«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«إِلَهِی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

بحث در مورد اطاعت مردم از والی

 یکی از خطبه‌های امیر المؤمنین علیه السّلام که محلّ بحث این روزهای جامعه‌ی ما هم می‌تواند باشد و بحث از ابعاد آن یک مقدار هم چالشی است و بخش‌هایی از آن را هم بنده بنا ندارم مطرح بکنم، به خاطر این‌که بسیار چالشی است خطبه‌ی دویست و شانزدهم نهج البلاغه است. این خطبه در کتاب کافی در بخش روضه هم آمده است. یعنی تقریباً ۸۰ سال قبل از وفات سیّد رضی شیخ کلینی تقریباً وفات کرده است. خطبه‌ای هم که آخرین هفته‌ای هم که بنده خدمت رسیدم، هفته‌ی اوّل نوروز بود یکی از دوستان در پایان جلسه زحمت کشیدند گفتند: شما گفتید از امالی صدوق است و صدوق ۳۸۱ از دنیا رفته است در کافی هم است. درست فرمودند؛ در کافی به یک تعبیرات اندک بود. وقتی کافی است، یعنی از مصادر شیعی گرفته شده است؛ چون بارها عرض کردیم که بخش‌های زیادی از نهج البلاغه از منابع تاریخی غیر شیعه هم اخذ شده است. آن قسمت‌هایی که از غیر شیعه اخذ شده است، بحث‌های دریافت و اخذ از محتوای آن یک مقدار مشکل است؛ به جهت این‌که حالا غیر از فضای تشیّع است، بحث حجّیّت آن محلّ بحث است. گرچه بحث ما عمدتاً تاریخی است و به این‌ها نمی‌پردازیم ولی وقتی منابع شیعی نقل کردند، خیال ما راحت‌تر است، این خطبه هم از این جمله است. در کتاب کافی شریف هم آمده است. موضوع خطبه در آن اوانی است که امیر المؤمنین صلوات الله علیه با مردم سر این‌که بالاخره مردم حرف والی را گوش بدهند یا والی باید تن به حرف مردم بدهد… عرض کردم بحث چالشی مهمّی است، بنده بنا ندارم بخش‌هایی از آن را هم مطرح بکنم. این‌که بالاخره باید والی، حاکم مسلمین به افکار عمومی توجّه بکند امّا بالاخره قیادت و رهبری با افکار عمومی… افکار عمومی هر سمتی خواست برود باید برود یا باید حاکم مردم را به سمت خیر و صلاح ببرد.

تفاوت نظام اسلامی با حکومت اسلامی

 چند تا نکته‌ی مهم این‌جا وجود دارد. یکی این است که آیا در حکومت اسلامی اصلی داریم که از سایر احکام اهم باشد؟ مثل این ماجرایی که البتّه به غلط برداشت شده است که حفظ نظام اوجب واجبات است. یک برداشت هم کردند که این حفظ نظام یعنی حفظ حکومت. این حفظ نظام حفظ حکومت نیست، حکومت از مصادیق نظام است و الّا بعضی از فقها که در کتب فقهی خود لحفظٍ النّظام گفتند در زمانی بوده است که حکومت اسلامی نبوده است. نظام اسلام با حکومت اسلامی فرق دارد. گاهی حکومت اسلامی از مصادیق نظام اسلامی است. مثلاً حکومت طاغوت است، شاه است؛ اصلاً شاه هم سنی است ولی وقتی یک امپراتوری قدر قدرتی می‌خواهد با مسلمین بجنگد که اگر بجنگد فرض کنید مغول می‌خواهد حمله بکند، حکومت هم زمان بنی عبّاس است. حکومت که اسلامی نیست ولی آن‌جا می‌گویند: لحفظ النّظام برای حفظ نظام اسلامی باید این حکومت را در مقابل آن مغول حفظ کرد و الّا یک دفعه از بین می‌رود.

 این حفظ نظام اوجب واجبات است به این معنا همه‌ی فقها گفتند، فقط کلام حضرت امام نیست امّا خوب گاهی حکومت از مصادیق نظام می‌شود. آیا در حکومت اصلی است یا نه باید همان اصولی که همه جا است باید آن‌ها اجرا بشود؟ وقتی می‌گویند در حکومت اصلی است به این معنا است که آیا گاهی ممکن است یک گوشه‌ای عدالت طلبی اتّفاق بیفتد، اقامه‌ی حق اتّفاق بیفتد، یک عدّه‌ای احساس بکنند پرچم حق زمین افتاده است و اگر نخواهیم برچسب بزنیم، مثلاً برداشت خوارج این بود که توحید در جامعه‌ی اسلامی خدشه‌دار شده است «لا حکم الا لله» «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»[۴] آیه‌ی قرآن است. ظاهراً برداشت این‌ها این بود. این‌ها باید این‌جا چه کار می‌کردند؟ باید در برابر این حقّی که احساس می‌کردند از اسلام تضییع شده است، چه کار می‌کردند.

