حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ ۰۹ آذر ۱۳۹۷ در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون موضوع «آیا خدا و رسول و قبله ما با اهل سنت یکی است؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۲]
«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[۳]
هدیه به پیشگاه امیرالمؤمنین علیه أفضلُ صلواهِ المُصَلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُم
ان شاء الله خداوند متعال فرج حضرت ولی عصر ارواحنا فداه را در دورهی حیاتِ ما قرار بدهد و چشمان ناقابلِ ما به آن وجودِ بزرگوار روشن بشود، در راهِ ایشان خدمت کنیم و سر بدهیم صلواتِ دیگری محبّت بفرمایید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُم
مقدّمه
جلسهی گذشته بحثی مطرح کردیم که چون دامنهی آن وسیع بود گوشهای از آن را عرض کردیم، چون گاهی در جلساتِ دیگر هم بخشهایی از آن را مطرح کرده بودیم سعی میکنم تتمهی آن را عرض کنم و احتمالاً امروز بحث را به اتمام برسانیم و برای جلسهی بعد این بحث را ادامه ندهیم.
مرور جلسه قلبل
بحثِ ما این بود که عرض کردیم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در نامهی هفتاد و هشتم به ابو موسی أشعری فرمودند: در این امّت کسی بیشتر از من به دنبالِ این نیست که بینِ امّت شقاق ایجاد نشود و اختلاف نیفتد، و درواقع به این شبهه پاسخ داده بودند که تو با این جنگی که بینِ خودت و معاویه ایجاد کردی و کوتاه نیامدی یا در جمل جنگ را ادامه دادی و کوتاه نیامدی و درواقع شقاق ایجاد کردهای.
حضرت فرمودند: هیچ کسی به اندازهی من به دنبالِ وفاق نیست.
بعد یک عبارتی هم از خطبهی هجدهم نهج البلاغه خواندیم که عرض کردیم خودِ خطبهی هجدهم خیلی پردامنه و مفصّل است و ما فقط این قسمت را عرض کردیم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از فقهای عصرِ خود و بویژه قضات گله کردند و فرمودند: هر کدام از اینها در یک مسئله یک نظر دارند، بعد فرمودند: نمیدانم… این نمیدانم یا نمیدانیم بدین معنا نیست که حضرت نمیدانند، بلکه حالتِ پرسشِ انکاری دارد، که اینها دستور از خدای متعال دارند که اختلاف افکنی کنند و اطاعت میکنند و یا اینکه از خدای متعال دستور دارند که اختلاف افکنی نکنند و اینها در حال عصیان هستند، در حالی که خدای اینها یکی است، پیغمبرِ اینها یکی است و کتابِ اینها هم یکی است!
عرایضی تقدیم شد، حال اینکه اختلاف افکنی میکنند قاعدتاً نباید منظورِ حضرت اختلافِ اجتهادی باشد، چون اختلافِ اجتهادی در زمانی که فصل الخطاب نیست ناگزیر است و نمیشود کارِ دیگری کرد، یعنی مثلاً ممکن است پنج پزشک پنج پروتکل برای درمان بنویسند.
منظور از «اختلاف» در نامه ۷۸ و خطبه ۱۸ نهج البلاغه چیست؟
اصلاً اصلِ اختلاف داشتن محلِّ بحث نیست، اما اگر به بیمارستان رفتیم و بیمار را بستری کردیم و پزشکی هم مسئولِ کارهای این بیمار شده است و پروتکل درمانی هم برای این بیمار تهیّه کردهاند که مثلاً چه چیزی میل کند یا میل نکند یا اینکه چه دارویی بخورد و…، نظرِ دیگران هم متفاوت است، چهار پزشکِ دیگر هم در آن بخش هستند که آنها هم متخصص هستند، آیا معنی دارد که آنها بیایند و در مورد آن بیمار نظر بدهند؟ اگر اظهارِ نظرِ بیهوده کنند برای بیمار چه اتّفاقی میافتد؟
یعنی صِرفِ اختلاف داشتن یک چیز است و ایجاد و بروزِ اختلاف یک چیزِ دیگر است!
حضرت نمیخواهند بفرمایند که مثلاً چرا اینها اختلافِ اجتهادی دارند، مسلّماً اینکه اختلافِ اجتهادی داشته باشند در دستانِ خودشان نیست، گاهی اختلاف پیش میآید اما محلِّ بحث مدیریتِ این اختلاف است.
یکی از آقایان که منتسب به انقلابیها هم نیست و از بزرگان است گله میکرد و میگفت: این چه بلایی است که ما گرفتارِ آن شدهایم، یعنی چه که ما پنجاه مرجع تقلید داریم؟ خودِ ایشان کسی است که اگر به این موضوع ورود کند هیچ کسی نمیگوید که جای ایشان نبود که در دایرهی مرجعیّت بیاید، انقلابی هم نیستند که به ولایت فقیه اعتقاد داشته باشند که توحیدِ کلمه اتّفاق بیفتد که یعنی یک نفر مدیریتِ کار را به دست بگیرد، از نظرِ آن آقا مرجعِ دینی ولی فقیه است، اما ایشان میفرمود: یعنی چه که پنجاه نفر ولی امر مسلمین هستند؟
من راجع به آقایی از ایشان سوال کردم، بجای اینکه آن شخص را نقدِ علمی کند گفت: وقتی ایشان میبینند که پنجاه نفر مرجع هستند و او هم در حالِ تلاش برای مرجعیّت است مشخص است که انسانِ صادقی نیست! همین که الآن این همه مرجع هستند و یک نفر دیگر هم در حالِ وارد شدن به این گود است مشخص است که این شخص به دنبالِ چیزِ دیگری است، و خودِ ایشان هم انصافاً اهلِ اینکه به این بحثها ورود کند نیست، حدّاقل فعلاً که نبوده است.
یعنی اختلاف هست.
در دورهی مرحوم سید بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء، از جهتِ علمی و از جهتِ سیادت و از جهت محبوبیّت، از جهت قدس و تقوا سیّد بحرالعلوم خیلی ویژه بودند، ولی مرجعیّت با شیخ جعفر کاشف الغطاء بود، یک نفر حوزه و مباحثِ علمی را اداره میکرد و دیگری مسائلِ مردم را! حال مگر وظیفه است که همه برگردند و به سراغِ سیّد بروند؟ نخیر!
