روز دوشنبه مورخ ۰۲ مهر ماه ۱۳۹۷، اولین جلسه درس خارج اصول استاد میری با موضوع «تعریف علم اصول» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضور می گردد.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه اول
ان شاء الله قرار است که بحث اصول را خدمت دوستان داشته باشیم.
در اصول بعضی از قسمتها هست که از اهمّیت بیشتری برخوردار است. بحث از آن ثمرات عملی یا علمی دارد که طبعا آنها در اولویت قرار می گیرد.
بعضی از بحثها هستند که در واقع، آنچنان ثمراتی بر بحث از آنها مترتّب نمیباشد اگرچه فوائدی دارد امّا با توجّه به اهمّیت برخی از موضوعات دیگر، به نظر میرسد آنها کمتر مورد بحث و بررسی قرار بگیرند یا کنار گذاشته بشوند. با توجّه به اینکه آن بحثها طبعا در دورههای قبلی سطح، مورد بحث و بررسی دوستان قرار گرفته است.
در بحث اصول به نظر رسید که اگر بخواهیم از مقدّمات شروع کنیم، بحث از موضوع اصول، شاید چندان ضرورتی نداشته باشد و از آن بحث های کشدار است که معمولا محلّ مناقشه هست و خواهد بود.
امّا بحثی مثل «تعریف علم اصول» و تمایز مسائل اصولی از سائر مسائل مانند مسائل فقهی و قواعد فقهیه، یا مباحثی از این دست، البتّه خوب اینها موضوعاتی است که قابل توجّه است و می شود راجع به آنها بحث کرد و فائده هم دارد، اگر بعضی از آنها، فائده عملی نداشته باشد، فائده علمیقابل توجهی دارد که کمتر از عملی نیست.
عرض کنم که با این مقدّمه کوتاه، وارد بحث میشویم در مورد اینکه ماهیّت علم اصول و گزارههایی که در علم اصول است چیست؟ در مورد «چیستی علم اصول»
مقدمه:
اگر بخواهیم بحث کنیم طبعا این بحث، یک مقدمهای دارد و آن اینکه اصولا ما درباره علوم که صحبت میکنیم این دانشها در دورههای آغازین پیشرفت بشر اگرچه بصورت کشکولی و مطالبی کنار هم، و با هم همه مسائل دیده میشده یعنی بشر در آن مراحل اولیهی خودش، بدلیل ضرورتهای محدودی که احساس میکرده، بدلیل محدودیتهای در دستیابی به دانش و امثال اینها، مجموعهی اطلاعاتش، قاعدتا گزارههای بسیار محدودی در زمینههای متنوّع بوده است.
به تجربه هم اینطور دانشش افزوده شده و افزوده شده، تا به یک شکل گستردهتری دست پیدا کرده به دانش.
همینطور که این انسان جلو رفته، احساس کرده که در یک مقطعی همه دانشهای و گزارههای علمی را نمی تواند با هم یکجا داشته باشد.
مدّتها گذشته دیده که، آگاهیهایش زیاد شده و نمی شود (همه دانشها را) ذهن را مثل یک انباری در نظر گرفته که هر چه علم و آگاهی است انسان در انبار بریزد و هر وقت هم میخواهد برود یک چیزی را بگردد و پیدا کند، کار با دشواری مواجه می شود و سختیهای خاصّ خودش را دارد، مانند گشتن سوزن در انبار کاه است. لذا تدریجا به این نتیجه رسیده که باید این دانشها را از هم جدا کند و یک طبقهبندیهایی داشته باشد، یک دستهبندیهایی داشته باشد، برای دانشهای مختلف، بیاید فایلهای متفاوتی را تعریف بکند و بر اساس آن، این تقسیمبندی و طبقهبندی دانشها شکل بگیرد.
خصوصا اینکه نیازهای انسان، بیشتر می شود. ما می توانیم روی موضوع دانش پزشکی بطور خاصّ متمرکز بشویم.
