حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ ۲۶ مرداد ۱۳۹۷ در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون موضوع «ساده زیستی مسئولان در ادامه نامه ۴۵ نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۲]
«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم
تعجیل در فرجِ حضرت ولی عصر ارواحنا فداه و روحی له الفداه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم
به نامهی ۴۵ نهج البلاغه رسیده بودیم و آخرین جلسه که در خدمتِ شما بودم به سوء استفاده از این نامه پرداختیم.
مختصری از آنچه گذشت عرض میکنم و واردِ خودِ نامه میشویم.
در این نامه که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یکی از کارگزارانِ خود را توبیخ میکنند که چرا در مجلسِ پولدارها شرکت کردهای؟ که مجدّداً نامه را از ابتدا خواهم خواند و جمله به جمله با یکدیگر گفتگو میکنیم از دو جهت خیلی مهم است، یکی مفادِ خودِ نامه است که ان شاء الله اگر زنده باشیم با یکدیگر گفتگو میکنیم، یکی هم طرفِ سوء استفادهای است که متأسّفانه به نامِ دین گاهی صورت میگیرد که به این موضوع پرداختیم و در همین دو هفتهای که بنده توفیقِ حضور در جلسه نداشتم و سفر بودم متأسفانه همان تحذیرِ ما بیشتر هم اتّفاق افتاد، به بعضی از اولیاء خدا بهتان خورد، این خیلی خطرناک است که جامعهی دینی این کار را انجام دهد.
تهمت به ولیّ خدا
در روایات هست که اهل بیت علیهم صلوات الله کسی که به ولیای از اولیاء خدا جسارت کند را نفرین کردهاند، یک وقتی انسان به یکی از اولیاء خدا جسارت میکند، یک وقتی به نامِ این که دین گفته آبروی او را ببریم نستجیربالله آبروی یکی از اولیاء خدا را تخریب میکنند.
ملاکِ اینکه ما حق داریم آبروی چه کسی را ببریم در سرِ جای خود در فقه مشخّص است و اینکه ما به کمترین گمانی، اینکه به ذهنِ من برسد، باعث بشود که وارد بشویم به هر کسی که احساس میکنیم نباید آن طوری که ما دوست داریم زندگی کند، نتیجهاش این میشود که جلسهی قبل و هم دو جلسهی قبل عرض کردیم هم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بهتان زده شده است و هم گاهی به اولیاء خدا.
یک زمانی یکی از دوستانِ به ما به حوزهای برای تدریس دعوت شده بود، آن حوزه حوزهی بزرگی است، میگفت وقتی در حالِ آمدن بودم نزدِ عالمی رفتم که ایشان هم انسانِ بزرگی است، من هم همینطور مبهم عرض میکنم، آن عالم فرمود: کجا میروی؟ گفتم: به تهران میروم، فرمود: کجا؟ گفتم: حوزهی فلان جا، گفته بود: آنجا نرو! تولیّتِ آنجا فاسد است… دوستِ من گفت: من بسیار تعجّب کردم، گفتم: آیا شما خبری دارید؟ آن عالِم یک عکس آورد و گفت: خانهی این شخص را ببین…
واقعاً عجیب است، این خطرِ بسیار بزرگی است، اگر انسان پنجاه سال فقه هم خوانده باشد ممکن است که پایِ او بلغزد، وای بحالِ بقیّه… که اولاً: اگر یک نفر خانهی بزرگی دارد یعنی حتماً دزد است؟ بعد میگوید: ثانیاً عرض کردم که حاج آقا این حوزهی آن شخص است نه خانهاش! مسلّماً حوزه مانندِ دانشگاه بزرگ است!
فرض بفرمایید که اگر دانشگاه علم و صنعت برای یک شخص باشد خیلی بزرگ است اما وقتی برای هزاران دانشجو است که برای دانشجویان است!
گفتم: حاج آقا اینجا خانهی آن شخص نیست و حوزهی ایشان است و چهارصد نفر طلبه دارد!
مثلاً شما در تهران یک نفر را ندارید که زنگ بزنید و بگویید آیا آنجا خانهی آن شخص است یا حوزهاش؟ و بعد تهمت بزنید؟ دیگر وای بحال بقیّه…
خطرِ این کار هم این است که کسی که این کار را میکند به قولِ مرحوم آقای بروجردی ابتدا طرف را از عدالت و همه چیز ساقط میکند و به فاسق واجب التخریب تبدیل میکند و بعداً هم این کار را میکند! نمیگوید که من میخواهد تهمت بزنم، بهتان بزنم یا غیبت کنم.
به نامِ انقلابیگری
این خطرِ خیلی بزرگی است که شهوتِ اینکه مردم یکدیگر را متّهم کنند الآن در جامعه فراوان است و متأسّفانه به نامِ انقلابیگری و دینداری این کار را میکنند. ای کاش طرف بگوید من میخواهم زناء کنم، میخواهم گناه کنم، میخواهم دزدی کنم، میخواهم گناه کنم، تا اینکه انسان به نامِ دین آبروی بقیّه را ببرد، واضح است آنهایی که باید آبرویشان را برد سرِ جای خود مشخّص است و آن را هم باید متخصّص نظر بدهد، مثلاً قاضی میخواهد. به قولِ امیرالمؤمنین علیه السلام «لا یُدْلِی بِحُجَّهٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً»[۴]، دین در کجا به ما اجازه میدهد که ما در مسئلهای که خبر نداریم آبروی یک نفر را ببریم؟ یا اینکه من یک جملهی تعریزی بگویم و ده هزار نفر زیرِ آن فحش بدهند و بعد بگویم من که فحش ندادهام، واضح است این جملهای که شما میگویید زمینه را برای فحش فراهم میکند، شما عرصه ایجاد میکنید و بعد میگویید به من ربطی ندارد!
پناه بر خدا.
مرده شور ببرد آن انقلابی را که قرار باشد با خلاف شرع کارِ آن پیش برود! انقلابیگری که در آن حرام باشد که به درد نمیخورد، این چه انقلابیگری است؟ آن انقلابی که باید با حرام جلوی آن را گرفت سقط بشود، معلوم است که منظورِ من هم این انقلابیگری نیست، این ادّعای انقلابیگری است، با حرام که نمیشود انقلاب کرد، نامِ آن را هم انقلابیگری بگذاریم و هر کسی هم که با آن مخالف است ضدّانقلاب بشود!