امیرالمؤمنین سلام الله علیه نمیخواهند بفرمایند که نباید اختلاف باشد، چون این نشدنی است، فهمِ انسانها با یکدیگر مختلف است، این طبیعی است که وقتی شما بحث میکنید مبانیهای مختلفی دارید و اختلاف پیدا خواهید کرد، شاید شما دو نفر را پیدا نکنید که کلاً یک طور حرف بزنند، این ناخودآگاه است، اگر اهل فکر باشد ممکن است که فهمِ متفاوتی داشته باشد، اما باید این را جار زد؟ ظاهراً امیرالمؤمنین علیه السلام به این موضوع کار دارند.
مثلاً معروف است که یکی از بزرگانِ اهل قدس و تقوا و فقاهت و عرفان زمان مرحوم امام درس خارج داشت، امام را هم قبول داشت و با امام هم خیلی رفیق بودند، بحث هم «کتاب القضاء» بود، کمی که گذشت احساس کرد که اختلافاتِ فقهیِ او با امام در حالِ گسترش است، در آن شرایط که شروع انقلاب بود و هنوز خیلی پاگیر و جاگیر نشده بود ایشان درسِ خود را تعطیل کردند و گفت: الآن به اختلاف افکنی نمیارزد، یعنی تازه این قانونها در حالِ شکلگیری است و مدام بگویند فلانی هم اینطور گفت و فلانی هم آنطور گفت و… اهل تقوا اینطور رعایت میکردند.
آقای بروجردی رحمه الله علیه در بروجرد بودند، ایشان شخصِ عجیب و غریبی بودند، مرجع تقلید هم یکی از بزرگانِ نجف بود و هنوز آقای بروجردی به قم نیامده بودند، اطرافیان و کسانی که ایشان را میشناختند از ایشان تقلید میکردند اما مرجعیّتِ ایشان اینطور شیوع پیدا نکرده بود، منبری در مسجد آقای بروجردی در بروجرد گفت: فتوای حضرت آیت الله العظمی… اینطور است و نظرِ حضرت آیت الله العظمی بروجردی هم اینطور است، آقای بروجردی فرموده بودند: چکار داری؟ چرا روی منبر نظرِ مرا اعلام میکنی؟ آنهایی که مقلّدِ من هستند رساله دارند، اینجا باید بگویید رئیس شیعه چه میگوید، اصلاً شصت نفرِ دیگر نظرِ دیگری دارند و نظرِ قویتری هم دارند اما چرا این را بالای منبر بطورِ عمومی میگویی؟
امیرالمؤمنین علیه السلام نمیخواهد بفرمایند که چرا این قضات چند طور میفهمند، مسلّماً آدمیزاد ممکن است چند طور بفهمد اما چرا این را جار میزنید؟
آیا خدا و پیامبر و کتاب و قبلهی ما با اهل سنّت یکی است؟
حضرت چیزی فرمودهاند که امروز آنقدر این فرمایش را تخریب کردهاند که نمیشود از آن چیزی گفت، حضرت میفرمایند: خدای اینها یکی است، پیامبرِ اینها یکی است، قبلهی آنها هم یکی است!
این «یکی است» یعنی چه؟ اینکه خدای اینها یکی است یعنی چه؟ یعنی فهمِ ما از توحید مثلاً با فهمَ سَلَفیها از توحید یکی است؟ خدای ما نه ناف دارد، نه شکمِ بزرگ دارد، نه موی مجعد دارد، نه پای خود را در جهنّم میکند و جهنّم آرام میشود، نه عصبانی میشود و… ما اصلاً از این چیزها نداریم، آیا فهمِ ما از توحید با اینها یکی است؟ نخیر! معلوم است که فهمِ ما یکی نیست.
فهمِ ما از نبوّت هم با یکدیگر یکی نیست، اوصافی که ما شیعیان برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم قائل هستیم خیلی با فرقههای دیگر متفاوت است، با بعضیها نزدیکتر هستیم و با بعضیها دورتر، پیامبرِ ما صلی الله علیه و آله و سلّم همینطور حرف نمیزنند، آنطور که بعضی از فرقهها در مورد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم میگویند نیست که همینطور حرف بزند، نستجیر بالله اهلِ لهو و لعب است، اهلِ مجلس مختلط با زنان است و… نخیر! پیامبرِ ما اینطور نیست.
پیامبرِ ما از کوره فرار نمیکند، پیامبر ما مبادرت به خودکشی نمیورزد، پیامبرِ ما عصبانی نمیشود که از کوره در برود و کسی را بزند که بعد پشیمان بشود… فهمِ ما در اوصاف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم با مذاهبِ دیگر متفاوت است، با بعضیها نزدیکتر هستیم و با بعضیها دورتر هستیم.
پیامبرِ ما در وحی و غیر از وحی اشتباه نمیگوید، البته شاید اگر بگویم پیغمبرِ من بهتر است، شاید شما هم بگویید که پیامبرِ من هم همینطور است، چون الآن عرض خواهم کرد و ربط دارد…
قرآنمان هم همینطور؛ مثلاً این به نحوِ وحی است، به نحوِ اجتهاد است…
پس ما اصلاً مشترکی نداریم!
الآن جریانی راه افتاده است که میگوید ما اصلاً مشترکی نداریم، به اینها هم که من عرض کردهام استناد میکنند که اینها اشتباه نیست و اینهایی که من عرض کردم هست، مثلاً فرض بفرمایید «إنّ الأنبیاء أحیاء فی قبورهم»[۴]، بصورتِ استثناء بعضی از این سَلَفیها هم قبول دارند که انبیاء در قبرهای خود زنده هستند، بعد به مفتیِ بزرگشان «بن عثیمین» میگویند «إنّ الأنبیاء أحیاء فی قبورهم»، یُصَلّون، یُقیمون… اینها چطور در قبرهای خود اقامهی نماز میکنند؟ در «مجموع فتاوای بن عثیمین» هست که گفته است: شاید نشسته میخوانند! میگوییم باز هم با سنگ لحد نمیشود و… تا فکر کنید از این اختلافات هست…
میگویند: پس آیا ما دیگر مشترکی نداریم؛ پس اینجا امیرالمؤمنین علیه السلام چه فرمودند که خدای اینها یکی است، رسولِ اینها یکی است، قبلهی اینها یکی است، کتابِ اینها یکی است…
میدانید که قبله هم همینطور است، اگر نگاه کنید محاسباتی که در مسائل فقهی میکنند اگر شما یک درجه اختلاف داشته باشید صدها کیلومتر از کعبه دور میشوید، یعنی جا دارد که کسی در بدوِ امر اینطور بگوید که خدای ما یکی نیست، پیامبرمان هم یکی نیست، قبلهیمان هم یکی نیست!
