روز سه شنبه مورخ ۱۷ مهر ماه ۱۳۹۷، هشتمین جلسه درس خارج اصول استاد میری با موضوع «دیدگاه های مختلف درباره حقیقت وضع» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضور می گردد.
جلسه هشتم
در ادامهی بحثی که دیروز داشتیم در مورد رابطهی بین لفظ و معنا، این مطرح شد که اولین سؤال این خواهد بود که آیا رابطهی بین لفظ و معنا، یک رابطهی ذاتی است؟ همانطور که رابطهی دود با آتش است، یا اینکه رابطه، رابطهای ارتباطی و قراردادی است؟
کسانی که گرچه در غایت قلّت و تعداد کمّ هستند، اینها قائل به رابطهی ذاتی شدند. و برخی از نکاتی که مطرح کرده بودند، دیروز بیان کردیم، و اشکالاتی که بر این دیدگاه وارد میشد، عرض شد.
دو نکته از بحث دیروز باقی مانده است آن دو نکته مورد توجه قرار بدهیم و وارد بحث بعدی بشویم.
نکته اول:
این دیدگاه را گفتیم که دیدگاه شخصی است بنام عبّاد بن سلیمان که از معتزلیون بوده است و دیدگاهش توسط مرحوم شهید آیتالله شیخ فضل الله نوری در یک عبارت زیبای شعری بیان شده است که دیروز عرض کردیم.
افزون بر مرحوم شیخ فضل الله نوری، میرزای قمی (صاحب قوانین) در قوانین به نام و دیدگاه این شخص، اشاره فرموده است. و قبل از اینها در کتب اهل سنّت، که این بحثهای اصولی را مورد مناقشه و بحث قرار میدهند، آنها هم بنده دیدم که بحث را مطرح کردند از جمله، فخرالدین رازی که کتاب «المحصول» را دارد در همین مباحث علم اصول، ایشان در آنجا در جلد ۱ ص ۱۸۱ و ۱۸۲ دیدگاه این آقا را آنجا نقل کرده است، و نقلی که فخرالدین رازی کرده است، دقیقا همان مضمونی است که بزرگان ما مانند میرزای قمی و شیخ فضل الله نوری، بیان کردهاند و تفاوتی با هم ندارد.
به این ترتیب خود فخرالدین رازی هم وقتی راجع به این شخصیت و دیدگاهش صحبت میکند در این زمینه، خیلی تفصیل نمیدهد و جزئیات را بیان نمیکند. امّا خود آن استدلال ترجیح بلامرجّح یک نکتهای است که می تواند تا حدّی ذهنیّت قائل به این قول را مشخّص کند و ایرادات را به او متوجّه کند.
البته فخرالدین رازی و عموم اصولیان اهل سنّت هم دیدگاه این آقا را نپذیرفتند و ردّ کردند یعنی در میان خود اهل سنّت هم این دیدگاه شاذّی است.
نکته دوم:
ممکن است یک اشکالی بشود، اشکال دیگری افزون بر اشکالاتی که دیروز بیان کردیم.
اگر ما قائل به ارتباط ذاتی بین لفظ و معنا بشویم، لازمهاش این است که همانطوری که همه مردم در همه زمانها، به رابطهی بین دود و آتش آگاهی دارند، احتیاج به آموزش و انتقال ندارد، همینطور بصورت طبیعی مردم میفهمند که دود دلالت بر آتش دارد، اگر رابطهی لفظ با معنا یک چنین رابطهای باشد، لازمهاش این است که همه مردم در همه زمانها، وقتی الفاظ مطرح می شود، به این الفاظ توجّه میکنند به معنا منتقل بشوند، بدون اینکه هیچ مشکلی در این انتقال معنا باشد.
در حالیکه ما به روشنی میبینیم که چنین نیست، کسانی که زبان فارسی را میدانند، اگر کسی واژههای زبان دیگری را بکار ببرد، مطلقا به معانی منتقل نمیشوند، حتّی اگر کسی فارسی هم بلد باشد و همه واژهها را بلد نباشد، مثلا کتابهای خیلی قدیمی ایرانی را بخواند، خیلی از واژهها را متوجّه نمی شود.
