حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ ۲۶ اسفندماه ۱۴۰۳ به مناسبت شب ششم ماه مبارک رمضان در مسجد ارک تهران به سخنرانی با موضوع “درنگی در سیره امام کاظم علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
⚠️ به اطلاع میرساند، هر یک از جلسات «درنگی در سیره امام کاظم علیه السلام» شامل دو بخش میباشد که موضوعِ بخش نخست از هر جلسه، با موضوع بخشِ نخستِ ده جلسه اولِ فصل سوم «سیر تکوّن عقاید شیعه» مشترک میباشد.
- مقدّمه
- مرور جلسات قبل
- انواع خیر رساندن به دیگران
- عمرِ هزار ساله ی ما
- غیرتِ «سلیمان أعمَش» نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
- اثر محبّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دنیا و آخرت
- توجّه به قرآن کریم
- علّتِ مطالعهی سیرهی موسی بن جعفر علیه السلام
- شدائدِ دوران حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
- خیانتِ بنی عباس به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین
- موسی بن جعفر علیه السلام؛ مظلوم در خانواده
- دیپلماسی زیرشلواری
- وحشتِ هارون الرشید از موسی بن جعفر علیه السلام
- مشکلِ هارون الرّشید در تأمینِ زندانبان!
- امامِ دلها
- روضه حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه افضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات قبل
این شبها یک مقدّمه و یک متن داریم.
مقدّمه راجع به اهمیّت جلسات است، و متن راجع به موسی بن جعفر سلام الله علیها.
عرض شد که اگر در این جلسات راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخن گفته بشود، در فضائل اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سخن گفته شود، دستور صریح اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، و برای من روشن است که اگر ما در محضر امام معصومی میرسیدیم، دوست داشت در مثلِ این جلسات شرکت کند، این بزرگواران بیان کردهاند که ما این جلسات را دوست داریم.
اما این جلسات آفت دارد، انواع آفات هم دارد.
یکی از آفات این است که شقاق پیدا شود، اختلاف پیدا شود؛ خودخواهی مانع شود و درگیری درست کند.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برای این موضوع هم راهکار دادهاند و فرمودهاند پشت سر برادر خود دعا کنید که دیگر راجع به او خیال بد نکنی، غیبت نکنی. در این راستا مطالبی فرمودند و بدلهایی به ما آموزش دادند.
این موضوع جهات دیگری هم دارد که میخواهم دو جهت آن را در دو روایت عرض کنم.
جلسهی گذشته حاج آقای قاسمیان روایتی برای من فرستادند که آن هم ادامهی این بحث بود، دیدم حیف است که آن روایت را هم نخوانم.
انواع خیر رساندن به دیگران
آن روایت این است که میفرماید نه اینکه شما پشت سر برادر مؤمن خودت دعا کن، در قرآن کریم آیهای داریم «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»،[۴] خدا بوسیلهی بعضی از مؤمنین، از بعضی دیگر حفاظت میکند، اگر اینطور نبود «لَفَسَدَتِ الْأَرْض» زمین فاسد و نابود میشود، «وَلَکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ» اما خدا کریم است و صاحب فضل است و این کار را میکند.
جبههای شد و صدام لعین حمله کرد و عدّهای جوان رفتند، خدا به برکت آنها از ما هم دفاع کرد، ما هم امنیت پیدا کردیم، نوامیس ما هم در امنیت قرار گرفتند.
عمدهی مفسران از این آیه در موضوع جنگ استفاده کردهاند، این امر را بعنوان یکی از مهمترین نمونهها یادآور شدند که در جنگ عدّهای مجاهد فی سبیل الله از بقیه حفاظت میکنند.
اما حضرت صادق سلام الله علیه برای مانند این جلسات استفادهای کرده است، فرمود: «إِنَّ اَللَّهَ یَدْفَعُ بِمَنْ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا»،[۵] عدّهای از شیعیان نماز میخوانند، عدّهای هم متأسفانه نماز نمیخوانند و محروم هستند، خدا به برکتِ شیعیانی که نماز میخوانند، هوای بقیه را هم دارد. این اثرِ وضعیِ کارِ آنهاست. «وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْکِ اَلصَّلاَهِ لَهَلَکُوا» اگر روزی همهی شیعیان در گناهی متّفق شوند، آنوقت نابود میشوند. اما به برکت آن عدّهای که نماز میخوانند، بقیه را هم حفظ میکند. البته این بدین معنا نیست که آنها گناه نمیکنند، اما از اثر وضعی نماز مؤمن بهرهمند هستند.
بعد حضرت برای روزه هم مثال زد، عدّهای روزه میگیرند و عدّهای روزه نمیگیرند، آن کسی که روزه نمیگیرد بدهکار است، در مورد بعضی هم که عمدی باشد دچار جریمه میشوند، اما برکت آن کسی که روزه میگیرد به بقیه میرسد.
زمانی شما پشت سر برادر مؤمن خودتان دعا میکنید، اما خیر همین نماز و روزهی شما هم به او میرسد.
بعد حضرت مثال خمس و زکات هم زد و فرمود: برکت این عدّه به بقیه هم میرسد. بعد مثال حج هم زد.
چهار مثال زد، یعنی شما بدانید که حجاب و عفاف هم از همین دست است، آن کسی که خدای نکرده حجاب ندارد، خودش ضرر این موضوع را میبیند، اما آن خانمی که بچهی کوچک در آغوش میگیرد و نیمهی شب به جلسهی مناجات میآید و در پردهی حجاب و عفاف هم هست، خیر او نه تنها به خودش میرسد، بلکه سایهی او بر سر همهی امّت هم هست.