خدای متعال میداند که با همین مدل برخورد به ائمه علیهم السلام در طول تاریخ جسارت شده است! شیعیانِ ایشان هم امروز به جانِ یکدیگر افتادهاند.
بله! در جاهایی واضح است، بنده هم چند جملهای نوشتم که به عرایضِ آخرِ جلسهیمان ضمیمه بشود، برای اینکه فراموش نکنم اینها را دیشب نوشتهام، که بله! یک زمانی است که مثلاً مسئله اشرافیگریِ مسئول است، چند مسئله است، یکی اینکه اصلاً ما در شرایطی که مردم ندارند آیا ریخت و پاش کنیم یا نه؟ که یک خطبه در نهج البلاغه به این موضوع پرداخته است، خطبهی ۲۰۹، برای ما که مسئول نیستیم.
یک راهِ مقابله با مانورِ تجمّل
حال اگر مسئول بودیم باید چکار کنیم؟ در موردِ این هم امیرالمؤمنین علیه السلام چند فرمایش داشتهاند.
یک وقت است که مانور میدهیم! بله! اگر کسی در جایی مانور داد، مثلاً فرض بفرمایید که شروع به تبلیغِ یک زندگیِ فراتر از سطحِ عمومِ مردم کرد و این که مثلاً این عزّت است، آنجا میشود چند کار کرد، همهی دنیا هم این کار را میکنند و ما انجام نمیدهیم، مثلاً میشود گفت: مثلاً کسی که ماشین بیش از پانصد میلیون تومان سوار میشود باید سالی سیصد میلیون تومان مالیات بدهد، آن وقت شما ببینید که دیگر کسی جرأت میکند بیاید و مانور بدهد؟ الآن من کاری ندارم که آیا مسئول است یا نه، کسی که با ماشینِ دو میلیارد تومانی میچرخد باید سالی چهارصد میلیون تومان مالیات بدهد یا سوار نشود، این در خیلی از کشورهای دنیا معمول است که تا هشتاد درصد مالیات به طرف میبندند، یعنی میخواهند این کار را نکنند، کسی که پول در بانک بگذارد مبلغِ سنگینی از او مالیات میگیرند! این راهِ مبارزه است، فحش دادن راهِ مبارزه نیست!
میشود مطالبه کرد مثلاً آن کسی که نوعِ زندگیاش خاص است، کسی که در منزلی که مثلاً مبلغِ آن بیش از دو میلیارد تومان است باید سالی سیصد میلیون تومان مالیات بدهد تا مجبور شود در خانهای بنشیند که مالیات ندهد، مبلغ هم نه اینکه مانندِ جریمهی رانندگی باشد که برای کسی که ماشینِ او شش میلیارد تومان است و اصلاً صد هزار تومان پولی نیست، اینکارها را میتوان انجام داد، یعنی میشود مطالبه کرد، اما فحش دادن، آن هم آنجایی که اصلاً معلوم نیست چه کسی به چه کسی است، خیلیهای آن روی توهّم است، حوزهی طرف را نگاه میکند که خیلی بزرگ است و فکر میکند خانهی اوست و سوال هم نمیکند! الآن دیگر عصرِ ارتباطات است، میشد یک تماس گرفت و جویا شد که آیا اینجا برای آن شخص است یا جایی است که چهارصد نفر طلبه آنجا هستند و عمومی است؟
یا مثلاً فرض بفرمایید کسی که این مقدار ثروت دارد و در این سطح زندگی میکند… الآن هم هست، مثلاً کسی که بخواهد برجِ دویست واحدی بسازد باید مدرسه بسازد، برای همین هم صد و نود و نه واحدی میسازند! اگر قانونی باشد و مجریِ قانونی باشد میشود اینها را مشخّص کرد، کسی که میخواهد اینقدر از فلان چیز خریداری کند باید در عوضِ آن اینقدر خدمات به جامعه بدهد، یا طرف دیگر آن کار را نمیکند یا خدماتِ آن را میدهد!
برای مسئول هم میشود این کارها را انجام داد، مثلاً همانطور که منعِ بکارگیریِ بازنشسته داریم میشود منعِ بکارگیریِ کسی که فرزندِ او خارج از کشور تحصیل میکند داشته باشیم، میشود قانون درست کرد، اما نمیشود گفت هر کسی که فرزندِ او خارج از کشور تحصیل میکند دزد است، اگر دزد است و سندی هست که بررسی کنند، اما صرفِ اینکه فرزندِ کسی در خارج است علامتِ دزدی نیست، چه کسی به ما اجازه میدهد که اینقدر راحت حرف بزنیم؟
میشود گفت: منعِ بکارگیریِ مسئولی است که فرزندِ او خارج از کشور تحصیل کرده است، منعِ بکارگیریِ مسئولی است که در دورهی مسئولیّتِ خود ویژه زندگی میکند، میشود برای اینها قانون گذاشت، اگر اینها مطالبه بشود اتّفاقاً خیلی هم خوب است، اما این فضایی که الآن در جامعهی ما ایجاد شده است یک فضای انتقامگیری است، از نظرِ ما بیشتر هم حزب بازی است، یعنی این طرفیها به آن طرفیها گیر میدهند و آن طرفیها هم به این طرفیها! وگرنه متأسّفانه در هر دو گروهِ سیاسیِ کلانِ جامعه انسانهایی که اشرافی زندگی میکنند وجود دارند، و هر کسی باید از گروهِ خود شروع کند.
بعد از آن حرفها به سراغِ امیرالمؤمنین سلام الله علیه میآییم که نامهای به «عثمان بن حنیف» نوشتهاند که مسئول باید چگونه زندگی کند.
همهی این حرفها را عرض کردیم برای اینکه این حرفها نمیتواند برای ما مجوّز بشود برای یک انسانی که وضعِ او خوب است یا حتّی مسئولیّت دارد بدونِ قانون به سراغِ او برویم و هر چه میتوانیم به او بگوییم، حتّی اگر با او مخالف هستیم، من انکار نمیکنم که در حدّ استخرِ فرح رفتن باید ابراز بشود، اصلاً یک عدّه انقلاب کردهاند و طرف به استخرِ ملکهی قبلی رفته است، حتّی اگر آن استخر خراب شده هم باشد، خاک گرفته هم باشد، در و دیوارِ آن ترک هم برداشته باشد، او حدّاقل برای حفظِ حرمت نباید این کار را کند، یک جاهایِ آن خیلی واضح است، ولی انسان تا مطمئن نشده است نباید مطلبی را بگوید.