خوب این نقض دیدگاه ذاتی بودن دلالت لفظ بر معناست.
حالا در اینجا یک نکتهای وجود دارد در اشکالی که شده است. این اشکال درست است اگر دیدگاه آقای عباد بن سلیمان، واقعا این باشد که لفظ به مثابه علّت تامّهی برای دلالت بر معناست، اگر او چنین باوری را داشته باشد که وقتی میگوید ذاتی است و بعبارتی میخواهد بگوید لفظ بگونهای علّیّت دارد برای انتقال به معنا، همانطور که دود علّیت دارد برای انتقال به معنای آتش، اگر این علّیت تامّه را قائل باشد، حتما این اشکال به او وارد است، و ظاهرا هم با دنبالهی صحبت این آقا، که بحث ترجیح بلامرجّح را بیان کرده است، ظاهرش این است که این دیدگاه را دارد. یعنی بحث علّیت تامّه را قائل است. یعنی این اشکال هم افزون بر اشکالات قبلی بر او وارداست.
امّا اگر به احتمالی ما بخواهیم همراهی بکنیم با این آقای عباد بن سلیمان، بگوئیم یک احتمال دیگری را در نظر بگیریم شاید منظورش آن بوده است، که البته عرض کردم که شاید با آن ترجیح بلامرجّح خیلی هماهنگی نداشته باشد ولی بعنوان یک احتمال عرض میکنم:
درست است که رابطهی بین لفظ و معنا، ذاتی است و طبعا علّیت هم دارد لفظ برای کشف از آن معنا، امّا این علّیّت، تامّه نیست تا آن اشکال بر ما وارد باشد، بلکه این علّیّت، ناقصه است و اقتضائی است یعنی تا حدی و درصدی برای دلالت ذاتی بر آن معنا، کفایت میکند، امّا یک منضمّاتی هم باید در کنار این قرار بگیرد، یک علّتهای ناقصهی دیگری هم باید ضمیمهی این علّت ناقصهی موجود در علّت اقتضائی بشود، تا آن علّیت کامل بشود.
بعنوان مثال، یکی از علل ناقصه این می تواند باشد که آگاهی مخاطب به آن معنا است. رابطهی ذاتی دارد منتها ذاتیاش، تمام العلّه نیست، و نیمه است بعد آن وقت اگر آگاهی پیدا کند، علّیت تامّه می شود و طبعا بعد از آگاهی به دلالت لفظ بر معنا، این آگاهی طبعا اتّفاق میافتد و الفاظ را همه میفهمند.
پس آن ذاتی بودن اگر بخواهد اثر بگذارد منوط به آگاهی است که بعدا اتّفاق میافتد.
این حرفی است که ممکن است گردن این آقا بگذاریم امّا به نظر نمیرسد این حرف او باشد، زمانیکه این بحث، مطرح شده است، بحث خیلی سادهتر از این حرفها بوده که ما بخواهیم این تفصیلها را برایش قائل بشویم، مگر اینکه بگوئیم اگر دیدگاهی اینگونه میخواهد مطرح بشود، طبعا باید چند احتمال را در نظر بگیریم یک احتمال همین علّیت اقتضائی است.
به نظر میرسد اگر کسی قائل به چنین دیدگاهی باشد، زیرآب خود اصل رابطهی ذاتی را زده است. وقتی آدم میخواهد کشف کند، با کشف قرار است اتّفاق بیفتد پس آن ذاتی بودن یعنی چه؟ یا ذاتی است یا خیر؟ اگر نیست، و شما باید بروید آگاهی پیدا کنید، خوب این دیگر، خیلی نمی شود رابطهی ذاتی اسمش را گذاشت، خصوصا با آن تعبیری که خود او آورده است.
