حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ ۲۲ دی ۱۳۹۸ در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون بحث «سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام بروز مصیبت ـ با محوریت حکمت ۱۱۱ و حکمت ۱۱۲ و خطبه ۲۰۰ نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقام سهل بن حنیف نزد امیر المؤمنین
امیر المؤمنین صلوات الله علیه دو جمله در حکمتهای ۱۱۱ و ۱۱۲ دارند، من اینها را میخوانم. اگر فرصت بود یک خطبه هم حضرت امیر المؤمنین بالای سر حضرت زهرا خواندهاند، آن را هم عرض میکنم. تمام این (خطبه) را جایی نخواندهام، الآن چون جلسهی نهج البلاغه است میشود این کلمات را خواند. در هر دو حالت، همین دو جمله که پشت سر هم است، همان جملات در حال داغداری امیر المؤمنین صادر شده است.
حکمت ۱۱۱ و ۱۱۲ نهج البلاغهی شریف در مصادر قبل از سیّد رضی هم وجود داشت. در مورد آن مباحثه میشده، شعرا راجع به این (خطبه) صحبت میکردند که یک مورد را برای شما خواهم خواند. ماجرا از این قرار است، مرحوم سیّد در حکمت ۱۱۱ اینطور میگوید: «وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الْأَنْصَارِیُّ بِالْکُوفَهِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ… مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ».[۴] بعد از اینکه از جنگ صفّین برگشتند، سهل بن حنیف به رحمت خدا رفت. سهل بن حنیف که به رحمت خدا رفت، اینجا سیّد رضی میفرماید: «وَ کَانَ… أَحَبَّ النَّاسِ». سیّد رضی خیلی حرف مهمّی بیان کرده است. نمیگوید «وَ کَانَ مِن أَحَبِّ النَّاس»، نمیگوید از محبوبترین افراد نزد امیر المؤمنین بود، «وَ کَانَ… أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْه»، سیّد رضی میگوید محبوبترین فرد نزد امیر المؤمنین بود.
این شخص از دنیا رفت. در هنگام جنگ هم از دنیا نرفت. ایشان کسی است که وقتی امیر المؤمنین میخواست به جای معاویه کسی را بفرستد ایشان را فرستاد. البتّه معاویه قبول نکرد. بعد که (امیر المؤمنین) میخواست به عراق تشریف بیاورد، در جنگ جمل در بصره بجنگد، سهل را به جای خود در مدینه به عنوان حاکم مدینه قرار داد. بعد که حضرت به کوفه برگشت، هنوز به صفّین نرفته بود، به سهل نامه زد: برای تو دلتنگ میشوم، یک نفر را به جای تو در مدینه میگذارم تو نزد من بیا.
خدا کند ما هم به جایی برسیم که وجود ما برای امام زمان ارواحنا فداه اثر داشته باشد. خوشا به حال کسانی که حضرت را میبینند، اینقدر ایشان اهل تعاطف با یاران خود است که اشتیاق ایشان به یاران، بیشتر از اشتیاق یاران به ایشان است. ما اصلاً درک نمیکنیم این یعنی چه. بالاتر از آنکه بگویم
بنازم به بزم محبّت که آنجا گدایی به شاهی مقابل نشیند
بالاتر از این میگویم. شوق امام به شیعیان، از شوق شیعیان نسبت به امام بیشتر است. چون ایشان لطیفتر است (مهربانتر است).
حضرت به سهل پیغام داد که به کوفه نزد من بیا. بعد هم به جنگ صفّین رفتند، سهل در جنگ صفّین هم شهید نشد. وقتی برگشتند سهل به رحمت خدا رفت. گریهی امیر المؤمنین صلوات الله علیه برای سهل متوقّف نمیشد. یعنی من وقتی ماجرای سهل و رفتار امیر المؤمنین را میخوانم، میگویم امیر المؤمنین در ماجرای حضرت زهرا چه کشیده است؟ این لطافت امیر المؤمنین (عجیب است)، وقتی وارد میدان میشد همه فرار میکردند، کسی درک نمیکند حضرت اینقدر مهربان و مهرورز است. اینقدر داغ یک نفر مثل سهل که هم سنّ و سالی از او گذشته، هم کشته نشده بلکه به رحمت خدا رفته، به مرگ طبیعی فوت کرده است (برای امیر المؤمنین دشوار است). اشک مبارک امیر المؤمنین از محاسن ایشان میچکید.
پنج مرتبه بر سهل نماز میّت خواند، هر پنج مرتبه اشک حضرت متوقّف نمیشد. نماز میخواندند، گروهی میآمدند، حضرت میفرمودند: کنار بروید این افراد جدید بیایند. جلو میایستادند، دوباره نماز میخواندند. مرتبهی دوم که نماز میخواندند… شما یک نماز بر حاج قاسم را دیدید، یک قسمت را دیدید که آقا گریه کرد چه اتّفاقی افتاد. (امیر المؤمنین) پنج مرتبه (بر سهل) نماز خواندند، از اوّل نماز که حمد و ثنای خدا میگویند تا آخر به شدّت گریه کردند. آن هم امیر المؤمنین که با هیچ کس قابل قیاس نیست. نه هیبت ایشان، نه عظمت ایشان، نه شجاعت ایشان، نه هیچ ویژگی دیگری از ایشان با دیگری قابل قیاس نیست. یعنی یکی از کسانی که باید در شدائد و گرفتاریها به او توسّل کنیم سهل بن حنیف است. کسی که اینطور محبوب امیر المؤمنین است.