شما در یک جلسه مینشینید و از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگویید، خیر این عمل به آن کسی که خوابیده است هم میرسد.
توجّه به این موضوع، آن اختلاف را کمرنگ میکند.
عمرِ هزار ساله ی ما
گاهی ما یک کتاب پانصد صفحهای میخوانیم و نمیتوانیم یک جمله از آن را نقل کنیم، خیلی کم پیش میآید که کسی کتاب بنویسد و انسان نتواند از قالب حرفها رد شود. این نویسنده خیلی خوشسلیقه بوده است و این عمل هم باعث باقیات الصالحات اوست.
شخصیت برجستهای به نام «شیخ منتجب الدّین رازی» قریب به هشتصد سال قبل کتابی نوشته است… البته او کتب زیادی دارد، کتاب فنّیِ علمیِ او که علما با آن کتاب کار دارند، کتاب «فهرست شیخ منتجب الدّین» است، اما کتابی به نام «الأربعین عن الأربعین من الأربعین فی فضائل امیر المؤمنین» دارد، چهل باب در مورد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. این آقا خیلی خوشسلیقه است، انسان از روایاتی که او آورده است حیرتزده میشود.
در این چند جلسه من از او چند روایت خواندهام، امشب کتاب را آوردم که ان شاء الله خدای متعال به ما هم توفیق بدهد که چیزی از ما بماند که ما هزار سال در جلسات باشیم، واقعاً این عمر ما کم است، ما دوست داریم هزار سال در جلسات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشیم، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که هزار سال بعد، دو هزار سال بعد، در دنیا، در آخرت، در برزخ، در قیامت، ما در نقل فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شریک باشیم.
غیرتِ «سلیمان أعمَش» نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
«أعمَش» از بزرگان اتباع تابعین است.
به شاگردان اصحاب «تابعین» میگویند، به شاگردان تابعین هم «اتباع تابعین» میگویند.
«سلیمان أعمَش» آدم مهمّی است، محدّث بزرگ و عالم تراز اول است، میشود یک ساعت راجع به او حرف زد، اما رد میشوم. او فضیلتهای زیادی در مورد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد.
مرحوم آسید عبدالعزیز طباطبایی میگوید ابوحنیفه آدم عجیبی بود، این همه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نعوذبالله لعن کردند، اما او حتّی یک نفر را هم نهی از منکر نکرد، فهمید سلیمان أعمش مریضاحوال است، هر کسی به او رجوع میکند میگوید حال که محتضر هستی یک مطلب یادگاری بگو، او میگفت: «عَلِیٌ قَسیمُ النّارِ و الجَنَّه»، یا فضیلتی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگفت.
روزی او را خبر کردند که ابوحنیفه میخواهد به عیادت او بیاید. اعمش افتاده بود و به بالشی تکیه کرده بود و نمیتوانست بنشیند. ابوحنیفه آمد و گفت: میخواهم تو را نهی از منکر کنم، عمر تو آفتاب لب بام است و در حال مرگ هستی، چرا این حرفها را راجع به علی میزنی؟
مرحوم آقای آسید عبدالعزیز طباطبایی رضوان الله تعالی علیه میگوید: عجب! ابوحنیفه برای بیان فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه أعمَش را نهی از منکر میکند! اما جایی دیده نشده است که برای لعنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نهی از منکر کرده باشد!
«أعمَش» گفت: این پشتی مرا بلند کنید تا من بنشینم، گفت: ای مردم! آن کسی که نمیگذاشت من فضیلت علی بگویم، این شخص بود! جمع شوید تا بیشتر بگویم.
«أعمَش» عالم مهمّی است و راجع به او حرف زیاد است.
منصور دوانیقی بارها او را شبانه صدا کرده است، این أعمَش غسل کرده است و زیر لباس کفن پوشیده و رفته است.
منصور دوانیقی به او گفت: چه بویی میدهی!
أعمَش گفت: بوی کافور است.
منصور گفت: چرا کافور زدهای؟
أعمَش گفت: تو نیمهی شب مرا صدا میکنی، لابد میخواهی بگویی که من فلان جا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مدح کردهام، و میخواهی گردن مرا بزنی.
اثر محبّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دنیا و آخرت
«أعمَش» میگوید: «کُنْتُ حَاجّاً إِلَى بَیْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ»[۶] به حج رفته بودم، «فَنَزَلْتُ فِی بَعْضِ اَلْمَنَازِلِ» در یکی از این راهها «فَإِذَا أَنَا بِامْرَأَهٍ مَحْجُوبَهِ اَلْبَصَرِ» یک خانمِ نابینایی را دیدم که گوشهای نشسته است، میگوید: «یَا رَادَّ اَلشَّمْسِ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بَیْضَاءَ نَقِیَّهً بَعْدَ مَا غَابَتْ» ای خدایی که به حرمتِ علی بن ابیطالب خورشیدی که غروب کرده بود را برگرداندی، «رُدَّ عَلَیَّ بَصَرِی» این چشم من را هم برگردان.
گاهی انسان که میخواهد دعا کند، با مدحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دعا میکند، قرآن کریم میگوید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ»،[۷] برای درِ خانهی خدا وسیله بیاورید. این بانو هم فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را آورده است.
همینطور دستان این بانو بالا بود و چشمان او بسته بود، میگفت: تو که به عشقِ علی خورشید را برگرداندی، من هم بیچارهی علی هستم، چشم من را هم برگردان.