اگر الآن به این بحثهایی که در هفتهی وحدت اتّفاق میافتد نگاه کنید میبینید که از رایجترین حرفها همین است، میگویند: نه خدای ما یکی است، نه پیامبرِ ما یکی است، نه قبلهیمان یکی است (با همین توضیحاتی که عرض کردم)، پس این حرفها یعنی چه؟
اولاً این جملهی امیرالمؤمنین علیه السلام را چکار میکنید که خدای اینها یکی است، پیامبرشان یکی است، قبلهیشان یکی است؟
طبیعتاً اگر نخواهند دقّت کنند میگویند: نهج البلاغه که به نحو ارسال به دستِ ما رسیده است، این هم جوابِ شما!
میگوییم: آیات را چکار میکنید؟ آیات را ببینید تا بنده عرض کنم که اگر این معنا درست باشد در بینِ شیعیان هم نه خدای آنها یکی است، نه پیامبرشان یکی است، نه قبلهیشان! حال آیات را ببینید:
آیه ۱۱۳ سوره مبارکه بقره میفرماید: «وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ»[۵] یهودیها میگویند: این نصرانیها هیچ چیزی نیستند و چیزی ندارند «وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ» مسیحیها هم میگویند: یهودیها هیچ چیزی نیستند! «وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ» خدای متعال میفرماید: درحالی که اینها در حالِ تلاوتِ کتاب هستند! بعد میفرماید: «کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ» نادانها هم اینطور حرف میزنند، مدام میگویند اینها هیچ چیزی نیستند و آنها هیچ چیزی نیستند… بینِ یهود و نصاری خیلی تفاوت است، اصلاً جسارتهایی که به حضرت مریم سلام الله علیها در کتبِ یهود کردهاند خیلی زیاد است، حضرت حق میفرماید: «کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ» نادانها هم اینطور حرف میزنند… یعنی چه؟ اینها را برای چه کسی میگویی؟ بعد میفرماید: «فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» به این اختلافی که کردند خدای متعال حکم خواهد کرد.
آیا الآن خدای متعال در حالِ تجلیل و تشکر از اینهاست؟
آیه ۶۸ سوره مائده را ببینید: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ»[۶] ای پیامبر! تو هم به این اهل کتاب بگو «لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ»… توقع دارید بعد از آن چه بگوید؟ شما هم هیچ چیزی نیستید… آن دو گروه به یکدیگر میگفتند که هیچ چیزی نیستید، حال تو هم به آن دو گروه بگو که هیچ چیزی نیستند، «لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ» حتّی اینکه اسلام بیاورید؟ اگر اسلام بیاورند و همه یک طور فکر کنند که خیلی چیزِ خوبی است اما فعلاً به خواب و خیال نزدیک است، «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ» شما هم هیچ چیزی نیستید، «حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاهَ وَالْإِنْجِیلَ» حداقل تورات و انجیلِ خودتان را اقامه کنید… یعنی چه؟
یک آیهی دیگر هم بگویم، آیه ۶۴ سوره مبارکه آل عمران میفرماید: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ»[۷]… دیگر ما با اهل سنّت مشترک نداریم، دیگر نامِ پیامبرمان یکی است، اهل کتاب حتّی نامِ پیامبرشان هم تفاوت داشت، «تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ» سرِ آن کلمهای بیایید که هر دوی ما قبول داریم، یعنی دقیقاً ما با اهل کتاب چکار کنیم؟ در اینجا مشرکین را خطاب نکرده است، «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا» جز خدای متعال را نپرستید و به خدای متعال شرک نورزید، مگر پرستشِ ما با پرستشِ مسیحیان یکی است؟ نمازِ ما با نمازِ اهل سنّت یکی نیست، آیا نماز ما با سرودِ یکشنبههای مسیحیها یکی است؟ آیا نمازِ ما با دیوارِ توبهی یهودیها یکی است؟
آیا خدای متعال به اندازهی آقایان نمیدانسته است که ما با یکدیگر اختلاف داریم؟ یا قصد دارد مطلبِ دیگری را بیان کند؟ بالاخره خدای ما مشترک هست یا نه؟
یک نکتهی دیگر هم عرض میکنم که بخواهم عرض کنم که بیدقّت صحبت میکنند، اگر کسی بگوید فهمِ ما از توحید، فهمِ ما از نبوّت، فهمِ ما از قبله، فتوای ما، نظرِ اجتهادیِ ما تفاوت دارد صحیح فرموده است و کسی منکر نمیشود، اما اگر فرق داشتن بدین معنا باشد که هیچ اشتراکی نداریم اشتباه است، مثلِ اینکه فهمِ ما با فهمِ خیلی از بزرگانِ خودمان هم تفاوت دارد.
برای مثال یک سوال عرض میکنم، آیا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام زبانِ اسپانیولی را میدانند یا نه؟ پاسخِ این سوال در بینِ شیعیان مختلف است و در اینباره اختلاف دارند، آیا شما جرأت میکنید بگویید که نظرِ شیخ مفید با ما تفاوت دارد و ایشان را کنار بگذاریم؟
فهمِ ما در مسئلهی عصمت با آقای خوئی متفاوت است، آیا جرأت میکنید که آقای خوئی را که فهمشان با فهمِ قاطبهی شیعیانِ معاصر مختلف است و استادِ اساتیدِ معاصرِ قم هستند را کنار بگذارید؟
اگر بنا باشد بگوییم وقتی اختلاف داریم بدین معناست که هیچ اشتراکی نداریم… در همین نجف برای اینکه چطور در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام برای نماز بایستند اختلاف است، اختلاف در فتواست و زاویهی آن متفاوت است، محاسبهای که دو یا چند فقیه میکنند… تیامن و تیاسر در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام مشهور است که آیا به راست متمایل بشویم یا به چپ، اگر قرار است اختلافِ در قبله، اختلاف در فهم…
ما در نبوّت هم اختلاف فهم داریم، در بینِ علمای شیعه برخی قائل به این موضوع هستند که اهل بیت علیهم السلام عصمتِ مطلقه ندارند، برخی از علمای شیعه قائل به این موضوع هستند که ائمه علیهم السلام مجتهد هستند… در بحثهای توحیدی که الی ما شاء الله… کسی که کار کرده باشد میداند، در اینکه این معنای صفتِ «رحیم» خدای متعال چیست دهها بحث است، این «قهّار» یعنی چه؟ این «واحد» یعنی چه؟ این «احد» یعنی چه؟ هر کسی یک مطلبی میگوید.
