روز دوشنبه مورخ ۱۶ مهر ماه ۱۳۹۷، هفتمین جلسه درس خارج اصول استاد میری با موضوع «حقیقت وضع» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضور می گردد.
جلسه هفتم
در بحث گذشته، راجع به تمایز، مسائل اصولی از مسائل فقهی صحبت شد و بحث به انتهاء رسید.
پیش از آن هم راجع به ملاک اینکه یک علمی، متمایز باشد، از علم دیگر صحبت شد و اینکه علم اصول تمایزش از علوم دیگر به چه جهت است.
از این دو بحثی که عمدتا ما انجام دادیم یک نتیجه سومی هم بطور طبیعی و بدون اینکه نیاز به بحث دیگری به شکل زائد داشته باشد، حاصل می شود و آن عبارت است از فائده علم اصول.
وقتی که ما گفتیم مسائل اصولی، چه مسائلی هستند و علم اصول چگونه از علوم دیگر، جدا می شود، نتیجه همه آن بحثها این است که خوب فائده علم اصول این است که می تواند بعنوان دلیل و حجّت و کبرایی که مبنای استدلال فقهی باشد، قرار بگیرد، و ما را در نتیجهی فقهی، کمک بکند. این فائده طبیعتا خودش از ضمن بحثها، حاصل می شود.
با این توضیح به سراغ بحث «وضع» برویم. دومین بحثی که بعد از مسائل علم اصول و تمایز علم اصول و اینها که یک در یک پرونده قرار میگرفت، به این بحث «وضع» می رسیم که البته یک مقدماتی را باید در اینجا ذکر کنیم تا بتوانیم بحث خودمان را نتیجهگیری کنیم.
مقدمه:
مسئله از این قرار است که ما وقتی که میخواهیم در علم اصول وارد بشویم، یک بخش مهمّ علم اصول، عبارت از بحث الفاظ است. ما راجع به الفاظ، به هر حال، یک اصول مشبعی را در علم اصول، به آن اختصاص میدهیم، خوب هم در کفایه و هم در بسیاری از کتبی که بحث الفاظ را مطرح میکنند، سرفصل مباحث را شما دیدید و بحثهایش را داشتید. این بحث الفاظی که ما انجام میدهیم، به دو شکل در علم اصول مورد توجه قرار می گیرد:
یکسری مباحث است که مباحثی است به این شکل که شما میگوئید صیغه امر، ظهور در وجوب دارد بحث لفظی است، بحث این است که ظهور این الفاظ، چیست؟
میگویید صیغه امر، ظهور در وجوب دارد؟ یا یک نهی ظهور در حرمت دارد؟ یا فرض بفرمائید که بحث مفاهیم را میکنید به انواع و اقسام مفاهیم، همه اینها را دلالتهایشان و ظهوراتشان را شما بحث میکنید.
این یک شکل بحثهائی است که در علم اصول، کردیم و همچنان هم به هر حال بعنوان یک بحث ضروری لازم است که پیگیری بشود.
شکل دوم:
دیگر بحث ظهور و اینها نیست، بلکه بحث، حجّیت است که آیا در بحث امر را که ما گفتیم ظهور دارد، آیا این ظهور حجّت است یا خیر؟
کتاب، ظاهرش حجّت است یا خیر؟ سنّت، ظاهرش حجّت است یا خیر؟ و به هر حال، بحث میکنیم که این دستهی اولی که راجع به آن صحبت کردیم و گفتیم که از آنها مفاهیم و دلالتهائی در میآید، آیا این دلالتها، حجّت هستند یا خیر؟
این دو دسته بحثها را ما در قسمت الفاظ، علم اصول، طبعا داریم.
این یک مقدمه، با این توضیحی که دادیم آن وقت میآییم بحث میکنیم که خود همین بحثهای اصولی که ما راجع به آنها میخواهیم بحث بکنیم که چه آن دسته اول چه دسته دوم، خود اینها یک مقدماتی میخواهند. یک بحثهای مقدماتی باید قبل از آن بحثها مطرح بشود، تا وقتی وارد آن بحثها میشویم دیگر احتیاجی به بیان مقدمات طولانی، پیشفرضهایی که هنوز اثبات نشدند، نداشته باشیم.