«أعمَش» میگوید: همینکه من این صحنه را دیدم «فَأَعْجَبَنِی کَلاَمُهَا» مبهوت شدم.
آن زمان وقتی به سفر میرفتند پولی همراه خودشان داشتند، أعمَش میگوید وقتی دیدم در آن شرایط که قبر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مخفی است این بانو امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را محد میکند «فَأَخْرَجْتُ دِینَارَیْنِ وَ أَعْطَیْتُهَا» دو دینار (یعنی دو مثقال طلا) به او دادم، «فَلَمَسَتْهُمَا بِیَدِهَا ثُمَّ طَرَحَتْهُمَا فِی وَجْهِی» با دست خودش لمس کرد و فهمید دینار است، آنها را به سمت من پرت کرد و گفت: «یَا رَجُلُ أَذْلَلْتَنِی بِالْفَقْرِ» آیا میخواهی مرا با بیپولیام ذلیل کنی؟ «أُفٍّ لَکَ» مگر من گدا هستم؟ «إِنَّ مَنْ تَوَلَّى آلَ مُحَمَّدٍ لاَ یَکُونُ ذَلِیلاً» محبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که ذلیل نیست!
اعمَش میگوید من نمیدانستم باید چه جوابی بدهم، عذرخواهی کردم و به سمت حج رفتم.
به حج رفته بودم ولی مبهوت آن بانو بودم، «فَمَضَیْتُ إِلَى اَلْحَجِّ، وَ قَضَیْتُ مَنَاسِکِی» رفتم حج را انجام دادم، «وَ أَقْبَلْتُ رَاجِعاً إِلَى مَنْزِلِی» در حال برگشتن بودم، «وَ کَانَتِ اَلْمَرْأَهُ مِنْ أَکْبَرِ هَمِّی» این بانو ذهن مرا درگیر کرده بود، این بانو چه غیرتی نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داشت، این بانو چه غنایی داشت!
«حَتَّى صِرْتُ إِلَى ذَلِکَ اَلْمَکَانِ» تا دوباره به همانجایی رسیدیم که آن بانو بود، «فَإِذَا أَنَا بِالْمَرْأَهِ لَهَا عَیْنَانِ تُبْصِرُ بِهِمَا» دیدم بلند شده است و مشغول کار است و چشمهای او باز است.
جلو رفتم و به او گفتم: «یَا اِمْرَأَهُ مَا فَعَلَ بِکِ حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؟» ای خانم! حبّ علی با تو چکار کرده است!
آن بانو گفت: «إِنِّی أَقْسَمْتُ بِهِ عَلَى اَللَّهِ سِتَّ لَیَالٍ» شش شب خدا را به علی قسم دادم، «فَلَمَّا کَانَ فِی اَللَّیْلَهِ اَلسَّابِعَهِ وَ هِیَ لَیْلَهُ اَلْجُمُعَهِ» شب جمعه که شب هفتم بود، «فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ قَدْ أَتَانِی فِی نَوْمِی» خوابم برد، آقایی در خوابم آمد و گفت: «یَا اِمْرَأَهُ أَ تُحِبِّینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ؟» آیا علی را دوست داری؟
توجّه کنید که این «دوست داری» یعنی باید تبعیّت کنی، یعنی باید بر منهاج او باشی، یعنی اخلاق تو بر منهاج امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد.
محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برکت است، محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه متبرّک است. آن ضریح مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کجا و محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کجا؟! اگر کسی بداند تبرّک محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از ضریح حضرت بیشتر است.
امام هادی علیه السلام فرمود: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ لَمْ یُهِنْهَا بِالْمَعْصِیَهِ»[۸] اگر کسی بداند خدا چه عظمتی در او قرار داده است معصیت نمیکند.
در خواب گفت: آیا تو محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستی؟ گفتم: بله! به من گفت: «ضَعِی یَدَکِ عَلَى عَیْنَیْکِ» دستان خودت را روی چشمانت قرار بده و نگه دار.
بعد آن آقا در خواب گفت: «اَللَّهُمَّ إِنْ تَکُنْ هَذِهِ اَلْمَرْأَهُ تُحِبُّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ مِنْ نِیَّهٍ صَادِقَهٍ» خدایا! اگر این شخص واقعاً علی بن ابیطالب را با نیّت صادق دوست دارد «فَرُدَّ عَلَیْهَا عَیْنَهَا» این چشمان او را به او برگردان.
بعد به من گفت: «نَحِّی یَدَکِ» دستانت را بردار.
دستان خود را برداشتم و او را دیدم.
آن آقا میتوانست فقط این دعا را کند، ولی میخواست بگوید تو بدان که نابینا هستی و سختی کشیدهای… گاهی هم ممکن است آقا که ما را دوست دارد، به آن شکلی که ما میخواهیم در دنیا به ما عطا نکند، کسانی هم بودهاند که حضرت نخواسته است که چشمانشان برگردد.
اینجا حضرت میخواست بفرماید که این دست خودت که محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستی متبرّک است. این دستِ محبّ علی که متبرّک است نباید جلوی هر کسی دراز شود.
آن شخص دید که من او را میبینم، به او عرض کردم: شما چه کسی هستید که «مَنَّ اَللَّهُ بِکَ عَلَیَّ؟» خدا به برکتِ تو مرا شفاء داد؟ گفت: من خضر [سلام الله علیه] هستم.
نکتهی اصلی اینجاست، نکتهی اصلی شفای چشم آن بانو نبود، نکتهی اصلی این بود که گفت من خضر هستم، «أَحِبِّی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ» علی بن ابیطالب را دوست بدار.
