حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ ۱۰ آذر ۱۳۹۸ در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون ادامه بحث «دلائل اختلاف در روایات ـ با محوریت خطبه ۲۱۰ نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یَسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه اهل بیت علیهم صلوات الله، خاصّه وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین علی علیه افضل صلواه المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
ان شاء الله خدای متعال این نشست و برخواست ناقابل را به کَرَمِ خودش از ما قبول کند و اجرِ ما را تعجیل در فرجِ حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف قرار بدهد، ان شاء الله توفیقِ دیدارِ روی مبارکِ حضرت، خدمت و نوکریِ آستانِ شریفِ ایشان، شهادتِ در راهِ ایشان نصیبِ همهی ما، جدّ و آبادِ ما، نسل و ذریّهی ما تا قیامت بشود صلواتِ دیگری محبّت بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسهی گذشته
در مورد خطبه شریف ۲۱۰ کتاب شریف نهج البلاغه گفتگو میکردیم، محضر شما عرض شد که اصلِ این خطبه در کتابهای متعددی قبل از سیّد رضی رحمه الله تعالی علیه در آثار اسلامی از جمله کتاب کافی شریف ثبت و ضبط شده است، توضیحاتِ مختصری راجع به صدور و سند و این قبیل مسائل دادیم و گذشت.
شخصی به محضرِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمد و عرض کرد: آقا جان! آیا شما روایاتِ تفسیریِ مقداد و سلمان را قبول میکنید و روایاتِ دیگر را رد میکنید، ما از کجا بفهمیم که اوضاع از چه قرار است؟
اینجا حضرت فرمودند: من چهار نکته به تو میگویم که در این روایت پنجمی ندارد، البته اگر کمی دقّت کنیم پنجمی و ششمی هم دارد، نکتهی آن هم اینجاست که عرض کردیم همهی این روایاتی که به دستِ ما رسیده است متواتر نیست، ممکن است افتادگیهایی داشته باشد، یا حدّاقل شقوقِ دیگری هم به ذهن میرسد، و البته اینجا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام راجع به راویِ مستقیم از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که صحابه محسوب میشوند تقسیم بندی میفرمایند و نه همهی راویان، طبیعتاً همهی راویان حالتهای دیگری هم پیدا میکنند.
نسبت دروغِ منافق به روایاتِ معصومین
حالتِ اول این بود که حضرت فرمودند: منافق است، بازیگری میکند، خلاصه طوری است که اگر نابغه هم باشی حرف زدنِ او را میپسندی، ظاهر سازیِ او خوب است، آدم جذب میکند، جذّاب صحبت میکند و به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دروغ نسبت میدهد.
این حالتِ اول است که این نوع نسبت به راویان از معصومانِ بعدی هم هست که دروغ ببندد، این نوع فراوان است و امکان دارد و میتواند برای دروغ بستن انگیزههای متعددی باشد.
این روزها که شما مسائلِ سیاسی و اجتماعی را دنبال میکنید و دروغهای فراوان میشنوید کاملاً روشن است که قبلاً هم برای انگیزههای مختلفِ سیاسی و اجتماعی میشده است که کسی دروغ بگوید.
حضرت سه حالتِ دیگر هم فرمودند که اگر صلوات بفرستید من از متنِ کافی برای شما میخوانم.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
یک زمانی اصلاً راوی دروغگو است، قرآن کریم هم میفرماید همینطور هر کسی از راه رسید و حرفی زد درجا نپذیرید، «إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا»[۴]، اگر ما به همین آیه گوش فرا میدادیم و گوش فرا بدهیم جامعه اینقدر آسیب نمیبیند، هم در انتخابهای جامعه و هم در درگیریهای اجتماعی، ما به این فرمایشِ قرآن کریم گوش ندادهایم که اگر فاسقی خبر آورد تبیّن و بررسی کنید، از اهل خبرهی ثقهی راستگو بررسی کنید، اگر راست بود دنبال کنید. اگر اینطور بود هم گاهی مسئولیت را به فاسق نمیدادیم و هم در بعضی اوقات که در کشور اتّفاقاتی میافتد و ممکن است جانِ عزیزی از دست برود آسیب نمیدیدیم، همینطور برای مشکلاتی که برای مردم بوجود میآید.
یکی از مهمترین پاشنهآشیلهای جامعهی اسلامی این است که به این آیه عمل نمیکند. یکی از مشکلهای بزرگِ خبرگزاریها و رسانهها این است که معمولاً خوب به این آیه عمل نمیکنند، اصل را بر این بگذارید که عمل نمیکنند الا اینکه یک شاذّ نادرِ استثنائی پیدا کنید، و این موضوع هزاران مصیبتِ اجتماعی هم بوجود میآورد، باید تبیّن کرد، حال از اینکه انسان به بیدینها توجّه کند، از اینکه انسان به دشمنان تکیه کند، از اینکه انسان به دوستِ نادانی که حرفِ راست نمیزند… و همینطور!
نگاه کنید خدای متعال با «مُرجِفون» یعنی کسانی که حرف میزدند و مدینه را از لحاظِ امنیتِ روانی در زمانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بهم میریختند چقدر تند برخورد کرده است، و ما چقدر از این کارها کردهایم، دینداران به نحوی و بیدینها هم به نحوی، اصولگراها به نحوی و اصلاحطلبان به نحوی، به حرفِ خدای متعال گوش نکردیم، چوب هم میخوریم!
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: حالتِ اول این است که اصلاً دروغ میگوید، راوی دروغگو است.
حال موضوع در اینجا مستقیم از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، گاهی روایت از امامِ دیگر است و مستقیم از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیست، ممکن است در آن میان یک نفرِ دیگر دروغ بگوید و همینطور سند هم دروغ بگوید، یعنی من بگویم من از ایشان از ایشان از ایشان از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدم، حال در اینجا فرمایشِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ناظر به اصحاب است که مستقیم از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدهاند، بعدیها هم میتوانند این دروغ را بگویند.
این یک حالت.