شما ملاحظه بفرمایید این مقداری که تاریخ به ما نشان میدهد، حالا دوره قبل از این مقدار هم قاعدتا مسئله قابل پیگیری است. ما مثلا همین حدود ۱۵۰۰ سال دورهی تاریخی دانشها را در نظر می گیریم میبینیم که به هر حال، علم پزشکی، علم طبیعی و به تعبیر علم فیزیک و مسائلی که مربوط به تجربه می شود همینطور مسائل ریاضی، همه با هم در کتابهایی مثلا مثل «شفاء» ابن سینا و امثال اینها، بحث میشده البته کتابهای جدائی بوده. دوره ابن سینا دوره پیشرفته علم بوده، دوره گسترده شدن علوم میباشد.
دورههای قدیمیتر از آن خیلی محدودتر بوده است.
در اینجا ما میبینیم که این کتابها را مثلا شفاء بخشی از آن اختصاص به فلسفه و بخشی از آن اختصاص به حکمت طبیعی دارد و یک بخش از آن اختصاص به ریاضیات دارد. بعد کسانی که این درسها را میخواندند و در کنار آن، دانش طبّ هم که مثلا با استفاده از کتاب قانون و امثال اینها، میخواندند.اینها را کسی که طلبه بود یا محصّل خوبی قرار بود باشه، سعی میکرد که یک جامعیّت اینطوری داشته باشد. خوب در دورهی خودش، خیلی خوب بوده. ما علماء جامع زیادی داشتهایم تا این اواخر.
امّا مشکل آنجا بوده که به هر حال این تمرکز کردن بر روی همه دانشها توسط یک فرد یا افراد خاصّی، موجب میشد که این دانش گسترده و عمیق نشود و پاسخگوی به نیازهای جدید نباشد.
تدریجا به این طرف رفتند بر اثر تحوّلاتی که اتفاق افتاد، آمدند دانشها را حسابی از هم جدا کردند.گفتند که یک آدم باید برود، یک عمر برود روی ریاضیات آن هم یک بخش خاصّش کار کند. پزشکی یک فرد باید برود یک عمر بگذارد مثلا فقط روی چشمپزشکی. الآن هم حتی در بعضی از این موضوعات باز میگویند پزشکی که این موضوع را چشم مورد توجه قرار میدهد با پزشکی که آن بحث چشم را مورد بحث قرار میدهد، متفاوت است.
اینها را برای این عرض میکنم که هر چقدر که تفکیک علوم از هم بیشتر صورت بگیرد روی اهداف عقلائی طبعا گسترش و تعمیق آن دانش بهتر اتفاق میافتد و رشد آن دانش می تواند سرعت بیشتری به خودش بگیرد.
لذا یکی از ضرورتها و به اصطلاح پیشفرضهای چنین کاری برای رشد و پیشرفت دانش این است که دانشها از هم جدا بشوند و طبقهبندی بشوند.
خوب ما برای اینکه این طبقهبندیها را مشخص کنیم و مرزهای دانش علم اصول را که حالا مورد بحثمان هست، از علوم دیگر، تفکیک بکنیم بنابراین لازم است که راجع به اینکه علم اصول چیست، صحبت کنیم تا از دانشهای دیگر متمایز بشود تا بتوانیم راجع به علم اصول، متمرکزتر بحث کنیم. علتّ تفکیک این هست.
مضافا اینکه این تفکیک دانشها از هم، یک حُسن دیگری که دارد این است که شما بعنوان مثال در گذشتهها ریاضیاتی که بوده اگر ملاحظه بفرمائید میبینید الآن در آثار مرحوم خواجه و بعضی از آثار دیگر هم هست این فرمولها، مثلا راجع به یک مسئله ریاضی، که میخواهند توضیح بدهند یک صفحه یا دو صفحه مطلب مینویسند تا بتوانند یک موضوع ریاضی را توضیح بدهند. آن وقت پیشرفت دانش ریاضی، یک اتفاقی را باعث شد که بجای اینکه ما بیاییم دو صفحه مطلب را توضیح بدهیم و بیان کنیم به شکل تفصیلی، بیاییم از کدها و علائمی که حکم نماد را دارد از آنها استفاده کنیم. فرمولهایی که امروز ما در ریاضیات میبینیم محصول همین تلاش است. آن وقت همان مطلبی را که شما در دو یا سه صفحه، توضیحش را میگرفتید تا موضوع و مسئله، فقط تبیین میشد یا حلّ میشد، این الآن با یک سطر یا یک سطر و نیم، فرمول کاملا قابل تبیین است، بدون اینکه هیچگونه کاستی در محتوا اتفاق افتاده باشد.