بعد که حضرت از این پنج نوبت نماز فارغ شدند… نماز بر بدن مبارک هیچ یک از پنج تن شلوغ نبود، نه پیغمبر اکرم، نه خود امیر المؤمنین، نه امام حسن و نه سیّد الشّهداء و نه صدّیقهی طاهره. امّا (پنج تن) باوفا هستند، اگر یک نوکر آنها از دنیا برود (محبّت بیکران نسبت به او دارند). همهی کوفه بر سهل نماز خواندند، آن هم با گریهی امیر المؤمنین.
مشقّت در راه عشق به امیر المؤمنین
وقتی (امیر المؤمنین) بر سهل نماز خواندند و میخواستند سهل را دفن کنند ـ یا دفن کردند ـ حضرت یک جمله فرمود. یعنی کلّ حکمت ۱۱۱ این جمله است، فرمود: «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ». اگر یک کوه من را دوست داشته باشد ـ میگویند: مؤمن باید سرسخت باشد «کَالجَبَلِ الرَّاسِخ»[۵] ـ از هم میپاشد.
از دو جهت؛ یکی اینکه اینقدر به او حمله میکنند، به جرم محبّت به من او را اذیّت میکنند تا او را از هم بپاشند. مؤمن «کَالجَبَلِ الرَّاسِخ» است، ولی امیر المؤمنین میفرماید: اگر خود کوه هم بود از هم میپاشید. یعنی کسی که میخواهد محبّت امیر المؤمنین را داشته باشد، باید بداند محبّت امیر المؤمنین متفاوت از چیزهای دیگر است. کسی بخواهد عشق امیر المؤمنین را داشته باشد، حضرت فرمود: «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ». این یک جهت است.
یک جهت هم این است: اگر کسی من را دوست داشته باشد مصیبتهایی که بر سر من آمده، او را به شدّت اذیّت خواهد کرد. بعضی از اهل شارحین این را گفتهاند، خود حضرت در ماجرای حضرت زهرا فرمود: «وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ»،[۶] جگر مؤمن به خاطر این بلایی که بر سر من آوردهاند ـ فقط در ماجرای فاطمیّه نیست که بگویم یک ماه عزادار است ـ آرام نمیشود تا خدا را ملاقات کند. شما ببینید خود حضرت چه شرایط سختی را تحمّل کرده است. فرمود: «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ»، وای به حال گوشت و پوست و دل یک انسان!
سیّد این جمله را که میگوید، بعد از توضیح مختصری میگوید: و این کلام حضرت مثل کلام دیگر حضرت است، این دو جمله به هم ارتباط دارد. جملهی ۱۱۲ را بیان میکنیم. در اینجا حضرت میفرماید: «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»،[۷] اگر کسی بخواهد ما اهل بیت را دوست داشته باشد، «فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً»، باید… جلباب یعنی چادر، ملحفه. به چند شکل معنی کردهاند، یکی اینکه باید خود را آماده کند و در راه امیر المؤمنین فقر خود را بروز ندهد. بعضی اینطور گفتهاند، نمیدانیم چرا از معنا خارج شده است.
بعضی هم گفتهاند: کسی که محبّت اهل بیت را داشته باشد، همانطور که جلباب و چادر و ملحفه، انسان را در برمیگیرد، باید بداند، خود را آماده کند برای اینکه فقر او را در بربگیرد، مشکلات، او را در بربگیرد. اگر کسی محبّت اهل بیت داشته باشد اینطور خواهد بود. امیر المؤمنین با بقیّهی ائمّه تفاوت دارد، یعنی اهل تجربه میگویند اگر خیلی بلند همّت نیستید زیاد به امیر المؤمنین نزدیک نباشید، به سیّد الشّهداء نزدیک باشید. اهل تجربه اینطور میگویند، من هم نمیدانم، آنها اینطور میگویند.
این را قبلاً هم یک مرتبه عرض کردهام، امیر المؤمنین خیلی سخت میپسندد، خیلی افراد لیاقت دارند برای سیّد الشّهداء پول خرج کنند، ولی برای امیر المؤمنین کم هستند کسانی که پول خرج میکنند، جان خود را میدهند، وقت خود را میدهند.
ماجرای درخواست علّامه امینی از امیر المؤمنین
این را قبلاً هم عرض کردهام، ولی إنشاءالله علّامه امینی به ما نظر کند (باز هم عرض میکنم). با یک واسطه نقل میکنند که ایشان دنبال یک کتابی بود، پیدا نمیکرد. من همینجا به شما عرض میکنم، کتابهایی که علّامه امینی به شدّت گریه میکرد، با امام زمان ارتباط برقرار میکرد تا به دست بیاورد، امروز نزد ما موجود است، نزد بنده موجود است. کسی که بخواهد روی آن کار کند کم است. آن زمان برای یافتن، الآن برای وقت گذاشتن (مشکل وجود دارد). آن سفری که علّامه امینی سالها به هند و جاهای دیگر کرده نیاز نیست، اگر کسی میخواهد به ما رجوع کند ما کتابها را در اختیار او میگذاریم. کار کردن روی این کتابها، مرد میدان کار روی این کتابها، کم است. دیگر سفر نیازی نیست. یعنی اگر این چیزی که من به شما گفتم به علّامه امینی میگفتند از شوق سکته میکرد! قلب ایشان طاقت نداشت!