چالش مهمّ اهل بیت علیهم السّلام با شیعیان خود

 اگر در یک جامعه‌ی اسلامی یک نفر احساس بکند که عدالت نیست، خوب معلوم است که می‌رود سعی می‌کند عدالت را برپا بکند امّا اگر یک جا احساس کرد که والی به آن سمتی که او می‌خواهد نمی‌رود، آن وقت باید چه کار کرد؟ -برای این‌که بحث من خیلی چالشی نشود، خیلی با احتیاط دارم بحث را مطرح می‌کنم- آیا اصلی در حکومت داریم که او را باید حفظ کرد یا نه همین احکام اسلامی است؟ این‌ها نسبت به همدیگر هیچ اولویتی هم ندارند. آن‌جایی که هیچ تزاحمی نیست خوب واضح است. تزاحم یعنی این‌که شما مجبور نیستی یکی یا چند تا را انتخاب بکنی، همه را نمی‌توانی اجرا بکنی. خوب آن‌جا که طبیعی است وقتی تزاحم نباشد که اصلاً مشکلی نیست. آدم می‌رود به حق عمل می‌کند، به همه‌ی حق‌ها عمل می‌کند امّا گاهی این‌طور نمی‌شود. در زندگی ائمه این چالش زیاد برای شیعیان اتّفاق افتاده است و شیعیان گاهی از اهل بیت عبور کردند. یعنی گاهی شیعیان از تشیّع خود عدول کردند. مثال بارز آن را من بارها عرض کردم حالا این‌که من می‌گویم شیعه به معنای امروزی تشیّع چه بسا نبوده است ولی بالاخره بخش‌هایی از مردم کوفه شیعه بودند. ولی وقتی احساس کردند امام سجّاد علیه السّلام به بعضی از احکام اسلامی عمل نمی‌کند و رفتار ایشان با پدرشان تعارض دارد، از امام سجّاد علیه السّلام عبور کردند. برای ترسوها جهاد سخت است، برای دین‌دارها عدم جهاد سخت‌تر است. برای دین‌دار قیام بر برپایی دین نکردن سخت‌تر است، برای فراری‌های از جنگ چیزی نیست، امام حسن علیه السّلام صلح بکند ولی برای حجر بن عدی غیور سخت است که امام حسن علیه السّلام حکومت را به معاویه واگذار بکند، تحمّل این موضوع خیلی سخت است. شیعیان کوفه نگاه می‌کردند می‌دیدند که زین العابدین صلوات الله علیه بعد از عاشورا در زمان همان شاهی که با سیّد الشّهداء علیه السّلام درگیر شد، هیچ اقدام سیاسی نکرد و اگر اصل بر این است که همه‌ی احکام را بدون اولویت یک جا انجام بدهیم، می‌توانستند بروند سیّد السّاجدین را با همان حرف‌هایی که پدر ایشان می‌زد محاکمه بکنند؛ «أ مَا تَرونَ الحَقّ لَا یُعمَل بِهِ وَ البَاطِلُ لَا یُتنَاهى عَنه؟»[۵] مگر سیّد الشّهداء صلوات الله علیه این را نگفت. مگر نمی‌بینید به حق عمل نمی‌شود. در ذهن بعضی از مردم کوفه این بود، مگر امام سجّاد علیه السّلام نمی‌بیند به حق عمل نمی‌شود، برای چه علیه حکومت یزید اقدام نمی‌کند. سه سال امامت ابتدایی امام سجّاد علیه السّلام در دوره‌ی یزید علیه لعنه و النّیران است. مگر نمی‌بینی به حق عمل نمی‌شود، چرا اقدامی نمی‌کنی، چرا سپاهی درست نمی‌کنی؟ اگر کسی نتواند این مسئله را درک بکند، مثل آن کسی که دهان او نصفه باز است و خدا لطف بکند و باقی دهان او را هم ببندد برداشت او این‌طور می‌شود که ائمه علیهم السّلام بعد از امام حسین علیه السّلام عاقلانه‌تر رفتار کردند. یعنی یک بار هیئتی عمل کردند، به خط زدند و دیدند خراب شد؛ دیگر بعد از آن خیلی احتیاط کردند، دیگر لات و بازی و هیئتی عمل کردن زمان امام حسین علیه السّلام تمام شد، این‌طور برداشت می‌کند. می‌گوید: چون ائمّه‌ی بعدی وقتی می‌گویند یار، امام حسین از مردم کوفه آزمایش DNA نگرفت؛ همین که نامه نوشتند شروع کرد ولی ائمّه‌ی بعدی تا می‌گویند: شما یار دارید. آقا شما یار دارید، چطور مردم کوفه نامه بنویسند ما آماده هستیم، امام حسین علیه السّلام قیام می‌کند؛ بعد صد هزار نفر در خراسان می‌گویند: ما آماده هستیم، امام صادق علیه السّلام قیام نمی‌کند. حضرت فرمود: برو داخل تنور. خوب چرا امام حسین علیه السّلام به شیعیان کوفه گفت: به داخل تنور بروید.

اگر قرار بر این باشد که هر کسی همان احکامی که همه بلد هستند را بخواهد اجرا بکند و یک اصل اساسی در حکومت و جامعه اسلامی و امامت مسلمین و والی مسلمین نیست؛ خوب مردم می‌گویند: یعنی چه امام حسین علیه السّلام قیام کرد، هیچ آزمایشی نکرد. امام حسین علیه السّلام هم می‌توانست به مسلم بگوید: یک تنور درست بکن، شیعیانی که آمدند با تو بیعت بکنند، یک به یک بگو که به داخل این تنور بروند. خوب به نظر شما داخل تنور می‌رفتند؟ هیچ کربلایی هم اتّفاق نمی‌افتاد. با یک چهار تا تنور درست کردن کلّ مشکل حل می‌شد.

امام حسین علیه السّلام این کار را نکرد. اتّفاقاً خیلی‌ها هم می‌گفتند این کوفی‌ها راست نمی‌گویند؛ این‌طور هم نبود که حضرت به مردم کوفه خوشبین باشد. اصلاً افکار عمومی این بود که کوفیان می‌گویند، بعد رها می‌کنند. انقلابی‌هایی هستند که کار سخت بشود، رها می‌کنند و می‌روند. حالا به اندازه‌ی یک جمله‌ی معترضه عرض بکنم که کوفی‌ها از همه بهتر بودند، چون بقیه که همان جمله‌ی اوّل را هم نمی‌گفتند ولی ائمّه‌ی بعدی می‌گویند: نه، ما یار نداریم.