حالا وقتی که ما میآییم علم اصول را تعریف میکنیم و از دانشهای دیگر متمایزش میکنیم و گزارههای علم اصول را میگوئیم این ویژگیها را دارند، در حکم این است که داریم، یکسری نمادها و آسانسازیها را برای خودمان انجام میدهیم، تا هر وقت بعدا خواستیم بحث کنیم مثلا آیا گزارههای علم اصول، اعتباریاند یا حقیقیاند؟ فقط با یک اشاره، ما بگوئیم آیا گزارههای علم اصول شما همه گزارهها و مسائلی که در علم اصول مطرح می شود، در ذهنتان بیاید، یعنی کلّ آن مسائل، با یک اشاره، تعبیر گزاره علم اصول یا خود علم اصول، همه آن گزارهها میآید.
این هم یک ضرورت است برای اینکه ما بحث کنیم راجع به تعریف علم اصول و ویژگیهای گزارهی اصولی.
یک نکتهی دیگری را هم که بعنوان نکته پایانی ضرورت از بحث تعریف علم اصول و گزارههای اصولی عرض بکنم و وارد خود تعریف بشویم، این است که اصولا اگر دانش را ما تفکیکش کنیم و متمایزش بکنیم از دانشهای دیگر، و راجع به خود آن دانش بخواهیم بحث کنیم یکی از کارهای مهمی که می شود راجع به آن انجام داد این است که ما آن وقت می توانیم راجع به سیر تحولات تاریخی آن دانش که دانش اصول باشد، بحث کنیم. عوامل فراز و فرود این دانش را بحث کنیم. برویم سراغ گذشته علم اصول، ببینیم در آغاز چه بوده، در میانه کار چه شده؟ الآن چه وضعیتی دارد؟ دورهای که اخباریها بودند چگونه بود؟ دورهای که بعد از آنهاست، چگونه بود؟
آیا این سیری که دانش اصول داشته، پیشرونده بوده یا نبوده؟
این را در مورد دانشهای دیگر بحث میکنند و نتیجههایی هم می گیرند. آن وقت وقتی که این بحثها را میکنند، بعد از اینکه گزارش میکنند، توصیههایی هم دارند، که برای اینکه ما علم اصول را موجب بشویم که وضعیت بهتری پیدا کند از این روشها هم استفاده کنیم. آن مشکلاتی که در دوره تاریخی قبل اتفاق افتاده را تکرار نکنیم. این سبب می شود که وضعیت بهتری برای آینده علم اصول، شکل بگیرد.
این در بحثهای فلسفهی علوم تجربی، خیلی مورد توجه قرار گرفته، ما هم باید این را بعنوان یک امتیاز مثبت از دانشهای دیگر، در مورد علم اصول و علومی که خودمان درگیرشان هستیم در علوم اسلامی، مورد توجّه قرار بدهیم.
این بود خلاصه آنچه که می شود درباره فوائد بحث و بررسی در مورد تعریف علم اصول گفت. ما هر بحثی که میکنیم اول باید درباره فوائد، محسّنات و ثمراتش صحبت کنیم. با این توضیحاتی که عرض شد ثمرات بحث از تعریف علم اصول و بیان ویژگیهای گزارههای اصولی تا حدّی روشن شد که اگر ما میخواهیم بحث تخصصیتر و عمیقتر و گستردهتر جلو برود باید علوم را از هم تفکیک کنیم. اگر میخواهیم در واقع موضوعات به شکل مطلوبی پیش برود، طبعا این اتفاق باید بیفتد و همچنین آن دو نکتهای که بعد از آن گفتیم.
بعد از این بحث میرسیم به خود تعریف علم اصول، این نکته را هم از قلم نیفتد که تعریف علم اصول، جزء مسائل علم اصول نیست.
این البته بعدا بخوبی روشنتر می شود امّا این بحث از مبادی و مقدمات بحث مربوط به علم اصول است.