ادامهی نامه ۴۵ نهج البلاغه
حضرت به «عثمان بن حنیف» فرمودند: «أَمَّا بَعْدُ، یا ابْنَ حُنَیفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی»[۵]… این «بَلَغَنی»های امیرالمؤمنین علیه السلام خیلی جالب است، معمولاً «بَلَغَنی»ها یعنی به من رسیده است، سربازانِ گمنامِ حضرت به ایشان رساندهاند، نیروهای اطّلاعاتیِ حضرت که عمدتاً یا در شام هستند… اگر فرصت داشتیم عرض میکردم که اخباری که از شام به حضرت رسیده است، مثلاً به پسرعموی خود میفرمایند: شنیدهام عدّهای از شام نیرو به مکّه فرستادهاند تا حاجیها که میآیند تبلیغات کنند، حواسِ خود را جمع کن که فتنه نکنند.
نیروهای اطّلاعاتیِ حضرت یا در شام هستند، یعنی جایی که دشمن حضور دارد، یا مواظبِ مسئولین هستند!
بالاخره امیرالمؤمنین علیه السلام به احتمال زیاد این نامه را در مدینه نوشتهاند، یعنی اوایلِ حکومتِ ایشان است، چون عثمان بن حنیف در ماجرای جنگ جمل آسیب دید و از آنجا برداشته شد و بعد «ابن عبّاس» به آنجا رفت، آن اوایلِ حکومتِ حضرت عثمان بن حنیف فرماندارِ بصره شد.
حضرت نامه نوشتند: «بَلَغَنی» به من خبر رسیده است، «أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیهِ أَهْلِ الْبَصْرَهِ» یکی از جوانهای بصره «دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَهٍ» تو را به یک سفرهای دعوت کرده است، اوّلین اشکال این است که «فَأَسْرَعْتَ إِلَیهَا» دویدی! برای چه عجله کردی؟ آیا اگر جای دیگری هم بعنوانِ مسئول تو را دعوت کنند عجله میکنی؟ مردم در حالِ تماشایِ تو هستند!
«فَأَسْرَعْتَ إِلَیهَا» زود رفتی، «تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ» از تو پذیراییهای مختلفی کردند، «وَ تُنْقَلُ إِلَیکَ الْجِفَانُ» سینیهای بزرگ و… یعنی برای یک نفر غذا جلوی تو نگذاشتند، «وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ» فکرِ آن را هم نمیکردم که تو… تو با خیلیها فرق داری، این شخص انسانِ زاهدی بود، دوستِ امیرالمؤمنین علیه السلام هم بود… فکر نمیکردم تو به مجلسی بروی که «إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ» جلوی در یک عدّه را راه ندادند، جلسهی عمومی نبود، «وَ غَنِیهُمْ مَدْعُوٌّ» پولدارها را دعوت کرده بودند و فقرا را راه ندادند.
ما در همین شمال کشور شهرکهایی داریم که در آنها خیلی هم فساد زیاد است، جلوی درب شما را راه نمیدهند، عمومی نیست! شهرکهایی است که جمعیّتِ زیادی دارد اما ورودی از شما میپرسد که شما برای کدام واحد هستید؟ یا کدام واحد شما را بعنوانِ میهمان دعوت کرده است؟ مسئول حق ندارد اینطور جاها برود، در موردِ انسانِ عادی عم توصیه نمیشود اما مسئول اصلاً حق ندارد.
بعد فرمودند: «فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ» «قضم» به این خورده غذایی که گوشهی دهان است میگویند، فرمودند: مگر تو چقدر میتوانی از دنیا بخوری؟ در برابرِ دنیا چیزی نیست و همان «قضم» است… فرمودند: این که چیزی نیست، نگاه کن و ببین اینکه خوردهای از کجا آمده است، « مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ» اگر میبینی برای تو شبهه دارد… برای مسئول، برای چه مرا دعوت کردهاند؟ فقرا چه میگویند؟ میگویند: این برای چه اینجا رفته است؟ آیا میخواهند با او زد و بند کنند؟ آیا میخواهد قراردادها را از این به بعد با اینها ببندد؟… چرا ذهنِ مردم را درگیر میکنی؟ به چه جهت؟ آیا هدیه است؟ آیا رشوه است؟…
حضرت نمیفرمایند که حرام خوردهای، حرام نخوردهای، یعنی هنوز معلوم نیست، بررسی کن و ببین برای چه تو را دعوت میکنند؟
من هیچ وقت فراموش نمیکنم، یک زمانی به ادارهی محل کارِ پدرم رفتم و دیدم خیلی عصبانی است، بعد دیدم یک نفر هدیه آورده است و ایشان هم نگرفته است و ایشان هم ناراحت بودند که چرا هدیه آورده است.
بعد انسان میشنود که به زنِ یکی از برادرانِ بزرگان خانهی چند میلیاردی هدیه میدهند! دیگر کار به جایی میرسد که به زنِ طرف هم هدیه میدهند! چه برسد به خودِ او! بعد هم میگویند هدیه است! کوفت بخوری! وقتی مسئولیّت داری هدیه یعنی چه؟ آیا به ما هم از این هدیهها میدهند؟ آیا به مردم هم از این هدیهها میدهند؟… هدیه میدهد که در عوضِ آن از تو چیزی بگیرد، ده برابر، صد برابر، هزار برابرِ آن را در عوضِ آن بگیرد، هدیه معنا ندارد، آیا شما هم از این هدیهها گرفتهاید؟ به ما در نهایت یک جفت جوراب میدهند!
وقتی یک خانهی چند میلیاردی به یک نفر هدیه بدهند که همسرِ او مسئولیّت دارد، بیخود کرده است، اینطور نیست که ندارد، شخصِ دولتی اجازه ندارد هدیه بگیرد، حق ندارد در حدّ یک خودکار بیک هدیه بگیرد وای بحالِ اینها…
بعد حضرت فرمودند: «وَ مَا أَیقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ» اگر یقین داری که حلال است… چیزی که تو بعنوان مسئول میخواهی بخوری باید یقین داشته باشی که حلال است، حق نداری از کسی چیزی بگیری، بعد فرمودند: «أَلَا وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یقْتَدِی بِهِ وَ یسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ» هر مأمومی، هر پیروی امامی دارد که باید از او پیروی کند، از نورِ او بهره بگیرد، «أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ» از این دنیا، کلّ دنیای او دو تکّه پارچه است که لباس میشود، حضرت جلوتر هم به این موضوع تصریح میکنند، یک بالاپوش و یک پایین پوش، شما مثلِ یک پیراهن و شلوار حساب کنید، «وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ» دو تکّه هم قرصِ نان است.