خوب آن مقدمات، یک تعدادی مقدمات ،خاطر شریفتان است که مرحوم آخوند، در آغاز کفایه، تعداد قابل توجهی مقدمه را ذکر میکند تا به بحثهای علم اصول که شروعش با الفاظ است، میرسد.
یکی از آن بحثهایی که مرحوم آخوند داشتند همین موضوع علم اصول و مسائل علم اصول و تمایز مسئله اصولی از مسائل دیگر بود که ما این بحث را قبلا داشتیم.
یک موضوع دیگری که ایشان مطرح میکنند بعنوان مقدمه مباحث الفاظ، بحث «وضع» است. وضع الفاظ برای معانی. این مقدمه هم خوب درست است که عین همان بحثی که قبلا داشتیم، این هم جزء مسائل علم اصول، نمی تواند باشد، امّا اگر ما میخواهیم یک اصول پخته و کارآمدی داشته باشیم و جا افتاده، این نیاز به این دارد که این مقدمات مورد توجّه قرار بگیرد.
پس بحث وضع، از این جهت ما بحث میکنیم که بحث مقدّمی است برای اصول، و به هیچوجه ما نمی توانیم اینرا جزء مسائل علم اصول قرارش بدهیم، بلکه مقدمه برای بحث الفاظ میباشد.
ما حالا بحث، وضع را که بخواهیم بکنیم، در وضع یکسری مباحثی مطرح شده:
اینکه آیا وضع، واقعا وجود دارد یا خیر؟ چونکه کسانی هستند که میگویند دلالت الفاظ بر معانی، وضعی نیست بلکه ذاتی است. که حالا امروز انشاء الله به این میپردازیم. اولین بحث این است که اصلا ما وضعی داریم یا نداریم، اگر وضع نداریم، دیگر بقیه مباحثش معلوم نیست که به این شکل، قابل پیگیری باشد.
اولین بحث این است که اصلا وضع داریم یا نداریم؟ اگر پذیرفتیم که ما وضع داریم، آن وقت یک مسئله دیگر این است که «مَن الواضع؟»
آیا همانطور که بعضی فرمودند واضع، خداوند متعال است، یا واضع، فرد یا افراد خاصّی هستند و همچنان هم مثل خیلی از کارهای انسانی که گسترش پیدا میکند، توسط خود آدمها جلو میرود.
خوب این هم یک بحثی است در مورد وضع که ما باید نسبت به آن، موضع داشته باشیم و تصمیمان را بگیریم و بحث حقیقت خود وضع است که بالاخره اگر پذیرفتیم که وضعی هست، وقتی کسی، یک لفظی را برای معنائی وضع میکند، چه اتّفاقی میافتد؟ چه کاری صورت می گیرد که محصولی بنام وضع را ما میبینیم.
واضع هر کسی که باشد، چه فرآیندی را طیّ میکند تا به آن محصول وضع، میرسد. در اینجا خوب مسالک متعدّد و مرام های متنوعی وجود دارد که این هم خودش یک بحثی است.
اینکه وضع، چه اقسامی دارد. خوب اقسام مختلفی هم دارد، یعنی به لحاظهای مختلف می شود برای آن، تقسیم بندی داشت. این بحث و همینطور برخی بحثهای دیگر.
پس این مطلب هم هست که ما در بحث وضع، باید چند موضوع را دنبال کنیم و پیگیری بکنیم.
گو اینکه در خود بحث وضع هم ذوقها مختلف است، بعضیها، مفصّل، راجع به بحثهای مختلف آن، صحبت کردند، دیدگاهها را آوردند و نقد کردند و گاهی وقت ها هست که بعضی از مباحثش، مثلا بطور اجمالی برگزار شده در بعضی از دورههائی که بعضی از اساتید داشتند به این اعتبار که به مقداری که این مباحث می تواند برای ما مفید باشد و کارآئی در فقه یا در بعضی از مسائل جانبی دیگر داشته باشد، ما آنجا بحث را پیگیری کنیم.
با توجه به اینکه گفتیم که اصلا آیا ما وضع داریم یا نداریم، یک بحثی هست، لذا اجمالا یک دیدگاهی را مطرح می کنیم که قائل به این است که اصلا رابطهی بین لفظ و معنا، رابطهی وضعی و قراردادی نیست بلکه یک رابطهی ذاتی است و طبعا دیگر مباحث وضع و اینها را مطرح کردن، خیلی روا نیست.