این بانو که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست داشت! اما قرآن کریم میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا»،[۹] هرچه دوست داری کم است. تو آنقدر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست داری که وقتی دست خودت را روی چشمان خودت بگذاری به برکت همین حبّ، خدای متعال شفاء بدهد، ولی بدان اگر من بخواهم به تو توصیهی دیگری کنم، گنج همین است، خبر همین است، نقطهی توجّه همینجاست، آخرِ کار همینجاست و چیز دیگری نیست.
«أَحِبِّی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ» علی بن ابیطالب را دوست بدار، بیشتر از قبل، «فَإِنَّ حُبَّهُ فِی اَلدُّنْیَا یَصْرِفُ عَنْکِ اَلْآفَاتِ» حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آفات تو را در دنیا از بین میبرد، «وَ فِی اَلْآخِرَهِ یُعِیذُکِ مِنَ اَلنَّارِ» در آخرت هم این حبّ تو را از آتش نجات میدهد.
لذا خدای متعال میداند که اگر ائمهی ما فرصتی پیدا میکردند که بخواهند به این دنیا برگردند، یکی از آن جلساتی که دوست داشتند، این جلسات بیان فضیلت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود.
توجّه به قرآن کریم
رهبر انقلاب عبارتی فرمودند که تذکّر خیلی مهمّی است، بعد نگاه کردم و دیدم که خدای متعال با حبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چقدر به ما منّت گذاشته است. در درس اخلاقی که صدا و سیما هنگام افطار پخش کرد، رهبر انقلاب فرمود: گاهی قبل از یک برنامهی پرطرفدار بیست دقیقه تبلیغ پخش میکنند، اصلاً هم زیاد به نظر نمیآید، در صورتی که میشود در بیست دقیقه یک جزء قرآن خواند، اگر نماز مغرب و عشای خودتان را مفصل بخوانید بیست دقیقه میشود. بعد فرمود: «إِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ».[۱۰]
من نگاه کردم و دیدم برای بعضیها این بیست دقیقه قرآن سخت است…
خدایا! به برکتِ حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه انس با قرآن کریم را روزی ما بگردان.
خدایا! هر هفته یک مرتبه ختم قرآن کریم با توجّه به معانی روزی این جمع بفرما.
خدایا! روز قیامت قرآن کریم را شاکی ما قرار نده.
خدایا! قرآن کریم را شاکر زحمات ما برای تحقق آیات آن روی زمین قرار بده.
خدایا! قرآن کریم را مایهی وحدت بین ما قرار بده.
گاهی انسان ساعاتی معطل میشود تا یک نفر بیاید و یک جمله برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید.
ان شاء الله خدای متعال این سعهی صدری که به ما داده است، روزی کند که با قرآن هم آشتی کنیم.
علّتِ مطالعهی سیرهی موسی بن جعفر علیه السلام
روایتی که میخواهم از بحث به محضر شما عرض کنم این است که ما راجع به موسی بن جعفر سلام الله علیه گفتگو میکنیم، آن روایتی هم که من در جلسات گذشته خواندم… ما یک موسی بن جعفر سلام الله علیه داریم که در شرایط سختی به امامت رسید، اوضاع خیلی پیچیده بود.
اگر ما سیرهی موسی بن جعفر سلام الله علیه را مطالعه کنیم، میتوانیم امروز برای آن ما به ازا داشته باشیم. واضح است که هیچ کسی خودِ امام نمیشود، اما اگر شما سیرهی موسی بن جعفر سلام الله علیه را ملاحظه کنید، بعد بروید و علما را نگاه کنید، میفهمید فلان بزرگوار قدری به اندازهی خودش و ظرفیت خودش به حضرت شباهت پیدا کرده است. یکی از نکات مهم سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین همین است که هم ما به اندازهی خودمان شباهت پیدا کنیم و هم بفهمیم به سراغ کدام آقا برویم، از بین علما و عرفا و… بعنوان مثال کدامیک رنگ و بوی موسی بن جعفر علیه السلام دارند.
موسی بن جعفر سلام الله علیه در شرایطی به امامت رسید که حکومت در اوج اقتدار بود.
شدائدِ دوران حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
برای کمتر امامی پیش آمده است که همهی دورهی امامت او شدائد باشد.
حضرت کاظم علیه السلام در اقتدار منصور دوانیقی به امامت رسید و در اقتدار هارون شهید شد. یعنی تمام دورهی امامت حضرت کاظم علیه السلام در اوج اقتدار حکومت بنی عباس است.
از طرفی بین بنی هاشم و بنی عباس و بنی امیّه دعوای عجیبی بود که همهی تیغها به سمت موسی بن جعفر علیه السلام بود.
خیانتِ بنی عباس به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین
حکومت بنی عباس به دنبال این بود که بگوید ما دولتِ پیغمبر هستیم، ما دولتِ اهل بیت هستیم. اوایل اشتباهی کرد و بعد سعی کرد این موضوع را جابجا کند، برای همین خیلی به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فشار آورد. اوایل برای اینکه مردم میدانستند بنی عباس ربطی به اسلام ندارند، وقتی بنی عباس میخواستند قیام کنند هم مردم به دنبال اهل بیت بودند. مردم پرسیدند که ربط شما به اهل بیت چیست؟ از کجا معلوم که شما اصل هستید؟
بنی عباس گفتند که ما از فرزندان امیرالمؤمنین، پسرِ امیرالمؤمنین یعنی محمد حنفیه، پسر محمد حنفیه یعنی ابوهاشم به نوهی عبدالله بن عباس وصیت کرده است، ما از طریق این وصیت به پیغمبر میرسیم، پس ما اهل بیت و وصی پیغمبر هستیم.