مستحضر هستید در منطق بحث شده است که ما هر دانشی را که میخواهیم درباره آن صحبت کنیم در واقع مقدّمات هشتگانهای را باید طیّ بکنیم که از آن تعبیر به رئوس ثمانیه می شود.
این عرض کنم که از قبیل اینکه موضوع آن علم چیست؟
فائده آن علم چیست؟
سبب تسمیه آن علم به این اسم چیست؟
مؤسّس این علم کیست؟
تقسیمبندیهایی که در آن علم صورت می گیرد چیست؟
اینها رئوس ثمانیه است که به بعضی از آنها اشاره شد.
خوب تعریف آن دانش هم جزء آن رئوس ثمانیه است. رئوس ثمانیه را در مقدمه آن علم صحبت میکنند نه در داخل آن علم.
برای تعریف علم اصول اولین تعریفی را که امروز مطرح می کنیم و مورد بحث قرار میدهیم تعریفی است که قبل از مرحوم آخوند خراسانی، بعضی از اصولیین مطرح کردند. به تعریف مشهور هم از آن یاد می شود. حالا آیا واقعا مشهور اصولیین این را قائلند یا نه؟ چیز اثبات شدهای نیست.
امّا میدانید عدهی قابل توجّهی این تعریف را داشتهاند و در کتابهایشان هست. مثلا مرحوم میرزای قمی در «قوانین» ،در کتاب «هدایه المسترشدین»، در کتاب «فصول» و برخی کتابهای دیگر، این تعریفی را که میخواهیم الآن به آن بپردازیم، مطرح است.
ظاهرا همان صاحب کتاب «هدایه المسترشدین» هم ایشان اشاره میکند که این تعریف، تعریفی است که از «جماعه من المتأخّرین» یعنی گویا این تعریف، خیلی قدیمی هم به این شکل نیست.
به هر حال اینطور شناخته می شود که قول مشهور است. این خیلی مهمّ نیست بلکه مهم خود تعریف است که تعریف جا افتاده و فنی است در علم اصول.
حالا این تعریف را ما به آن میپردازیم و بعد ببینیم که نکات قابل توجهی که در خود این تعریف است و همینطور ممکن است که انتقاداتی در آن وجود داشته باشد.
تعریف مشهور:
که میرزای قمی میفرمایند:
«فهو العلم بالقواعد الممهّده لاستنباط الاحکام الشرعیه»
علم داشته باشیم به قواعد و اصولی که آماده شده برای استنباط احکام شرعیه.برای اینکه از اینها استفاده کنیم تا احکام شرعیه از آن منابع مثلا کتاب و سنّت، استنباط کنیم.
قواعدی که آماده شده برای استنباط احکام شرعیه.
تعبیر «العلم به» که در آغازش آمده است.
یکی از ویژگیها و مؤلفههای این تعریف این است که میفرماید «القواعد الممهّده». «قواعد» یعنی یک ضابطههای کلّی، یک در واقع اصول عامّه، یعنی قضایای شخصیه نیست.
البته میدانید در علوم عقلیه این بعنوان یک اصل است که ضوابط و قوانین باید کلّی باشد.
امّا حالا در اصول که بحث هست که این از دانشهای اعتباری است اینها داستانش ممکن است حتّی فرق بکند ولی به هر حال در اینجا تعبیر قواعد بکار برده شده، نشان از این دارد که اموری است که به شکل قضایای کلّیه است و شخصیه نیست.
نکته دیگر:
میفرماید «القواعد الممهّده لاستنباط» یعنی این قواعدی است آمادهسازی و تنظیم شده، امّا آیا بالفعل بکار گرفته می شود یا نه؟ یک بحث دیگری است. یعنی یک حالت بالقوهای در آن وجود دارد.
خیلی چیزها، در یک جاهائی آماده شده. مثلا میگویند در فلان جا این زمین آماده کشت و زرع است امّا معنایش این نیست که بالفعل در آن کشت و زرع صورت گرفته است.
پس مجموعهای از قواعدی است که در کنار هم قرار گرفته و از اینها بعنوان واسطههائی برای استنباط احکام شرعیه استفاده می شود. این تعریفی است که از علم اصول شده است.