اگر شما بخواهید با این مبنای اختلاف سخن بگویید که اصلاً نه تنها ۷۲ ملّت نمیشود که ۷۲۰۰۰۰ ملّت هم بیشتر میشود، ممکن است هر عالمی در قم یک نظر داشته باشد، مثلاً در تفسیرِ آیاتِ توحیدی بین آقای جوادی و علامه طباطبایی رحمه الله علیه اختلاف است، نمیگویم اختلافِ صد درصدی است، ولی اگر قرار باشد اختلاف به این معنا باشد که دیگر نمیشود کاری کرد و فهمِ ما مختلف است دیگر این فقط بینِ ما و اهل سنّت نیست، بینِ ما و سایرِ ادیان نیست، بینِ ما شیعیان هم هست! کم هم نیست، اصلاً شاید شما مسئلهای در فقه و عقاید پیدا نکنید که همهی شیعیان یک طور بگویند، شیعیانِ اثنی عشر شاید حداکثر در عددِ ائمه علیهم السلام و از این دست مسائل با یکدیگر اختلافی نداشته باشند، چون مواردی داریم که در جاهایی تحلیلهایی کردهاند، پس بگویید کلاً هیچ وفاقی نیست، آیا این حرف صحیح است؟ پس این آیات چه میگویند؟ پس امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبهی ۱۸ نهج البلاغه چه میفرمایند؟
نمیخواهند بفرمایند شما در فهمِ اوصافی تفصیلی اختلاف ندارید، همهی بدبختیهای ما برای این است که مباحثِ اعتقادیمان را دقیق و با دقّت بحث نمیکنند، همیشه بطورِ گذری از اینها رد میشویم، مثلاً هفتهی گذشته یکی از بزرگانِ قم که بنده بر سرِ درسِ ایشان بودم فرمودند: این هفتهی وحدت هم از این چیزهای مزخرف است و الآن هم فرصت نیست راجع به آن صحبت کنیم، یا نگویید و یا بایستید تا ببینیم دقیقاً چه میفرمایید؟ یعنی چه؟
همین بزرگ فرمودند: اگر وحدت وحدت است برای طول سال است… یک نفر از شاگردانِ ایشان گفتند: پس این دههی عاشورا چیست؟ همهی سال برای امام حسین علیه السلام است!…. این چه حرفی است که شما میزنید؟ کسی نگفته است که هفتهی وحدت داریم و بعد از آن ۳۵۸ روز جنگ کنید! این هفته را گرفتهاند که یک تقویتی کنند، واقعاً شما متوجّه نمیشوید؟
ممکن است بنده هم با بیسوادی و نفهمیام به رفتارِ آقایانِ جماعتِ تقریبیهای مجمعِ تقریب که یک مؤسسه است نقد داشته باشم اما هفتهی وحدت مانندِ دههی عاشورا و ایّامِ فاطمیّه است… مثلِ اینکه بگویند بجای هفتهی جهانیِ کتاب باید هر روز کتاب خواند! هر روز باید کتاب خواند اما برای اینکه بخواهند آن را تقویت کنند یک زمانی به آن اختصاص میدهند تا نشستِ بیشتری برگزار بشود و جلساتی باشد و وحدتِ رویّه پیش بیاید، ما صدها موضوع داریم، زمانی به آن اختصاص میدهند که مثلاً آکادمیها و دانشگاهها و حوزهها و مراکزِ فرهنگی…. میخواهند یک وحدتِ رویّه اتّفاق بیفتد.
اگر موضوع این است که نباید اختلاف داشته باشیم که اگر از هر کسی بپرسیم با هم اختلافِ زیادی خواهیم داشت، غیر از آن آیا فهمِ یک شخصِ ۱۰ ساله با علامه طباطبایی در توحید یکی است یا اختلاف دارند؟ اگر به تفصیلات توجّه کنیم خواهیم دید که این شخص ۱۰ ساله نسبت به علامه فقط اباطیل میگوید، این شخص هم «لا اله الا الله» میگوید و او هم «لا اله الا الله» میگوید، اما «لا اله الا الله» گفتنِ این شخص با علامه چقدر فاصله دارد؟ اگر اینطور باشد که باید بگوییم که مثلاً فعلاً ۱۴سالهها بیرون بروند! مردم که عوام هستند و اعاظم هم که اختلاف دارند، پدر و پسر با یکدیگر اختلاف دارند…
مرحوم آقا مصطفی خمینی رحمه الله علیه در نجف اشرف، در زمانِ حیاتِ پدرشان و آقای حکیم و آقای خوئی یک کتاب به نام «دروس الأعلام و نقدها» نوشته است، حرفهای اجتهادیِ امام و آقای حکیم و آقای خوئی را مطرح کرده و نقد کرده است! یعنی اختلاف در این سطح خیلی طبیعی است، کتابِ علمی نوشته است.
اختلاف فقط در شیعه و سنّی نیست که اینطور نگاه کنید، درست است که اختلاف بینِ شیعه و سنّی بیشتر است اما اگر داخلِ شیعه بیایید مشهدیها تقریباً هیچ کسی را قبول ندارند، آنجا مکتب تفکیک فعّالیّت دارند، اخباریها فعالیّت دارند، ضدّ مرجعیّتیها فعّالیّت دارند، یعنی اصلاً مرجعیّت را قبول ندارند… امروز بسیاری از علمای ما بسیاری از عقائد همین علامه مجلسی که الآن این همه تقدیس میشود را قبول ندارند، همانهایی که تقدیسشان میکنند! پس شما چه میگویید؟ چطور او را قبول دارید که عقائدِ او را قبول ندارید؟
کسی نگفته است وقتی میخواهد انسجامی اتّفاق بیفتد نباید ابداً در هیچ سطحی اختلاف نباشد، اصلاً شما همچنین چیزی را پیدا نمیکنید، پدر و پسر با یکدیگر اختلاف دارند!