«أَلَا وَ إِنَّکُمْ لاتَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ» تو که استاندار هستی نمیتوانی اینقدر هم ساده باشی، خودِ امیرالمؤمنین علیه السلام نخواستهاند که شما نامهی ۴۵ را بر سرِ مسئولان بزنید، ولی ملاکهای ایشان مشخّص است، فرمودند: شما نمیتوانید اینطور باشید، «وَ لَکِنْ أَعِینُونِی» من را کمک کنید، من آمدهام دستِ شما را بگیرم، «بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَادٍ» با وَرَع، با تلاش، با عفّت، با محکم عمل کردن، با درست عمل کردن.
«فَوَاللهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیاکُمْ تِبْراً» بخدا من از دنیا طلایی برای خود ذخیره نکردهام، «وَ لاادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً» مالِ زیادی ذخیره نکردهام، اوّلی طلا بود و دوّمی مال بود، غنیمت است، «وَ لاأَعْدَدْتُ» آماده نکردهام «لِبَالِی ثَوْبِی» برای لباسِ پوسیدهام «طِمْراً» لباسِ دیگری که اگر این پاره شد استفاده کنم، هر وقت پاره شد میروم و میخرم، اینطور نیست که یک دست لباس آماده کرده باشم «وَ لاأَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً» لباسی آماده کرده باشد که اگر این پاره شد فعلاً آن یکی را بپوشند، حضرت این کار را هم نکردند، وقتی پاره شد میروم و یک لباسِ دیگر میخرم.
آیا وضعِ امیرالمؤمنین علیه السلام خوب نبود؟ چرا! حضرت در سال چهل هزار سکّه درآمد داشتند اما حضرت تمامِ اینها را وقف کرده بودند، وقفِ خاص کرده بودند، تولیّتِ وقف هم زمانِ خودِ ایشان خودشان بودند، بعد از خودشان دستِ امام حسن علیه السلام بود، بعد دستِ سیّدالشّهداء علیه السلام بود، بعد هم دستِ امام سجّاد علیه السلام افتاد و بینِ امامزادهها اختلاف شد، گاهی شکایت میکردند و بخشهایی از آن دستِ گروههای دیگر میافتاد، متأسّفانه!
یعنی حضرت پول دارند، در سال چهل هزار سکّه هم درآمد دارند، ولی معلوم است که الآن این پول به مصرفِ اهل و عیال و فقرا میرسد، و هرچه این پول را ذخیره کند برای خودشان نمیماند، پول در حسابِ ایشان نیست، در حسابِ عمومی است، اینکه حضرت میفرمایند ذخیره نکردهام یعنی اینکه برای خودم ذخیره نکردهام.
«وَ لاحُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً» یک وجب زمین برای خودم کنار نگذاشتهام، هر چه هست وقف است.
«بَلَی کَانَتْ فِی أَیدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَیهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ» بله! یک فدک در دستِ ما بود که ما با سخاوت گذشتیم و یک عدّه هم بُخل ورزیدند و حسابِ آن هم با خدای متعال.
بعد فرمودند: «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیرِ فَدَکٍ» از اینجا به بعد حضرت در حالِ مشخص کردنِ قاعده هستند، من با فدک چکار دارم؟ فدک یک جنبهی اعتقادی دارد که آن بر سرِ جای خود است، یک وقت خودِ زمینِ فدک از جهتِ مالی است که فرمودند: «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیرِ فَدَکٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ»، بزودی اگر بخواهید سراغِ مرا بگیرید باید بروید و یک قبری را پیدا کنید، فرمودند: «وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ»، اگر فردا روزی بخواهید به دنبالِ من بگردید، آن جایی که باید به دنبالِ من بگردید یک قبر است، «تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا» بزودی اخبارِ آن قطع میشود، مدام از انسان اخباری منتشر میشود، وقتی که بمیرد دیگر خبری از او منتشر نمیشود، «وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَهٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا» در یک حفرهای که اگر کمی آن را بزرگ بگیرند، «وَ أَوْسَعَتْ یدَا حَافِرِهَا» و دو دستِ این قبرکَن کمی طرفینِ این قبر را باز کند هم «لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ» دوباره خاکها روی هم میریزد، چون بناست که به آنجا برویم… «وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ» شکافهای آن هم خاک پُر میکند.
«وَ إِنَّمَا هِی نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی» جلوی این نفس را باید با تقوا گرفت…
بعد به اینجا برسیم، یک خط هم رد کردم، اینها برای مسئول است دیگر.
من بارها به این موضوع اعتراض کردهام که متأسّفانه مسئولین در حدّ وزیر و معاون اول رئیس جمهور و نایب رئیسِ مجلس از این حرفها بعنوانِ حرفهای مارکسیستی یاد میکنند. نمیخواهم به آنها حق بدهم اما رفتارهایی که در فضای مجازی… فحش و ناسزا و بهتان میزنند، اینها به این موضوع کمک میکنند که آنها این حرفها را بزنند، چون مقابل خلاف شرع میکنند و آنها هم میگویند اینها اسلام نیست! هر دو طرف باید حواسِ خود را جمع کنند.
فرمودند: «وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ» اگر من هم میخواستم میتوانستم عسل بخورم و آن هم عسلِ مُصَفّی، یعنی مومِ آن را جدا بگیرم و بعد مثلاً آنها را از صافی بگذرانم و خلاصه اینکه عسلی که بهترین باشد، «وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ» از مغزِ گندم بخورم، «وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ» ابریشم بپوشم، «وَ لَکِنْ هَیهَاتَ أَنْ یغْلِبَنِی هَوَای»… چقدر ما به این حرفها نیاز داریم بدونِ اینکه بخواهیم تهمت بزنیم.
وقتی مردم میبیندد که مسئولین به دریدنِ یکدیگر افتادهاند، مردم هم به دنبالِ آنها راه میافتند، راهِ اصلاحِ آن این است که مردم این کار را نکنند، الآن مردم هم این کار را انجام میدهند، هر کسی بتواند انجام میدهد، کسانی که این کار را نمیکنند خیلی کم هستند.