حالا باید بررسی کنیم که این تعریف، تعریف قابل قبولی است یا نه؟
چند تا نکته در اینجا وجود دارد که یک مقداری تردید را جدی میکند در اینکه این تعریف را ما بتوانیم بپذیریم.
نکته اول: (که اساسی نیست. این نکته ممکن است در تعاریف خوبی هم که بعدا بیاید تسامحا بکار گرفته بشود، امّا آگاهی به آن بد نیست)
فرمودند «العلم بالقواعد» علم به آن قواعد ممهدّه را بعنوان تعریف علم اصول در نظر گرفتهاند. خوب سؤال این است که علم ما به این قواعد چه مدخلیتی در این قواعد دارد؟ من بدانم یا ندانم، که این قواعد وجود دارد یا ندارد، یک عدّهای از بزرگان زحمت کشیدند و تلاش کردند و یک قواعدی را آماده کردند و اسمش را گذاشتند قواعد اصولی، اینها در واقع مهیّا شده است.
حالا بنده گاهی وقتها علم ممکن است به آنها پیدا کنم یا نکنم یا من پیدا کنم و شما پیدا نکنید یا برعکس. امّا آگاهی ما نسبت به اینکه این قواعد، قواعد اصولی باشد چه دخلی دارد؟ من بدانم یا ندانم؟ ظرف آگاهی من چه نقشی در این تعریف دارد؟
هیچ چیز
یعنی اگر میفرمود که علم اصول عبارت است از «القواعد الممهّده لاستنباط الاحکام الشرعیه» این می شود علم اصول. علم اصول عبارت از این قواعد است.
امّا این «العلم به» چه فائده و چه نکتهای را در بر دارد؟
البته این نکتهای است که خیلی اساسی در بحث نیست. یعنی ممکن است بعضی از کسانی که این تعریف را قائلند، خوب حالا مرحوم میرزای قمی در قوانین این را گفته، ولی ما این را نمیگوئیم ما همینطور که گفتید، میگوئیم «القواعده الممهّده».
نکته بعدی که در مورد این تعریف وجود دارد این است که این تعریف باید جامع جمیع افراد خودش باشد، و هم باید مانع داخل شدن اغیار در این تعریف باشد، این ویژگی تعریف است و الّا تعریف از خاصیّت میافتد. اگر تعریفی باشد که یک تعداد زیادی غریبه را وارد خودش بکند، و یک تعدادی از خودیها را از زیر چتر خودش بیرون ببرد. بنابراین تعریف خوبی نخواهد بود.
حالا اشکالی که به این تعریف کردهاند، این است که این تعریف نه جامعیّت دارد و نه مانعیّت.
توضیح اینکه چرا جامعیّت ندارد:
ما در علم اصول خاطرتان هست در کفایه بحث این آمده بود که کسانی که قائل به حجّیت ظنون هستند، آنها در واقع چند دلیل میآورند که یکی از دلائل آنها، دلیل انسداد است.
دلیل انسداد با مقدّماتی که طیّ میکند، عقلا به این نتیجه میرسد که ما در واقع ما نه علم داریم به احکام شرعیه و نه علمی داریم به احکام شرعیه، بنابراین باید بپذیریم که در چنین شرائطی، مطلق ظنون حجّت است همین که ظنّی پیدا کردیم از هر طریقی به حکم شرعی، به آن عمل کنیم.
چون اگر بخواهیم همه جا اصالت برائت را جاری بکنیم، دیگر دینی باقی نمیماند.
بنابراین ناچاریم تن به این قاعده بدهیم که مطلق ظنون حجّت است.این خلاصه حرفی است که در باب انسداد زده می شود. چند مقدمه طی می شود تا به این نتیجه میرسند که عقلا مطلق ظنون حجّت است.
آن وقت آنجا برای اینکه این نتیجهگیری بشود دو تا راه طیّ می شود دو دیدگاه وجود دارد:
دیدگاه اول:
وقتی ما آن مقدّمات را طیّ میکنیم و به این نتیجه میرسیم که مطلق ظنون حجّت است این عقل ما کشف میکند که شارع مقدّس این ظنون را حجّت کرده است.