علّامه امینی رحمه الله علیه کتابی میخواستند که پیدا نمیکردند. هر روز میآمدند لباس سپید میپوشیدند، غسل میکردند، به حرم امیر المؤمنین صلوات الله علیه میآمدند راز و نیاز میکردند. عرض حاجت میکردند که: آقا من نوکر شما هستم، اجازه بدهید این کتاب را پیدا کنم و از شما دفاع کنم. کتاب را پیدا نمیکرد. یک نفر این کتاب را داشته، میگفت: دارم ولی نمیدهم. در آخر علّامه وقتی میفهمد این شخص کتاب را دارد پیش امیر المؤمنین میرود، به شدّت گریه میکند، میگوید: آقا، دل این شخص را نرم کن که کتاب را دو روز به من بدهد، بخوانم، به او پس بدهم، میخواهم به یک قسمتی از یک باب استناد کنم. آن شخص صاحب کتاب هم نمیداد.
حتّی واسطه که از نزدیکان علّامه امینی است اینطور نقل میکند، دیدند علّامه یک روزی شبیه حالت چهار دست و پا، یعنی اوج تذلّل نسبت به امیر المؤمنین، وارد حرم شد. غسل کرده بود، فریاد میزد: آقا، من نوکر شما هستم، من خادم شما هستم، اجازه بدهید به دست من از شما دفاع شود. همینطور ایستاده بود، دید یک زنی با یک بچّهی مریض یا از دنیا رفته آمد، بچّه را کنار ضریح گذاشت. این بچّه بلند شد و راه افتاد و رفت. علّامه خیلی ناراحت شد، گفت: پس من را آدم حساب نمیکنید! به من اجازه نمیدهید بیایم کار کنم، پس من اهلیّت ندارم. وگرنه این زن آمد و سریع حاجت خود را گرفت، من مدّتی است که میآیم. من حاجت شخصی ندارم، نمیخواهم بچّهی من شفا بگیرد، آمدهام کاری که مربوط به شما (امیر المؤمنین) است انجام بدهم.
خیلی از ما اینطور هستیم، مثلاً مجلس میگیریم فکر میکنیم کاری برای اهل بیت انجام دادهایم! یک قدمی برمیداریم، یه یک شیعهی امیر المؤمنین در جهیزیه کمک میکنیم، فکر میکنیم کاری انجام دادهایم! خدا إنشاءالله به همهی ما فهم بدهد بدانیم شرفی بالاتر از اینکه اجازه بدهند در راه ائمّه خدمت کنیم نیست. ما کاری انجام بدهیم در واقع بدهکار میشویم.
علّامه امینی گفت: من دیگر به حرم شما نمیآیم، دیگر هم دست به کتابها نمیزنم، معلوم است من را قبول ندارید که ورود کنم. وقتی رفت یک شرایطی پیدا شد حضرت به او فرمودند: اوّلاً نگو من دیگر نمیآیم، تو که نمیتوانی نیایی. برای چه میگویی دیگر نمیآیم؟ بعد فرموده بود: اگر آنها از ما (حاجت) نگیرند از ما میبُرند (از ما جدا میشوند). یعنی امیر المؤمنین «الغدیر» نمیخواست، امیر المؤمنین امینی را میخواست. من که «الغدیر» را نمیخواهم، فکر کردی من ناتوان شدهام و تو میخواهی از من دفاع کنی؟! من امینی میخواهم که ضجّه بزند از علی دفاع کند. من امینی را میخواهم نه «الغدیر». بعد فرموده بود: به کربلا برو.
علّامه امینی میگوید: من به کربلا مشرّف شدم، زیارت که رفتیم یکی از دوستان را دیدم، من را برای نهار دعوت کرد. به خانهی او رفتیم، کتابخانهای داشت. چون نسخ کتبی که خیلی به ندرت ثبت و ضبط میشوند، همین الآن هم کم است که در کجا چه کتابی وجود دارد. گفتم: میشود… آخوند جایی برود، اهل علم باشد، کتاب ببیند نمیتواند غذا بخورد. (علّامه امینی میگوید) گفتم: میشود (من این کتابها را ببینم)؟ اوّلین کتابی که برداشتم همان کتابی بود که میخواستم. همان کتابی که یک نسخه نزد کسی بود و هر کاری کردم نداد، در این کتابخانه بود.
از این موارد زیاد است، کتابهایی بودند که بعضی افراد ندادند و از بین رفت. کتابهایی که علّامه مجلسی میخواست در «بحار» بیاورد، به او ندادند و کتابها نابود شد. چون شخص میخواست بگوید این کتاب فقط پیش من است!
در راه اهل بیت قدم برداشتن؛ افتخاری است که افتخار و شرفی از آن بالاتر نیست. لذا اگر کسی تصوّر کند میخواهد سر اهل بیت منّت بگذارد، مخصوصاً در موضوع امیر المؤمنین، اصلاً او را راه نمیدهند. اگر کسی دید نمیتواند زمان خود را، جان خود را، مال خود را، وقت خود را، فکر خود را، استعداد خود را؛ هر چه دارد در راه امیر المؤمنین خرج کند، باید برود با خود خلوت کند که چرا از من نمیپذیرند؟ کجای کار اشکال دارد که از من نمیپذیرند؟ لذا ما از بعضی اساتید یاد گرفتهایم در موضوع امیر المؤمنین کسی را خیلی به خرج کردن تشویق نکنیم. شأن امیر المؤمنین اجلّ است.