مسئله‌ی تقابل عدالت و ولایت در جامعه

زمان حضرت رضا روحی له الفداء که حضرت لباس خود را به دعبل داد، دعبل یک آستین آن لباس را کند، بقیه‌ی آن را برد در قم ۳۰ هزار سکّه‌ی طلا فروخت. برای چه مردم لباس خریدند این همه پول دادند؟ ۳۰ هزار مثقال طلا دادند برای یک لباسی که قابل پوشیدن نبود. برای این‌که امام رضا علیه السّلام با این لباس نماز خوانده بود، می‌خواستند تکه تکه بکند این را داخل قبر خود بگذارند، هر کسی یک تکه را بردارد. چند ده سکه‌ی طلا می‌داد که یک تکه لباسی که به بدن مبارک امام رضا علیه السّلام موقع نماز خورده است، متبرّک است، این را داخل قبر خود بگذارد. خوب چرا امام رضا علیه السّلام قیام نکرد؟ قیام اصل است، چه چیزی اصل است اگر کسی بخواهد… امام رضا علیه السّلام نمی‌تواند بگوید: «أ مَا تَرونَ الحَقّ لَا یُعمَل بِهِ وَ البَاطِلُ لَا یُتنَاهى عَنه؟»[۶] همان حرف امام حسین علیه السّلام را نمی‌توانستند امام رضا علیه السّلام بزنند. آقا جان رفتی دختر ترامپ را هم گرفتی؟ رفتی دختر شاه را هم گرفتی و در قصر هم رفتی. یکی از معانی غریب الغرباء همین است. تازه حکومت هم این را دوست داشت. بنی عبّاس، اطرافیان مأمون همه به امام رضا، رضا می‌گفتند؛ یعنی خود ایشان راضی است. خود او راضی است که ولیعهد شده است. پر از تناقض می‌شود. شما با خود امام حسین علیه السّلام می‌توانید همه‌ی ائمّه علیهم السّلام را محاکمه بکنید.

امّا ظاهر امر این است که این‌طور نیست. ظاهر امر این است این‌طور نیست که احکام اسلامی و آموزه‌های دینی همه در یک سطح باشند، اولویت نداشته باشند. ای کاش این بحث را ما دو سال پیش یا دو سه سال دیگر مطرح می‌کردیم که مسئله‌ی تقابل ولایت و عدالت در جامعه مطرح نبود که معلوم بشود ما نمی‌خواهیم این حرف را الآن بزنیم برای این‌که جواب یک عدّه‌ای را بدهیم، برای همین هم من دارم با احتیاط صحبت می‌کنم که به آن‌ها خیلی برنخورد که بحث من لزوماً در پاسخ به آن‌ها نباشد. برای همین هم مثال تاریخی عرض می‌کنم. کوفیان مدام قیام می‌کردند و از امام سجّاد علیه السّلام عبور کردند. حداکثر امام سجّاد -حداکثر که نبود- فقیه مردم کوفه شده بود. بچّه‌های زید چون اهل قیام بودند، طرفداران این‌ها بیشتر بودند. اهل سنّتی مثل مالک و مثل ابو حنیفه و این‌ها می‌گویند این‌ها با اهل بیت هستند و وجوهات می‌فرستند، برای بچّه‌های زید می‌فرستادند. برای زید می‌فرستادند، چون این‌ها قیام کرده بودند. عرض کردم برای آدم‌های شجاع، برای دین‌داران قیام کردن آسان تر از قیام نکردن است. در برابر بعضی ظلم‌ها سکوت کردن سخت‌تر است. تحمّل این‌که معاویه همه جای اسلام را بگیرد و امام مسلمین، امام حسن علیه السّلام برود یک گوشه‌ای در مدینه… تحمّل این خیلی سخت‌تر است. به نظر می‌آید که یک اصلی است، این اصل را من چند بار گفتم این‌جا هم مطرح می‌کنم چون جا برای مطرح کردن آن وجود دارد.

علّت صعب مستصعب بودن ولایت اهل بیت علیهم السّلام

این‌که در روایات وجود دارد که ولایت ما اهل بیت صعب مستصعب است؛ یک معنای آن حقیقت ولایت و فهم معارف ولایت و این‌ها است، آن‌ها سر جای خود، اگر بخواهم وارد آن‌ها بشوم. وقت من می‌رود. آن‌ها هم سر جای خود بسیار مهم هستند، یک جلسه‌ای هم که ما ضبط نکردیم یک مقداری راجع به آن صحبت کردیم. یک وقتی که امام حقیقت دین است و این‌ها. شکّی در آن‌ها نیست و إن‌شاءالله یکی دو جلسه‌ی دیگر هم راجع به آن صحبت خواهم کرد. امّا این‌که در روایت است که ولایت سخت است، از عهده‌ی کسی برنمی‌آید و اسلام بر پنج چیز بنا شده است؛ نماز و روزه و حج و زکات و ولایت «(و ما نودی) وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»[۷] این یکی را ما دو سه سال پیش قبل از این‌ ماجرای تقابل ولایت و عدالت گفتیم. معنای ولایت این‌جا معارف ولایت نیست؛ اعتقاد به ولایت نیست. چرا؟ چون اگر این‌جا معنای این بود که اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز و روزه و حج و زکات و ولایت. یعنی اعتقاد به امامت امیر المؤمنین علیه السّلام. آن وقت شما حق داشتی بپرسی ببخشید اسلام بر پنج چیز بنا شده است، توحید نیست؟ توحید کجا است؟ اسلام بر پنج چیز بنا شده است، نماز از توحید مهمتر است؟ نماز فرعی از فروع فروع توحید است. روزه از توحید مهمتر است؟ حج از توحید مهمتر است؟ زکات از توحید مهمتر است. چرا «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ»؟ باید بگویی توحید نبوّت معاد آن وقت بگویی ولایت می‌گوییم ولایت هم استمرار نبوّت است. یعنی اعتقاد به امام اهل بیت علیهم السّلام. ظاهراً این‌جا ولایت به معنای اعتقاد به امامت اهل بیت علیهم السّلام نیست. اگر می‌خواست این‌طور باشد یعنی مسئله‌ی ولایت اعتقادی بود، آن چهار تا فقهی -نماز و روزه و حج و زکات- این‌ها چه سنخیّتی با هم داشتند. یعنی اسلام بر یک امر اعتقادی و چهار امر فقهی بنا شده است؟ آن وقت این‌جا جای توحید کجا است؟