دیدگاه دوم:
عقل کشف نمیکند که شارع مقدّس، حکم به حجّیت مطلق ظنون کرده است خود عقل است که حکم میکند به حجّیت ظنون، حکم شرعیای ما در اینجا نداریم، خود عقل حکم به حجّیت میکند. عقل میگوید شما معذورید، شما که علم یقینی به احکام ندارید، علم خاصّی که از ناحیه شارع معیّن شده باشد که ظنّی باشد و علمی بشود، آن را هم که ندارید، بنابراین برائت را هم که نمی توانید اجراء کنید در همه چیز، چون دین از دست میرود و بعضی نکات دیگر را هم میگویند در نتیجه عقل حکم میکند شما بروید به مطلق ظنون عمل بکنید و در مقابل شارع معذورید. دراینجا ما حکم شرعی نداریم، بلکه حکم عقلی به عدم استحقاق عقابمان داریم، حکم عقلی به اینکه عذابی برای ما نیست امّا اینکه شرعا این جائز است، عقل این را نمیگوید، در واقع اینجا می گویند، مبنا، مبنای حکومت است، عقل حکم میکند که شما معذور هستید.
پس یک مبنا در انسداد این است که عقل کشف میکند که شارع در اینجا، حکم به حجّیت مطلق ظنون کرده، مبنای دیگر این است که عقل کشف نمیکند، عقل خودش حکم میکند به اینکه مشکلی ندارد و مطلق ظنون را شما براتون، حجّیت دارد و عمل بکنید و در پیشگاه شارع، معاقب نخواهید بود به حکم عقل.
این از مقدمه:
حالا کسانی که میخواهند به این تعریف اشکال بکنند، میگویند که این تعریفی که امثال مرحوم میرزای قمی و دیگران فرمودند، اگر ما در بحث انسداد قائل به کشف باشیم، و بگوئیم در آنجا حکم شارع وجود دارد، این تعریف، شامل آنها می شود، اینها هم بحث اصولی خواهد بود، چرا؟ چون ما در بحث انسداد یک مقدّماتی را طی کردیم و این در طریق استنباط قرار می گیرد و میگوئیم شارع مطلق ظنون را حجّت کرده است. آن وقت در احکام فرعیه می توانیم به حکم شرع، این جزو علم اصول قرار می گیرد طبق این تعریف.
اما اگر گفتیم که نه، ما در بحث انسداد، بر فرض تمامیّت مقدّمات انسداد، قائل به حکومت هستیم، قائل به این هستیم که عقل، حکم میکند که مطلق ظنون حجّت است اگر این را گفتیم، این می شود حکم عقل، حکم شرعی نداریم. آن وقت این در علم اصول آمده بحث شده، قطعا جزء مسائل علم اصول است قول به حکومت، امّا تعریف شما شامل آن نمی شود، چون این در طریق استنباط احکام شرعیه، قرار نمی گیرد، اصلا حکم شرعی ما نداریم بر اساس انسداد، طبق این دیدگاه حکومت، تا در نتیجه بخواهد در ذیل مسائل اصولی باشد.
نتیجه:
اینجا این در طریق استنباط شرعی، قرار نگرفته، این حکم شرعی ندارد، امّا مطمئنّا در علم اصول هست پس تعریف شما ایراد دارد. اصولیین همه این را قبول دارند که قول به حکومت جزء مسائل علم اصول است امّا این تعریف شامل این نمی شود.
حالا قطع نظر از آن، ما در اینجا عقل حکم به معذوریت میکند، لذا ما حکم شرعی نداریم و حکم عقلی داریم.
اشکال دوم عدم جامعیّت:
ما در اصول عملیه، دو گونه دلیل داریم:
نوع اول:
اصول عملیه را مستند به شرع میکنیم، برائت شرعی، احتیاط شرعی و امثال اینها
نوع دوم:
اصول عملیه را مستند به عقل میکنیم، میگوئیم اینجا تخییر عقلی است و برائت عقلی است و مستند به قبح عقاب بلابیان، اینجا احتیاط عقلی است.