اینها وصیت را مانند ارث مالی میدیدند.
اگر من بچهی ناخلفی هم باشم، از پدرم به من ارث میرسد.
اما آن قسمت اصلی ارث انبیاء که ارث علم است، به هر کس و ناکسی نمیرسد.
اینها میگفتند از طریق پسر امیرالمؤمنین یعنی محمد حنفیّه، به پسر ابوهاشم رسیده است و او به جدّ ما که نوهی عبدالله بن عباس است وصیت کرده است، پس دولت بنی عباس دولتِ اهل بیت است!
همینکه بقیه دیدند این روال است، کسانی بودند که از اینها زرنگتر بودند.
نوهی امام حسن، یعنی پسرِ حسنِ مثنّی، که جانباز کربلاست، عبدالله محض است. نَسَبِ او خیلی عجیب است. پدر بزرگ پدریِ عبدالله محض امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است، پدربزرگ مادری او هم امام حسین علیه السلام است. او گفت: محمد حنفیّه کیست که بخواهد به پسر خود وصیت کند؟ پدر من حسنِ مثنّی یعنی عبدالله محض است، پدربزرگ من امام مجتبی علیه السلام است که خیلی سبط پیغمبر و پسرِ فاطمهی زهراست، او به من وصیّت کرده است.
حال قیمت وصیّت من بیشتر است یا قیمت وصیّت محمد حنفیّه؟ پدر بزرگ من امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است که پسرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است.
اینجا بنی عباس برای حفظ خود گفتند که ما با شما بیعت میکنیم، وقتی ما حکومت را گرفتیم به دست شما میدهیم.
عبدالله محض هم گفت که پسر من موعودِ امّت است، او کسی است که زمین را پُر از عدل و داد میکند، با این نفس زکیّه بیعت کنید.
بنی عباس هم قبول کردند و بیعت کردند.
حال آن ادّعای وصیّت به محاق رفت.
وقتی بنی عباس به حکومت رسید، با نفس زکیّه بیعت نکردند و با یکدیگر درگیر شدند و محمد نفس زکیّه و برادر او یعنی ابراهیم را کشتند و عبدالله را به زندان انداختند.
پس نسبت بنی عباس با اهل بیت چه شد؟ قرار بود دولت اهل بیت باشد!
بنی عباس گفتند ما اشتباه کردیم، اصلاً عباس عموی پیغمبر که جدّ ماست وارث پیغمبر است!
حال بنی عباس به شعرا پول میدادند که بیایند و بگویند عباس وارث پیغمبر است، عباس ولی پیغمبر است، عباس کفیل پیغمبر است، عباس بالاتر از پیغمبر است.
حال اینجا به مشکل جدیدی برخورد کردند، آن هم این بود که اگر عباس وارث پیغمبر است پس حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چیست؟
حال عباس کجا و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کجا؟ اصلاً عباس کیست؟ عباس کسی است که سالهای پایانی اسلام آورده است، نه تقوای آنچنانی، نه جهاد آنچنانی، نه علم آنچنانی! چون عموی پیغمبر است محترم است، ولی برجستگی خاصّی ندارد! آن طرف صدیقه طاهره سلام الله علیها است! روحِ بین دو پهلوی پیغمبر، سیّده النّساء العالمین، بضعه الرّسول!
دولت بنی عباس بیت المال خرج کرد که به سمت آفتاب حقیقتِ زهرای اطهر سلام الله علیها گِل پرت کنند. اشعار متعدد در اهانت به صدیقه طاهره سلام الله علیها سرودند که بگویند وارث عباس است نه فاطمه.
بعضی از این ابیات آنقدر زننده است که نقل شده است امام رضا سلام الله علیه از غصهی اهانت به زهرای اطهر سلام الله علیها از شب تا صبح نخوابید.
بنی عباس ابتدای کار مشکلی با خلفا نداشتند، اینها برای اینکه بگویند ما وارث پیغمبر هستیم، اصلاً با خلفا درگیری داشتند. اما بمرور در این دو چرخشی که عرض کردم، ناگهان دیدند…
این موضوع را بدانید که بسیاری از مشکلات در این دنیا ابهام در علم نیست، منافع و قدرتطلبی است. خیلی از این تنازعهایی که بین گروههای سیاسی رخ میدهد بخاطر ابهام در حقیقت نیست، بلکه از یکدیگر سهم بیشتری میخواهند.
بنی عباس شروع کردند به اهانت به صدیقه طاهره سلام الله علیها.
مثلاً میگفتند اصلاً مگر میشود به دختر ارث برسد؟ شأن پیغمبر اجل از این است که وارث او دختر باشد، تا عمو هست که ارث به فرزندان دختر نمیرسد.
موسی بن جعفر علیه السلام؛ مظلوم در خانواده
اینجا اوج تقیّه است.
امام کاظم سلام الله علیه در شرایطی است که یک برادر او قیام کرد و گفت من امیرالمؤمنین هستم.
این لکّهی ننگ تاریخ است، در تاریخ ائمهی ما روایات فراوانی فرمودهاند که کسی جز کذّاب نمیگوید که من امیرالمؤمنین هستم.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند که آیا شما «امیرالمؤمنین» هستی؟ حضرت فرمودند: نخیر!
از حضرت پرسیدند که آیا به مهدیِ شما «امیرالمؤمنین» میگویند؟ حضرت فرمودند: نخیر!