 به نظر می‌آید این روایت که مجموعه‌ی روایات هم است، از چند امام ما هم رسیده است. می‌خواهد بفرماید اگر بخواهی به اسلام عمل بکنی، عمل اسلامی پنج رکن اصلی دارد. یعنی وقتی اعتقادات را باور کردی، حالا می‌خواهی عمل بکنی باید پنج تا کار انجام بدهی. چون نماز چیست؟ نماز تبلور اعتقاد به توحید است. موش پرست‌ها که نماز نمی‌خوانند. نماز تبلور اعتقاد به توحید است. روزه هم همین‌طور. ۲۰ ساعت، ۲۱ ساعت دو ماه دیگر إن‌شاءالله بخواهیم روزه بگیریم چوب بر سر آدم خورده است (مگر انسان عقل ندارد) باور به توحید نباشد که آدم روزه نمی‌گیرد. حج هم همین است. پول هم همین است. زکات دادن و زکات هم لزوماً آن زکاتی که در ذهن من و شما است نیست، اخراجات مالی است. یعنی خمس و زکات و انفاق و این‌ها است. باید بحث بشود که این‌جا کدام زکات است. خیلی جاها وقتی می‌گویند: زکات یعنی پول دادن. پول دادن‌های لازم. آدم همین‌طور که پول نمی‌دهد. یک پاپاسی هم آدم پول نمی‌دهد. اگر اعتقادی نبود که آدم خمس بدهد، من برای چه خمس بدهم که این‌ها بخورند، خود من می‌خورم. اعتقاد به توحید نباشد که آدم پول نمی‌دهد. تا باور نباشد که آدم پول خرج کسی نمی‌کند. چهار تای آن‌ها عملی است و تبلور توحید است. یعنی توحید را اعتقاد دارم، نماز می‌خوانم و معنی ندارد یکی از آن‌ها اعتقادی باشد.

ولایت عملی یعنی ولایت‌مداری

پس این‌جا باید ولایت آن هم عملی باشد. یعنی ولایت او عملی باشد یعنی ولایت مداری. ولایت مداری یعنی چه؟ یعنی چون من اعتقاد به ولایت دارم، حالا یک سری عمل انجام بدهم، آن عمل چیست؟ خوب من می‌دانم امیر المؤمنین سلام الله علیه مفترض الطّاعه است. من می‌دانم مرجع تقلید مفترض الطّاعه در دایره‌ی مرجعیّت خود است. این‌ها را می‌دانم. نماز فقط می‌دانم حیّ قیّوم واحد احد فرد صمد است که نیست. یک کاری می‌کنم. از من ساقط هم نمی‌شود حتّی اگر دارم غرق می‌شوم. ولایت مداری یعنی این‌که من می‌دانم امیر المؤمنین علیه السّلام مفترض الطّاعه است؛ حالا باید به این مفترض الطّاعه بودن عمل بکنم. یعنی او را واقعاً در عمل خود مفترض الطّاعه ببینم. مثلاً چه؟ در جامعه‌ی کبیره می‌خوانیم. «مُفَوِّضٌ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ»[۸] امور خود را به شما واگذار می‌کنم. من امامت تو را باور می‌کنم، به امامت تو عمل می‌کنم. یعنی آن‌جایی که تو دستور می‌دهی، من یک نظر دارم، تو یک نظر داری، من نظر تو را انجام می‌دهم. بلکه من همه چیز خود را به تو واگذار می‌کنم. همه‌ی امور خود را به تو واگذار می‌کنم. «مُفَوِّضٌ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَیْکُمْ … وَ قَلْبِی لَکُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ»، رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ» یعنی چه؟ یعنی من اصلاً نظر نمی‌دهم. ولایت مداری یعنی این‌که هر چه شما بگویی انجام می‌دهم. حالا چرا گفته است: «(و ما نودی) وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»[۹]؟ نماز که از توحید نشأت می‌گیرد؛ چرا «(و ما نودی) وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»؟ برای این‌که آن‌جایی که تزاحم نیست که اصلاً اختلافی نیست. بگوید آقا من صبح نماز صبح بخوانم یا روزه بگیرم یا خمس خود را بدهم؟ می‌گوید: همه‌ی این ها.

معنای صعب مستصعب بودن ولایت اهل بیت علیهم السّلام

اصلاً بین این‌ها اختلافی نیست. اختلاف کجا است؟ اختلاف آن‌جا است که می‌گوید در آن جامعه‌ای که امیر المؤمنین علیه السّلام می‌خواست جمل را راه بیندازد و سپاه خود را از مدینه به بصره ببرد، اخلاقی‌ها می‌گفتند: ریختن خون مسلمان حرام است. واقعاً هم همین‌طور است، ریختن خون مسلمان حرام است. در خوارج که اصلاً کار از این هم سخت‌تر بود. حوزه‌ی علمیّه علیه امیر المؤمنین علیه السّلام قیام کرد. همه ریش بلند همه قاری، همه حافظ. اصلاً ما در تاریخ دو جا داریم: «لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ»[۱۰] شب‌ها که می‌شد صدای وز وز مثل کندوی عسل، ههمه می‌آمد شب عاشورا و شب‌ها در خیمه‌های خوارج. سپاه امیر المؤمنین علیه السلام این طرف هستند، سپاه آن‌ها آن طرف هستند نزدیک به هم. شب که می‌شود این‌ها ضجّه می‌زنند، نماز شب می‌خوانند. برای چه بروم این‌ها را بکشم؟ سخت است. آن‌جایی که تزاحم وجود ندارد، سخت نیست. خمس خود را بدهم یا نماز بخواهم، می‌گوید: هر دوی آن‌ها را انجام بده. امّا آن‌جا که باید یکی از آن‌ها را انجام بدهی، ریختن خون مسلمان حرام است. جنگ با اهل بغی هم واجب است. کدام اولویت دارد؟ یکی از معانی ولایت ما صعب مستصعب است، این است. چون نظر من متمایل به این است که اوّلی را انجام بدهم، امام مسلمین می‌گوید: دومی را انجام بدهید و قرار هم بر این بود که هر کسی نظر خود را انجام بدهد، اصلاً ولایت دیگر معنی نداشت، ولایت نمی‌خواست. هر کسی به هر تصمیمی که رسید عمل بکند. همه با ذکر یک صلوات در اختیار خود باشند، همه به تشخیص خود عمل بکنند. این دیگر حکومت اسلامی نبود. مثل این‌که من در غار زندگی می‌کنم، شما هم در غار بغل. من به مصالح خود عمل می‌کنم، شما هم به مصالح خودت. آن چیزی که کار را سخت می‌کند این است تمام دعواها را اگر نگاه بکنید حزب اللّهی‌هایی که با اهل بیت علیهم السّلام درگیر شدند، منظور از حزب اللّهی‌ها دین‌داران است آن‌ها که می‌گفتند: چرا امام سجّاد علیه السّلام قیام نمی‌کند؟ امام صادق علیه السّلام ده هزار تا یار دارد، ۳۰ هزار سکه‌ی طلا پول لباس برای امام رضا علیه السّلام دادند، این‌ها پای کار نبودند در این حد که ۷۰ نفر از آن‌ها کشته بشوند؟ یعنی واقعاً زمان امام صادق علیه السّلام ۷۰ نفر آدم نداشتیم کشته بشوند؟ این‌که تفاوت رفتاری است. پس حسینی عمل نکردند. یعنی اگر شما ولایت را حذف بکنی، هیچ وقت نمی‌توانی از بند این تعارض‌ها خارج بشوی. مشکل تمام نمی‌شود. چرا الآن این کار را کردی؟ اگر بخواهم مثال بزنم من تا فردا صبح مدام می‌توانم مثال بزنم که می‌شود به امیر المؤمنین علیه السّلام اشکال کرد. یعنی اگر شما برداشت دین نباشد… البتّه بحث راجع به امام معصوم برای ما… چون الآن در عصر امام معصوم نیستیم. الآن حکومت در دست امام معصوم نیست که با آن درگیر بشویم، الآن امام معصوم دست در جیب من نمی‌کند، بگوید: این پول حرام است بده. الآن امام معصوم علیه السّلام من را از خانه‌ی خود بیرون نمی‌کند که بگوید: این خانه برای تو نبود، حقوق خود را برگردان. الآن امام معصوم خوب است، چون نیست که با من درگیر بشود و بعد هم می‌گویم: خاک بر سر آن کسانی که مقابل علی سلام الله علیه ایستادند.