پس اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: خدای اینها یکی است، کتابِ اینها یکی است، قبلهی اینها یکی است، پیامبرِ اینها یکی است… حضرت حق میفرمایند: ای مسیحیان! ای یهودیان! بیایید ما با یکدیگر مشترک داریم، «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا»… ما چطور خدای متعال را عبادت کنیم و آنها هم عبادت کنند؟
مثالِ خوبِ آن این است که فهمِ یک بچّهی ۱۰ سالهی تازه بالغ شده، فهمِ یک دختر بچّهی ۹ سالهی تازه بالغ شده از توحید با فهمِ یک مرجع تقلید یکی است؟ اما کسی نمیگوید این شیعه است و او شیعه نیست، همه یک جا را میگویند، در بیان و وصف و تفصیل اختلاف دارند! همه راجع به همان پیامبری را که نامِ مبارک پدرشان عبدالله است و نام جدّ بزرگوارشان عبدالمطلّب است و عموی بزرگوارشان ابوطالب است صحبت میکنند و حال در اوصافِ ایشان اختلاف دارند، اختلافِ شیعیان کمتر، اختلافِ شیعیان و اهل سنّت بیشتر، مسلمین با یهود و نصاری بیشتر! اما مصداق که مشخص است.
درست است که اگر در رو به قبله ایستادن کمی تمایل داشته باشند چندصد کیلومتر اخلاف پیدا میکنند اما همه دوست دارند رو به آن کعبهای بایستند که خدای متعال دستور داده است، اما در تعیینِ قبله اختلاف پیدا میکنند.
همه به دنبالِ همان «الله» هستند که این آیاتِ قرآن راجع به اوست، هیچ کدام از این فرقهها نمیگویند ما این آیه را قبول نداریم، در فهم و توضیح و تفصیلِ آن با یکدیگر اختلاف دارند.
ما قبلاً اینجا چند مرتبه توضیح دادهایم که ما قائل هستیم کسی که ولایتِ امیرالمؤمنین علیه السلام را نپذیرد، اگر کمکاری کرده باشد، اگر تحقیق نکرده باشد و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را نپذیرد برای قیامت به اندازهی پشیزی به او چیزی نخواهند داد، اما این آیات میفرمایند که اینجا با یکدیگر اینطور رفتار نکنید.
آیا مسئلهی وحدت مسئلهی تقیّه است؟
لذا مسئلهی وحدت فقط مسئلهی تقیّه نیست، سال گذشته یا دو سالِ گذشته یکی از بزرگانِ اساتیدِ اعاظمِ قم فرمودند: به نظرِ من بجای اینکه بیایید و بحث از وحدت کنید بگویید چرا ما به فلان خلیفه فحش میدهیم؟ استدلال کنید تا آقایان بپذیرند!
اصلاً اگر شما مجمع بگذارید که ما به فلان خلیفه فحش میدهیم، هرچه استدلال کنید آنها میپذیرند؟! نستجیربالله بلا تشبیه اصلاً خاک بر دهانِ من، اصلاً قابل قیاس نیستند، در عالَم هیچ چیزی با امیرالمؤمنین علیه السلام قابل قیاس نیست، اما اگر استدلال کنید و یک عالِمی هم پانصد صفحه سند بیاورد و نستجیربالله به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبتِ شرابخواری بدهد شما میایستید و بحث میکنید؟
بله! واقعاً اینطور است که بسیاری از اختلافات با مباحثهی علمی بدونِ دعوا حل میشود، اما مطرح کردنِ برخی چیزها… نه اینکه اصلاً کسی بخواهد انکار کند، بالاخره ما نسبت به دشمنانِ خدا بیزار هستیم، اما اینکه آیا باید ما همیشه این را بیان کنیم؟
اگر بخواهیم بعضی موارد را مطرح کنیم اصلاً مشکل حل نمیشود، با بحثِ علمی هم حل نمیشود، تعصّبی که آنها روی خلفای خود دارند (مخصوصاً بعضیهای آنها)، و تعصّبِ حقّی که ما روی امیرالمؤمنین علیه السلام داریم، اصلاً این دعوا هیچ وقت تمام نمیشود، نه ما حاضر هستیم برخی از حرفهای آنها را در آن موضوع بشنویم و تحمّل کنیم و نه آنها حاضر هستند، میشود راجع به آن موضوع گفتگو نکرد! ما در حوزههای خودمان برای خودمان بحث کنیم و آنها هم برای خودشان بحث کنند و رسانهای و جنجالی هم نکنیم.
میشود دعوا نکرد، چرا خدای متعال میفرماید که اینها به آنها میگویند که شما هیچ هستید؟ ای بیانصافها! مقصّرهای آنها در قیامت اجر نمیبرند اما بالاخره به یک پیامبری قائل هستند که ما هم به همان پیامبر قائل هستیم، با یکدیگر اشتراکی داریم و میشود برای این اشتراک اینجا با یکدیگر دعوا نکنیم و دورِ یکدیگر جمع بشویم، آیا نمیشود؟ حال اینجا خیلی تفصیل دارد…
حال اینکه برخی از این وحدتیها و تقریبیها اشتباهاتی دارند را قبول داریم، اما اینکه بگوییم این «هفتهی وحدت» سخیف است، آیا این ادب است؟
وقتی شما عالمانه صحبت کنید میگویید که بینِ علماء اختلاف است، وقتی بینِ علماء اختلاف است… اگر این پزشک بگوید اینطور گفتهاند، آن پزشکِ دیگر بگوید این پزشک هیچ چیزی نمیفهمد، آیا این ادبیات مؤدّبانه است؟…
بنابراین اینکه مدام در این طرف و آن طرف میگویند: خدای ما یکی نیست، پیامبرِ ما یکی نیست، قبلهی ما یکی نیست… عرض کردیم که با این ادبیات شما در شیعه هم یکی پیدا نمیکنید.