فهمِ اشتباه از روایاتِ معصومین
حالتِ دوم چیست؟ «وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَیْئاً»[۵]، گاهی میبینید طرف از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روایت میشنود، اینجا خصوصیت ندارد و میتواند راوی از امامِ معصوم بشنود، یا راویِ دوم از راویِ اول شفاهی بشنود، «لَمْ یَحْمِلها عَلَى وَجْهِهِ»، منظور را دقیق متوجه نشود، یا اینکه این کلیّت دارد یا اختصاص به یک زمانِ خاص دارد را متوجّه نشود، «فَوَهِمَ فِیهِ»، وهمِ خود را در این موضوع دخالت بدهد و درست متوجّه نشود، بعد میخواهد این فهمِ خطای خود را به معصوم نسبت بدهد.
این موضوع برای ما هم هست، یک نفر مستقیم از معصوم میشنود، ممکن است خوب متوجّه نشود و در فهمِ او خطا اتّفاق بیفتد.
لذا این بحثی که ما میکردیم و میگفتیم این روایات معصوم نیستند، چون این روایات در اینجا که… اگر خودِ معصوم بیان بفرمایند بیانِ معصوم «معصوم» است، بیانِ معصوم «نور» است، اما آنچه من از معصوم میگیرم و مینویسم دیگر آن چیزی است که من مینویسم و ممکن است من در آن خطا کنم، قاطی کنم، اشتباه کنم، حافظهی من خراب بشود.
امروز از جایی با من تماس گرفتند و گفتند میخواهیم در فلان جا یک نفر را دعوت کنیم، چه کسی را دعوت کنیم؟ گفتم: دکتر فلانی را، بعد زمانی که قطع کردند فکر کردم که چون نامِ مشترک است ممکن است با دیگری اشتباه بگیرند، یعنی او یک نفر را تصوّر کرده است و من شخصِ دیگری را مدّنظر داشتهام، با او تماس گرفتم و از او پرسیدم آیا شما تصوّر کردید فلانی را میگویم؟ گفت: بله! عرض کردم: نه! منظورِ من آن دیگری بود!
گاهی ممکن است راوی از راوی خوب متوجّه نشود «لَمْ یَحْمِلها عَلَى وَجْهِهِ»، گاهی اصلاً راوی روایت را درست نوشته است و من بعنوانِ خواننده میخوانم و درست متوجّه نمیشوم، این موضوع خیلی بیشتر اتّفاق میافتد، چون این متن لحن و صوت ندارد، من هم اشتباه متوجّه میشوم، بعد این را به معصوم نسبت میدهم، در صورتی که این فهمِ من است و تا به معصوم برسد چند راه دارد.
اگر خیلی هم تلاش کنیم میتوانیم صحّتِ انتساب آن به معصوم حجّت پیدا کنیم، یعنی با این مباحثِ رجالی بگوییم میشود این را به معصوم نسبت داد، مثلاً ما به معصوم دروغ نبستهایم، با این حال باز هم معلوم نیست که امام فرموده باشند و ممکن است راوی خطا کرده باشد و درست نفهمیده باشد.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: «وَ لَمْ یَتَعَمَّدْ کَذِباً، فَهُوَ فِی یَدَیْهِ»، نمیخواهد به آن چیزی که در دست دارد دروغ ببندد، دروغ بستن برای گروه اول بود، این شخص قصد ندارد دروغ ببندد، ولی خوب متوجّه نمیشود، «وَ یَرْوِیهِ وَ یَعْمَلُ بِهِ وَ یَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)»، این را به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نسبت میدهد و خودِ او طبقِ آن عمل میکند و روایت هم میکند، در حالی که آن چیزی که شنیده است را درست نفهمیده است، «فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِیهِ لَمْ یَقْبَلُوهُ»، اگر مردم بدانند این شخص درست نفهمیده است که مسلّماً این روایت را از او قبول نمیکنند، این شخص دروغگو نیست اما حواسِ او پرت است، «وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کَذَلِکَ لَرَفَضَهُ»، اگر خودِ او هم میدانست اشتباه فهمیده است به آن روایت عمل نمیکرد، اما الآن خیلی محکم میگوید که خودِ من شنیدهام.
این موضوع چه زمانی اتّفاق میافتد؟ مخصوصاً زمانهایی که امام در جمعی با محدودیت و تعریضی صحبت میکنند، طوری صحبت نمیکنند که همه متوجّه بشوند، یعنی مثلاً نفوذی در جلسه نشسته است، یا خبر به جایی میرسد که نباید برسد، امام یا تقیّه میکنند یا توریه میکنند، کلام را طوری میفرمایند که هم نظرِ خویش را میفرمایند و هم نمیفرمایند، بلاتشبیه مدلِ کاریکاتوریِ آن این است که شما پشتِ بیسیمها شنیدهاید که میگویند «یک نخود بنداز تو گلوش»، طبیعتاً منظورِ او چیزِ دیگری است، مثلاً میگویند «پرستوها آمدند و آب و دانه ندارند و زمستان هم هست و هوا سرد است»، هر کسی نداند میگوید هوا سرد است و پرندههای مهاجر در حالِ آمدن هستند، اما منظورِ او چیزِ دیگری است، گاهی اینقدر هم رمزی صحبت نمیکنند و انسان متوجّه نمیشود، گاهی هم در حالِ صحبت کردنِ رمزی هستند و همه این مطلب را متوجّه نمیشوند و آن را نقل هم میکنند و این روایت به نسلِ بعد میرسد و به نسلِ بعد میرسد و به نسلِ بعد میرسد تا به دستِ ما میرسد، بعد طرف میگوید: آیا من روایاتِ امام صادق علیه السلام را کنار بگذارم و به سراغِ غیر بروم؟! اما موضوع این است که این مطلب سخنِ امام صادق علیه السلام نیست، دو اشکال دارد، یکی اینکه این سلسلهی سندِ آن چقدر دقیق نقل کرده است و دیگری اینکه من چقدر درست فهمیدهام.
اصلاً عمدهی بحث در دروسِ فقه این است که سعی کنیم کلامِ امام معصوم را از بینِ روایاتی فهم کنیم که راویان در یک موضوع نقل کردهاند و معلوم نیست که درست نقل کردهاند یا نه، حال باید چکار کنیم و از کجا تشخیص بدهیم.
مثلاً نقل شده است مرحوم آیت الله بروجردی رحمه الله تعالی علیه به متفردات بعضی از راویان مثلاً «عمار ساباتی» اعتماد نمیکردند، میفرمودند: عربیِ او خوب نبوده است و تا بخواهد کلامِ امام را در ذهنِ خود ترجمه کند ممکن است خوب حمل و فهم نکرده باشد یا امام از اصطلاح استفاده کرده باشند و این شخص فقط ترجمه کرده است و تا بخواهد متوجه بشود که این اصطلاح بوده است امام رد شده است و مطلب در حافظهی او خراب شده است.