پرسید: پس چه میگویند؟ حضرت فرمود: میگویند بقیّه الله. او به سیرهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمل میکند و حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به اوج میرساند، چون موانعی که سر راه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود دیگر بر سر راه او نیست، اما به او «بقیّه الله» میگویند.
پسر امام صادق علیه السلام یعنی «محمد بن جعفر» قیام کرد و گفت من امیرالمؤمنین هستم!
یعنی آن چیزی که سلاطین طاغوت دوست داشتند، که این تابو را بشکنند، یک امامزاده این کار را کرد. این دورهی امام کاظم علیه السلام است.
دیگری با بنی عباس بست، دیگری جلوی پسرعموهای خود، یعنی پسر زید بنِ پسرِ امام حسن، گفت: مدینه را به من بدهید و من در عوض با پسرعموهای خود درگیر میشوم.
در این میان آن کسی که مردم میدیدند بجای اینکه در این دعواهای قدرت قرار بگیرد، از صبح تا شب و از شب تا صبح اهل عبادت بود، موسی بن جعفر علیه السلام بود.
در جلسهی دیگری بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت که موسی بن جعفر علیه السلام برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چکار کرده است.
دو نمونه را الآن عرض میکنم و مابقی را جلسهی بعد عرض خواهم کرد.
موسی بن جعفر علیه السلام که هر کسی گرفتار بود میگفت به مدینه میروم و از موسی بن جعفر علیه السلام میگیرم… حال یک روایت از روی متن میخوانم تا ببینید… آیا میشود کسی که زندانبان و شکنجهکنندهی خودش را محروم نکرده است ما را محروم کند؟
دیپلماسی زیرشلواری
ولی وقتی حضرت را دعوت میکردند و میخواست به دیدار هارون برود، با یک الاغ، به سادهترین شکل ممکن میرفت.
وقتی من این روایت را فهمیدم، فهمیدم استراتژی زیرشلواری امام خمینی رضوان الله تعالی علیه چیست. طاغوت شرق، امپراطوری کبیر شوروی، وزیر امور خارجهی خود را آورده بود که با امام دیدار کند، امام با زیرشلواری آمد!
علما برای لباس پوشیدنشان آداب دارند، امام خمینی رضوان الله تعالی علیه میخواست بگوید تو با همهی این سلطنت خودت… وقتی او شروع کرد جواب نامه را بخواند، امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در میان حرفهای او بلند شد و فرمود که شما اصلاً نفهمیدید من چه گفتم!
اینطور نبود که امام خمینی رضوان الله تعالی علیه آداب دیپلماتیک نفهمد، استراتژی مرکبِ موسی بن جعفر علیه السلام است.
این است که عرض کردم باید بین علما بروید و ببینید چه کسی از موسی بن جعفر علیه السلام شباهت برده است.
من اینقدر میفهمم که در آن دیپلماسی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه، دیپلماسی زیرشلواری، دیپلماسی موسی بن جعفر علیه السلام بود.
آقایی که سیصد مثقال طلا به فقرا میداد، با یک الاغی میآمد که هیچ کارگری بر آن سوار نمیشد. به حضرت عرض میکردند: آیا میخواهی با این الاغ به جلسهی سلطان بروی که همه مملو از طلا هستند؟ حضرت فرمودند: ما همینطور هستیم، این الاغ مناسبِ این جلسه است و کارِ ما را راه میاندازد.
حضرت میخواست هارون الرشید را بشکند و این کار را کرد.
مردم نگاه میکردند آقایی که اهل جنگ و قیام و لشگرکشی نیست، ولی هیچکدام از لشکرها نتوانست اینقدر آبروی هارون الرشید را ببرد.
وحشتِ هارون الرشید از موسی بن جعفر علیه السلام
لذا عبارت را ببینید. این روایت در کتاب بسیار مهم «عیون اخبار الرضا علیه السلام» شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه است.
دیگران قیام میکردند، لشکر داشتند، سکّه ضرب میکردند، خطر امنیت امنیتی بود، اما چشم هارون به سمت موسی بن جعفر علیه السلام بود. چون میدانست که دیگران قلابی هستند و ادا دارند، دیگران بنیهای ندارند.
روایت میگوید: «إِنَّ هَارُونَ اَلرَّشِیدَ لَمَّا ضَاقَ صَدْرُهُ مِمَّا کَانَ یَظْهَرُ لَهُ مِنْ فَضْلِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ»،[۱۱] میگفتند فلان امامزاده در فلان شهر قیام کرده است، هارون میگفت: موسی بن جعفر را چکار کنم؟
چون موسی بن جعفر علیه السلام میتوانست آنطور آن هیمنه را نابود کند.
هارون شنید که شیعه و سنّی شبانهروز به درِ خانهی موسی بن جعفر علیه السلام میروند و کمک میخواهند و حضرت به آنها کمک میکند.
هارون ترسید و حضرت را به زندان انداخت و خواست حضرت را بکشد.
حال این روایت را ببینید.
مشکلِ هارون الرّشید در تأمینِ زندانبان!
حال چه کسی را بعنوان زندانبان بگذاریم؟ امام اسیر است یا هارون؟
میگشتند و ناتوتر و ناپاکزادهتر و بیدینتر و وحشیتر از بقیه و اهل فسق و فجورتر از بقیه را پیدا میکردند. چند روز که میگذشت…
زندانبان به هارون نامه نوشت، چند خط از متن نامه را میخوانم، هم «شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه» شیعه و هم «ابن صَبّاغ مالکی» سنّی نقل کرده است.
