حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ ۲۳ تیر ۱۳۹۸ در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به ادامه سخنرانی پیرامون «خطبه ۲ نهج البلاغه» با موضوع «جایگاه اهل بیت علیهم السلام و مسئله ی غلوّ» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۲]
«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[۳]
مقدّمه
موضوعِ بحثِ ما ذیلِ خطبه دوم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه بود که ایشان فرمودند اهل بیت علیهم السلام با کسی قابل قیاس نیستند، مباحثی مطرح شد، در مورد «إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی» مباحثی عرض کردیم، یکی از برادرانِ فاضلِ ما نقدی به عرایضِ ما داشتند که من احساس کردم یا من بد بیان کردهام و یا ممکن است بحث خوب جا نیفتاده باشد، فرمایشِ ایشان را یکی از عزیزانِ دیگر نوشتند تا من عبارتِ ایشان را عرض کنم و بعد ان شاء الله بحث را ادامه میدهیم.
ما عرض کردیم که امکانِ خلق برای اهل بیت علیهم السلام هست اما تا جایی که روایت و سندی نداشته باشیم ما نمیتوانیم چیزی به اهل بیت علیهم السلام نسبت بدهیم، حتّی چیزی که پایینتر از حدّ آن بزرگواران باشد و نیازی نیست بالاتر باشد.
مثال زدیم و عرض کردیم که مثلاً رئیس جمهور وزیر نیست، اینطور نیست که بگوییم چون رئیس جمهور است پس بالاتر را دارد لزوماً پایینتر را نیز دارد پس میتوانیم به رئیس جمهور نسبتِ وزیر بدهیم، عرض کردیم خیر، باید روایت و سند و دلیل داشته باشیم که چیزی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت بدهیم.
مثالی که برای امکانِ خلق عرض کردیم این آیه مبارکه بود که «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّه»[۴] از قول حضرت عیسی سلام الله علیه است که گلی را به شکلِ پرنده جمعآوری میکنم و در آن میدمم و این باذن الله پرنده میشود.
نقدِ برادرِ عزیزی از عرایضِ هفته گذشته و پاسخ به آن
برادرِ ما در اینجا فرمودهاند که این خلق بمعنای جمع کردن است، حضرت عیسی علیه السلام گِلی را شبیه به یک پرنده کردند و دمیدند و این خدای متعال است که آن را به پرنده تبدیل کرده است؛ این واضح است که منظورِ ما نیز همین بوده است. ما اصلاً قائل به خلقِ مستقل یا رزقِ مستقل نیستیم، این کُفرِ مُسَلَّم است، اما نمیشود گفت که حضرت عیسی سلام الله علیه یک مجسّمهای به شکلِ یک پرنده درست کرده است و دیگر کارهای نبود، اگر دیگر کارهای نبود که دیگر اصلاً اینقدر جای تعجّب نبود، دیگر ادّعا نبود، یا «أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ»، درست است که ما اصلاً فاعلی نداریم و ما همهی اینها را مجازی بیان میکنیم ولی به خود نسبت داده است، «أُحْیِی الْمَوْتَىٰ»، بالاخره این را چکار میکنیم؟
البته اگر کسی بگوید یعنی حضرت عیسی سلام الله علیه بطورِ مستقل… اصلاً ما عرض کردیم مستقل نجس است، ما مستقلّی نداریم، تعبیرِ مرحوم علامه را خواهم خواند که ایشان چطور فرمودهاند، لذا منظورِ ما این نبود که خلق به معنای خلقِ مستقل است، آنجا حضرت حق میفرماید «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»[۵]، اینجا حضرت عیسی علیه السلام میفرماید که من «أنفُخُ»، یعنی من نفخ میکنم، منتها آیا تو از خودت چیزی داری؟ واضح است که حضرت عیسی سلام الله علیه از خود چیزی ندارند، در افعالِ عادیِ ما هم همینطور است، الآن من دستِ خود را بالا بردم یا نه؟ بحث میکنند، این که اهل علم بیان میکنند و میگویند که همهی عالم احول هستند، ما خیال میکنیم کسانی که سیاهیِ چشمانشان به بینیشان نزدیک است دچارِ چپ چشمی هستند، نخیر، همهی این عالَم دوبین هستند، چرا؟ چون احتمالاً حقیقتاً من فعل را به خود و شما نسبت میدهم در حالی که فعلی در این عالَم بجز اذنِ خدای متعال و اثرِ خدای متعال رُخ نمیدهد، لذا اگر انسان احول و دوبین نباشد چیزی را به غیر از خدای متعال نسبتِ حقیقیِ واقعی نمیدهد.
البته بگویم که خدای متعال هم در قرآن کریم مجازً به مجازِ عقلی به ما، به حضرت ابراهیم سلام الله علیه، به دیگران نسبت داده است، گاهی افعال را به ما نسبت داده است، ولی همهی اینها مجازِ عقلی است که بحثِ آن مفصّل است و فعلاً به آن ورود هم نکردهایم، خیلی هم بحثِ مهمّی است.
لذا اگر از حرفِ ما برداشت شده است که ما در جلسهی گذشته گفتهایم که برای ائمه علیهم السلام امکانِ خلق است به معنای خلقِ مستقل است بنده نستجیربالله از این قول اعلام برائت میکنم.
اما اینکه بگوییم که حضرت عیسی سلام الله علیه فقط یک مجسمهای ساخت و در آن دمید هم نیست، فعل را به خود نسبت داده است، باذن الله، همانطور که داریم «إنّا خَلَقنا»، گاهی خدای متعال فعل را به ملائکه نسبت داده است، «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ»[۶] داریم بعد ما به ملک الموت هم میگوییم «یَتَوَفّی الأنفُس»، ملک الموت هم کارهای نیست، اصلاً فعلی در این عالَم بجز اینکه حضرت حق اراده کند اتّفاق نمیافتد، همانطور که آنجا در موضوع قبض روح به ملک الموت نسبت میدهیم همانقدر میشود موضوع خلق را در صورتی که دلیل داشته باشیم به امام معصوم علیه السلام نسبت بدهیم، اما نه اینکه مستقل باشد، ما اصلاً هیچ چیزِ مستقلّی در این عالَم نداریم، هیچ چیزی در این عالَم بجز ارادهی حضرت حق نیست.