صد مدلِ دیگر هم میتواند باشد، این است که شما در علم رجال میبینید که به این بحث اهمیّت میدهند که فلانی در اواخرِ عمرِ خود حواسِ درستی نداشت و حواسِ او پرت شده بود، یعنی مثلاً یک تکه از این روایت را با یک تکه از آن روایت قاطی میکرد، یا حواسِ او پرت شده بود و این روایات را جابجا میکرد و اشتباه میکرد، این موضوع فراوان است، اگر خودِ من بخواهم اشتباهاتی که در فهمِ روایت داشتهام را بگویم دهها جلسه طول میکشد.
گاهی انسان اشتباه هم متوجه نشده است منتها زمانِ بیانِ مجدد اشتباه میکند، یعنی اشتباه نفهمیده است و مطلب را از امام درست فهمیده است اما وقتی میخواهد به بعدی بگوید اشتباه میگوید، فراوان است، الان برخی در جلسه هستند که من در خاطر دارم روایت را از حفظ گفتهاند و آدمهای آن را جابجا کردهاند، حافظه فراوان اشتباه میکند.
حال حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میخواهند چه بفرمایند؟
چرا شما بیشترِ روایات را رد میکنید؟… البته حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیشترِ روایاتی که رد حالِ رد کردنِ آنها هستند…
اشتباه نشود، الآن نمیخواهم بگویم که بیشترِ روایات را رد کنید، رد و قبول روایات کارِ عالِم است، آنجا که راوی از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام سوال کرده است روایاتی است که از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسیده است، روایاتی که از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسیده است چون متأسفانه زمانِ خلفا محدودیتِ نقلِ حدیث اتفاق افتاد، بر خلاف نظرِ مشهورِ سنّتی تعطیلیِ مطلق اتّفاق نیفتاد، علمای سنّتیِ حوزه میگویند که منعِ تدوینِ حدیث و ممنوعیّتِ تحدیث صورت گرفت که اینطور نیست و ممنوعیّتِ مطلق نبود، ممنوعیّتِ نسبی بود، یعنی حکومت به عدّهای اجازهی حرف زدن میداد و نسبت به بقیّه سختگیریِ شدید میکرد.
زمانِ معاویه و بنیامیّه که اصلاً اتّفاقاتِ عجیبی افتاد، در این ۲۵ سالِ قبل از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ۲۰ سال بعد از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام که زمانِ معاویه بود خیلی اتّفاقات افتاد، بعد هم که دیگر بنیامیّه و بنیعبّاس و هر کسی که از راه رسید برای پول روایت جعل کرده است، فراوان اینطور است.
اینجا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نسبت به روایاتِ جعلیِ فراوان صحبت میکنند، این موضوع با روایاتِ شیعه متفاوت است، این فرمایشِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را لزوماً حملِ به روایاتِ شیعه نکنید، اینجا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نسبت به روایاتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که در زمانِ حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جامعه مطرح بوده است صحبت میکنند.
مثلاً احمد حنبل میگوید: من این کتاب «مسند» را از بین ۷۵۰هزار روایت انتخاب کردهام! اگر شما روایاتِ «بحارالأنوار» را بشنوید معلوم نیست صد هزار روایت داشته باشد. بعد احمد حنبل میگوید: اگر اثر و مفهوم و شبیهی از روایتی در مسندِ من نبود این نشان میدهد که اصل ندارد، یعنی همچنین ادعایی هم کرده است، مسند احمد چند هزار روایت دارد؟ حدود بیست و پنج هزار روایت، یعنی از هر پنجاه روایت یکی از آنها را انتخاب کرده است، تازه میگوید: اینهایی هم که من آوردهام لزوماً به این معنا نیست که حتماً صحیح است، اگر روایتی را در این مسند نیاوردهام یعنی اصلاً اصل ندارد.
یعنی از نظرِ «احمد حنبل» که خیلی هم طرفدارِ معاویه است دریا دریا روایت وجود دارد که بینِ آنها خیلی به ندرت میتوان روایت قابل اعتناء پیدا کرد؛ ببینید چه بلایی بر سرِ روایات آوردهاند.
ما به این شکل نبودهایم، ما چون فراری و حاشیهای بودهایم و کتبِ ما پنهانی بوده است خیلی در معرضِ این حجم از کارخانهی جعل نبوده است، نمیخواهم بگویم روایات جعلی نداریم اما اینطور مانندِ آنها که بنیامیّه بیاید و هر کاری که دوست دارد انجام بدهد نبوده است.
لذا اینجا این تکّه از روایت را نباید به روایات شیعه نسبت بدهیم، کسی حق ندارد این را راجع به روایاتِ شیعه بخواند، چون آن زمانی که این بحث صادر شده است هنوز روایات شیعهای وجود ندارد و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در حالِ حکومت کردن هستند، روایاتِ ما عمدتاً از صادقین علیهما السلام یعنی امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام به بعد است، اینجا حضرت راجع به جای دیگری صحبت میکنند.
این جملهای که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند ممکن است نسبت به این روایت برای خودِ ما اتّفاق بیفتد، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَیْئاً لَمْ یَحمِلهُ عَلَى وَجْهِهِ» یعنی روایت را درست نفهمد؛ اگر ما همینجا را درست نفهمیم میگوییم «روایات چقدر…»، نخیر! حضرت راجع به روایات شیعه صحبت نمیکنند، نمیخواهم بگویم همهی روایات شیعه راست است و در آنها هیچ غلطی وجود ندارد، اصلاً نمیخواهیم همچنین حرفی بزنیم، ولی حضرت اینجا راجع به روایات شیعه صحبت نمیکنند، موضوعِ بحث «روایاتی است که در دستِ مردم» است، یعنی مردمِ عامّهی آن زمان.
مثلاً طرف چه چیزی را درست برداشت نمیکند و توهّم میزند؟ مثلاً موضوعِ روایت عمومی نیست و طرف عمومی برداشت میکند، اینها فراوان است، برای این موضوع مثالهای فراوانی داریم، مثلاً حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام یا حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم… برای هر دو بزرگوار اتّفاق افتاده است، حضرت به مسجد میروند و میبینند یک خانمی میآید و میگوید: این همسرِ ما مدام در حالِ نماز خواندن و عبادت است و از صبح تا شب و از شب تا صبح گریه میکند و دیگر کلاً توجهی به ما ندارد، دیگر کار نمیکند.