تعصّب روی غیرِ حق
خدا میداند که برخی از بزرگانِ ما حرفهایی زدهاند که اگر به عموم بگوییم مردم آنها را لعن میکنند، چرا؟ چون مردم بیخود میکنند، چون مردم بیخود از برخی بزرگترها یاد گرفتهاند که زمان اختلاف لعن و نفرین و … پیدا کنند.
یک مثال میزنم تا شما ببینید.
از بینِ علمای اهل تاریخ آن کسی که سعی کرده است تقریباً هرچه شیعیان میگویند یا در افکار عمومی هست را برهانی کند «علامه سید جعفر مرتضی حفظه الله» است که ایشان مشغول درمانِ سنگین هستند و ان شاء الله خدای متعال ایشان را برای تشیّع حفظ کند، و اتّفاقاً با اینکه خودِ ایشان اینگونه نیست جریانهای غیرِ انقلابی هم خیلی… چون مواضع ایشان خیلی به اعتقاداتِ شیعه نزدیک است و… کتابهای مفصّلی دارند، ۳۵ جلد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، ۵۳ جلد امیرالمؤمنین علیه السلام، ۲۴ جلد سیّدالشّهداء علیه السلام و… ایشان کثیرالتألیف هستند، ایشان سعی کردهاند خیلی چیزها را هم توجیه کنند، حال عرض میکنم که آیا به بحث علمی ورود کنیم یا به مبنا و بنا کاری ندارم، اگر ملاک این باشد که آقا حرفهای ما را میزنند، یعنی نمیرویم تحقیقِ ایشان را بخوانیم که ببینیم عالمانه است یا نه، میگوییم خروجیِ ایشان چه میگوید، مثلاً میگوید مرگِ فلانی نهم ربیع است نه در ماه ذی الحجّه؛ اما مرگِ فلانی در ذی الحجّه است، نمیشود آسمان به ریسمان بافت و گفت که آقای سید جعفر مرتضی اینطور فرموده است، اینجا بحث علمی نیست، بحثِ این است که سید جعفر مرتضی حفظه الله حرفِ مرا زده است…
آیا اینطور است؟ یعنی هرچه ایشان بگوید؟ یکی از این آقایان نوشته بود که من در چهل سال منبرِ خود اصلاً هرچه دارم از سید جعفر دارم… البته شایان ذکر است که ایشان خیلی زحمت کشیدهاند، خیلی هم بزرگوار هستند… اخیراً کتابی از ایشان به نام «حضرت زنیب و حضرت رقیه سلام الله علیهما» منتشر شده است که در آن کتاب وجود حضرت رقیه سلام الله علیها را منکر شدهاند، اصلاً الآن اهل علم تعجّب میکنند، ایشان مطالبِ سختتری را قبول کردهاند و این موضوع را قبول نکردهاند… حال چه میگویید؟
آن حرفهایی که راجع به آن عالِمِ ربّانی که در تهران بودند و زدید و ایشان را فحش دادید راجع به سید جعفر هم میگویید؟
این تعصّب ما را بیچاره کرده است، تعصّبِ روی غیرِ حق، بگو من بررسی کردهام و فرمایشات علامه سید جعفر مرتضی خیلی دقیق است اما نگو چون حرفهای مرا میزند خوب است.
شبیهِ این موضوع در انتخابِ مرجع هم هست، ناگهان یک جریانی یک مرجعی را قبول میکند اما تا مادامی که حرفهای آنها را میزند! کافی است که یک جمله اظهارِ نظرِ خلاف کند، میگردند و یک مرجعِ دیگر پیدا میکنند!
لذا اگر آن مرجع مرجع باشد و باتقوا باشد و بخواهد با این کارها کاری نداشته باشد که هیچ، ممکن است عدّهی کمی از ایشان تقلید کنند، اگر بخواهد حواسِ او به حرفهای مردم باشد مجبور است که از شیعیان تقیّه کند! این برای چیست؟ برای اینکه تعصّب ساری و جاری است.
با این نگاه نه تنها بینِ شیعه و سنّی اختلاف هست که حتّی بینِ شیعیان هم اختلاف است، همان چیزی که الآن شما امروز شاهدِ آن هستید، اگر ولی فقیه را هم کنار بگذارید حداقل پنجاه نفر مدّعی هستند، بعد در جلساتِ خصوصی ممکن است که همه یکدیگر را مورد عنایت قرار بدهند، راست هم میگویند، با این تفکّر وحدت با معنای درستِ آن… همان چیزی که عرض کردم، یعنی درگیر نشدن، یعنی درگیری نکردن، توجه به مشترکات برای رسیدن به اهداف مشترکِ عالیّه بدونِ اینکه بخواهیم منکرِ اختلافات باشیم یا بدونِ اینکه بخواهیم در مسائلِ اعتقادی به آنها امتیازِ بیهوده بدهیم، آنها سرِ جای خود… اینطور بینِ هیچ کسی با دیگری وحدتی نیست، همین میشود که الآن هست!
وقتی در جامعه دعوا بیندازیم که به مردمِ کوچه و بازار عادت بدهیم که راجع به یک مرجع تقلید «بیسواد» بگویند، فکر نکنیم فقط به آن کسی که ما «بیسواد» میگوییم مردم «بیسواد» میگویند، یک عدّه هم پیدا میشوند و به دیگری «بیسواد» میگویند، قرار نبود دعوای علمی که در درسِ خارجِ علماء هست بینِ مردم بیفتد، اگر مردمِ عادی به مسجد اعظم قم بروند و پای درس یک مرجع بنشینند اصلاً متوجّه نمیشوند که چه میفرماید، لذا متوجّه اختلافات نمیشوند، آن شخص میگوید: «یُلاحَظ عَلیهِ…» و مردمِ عادی نمیفهمند چه میگوید که او الآن در حالِ نقد است، اما وقتی شما به یک مرجعِ دیگر میگویید: ترسوها، بیسوادها و… ولو اینکه انتقادِ شما به آن مرجع صحیح باشد، اما با این ادبیات به عموم پمپاژ میکنید که به آن مرجع فحش بدهند، آن طرف هم پمپاژ میشوند که به شما فحش بدهند! چیزی که از بین میرود حرمتِ کوچکتر و بزرگتر است، چیزی که از بین میرود حرمتِ مرجعیّت است، اگر دلمان برای مرجعیّت میسوزد نباید مشکلِ… در کمیسیون پزشکی ممکن است چهار پزشک در موردِ یک بیمار بر سرِ یکدیگر داد هم بزنند اما وقتی بیرون میآیند که مردم را علیه پزشکِ دیگر نمیشورانند! دعوا را در سطحِ غیرمتخصصین نمیآورند.