بعد این دوستِ ما فرمودند اینکه شما گفتید ائمه علیهم السلام از روی ادب میفرمودند «به ما نسبت ندهید» اینطور نیست، چون این خلق برای خدای متعال است؛ میگوییم بله این خلق برای خدای متعال است، اما حتّی فرض کنید حضرت عیسی سلام الله علیه که قرآن کریم تصریح میکند «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَی»؛ آیا میشود به حضرت عیسی علیه السلام «أحیی المَوتی» گفت؟ گفتیم: نخیر! ممکن است همین خلق و احیاء اموات رُخ داده باشد ولی تأدّباً میفرمودند که به ما نگویید، به این معنای مجازی هم به ما «خالق» نگویید، اگر کسی به معنای حقیقی بگوید که کُفر گفته است، ائمه علیهم السلام میفرمودند به این معنای مجازی هم نگویید، وقتی ائمه علیهم السلام میفرمودند طبیعتاً ححح عیسی علیه السلام هم که ذیلِ آن بزرگواران است همینطور میفرمایند که به من «مُحیی المَوتی» نگویید، ما به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نمیگوییم «یا مُحیی و یا مُمیت»، گرچه احیاء و اماتِ باذن الله میتواند از امام سر بزند اما اهل بیت علیهم السلام تأدّباً دوست نداشتند این اسم را به آنها نسبت بدهیم، حتّی برای این مورد که رُخ داده است، وصفِ آن میشود اما این نام برای خدای متعال است، اصلاً از این جهت بود که اهل بیت علیهم السلام ادب میکردند.
دوست عزیزمان نکتهی دیگری هم فرمودند که آیا در روایات… چون بحثِ ما در «امکان» بود، برادرِ فاضلِ ما فرمودهاند که من گشتهام و موردی که امام خلق کرده باشد یا رزق داده باشد پیدا نکردیم؛ البته اینجا باید باز هم بگوییم که این خلق و این رزق به چه معناست؟ وگرنه از این کارها نسبت به اهل بیت علیهم السلام نقل شده است، مخصوصاً نسبت به رزق، چون معنای رزق فقط نان نیست، مثلاً ایجاد توفیق باذن الله رزق است، این هم که بگوییم همهی اینها مجاز است هم از عبارات سخت است، «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِیقَ الطَّاعَهِ، وَ بُعْدَ الْمَعْصِیَهِ، وَ صِدْقَ النِّیَّهِ، وَ عِرْفَانَ الْحُرْمَهِ»[۷]، اینها هم رزق است دیگر؛ از اینکه این دوست عزیزمان بفرمایند که ما گشتیم و چیزی پیدا نکردیم که چیزی اثبات نمیشود، از آن طرف هم ما عرض کردیم که تا زمانی که ما در جایی سند و روایت و دلیلِ معتبری نداریم حق نداریم به اهل بیت علیهم السلام نسبت بدهیم، بحثِ ما در امکان است، اما در وقوع با اینکه «ما نیافتهایم» دلیل نمیشود که نیست، البته برای اسناد حتماً باید دلیل داشته باشیم که هست.
بعد دیدم این بحث بحثِ خوبی است که در این موضوع کمی دیگر هم متوقّف بشویم.
بیانات متناقض اهل بیت علیهم السلام در موضوع «صفاتِ کمالیّه»
ما در این موضوع دچار افراط و تفریط هستیم، عدّهای پیدا میشوند که خیلیها را در دایرهی اهل غلوّ میآورند و عدّهای پیدا میشوند که…
بعضیها در نسبت غلو دادن به اهل بیت علیهم السلام افراط کردهاند و برخی دیگر تفریط؛ بعضیها قدما را قبله گرفتهاند و تصوّر کردهاند که هرچه قدما گفتهاند درست است، بعضیها فکر کردهاند که هر چه این متأخّرین گفتهاند درست است.
من برای اینکه بحث به نهج البلاغه شریف مرتبط باشد بیش از آن جمله خطبه دوم نامه شصت و دوم را هم ملاحظهای بفرمایید.
ما از اهل بیت علیهم السلام دربارهی این صفاتِ کمالیهی آن بزرگواران حرفهای متناقضِ زیادی داریم، اینجا هم هست.
مثلاً جاهایی از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام داریم که «سلونی قبل ان تفقدونی»[۸]، یک جایی هم مثل نامه ۶۲ نهج البلاغه داریم که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: «فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی»، بخدا سوگند اصلاً فکر نمیکردم که «أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلى الله علیه وآله) عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ» عرب از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم خلافتِ بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را غصب کند!
یا مثلاً «فَمَا رَاعَنِی» هیچ چیز مرا متعجّب نکرد… انسان از چه چیزی تعجّب میکند؟ از چیزی که برای او غیرِ منتظره باشد، «إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ»، اینکه دیدم مردم هجوم بردند و با ابوبکر بیعت کردند.
یا مثلاً نزدِ امام صادق سلام الله علیه میروند و حضرت بیان میفرمایند که کنیزِ من از دستِ من فرار کرده است و من نمیدانم کجاست. یا مثلاً شترِ خود را گُم کردهام و نمیدانم کجاست.
یا حسنین علیهما السلام ظاهراً گُم شدند و نمیدانستند کجا هستند و جبرئیل آمد و…
این روایات را ببینید؛ از آن طرف روایاتی داریم که نسبت به اهل بیت علیهم السلام علمِ ماکان و مایکون و ما هو کائن و ما لَم یَکُن را نسبت دادهاند.
آیا فقط غلات این علمِ گسترده را نسبت دادهاند؟ آیا آنهایی که قائل هستند روایاتِ اول فقط برای امام هست دقیق میگویند؟ آیا آنجاهایی که امام فرمودهاند «من نمیدانم» تقیّه است؟ یا اینهایی که علمِ گسترده به امام نسبت دادهاند غلات هستند؟
اینجا خیلی جایِ پُر بحثی است.
بعضیها در این میان برای اینکه به بقیّه نسبتِ غلو بدهند مدام به سراغِ بعضی از کلماتِ بعضی از گذشتگانِ ما میروند. سَلَفِ صالحِ ما حجّت نیست، کما اینکه معاصرین حجّت نیستند.