فرمودند: «وَ لَکِنْ هَیهَاتَ أَنْ یغْلِبَنِی هَوَای» هیهات از اینکه هوای نفسِ من بر من غلبه کند «وَ یقُودَنِی جَشَعِی» و شدّتِ حرص افسارِ مرا به دست بگیرد، «إِلَی تَخَیرِ الْأَطْعِمَهِ» که من مدام به دنبالِ این باشم که امروز چه بخورم و فردا را چکار کنم، «وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیمَامَهِ» چه بسا در حجاز یا یمامه، یعنی آن دوردستها «مَنْ لاطَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ» کسی که امید هم ندارد به یک قرصِ نان دسترسی پیدا کند، «مَنْ لاطَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ» نه گرسنه است، آنقدر گرسنه است که امید ندارد، یعنی حضرت میخواهند بگویند من این قرصِ نانی را هم که میخورم باز راضی نیستم، اگر من در شبانه روز دو قرصِ نانِ خشک هم میخورم باز هم از گلوی من پایین نمیرود، نه اینکه یکی باشد که من در سطحِ او زندگی کنم، چون ممکن است کسی باشد که «مَنْ لاطَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ» امید به این یک قرصِ نان هم نداشته باشد، «وَ لاعَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ» آخرین مرتبهای که سیر شده اند را در یاد ندارند.
«أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً» من نمیتوانم با شکمِ پُر بخوابم «وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی» و اطرافِ من شکمِ گرسنه باشد… اینها فقط برای مسئول نیست، خطبهی ۲۰۹ این را نشان میدهد که این برای مردم هم هست، وظیفهی مسئول شدیدتر است… «وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی» و اطرافِ من شکمِ گرسنه باشد «وَ أَکْبَادٌ حَرَّی»…
من در خاطر دارم که حدود بیست سالِ پیش این نامه را حفظ کرده بودم، قدیمها اینها در کتبِ درسی بود و بعد اینها را برداشتند، دیدند معلّمهای دینی نمیتوانند اینها را برای بچّهها توضیح بدهند و برداشتند و مردم را خلاص کردند!
اینها مانیفستی است که ما با آن انقلاب کردیم، آن تهمت نزدنهایی که جلسهی گذشته و این جلسه عرض کردیم سرِ جایِ خود است، ولی اینها مانیفستِ انقلاب است، ما با نهج البلاغه انقلاب کردیم، بعد دیدیم که مدلِ نهج البلاغه سخت است! نه ما تحمّل داشتیم و نه مسئولین و با یکدیگر بصورتِ بُرد بُرد آن را کنار گذاشتیم!
من در خاطر دارم که بیست سالِ پیش من میگفتم که حضرت میخواهند اینجا چه مطلبی بفرمایند؟ لابُد آن زمانها آب نبوده است، الآن هم هست دیگر، که من با شکمِ پر و سیراب بخوابم و اطرافِ من شکمهای گرسنه «وَ أَکْبَادٌ حَرَّی»… و جگرهای سوخته از عطش!
«أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:» امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: آیا میدانید درد چیست؟
وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَهٍ * وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ
درد این است که با شکم پُر بخوابی، بخوری در خالی که با یک چیزِ سادهای… «قِد» مثلاً فرض بفرمایید آن زمانها که یخچال نبود گوشت را در آفتاب میگذاشتند تا خشک بشود که بتوانند آن را نگه دارند، غذای خشکیده میشود و اصلاً نمیشود آن را خورد…
دو جملهی دیگر بگویم و بحث را نگه دارم.
«أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی» من قانع باشم به اینکه…
انگار امیرالمؤمنین علیه السلام امروز در میدانِ آزادی صحبت میکنند…
«أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی» من قانع باشم به اینکه «بِأَنْ یقَالَ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ» به من امیرالمؤمنین بگویند و کیف کنم؟ (مسئول) «وَ لاأُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ» ولی در سختیها با اینها شریک نباشم؟ «أَوْ أَکُونَ أُسْوَهً لَهُمْ فِی جُشُوبَهِ الْعَیشِ» یا من باید در سختیِ زندگی اسوهی اینها باشم؟
متأسّفانه انکار هم نشد… مثلاً رئیس جمهور ما برای اینکه بیایند و توضیحِ این خرابکاری ها را بدهند یک مصاحبهای کردند، در آن مصاحبه با کفشی حاضر شدند که گفتند قیمتِ آن کفش چند میلیون تومان است، من واقعاً نمیدانم که آن کفش چند میلیون است یا نه، مثلاً با دلارِ روز حساب کردند که هفت میلیون و پانصد هزار تومان میشود که برای یک مسئول خیلی گران است، برای اینکه ظاهر را هم حفظ کنند حدّاقل باید انکار میکردند، یا روابط عمومی مرده است، یا دیگر کسی جرأت نمیکند پستِ سخنگو را بعهده بگیرد، اینکه وقتی میآیی مشکلات را برای مردم تشریح کنی کفشِ چند میلیون تومانی به پا میکنی… خاک بر سرِ دنیا!
اگر نبود هم باید انکار میکردند، چون این رسانهای شد.
«أَوْ أَکُونَ أُسْوَهً لَهُمْ فِی جُشُوبَهِ الْعَیشِ» یا من باید در سختیِ زندگی اسوهی اینها باشم؟
انسان بعضی اوقات چیزهایی میبیند که بعدها میآیند و به ریشِ ما میخندند، میگویند یک مسئولی آمد و گفت: مردم بیایند و طلاهای خود را بفروشند… این حرفِ خوبی است اگر از سرِ صداقت زده بشود، در شرایطی که مردم مشکل دارند همه به دادِ یکدیگر برسند، مگر ابتدای انقلاب نبود؟ بزرگترها در یاد دارند، اگر دو دبّه نفت به دستِ کسی میرسید به بقیّه میرساند، همین مردم بودند دیگر! از جای دیگر که نیامده بودند! این حرفِ درستی است، ولی در آن شرایط مسئول باید خیلی پررو باشد که این حرف را بزند، در حالی که خودِ او اهلِ این کار نیست، تو ابتدا بصورتِ نمادین همهی طلاهای خود و خانوادهات را بده و بعد مردم را دعوت کن!
مثلِ این میماند که من یک ماشینِ پانصد میلیون تومانی سوار بشوم و بعد به مردم بگویم: ای مردم! پرایدهای خود را بفروشید که فعلاً کشور نیاز دارد! این مثلِ مسخره کردنِ مردم است.
من فراموش نمیکنم، یک زمانی به یکی از مسئولینِ خودروسازیِ کشور گفتند: ماشینِ شما چیست؟ بلافاصله گفت: به شما چه ربطی دارد؟ گفتند: آیا داخلی است؟ گفت: نخیر! شأنِ من أجلّ است!… اگر معنیِ این حرف را بگویم جسارت است.