اینجا مورد خاص است، عموم مردم که حوصلهی این کارها را ندارند، معمولاً مردم به سراغِ دنیا میروند، حال اینکه یک نفر پیدا شده است و این اندازه به سراغِ آخرت رفته است که حتّی از وظایفِ خود مانده است، اینجا وقتی با این شخص صحبت میکنند چند توصیه برای او دارند…
مثلاً فرض بفرمایید به او بگوید باید در روز دو ساعت با همسرِ خود حرف بزنی، اینجا حضرت در حالِ درمانِ این شخص هستند، آن کسی که ممکن است بحث را درست متوجه نشود ممکن است این موضوع را اینطور برداشت کند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودهاند که باید در روز دو ساعت با همسرِ خود حرف بزن، این موضوع که عمومی نیست! یعنی لزوماً اطلاق ندارد و مفهوم راجع به آن موضوع نیست، حضرت در حالِ درمانِ این شخص هستند و این به این معنا نیست که این موضوع را توصیه کنیم.
من برای شما مثالِ دیگری بزنم، این را در «امر عقیب حظر» میگویند، مثلاً فرض بفرمایید پزشک به مریض میگوید مدّتی گوشت نخور، بعد از مدّتی به سراغِ او میروند و در حالِ ضبط کردنِ او هستند، حال فرض کنید که معصوم این توصیهی طبّی را کند که گوشت بخور، منظورِ معصوم این است که آن ممنوعیتِ قبلی برداشته شد، نه اینکه از این به بعد مدام گوشت بخور!
قرآن کریم هم دارد، مثلاً برای روزهدار دارد، «إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا»[۶]، مثلاً دارد که وقتی مُحرِم شدی حقّ صید داری، «إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا»، حال که از مُحرِم بودن خارج شدی برو و صید کن؛ این یعنی چه؟ یعنی آیا همهی حاجیها بروند و شکارچی بشوند؟ نخیر! قبل از آن یک نهی رسیده است و این امر به آن نهی ربط دارد، «إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا»، وقتی از احرام خارج شدید به صید بروید، این یعنی آن حرمتِ صید برداشته شد، آن برای آن زمان بود؛ اگر کسی درست متوجه نشود میگوید خدای متعال امر کرده است!
امرِ آن این نیست که برو و صید کن، یعنی ممکن است طرف بد بفهمد، یعنی اشتباه برداشت کند.
یا مثلاً فرض بفرمایید گاهی یک کلمه است و در دو جا دو معنی میدهد، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرمایند: «کَادَ اَلْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً»[۷]، مثلاً با تسامع معنیِ آن این است که فقر نزدیک است که کفر بیاورد.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در جای دیگری هم میفرمایند: «الْفَقْرُ فَخْرِی وَ بِهِ أَفْتَخِرُ»[۸]، فقر افتخارِ من است!
آن فقرِ اول فقر و استضعاف و بیچارگی اقتصادی برای جامعه است و این فقرِ دوم «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه»[۹] است، همهی شما فقیر هستید، بلکه فقرِ محض هستید، آن کسی که نزدِ خدای متعال از همه بیشتر فقیرتر باشد و این موضوع را حس کند وضعِ بهتری نسبت به همه دارد، فقرِ مطلق در برابرِ خدای متعال حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است که از همه بیشتر میفهمد و توهّم ندارد و احساسِ غنای بیهوده نمیکند و به این موضوع افتخار هم میکند؛ این فقر اصلاً هیچ ربطی به آن فقر ندارد، ممکن است آن شخص اینها را جای یکدیگر بگذارد. از این موارد فراوان اتفاق میافتد، این است که باید معنای جمله را درست بفهمد، وگرنه قاطی میشود.
این یک حالت؛ دهها مثالِ دیگر هم بود که گذشتم.
برداشت ناقص از روایاتِ معصومین
حالت سوم: «وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَیْئاً یَأْمُرُ بِهِ ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ»، یعنی کسی که از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چیزی را شنیده است که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستور داده است این کار را بکنید، اما بعداً حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است که انجام ندهید اما این فرد نفهمیده است. یعنی «انجام بدهید» را فهمید اما «انجام ندهید» را نفهمید.
مثلاً «اجازهی صید دارید» را فهمید اما «در احرام صید نکنید» را نفهمید، یا بعد از احرام «إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا» حالا که دیگر از حالتِ احرام خارج شدهاید اجازه دارید صید کنید را نفهمیده است، یعنی فکر کرده است کسی که مُحرِم شده است دیگر حقّ صید ندارد.
«أَوْ سَمِعَهُ یَنْهَى عَنْ شَیْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ»، یک چیزی را نهی کرد و بعد اجازه داد؛ چه امر کرد و بعد نهی کرد و یا چه نهی کرد و بعد امر کرد، «فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَ لَمْ یَحْفَظِ النَّاسِخَ»، منسوخ را شنید اما ناسخ را نشنید. این موضوع دو حکم دارد، گاهی اصلاً یک حکمی حکمِ قبلی را نقض میکند، یعنی فعلاً این حکم است و از این به بعد حکم عوض میشود و گاهی در یک زمان و موضوع خاصی موضوع عوض میشود و نه نسخِ کامل، این را متوجه نشد.
الآن موضوع متعه نزدِ اهل سنّت اینطور تحلیل میشود، نمیگویند شیعیان کلاً متعه را از خودشان آوردهاند، بلکه میگویند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در برههای اذن دادند و بعد نهی کردند، بعد اذن دادند و بعد نهی کردند یا بعد نهی نکردند، اینجا محل دعواست، آنهایی که طرفدارِ خلیفه دوم هستند میگویند دوباره نهی کرد، چون اگر نگاه کنید امروز وهابیها مانند بنباز نمیگویند ما به دستور خلیفه دوم عمل میکنیم، میگویند پیغمبر اجازه داد و نهی کرد و دوباره اجازه داد و مجدداً نهی کرد، دیگر این نهیِ آخر نهیِ ابدی بود و خیلیها این را نفهمیدهاند، خلیفه دوم آمد و گفت: پیغمبر نهی کرده است و شما نمیدانستید! (مثلاً اینطور توجیه میکنند)، من به شما میگویم پیغمبر نهی کرده و لذا اگر کسی انجام بدهد من به اد حدّ زناء میزنم.