زندانبان نامه نوشت… حال ببینید چه کسی آزاد است و چه کسی زندانی!
زندانبان به هارون نوشت: «یَا أمِیرَ المُؤمِنین کَتَبتَ إلَىَّ فِی هَذَا الرَّجُل»[۱۲] به من گفتی از موسی بن جعفر چه خبر؟ «وَقَد أختَبَرتُهُ طُولَ مَقَامِهِ فِی حَبسِی بِمَن حَبَستُهُ مَعَهُ عَیناً عَلَیه» مدام جاسوسی از او مراقبت میکند «لِیَنظُرُوا حِیلَتَهُ» که ببینند نکند فریبی به کار بگیرد، «طَوَّیتُهُ» او را به سیاهچال بردم که به او نور نخورد و دست کسی به او نرسد، اما آدمهای موسی بن جعفر مانند خونی که در رگها هستند، همه جا به دنبال این هستند که خودشان را فدای او کنند.
با این حال بارها شده است که ناگهان بصورت پنهانی او را دیدهام، دیدم یک کلمه راجع به تو حرف نمیزند، در سجده است و عبادت میکند و خدا را شکر میکند، که خدایا! یک فرصتی فراهم کردی که من بیدغدغه و بیدردسر سجده کنم و تو را به بزرگی یاد کنم، تو چقدر بزرگی که برای من چنین فرصتی فراهم کردهای.
آیا میشود این انسان را زندانی کرد؟
بعد میگوید: عجیب است! وقتی دعا میکند هم شیعیان خود را دعا میکند و هم سایر مسلمین را!
او باید الآن ما را نفرین کند که او را با زنجیر به سیاهچال انداختهایم! گناهی هم نکرده بود! قیامی هم نکرده بود! شمشیری هم نکشیده بود! اما او در آن سیاهچال مدام مسلمین را دعا میکند، برای معاش مسلمین دعا میکند، برای عاقبت مسلمین دعا میکند، «وَلاَ یَدعُو إلاّ بِالمَغفِرَهِ وَالرَّحمَهِ لِجَمِیعِ المُسلِمِین»… این موضوع را بدانیم که امام، امامِ همه است، برای همه دعا میکند… «مَعَ مُلاَزِمَتِهِ لِلصِّیَامِ وَالصَّلاَهِ وَالعِبَادَه»، او در زندان برای اینکه ما او را اذیت نکنیم و نخواهیم به او غذا ندهیم، مدام روزه میگیرد، مدام در حال عبادت است.
در نهایت زندانبان، هارون را تهدید کرد!
«إن رَأى أمِیرِ المُؤمِنِین أن یُعفِیَنِی مِن أمرِهِ» اگر مرا عزل میکنی که عزل کن، اگر نه که من این موسی بن جعفر را آزاد میکنم! من نمیتوانم موسی بن جعفر را بیش از این در زندان نگه دارم. من نمیدانم باید به خدا چه بگویم که چرا این آقا در زندان است.
موسی بن جعفر علیه السلام را به هر زندانی که میبردند، اطرافیان زندانبان به زندانبان فحش میدادند که تو چطور پسرِ پیغمبر با این اخلاق را به زندان انداختهای؟
امامِ دلها
روزی هارون به موسی بن جعفر علیه السلام گفت: ما از دست تو چکار کنیم؟ همهی سلطنت و پول در دست من است ولی دلِ همه برای تو میتپد!
حضرت فرمود: «اَنَا اِمامُ الْقُلُوبِ وَاَنْتَ اِمامُ الْجُسُومِ»،[۱۳] من بر دلهای اینها حاکم هستم و تو بر تن اینها حاکم هستی!
ما از این مردم پول نمیخواهیم، ما به این مردم زور نمیگوییم، ما میخواهیم اینها را کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ببریم.
لذا نمیتوانند موسی بن جعفر علیه السلام را زندانی کنند.
روضه حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام
در روز، زیر تیغ آفتاب، در کربلا…
الآن این لامپها خیلی نور دارد، اما اگر در روز سقف مسجد را برداند و آفتاب بتابد، این لامپها دیگر نوری ندارد.
«حُمَید بن مُسلَم» که خبرنگار دشمن است میگوید وقتی علی اکبر شهید شد، اشک سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بند نمیآمد.
امام صادق علیه السلام میفرماید: شعلهی سوز دلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تا زمانی که از دنیا رفت از شهادتِ حضرت علی اکبر علیه السلام خاموش نشد، هرچه داغ دید، همزمان که برای داغ جدید گریه میکرد، جگرش برای علی اکبر هم میسوخت، «لا تَسْکُنْ عَلَیْکَ مِنْ أبیکَ زَفْرَهٌ».[۱۴] وقتی انسان داغ میبیند، داغ جدید، داغ قبلی را کهنه میکند. ولی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هر داغی که میدید، حتّی وقتی کنار علقمه هم که بود، برای علی اکبر سلام الله علیه هم گریه میکرد.
بعد از علی اکبر به سمت خیمهها آمد و غرق غم بود، آن بابای مهربان، که آن آقای عالم را شهید دیده بود که او را به آن شکل به کنار خیمهی دارالحرب آوردند…
خبرنگار دشمن در حال گزارش است که آیا بالاخره نعوذبالله آثار شکست در سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پیدا میشود یا نه، میگوید امام حسین علیه السلام ایستاده بود و مثلاً شمشیر را به زمین فرو کرده بود و کوه غم بر او حمله کرده بود، «قَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ»[۱۵] جوانی آمد «کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّهُ قَمَرٍ» که مانند تکّهی ماه بود، صورت او میدرخشید.