 امّا در مسائل فقهی آن که شکّی نیست، در اطاعت از مرجع اگر نگاه بکنید ما مرجع فراوان داریم که… از مراجع معاصر بارها دفتر ایشان اعلام کرده است ایشان مصلحت نمی‌داند راجع به قمه زنی نظر بدهد. این یعنی چه؟ آقای مرجع تقلید نظر خود را بگو در شرایط فعلی حرام است یا نیست. به او هم نسبت دادند که ایشان حرام می‌داند، بلافاصله دفتر ایشان اعلام کرد که نخیر، این‌ها دروغ است، ایشان نمی‌خواهد راجع به این موضوع نظر بدهد. خوب نظر بدهد بگوید: حلال است. گفتن این‌که حلال است که مشکلی ایجاد نمی‌کند، اتّفاقاً حسین چی‌ها می‌گویند کار خوبی کرد، پرچم شعائر را بالا برد. با دستگاه سیّد الشّهداء درنیفتاد. وقتی نظر نمی‌دهد معلوم است که نظر او چیست، چرا نظر نمی‌دهد؟ چون اگر نظر بدهد اطاعت نمی‌کنند او را تخریب می‌کند و آسیب‌های دیگر اتّفاق می‌افتد.

 شما امروز خیلی از احکام اسلامی را نمی‌توانید در جامعه تلویزیون بیان بکنید. چه کسی جرأت دارد برود راجع به احکام موسیقی در تلویزیون صحبت بکند؟ چون اوّل از همان شخص عبور می‌کنند فقیهی که این فتوا را بدهد اصلاً نمی‌خواهند. آن‌جایی که قرار است که بیاید روی نظر من، نظر من را کنار بزند یا آن‌جایی که امیر المؤمنین صلوات الله علیه شهید شده است، الآن ما می‌گوییم خاک بر سر خوارج، خاک بر سر اهل جمل. خود را نمی‌توانیم در مقابل امیر المؤمنین علیه السّلام قرار بدهیم، چون ما در مقابل امیر المؤمنین علیه السّلام نمی‌ایستیم.

 ولی اگر دقّت بکنم که من آن‌جاهایی که حجّت در اطاعت دارم، آن‌جا حجّت در اطاعت دارم، رد کننده‌ی حکم مرجع تقلید در مرجعیّت او در حقیقت رد کردن حکم امام است. رد کردن مسلم در کوفه، رد امام است، مسلم که معصوم نبود، مسلم حالا مثال بزنم- تشخیص داد وقتی هانی را گرفتند، باید برود از هانی دفاع بکند و سلیمان صرد خزاعی گفت: نه، من صبر می‌کنم تا خود او بیاید. این بهترین و آسان‌ترین کار است الآن صبر می‌کنم تا خود امام زمان بیاید. هزینه‌ای ندارد. چه شد مسلم تنها شد؟ مسلم که امام معصوم نیست. ممکن است خطا بکند. تشخیص ما این است که مسلم سفیر امام است، وصی و جانشین امام حسین علیه السّلام که نیست. تشخیص داده است قیام بکند، ما تشخیص نمی‌دهیم قیام بکند. او به تشخیص خود عمل بکند، ما هم به تشخیص خود عمل می‌کنیم. خوب آن شد که شد. مسلم هم که معصوم نبود. کجا سخت است اتّفاق بیفتد؟ دقیقاً همین‌جا. خیلی هم راحت هم می‌شود آن را توجیه شرعی کرد. ما حجّت نداریم، مسلم که معصوم نیست، ممکن است خطا بکند، ما به نظر خود عمل می‌کنیم. هزار نوع از این مثال‌ها می‌توان درآورد و خدا می‌داند باید به خدا پناه برد از این‌که یک روزی امام زمان سلام الله علیه تشریف بیاورند و ما در مقابل ایشان نیاستیم.