اصلِ مسئله و این مثال مهم است، حال اینکه اینها چقدر راست میگویند و چقدر درست فهمیدهاند باید بر سرِ جای خود بحث بشود، یعنی آن کسی که بخواهد کارِ فقاهی کند همینکه یک مطلبی از یک جایی بدست بیاورد اصلاً به درد نمیخورد، باید جستجو کند و ببیند بعد از آن یا جای دیگری یا نکتهای هست یا نیست.
یک مثال تقریباً خوبی در این زمینه آوردهام که ربطی به مسائلِ فقهی نداشته باشد.
ما کلاً یک خطری که در فهمِ اخبار و روایات داریم این است که که چون از قبل به یک طرفِ موضوع میل داریم… مثلاً در همین موضوع متعه ما شیعهها به یک طرف میل داریم، میل داریم به این معنا نیست که میخواهیم برویم و فردا متعه کنیم، یعنی یک طرف را حق میدانیم لذا وقتی روایات را بشنویم میل داریم به این سمت برویم، طرفِ مقابل هم چون میخواهد یک نفر بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را از منجلاب نجات بدهد به دنبالِ این است که این موضوع را به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نسبت بدهد، لذا وقتی میخواهد بگردد در نهایت ما میگردیم که خطای او را پیدا کنیم (حال اینکه چقدر خطاست و چقدر درست است باید بر سرِ جای خود بحث شود)، و آنها هم میگردند تا او را تبرئه کنند، آیا اینطور نیست؟
اینطور جاها احتمالِ خطا خیلی بالاست.
مثلاً ما وقتی میبینیم دزدی در حکومت اسلامی هست و اعصابِ ما بهم میریزد به دنبالِ این هستیم که به طرف بگوییم یک چیزی بگو تا آن طرف له بشود، حال از چه کسی مثال پیدا کنیم؟ از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام! میگوییم: حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام شنیدند مسئولِ بازار اهواز یک غلطی کرده است و او را بر الاغ سوار کردند و او را شلاق زدند، این را شنیدهاید دیگر، این موضوع یک نقلِ ناقصِ نصف و نیمه دارد، کاری به این موضوع ندارم که آیا محتوای آن درست است یا غلط است، اما سندِ آن قابلِ اتّکاء نیست، پس چرا اینقدر مشهور شده است؟ چون مطابقِ میلِ ما بوده است، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام دزد را زدهاند و… مثلاً کسی را که گران فروشی و رانتخواری کرده است را زده است و او را محاکمه کرد، این موضوع برای ما جذاب است و قبول داریم، اصلاً ما میخواستیم این حرف را بزنیم، حال اگر از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیدا کنیم که بهتر! اصلاً کاری به سندِ آن نداریم.
از آن طرف در زمانِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام «منذر بن جارود» دزدی کرد، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام این شخص را گرفتند و به زندان انداختند، بعضی از اطرافیان و همقبیلههای این شخص مدام نزدِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام رسیدند و اعتراض و خواهش و لابی و فشار و… حضرت او را بدونِ مجازات رها کردند، یعنی فقط او را عزل کردند و مجازات نکردند، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام او را از زندان آزاد کردند، اما ما این را نمیگوییم!
چرا؟ چون این موضوع خیلی مطابقِ میلِ ما نیست.
در حالی که از جهتِ اعتبار، حداقل از جهتِ اعتبارِ تاریخی این داستان از داستانِ قبلی خیلی معتبرتر است، البته میتواند هر دو داستان درست باشد، چرا آن داستان را میگوییم و این داستان را نمیگوییم؟ چون به آن میل داریم و اما اگر این داستان را بگوییم به صلاح نیست و مسئولان به این داستان متمسّک میشوند، در صورتی که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هر دو است، (اگر هر دو رخ داده باشد).
جاهای فراوانی داریم که روایتی از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل میشود، درست هم هست، بعد میگوییم مردم سوءاستفاده میکنند! باید آن امیرالمؤمنینی که هست را قبول کرد نه آن اندازهای که از قبل میدانستیم، آن چیزی که از قبل میدانستیم که به امیرالمؤمنین علیه السلام نیاز نداشت، اینکه باید با دزدِ بازار مقابله کرد را همه میدانند، شما به هر حقوقدانی بگویید میداند و استناد به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیازی نیست، چرا استناد میکنیم؟ چون خیلی اوقات نمیخواهیم به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام تمسّک کنیم بلکه میخواهیم حرفِ ما نفوذ پیدا کند، یعنی نستجیربالله امام برای حرفِ ما ابزار میشود.
در طرفِ مقابل، یک چیزی که در جامعهی ما خیلی زیاد اتفاق میافتد این است که ما میخواهیم از تاریخ عبرت بگیریم، شهوتِ این «عبرت از تاریخ» بالاست، هرچه عبرت خفنتر باشد جذابتر است! مثلاً اینکه بگوییم ابن ملجم ملعون از اولیاء خدا و از خواص اصحابِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است و بعد قاتلِ حضرت شده است خیلی عجیب است! که البته این را میگوییم و به سندِ آن هم توجه نمیکنیم.
حال من برای شما یک نمونه آوردهام که ارزشِ پژوهشی دارد.
یکی از کسانی که معروف است به امام حسن مجتبی علیه السلام جسارت کرده است شخص «حجر بن عدی» است، ماجرای اعتراض «حجر بن عدی» به امام حسن مجتبی علیه السلام چیست؟ وقتی امام حسن مجتبی علیه السلام صلح کردند و با معاویه ملعون آتشبس را امضاء کردند بعضیها اعتراض کردند، یک نقل هم «حجر بن عدی» است، نقل شده است که ای کاش ما مرده بودیم و شما هم از دنیا رفته بودید و به این روز نمیرسیدیم، اینطور نقل شده است، میگویند امام در آنجا خیلی هم همدلی کردهاند.
آن جایی که میخواهیم بگوییم عبرت بگیرید، میدانید که گاهی ما امام را… دو گروه به این استناد میکنند، عبرتچیها: آی مردم! یک زمانی میبینید امام یک کاری انجام میدهند و «حجر بن عدی» هم به امام اعتراض میکند! بترسید از اینکه با امام دربیفتید.