آن بحث شرعیّات چون مستند به شرع است، مشکلی پیش نمیآید امّا این احتیاط این تخییر این برائتی که ما مستند به عقلش میکنیم، میگوئیم عقل اینجا حکم به برائت میکند، بر اساس تعریفی که حضرات کردند، که فرمودند «القواعد الممهّده لاستنباط الاحکام الشرعیه» خوب این قواعدی که ما در اصول عملیه بحث میکنیم و مطمئنا جزو علم اصول است تقریبا یک سوم علم اصول به همین مبانی و اینها، اختصاص پیدا کرده است، باید طبق فرمایش حضرات، این مباحث از علم اصول خارج باشد، در حالیکه مطمئنا جزو علم اصول است. بنابراین این تعریف ما، جامعیّت برای اصول عملیهی عقلیه هم ندارد.
اشکال سوم: (اشکال به مانعیّت این تعریف)
برخی مواردی که قطعا جزو علم اصول نیست طبق این تعریف، این مسئله و قاعده اصولی شمرده می شود.
مثلا فرض بفرمائید، قاعده «لا ضرر»، قاعده است و ممهّد است برای استنباط حکم شرعیه جزئی در موارد مختلف، حضرت در قضیه سمره ابن جندب، استفاده کردند و دیگران در جاهای دیگر، تا نتیجه حکم شرعی بگیرند. این قاعده، که یک قاعده فقهی است.
قاعده «لا حرج» هم همینطور و بسیاری دیگر از قوانین کلّی که جزو قواعد فقه هستند، آنها قواعد ممهده لاستنباط الاحکام الشرعیه هستند، بنابراین باید اصولی باشند، در حالیکه قطعا اصولی نیستند.
پس این تعریف، تعریف مانع اغیار نیست.
اشکال چهارم:
در قواعد «الممهّده لاستنباط الاحکام الشرعیه» اگر این را ما بخواهیم در نظر بگیریم همانطور که قواعد فقهی، هم باید تحت این علم بگنجند، مباحثی از قبیل مباحث رجالی و لغوی هم باید تحت این علم بگنجند، ما مثلا در علم رجال یک بحثی داریم مثلا میگوئیم فلانی ثقه است، بنابراین به روایتش می شود ترتیب اثر داد، روایتش هم میگوید مثلا نماز جمعه در زمان غیبت ،کذا است بنابراین حکم نماز جمعه کذا است.
از ثقه بودن یک رجل، این ثقه بودن در طریق استنباط قرار گرفته و ما حکم شرعی به دست آوردیم. یک گزاره رجالی است و آمده در طریق استنباط احکام شرعی قرار گرفته است.
یا مثلا لفظ «صعید» که ما می گوئیم ظهور در معنای کذا دارد این را مقدمه قرار میدهیم تا بگوئیم بر چیزی که «صعید» بر آن دلالت میکند، ما می توانیم تیمّم کنیم.
«صعید» ظهور در فلان دارد، یک گزاره لغوی است امّا در طریق استنباط قرار گرفته است. طبق این تعریف، لازم میآید که اینها هم اصولی باشند، در حالیکه قطعا اصولی نیستند، یکی رجالی و یکی لغوی و یکی فرض بفرمائید ادبی است.
البته این را می شود پاسخ داد که آخر باید توجّه به تعریف هم کرد، تعریف میگوید «هو العلم بالقواعد الممهّده»، قاعدهها و اصول کلی است. بحث از گزارههای جزئی را مطرح نکرده است بنابراین گزارههای رجالی که فلانی ثقه است، اینها گزارههای جزئی است یعنی گزارههای شخصی است. اینکه لفظ «صعید» ظهور در فلان معنا دارد، یک گزاره شخصی است، بحث کلّی نیست.
بنابراین این ایراد وارد نیست.
این آن چیزی بود که در مورد این تعریف بود. از این تعریف باید عبور کنیم.
ان شاء الله در جلسه بعد، تعریف مرحوم آخوندرا مطرح خواهیم کرد و اگر فرصت شد، تعریف مرحوم نائینی را مطالعه بفرمائید، تا بتوانیم یک بحثی داشته باشیم، دوستان آماده باشند و آنها را مورد مناقشه قرار بدهیم ببینیم که سرنوشت بحث چه می شود.
پاسخ دهید