توضیح مطلب:
ما با یک پدیدهای مواجه هستیم و آن پدیده، ارتباطگیری آدمها با همدیگر. اصولا چه انسان و چه غیرانسان که منظورمان حیوان است. اینها در ارتباطگیری با اطراف خودشان، یک گونه پیامها و علائمی را از خودشان بروز میدهند که این علائم، دلالت بر یکسری معانی میکند، این بصورت عینی و واقعی وجود دارد.
مثلا در مورد حیوانات بگونهای که رفتند کشف کردند و بدست آوردند دیدند که حیوانات برای خودشان چیزی قریب به ۳۰ علامت سادهی صوتی و آوائی را دارند که هر کدام از اینها، یک معنائی را دلالت میکند و خیلی هم اینها، آن علائم صوتی و آوائی را که دارند، با هم ترکیب نمیکنند که از ترکیب اینها یک چیز جدیدی پدید بیاید، تا بعد،این ۳۰ عدد یا قدری بیشتر، افزوده بشود.
این یک گونه ارتباطی است که از شکل آوائی در موجودی به هر حال سادهتر از انسان، دیده شده و مطالعه شده است. در مورد انسان هم هر چقدر که ما به گذشته برگردیم، این هست که انسان هم موجودی ارتباطی است و برای رابطه برقرار کردن با اطراف خودش با کسانی که پیام او را درک میکنند سعی میکند که به هر حال یک علائمی را بروز بدهد.
برای زبانهای مختلف هم، مطالعاتی که روی زبانهای مختلف، شکل گرفته دیدند که علائم آوائی اصلی که برای انسان هست، در معمول زبانها، دیگر متجاوز از ۳۰ و چندتا نیست. این علائم گاهی وقتها به شکل حرکتی است ضمه، فتحه و کسره، بعضی از آنها به شکل همین حروف است، که انسان میآید اینها را از ترکیب همین حروف و همین حرکات، با هم یک چیزی در میآورد بعنوان زبان. نظام زبانی که بتواند مطلب را منتقل بکند.
منتها طبیعی است که انسان به دلیل ویژگیهای پیچیدهتر و قویتری که نسبت به حیوان دارد و خداوند متعال در او قرار داده است این توانائی را دارد که این ترکیبات را انجام بدهد به حسب نیازهایش واژههای بیشتری را داشته باشد و جملات درست کند و جملات در موقعیتهای مختلف و حالات مختلف.
گاهی وقتها اینها را هم با احساسات خودش بیان میکند، احساسی که آدم در هنگام خشم، شادی دارد، خود این تازه چیزی می شود که البته از مسئله وضع بیرون است و وضعی نیست بلکه شخصی است، امّا به هر حال این پیچیدگی و ترتیب و اینها همینطور افزایش پیدا میکند.
این حالتی که در انسان وجود دارد یک حالت است.
یک حالت هم همان دلالتهای مربوط به حیوان است.
افزون بر این دو هم، ما یک حالات طبیعی داریم مثل دلالت دود بر آتش، یا دلالت یک جائی که میبینیم بخاری بلند می شود، منشا دارد آن دود دلالت بر آتش دارد، حرارت هم دلالت بر آتش دارد، ولی آنها طبعی است و بحث ما در مورد آنها، مطرح نیست.
امّا در مورد حیوان به شکل مقدماتی در مورد انسان به شکل پیچیدهتر وجود دارد و این را ما میدانیم.
حالا صحبت بر سر این است که در مورد انسان، آیا، این دلالتی که الفاظ بر معانی دارد، بعنوان یک واقعیتی که ما به شکل ملموس میبینیم، ذاتی است یا قراردادی؟
چیزی که ما خودمان میبینیم واقعیت مطلب این است که نمی توانیم بپذیریم که این دلالت، ذاتی باشد، خداوند متعال به شما فرزندی میدهد و شما تصمیم می گیرید که اسمی برای او بگذارید، میگویید اسم این حسن است، از فردا افراد این آقا را به اسم، حسن آقا، صدا میکنند.
حتی بعضیها هستند که اول اسمش را چیزی میگذارند و بعد یک چیز دیگر میگذارند، اسم عوض میکنند و فامیل عوض میکنند، خوب ما اینها را میبینیم، حالا این در مورد اعلام شخصیه، به نحو آشکار است، حالا در مورد موضوعات دیگر هم همینطور. امروز یک پدیدهای میآید به اسم، رایانه، این رایانه، دیگر علم شخصی نیست، یک معنای کلّی است، یا خودرو، که یک معنای کلی است که میدانیم این اخیرا بحث شده است، چه بسا الآن کسی تاریخ پیدایش رایانه را ببیند، واضعش را بشناسد که چه کسی بوده است. اینها را هم میبینیم.