ظاهراً خیلی چیزِ خوبی است، «حجر بن عدی» کسی است که حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام در قتلِ او اعتراضِ شدیدی کردند، خیلی انسانِ بزرگی است، میگویند: فرض کنید این شخص هم نتوانسته است… ظاهراً خیلی جذاب است، از اینکه با ولیّ زمان همراهی نکنید و او را درک نکنید بترسید، ظاهراً جای خوبی است که از این استفاده بشود.
یک گروهِ دیگر هم میتوانند از این داستان استفاده کنند، چه کسانی؟ آن گروهی که میخواهند بگویند کلاً معصوم را روی طاقچه بگذارید و امکانِ الگوبرداری از معصوم نیست. انجمنیها، آقایانِ دیگر، غیرانقلابیها، کسانی که خلاف تمدّن اسلامی میاندیشند میگویند درِ الگوبرداری از معصوم را ببندید؛ آنها هم به این داستان استناد میکنند، میگویند: «حجر بن عدی» با آن عظمت منطقِ رفتارِ امام را نفهمید، شما چه میگویید؟!
یعنی یک گروه «عبرتچیها» هستند و یک گروه هم امثالِ انجمنیها و دیگران که میخواهند اصلِ الگوبرداری از معصوم را بزنند میتوانند به این داستان استناد کنند، پس انگیزه برای نقلِ این داستان بالاست و «حجر بن عدی» طعمه میشود.
از آن طرف برخی میخواهند پاسخ بدهند، آن کسی که میخواهد پاسخ بدهد… یک زمانی شما به دنبالِ حقیقت هستید، یک زمانی در این تنازع به دنبالِ این است که یک پاسخی بدهید، اینجا چکار کنیم؟ میگوییم: «حجر بن عدی» شعر سروده است و گفته است:
«أتانی فَوق العالِ من أرض مسکن بأنَّ إمام الحقّ أضحی مُسالما»
نزدیک بغداد، ارضِ «عال»، زمینِ «عال»، مثل الأنبار که نزدیک بغداد است، در آنجا بودیم که دیدیم امام بر حق یعنی امام حسن مجتبی علیه السلام میخواهند بروند و آتشبس امضاء کنند،
«فما زلتُ مُذ نُبّنته بکاَبه»
یکجا اینطور نقل شده است، یک جای دیگری هم طورِ دیگری نقل شده است که گفته است: همیشه من بودهام که به ایشان مشورت میدادم، الآن نمیدانم چرا این کار را انجام دادهاند؛ یعنی نوعی اعتراض است.
«أرائی النجوم خاشعَ الطرف واجما»
همیشه امام با من مشورت میکردند، اصلاً من آنقدر ناراحت شدم که امام این مرتبه با من مشورت نکردند و با معاویه آتشبس امضاء کردند، تعجّب کردم.
تا اینجا شعر بر علیهِ امام است یا به نفعِ امام؟ علیهِ امام!
«فراجأتُ نفسی ثمَّ قلت لها اصبری»
به نفسِ خود رجوع کردم و گفتم: صبر کن!
«فإنَّ إمامی کان بالأمر عالما»
امامِ من به امر عالِم است،
«فبلّغه عنّی أنّنی کنت شیعه له و علی أعدائه کنتُ ناقما»
به امامِ من خبر بده و بگو من شیعهی تو و دشمنِ دشمنانِ شما هستم؛ اوضاع کاملاً تغییر کرد.
این شعرِ خودِ «حجر بن عدی» است، پس چون شعرِ خودِ اوست آن اتّهام برطرف شده است، این به دردِ چه کسی میخورد؟ به دردِ کسی که میخواهد با آن دو گروه مقابله کند.
اما حال نکته اینجاست، این ابیات را چه کسی نقل کرده است؟ انتشارات حرم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام است، «الحسنیات، ما قیل فی سبط الأکبر من شعر»، اشعاری که دربارهی سبط اکبر گفته شده است.
این کتاب که جدید است!
دیگر چه کسی گفته است؟ در «وفیات الأئمه» آمده است، نامِ آن هم زیباست، «وفیات الأئمه» برای کیست؟ یک عدّه از علمای عربستان و بحرین، یعنی چند شیخ مانندِ من! دورِ یکدیگر نشستهاند و چند مقاله نوشتهاند و آنها هم در کتبِ خود آوردهاند! نامِ آن «وفیات الأئمه» است اما اینها هم معاصر هستند، هیچ استنادی هم ندارند که از کجا آوردهاند!
این دو کتاب در اینجا و آنجا گفتهاند که «حجر بن عدی» اینها را گفته است، وقتی میروی و میگردی… چون انگیزه در اینجا این است که در اینجا میخواهی «حجر بن عدی» را تبرئه کنید یا تبرئه نکنید، نفعِ شما در چیست؟
دو بیتِ اول که علیه بود، که امامِ من رفته است و میخواهد آتشبس امضاء کند، همیشه از من مشورت میگرفت و این مرتبه از من مشورت نگرفته است و من خیلی ناراحت هستم؛ در «فتوح» ابن احسن و «مناقب» ابن شهر آشوب این را به «قیس بن سعد بن عباده» نسبت دادهاند، او وقتی اینها را شنید ناراحت شد و رفت، باقیِ ابیات را هم نیاورده است، یعنی گفته است که ناراحت شد و رفت، یعنی اصلاً «حجر بن عدی» در کار نیست.
برای چه اینها را میگویم؟ یعنی اگر بگویید من در دو کتاب دیدم… در دو کتاب دیدهای اما در دو کتابِ دیگر اصلاً دو بیتِ اول را به شخصِ دیگری نسبت دادهاند.
حال آیا یک نفر گفته است و دیگری به آن استشهاد کرده است؟ گاهی شما شعرِ حافظ میخوانید… یا اصلاً در انتسابِ آن!
عرب در اشعار هم مانندِ حدیث روایت میکند، لذا آنهایی که اهل فن هستند میدانند، مثلاً میگویید این شعر برای فلانی است، میگوید: چه کسی این را روایت کرده است؟ چون میشود به همه هم راحت نسبت داد.
در «انساب الأشراف بلاذری» سه بیت آمده است، یعنی امامِ من آتشبس امضاء کرد، همیشه با من مشورت میکرد و این مرتبه مشورت نکرد و ناراحت هستم، اما به خودم رجوع کردم و گفتم: صبر کن که امامِ تو به امر آگاه است؛ اما این را به شاعری از قبیله «بنیحَمدان» نسبت داده است، نه «حجر بن عدی»!