یک نفر که از طرفدارانِ یک جریانی بود مدام به من پیغام میداد که میخواهم شما را در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ببینم، سنِ خیلی کمی داشت، میخواست با من بحث کند، نامِ هر عالمی را که میآورد یک «لعنت الله علیه» میگفت! یک مرجع را هم قبول داشت؛ نتیجهی این کار همین میشود که هست، دیگر چیزی باقی نمیماند.
مگر ما شیعیان چند درصدِ دنیا هستیم؟ بعد اینکه در بینِ شیعیان چند درصد مقلّد هستند و چند درصد کلاً به این چیزها اهمیّت نمیدهند؟ چون از این مدل دعوا و فحاشی چه چیزی در میآید؟ اصلاً سنّی را کنار بگذار، فقط ابتدای کار سنّی را میزند، بعد نوبتِ خودمان میشود!
من دیگر نمیتوانم واضحتر صحبت کنم که این فیلمها و کلیپها بیرون میآید و این بزرگ راجع به آن بزرگ با بیادبی صحبت میکند، نتیجهی این کار این نیست که او را زدهای، نتیجهی این کار این است که خودِ تو را هم میزنند، نتیجهاش این است که بقیّه را هم میزنند و چیزی باقی نمیماند.
به این کلامِ امیرالمؤمنین علیه السلام میرسیم که آیا خدای متعال دستور داده بود اینطور اختلاف افکنی کنید؟ آیا اطاعت کردهاید؟ یا خدای متعال نهی کرده بود و شما عصیان کردید؟
اینطور حق مداری از بین میرود.
روضه حضرت فاطمه سلام الله علیها
یکی از چیزهایی که به نظر حقیر اگر دشمنان زهرای اطهر سلام الله علیها میدانستند که چه برهانی از آن استخراج میشود حتماً این را هم مانندِ خیلی چیزهای دیگر حذف میکردند این روایت است.
این روایت در کتب شیعه و اهل سنّت به فراوانی آمده است (حتّی در صحیح بخاری) که حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها به محضرِ پدرشان تشریف بردند و حضرت با ایشان صحبت کردند، حضرت فاطمه سلام الله علیها گریه کردند، بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چیزی در گوش حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند که حضرت زهرا سلام الله علیها لبخند زدند.
عایشه آمد و سوال کرد که پیامبر چه فرمودند؟ حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند که ما سِرّ را فاش نمیکنیم، این یک طعن بود، برای اینکه عایشه و حفصه سِرّ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را فاش کرده بودند که در سورهی تحریم هم آمده است، باید این طعن ثبت میشد که زهرای اطهر سلام الله علیها فرمودند این یک سرّ بینِ من و پدرم بود و تا زمانی که ایشان زنده هستند نمیگویم، حداقل به عایشه اینطور فرمودند…
بعد شیعه و سنّی نقل کردهاند که حضرت زهرا سلام الله علیها بلافاصله بعد از پدرشان… و بعضیها هم دارند که حضرت فاطمه سلام الله علیها همانجا فرمودند که پدرم به من فرمودند من از دنیا میروم… و خدا میداند که فراقِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام چه غمی است، اصلاً برای ما قابلِ فهم نیست…
من قبلاً هم عرض کردهام، امیرالمؤمنین علیه السلام بالای قبر حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها نشسته بودند و عرض کردند: (تعبیر از من است اما روایت است) یا رسول الله! فکر نمیکردم که ما بعد از شما طاقت بیاوریم و زنده بمانیم، اینکه من بعد از شما زنده ماندهام معلوم است که بعد از فاطمه سلام الله علیها هم میتوانم زنده بمانم، باید تحمّل کنم… غمِ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سنگین است…
حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند پدرم به من فرمودند که من از دنیا میروم و من برای همین گریه کردم… او میفهمد عالَمِ وجود چه کسی را از دست میدهد… بعد فرمودند که پدرم به من فرمودند: «أنت أوّل أهل بیتی لحوقا بی»[۸]… تو اولین اهل بیتِ من هستی که به زودی به من ملحق میشوی…
اینها این روایت را برای این نقل کردهاند که شائبهی این پیش بیاید که حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها به مرگِ طبیعی از دنیا رفته است و مثلاً اختلافی نبوده است و قضای الهی بوده است…
اما این را توجّه نکردند که اگر کسی نستجیربالله برای حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها شأنی قائل نباشد با همین جمله که همهی مسلمین آن را قبول دارند… و اینها حتّی بچّههای صحابه را هم راستگو میدانند، دیگر چه برسد به حضرت زهرا سلام الله علیها…
از مسلمین کسی در این روایت شک ندارد، ما اگر بخواهیم یک صحابی درجه ششم را انکار کنیم در ایمانِ ما حرف میزنند، این که دیگر حضرت زهرا سلام الله علیها است، هیچ کس در صلاحیّتِ ایشان در روایتگری شک ندارد…
اگر به یک انسانِ بیدین بگویند که کارِ تو تمام است و قرار است به زودی از این عالَم بروی دیگر خیلی کم پیش میآید که انسان بخواهد مسیرِ اشتباه برود، وقتی میداند چیزی نماینده است، حال اگر یقین کند، حال اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بطورِ مستقیم به کسی بگوید که خیلی در این دنیا زنده نیستی… اگر به ما بگویند چه حالی به ما دست خواهد داد؟
کسی که میداند زمانِ زیادی زنده نیست برای یک تکّه زمین… کسی که در بینِ انظار حاضر نشده است، بینِ نامحرمان میرود و برای یک تکّه زمین حرف میزند؟ آن هم کسی که خبرِ به این مهمّی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم شنیده است؟ آیا برای این دو روزِ باقی مانده میرود بینِ ارکانِ حکومت اختلاف ایجاد کند؟ آن هم برای یک تکّه زمین؟ آیا این حرف باور کردنی است؟
آیا باورکردنی است که آن ابن تیمیّهی ملعون میگوید: اگر به خانه حمله کردند برای این بود که میخواستند اموالِ مردم را پس بگیرند؟…. آیا این باورکردنی است؟
آیا ما راجع به یک انسانِ عادی این موضوع را باور میکنیم؟ چه برسد به حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها…
خودشان نفهمیدهاند که چه چیزی را نقل کردهاند…
حضرت فاطمه سلام الله علیها همهی وجودِ خود را خرج کردند، آبروی خود را برای امیرالمؤمنین علیه السلام خرج کردند…