در موضوع امام حسین شماره کارت میدهند، میگویند کمک بدهید، موکبها اینطور هستند، این برای امام حسین است. برای امیر المؤمنین اهل (معرفت) این کار را نمیکنند، شأن حضرت اجلّ است. حضرت بخواهد دفاع کند میتواند از خود دفاع کند. دفاع ما هم دفاع از امیر المؤمنین نیست، دفاع ما یک ثبت نام است. یک کلاف بردن در کوی یوسف حقیقی عالم وجود است، بگوییم آقا ما هم یک چیزی پیدا کردهایم، آمدهایم بگوییم جزء طرفدارهای شما هستیم. وگرنه معاذ الله، نستجیر بالله که امیر المؤمنین به ما نیاز داشته باشد!
بیعلاقگی به دنیا، نشانهی عشق به امیر المؤمنین
لذا بعضی گفتهاند: «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً». غم امیر المؤمنین او را بیچاره میکند. اصلاً از محبّت او به دنیا کم میکند. یکی از علائم اینکه کسی به امیر المؤمنین عشق میورزد این است که محبّت دنیا نداشته باشد، یا محبّت او به دنیا کم باشد. محبّت دنیا نداشتن با دنیا نداشتن فرق میکند. گاهی شخصی ممکن است هزار میلیارد هم داشته باشد، ولی نسبت به آن محبّت نداشته باشد، راحت آن را خرج میکند. راحت در راهی که باید خرج کند خرج میکند.
از آن طرف هم افرادی داریم که… یک بنده خدایی پول عظیمی داشت ـ نمیخواهم بگویم، چون ممکن است صوت به او برسد و این را تمسخر حساب کند ـ در حدّ پولهایی که اختلاس میکنند ثلث مال او بود! یک جا گفته بود: این پول را چه کنم؟ میگفتند: میدانی چه کارهایی میشود با این پول انجام داد؟! گفته بود: نه، فقط میخواهم گوسفند بکشم! به او گفته بودند: خودت برو گوسفند بکش! عدد را نمیگویم، میترسم به او برسد، ما را میشناسد.
آمادگی برای فقر در یاری امیر المؤمنین
هر کسی لیاقت ندارد در این راه خرج کند. لذا اگر کسی محبّت اهل بیت داشته باشد اوّل باید خودش را برای فقر آماده کند. نه اینکه فقیر میشود. یک معنا این است که فقیر میشود، این به دو جهت غلط است؛ اوّلاً دلیلی نداریم، ثانیاً خلاف آن را میبینیم. بعضی محبّان اهل بیت فقیر نیستند. (این احتمال فقر) به یک شکلی ترساندن مردم است. ولی باید خود را برای فقر آماده کند. یعنی بین امیر المؤمنین و هر چه معارضه ایجاد شد، باید سراغ امیر المؤمنین صلوات الله علیه برود. بین امیر المؤمنین و هر چیزی که معارضه ایجاد شد. ممکن است در یک جایی به خاطر محبّت امیر المؤمنین به فقر هم برسد. نکتهی مهم این است که باید محبّت او از دنیا کم شود.
این روایت خیلی روایت معروفی است، چون روایت معروفی است قبل از سیّد رضی، کَشاجِم ـ که از نوادگان سِندی بن شاهک ملعون است ـ در دیوان اشعار خود آورده است. ایشان ۴۷ سال قبل از سیّد رضی از دنیا رفته است. معلوم است این روایت بین مردم بحث میشده، میدیده غیر شیعه میگویند هر کس محبّت علی داشته باشد فقیر میشود. اینطور میگویند تا مردم را بترسانند. ایشان چند بیت شعر گفته است. این اشعار خیلی در فهم تاریخ مهم است. میگوید:
«زَعَمُوا أَنَّ مَن أَحَبَّ عَلِیًّا ظَلَّ لِلفَقرِ لَابساً جِلبَاباً»[۸]
میگوید: تصوّر کردند هر کسی که محبّت امیر المؤمنین صلوات الله علیه را داشته باشد فقیر میشود و باید لباس فقر به تن او کنیم. همانطور که چادر… میگوید:
«کَذِبُوا مَن أَحَبَّهُ مِن فَقیرٍ یَتَحَلَّى مِن الغِنَى أَثواباً»
میگوید: دروغ گفتند، هر فقیری که محبّت امیر المؤمنین را داشته باشد، باید به بینیازها و اهل ثروت بخشندگی کند. چیزی که او (محبّ امیر المؤمنین) دارد را هیچ کسی ندارد.
این معنای روایاتی است که از امام صادق، امام رضا رسیده است. آمد و به حضرت گفت: من فقیر هستم، حضرت فرمود: فقیر نیستی، غنی هستی، ثروتمند هستی. عجیب است، این شاعر (کشاجم) از نوادگان قاتل موسی بن جعفر است. میگوید: «حَرَّفُوا مَنطِقِ الوَصِیِّ بِمَعنى»، کلام امیر المؤمنین صلوات الله علیه را تحریف کردند. «خَالَفُوا إِذ تَأَوَّلوه صَواباً». اینکه چه گفتند را میگوید. بعد میگوید معنای درست این است:
«إِنَّمَا قَال أَرفُضُوا عَنکُمُ الدّ نیا إِذَا کُنتُم لَنَا أَحباباً»
فرمود: اگر دوست ما هستید، محبّت من و محبّت چیز دیگر یک جا جمع نمیشود، یکی هم محبّت من و محبّت دنیا است که با هم جمع نمیشود. اگر محبّت دنیا دارید با محبّت من (امیر المؤمنین) جمع نمیشود. لذا اگر کسی ما (امیر المؤمنین) را دوست دارد، باید چادر فقر بر سر کند، به این معنا که حاضر باشد از همه چیز بگذرد.