مثلاً این عبارت را ببینید، این کتابِ بسیار بسیار بسیار مهم «اوائل المقالات» شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه است، دربارهی علمِ ائمه علیهم السلام چند عبارت دارد، در جلد چهارم صفحه ۶۷ این چاپ موسوعه ایشان در صددِ جمع کردنِ اقوال بوده است؛ تیتر زده است: «القول فی معرفه الائمّه بجمیع صنایع و سایر اللغات»[۹].
آیا ائمهی ما علیهم السلام همهی حرفهها را میدانند؟ آیا همهی زبانها را میدانند؟ «إنه لیس یمتنع ذلک منهم»، امکان دارد، ممتنع نیست، محال نیست که بدانند، «ولا واجب من جهه العقل و القیاس»، از آن طرف هم واجب نیست، یعنی چه واجب نیست؟ یعنی اگر بگوییم مثلاً اگر امام نجّاری نمیداند پس امام نیست، شیخ مفید میگوید نخیر! اینطور نیست! امامتِ امام با عدمِ آشنایی با نجّاری مختل نمیشود، اینکه امام همهی حرفهها را هم بداند محال نیست و ممکن است. بعد میگوید: «قد جاءت أخبار عمن یجب تصدیقه بأن أئمه آل محمد صلی الله علیه و آله و سلّم قد کانوا یعلمون ذلک» روایاتی داریم که در آنها گفته شده است که اهل بیت علیهم السلام همهی حرفهها را میدانند و همهی زبانها را هم متوجّه میشوند. بعد میگوید: «فإن ثبت وجب القطع به» اگر این روایات ثابت بشود به آنها قطع پیدا میکنیم، بعد میگوید: «ولی فی القطع به منها نظر»، ولی من در اینکه این اخبار قطعآور باشد بحث دارم.
این نشان میدهد که شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه میگوید از جهتِ اخبار برای من اثبات نشده است که امام همهی حرفهها را میداند یا همهی زبانها را میداند.
این به همان حرفی که ما زدیم شبیه است، عرض کردیم که مثلاً آیا امکان دارد که امام خلقِ باذن الله کند؟ بله! آیا روایاتی داریم که به این موضوع قطع پیدا کنیم که امام خلق باذن الله کرده است؟ ممکن است یک نفر بگوید من در این روایت اشکال دارم، مثلاً این روایت سندِ خوبی ندارد، این به معنای انکارِ موضوع نیست.
اما آیا اصلاً شیخ مفید اعلی الله مقامه الشّریف برای ما حجّت است؟ البته یک موضوعی هست که وقتی قدمای شیعه به یک مسئله اجماع داشته باشند این انسان را خیلی محتاط میکند که بخواهد چیزی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت بدهد، ولی وقتی ما میدانیم در دورهی شیخ مفید همه همفکرِ شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه نبودند، در این اموری که انکارِ آن یا اثباتِ آن باعثِ خروج از تشیّع یا ورود به تشیّع نمیشود، یعنی مسائلِ جزئی محسوب میشود، یعنی در اینکه امام معصوم است یا خیر یا اینکه آیا امام عصمتِ از گناه دارد یا نه اختلاف در شیعه کمتر است، گرچه هست، این موضوع با این حرف فرق دارد که بگوییم آیا امام ممکن است ترکِ اولی داشته باشد یا نه؟ یا اینکه آیا ممکن است امام سهو داشته باشد یا نه؟ این موضوع خیلی جزئیتر از آن موضوعِ کلّی است.
آیا دلیلی دارد که ما قولِ شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه را بپذیریم؟ نخیر! ما در جایی بحثِ مفصّلی کردهایم که اعتقادات هم تقلیدی است و این فرمایشات برای مقلّدینِ شیخ مفید حجّت عند الله است و برای بقیّه حجّت نیست، و این یک مغالطه است که جایی بگوییم اهل بیت علیهم السلام اینها را نمیدانستند و آدرسِ شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه را بدهیم، نخیر، نظرِ شیخ مفید اینطور است، باید نظرِ شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه را هم همینطور که عرض کردم تبیین کرد، شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه نمیفرمایند که اهل بیت علیهم السلام همهی زبانها را نمیدانستند، میگوید امکانِ آن هست اما من به این روایات که میگویند اهل بیت علیهم السلام همهی زبانها را میدانستند اشکال دارم، مثلِ اینکه بگوییم آیا حدیث کساء هست؟ بگویند بله هست، یک نفر پیدا میشود و میگوید من به سندِ کساء که در آخرِ مفاتیح است اشکال دارم، این به معنا اینکه من حدیث کساء را قبول ندارم نیست و بلکه من به این سند اشکال دارم.
ایشان میگوید امکانِ آن هست و من به این سندی که نسبت میدهد اشکال دارم، این به معنای انکار نیست.
از آن طرف هم اگر امام همهی حرفهها را نداند از نظرِ شیخ مفید میگوید این موضوع مبطلِ امامتِ امام نیست.
حال این روایت را ببینید: آیا ائمهی ما علیهم السلام ضمائرِ همهی عباد را میدانند؟ آیا میشود به اهل بیت علیهم السلام اطلاقِ قول به علمِ غیب کرد؟ منظورِ شیخ مفید از اطلاق قول به علمِ غیب همان علمِ غیبی است که خدای متعال با آن احاطه دارد، تقریباً هیچ کسی به این موضوع قائل نیست، شیخ مفید در جزئیاتی هم با دیگران اختلاف دارد ولی اینکه بگوییم کسی مستقل بجز خدای متعال علمِ غیب میداند، بجز اظهارِ الهی، بجز الهامِ الهی، تقریباً شیعیان همچنین حرفی نزدهاند، بعد شیخ مفید اینطور میفرماید: «إن الأئمه من آل محمد صلی الله علیه و آله و سلّم قد کانوا یعرفون ضمائر بعض العباد»[۱۰]، ضمیر، درون، باطنِ بعضی از بندگان را میدانند، «ولیس ذلک بواجب فی صفاتهم» ولی این جزوِ صفاتِ واجبِ اهل بیت علیهم السلام نیست، یعنی اگر بگویید «امام ضمائرِ عباد را نمیداند پس امام نیست»، میگوید اینطور نیست و این موضوع مبطلِ امامت نیست.