سفارش به سبقت نگرفتن از امام معصوم علیه السّلام در روایات

برای چه این‌قدر در روایت به ما گفتند از امام معصوم سلام الله علیه سبقت نگیرید؟ سبقت گرفتن از امام معصوم یعنی چه؟ یعنی دارد خطا می‌کند. چرا این کار را نمی‌کند؟ این‌قدر این مسئله برای شیعیان حاد بوده است که یعنی چه امیر المؤمنین صلوات الله علیه با عایشه که جنگیده است، از این‌ها غنیمت نگرفته است؟ چطور این‌ها را کشتند، خون آن‌ها حلال است، بعد هم نمی‌شود غنائم جنگی این‌ها را برداشت. وسائل آن‌ها برای آن‌ها است. خون آن‌ها را زدید، ریختید. این سؤال را از امام سجّاد علیه السّلام پرسیدند، از امام کاظم علیه السّلام پرسیدند، از امام صادق علیه السّلام پرسیدند، از امام هادی علیه السّلام پرسیدند. وقتی یک مسئله‌ای را از چند امام می‌پرسند، یعنی این مسئله برای آن‌ها حل نمی‌شده است. یعنی چه؟ چرا امیر المؤمنین علیه السّلام عایشه را محاکمه نکرد؟ چرا امیر المؤمنین علیه السّلام از این‌ها غنیمت نگرفت؟ خون آن‌ها را ریخت. الآن من بگویم: آقای من امیر المؤمنین علیه السّلام هر چه بگوید: چشم. ولی در شرایط که قرار بگیریم که مستقیم… همه با معصوم طرف نیستند، با کارگزار معصوم طرف هستند. کارگزار خود حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام در یک شهر است یک جاهایی خلاف بیّن است، خلاف شرع بیّن است این‌که می‌گویم بحث حساس است، در شرایط فعلی ورود کردن آن خیلی سخت است، این است آن‌جا که خلاف شرع بیّن است، قطعی است این‌جا باید داد است ولو این‌که استاندار امیر المؤمنین علیه السّلام است. چون امیر المؤمنین علیه السّلام خلاف شرع عمل نمی‌کند که استاندار او بخواهد بگوید: چون من استاندار امیر المؤمنین هستم خلاف شرع عمل می‌کنم. سختی کار این‌جا است آیا می‌شود از استاندار امیر المؤمنین علیه السّلام انتقاد کرد؟ بله که می‌شود. انتقاد می‌کردند. چون استاندار امیر المؤمنین علیه السّلام که امیر المؤمنین نیست، تازه زمان امیر المؤمنین علیه السّلام خیلی‌ها حضرت را معصوم نمی‌دانستند، یک جایی خلاف شرع بیّن است. یک جایی نه شما می‌گویید: بین این دو تا وظیفه، چرا این وظیفه را داری انجام می‌دهی، آن وظیفه را انجام نمی‌دهی؟ خیلی مرز جدا کردن این دو تا از همدیگر سخت است. او می‌فرماید الآن این کار را بکنید.

لزوم ولیّ فقیه در جامعه

من شب گذشته یک مثالی زدم مثال خوبی است همه‌ی فقها شیعه می‌گویند: دفاع از مرزهای اسلامی واجب است به عثمان حمله کردند، حکم به جهاد دادند ولی وقتی آمریکا حمله کرد عراق را بگیرد هیچ مرجع تقلیدی حکم به جهاد نداد. چرا؟ ترسیدند چون قدرت داشتند؟ کدام مرجع تقلیدی حکم جهاد داد؟ چرا با اسرائیل برویم درگیر بشویم، این کنار ما که آمریکا حمله کرده است حکم جهاد… چرا آن موقع مدافعان حرم قیام نکردند؟ این سؤال است، آن موقع مدافعان حرم کجا بودند؟ دقیقاً مسئله همین جا است، قیام کردن اصل نیست قعود هم اصل نیست. «(و ما نودی) وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»[۱۱] اگر قرار بر این بود که همه‌ی افراد تک تک تشخیص بدهند که در همه‌ی شرایط همیشه حکم ثابت است اصلاً ولی لازم نبود، رساله‌ی عملیّه را حاکم اسلامی قرار می‌دادند. قانون را باز می‌کردند، می‌خواندند. قانون مفسّر می‌خواهد. مخصوصاً آن جایی که تزاحم وجود دارد. اگر طاغوت کافر حربی به مرز کشور اسلامی حمله کرد مثل آمریکا حکم این است که باید رفت… اگر به کشور سنّی‌ها حمله کردند، علمای شیعه فتوا به جهاد دادند ولیّ فقیه ایران را کنار بگذارید، مراجع تقلید غیر انقلابی و بیرون از فضای جمهوری اسلامی هم وقتی به عراق حمله شد، حکم به جهاد ندادند. چطور برای داعش حکم به جهاد دادند، برای آمریکا چرا حکم به جهاد ندادند؟ برای این‌که مسئله این نیست که همیشه باید دفاع کرد. بله باید از مرز اسلامی دفاع کرد، بله باید اقامه‌ی حق کرد. بله باید اقامه‌ی عدل کرد. ولی گاهی پیش می‌آید که تزاحم وجود دارد، تشخیص مسئله سخت است، مسئله فردی نیست. این‌جا اگر قرار بر این بود که همواره جواب آن یک چیز باشد، دیگر آن وقت لازم نبود ولی باشد. یک مکتوبی در خانه‌های مردم می‌فرستادند، می‌گفتند: اگر این‌طور شد سپس این‌طور بکنید؛ حمله شد، دفاع بکنید. ظاهراً این‌طور نیست. پیچیدگی کار هم دقیقاً همین‌جا است که حالا من این جمله را بخوانم از جلسه‌ی آینده سعی می‌کنم این خطبه‌ی ۲۱۶ را بحث بکنم خیلی سعی کردم بحث من امروز حساس چالشی نشوم. ما در دوره‌ای هستیم که بوق‌چی‌ها زیاد هستند و حرف زدن را سخت می‌کند و نمی‌خواهم فکر بکنید امروز می‌خواهم ولایت را علم بکنم که عدالت را با آن دفن بکنم. الحمدلله ما این‌جا راجع به عدالت کم حرف نزدیم و به آن حرف‌هایی هم که زدیم هنوز معتقد هستیم. نمی‌خواهیم با ولایت عدالت را دفن بکنیم و من هم کار ندارم که آن کسی که مدّعی عدالت است، مدّعی عدالت است یا واقعاً عادل است. به من ربطی ندارد من کار ندارم امّا برای چه گفتند: «(و ما نودی) وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ» برای این‌که او الآن تشخیص می‌دهد که…