باور کنید که ترامپ این کار را با مردمِ خود نمیکند، امکان ندارد ترامپ بیاید به مردم بگوید که بیایید و طلاهای خود را بفروشید، اگر بگوید حتماً این کار را میکند، یعنی در عالَمِ سیاست میفهمند که اگر میخواهید این کار اثر بگذارد باید همنوایی کنید، وگرنه معنی ندارد که بگوید پولهای من سرِ جای خود باشد و شما بروید بفروشید.
من یک مرتبهی دیگر هم عرض کردهام، بعضی از نقاطِ حکومتِ ما در حالِ نزدیک شدن به حکومتِ عثمان است، یعنی اگر مردم را آدم حساب نکنید پدیدهی حکومتِ عثمان بوجود میآید و من خیلی بعید میدانم که ترامپ این کار را انجام دهد، اگر نگاه کنید ترامپ برای اقتصادِ کشورِ خود شعار میدهد.
بعد نگاهِ امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینید…
«فَمَا خُلِقْتُ» من اصلاً خلق نشدهام «لِیشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیبَاتِ» که اصلاً دغدغهی من این باشد که چه بخوریم و چه بخریم، من برای این چیزها خلق نشدهام، «کَالْبَهِیمَهِ الْمَرْبُوطَهِ» حضرت میخواهند بفهمانند که من با نستجیربالله بُز فرق میکنم که تمامِ تلاشِ آن این است که این طناب را باز کند که از علوفهی آن طرف استفاده کند، «فَمَا خُلِقْتُ لِیشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیبَاتِ کَالْبَهِیمَهِ الْمَرْبُوطَهِ» مثلِ این بُزی که او را بستهاند «هَمُّهَا عَلَفُهَا»… صبح تا شب فقط به این فکر میکند که با چه کسی ارتباط بگیرد، گوشیِ تلفنِ همراهِ بعضیها را نگاه میکنید و حالِ انسان بهم میخورد، شماره تلفنِ همه را دارد که یک روزی بدرد میخورد! نه اینکه اگر انسان شمارهی کسی را داشته باشد بد باشد، اما اینکه همه را طعمهی اینکه یک روزی بچاپد ببیند بد است، پناه بر خدا…
امروز این حرفها برای بسیاری از مسئولینِ ما حرفهای مارکسیستی است، راست میگویند، چون نوعِ زندگیِ خیلیها… یک خائنی ابتدای انقلاب خانههای مصادرهای را بصورتِ چند هزار متری… چه کسی بود؟ ان شاء الله خدای متعال او را با صورت به جهنّم بفرستد که همچنین پوستِ خربزهای زیرِ پای مسئولانِ ما گذاشت که خانههای مصادرهایِ بالای شهر را به قیمتِ کمتر از چندر غازِ قسطی به برخی از مسئولین داد، کسی که تا دیروز مستأجر بود ناگهان در یک خانهی پنج هزار متری در بهترین نقطهی شهر بصورتِ قسطی رفت، آن هم نه به قیمتِ خودش.
اصلاً این کاری است که معاویه کرده است، وقتی معاویه میخواست کسی را فریب دهد، حتّی اگر طرف سفیرِ امیرالمؤمنین علیه السلام هم بود، اوّل یک سفرهای میانداختند که، یک سفرهای که این شخص در عمرِ خود ندیده بود، حال که بعنوانِ سفیرِ یک حکومت آمده بود نخوردنِ از آن سفره هم مانندِ قهر بود و بیادبی، این شخص که نمیخواست تنش ایجاد کند، همین که از این سفره میخورد دیگر بعد از آن هوس میکرد و تازه مشکلات شروع میشود، بعد هم معاویه کیسههای سکّه میداد، بعضی اوقات بعد از مدّتی به طرف میگفتند اشتباه شد و این کیسههای سکّه را پس میگرفتند، میگفتند اشتباه شده است، مثلاً باید پنج سکّه میدادند اما پانصد سکّه دادهاند، این شخص چند روزی به این پولها عادت کرده بود…
اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: من برای خود ذخیره نکردهام، این فقط برای مسئول نیست، وقتی انسان به این سمت برود که همهی فکرِ او این باشد که چه بخورم و چکار کنم اصلاً نمیتواند سرِ خود را نزدِ زن و بچّهی خود بلند کند، چون هرچه بخورم باز هم باید خیلی کارهای دیگر انجام دهم و خیلی عقب هستم.
چرا حضرت به «بهیمه» تشبیه کرده است، شاید یکی از وجوهاتِ تشبیه این باشد که تا چشمِ انسان به دنیا میافتد سرِ او پایین میافتد و همینکه بخواهد اطرافِ خود را پُر کند عمرِ او میگذرد و اصلاً دیگر فرصت نمیکند که سرِ خود را بلند کند، مثلِ همان چهارپا!
دیدهاید که در فوتبال میگویند باید سربالا بازی کنی، یعنی باید اطرافِ خودت را ببینی، سرِ «بهیمه» همیشه پایین است، همین که این علف را میخورد چشمِ او به یونجهی دیگری میافتد، وقتی انسان به دنبالِ این برود که… انسان وظیفه دارد که به زن و بچّه نفقه بدهد، ولی همان کسانی که بحثِ وجوبِ نفقهی زن و بچّه را مطرح فرمودهاند، توسعه بر عیال خیلی مستحب است، مثلاً روز عید غدیر که نزدیکِ ماست توسعه بر عیال خیلی ثواب دارد، شما میخواهید عیدی بدهید، کادو بدهید، غذای خوب بدهید، لباس بدهید، روزِ عید غدیر بدهید، ابداً عرضِ بنده این نیست که انسان به زن و بچّه سخت بگیرد، این کار خیلی قبیح است.
کسی که پول داشته باشد و خرجِ زن و بچّه کند ان شاء الله خدای متعال او را فقیر نمیکند، خدای متعال دوست ندارد که کسی مسئولِ نفقهی عدّهای انسان باشد و بعد خساست به خرج بدهد، نمیخواهم این را عرض کنم، اما اگر همّت فقط این باشد که من دنبالِ این باشم به اینها برسم، اصلاً نمیتوانم سر بلند کنم، لذا حضرت میفرمایند که این شخص مانندِ «بهیمه» است و سرِ او مدام پایین است.