این کتاب هم در درگیری با معتزله نوشته شده است، یعنی روی مرز حرف میزند و نه روی اوجِ کمال، «ولا شرطا فی إمامتهم» این جزوِ شروطِ امامت هم نیست، «إنما أکرمهم الله تعالى به» خدای متعال این را به اهل بیت علیهم السلام اکرام کرده است، وگرنه این عقلاً واجب نیست که بگویید عقل میگوید واجب است که امام ضمایرِ عباد را بداند.
در جای دیگری بابی دارد که میفرماید: «القول فی رؤیه المحتضرین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم وأمیر المؤمنین علیه السلام عند الوفاه»[۱۱]، یعنی آیا همه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را زمانِ وفات میبینند؟
شیخ مفید اعلی الله مقامه الشّریف که در بحثهای سندی انسانِ سختگیری در مباحثِ اعتقادی است و برای همین هم میگوید که شهادتِ بعضی از ائمه علیهم السلام برای من ثابت نشده است میگوید: «هذا باب قد أجمع علیه أهل الإمامه»، این حرفِ خیلی مهمّی است، یعنی میگوید همهی طوائفِ امامت هر کسی که حرفِ قابلِ اعتنائی زده باشد اجتماع دارند، «وتواتر الخبر به عن الصادقین من الأئمه علیهم السلام»، راویانِ ثقات از امامان علیهم السلام به تواتر نقل کردهاند، «وجاء عن أمیر المؤمنین علیه السلام» که ان شاء الله همه در لحظهی مرگ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را میبینند.
مواردی مثلِ این را میگوید اجماع است، یعنی عالِمی پیدا نشده است که با دیگران اختلاف کند. ولی در موردِ مواردِ قبلی میگوید اختلافی است، حتّی در معنای عصمت ما در جزئیات اختلافِ زیادی داریم.
حال باید چکار کرد؟ آیا اقوالِ گذشتگان در این موضوع حجّت است؟ آیا باید کلّاً اقوالِ گذشتگان را کنار گذاشت؟ آن چیزی که به ذهنِ ما میرسد این است که در این مسئله باید به چند نکته توجّهِ جدّی کرد.
ما روایاتی داریم که فراوان است و در آن عَرضهی اعمال به اهل بیت علیهم السلام بیان شده است. آیا ممکن است که شیعهای پیدا بشود و منکرِ این معنا شود؟ بله! در بسیاری از مسائل بینِ علماء اختلاف است اما اینکه مشهورِ امامیّه به این عَرضه معتقد هستند این است که طبیعتاً امام باید اعمالِ بندگان را بشناسد، یعنی فقط اعمالِ شیعیان را؟ نخیر! مگر امام یا نبی فقط برای شیعیان هستند؟ تقریباً هیچ کسی همچنین حرفی نزده است؛ اگر اعمالِ بندگان به امام عَرضه میشود آن آیه را چکار کنیم که در قرآن کریم به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: «لَا تَعْلَمُهُمْ ۖ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»[۱۲]؟ بعضیها این آیه را گرفتهاند و به معارضهای آن توجّه نکردهاند و بقیّه را به غلو متّهم کردهاند.
میگویند در قرآن کریم آیهای داریم که خدای متعال به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرماید که «وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ» اطرافِ شما از اعراب بادیهنشین منافق هستند «وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَهِ ۖ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ»، از اهل مدینه هم عدّهای را داریم که منافقِ مارد هستند، خبره هستند، معتاد به نفاق هستند، نفاق در آنها ریشه دوانده است؛ بعد خدای متعال به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: «لَا تَعْلَمُهُمْ ۖ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» تو نمیدانی و ما میدانیم.
این آیه را گرفتهاند و میگویند این صریح است که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم منافقین را نمیشناسد و خدای متعال میشناسد و پس در نتیجه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ضمایرِ بعضی از عباد را نمیداند، که اگر میدانستند که چطور منافق را نمیشناختند؟ در ادامه گفتهاند که پس معلوم است که غلو کردهاند! و این را بر سرِ دیگران چماق کردهاند.
حال ما قصد نداریم که نامِ این را غلو یا افراط یا تفریط بگذاریم، این اختلاف در فهمِ این آیه است و از مصیبتهایی است که برای دورانِ غیبتِ امام زمان ارواحنا فداه است که ما عمادِ یقین نداریم تا از ایشان بپرسیم که منظورِ این آیه چیست؛ اگر منظورِ این آیه این باشد که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم منافقان را نمیشناسند، یعنی اگر یک هفته از کار گذشته باشد اعمالِ اینها به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عَرضه نشده است یا شده است؟ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بر اعمالِ اینها شاهد هست یا نیست؟
خدای متعال میفرماید: «جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ»[۱۳]، با کفار و منافقین بستیز؛ آیا میشود خدای متعال به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده باشد با کسی که نمیشناسی بستیز؟
جای دیگری هم داریم «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ»[۱۴]، یعنی از کفّار و منافقین طبعیّت نکن؛ کفّار که مشخص هستند اما آیا حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم منافق را نمیشناسند؟
یعنی اگر بخواهید آیه ۱۰۱ سوره مبارکه توبه را به معنای علی الاطلاق معنی کنید…
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودهاند «سلونی قبل ان تفقدونی»، کجا قید زدهاند؟ حال قید به «سلونی قبل ان تفقدونی» تخصصاً داریم، یعنی چه؟ یعنی بگویند از حقیقتِ الله همانطور که خودِ ایشان خبر دارند، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اینجا میتواند بفرمایند که تخصصاً خارج است، اما آیا میشود بپرسند که اسمهای منافقین را بفرمایید و بعد حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بفرمایند من نمیدانم؟ پس «سلونی قبل ان تفقدونی» چه ادّعایی هست؟
ائمه علیهم السلام خازنهای علمِ الهی هستند، حقیقتِ قرآن هستند، چطور میشود که این امورِ ساده را ندانند؟ اینها با یکدیگر معارض است.