این دو جمله بود که حضرت در شرایط داغ دیدن (فرمود)، آن هم بعد از صفّین و ماجرای حکمیّت و تنهایی امیر المؤمنین، وقتی یک دوستی مانند سهل را از دست دادهاند.
ماجرای وصیّت فاطمه سلام الله علیها به امیر المؤمنین
جملاتی هم وجود دارد که حضرت اینها را بالای سر صدّیقهی طاهره سلام الله علیها فرموده است. من نمیدانم چقدر را بتوانم بیان کنم. منابع متعدّد این را نقل کردهاند. یک قسمت در خطبهی ۲۰۰ یا ۲۰۱ یا ۲۰۲ یا ۲۰۴ آمده است که با «السَّلَامُ عَلَیْک» شروع میشود. در نهج البلاغههای مختلف شمارهی آن تفاوت دارد. در نهج البلاغه یک قسمت آمده است. بارها قبلاً خدمت شما عرض کردهایم سیّد رضی مطلب را تلخیص میکند. حدود ۷۰ درصد متن در کتاب نهج البلاغه آمده است. در «کافی» شریف هم آمده است.
در کافی شریف به روایت از سیّد الشّهداء آمده است. در آن صحنه هر کسی نبوده که ببیند آنجا چه اتّفاقی افتاده است. لحظهی دفن صدّیقهی طاهره کسی نبوده است. در کافی به روایت از ابا عبد الله الحسین آمده است. در «امالی» شیخ طوسی همان سند شیخ کلینی است، ولی یک قسمت اضافه دارد. یعنی کافی یک قسمت بیشتر از… شیخ کلینی نزدیک ۸۰ سال قبل از سیّد رضی از دنیا رفته است، متن اصلی که با سند از سیّد الشّهداء است در کتاب نهج البلاغه آمده است، از کجا است؟ از «کافی» است. در جاهای دیگر هم آمده است. همان سند در «امالی» شیخ طوسی آمده، یک قسمت در ابتدای آن هم اضافه دارد، یعنی قبل از خطبه هم مطالبی دارد. معلوم است شیخ کلینی هم تلخیص کرده است. شیخ کلینی از اوّل روایت را آورده، امالی شیخ طوسی ماجرای قبل از آن را هم آورده است. لذا من ابتدا از امالی شیخ طوسی میخوانم، بعد متن را از کتاب کافی میخوانم. هر چقدر توانستیم بیان خواهیم کرد.
هیچ وقت نمیشود این را خواند، الآن ایّام فاطمیّه است که میشود این عبارات را خواند. آن قسمتی که در «امالی» شیخ طوسی آمده و در «کافی» نیست این است، میگوید: حضرت زین العابدین صلوات الله علیه «عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام»[۹] که شاهد ماجرا هستند. «لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ»، وقتی فاطمهی زهرا سلام الله علیها بیمار شد از آن اتّفاقاتی که افتاده بود. کار به سمت روزهای آخر (عمر ایشان) رفت.
«وَصَّتْ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنْ یَکْتُمَ أَمْرَهَا»، سیّد الشّهداء میفرماید: مادرم به پدرم وصیّت کرد که امر او باید مخفی باشد. «وَ یُخْفِیَ خَبَرَهَا»، خبر او را باید بپوشاند (پنهان کند). «وَ لَا یُؤْذِنَ أَحَداً بِمَرَضِهَا»، کسی را هم خبر نکند. اینکه عرض کردیم برای عیادت در روزهای پایانی کسی را راه نمیدادند به این جهت است.
این قسمت خیلی جانسوز است: «وَ کَانَ یُمَرِّضُهَا بِنَفْسِهِ»، سیّد الشّهداء میفرماید: پدر من، امیر المؤمنین، شخصاً بالای سر مادرم بود و پرستاری میکرد. «وَ تُعِینُهُ عَلَى ذَلِکَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ رَحِمَهَا اللَّهُ»، وقتی پدر من بیرون میرفت اسماء میآمد و کمک میکرد. «عَلَى اسْتِمْرَارٍ بِذَلِکَ کَمَا وَصَّتْ بِهِ»، (اوضاع) همینطور باقی ماند که مطابق دستور حضرت زهرا عمل میکردند. «فَلَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاهُ»، وقتی لحظات شهادت صدّیقهی طاهره سلام الله علیها نزدیک شد؛ «وَصَّتْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ) أَنْ یَتَوَلَّى أَمْرَهَا»، به امیر المؤمنین وصیّت کرد که باید خود تو کارهای من را انجام بدهی. «وَ یَدْفِنَهَا لَیْلاً»، (فرمود) شبانه او را دفن کند. «وَ یُعَفِّیَ قَبْرَهَا»، (فرمود) قبر من را طوری بپوشانی که معلوم نباشد، اثری از آن نباشد.