فردا شبِ شهادت حضرت باقر سلام الله علیه است، امام باقر روحی له الفداه چقدر زحمت کشیده است، فهرستِ کارهایی که حضرت باقر علیه السلام زحمت کشیدهاند باید اصلاً بحثِ جلسات باشد که انسان…
همین امام باقر روحی له الفداه… هم سیّدالشّهداء علیه السلام در کربلا این همه زخم به بدنِ مبارکشان نشسته بود، حضرت زین العابدین سلام الله علیه فرمودند: زخمهایی که به پشتِ ایشان بود، آنقدر که بار کشیده بودند و درِ خانهی این فقرا برده بودند، بینِ این همه زخم هنوز پیدا بود…
سیرهی اهل بیت علیهم السلام در کمک به فقرا
بعضیها کارِ رسانهای میکنند و دنبالِ این هستند که مردم را جذب کنند و مردم را به دنبالِ کارِ خیر جلب کنند، ان شاء الله نیّتِ آنها خوب است ولی با اینکه اهل بیت علیهم السلام خیلی به تبلیغ نیاز داشتند اما وقتی میخواستند به کسی کمک کنند این صدقه سرّ بود، این را استفادهی تبلیغاتی نمیکردند، شما هر یک از اهل بیت علیهم السلام را که ببینید گفتهاند که بعد از شهادتِ ایشان مردمی که منتظر بودند ایشان شب بیایند و نیامدند گفتند چرا امشب او نیامد که همیشه میآمد، چه کسی در شهر تازگی از دنیا رفته است؟…
در مورد امام سجّاد سلام الله علیه بعضی از نقلها میگوید صد نفر مقابلِ منزلِ ایشان آمده بودند و منتظر بودند، میگفتند: امکان ندارد که او نیاید، وقتی نیامد گفتند: حتماً او از دنیا رفته است… بعد فهمیدند که علی بن الحسین علیه السلام از دنیا رفته است…
اهل بیت علیهم السلام به تبلیغ نیاز داشتند، همیشه حقِ آن بزرگواران خورده میشد، مردم اینها را تخریب میکردند، همین الآن هم روضهی بنده توهین به امام باقر علیه السلام است که عرض خواهم کرد، ولی این باعث نمیشد که وقتی میخواهند کمکِ مالی به کسی کنند این را عَلَم کنند، با اینکه نیاز داشتند.
ضمناً این کار تبلیغ نیست، اگر چهل سال بعد یک نفر از دنیا برود و معلوم شود کاری کرده است نسبت به اثرِ زودگذرِ روزمرّه بیشتر اثر دارد.
وقتی به امام سجّاد علیه السلام عرض کردند که چقدر این کیسهها را شبها… امام باقر سلام الله علیه زمانِ غسل و دفنِ پدرشان گریه میکردند، از ایشان علّتِ این همه گریه را پرسیدند و فرمودند: بعد از سالها سه زخم بر بدنِ پدرم باقی مانده است، یکی از آنها این بود که پشتِ پدرم زخم است از بس که بار کشیده است و درِ خانهی فقرایی برده است که ما را دوست نداشتند…
همینجا دیدید که امیرالمؤمنین علیه السلام چه فرمودند، «لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیمَامَهِ»… اینها اصلاً محبّانِ امیرالمؤمنین علیه السلام نیستند، ولی فرمودند: فعلاً مسئولیّتِ اینها با حکومتِ من است، اینها گرسنه هستند…
امام باقر علیه السلام فرمودند: پدرم آنقدر کیسهی غذا به دوش کشیدند و درِ خانهی کسانی بردند که ما را دوست نداشتند… بُردند و پشتِ مبارکِ ایشان زخم بود، اگر شبی کسی از شیعیان حضرت را میدیدند و لو میرفتند اجازه نمیدادند که کیسه را آنها بردارند و میفرمودند: من میخواهم این کیسه را خودم بگیرم، میپرسیدند: چرا شب؟ میفرمودند: صدقهی سِرّ و انفاقِ مخفیانه «تُدفِعُ الغَضَبَ الرَّب» غضبِ پروردگار را خاموش میکند… خودشان را در معرضِ خطر میدیدند…
روضهی امام باقر علیه السلام
امام باقر سلام الله علیه هم از این کارها زیاد انجام دادهاند، ایشان خیلی زحمت کشیدهاند و خیلی جسارت دیدهاند، یکی از آنها را من عرض میکنم، چون نحوهی شهادتِ حضرت خیلی روشن نیست، امام محمّد باقر سلام الله علی آنقدر بینِ مردم عظمت و مقام داشتند که جرأت نمیکردند رسماً ایشان را به شهادت برسانند، مانندِ امام جواد علیه السلام، مانندِ امام هادی روحی له الفداه.
آوازهی علمیِ امام باقر علیه السلام به همه جا رسید، از شهرهای مختلف و کشورهای مختلف علما به مدینه سفر میکردند نه برای زیارت!… وقتی ما به مدینه میرویم دلمان به مسجدالنّبی میرود، دلمان کنار مضجع شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم میرود، آنها به مدینه میآمدند اما نه برای زیارتِ قبرِ مطهّرِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم، میآمدند تا ببینند این باقر العلوم الأنبیاء چه کسی است؟ به محضرِ امام باقر علیه السلام میآمدند و حکومت از این امر بسیار پریشان بود.
هرچه سعی کرده بودند که اهل بیت علیهم السلام را از چشمها بیندازند، با کارهایی که ائمه علیهم السلام انجام داده بودند، که دورهی امام سجّاد علیه السلام و بعد هم امام باقر علیه السلام خیلی دورهی سختی است، با آن همه جسارت از کربلا بیرون آمدهاند، اینکه شما دوباره اعادهی حیثیّت کنید کارِ خیلی سختی است.
«حشام» دستور داد که امام باقر علیه السلام با امام صادق علیه السلام که در آن زمان در محضرِ پدرشان بودند به شام بیایند، (با بیاحترامی)، دلم نمیآید که خیلی این مطلب را بپردازم، خودم خیلی اذیّت میشوم، دستور داد و گفت: من شروع به فحاشی میکنم بعد نوبتی شما هم این کار را انجام دهید، چون خبر رسیده بود که امام باقر علیه السلام در مدینه برو بیایی دارند… این مطلب هم در «کافی» و هم در «دلایل الامامه» موجود است، حضرت باقر سلام الله علیه با آقازادهی خود امام صادق علیه السلام تشریف آوردند، امام صادق علیه السلام هم راوی هستند، حضرت میدانستند که او قصدِ جسارت دارد لذا دیگر تقیّه نکردند، همین که وارد جلسه شدند یک دست تکان دادند به نشانهی سلامِ عمومی و به شاه رسماً سلام نکردند.