بالاخره این یک دیدگاهی است که مطرح شده و عرض کردم خود کسانی هم که طرف حسابش هستند در اهل سنّت، آنها هم عموما با او مخالفت کردند از جمله فخر رازی.
خوب مسئله اول تمام شد یعنی اینکه آیا رابطهی بین لفظ و معنا، ذاتی است یا نه؟
پاسخ این بود که ذاتی نمی تواند باشد بلکه وضعی و قراردادی و جعلی است به گونهای باید ایجاد شود در عالم اعتبار.
سؤال بعدی:
اگر این رابطه، قراردادی و جعلی و وضعی است، خوب این واضع و جاعلی که میخواهد لفظ را برای معنا معیّن بکند. آن کیست؟
در اینجا دیدگاههای مختلفی می شود دریافت که هست یا اینکه برایش احتمالاتی ذکر کرد.
ما حالا باید روی دیدگاههائی که وجود دارد باید تمرکز کنیم. واقعیت مطلب این است که ما اگر به خود آدمها توجه کنیم، به اطراف خودمان توجه کنیم به تاریخ گذشتهمان یک نگاهی بیندازیم، در مییابیم که وضع، جعل لفظ برای معنا، این توسّط آدمها به شکل بسیار وسیعی صورت گرفته و می گیرد، و واضعها هم گروهها می توانند باشند و سازمانها می توانند باشند و افراد می توانند باشند و نوع آدمهائی که میخواهند این وضع را انجام بدهند، به شکلهای مختلف می توانند در این جریان، اثرگذار باشند.
توضیح مطلب:
اساسا انسانها به دلیل اینکه در کنار هم قرار گرفته اند یک وضعیت اجتماعی دارند یعنی وضعیت فردی ندارند، ما آدمهائی هستیم که هویّتمان به فردیت خودمان منحصر نمی شود بلکه یک هویت جمعی و ارتباطی داریم و با توجّه به نیازهایی که ما داریم، با توجّه به علائق احساسی، علائق فیزیکی و بدنی و فیزیولوژیک، ما گرسنه و تشنه میشویم و نیاز به مکان داریم بعد از اینکه نیازهای اولیهمان برطرف شد، نیازهای ثانویه داریم، نیازهای فرهنگی که خودش را نشان میدهد نیازهای فطری داریم، عدالتخواهی و امثال اینها، نیازهای غریزی داریم، مثل سائر حیوانات، اینها همه در کنار هم، نیازهای ما را تشکیل میدهد، هر چقدر هم انسان پیشرفتهتر بشود، نیازهایش، پیشرفتهتر می شود، تا وقتی انسان نگران گرسنگی است، فکر چیزهای دیگر نیست، وقتی گرسنگی رفع شد، فکر چیزهای دیگر هم میافتد، فکر مراحل عالیتر زندگی خودش میافتد، چه رفاهی و چه معنوی، این انسان با توجّه به اینکه خودش نمی تواند این نیازها را برطرف کند، طبیعی است که نیازمند به کمک دیگران است، این نیاز به کمک دیگران، منشأ می شود برای اینکه او با آنها ارتباط برقرار بکند، تازه اگر قائل باشیم که انسان فطرتا ارتباط گیرنده، با دیگران است، دیگر بحث نیاز محض هم مطرح نیست بلکه یک امر فطری خواهد بود.
فارغ از اینکه بگوئیم فطرت انسان، انسان را با دیگران مرتبط میکند یا نه، فطرتا هم انسان مرتبط نباشد، این نیازهای اوست که او را با دیگران مرتبط میکند، هر کدام از این دو دیدگاه را که بگوئیم که هر کدام قائلینی دارد، با فرض این، انسان مرتبط با دیگران است، برای ارتباطش باید طبعا یک علائمی یک نمادهائی را معیّن بکند، و این سبب می شود که بخاطر همین نیازها و ارتباط اجتماعی، چون همه را خودش نمی تواند برطرف کند، به دیگران مراجعه کند، او برایش این مشکل را حلّ بکند و من هم برای او این مشکل را حلّ بکنم.