و فعلاً چهار پنج بیتی که خواندم را در منابعِ قدیمی پیدا نکردهایم که از کجا آمده است.
این موضوع در فضای حالتِ سوم است که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: یک نهی را میشنود اما امرِ آن را نمیشنود یا امری را میشنود و نهیِ آن را نمیشنود، یک تکّه را میشنود و باقی را نمیشنود.
در نهایت نمیشود چیزی را به «حجر بن عدی» نسبت داد، باید رفت و بررسی کرد، به این راحتی نمیشود نسبت داد.
یک مثالی برای شما بزنم:
این مباحث مانند اینکه «آیا حضرت رقیه سلام الله علیها هستند؟» یا «آیا حضرت رقیه سلام الله علیها نیستند؟» و بر سرِ آن دعوا میکنند، یکی از استدلالهای «هستیها» این است که میگویند: در شعری که از «سیف بن عَمیره» ثقه که از شاگردانِ امام باقر علیه السلام است رسیده است نام مبارک «حضرت رقیه سلام الله علیها» آمده است، آنهایی که در این فضا باشند شنیدهاند، بعد زمانِ زیادی صحبت میکند که این «سیف» ثقه است، راستگو است، از شیعیان برجستهی ائمه علیهم السلام است.
میگوییم: چه کسی این شعر را به «سیف بن عَمیره» نسبت داده است؟ «سیف بن عَمیره» برای قرن دو است، چه کسی به او نسبت داده است؟ میگوید: در کتاب «منتخب طریحی» است، یعنی هزار سال بین نویسنده و شاعر فاصله دارد و قبل از آن هم جایی نیست!
البته بحثِ من در اینجا این نیست که «حضرت رقیه سلام الله علیها وجود ندارند»، در موردِ این نوع از استدلال صحبت میکنم، چون در به در به دنبالِ هر چیزی میگردد که نام حضرت رقیه سلام الله علیها در آن باشد یک چیزی بدست آورده است… حتّی در صدا و سیما یکی از آقایان که مشهور هم هستند چند دقیقهای در مورد فضائلِ «سیف بن عَمیره» صحبت کرده است! اصلاً بحثی در مورد «سیف بن عَمیره» نیست، «سیف بن عَمیره» از ثقاتِ أجلّاء است، این موضوع محل بحث است که آیا این شعر برای «سیف بن عَمیره» است یا نه؟ مخصوصاً «منتخب طریحی» که شیخ عباس قمی رحمه الله تعالی علیه میفرمایند: این کتاب را در جوانیِ خود نوشته بود و حرفهای مورددار در آن خیلی زیاد است، بعد این کتاب پخش شد؛ مثلِ اینکه یک نفری یک روضهای میخواند و در فضای مجازی پخش میشود و دیگر خودِ او هم نمیداند باید چکار کند! این کتاب پخش شد و بعد میگفت: ای کاش میشد من این کتاب را طوری جمع کنم که این کتاب منتشر نشود، اما این کتاب منتشر شده بود و کار از کار گذشته بود. شیخ عباس قمی رحمه الله تعالی علیه میفرمایند: ما نمیتوانیم متفرّداتِ «منتخب طریحی» را بپذیریم، یعنی مطلبی که در این کتاب هست اما در جای دیگری وجود ندارد را نمیتوانیم بپذیریم، چون «طریحی» که عالِم و باسواد و خوب و رحمه الله تعالی علیه است این کتاب را در جوانی و نوجوانیِ خود نوشته است و خودِ ایشان هم پشیمان شده بود اما با توجه به شهرتی که برای کتاب پیدا شده بود دیگر نمیشد این کتاب را جمع کرد.
از این موارد زیاد است، الآن در کنار مفاتیح در حرم عتبات عالیات کتابِ دیگری به نام «ضیاء الصالحین» جواهری وجود دارد، این کتاب «ضیاء الصالحین» برای یک عالِم بوده است، ناشر بنامِ خود چاپ کرده است و معروف شده است، آن جواهری اصلاً آخوند هم نبوده است تا چه برسد به عالِم! یک کتابفروش بوده است!
بعضی آقایان میگویند آن کتاب برای «آقا سید احمد مستنبط» است، همان بزرگواری کتاب «القطره» دارند، ناشر به نامِ خود چاپ کرده است. الآن هر کجا که کتاب «ضیاء الصالحین» را سرچ کنید میگوید برای «سید محمد صالح جوهرچی» انتشارات جواهری است، شبیه به این است که بگویند «مفاتیح الجنان» برای «حسن آقا بقال» است!
دیگر «منتخب طریحی» شهرت پیدا کرد و نتوانست جلوی آن را بگیرد، از این کتاب تا آن شخص تقریباً هزار سال فاصله است، خلاصه اینکه اگر انسان یک جایی را ببیند و یک جایی را نبیند مشکلاتِ زیادی به بار میآورد.
روایات معارض
قسمتِ چهارم این است که دروغی نبسته است، بنده یکی دو موردِ دیگر را هم اشاره میکنم، چون میخواهم راجع به مسائل روز صحبتِ کوتاهی کنم دیگر بحث را اینجا ادامه نمیدهم.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: دروغ نمیبندد، بلکه دشمنِ دروغ است و نسبت به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راست گفته است.
یکی از موارد که خیلی مهم است و در این موارد ذکر نشده است «معارضها» است.
یعنی شما روایت دارید که همیشه ماه مبارک رمضان سی روز است، راویهای آن هم راستگو هستند، از آن طرف هم روایت دارید که «عِندَ الرّؤیَه» وقتی دیدید افطار کنید، «صُوم عِندَ الرّؤیَه و أفطِر عِندَ الرّؤیَه»، روز به روز اینطور است و آخر ماه هم همینطور است، یعنی نگاه کن و اگر هلالِ ماهِ شوّال را دیدی دیگر افطار کن و همیشه سی روز نیست، اینجا بین شیخ صدوق و شیخ مفید اختلاف است.
گاهی دو روایت است و آن دو روایت را هم راستگوها نقل کردهاند ولی خلافِ یکدیگر است و نمیشود هر دو از معصوم باشد.
یعنی تازه اینها گوشهای از بحثهای سندیِ آن بود، تا به مفهومِ آن برسید، تا به اینجا برسید که دو روایت را راستگوها نقل کردهاند.