در تاریخ گذشتهی پیش از این هم ما دیدیم که یک واژههایی را خداوند متعال وضع کرده است مثلا اصطلاحات ویژهی دینی، یا علماء و گذشتگان یک واژههائی را راجع به موضوعات مختلف وضع کردند و مردم وضع کردند، اصلا سیر این موضوع این است .
با این شکل چگونه می شود ذاتی بودن دلالت الفاظ بر معانی را پذیرفت، یک مقداری جای پرسش دارد.
برای اینکه بیشتر با مراد و مضمون کسی که قائل به ذاتی بودن، دلالت الفاظ بر معانی است، اینکه بررسی میکنیم، گویا کسی که از او یاد شده که این دیدگاه را دارد، فردی است بنام عبّاد بن سلیمان.
این فرد از متکلّمین است متکلّمین معتزلیای که گفته می شود در سال ۲۶۰ از دنیا رفته است. یک رویکرد عقلانی نسبت به مسائل، معتزلیها دارند، و گاهی وقتها این رویکرد، خیلی تند می شود و از حالت تعادلش خارج می شود.
این عبّاد بن سلیمان، ایرانی هم بوده است خیلی هم راجع به دیدگاههایش، بحث زیادی نشده است، دیدم مثلا راجع به اوصاف خداوند متعال، گاهی اوقات نکاتی راجع به آن، مطرح شده است، این دیدگاه هم همینطور.
آن وقت مرحوم شیخ فضل الله نوری، در آن منظومهای که دارد ایشان که بحثهای اصولی را به شکل شعر در آوردهاند، ایشان از این آقا، این مطلب را نقل کردند:
و عن سلیمان بن عبّاد[۱]، حکی، دلاله اللفظ لذاته فاترک/ حجّته لزوم ترجیح بلا مرجّح کذاک منه نقل/
ایشان میفرمایند از این جناب سلیمان بن عبّاد، این نقل شده که دلالت لفظ بر معنا، دلالت ذاتی است، آن وقت دلیلی که ایشان آورده است، این است که ایشان میگوید ما یا باید دلالتمان وضعی باشد یا آنگونهای که ما میگوئیم دلالتش ذاتی باشد، وضعی نمی تواند باشد، به دلیلی که خواهیم گفت، پس ذاتی است.
یک دوگانه تناقضگونه،ایشان شکل میدهد؛به شکل استدلال. خوب چرا دلالت لفظ بر معنا، وضعی و قراردادی باشد، میگوید دلیلش این است :
کسی که میخواهد یک لفظی را برای یک معنائی معیّن بکند، این اختصاص دادن یک لفظ برای یک معنا، این لازمهاش، ترجیح بلا مرجّح است، ترجیح بلامرجّح هم محال است، بنابراین اختصاص دادن لفظی برای معنایی که دلالت وضعی و قراردادی نامیده می شود، این محال است.
مثلا شما میخواهید این لفظ را برای این معنا قرار بدهید. این لفظی که الآن هست، چرا برای این معنائی که میخواهید قرار بدهید، لفظ گل را قرار دادید، یک لفظ دیگری قرار میدادید.
یک تعدادی لفظ شما دارید، یک تعدادی معنا شما دارید، دو مجموعه است، مجموعه الفاظ و مجموعه معانی.
لفظ الف را برای معنای ب قرار دادید، چرا لفظ دال یا جیم را قرار ندادید. خوب ترجیحتان چیست؟
ترجیحی ندارید، بنابراین هر اتفاقی بخواهد بیفتد، لازمهاش ترجیح بلامرجّح است، بنابراین دلالت لفظ بر معنا، ذاتی است.
خوب حالا این دیدگاهی که از ایشان نقل شده، به نظر میرسد که چند اشکال دارد:
اشکال اول:
شما از کجا میدانید که ایشان، ترجیحی نداشته است؟ یعنی کسی که آمده لفظی را وضع کرده برای یک معنا، شما از کجا میدانید این ترجیحی نداشته است؟ مگر ترجیحات را ما باید از خودمان تعیین کنیم، ترجیحات چیزهای خیلی زیادی هست که خیلی از آنها هم لزوما منطقی و قابل توجیه عقلی نیست.