ما به آنهایی که با ما مخالف هستند «و مثلاً بگویند این آیه ۱۰۱ سوره مبارکه توبه علی الاطلاق به معنای این است که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم منافقان را نمیشناختند» نسبت تفریط نمیدهیم، اما فهمِ ما با آنها متفاوت است، آنها هم حق ندارند به ما نسبتِ افراط بدهند، چون در فهمِ آیه اختلاف شده است، ادلّهی فراوانی هم داریم، اینجا چکار کنیم؟
آیا من میخواهم بگویم که ائمه علیهم السلام همه چیز را بالفعل میدانستند؟ نخیر! بنده همچنین ادّعایی نکردهام. آیا علمِ ائمه علیهم السلام کامل بود؟ بنده این را هم عرض نکردم؛ علمِ ائمه علیهم السلام دائماً در حالِ رشد بود، اصلاً اینکه انسان در دارِ دنیا بیاید و رشد نکند نقصِ به حضرت حق تلقّی میشود، یعنی کسی استعدادِ رشد داشته باشد و علم تمام شود، اینطور نیست، منتها آن علمی که لحظه به لحظه و هفته به هفته به علمِ اهل بیت علیهم السلام اضافه میشود، آیا در این حد است که مثلاً امام صادق علیه السلام در این ماه در حالِ آموزشِ زبانِ روسی هستند و ماهِ بعد هم زبانِ چینی؟ نخیر! اینها که علم نیست! امام را باید با خودِ امام سنجید، امام در مرحلهی خود در حالِ رشد است، نه اینکه این چیزهایی که بشر میداند را امام نمیداند، مگر میشود کسی خزنهی علمِ الهی باشد و چهار زبان را نشناسد؟ ما کسی را داریم که به سی زبان زنده دنیا مسلّط است و علمِ غیب و الهامِ الهی هم ندارد.
البته ما هم مانندِ شیخ مفید میگوییم اگر بگویند امام یک زبانی را نمیدانند این مبطلِ امامت نیست که امام از امامت خارج بشود، اما با آن همه ادلّهی کلیّهای که داریم اینها چیزی نیست.
منتها یک چیزی در اهل بیت علیهم السلام داریم که روایاتِ آن فراوان است که «إذا شاؤوا أن یعلموا علموا»، میشود این آیه را اینطور معنا کرد که: «ای پیغمبر! خودِ تو آنها را نمیدانی و ما میدانیم»، حال آیا خدای متعال میتواند به اعلامِ الهی به پیامبرِ خود اعلام کند یا نه؟ مسلّماً میتواند بیان کند. یعنی خودِ تو علمِ مستقل نداری، یعنی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با علمِ ظاهریِ خود و با اسبابِ بشری نمیتواند اینها را بشناسد، حال حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هرچقدر هم نبوغ داشته باشند باز هم باید اعلامِ الهی باشد.
یک زمانی خودِ شما یک مسئلهای را حل میکنید اما یک زمانی میگویند تو نمیتوانی این مسئله را حل کنی و ما میتوانیم، اما میتوانم راهِ آن را به تو آموزش بدهم.
آیا امکان دارد که خدای متعال بخواهد در اینجا علمِ خود را از پیامبرِ خود نفی کند و بفرماید که این موضوع ذاتیِ من است؟ ولی خدای متعال «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَىٰ غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا»[۱۵]، عالم الغیب فقط خدای متعال است و علمِ خود را هم به هیچ کس آشکار نمیکند بجز آن رسولانِ برگزیده که خودِ خدای متعال بخواهد.
حال اگر خودِ خدای متعال خواست به یک پیامبر اعطاء کند آیا میتواند یا نه؟ مسلّماً میتواند.
آیا ما به امام علمِ غیب را نسبت میدهیم؟ پاسخِ ما از هفتههای گذشته مشخص است، ما چه چیزی را نسبت میدهیم؟ چیزی را که برای آن دلیل داریم و در روایات آمده است، امکانِ آن را نفی نمیکنیم، این را هم میدانیم که خزنهی علمِ الهی هستند، اما اینکه در یک موردِ خاصّی بخواهیم حتم داشته باشیم میگوییم باید دلیل داشته باشیم، یا قطعاً جزوِ اطلاقِ عموم باشد و یا دلیل داشته باشیم.
اما اینکه خیال کنیم که اهل بیت علیهم السلام در سطحِ ما هستند و مانندِ ما در حالِ آموزَ علم هستند اشتباه است، علمهای ما که در سطحِ اهل بیت علیهم السلام اصلاً علم نیست.
با این چماقی هم که میگویند «قدما نفهمیدهاند» چیزی حل نمیشود، اگر ما به این موضوع مقیّد باشیم که چیزی بجز مستند به اهل بیت علیهم السلام نسبت ندهیم خطری است که ممکن است ما زمانی توجّه نکنیم و برویم و برای خودمان چیزهایی را ببافیم و به اهل بیت علیهم السلام نسبت بدهیم، اینجا باید حواسِ ما جمع باشد که روایتِ معتبر داریم یا نداریم، چون این اموری نیست که عقلِ ما تشخیص بدهد، ما برای این امور باید دلیل داشته باشیم، اما اینکه بگوییم غیر از این موضوع ما چیزی به اهل بیت علیهم السلام نسبت ندهیم الا اینکه خودِ آن بزرگواران فرموده باشند، یا بصورتِ مطلق و عموم و کلّی و یا بصورتِ خاص.
آیا قدما حجّت هستند؟
اما اینکه بگوییم قدما گفتهاند صحیح نیست، مگر میشود فهمِ ما مثلِ قدما باشد؟ فهمِ ما از قدما بیشتر شده است، ما روی تجربهی این بزرگواران نشستهایم، شما کتاب «تذکره» شیخ مفید در اصول را ببینید، خیلی از طلبههای ما نسبت به شیخ مفید بیشتر اصول میدانند، نه اینکه از شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه افضل هستند، این علم هزار سال رشد کرده است، پس اینطور نیست که بگوییم قدما گفتهاند، اینکه قدما گفتهاند که نباید برای ما بُت بشود، آنجایی که سند داریم معلوم است که رشدِ فهمِ ما بیش از قدماست، نمونهی آن این آیاتی است که تفسیر کردهاند، شما تفاسیر قرن ۷ و ۸ را با تفاسیر اولیّه مقایسه کنید و ببینید چقدر رشد دارد، بالاخره با یکدیگر بحث کردهاند و علم رشد کرده است، نباید این موضوع بت بشود که مثلاً شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه اینجا نظرِ خودشان را میگویند یا جمعبندی میکنند و دیگر شیخ مفید فرموده است و چیزی که شما میگویید از نظر شیخ مفید بیرون است! مگر شیخ مفید امام پانزدهم ماست؟ نه شیخ مفید امام پانزدهم است و نه معاصرین!