حتّی روایت داریم با یک سلسله سند، یعنی راستگوها با یک سلسله سند گفتهاند، یعنی الف از ب از ج از د از امام معصوم نقل کرده است و همه هم راستگو هستند، دو روایت نقل کردهاند که دو روایت ضدّ یکدیگر است و نمیشود هر دو روایت درست باشد!
اینها برای بیچارگیهای دورهی غیبت است.
آیا میشود کسی بگوید «من خودم روایت را میفهمم؟»
لذا انصافاً جا ندارد که یک نفر همینطور بگوید «من خودم از روایاتِ معصومین احکام را میفهمم»!
آن شخص میتواند برود و تحصیل کند، ولی اینکه بگوید خودم میفهمم یعنی خودم نمیفهمم! پزشکها هم این کار را نمیکنند که هر کجایی که مریض تب کرده بود به او یک آمپول بزنند، چون ممکن است آن تب صد علّتِ مختلف داشته باشد، ابعادِ آن را بررسی میکنند، به تعارضها توجّه میکنند.
حاصلِ عرضِ ما چیست؟ حاصلِ عرضِ ما این است که در انتسابِ روایت به معصوم باید خیلی ترسید.
راهِ حل چیست؟ برویم و توضیحِ عالِمی که خبره است و به او اعتماد داریم را بخوانیم.
تا دلِ شما بخواهد شرحِ صحیفه سجّادیّه هست، تا دلِ شما بخواهد شرحِ نهج البلاغه هست، تا دلِ شما بخواهد شرحِ کافی هست، اربعینِ مرحوم امام رحمه الله تعالی علیه، اربعین شیخ بهایی رحمه الله تعالی علیه، یعنی به گردنِ شخصِ دیگری بیندازیم، اگر به خودمان باشد که به گردنِ امام بیندازیم خیلی خطرناک است.
غارات معاویه ملعون در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
ان شاء الله خدای متعال ما را به امنیتِ ناموسمان مبتلا نکند. انسان نمیداند باید این را چکار کند.
معاویه حمله میکرد و شهرهای حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را غارت میکردند، به مدینه ریختند و نیروهای امنیتی فرار کردند، شهر سقوط کرد…
خدای متعال شاهد است بعضی از شهرهای مهم ما فاصلهی زیادی تا سقوط نداشته است، نمیخواهند حواسِ مردم پرت بشود…
شهر سقوط کرد، فرماندهی لشکرِ معاویه گفت: جابر بن عبدالله انصاری و پسرِ امّسلمه باید بیایند و با معاویه بیعت کنند، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کوفه هستند، اینها پنهان شده بودند، گفتند اگر نیایند شهر را آتش میزنیم و همه را میکُشیم، امّسلمه سلام الله علیها به پسرِ خویش و جابر بن عبدالله انصاری دستور دادند و آنها رفتند و با معاویه بیعت کردند، اینها فدائیانِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستند، اگر این کار را نمیکردند همهی مردمِ شهر کشته میشدند، آن لحظهای که جابر بن عبدالله انصاری در حالِ بیعت با معاویه است یک نفر بگوید آیا متوجّه میشود در حالِ بیعت با چه کسی هستی؟ او معاویه است! جابر بن عبدالله انصاری رحمه الله تعالی علیه میبیند چند هزار انسانِ بیگناه کشته میشوند، اینجا کار ساده نیست، اگر بیعت نمیکردند فقط جابر بن عبدالله انصاری و پسرِ امّسلمه کشته نمیشدند، چون این لشکریان که توانِ اقامت نداشتند حمله میکردند، غارتهای زمان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام توسّطِ معاویهی ملعون و یارانِ او اقامت نبود، من چند مرتبه تابحال عرض کردهام که وقتی مناطقِ سرزمینِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اشغال میشد اشغالِ دائمی نبود، میآمدند مدینه را میگرفتند و فتح میکردند و خونریزی میکردند و میرفتند، یعنی نمیتوانستند بایستند، به جای دیگری میرفتند، تا به یمن رسیدند، بعضی جاها برای اینکه به نوامیس مسلمین هتک حرمت صورت بگیرد دخترانِ جوان را بردند…
خدای ناکرده اگر اتّفاقی بیفتند… شما بروید و ببینید دشمنِ بیرونی که حامیِ آنهاست چه کسی هستند، ناموسِ شیعه به خطر میافتد، الآن وقتِ انتقامگیری نیست، ان شاء الله خدای متعال نیاورد که ما به این حالت مبتلا بشویم…
حضرت ابوذر رحمه الله تعالی علیه میگفت: خدایا! من بمیرم و آن روز را نباشم… کدام روز؟ آن روزی که ناموسِ شیعیان در یمن را به بازار بردند…
من فقط یک اشاره میکنم که ابوذر برای اینکه ناموسِ شیعیانِ یمن به بازار رفت گفت: ان شاء الله خدای متعال به من مرگ بدهد و من آن روز نباشم…
لا یوم کیومک یا اباعبدالله…
نقلِ منسوب به امام زمان ارواحنا فداه است که حرامزادهها آمدند و دستهای این بزرگواران را با زنجیر بستند…
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه حجرات، آیه ۶ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ)
[۵] نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰ (وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَیْئاً لَمْ یَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ فَوَهِمَ فِیهِ وَ لَمْ یَتَعَمَّدْ کَذِباً، فَهُوَ فِی یَدَیْهِ وَ یَرْوِیهِ وَ یَعْمَلُ بِهِ وَ یَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)، فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِیهِ لَمْ یَقْبَلُوهُ مِنْهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کَذَلِکَ لَرَفَضَهُ.)
[۶] سوره مبارکه مائده، آیه ۲ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلَا الْهَدْیَ وَلَا الْقَلَائِدَ وَلَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَانًا ۚ وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا ۚ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا ۘ وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ)
[۷] کافی، جلد ۲، صفحه ۳۰۷ (عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِیِّ عَنِ اَلسَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : کَادَ اَلْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً وَ کَادَ اَلْحَسَدُ أَنْ یَغْلِبَ اَلْقَدَرَ .)
[۸] بحارالأنوار، جلد ۶۹، صفحه ۵۵
[۹] سوره مبارکه فاطر، آیه ۱۵ (یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ)
پاسخ دهید