«فَتَوَلَّى ذَلِکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ دَفَنَهَا وَ عَفَّى مَوْضِعَ قَبْرِهَا»، امیر المؤمنین همین کار را انجام داد، قبر را مخفی کرد. «فَلَمَّا نَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ»، امام حسین میفرماید: وقتی پدرم داشت مادر را به خاک میسپرد، صدّیقهی طاهره سلام الله علیها را در خاک نهاد، روی ایشان خاک ریخت، بعد سعی کرد طوری قبر را صاف کند اثری نباشد که اینجا قبری وجود دارد. دست خود را که از داخل خاک بیرون آورد دو دست مبارک را به هم زد. «فَلَمَّا نَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ هَاجَ بِهِ الْحُزْنُ»، ارتباط ایشان که قطع شد ـ گویی که این اتّصال جسمی که به هم داشتند امیر المؤمنین را قدری آرام کرده بود ـ وقتی خاک بین آنها حائل شد «هَاجَ بِهِ الْحُزْنُ»، غم به قلب مبارک امیر المؤمنین هجوم آورد.
«وَ أَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّیْهِ»، (حزن)، اشک امیر المؤمنین را روی صورت مبارک ایشان جاری کرد. «وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه»، امیر المؤمنین صورت مبارک خود را به سمت قبر مبارک پیغمبر برگرداند. طبیعتاً محلّ دفن صدّیقهی طاهره سلام الله علیها خیلی نزدیک به پیغمبر اکرم است. حدوداً همانجا است، یا داخل مسجد است یا داخل خانه است. کسانی که مشرّف شدهاند میدانند که به اندازهی یک قدم فاصله است.
اگر کسی آن حالت را تصوّر کند، آنجا فرزندان امیر المؤمنین شش یا هفت ساله هستند، آن چند نفر حاضر هم هیچکدام محرم نبودند. خود امیر المؤمنین باید آن بدن مطهّر را داخل قبر میبرد. همان کاری که دختر ایشان در کربلا انجام داد، ایشان هم همانطور شروع کرد. صورت مبارک خود را به سمت قبر مبارک پیغمبر برگرداند.
از اینجا به بعد را در خطبهی ۲۰۰ تا ۲۰۴ میتوانید پیدا کنید. عرض کرد: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ»،[۱۰] سلام بر تو ای رسول خدا. «عَنِّی»، از طرف خودم، «وَ عَنِ ابْنَتِکَ»، از طرف دخترت هم به تو سلام میکنم. «وَ زَائِرَتِکَ»،[۱۱] یا رسول الله، دخترت الآن به زیارت تو آمده است، آن طرف (در آن دنیا) شما حال خوشی دارید. برای شما و ملأ اعلی عید شده است، انبیا به صف ایستادهاند از صدّیقهی طاهره پذیرایی کنند. ما در این دنیا دچار فراق شدهایم. «وَ زَائِرَتِکَ وَ الْبَائِتَهِ فِی الثَّرَى بِبُقْعَتِکَ»، کسی که در خاک نزدیک به قبر مبارک تو آرمیده است. «وَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَهَ اللَّحَاقِ بِکَ»، شما هم فرمودید به زودی به شما ملحق خواهد شد.
امیر المؤمنین با صدّیقهی طاهره سلام الله علیها یک وعدهای کرده بود، ولی داغ به او اجازه نداد. مضطرّ شدند، نمیدانم حضرت توانستند به این وعده عمل کنند یا نه. یک روز که به منزل آمده بود دید صدّیقهی طاهره در حال گریه هستند. رفت سر ایشان را به دامن گرفت و عرض کرد: «یَا سَیِّدَتِی مَا یُبْکِیکَ»[۱۲] شما برای چه اینطور گریه میکنید؟ صدّیقهی طاهره سلام الله علیها به سرعت دفع شبهه کرد، فرمود: «أَبْکِی لِمَا تَلْقَى بَعْدِی»، برای غربت تو بعد از خودم گریه میکنم. همین که امیر المؤمنین دید حضرت زهرا نگران او است، اینطور فرمود: «إِنَّ ذَلِکِ لَصَغِیرٌ عِنْدِی فِی ذَاتِ اللَّهِ»، فاطمهی من، اینها برای من کوچک است، من تحمّل میکنم، تو غصّه نخور.
بیتابی امیر المؤمنین در مصیبت فاطمهی زهرا
امّا اینجا وقتی بین دو جسم مبارک آنها خاک حائل شد، بعد از سلام به رسول خدا، اینطور عرض کرد: «قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی»،[۱۳] عبارت را نمیشود ترجمه کرد. یک وقت ما میخواهیم ادب کنیم میگوییم یا رسول الله، برای من صبر بخواه. امّا اینجا اینطور نیست، «قَلَّ» یعنی یا رسول الله، صبر منتهی الحلم در برابر این داغ کم شده است. «قَلَّ»، کم شده، نمیگوید برای من صبر بخواه، یعنی صبر من کم شده است.
«قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ عَفَا عَنْ سَیِّدَهِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ تَجَلُّدِی»، یا رسول الله، آن کسی که زانوهای او زیر قلعهی خیبر خم نشد، الآن توان اینکه روی پای خود بایستد ندارد. «إِلَّا أَنَّ لِی»، این قسمتها برای ما مفید است، اگر ما یک غمی میبینیم، ببینیم امیر المؤمنین در چه شرایطی است. انتخاب این خطبه خیلی سخت بود، باید جملههای آن را در روضه خواند. امیر المؤمنین در این فشار قرار گرفته، از طرفی غم اینکه چطور بچّهها را آرام کنم؟ عجیب است ـ من هر وقت میخواهم این جمله را بگویم ناتوان میشوم ـ اگر در یک خانهای مادری بخواهد از دنیا برود، فرزند کوچک داشته باشد، به هیچ نحوی نمیشود این بچّه را آرام کرد. حواس همه باید به بچّهها باشد.