اگر جایی استدلال کردند و استدلالِ خوبی بود میپذیریم وگرنه نمیپذیریم.
لذا اینکه یک عدّهای پیدا شدهاند که در شیعه سَلَفی مسلک هستند که میگردند و میگویند که قدما فلان مطلب را نگفتهاند، قدما نگفتهاند که نگفتهاند! این شخصی که برای معاصر است و میگوید آیا آن را مستند به دلیل میکند یا نه؟
نمونه: مرحوم شیخ صدوق رحمه الله تعالی علیه مفوّضه را لعنت کرده است که اینها در اذان شهادت ثالثه آوردهاند، یعنی «اشهد ان علی ولی الله» اضافه کردهاند، کسی نمیتواند بگوید که شیخ صدوق رحمه الله تعالی علیه ولایتمدار نیست…
یک مثل بزنم، اخیراً در جایی در حالِ بحث بودیم و من از یکی از مراجع معاصر نام بردم و طرفِ مقابل گفت که ایشان انحرافِ عقیده دارد! تعجّب کردم! گفتم: حضرت آیت الله العظمی! پس شما معلّمِ انحرافاتِ مراجع هم هستید! ایشان برای چه منحرف است؟ گفت: برای اینکه ایشان شهادت ثالثه نمیگوید! من گفتم: آیا شما در تشهّد نماز شهادت ثالثه میگویی؟ گفت: بله! من میگویم! از او پرسیدم که آیا از فقیهِ خودتان برای این موضوع اجازه دارید؟ گفت: نیازی ندیدم که استفتاء کنم! گفتم مثالِ دیگری میزنم، آیا شما بعد از سوره حمد و قبل از شروع سوره توحید «اشهد ان علی ولی الله» میگویید؟ گفت: نه!
«اشهد ان علی ولی الله» جزوِ عقایدِ ماست ولی ما بینِ حمد و سوره نمیگوییم، چرا؟ برای اینکه دستور ندادهاند که اینجا بگوییم، مگر هر حرفی که خوب است میشود در همه جا گفت؟
میخواهم شیخ صدوق رحمه الله تعالی علیه را تبرئه کنم که نگویید شیخ صدوق هم سنّی شد، شیخ صدوق اعلی الله مقامه الشّریف میگفت از نظرِ من نباید در اذان «اشهد ان علی ولی الله» گفت. این آقای بزرگواری هم که از مراجع معاصر است و «اشهد ان علی ولی الله» نمیگوید میگوید ما دلیلی نداریم که بتوانیم در فصولِ اذان ذکری اضافه کنیم، بویژه اینکه باید ذکرِ خدای متعال را گفت.
آیا میشود به ایشان گفت که ایشان در عقیده منحرف است؟ قطعاً نمیشود گفت، چون ایشان مجتهد است، او به ولایتِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام معتقد است، در موردِ این موضوع که اینجا میشود «اشهد ان علی ولی الله» گفت یا نمیشود گفت اختلاف است، اگر قرار بود همهی مجتهدین بیایند و از لبوفروشها تقلید کنند که مجتهد نمیشدند.
آیا ممکن است فهمِ ما از قدما بهتر بشود؟ بله! چون وقتی شیخ صدوق رحمه الله تعالی علیه میخواستند این عبارت را بگویند این روایت به ذهنِ ایشان نرسیده بود… یکی از علمای معاصر نزدِ همان مرجع بزرگوار میرود و میپرسد که اشکالِ شما چیست که شهادتِ ثالثه را در اذان نمیگویید؟… البته میدانید که به قصدِ ورود نمیگویند، آیا من میتوانم در بین اذا بگویم «أنّ المَوتَ حق»؟ آیا میتوانم اعتقاداتِ خود را بگویم؟ اینجا خیلی از آقایان میگویند که بله میتوانید اعتقاداتِ خودتان را بگویید اما نه بعنوانِ اینکه این جزوِ اذان است، آن آقای مرجع تقلید فرموده بود که باید ذکرِ خدا گفت، اگر میخواهی فصولِ عقیدهی خودت را هم در بین اذان بیان کنی باید ذکرِ خدا بگویی، به ذهن شیخ صدوق نرسیده است اما یک فقیهِ هفتاد ساله میگوید من گفتم که روایتِ صحیحه داریم «ذکرُنا مِن ذِکر الله»، اسمِ ما اسمِ خدای متعال است، یادِ ما یادِ خدای متعال است؛ آن مرجعِ بزرگوار سندِ روایت را خواست و من هم ارائه کردم.
الآن من کاری ندارم که آیا حق داریم شهادت ثالثه را بعنوانِ غیر ورود بگوییم یا نه، راهِ آن چیست؟ راهِ آن این است که از مرجع تقلیدِ خودمان بپرسیم.
برای چه این موضوع را گفتم؟ برای اینکه آیا ممکن است ما از همام نصوصِ گذشته به یک فهمِ جدید برسیم که قدما به آن نرسیده باشند؟ بله! اصلاً استصحاب علی قولی که آنهایی که قبول دارند و در شبهاتِ حکمی هست از یک روایتِ زراره است دیگر، حتّی پانصد سال هم سابقه ندارد، آنهایی که به این معتقد هستند چه میگویند؟ استصحاب چیست؟ یعنی وضو داشتهای و یقین داشتی و نمیدانی که آیا خوابیدهای یا نه و آیا هنوز وضو داری یا نه، اگر الآن میخواهی نماز بخوانی میتوانی بخوانی، میتوانی بنا را روی این موضوع بگذاری که وضو داشتهای و یقین نداری که باطل شده است، البته این مثالِ فقهی بود و گاهی مثال در حکمِ کلّی است، خیلیها این مثالِ فقهی را قبول دارند، مثال در حکمِ کلّیِ آن قاعدهی اصولی است، این را شیخ بهایی اعلی الله مقامه الشّریف با استدلال به یک روایت کشف کرده است، یک عدّهای قبول ندارند که با آنها کاری ندارم اما آیا آنهایی که قبول دارند بدعت کردهاند؟ نخیر! از یک روایت چیزی فهمدهاند و به آن استدلال میکنند که ممکن است قبلیها متوجّه نشده باشند، شما بعنوانِ محقق اگر رفتید و استدلالِ اینها را خراب کردید و پاسخ دادید و نقد کردید میپذیرند، اما اگر پاسخ ندادید اینکه بگوییم قدما نگفتهاند پاسخِ درستی نیست.