تدریجا جامعه شکل می گیرد، و پیشرفتهتر می شود و هر چقدر هم پیشرفتهتر بشود، خوب ارتباطات پیچیدهتر می شود. لفظ در این بستر شکل می گیرد، دلالت لفظ بر معنا، در این بستر شکل می گیرد. که اینها علائمی را وضع میکنند برای اینکه بتوانند مشکلاتشان را حلّ بکنند.
ما اصلا کاری به اول پیدایش نداریم. ولی فعلا و هر چه به گذشته بر میگردیم تا آنجائی که در نوشتهها میبینیم و برای ما نقل کردند و نقلهای درستی هم بعضا شده است همه اینگونه است که افراد واژه وضع میکنند، حالا در دوره ما که وضع واژه، یک سرعت بسیار شدیدی را به خودش گرفته است، هر روز شما مثلا در این ارتباطات اینترنتی میبینید یک واژههای جدیدی حالا آنهائی که تیپهای آدمهای عرفی معمولی هستند به یک شکلی اینها واژههای جدید وضع میکنند، واژههایی که اگر اینها را به کسی که ۳۰ سال پیش بوده و خبر ندارد که چه اتفاقی افتاده بدهید، یک کلام از این حرفها را نمیفهمد.
با اینکه من خود مطلب زیاد میخوانم و از گذشته اینگونه بوده و الآن هم اینگونه است، امّا حقیقتا بعضی وقتها، واژههای اینها را نمیفهمم، یعنی مجبورم کلّ متن را بخوانم یا آن پاراگراف را بخوانم تا بتوانم یک مضمون حدسی را از این در بیاورم یا از یک جوانی که میبینم مثلا بگویم که این واژه چه معنائی دارد؟و فردای آن روز را خبر نداریم، و همینگونه گسترش پیدا میکند و سرعت فوقالعاده است.
خوب وقتی چنین اتفاقی میافتد، این معنیاش این می شود که وضع بطور طبیعی، و دلالت لفظ بر معنا، توسّط آدمها معیّن می شود حالا این منابع و مراجعی که این وضع را انجام میدهند، ان شاء الله در بحث بعدی اجمالا اشاره خواهیم کرد، امّا این اتفاق در حال افتادن است. در گذشته هم همین بوده امّا به یک شکل محدودتر، حالا به این سرعت و تنوع نبوده، آدمها بخاطر نیازهایشان و لزوم ارتباط گرفتن با همدیگر آمدند آن الفاظ را برای معانی وضع کردند. حالا اینکه کیفیت وضع کردن چگونه است یعنی یک انسان یا سازمان، وقتی که میخواهد یک لفظی را برای معنائی وضع بکند، از نظر فرآیندی که میخواهد اتفاق بیفتد برای وضع، این خودش یک بحثی است، امّا به هر حال وضع اتّفاق افتاده است.
معمولا همینگونه است، حالا در کنار این وضعها، اگر خداوند متعال، یک وضعی را انجام داده باشد، البته چیزی نیست که بشود، انکارش کرد، ای بسا دلائل قابل قبول و محکمی را پیدا کنیم که بعضی از واژهها، واژههای شرعیای است که توسط شارع وضع شده باشد، بله شارع هم بعنوان یک کسی که میخواهد در این جریان هدایت بشر، مشارکت بکند، به هر حال، گاهی وقتها لازم میبیند این اتفاق بیفتد و انجام میدهد، امّا معمول کار شارع این هست که به لسان قوم، سخن بگوید و بحثش را جلو ببرد و آیات قرآنی هم دلالت بر این میکند.
بنابراین،سه نکته را از این بحثمان ،نتیجهگیری بکنیم بعد برویم سراغ دیدگاهی که میخواهیم آن را مورد بررسی قرار بدهیم:
نکته اول:
وضع، معمولا توسّط خود آدمها هر چه دیدیم، شکل گرفته و می گیرد.