کسی که به مجلس سلطان وارد میشود باید اذن بگیرد، حضرت اذن نگرفتند و گوشهای نشستند، این شروع کرد به حرف زدن و گفت: همیشه از شما اهل بیت و اقوامِ رسول خدا یک نفر بوده است که به دنبالِ تفرقهی بین مسلمین بوده است، شما خیلی مغرور هستید، نستجیربالله حضرت را توبیخ کرده است، بعد اینها یکی یکی شروع کردند به جسارت کردن…
حضرت فرمودند: از شما عجیب است، «بِنا هَدَى اللّه ُ أوَّلَکُم ، وبِنا یَختِمُ آخِرَکُم»[۶]، راجع به فرزندانِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم حرف میزنی که هدایتتان را مدیونِ ما هستید، آخرِ امرتان هم دستِ ماست، یک حکومتِ موقّتی در دنیا دارید، آن حکومتِ نهایی از آنِ ماست… البته حضرت این را راجع به خودشان نمیفرمایند.
خیلی به «حشام» برخورد، حضرت را به زندان انداختند، آمدند خبر دادند که شام بهم ریخته است، اوباش اگر مدّتی محضر امام باقر علیه السلام بنشینند، زندانیانِ شام… گفتند اینها از کارهایشان دست برداشتند، محضر امام باقر علیه السلام نشستهاند و حضرت در زندان به اینها درس میدهند، شام را بهم میریزند، گفت: پس او را برگردانید…
یک توطئه کردند که شاید بتوانند جانِ حضرت را بگیرد، دستور داد در مسیر بگویند نستجیربالله کفّار در حالِ آمدن هستند، راجع به اینها بدگویی کنند، امام صادق علیه السلام فرمودند: سه روز با پدرم در حالِ برگشتن به مدینه بودیم، هر کجا که میرفتیم در را به روی ما میبستند… سه روز… هم گرسنه شدیم، هم تشنه شدیم…
تا به شهرِ مدیَن رسیدیم، اینها در را به روی ما بستند و شروع به فحّاشی کردند، بعد امام صادق علیه السلام میفرمایند که به ما فحش دادند، و بعد بصورت خاص میفرمایند: به جدّمان امیرالمؤمنین علیه السلام هم…
حضرت صادق علیه السلام میفرمایند: پدرم فرمود که ما از شما کمک نمیخواهیم، میخواهیم بخریم، گفتند: خرید و فروش با شما که نستجیربالله از کفّار و مشرکین بدتر هستید نمیکنیم…
حضرت صادق علیه السلام میفرمایند: پدرم کنارِ بلندی رفتند و فرمودند: «وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً»[۷]، اینجا شهری است که شعیب در آن بوده است، آخرِ آیه این است که «ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، و أنا بقیّه الله فی أرضِ…
برای امام باقر علیه السلام نمیتوانم بگویم که در کربلا نبودی، آقا جان! در کربلا بودی، چند روزِ دیگر جدّ شما سفرِ خود را آغاز میکنند…
این سفر از چند روزِ دیگر آغاز میشود… حسین جان! ما را به کاروانِ خودت برسان…
عرض کردم در مجلسِ سلطان باید اذن بگیرند تا بنشینند، امام باقر علیه السلام همینطور نشستند و جسارت شد… نمیتوانم بگویم یا امام باقر! نبودی در آن مجلسِ یزید… بودی، آنجایی که عمّهی شما فرمودند: «یَابْنَ الطُّلَقاءِ!…. اَ مِنَ الْعَدْلِ یَابْنَ الطُّلَقاءِ! تَخْدِیرُکَ حَرائِرَکَ وَ اِمائَکَ»[۸] کنیزهایت را هم در پرده پوشاندهای، «وَ سَوْقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّم سَبایا» و دخترانِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم ایستادهاند…
پی نوشت:
[۱] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی ۴۴
[۲] سوره ی مبارکه ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۳] صحیفه ی سجّادیه، صفحه ۹۸
[۴] حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه
[۵] نامه ۴۵ نهج البلاغه (
[۶] کافی، جلد ۱، صفحه ۴۷۱
[۷] سوره مبارکه اعراف، آیه ۸۵ (وَإِلَىٰ مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا ۗ قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَیْرُهُ ۖ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ۚ ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)
[۸] (اَ مِنَ الْعَدْلِ یَابْنَ الطُّلَقاءِ! تَخْدِیرُکَ حَرائِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوْقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّم سَبایا، قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ، وَ اَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدُو بِهِنَّ الاَْعداءُ مِنْ بَلد اِلى بَلد، یَسْتَشْرِفُهُنَّ اَهْلُ الْمَناهِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِیبُ وَ الْبَعِیدُ، وَ الدَّنِیُّ وَ الشَّرِیفُ، لَیْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِیُّ، وَ لا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِیٌّ، وَ کَیْفَ یُرْتَجى مُراقَبَهُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اَکْبادَ الاَْزْکِیاءِ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ، وَ کَیْفَ یَسْتَبْطِاُ فِی بُغْضِنا اَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ نَظَرَ اِلَیْنا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَآنِ وَ الاِْحَنِ وَ الاَْضْغانِ، ثُمَّ تَقُولُ غَیْرَ مُتَّاَثِّم وَ لا مُسْتَعْظِم: لاََهَلُّوا و اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قالُوا یا یَزیدُ لا تَشَلْ – مُنْتَحِیاً عَلى ثَنایا اَبِی عَبْدِاللهِ سَیِّدِ شَبابِ اَهْلِ الجَنَّهِ، تَنْکُتُها بِمِخْصَرَتِکَ، وَ کَیْفَ لا تَقُولُ ذلِکَ وَ قَدْ نَکَاْتَ الْقَرْحَهَ، وَ اسْتَاْصَلْتَ الشَّاْفَهَ بِاِراقَتِکَ دِماءَ ذُرّیَهِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، وَ نُجُومِ الاَْرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَّلِبِ، وَ تَهْتِفُ بِاَشْیاخِکَ، زَعَمْتَ اَنَّکَ تُنادِیهِمْ، فَلَتَرِدَنَّ وَ شِیکاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ اَنَّکَ شَلَلْتَ وَ بَکِمْتَ، وَ لَمْ تَکُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ)
پاسخ دهید