علامه حلّی اعلی الله مقامه الشّریف میفرمودند که دخترِ باکره اذنِ ولی نیاز دارد (البته در جمهوری اسلامی قانون است و در قوانینِ اجتمالی ملزم هستید که به قوانین اجتماعی عمل کنید)، علامه حلّی قائل است اما اکثریّتِ معاصرین در این چهار صد سالِ اخیر برای بالغهی رشیده قائل نیستند، حکم تغییر کرد.
اگر قرار بر این بود که همهی مجتهدین در طولِ قرون یک خروجی داشته باشند که دیگر این همه نمیرفتند درس بخوانند که مجتهد بشوند، کتابِ رساله شیخ طوسی اعلی الله مقامه الشّریف را بدست میگرفتند و عمل میکردند! اصلاً اجتهاد یعنی همین، یعنی با نصوصِ معتبر از آیات و روایات و با دلالتِ روشنی که روی آن بحث میکند ممکن است فهمِ ما با فهمِ آنها تفاوت داشته باشد.
اینکه بگوییم چطور معاصرین حرفی زدهاند که قدما نگفتهاند خیلی حرفِ حیرتانگیزی است، بنظرِ ما برای این است که شاید به بعضی از امور توجّه نشده است.
نکتهای در مورد جایگاه امامت
و اگر انصافاً ما باشیم و نصوصِ فراوانِ روایاتِ فضائل، اگر طیفبندی کنیم اصلاً اینطور نیست که فقط یک طیفِ خاصّی این حرفها را زده باشند، روایاتِ علمِ ائمه علیهم السلام بصورتِ کلّی که خزنهی علمِ خدای متعال هستند…
مثلاً میگویند فلانی شصت هزار میلیارد تومان پول دارد و کلید گنجِ او فلانی است، امام خازنِ علمِ خدای متعال است، بعد بگوییم که فلان زبان را نمیداند؟ پس چه چیزی را میداند؟ بنده عرض میکنم که آنجایی که میخواهیم نسبتِ قطعی بدهیم باید دلیلِ عمومی یا اختصاصی داشته باشیم اما خزنهی علمِ خدای متعال علمِ چهار نفر انسانِ عادی نیست، این خیلی کوچک دیدن است.
سلامِ خدا به امام رضا سلام الله علیه که در دورهای که مردم امام را یک شاه و حاکم میدیدند فرمودند: امامت أجلُّ قَدراً، اعظَمُ شأنً… اصلاً شأنِ امامت عظیمتر از آن است که مردم بفهمند چیست. وقتی جایگاهِ امامت را درنظر بگیریم اصلاً این حرفها… اگر هم به چیزی شک کنیم برای اموری است که عقلِ بشر به آن نمیرسد، وگرنه اینقدر پایین آوردنِ امام با نصوصِ ما سازگار نیست؛ عرض کردیم با شهادتِ اعمال، با عَرضهی اعمال… روایاتِ آنها هم فراوان است.
بحثهای دیگری هم هست که بنده قصدِ وارد شدن به آنها را ندارم و فقط الآن میگویم که در صوت باشد و معلوم باشد که اینها را لحاظ کردهام، که مثلاً بحثِ رجالی کنیم و… که باید سرِ جای خود در موردِ آن بحثِ مفصّل کرد که آیا اینها حسّی بوده است یا حدسی بوده است؟ آیا آن کسی که این روایها را تضعیف کرده است لزوماً رفته است و دروغگوییِ اینها را دیده است؟ بعضی اوقات اینطور است و شاید خیلی اوقاتها اینطور نیست، یا نه این کار را نکرده است و یک کتاب را باز کرده است و دیده است که راوی در کتاب گفته است که مثلاً امام از پشتِ در خبر داد، بعد بگوید که او کذّاب است؛ اینها باید بحث بشود، اما به این سادهانگارانه به شیوهی آقای صالحی نجفآبادی با یک نگاهِ خاصّ شاذّ رجالی روایات را شخم بزنیم و بعد با این بگوییم که علمِ غیبِ ائمه علیهم السلام را فهمیدیم، بنظر میرسد که این خیلی فاصله دارد.
امام رضا علیه السلام
روز ولادت امام رضا صلوات الله علیه است، ولادتِ امام رضا علیه السلام چندین و چند قول دارد، تازه این در مورد امام رضا علیه السلام است که میشود گفت تاریخ ولادت ایشان در یازده ذی القعده معتبر است، تقریباً ولادت و وفیاتِ معصومین علیهم السلام دقیق روشن نیست و نقلهای متعددی دارد، بجز مواردِ خاص مانندِ روز عاشورا، مواردی که کاملاً معلوم است کم است.
جاهایی هم مانند اول ذی القعده هست که خودمان ساختهایم (ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها)، اما در مورد امام رضا سلام الله علیه در مجموع میشود گفت که تولدِ امام رضا سلام الله علیه میتواند روز یازدهم ذی القعده باشد.
من مدّتی است که روی این موضوع فکر میکنم که در بینِ همهی امامانِ ما علیهم السلام برای امام رضا علیه السلام و امام زمان ارواحنا فداه شباهاتِ خاصّی قائل هستند، همهی اهل بیت علیهم السلام مشکلگشا هستند ولی امام صادق علیه السلام ما را به امام رضا علیه السلام حواله کردهاند. همانطور که زمانی خطبه ۱۵۰ نهج البلاغه را خواندیم که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند اگر در دورهی غیبت گرفتار هستید به امام زمان ارواحنا فداه مراجعه کنید که مشکلگشاست، امام صادق علیه السلام فرمودند به شما بشارت میدهم کسی خواهد آمد که مشکلگشاست.