نکته دوم:
واضع هم یک نفر نیست، دو نفر و صد نفر نیستند، مسئله وضع و سیستم زبانی که شکل گرفته، یک عرض عریضی دارد که به هرحال، لا یعدُ و لا یحصی ما می توانیم برایش فکر کنیم که واضع وجود داشته باشد.
نکته سوم:
خداوند متعال و شارع هم هیچ مشکلی برای اینکه لفظی را برای معنا وضع کرده باشند، ما نمی توانیم در نظر بگیریم بلکه می شود شواهدی را پیدا کرد که توسط شارع هم وضع لفظی برای معنائی صورت گرفته باشد.
با این توضیحات، که در واقع، گفتیم که واضع کیست و به هر حال، کسی که وضع می کند، کیست؟ که البته توضیحاتش بیشتر بعدا خواهد آمد ،میرویم سراغ دیدگاهی که هم در میان اهل سنّت مطرح شده و هم توسط بعضی از بزرگان ما در علم اصول، تأیید شده و دلیلهائی هم بر این مطلب آوردند و آن دیدگاه این است که واضع الفاظ، خداوند متعال است و نه انسانها، اگر کسی بگوید که خداوند متعال هست و انسانها هم هستند، جای بحثی خیلی باقی نمیماند. امّا اگر کسی بگوید که واضع خداوند است و نه انسانها، آن وقت این موضوع هم باید روشن بشود که مراد چیست؟ هم باید اگر نکته ای وجود دارد، نسبت به آن بیان بشود.
سؤال ما:
دلیل شما بر این مطلب چیست؟
دلائلی که آورده شده را می شود به دو دسته تقسیم کرد:
دسته اول:
از آیات قرآن کریم استفاده شده که واضع الفاظ خداوند متعال است.
دسته دوم:
بحث قرآن و روایات و امثال اینها نیست بلکه بحث این است که انسانها نمی توانند واضع باشند، بنابراین خداوند متعال واضع است. یعنی «واضع یا خداست یا انسان، انسان نمی تواند باشد، پس خداوند متعال است».
در مورد دسته اول از ادلّه، یک آیهای که مورد استناد قرار گرفته، که این را شاید در پایان بحث همین واضع خداوند است، ما برخی از نکاتی که مربوط به ریشههای این ادلّه هست، عرض بکنیم. این را بعضی از اهل سنّت هم استناد به این دلیل کردند و گفتند بر اساس این دلیل، خداوند متعال واضع است.
توضیح دلیل:
آیه شریفه میفرماید: «و عَلَّم آدَمَ …» خوب این آیه شریفه نزد هم ما شناخته شده است. در زمینهای نازل شده، در داستانی موضوع مطرح شده که مربوط به جایگاه آدم و رابطهاش با ملائکه و ترجیح آدم نبیّ خدا بر ملائکه است. آنجا بحث خلافت و اینکه آدم قرار است خلیفه بر روی زمین بشود و ملائکه اعتراضی بکنند که چطور چنین موجودی که قرار است در آینده فجائعی را توسط نسل او انجام بشود، این برگزیده شده است.
حالا در این بستر خداوند متعال بعنوان مزیّت آدم نسبت به ملائکه، یک مطلبی را مطرح میکند که وقتی بر ملائکه عرضه می شود، ملائکه میگویند «سبحانک لا علم لنا الّا ما علّمتنا» .
و «علّم آدم » خداوند همه اسماء را به آدم آموزش داد، و آگاهی داد، سپس این اسماء را بر ملائکه عرضه کرد، «فقال أنبئونی بأسماء هؤلا..» حالا نکته در مورد آن بخش اول است «و علّم ..» خداوند متعال به آدم آن اسماء را یاد داد، خوب اسم باید قبلا باشد، لفظی برای معنائی وضع شده باشد و بگوئیم این اسم آن است و این لفظ دالّ بر آن است، و بنابراین بر اساس آن، به کسی هم یاد بدهیم و بگوئیم این معنا، مدلولی دارد و این لفظ هم دلالت بر آن میکند این را شما بدان.