ولی اینها از مظلومیّت امیر المؤمنین عقب ایستاده بودند، بلکه سیّد الشّهداء راوی حال پدر خود است. حواس سیّد الشّهداء که آن لحظه یتیم شده به پدر است، اینطور هستند. «إِلَّا أَنَّ لِی فِی التَّأَسِّی بِسُنَّتِکَ فِی فُرْقَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ»، یا رسول الله، الّا اینکه من وقتی دیدم داغ شما را توانستم تحمّل کنم، فهمیدم که قرار است در این دنیا بمانم داغ فاطمه را هم بایستی تحمّل کنم. یعنی فکر نمیکردم وقتی شما را دفن کردم از داغ زنده بمانم، ولی بعداً فهمیدم که قرار است تحمّل کنم.
«فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَهِ قَبْرِکَ»، یا رسول الله، من با دست خود، شما را در قبر قرار دادم. «وَ فَاضَتْ نَفْسُکَ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی»، شما در آغوش من بودید، صورت مبارک شما بین گردن و سینهی من بود که جان مبارک شما مفارقت کرد. «بَلَى وَ فِی کِتَابِ اللَّهِ لِی أَنْعَمُ الْقَبُولِ»، بله خدا در کتاب خود بهترین جمله را فرموده است: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». بعد از اینکه با حضرت صحبت کرد، این دل آرام نمیشد. (میفرماید) بالاخره یک قرارهایی گذاشته بودیم، روزهای آخر، پیغمبر فرموده بود: «هَذِهِ وَدِیعَهُ اللَّهِ وَ وَدِیعَهُ رَسُولِهِ».[۱۴]
عرض کرد: «قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَهُ»،[۱۵] نفرمود این امانت خدمت شما، فرمود: امانت پس گرفته شد. «وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَهُ»، به همان معنا است. این جمله خیلی بیچاره کننده (دردناک) است، عرض کرد: «وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاء». زهرای تو را از چنگ من درآوردند. کلمات حضرت در اینجا واقعاً عجیب است. من یک جمله از بیرون باید بگویم که جملهی بعدی را بتوانم معنی کنم.
جملهی بعدی که امیر المؤمنین فرموده اگر من بدون توضیح بگویم ممکن است کسی تصوّر کند ـ نستجیر بالله ـ امیر المؤمنین اعلام نارضایتی میکند. به ما سفارش شده که اگر داغ دیدید به روزگار بد بگویید، مثلاً بگویید ای روزگار فلان، ای شب و روز غدّار. شب و روز که ظلم نمیکنند، اینها کارهای نیستند. برای اینکه جملهی بعدی حضرت معنی شود این روایت به ذهن من میرسد. پیغمبر اکرم فرمود: «لَو کَانَ الحُسنُ شَخصاً»،[۱۶] اگر تمام زیباییها… «الحُسن» اینجا ظاهراً «الف» و «ل» جنس دارد. اگر تمام زیباییها، تمام خوبیها، تمام محسّنات، تمام کمالات وجودی، تمام خیرات و برکات در یک شخصیّت، در یک هیکل جمع میشود، «لَو کَانَ الحُسنُ شَخصاً لَکَانَ فَاطِمَه»، فرمود: آن فاطمهی زهرا است.
من همیشه این را عرض میکنم، میگویم اگر ما میخواستیم راجع به خدا صحبت کنیم بیش از این انصافاً حرفی نداشتیم. بعد پیغمبر فرمود: «بَل هِیَ أَعظَم»، بلکه از این بالاتر است. «إِنَّ فَاطِمَه إِبنَتِی خَیرُ أَهلِ الأَرضِ عُنصُراً». اصلاً عنصر دختر من با شما فرق دارد. «وَ شَرَفَاً وَ کَرَماً». اگر همهی زیباییها را در یک وجود جمع کنید، همهی کمالات وجودی را در یک وجود جمع کنید، فاطمه میشود. همهی زیباییها را یک جا از امیر المؤمنین گرفتند.
لذا معنای جملهی حضرت (امیر المؤمنین) این است، بعد از اینکه عرض کرد: فاطمه را از چنگ من درآوردند، اینطور فرمود: «فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ یَا رَسُولَ اللَّهِ»،[۱۷] چقدر زمین و آسمان زشت شده است. یعنی همهی حُسن عالم را یک جا از من گرفتند. من دیگر زیبایی در این عالم نمیبینم. «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ»، دیگر این جگر خنک نخواهد شد. «أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ»، امّا شب دیگر خواب به چشم علیّ بن ابیطالب نخواهد آمد. شب که فرا برسد من به یاد نالههای شبانهی فاطمه میافتم، شب که فرا برسد به یاد دفن شبانهی فاطمه میافتم، به یاد دفن غریبانهی او میافتم.