امام رضا صلوات الله علیه به ما توجّه دارند، یک زمانی کسی بود که در روستاهای اطراف تهران وضعِ مالیِ خوبی داشت، زمستانها که کار نبود او کاسبی داشت، دیدهاید که کاگر روزمزد را روز به سر کار میبرند و شب هم مزدِ او را میدهند، اما اگر یک کارگر روزمزد را نبرند او چه کاری میتواند کند؟ (در آن شهر این اتّفاق میافتاد) آن کارگر شروع میکرد با بقیّهی کارگرها کار کردن، شب امید داشت که وقتی صاحبکار میآید او را هم جزوِ کارگرانِ خود حساب کند…
یا امام رضا! ما امید داریم! خودمان را به شما بستهایم و میدانیم که منتخبِ شما نیستیم، میدانیم که شما ما را انتخاب نکردهاید، امثالِ من هم اصلاً لیاقت نداریم که موردِ انتخابِ امام رضا علیه السلام باشیم، ولی هر کسی هر شغل و هر کاری که دارد میتواند نیّت کند و به عشقِ امام رضا علیه السلام کار کند، اگر معلّم است بگوید به محبّانِ امام رضا علیه السلام طوری درس بدهم که آقا کارگریِ ما را قبول کند، امام رضا علیه السلام صاحبکارِ خوبی است، من خودم چیزهایی دیدهام که جایز نمیدانم بیان کنم و این هم نه به معنای اینکه من کسی هستم که قطعاً نیستم، همانطور که در اذنِ دخول به حرمِ ایشان میگوییم «فَإِنْ لَمْ أَکُنْ أَهْلاً لِذلِکَ، فَأَنْتَ أَهْلٌ لَهُ» من اهلِ اینکه به من اکرام کنید نیستم اما شما کریم هستید.
لذا هر کسی میتواند کارِ خود را با امام رضا علیه السلام قرارداد کند و بگوید که ما یک طرفه خودمان را جزوِ کارگرهای شما حساب کردیم، آخرِ عمرِ ما که آخرِ روزِ دنیای ماست دستِ ما به سمتِ شما دراز است و دوست داریم ما را جزوِ خادمانِ خودتان حساب کنید.
یک عالِمِ بزرگواری که از دوستانِ آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف بودند (من به طریق معتبر این مطلب را شنیدهام) نزدِ آقای بهجت آمده بودند و گفته بودند که من شما را حلال نمیکنم، آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف هم خیلی محتاط بودند،اصلاً لرزیده بودند… آن شخص گفته بود: ما این همه با هم بودیم و طلبه شدیم و با هم درس خواندیم، تو میدیدی که من دست و پا میزنم که آدم بشوم (این شخص شخصِ برجستهای هم هستند) تو راه را فهمیدی و ارتباط گرفتی و رفتی، چرا مرا خبر نکردی؟ من از تو نمیگذرم، تو دیدی که من سیّد بودم، من اولادِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بودم، تو که میدیدی من دوست دارم پیشرفت کنم، تو چرا به من نگفتی؟ من از تو نمیگذرم! امروز در خانهی تو میهمان هستم و از تو راضی نیستم!
به شرطی از تو میگذرم که یک چیزی که در نود سال عمرِ خودت به آن رسیدی را به من بگویی، مطلبی که حاصلِ ارتباطاتِ تو با اهل بیت علیهم السلام است را به من بگو؛ آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف فرموده بودند چون این حرف را به من زدی من یکی از آنها را به تو میگویم، یکی از آنها این است که امام رضا سلام الله علیه «رئوف» هستند… امکان ندارد کسی به ایشان رجوع کند و با دستِ خالی برگردد.
[۱] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی ۴۴
[۲] سوره ی مبارکه ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۳] صحیفه ی سجّادیه، صفحه ۹۸
[۴] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۴۹ (وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)
[۵] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲ (فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ)
[۶] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲ (اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ)
[۷] مفاتیح الجنان، دعای امام زمان ارواحنا فداه
[۸] نهج البلاغه، خطبه ۱۸۹
[۹] «القول فی معرفه الأئمه (ع) بجمیع الصنایع وسایر اللغات وأقول: إنه لیس یمتنع ذلک منهم ولا واجب من جهه العقل والقیاس و قد جاءت أخبار عمن یجب تصدیقه بأن أئمه آل محمد (ص) قد کانوا یعلمون ذلک، فإن ثبت وجب القطع به من جهتها على الثبات. ولی فی القطع به منها نظر، والله الموفق للصواب، وعلى قولی هذا جماعه من الإمامیه، وقد خالف فیه بنو نوبخت – رحمهم الله – وأوجبوا ذلک عقلا وقیاسا وافقهم فیه المفوضه کافه وسائر الغلاه.»
[۱۰] أوائل المقالات فی المذاهب والمختارات، جلد ۱، صفحه ۶۷ (وأقول: إن الأئمه من آل محمد (ص) قد کانوا یعرفون ضمائر بعض العباد ویعرفون ما یکون قبل کونه، ولیس ذلک بواجب فی صفاتهم ولا شرطا فی إمامتهم، وإنما أکرمهم الله تعالى به وأعلمهم إیاه للطف فی طاعتهم و التمسک بإمامتهم، ولیس ذلک بواجب عقلا ولکنه وجب لهم من جهه السماع. فأما إطلاق القول علیهم بأنهم یعلمون الغیب فهو منکر بین الفساد، لأن الوصف بذلک إنما یستحقه من علم الأشیاء بنفسه لا بعلم مستفاد، وهذا لا یکون إلا الله – عز وجل -، وعلى قولی هذا جماعه أهل الإمامه إلا من شذ عنهم من المفوضه ومن انتمى إلیهم من الغلاه.)
[۱۱] أوائل المقالات فی المذاهب والمختارات، جلد ۱، صفحه ۷۳
[۱۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۱ (وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ ۖ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَهِ ۖ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ ۖ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِیمٍ)
[۱۳] سوره مبارکه توبه، آیه ۷۳ (یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ)
[۱۴] سوره مبارکه احزاب، آیه ۱ (یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا)
[۱۵] سوره مبارکه جن، آیات ۲۶ و ۲۷
پاسخ دهید