قائلین به دیدگاه اینکه واضع خداوند متعال است می گویند لازمه «علّم…» این است که وضعی قبلا اتّفاق افتاده باشد یا نه وضع با خود همان آموزش، اتّفاق افتاده باشد، ولی بالاخره خداوند متعال همه اینها را به آنها یاد داد، و طبعا کسی هم که قبل از آدم نبوده که در واقع وضعی انجام داده باشد، که بگوئیم قبلا بوده کسانی، اینها وضع را داشتند، بعد خداوند وضع را به اینها آگاهی داده است.
این استدلال میگوید به هر حال، معنایش این است که وضعی بوده قبل از اینکه خداوند آموزش اسماء بدهد، و این واضع هم طبعا خداوند متعال است، چون قبل از آدم که کسی نبوده است، بنابراین واضع، خداوند متعال است.
این را مستند گرفته اند برای اینکه وضع را ذکر بکنند و اینکه خداوند متعال واضع است.
خوب این دیدگاه، نکاتی دارد:
نکته اول:
همین ضمیری است که اینجا آمده است، در «ثمّ عرضهم علی الملائکه…» «هم» برای ذوی العقول است، برای اسماء، الفاظی که دلالت بر معانی بکنند، بکار بردنش در ادبیات روا نیست.
نکته دوم:
خوب این اگر الفاظ بوده، خوب این به چه زبانی بوده است، زبان عربی بوده یا نه انگلیسی و … اینها بوده، یا زبانهایی که بعدا مثل زبان اسپرانتو که در قرنهای اخیر ایجاد شد که خیلی هم نگرفت یک زبان عمومی با گرامر خیلی ساده، واژههای محدود، میخواستند همه به آن زبان ساده، زبان جهانی بشود. ظاهرا یک اهداف استعماری هم پشت آن بود. آنهائی که ۳۰ تا ۴۰ سال پیش، دنبال یادگیری زبان بودند قبل از انقلاب بطور خاصّ، خیلی نسبت به این زبان هم توجّه میکردند، هیچ جا نگرفت، و الآن بگونهای مهجور است.
حالا شما ببینید شامل این زبانها می شود زبان سواحلی طرفهای آفریقا هم می شود، زبانهائی که بعدا کلّی تغییر میکند، مثلا فارسی ما قبلا «دری» بوده، زبانی اصیلتری بوده، الآن فارسی ما، فارسی اولیه نیست، خوب یک واژههای دیگری هم آمده است و کلّی زبانهای جدیدی که از زبانهای دیگر همینطور پدید میآیند، اینها را همه را خداوند متعال یکجا به آدم آموخت؟
این با فرض اینکه قائلین به این دیدگاه، قائل به قراردادی بودن هستند، بعد مجموعهای از این زبانها را که می شود در یک بستهی اطلاعاتی فعلی، جمعآوری کرد این واژههائی که دلالت قراردادی بر آن معانی دارد، اینها را همه را به آدم بیاموزد و بعد عرضه کند به ملائکه و بعد به ملائکه بفرماید که: این بنده من که بعنوان خلیفه انتخابش کردم، این آگاهیها را دارد شما چه آگاهیهائی دارد؟ این را دارید یا خیر؟
آخر این زبانها چه اهمّیتی دارد که خداوند متعال بخواهد این را بر ملائکه عرضه بکند و آنگونه بیان بکند، آن هم این همه زبانهائی که قرار است در آینده توسط آدمهای دیگر، شکل بگیرد، که البته اینها میگویند که خداوند متعال است. این چه حرفی است؟ که بخواهیم ارزش قائل بشویم این مقدار برای زبانها که خداوند متعال، خلافت خودش را بخاطر این زبان برای آدم در نظر گرفته باشد.
آیه دوم: «و مِن آیاته خلق السماوات و الأرض و اختلاف السنتکم و ألوانکم»
پاسخ دهید