یک کسی، در خانوادهاش یکسری واژههایی بکار میرود این بطور طبیعی به بعضی از واژهها انس دارد، لذا به نوعی از آواها و گفتارها انس دارد، لذا بعدا این اگر بخواهد یک لفظی را برای معنایی انتخاب بکند، یک چیزی هم خانواده او انتخاب میکند. یا نه، یک نبوغی دارد این آدم در واژهپردازی، میرود آگاهانه از دانشهای دیگر، مطالب جاهای دیگر، میرود پیدا میکند مطابق با ذوق و سلیقه خودش انتخاب میکند
گاهی وقتها مرجّحش، اصلا این آگاهیهایش، محدود است، یعنی تعداد واژههای کمی میشناسد، از میان این واژههایی که میشناسد، به یک شکلی مطابق با ذوقش، مطابق تربیت خانوادگیاش، ارتباط با رفقایش، لحن گفتارها، اسطورههایی که در گذشتهها برای او داستان نقل کردند و خیلی چیزهای دیگر، این میآید بر اساس اینها، ذوقش به این سمت کشیده می شود.
اصلا احساسات آدم؛ یک وقت آدم عصبانی است و یک واژهای را انتخاب میکند، یک وقت خوشحال است و یک واژه دیگری را انتخاب میکند.
خوب اینها همه مرجّحات آدمی است اینها همهاش منطقی نیست، ولی چه کسی گفته است که در وضع الفاظ، الزاما باید منطق و استدلال و عقل در کار باشد، که اگر نبود، ما آن را ردّش کنیم؟
یک واژهی خیلی زشتی را گاهی وقتها در جامعه رشد میدهند، برای اینکه گسترش آلودگی و فحشاء بشود، و این واژه می گیرد و در دهانها میافتد. کسی جلوی آن را نمی تواند بگیرد.مثل یک موتوری است که راه می افتد و قوی است و همه چیز را زیر پای خودش میگذارد و بر ذهنها حاکم می شود.
بنابراین اینکه ما با این مطلب بگوئیم که این می شود ترجیح بلامرجّح، این رجم به غیب است. نخیر، راحت می شود مرجّحاتش را ذکر کرد، آنقدر هم مرجّحات زیاد است، یک لیست بلندبالائی از عوامل روانی و خانوادگی و محیطی و احساساتی و درست و نادرست وجود دارند و همه اینها میشوند بعنوان عواملی که میآیند فرد را وادار میکنند یک واژهای را بر واژهی دیگر، ترجیح بدهد.
اشکال دوم:
یک بحث روشی وجود دارد که وقتی یک موضوعی، موضوع میدانی است موضوعی است که ما باید برویم در عمل ببینیم وضعیت چگونه بوده است؟ آیا ما این را می توانیم با روش عقلی ما تقدّم، یک روش پیشینی و برهانی بدون اینکه به آمار و ارقام و وضعیت آدمها توجّه کنیم، بیاییم به لحاظ عقلی، یک برهان عقلی برایش بیاوریم که این شدنی است یا نه؟
آیا این روش، به دردبخور است؟
ما مثلا فرض کنید در تاریخ آمده است زید وقتی که پادشاهی رسید در سال ۶۵۳ وارد شهر مدینه شد، خوب ما این راه و روش درستییابی و ارزیابی این چیست؟ اینکه خوب برویم اسناد موضوع را بیاوریم و ببینیم که آیا این نقلهائی که درباره زید، شده است درست است یا خیر؟
روش تاریخی است دیگر، آن را باید ببینیم تا به نتیجه برسیم. حالا بجای این ما بیاییم، ما چندتا برهان عقلی کنار دست خودمان بگذاریم مثل معتزله یا برهانهای مربوط به حکمت، و بعد بر اساس آن بیاییم برای خودمان قاعده بسازیم، که آقا این نمی تواند عقلا وارد شهر فلان بشود در تاریخ فلان.
خوب چه ربطی دارد؟ روش عقلی مقتضایش، در مسائل عقلی است، امّا موضوعات تاریخی، یک روش و اقتضائات دیگری دارد.