لزوم اطاعت مردم از امام و رهبر جامعه

اصلاً رهبری و امامت یعنی این. اگر شما باور کردی امام، امام است، دیگر باید بروی پشت سر او قرار بگیری، نه پیش روی او. نه از او جلو بزنی. نه این‌که بخواهی به او فرمان بدهی. نهایت فکر می‌کنی خبر از یک موضوعی ندارد، به او اطّلاع‌رسانی می‌کنی امّا آن‌جایی که تصمیم می‌گیرد، دیگر اگر قرار باشد که همه در مقابل او بایستند، نظرات خود را بخواهند اعمال بکنند که این جمله‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام می‌شود: «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ»[۱۲] امیر المؤمنین علیه السّلام می‌فرماید: آن موقعی که والی به رعیّت خود، حاکم به مردم خود ظلم بکند این حالت چه اتّفاقاتی را به دنبال دارد که برای شما می‌خوانم. اگر والی به مردم ظلم بکند، این‌طور می‌شود. از آن طرف می‌فرماید: ظلم رعیت به والی چیست؟ «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا» اگر مردم بخواهند بر حاکم غلبه بکنند یعنی چه؟ یعنی نگذارند حاکم، حاکم باشد. حضرت می‌فرماید: اگر والی ظلم بکند، در حکمت‌های نهج البلاغه هم است که فرمود: اگر قبلاً در حکومت‌های قبلی می‌گفتند: ولاه ظالم هستند، امروز مردم دارند به من ظلم می‌کنند. چه ظلمی می‌کنند؟ «لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ»[۱۳] اجازه نمی‌دهند من آن چیزی را که تشخیص می‌دهم بگویم و آن را عمل بکنم. آن‌ها می‌خواهند نظر خود را تحمیل بکنند. «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا»[۱۴] چه وقت رعیّت به والی ظلم می‌کند؟ وقتی نمی‌گذارند او به تشخیص خود عمل بکند.

 نمونه‌های از این در کشور ما بسیار یافت می‌شود. آموزش و پرورش ما این‌طور است که صدای اعتراض مردم بلند نشود. مثلاً مدارس غیر انتفاعی می‌خواهند از مردم پول بگیرند، بازرس می‌آید می‌گوید: تا شهریور شهریه‌ی مصوّب بگیرید که وقتی فضا… -من در آموزش و پرورش کار کردم- که کسی اعتراض نکند. مهر که شد، یک جلسه همین‌طوری، اولیاء و مربیّان بگذارید، انجمن اولیاء و مربّیان مصوّب بکند هشت میلیون دیگر بگیرید، این را بعداً بگیرید اشکالی ندارد. پول سرویس را همزمان با پول… مدام پدر دانش آموز را به مدرسه بیاورید، یک جا نگیرید، یک دفعه ۱۵ میلیون می‌شود خیلی به او فشار می‌آید بعد داد می‌زند، بعد سر و صدا می‌شود. یعنی کلاً فضا طوری است که مردم حرفی نزنند. اگر حق داری می‌گیری، خوب حرف بزنند. اگر ناحق می‌گیری، هیچ وقت نباید بگیری. چرا آن را چند بخش می‌کنی؟ پول غذا بخش نامه می‌کند. چرا به نظر شما آموزش و پرورش بخش نامه می‌کند؟ یعنی کار کردن در آموزش و پرورش بدون دروغ از سخت‌ترین کارهای این عالم است. چون من مدیر مدرسه بودم. شما بخواهید دروغ نگویید و در این کشور مدیر مدرسه باشید… چون می‌گوید: اولیا را دعوت بکن پول را بگیر ولی پول غذا و سرویس را نگیر. آن را یک بار دیگر بگیر که وقتی رفت و گفت: پول دادم یک دفعه ۱۵ میلیون دادم. بگوید: شش میلیون امروز دادم، سه میلیون برای سرویس و غذا دادم، پنج میلیون هم مصوّبه‌ی انجمن اولیا دادم. آن یکی را هم بعد از این‌ها بگیر و بازرس کار ندارد، یک مدرسه ۲۰ میلیون گرفته است یا نه، کار دارد که سه مرحله گرفتی یا یک مرحله. می‌روی بچّه را در مدرسه ثبت نام بکنید، اگر این پول را از شما می‌گیرند، این را چند جا ثبت می‌کنند؟ چون در یکی از آن‌ها تاریخ ۱/۷ می‌زنند، در یکی ۱/۵ می‌زنند، در یکی ۱/۳ می‌زنند. می‌گوید: صدای اعتراض کسی بلند نشود. اگر صدای اعتراض بلند بشود، این همین است که «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا» اگر حق باشد. اگر نباشد که هیچ.

مردم تجمّع می‌کنند می‌ایستند چهار تا نیروی انتظامی را زخمی بکنند، بعد اقدام بکند. به نیروی انتظامی گفتند: بدون تفنگ به خیابان بروید. مگر این‌ها خل هستند، حتماً باید سه تا کشته بدهی؟! اگر آن کسی که در مقابل این‌ها ایستاده است، ناحق است خوب برخورد بکن. اگر حق است، خوب غلط می‌کنی بعد از آن هم برخورد می‌کنی. اگر صدا دربیاید… الآن این‌طور است شما اگر در ادارات مؤدّب باشید، شما را اذیّت می‌کنند، شروع به داد زدن بکنید. دو حالت دارد یا توهین به مأمور قانون کردی به مشکل برخورد می‌کنی یا خیلی محکم دادی می‌زنی، آن وقت کار تو را انجام می‌دهند. چرا گشت ارشاد جواب نمی‌دهد؟ چون آن مادمازلی را که گرفته است شروع به جیغ زدن می‌کند. یا خوب بلد نیست جیغ بزند، پدر او را به مشکل می‌اندازند یا خوب بلد است جیغ بزند، آن وقت او را رها می‌کنند. مأمور نیروی انتظامی در خانه‌ی طرف بیاید هم همین‌طور.