این ایّام ایّامی است که ما هر کجا میرویم خودمان را در آستانهی فاطمیّه میبینیم، امام زمان ارواحنا فداه از ما توقّع دارند… آن شخصیّتی که باید همهی عالَم در برابرِ او خاضع و خاشع میشد برای دفاع از امیرالمؤمنین علیه السلام به صحنهای وارد شد که به او اینقدر جسارت شد…
امام صادق سلام الله علیه فرمودند: روی منبرها به مادرِ ما بیادبی میکردند…
این ایّام ایّامی است که در روایاتِ ما مشهور است… در کافی شریف است که حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها هر هفته دوشنبهها و پنجشنبهها به قبورِ شهدای جنگ اُحُد سر میزدند، برای اینکه از غربت امیرالمؤمنین علیه السلام کم کنند هر کاری که از دستشان بر میآمد انجام دادند، با اینکه آن زمان هم به ظاهر اهلِ علم و صحابهی قدیمی بودند که متأسّفانه اینها با مسیرهای دیگری همراه شده بودند، وجود مبارک حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها را دنیاخواه معرّفی کردند، کسی که صبر ندارد و در اختلافات بیتابی میکند… به عیادتِ ایشان نرفتند…
حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها همهی وجودِ خودشان را خرج کردند…
ما گاهی یک قدمی برمیداریم، مثلاً وقتی محرّم و صفر میشود در انتهای آن توقّع داریم که امام زمان ارواحنا فداه به ما نگاه کنند، اما وجود مبارک زهرا اطهر سلام الله علیها هرچه خودشان را فدای امیرالمؤمنین علیه السلام کردند در مقابلِ امیرالمؤمنین علیه السلام یک مرتبه از دردِ بدن گریه نکردند، بلکه همیشه رفعِ شبهه میکردند…
امیرالمؤمنین علیه السلام به خانه آمدند و دیدند حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها در حالِ گریه هستند، سرِ ایشان را در آغوش گرفتند و عرض کردند: «ما یُبکیکِ یا سَیّدَتی؟»[۹]… چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟ بلافاصله فرمودند: «أبکَی لِمَا تَلْقَی بَعْدِی»… برای غربتِ تو گریه میکنم…
آخر هم وقتی میخواستند وصیّت کنند، کسی که امیرالمؤمنین علیه السلام در برابرِ او اینقدر خاضع بود، دیدند کسی به امیرالمؤمنین علیه السلام «امام» نمیگوید، در وصیّتِ خود فرمودند: علی جان! از آن روزی که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم مرا به عقدِ تو درآورد به من دستور داد با تو مخالفت نکنم، من سعی کردم به تو دروغ نگویم، من سعی کردم به تو خیانت نکنم، سعی کردم مطیعِ تو باشم… وقتی میخواستی مرا دفن کنی زود از سرِ قبرِ من بلند نشو… بالای سرِ من قرآن بخوان…
آن لحظهای که امیرالمؤمنین علیه السلام بالای قبر نشسته بودند و دستِ خود را از خاکِ قبر برداشتند شاید به یادِ این جمله افتادند، اما امیرالمؤمنین علیه السلام نمیتوانستند توقّف کنند، باید تا صبح چهل قبر میکَندَند، لذا یک عبارتی فرمودند که مرا بیچاره کردهاند، عرض کردند: «سَلَامٌ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا سَئِمٍ»[۱۰]… میخواهم بلند شوم و بروم اما… نه اینکه خسته شده باشم «وَ لَوْ لَا غَلَبَهُ الْمُسْتَوْلِینَ عَلَیْنَا»… اگر اینها به ما مسلّط نشده بودند «لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِکَ لِزَاماً» آنقدر اینجا گریه میکردم تا بمیرم…
[۱] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی ۴۴
[۲] سوره ی مبارکه ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۳] صحیفه ی سجّادیه، صفحه ۹۸
[۴] شوکانی، محمد بن علی، نیل الاوطار، دار الجلیل، ج۳، ص ۳۰۵
[۵] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۱۳ (وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَىٰ عَلَىٰ شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَىٰ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَىٰ شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ ۗ کَذَٰلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ ۚ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ)
[۶] سوره مبارکه مائده، آیه ۶۸ (قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَىٰ شَیْءٍ حَتَّىٰ تُقِیمُوا التَّوْرَاهَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ ۗ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا ۖ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ)
[۷] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۶۴ (قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ ۚ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)
[۸] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال , ج ۱۱ , ص ۱۰۵۵
[۹] امالی شیخ صدوق، صفحه ۱۵۳، حدیث ۸ («روی انّه لمّا حضرت فاطمه علیهاالسّلام، الوفاه بکت فقال لها امیرالمؤمنین، علیهالسّلام: یا سیّدتی ما یبکیک؟ قالت: ابکی لما تلقی بعدی. فقال لها لا تبکی فو الله انّ ذلک لصغیر عندی فی ذات الله.»)
[۱۰] امالی شیخ مفید، صفحات ۲۸۱-۲۸۳ (سَلَامٌ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا سَئِمٍ وَ لَا قَالٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَهٍ، وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ، الصَّبْرُ أَیْمَنُ وَ أَجْمَلُ، وَ لَوْ لَا غَلَبَهُ الْمُسْتَوْلِینَ عَلَیْنَا لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِکَ لِزَاماً، وَ التَّلَبُّثَ عِنْدَهُ مَعْکُوفاً، وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّکْلَى عَلَى جَلِیلِ الرَّزِیَّهِ، فَبِعَیْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ بِنْتُکَ سِرّاً، وَ یُهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً، وَ یُمْنَعُ إِرْثَهَا جَهْراً، وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ یَخْلَقْ مِنْکَ الذِّکْرُ، فَإِلَى اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَکَى، وَ فِیکَ أَجْمَلُ الْعَزَاءِ، فَصَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا وَ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.)
پاسخ دهید