در مورد وضع، مسئله از این قرار است که وضع یک اتفاقی است که در متن جامعه افتاده است، یعنی شکلگیری زبان اصولا این شکلی بوده است اینکه دلالت لفظ بر معنا یک امر ذاتی است یا وضعی، این را با عقل نمی شود روشنش کرد. بحث ترجیح بلامرجّح، بحثهای کلّی عقلی است که اینها بردهاند در برخی از مباحث بکار گرفتند، خوب هم هست در جای خودش با حریمی که آن مباحث دارد، امّا این را شما بردارید بیاورید در یک موضوعی که عملیاتی و عینی است این را باید رفت در بین مردم، باید رفت اسناد تاریخی الفاظ آن زمانی که پدید آمده یا ما دیدیم که این الفاظ بوده، اینها را بررسی کرد، از آنجاها یک چیزی دست آورد که نشان داد، مثلا ذاتی است. البته خود آنهم نشاندهنده ذاتی نیست بلکه یک معنای خاصّی از ذاتیّت را که ممکن است بعدا به آن اشاره کنیم، میرساند یا بگوئیم وضعی است در آنجا.
اینها موضوعاتی است که در میان مردم، جریان دارد و مردم خودشان راجع به آن تصمیم می گیرند، مثلا ما نمی توانیم این بحثهای عقلی را بیاریم مثلا فرض بفرمایید کسی قند خونش، بالا یا پایین است ما بیاییم با برهان، ترجیح بلامرجّح و یا اصل عدم تناقض، و امثال اینها رسیدگی کنیم.
اشکال سوم (مرحوم خوئی) :
ما در زبان عربی الفاظی داریم که اینها برای معانی متضادّ هستند یعنی ارتباط لفظ با معنا، برای معانی متضادّ است. شما که قائل به ذاتیّت دلالت لفظ بر معنا هستید، با این چکار میکنید؟
مثلا فرض بفرمائید که لفظ داریم «قرء» که دلالت بر طهر و هم دلالت بر عادتی برای زنها میباشد، میکند که خلاف طهر است.
لفظ «جَون» داریم که هم دلالت بر «اسود» و هم دلالت بر «ابیض» میکند.
خوب اینرا چه میکنید؟ اگر دلالت ذاتی باشد، نباید چنین اتّفاقی بیفتد.
به هر حال این دیدگاه ایشان هست. ممکن است حالا کسی بگوید که آقا منظور ایشان، اینگونه هم نبوده است چون این واضح البطلان است. شاید منظورش این بوده که یک استعداد ذاتی برای انسان وجود دارد که این استعداد ذاتی گاهی وقتها به شکلهائی بروز پیدا میکند. مثلا فرض بفرمائید که یک واژههائی هست که خود لفظ بگونهای با آن معنای واقعی، یک انسی دارد، این را که داریم، مثلا الآن از واژهی «بیگ بنگ» برای آن اتفاق که در یک مقطعی معتقدند جهان افتاده است که به یک شکلی در آمده است و جدا شده از آن منظومه. این تعبیر «بیگ بنگ» بگونهای خودش دلالت بر یک اتّفاق ویژه میکند دلالت بر یک انفجاری دارد. این نوع، نامگذاری، مثلا لفظ «هیولا»، که اصلا آدم لفظش را که میشنود آن معنای مهیب بگونهای ممکن است به ذهن بیاید.
بچهها گاهی وقتها از یک تصوراتی که در ذهن خودشان دارند، خوب یا بد، یک واژههائی که ما نمیشناسیم آن واژهها را در مورد آنها بکار میبرند. اگر این واژهها بعدا وضع بشود، برای آن یک گونه دلالت طبعی بطور نسبی بر آن معنی مورد نظر آنها دارد، بیش و کم ما در الفاظ داریم، شاید منظورش از ذاتی بودن، مثلا این است که یک نوع نسبتهائی اینگونه برقرار است. این حرف بدی نیست، ولی ربطی به وضع ندارد. یا بگوید که منظور این بوده که انسان یک استعداد ذاتی دارد، خوب این حرف درستی است انسان استعداد ذاتی برای زبانسازی دارد، ولی خوب منافاتی با این ندارد که الفاظ برای معانی، خداوند متعال استعدادش را داده، بیشت را از حیوانات هم داده است انسان این استعداد را هزینه میکند و بالفعل میکند آن را و زبان را میسازد.
[۱] . البته نام درست وی همان عباد ابن سلیمان است که گفتیم.
پاسخ دهید