شب که فرا برسد به یاد تیرگی نیمهی صورت او میافتم. دیگر شبها نمیتوانم بخوابم. «وَ هَمٌّ لَا یَبْرَحُ مِنْ قَلْبِی أَوْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا مُقِیمٌ»،[۱۸] این جگر دیگر خنک نمیشود تا وقتی که من هم به شما ملحق شوم. «کَمَدٌ مُقَیِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَیِّجٌ»، این جگر گویی الو گرفته است (آتش گرفته است). یک جملهی دیگر عرض کنم، اگر بخواهم بقیّه را معنا کنم نمیدانم بگویم یا نه، خیلی جانسوز است، واقعاً جانکاه است. (امیر المؤمنین) یک نگاهی به قبر مبارک حضرت زهرا کرد، کمی آرامتر شده بود. اینجا شکایت کرد، شکوه کرد، اگر یک پهلوان در جایی آسیب ببیند چیزی نمیگوید، سکوت میکند. این امیر المؤمنینی است که وقتی ضربه به فرق مبارک ایشان زدند فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَهِ».[۱۹] امیر المؤمنین اصلاً ابراز درد و ناتوانی نمیکند.
ولی اینجا با تمام وجود خود قبر مبارک حضرت زهرا را که نگاه کرد، فرمود: «سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَیْنَنَا»،[۲۰] خیلی زود تو را از من گرفتند. چون جلسهی نهج البلاغه است میگویم، اهل ترجمه اینجا هستند، هم عزیزانی که ارتباط دارند ببینند. من آدرس میدهم، إنشاءالله این جمله از دهان من خارج شود که بگویم. بعد حضرت یک جملهای به پیغمبر فرمود. من برای اینکه آن جمله را توضیح بدهم باید یک کلمهای را عرض کنم.
(امیر المؤمنین) به پیغمبر عرض کرد: «وَ سَتُنْبِئُکَ ابْنَتُک»، دخترت به تو خواهد گفت. به من نگفت، نمیخواست من شرمنده باشم، ولی به تو خواهد گفت. میگوید که چه شد. این کلمه را آدرس میدهم نگاه کنید. ما یک کلمهای داریم، این را معمولاً با استعاره، با کنایه، به ظلم تعبیر میکنند. آن هم کلمهی «هَضم» است، یعنی ظلم. ریشهی هضم که ظلم نیست. ما رفتیم لغتنامهها را جستجو کردیم که ببینیم چرا به این کلمه ظلم میگویند؟ آدرس میدهم، اگر اشتباه نکنم، برای اینکه ممکن است چاپها متفاوت باشد، به کتاب «تاج العروس» که یک کتاب بسیار مفصّل لغوی است مراجعه کنید، ۴۰ جلدی هم چاپ شده است. کلماتی که آخر آن…
فعلهای عرب معمولاً سه حرفی است، ثلاثی است. در آخر آن «م»، حرف اوّل «ه»، انواع شکستن را معنی میدهد. مثلاً «هَدَم» به معنای منهدم شدن است، یک طور شکستن است. «هَرَمَ» استخوان پوک را دیدهاید وقتی میکوبید، فشار میدهید، میریزد. به این «هَرَم» میگویند. «ه»، در آخر «م»، در وسط «ر». «هَضَمَ»، این یک نوع شکستن است. «هَشَمَ» مثل نان خشک که تکان میدهیم و میشکند، یک صدای خاصّی دارد، عرب به این هشم میگوید. یکی از کلماتی که در این فضا معنای اصل آن شکستگی است، بعداً اگر با استعاره دلیل داشته باشیم معنای آن ظلم است، «هَضَمَ» است. «هَضَمَ» یعنی شکستن چیزی که ظاهر آن سخت است، ولی داخل آن نرم است. مثل سینه که در آن شکستگی… میگویند: «شَدْخُ ما فیه رخاوَهٌ»،[۲۱] اگر رجوع کنید، یعنی شکستن چیزی که در ظاهر سخت است، ولی در باطن نرم است.
جملهی حضرت این است: «سَتُنْبِئُکَ ابْنَتُکَ»،[۲۲] دخترت به تو خواهد گفت، گرچه از من پنهان میکرد. «بِتَظَاهُرِ أُمَّتِکَ»، اینکه امّت تو، با هم، پشت به پشت هم دادند (با همکاری هم)، «عَلَى هَضْمِهَا». یعنی یا رسول الله، امّت تو پشت به پشت هم دادند تا فاطمهی من را در هم شکستند.
پایان
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸۸٫
[۵]– التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ۴، ص ۶۷٫
[۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸۸٫
[۷]– همان.
[۸]– الغارات (ط – القدیمه)، ج ۲، ۴۰۱٫
[۹]– الأمالی (للطوسی)، ص ۱۰۹٫
[۱۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۱۹٫
[۱۱]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۵۹٫
[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۳، ص ۲۱۸٫
[۱۳]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۵۹٫
[۱۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۲، ص ۴۸۴٫
[۱۵]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۵۹٫
[۱۶]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج ۱۱، ص ۱۲۷٫
[۱۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۵۹، الأمالی (للطوسی)، ص ۱۰۹٫
[۱۸]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۵۹٫
[۱۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۲، ص ۲۳۹٫
[۲۰]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۵۹، الأمالی (للطوسی)، ص ۱۱۰٫
[۲۱]– تاج العروس من جواهر القاموس، ج ۱۷، ص ۷۵۷٫
[۲۲]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۵۹، الأمالی (للطوسی)، ص ۱۱۰٫
پاسخ دهید