 یعنی بنا شده است بر این‌که «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا» آن‌جایی که حق است؛ آن‌جا که ناحق است کسی بی‌خود می‌کند عمل بکند. یعنی صدا درنیاید، این‌که حکومت‌دار نشد. عرض می‌کنم آن‌جایی که نا حق است، در هیچ صورتی قبول نیست. من هم نمی‌خواهم بگویم به افکار عمومی توجّه نشود. وقتی کار به این سطح برسد که شما برخورد به وقت نیازش نمی‌کنید، بعد شما می‌بینید یک نفر دیگر صبح تا شب هر روز دارد عکس العمل نشان می‌دهد، هیچ کسی هم به او عکس العمل نشان نمی‌دهد. شما مردم را یک طوری تربیت کردید که صدای کسی درنیاید. هر وقت ما در جلسات مدیران رفتیم می‌گویند: صدای مردم را نیاورید. نمی‌گویند: ناحق نگیر. می‌گوید: همه‌ی این‌ها را قانونی بکنید، مثل حقوق نجومی که قانونی شد. این «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا» است. از این وقت او هم با آن بازی می‌کند.

فتنه سنگین در زمان ظهور امام زمان علیه السّلام

این بحثی که ما داریم مطرح می‌کنیم خیلی بحث خطرناکی است. عرض کردم اگر هم امروزه ماجرای فتنه‌ی بین ولایت و عدالت نبود، من خیلی راحت‌تر حرف می‌زدم، مدام به خود ترمز زدم که خیلی نخواهم… نمی‌خواستم بحث را سیاسی بکنم، می‌خواستم اصل آن موضوعی را که از فرمایش امیر المؤمنین علیه السّلام از خطبه‌ی ۲۱۶ می‌خواهم عرض بکنم مقدّمه‌ی آن را عرض بکنم. إن‌شاءالله بعداً ادامه می‌دهیم. امام حسین سلام الله علیه گرفتار مردمی شد که آن هم یک طور دیگری مدام به او می‌گفتند: آقا نرو، ابن عبّاس گفت: حداقل زن و فرزند خود را نبر. حق این بود که همه می‌رفتند، به امام می‌گفتند ما چه کار بکنیم. همه توصیه می‌کردند. می‌گفتند: اگر می‌خواهی کوفه بروی، زن و فرزند خود را نبر. روضه خوان در حرم امیر المؤمنین علیه السّلام رو کرد به گنبد امیر المؤمنین سلام الله علیه و از قول حضرت زینب سلام الله علیها چند جمله به امیر المؤمنین علیه السّلام گفت؛ من نمی‌توانم همه‌ی این جملات را بگویم. یکی دو تا از آن‌ها را فقط اشاره بکنم. خدا ما را مهیّای ظهور امام زمان علیه السّلام قرار بدهد. باید به خود امام زمان علیه السّلام پناه ببریم از این‌که کار به جایی برسد که ما در مقابل حضرت بایستیم، این خیلی حرف عجیبی است که مرحوم آقای بهجت رحمه الله علیه می‌زدند می‌فرمودند: این‌‌قدر فتنه سنگین است که نمی‌داند آدم دعا بکند در زمان ظهور حضرت باشد یا از دنیا رفته باشد، دچار فتنه نشود.

بودند کسانی که به امیر المؤمنین علیه السّلام ارادت داشتند، فکر نمی‌کردند یک روزی شمشیر به روی او می‌کشند. بود کسی که به حضرت ارادت داشت و حضرت او را تحویل نگرفت؛ گفت: آقا برای چه ما را تحویل نمی‌گیری؟ فرمود: تو یک روزی این شمشیر خود را که امروز داری خون‌ها را پاک می‌کنی که در راه من از آن استفاده کردی، به روی خود من می‌کشی. گفت: خدا آن روز را نیاورد و اگر من خیال بکنم که خود من باید خود را حفظ بکنم، این اوّل شرک و بدبختی است. باید پناه برد که… خیلی عبرت در داستان عاشورا وجود دارد، نماز خوان‌ها مقابل امام حسین علیه السّلام قرار گرفتند. نماز خوان‌ها گفتند: نستجیر بالله امام حسین مفسد است. برای همین به نماز او جسارت کردند. این روضه خوان این‌طور می‌گفت، می‌گفت: یا علی نجف از توابع کوفه است، تو حاکم آن شهری هستی که اگر… امیر المؤمنین صلوات الله علیه داشت رد می‌شد، دید یک مردی سر یک زنی داد زد. گفت: یا علی یا امیر المؤمنین ما را بردند در همان شهری که تو در آن شهر وقتی راه می‌رفتی در بازار بین یک مرد و یک زن سر یک مسئله‌ی مالی اختلاف شد. سر خرید و فروش. بعد سر زن داد زد. امیر المؤمنین علیه السّلام بلافاصله برخورد کرد. اتّفاقی هم نیفتاده بود. گفت: وقتی جنگ در کربلا تمام شد، بچّه‌ها فرار کرده بودند عمر سعد یک عدّه را فرستاد که اسرا را یک جا جمع بکنند این‌ها فرار نکنند تا فردا حرکت بکنند. روضه خوان این‌طور می‌گفت، می‌گفت: یا امیر المؤمنین بیا بین محافظ ما چه کسانی شدند. تا چند ساعت پیش عبّاس محافظ بچّه‌ها بود. زینب کبری سلام الله علیه می‌گشت بچّه‌ها را یک به یک پیدا بکند، وارد قتله‌گاه شد دید یک بچّه‌ای در قتله‌گاه است، خود را روی بدن انداخته بود داشت، گریه می‌کرد. محافظ‌ها زینب کبری را رها نکرده بودند تا این بچّه نگاه کرد دید این‌ها آمدند، دست روی سر خود گذاشت.

 


پی نوشت:

[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– سوره‌ی یوسف، آیات ۴۰ و ۶۷ و سوره‌ی انعام، آیه ۵۷٫

[۵]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج ‏۲، ص ۲۷۶٫

[۶]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج ‏۲، ص ۲۷۶٫

[۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۲، ص ۱۸٫

[۸]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۹۹٫

[۹]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۲، ص ۱۸٫

[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۳۳، ص ۳۸۶ و همان، ج ‏۴۴، ص ۳۹۴٫

[۱۱]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۲، ص ۱۸٫

[۱۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۳۳٫

[۱۳]– همان، ص ۷۱٫

[۱۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۳۳٫