در روایات هست که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه زیبا بود، صورت مبارک او به زهرای اطهر سلام الله علیها و خدیجهی غرّاء سلام الله علیها شباهت داشت، گاهی میایستادند که زیبایی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را تماشا کنند.
میگوید «کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّهُ قَمَرٍ» انگار صورت او تکّهای ماه بود.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که ایستاده بود و غرق غم بود، وقتی کنار خود را نگاه کرد، همینکه به هیبتِ این آقازادهی سیزده ساله نگاه کرد که دشداشه به تن داشت و شمشیر او به زمین کشیده میشد، شروع کرد به گریه کرد. تا او بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وارد شد و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را دید…
کسی که برادرش شهید شده است، وقتی پسر او را میبیند میگوید: خدا برادرم را رحمت کند…
همینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قاسم را دید، سیزده سالگی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را دید و شروع کرد به گریه کردن.
نقل شده است که امام حسین علیه السلام بالای قبر امام حسن علیه السلام فرمود: من تا آخر عمر خود دیگر روغن به سر خود نمیزنم، دیگر عطر نمیزنم، با کشتن تو جگری از من سوزاندند که من همیشه عزادار هستم.
امام که فراموشی ندارد، امام حسین علیه السلام قاسم را نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن.
اما حواس قاسم جمع بود که در این گریه کردنها، هدف را فراموش نکند.
از امام حسین علیه السلام اجازه خواست که به میدان برود، حضرت امتناع شدید کرد. ولی قاسم میدانست باید چکار کند، «جَعَلَ یُقَبِّلُ یَدَیهِ»،[۱۶] خَم شد که دستِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را ببوسد، حضرت دست خود را کشید، برای حضرت سخت بود، اما حضرت قاسم علیه السلام هم کار خود را خوب میدانست، «جَعَلَ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیه»، به پای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وقتی دید که قاسم عزم میدان کرده است…
من اینطور عرض میکنم که یعنی عمو! نگذار دوباره آن خاطره برای ما تکرار شود… راضی نشو که بعد از شهادت شما من شاهد حمله به خیمهها باشم، اجازه نده خاطرهی پدرم تکرار شود…
«جَعَلَ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیه»، تا به پای حضرت افتاد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را در آغوش گرفت، «جَعَلا یَبکِیانِ حَتّى غُشِیَ عَلَیهِما»، آنقدر گریه کردند که خبرنگار دشمن میگوید فکر کردم از حال رفتند.
بعد وارد میدان شد، «خَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّیهِ»، وقتی به سمت میدان آمد، صورت او از اشک وداع خیس بود.
از صبح رجزهای زیادی خوانده بودند، «أنا الزُّهیرُ الجَمَلِی، إنِّی عَلَی دِینِ عَلِی»، «عَمرو بن قَرَظَه بن کَعب انصاری» به میدان آمد و گفت: «دُونَ حُسَینٍ مُهجَتِی وَ دَارِی» خون در رگهایم و خانه و زندگی من فدای حسین… مدام از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اسم میآمد، قاسم گفت جای شیر جمل خالی است، «خَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّیهِ»، وقتی به سمت میدان آمد، صورت او از اشک وداع خیس بود، فریاد زد: «انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن *** سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن *** هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن *** بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن»… چند نفر مقابلِ پسرِ پیغمبر؟…
من از این قسمتها رد میشوم…
به میدان رفت و جنگید، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستاده بود، نامردها دوره کردند، حضرت هم منتظر بود، اگر حضرت دخالت میکرد که مُثلِه میکردند، تا اینکه صدای نحیفی از زیر دست و پا بلند شد «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا عَمَّاه»… سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خودش را مانند باز شکاری بالای سر او رساند، نوشته است «فَإِذا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ» تا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سر او رسید، دید «وَالغُلامُ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ» پا به زمین میکشد…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۱ (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَهَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ)
[۵] الکافی، جلد ۲، صفحه ۴۵۱ (عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْقَاسِمِ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْکِ اَلصَّلاَهِ لَهَلَکُوا وَ إِنَّ اَللَّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یُزَکِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُزَکِّی وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْکِ اَلزَّکَاهِ لَهَلَکُوا وَ إِنَّ اَللَّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یَحُجُّ مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یَحُجُّ وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْکِ اَلْحَجِّ لَهَلَکُوا وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى اَلْعٰالَمِینَ » فَوَ اَللَّهِ مَا نَزَلَتْ إِلاَّ فِیکُمْ وَ لاَ عَنَى بِهَا غَیْرَکُمْ.)
[۶] الأربعون حدیثا عن أربعین شیخا من أربعین صحابیا فی فضائل الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، جلد ۱ ، صفحه ۷۷ (أَخْبَرَنَا اَلسَّیِّدُ اَلْأَصِیلُ أَبُو حَرْبٍ اَلْمُجْتَبَى بْنُ اَلدَّاعِی بْنِ اَلْقَاسِمِ اَلْحَسَنِیُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ بِقِرَاءَتِی عَلَیْهِ. حَدَّثَنَا اَلشَّیْخُ اَلْمُفِیدُ أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ أَحْمَدَ اَلْوَاعِظُ : أَخْبَرَنَا اَلْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ اَلْحَسَنِ اَلْخَطِیبُ ، بِقِرَاءَتِی عَلَیْهِ فِی ذِی اَلْقَعْدَهِ، سَنَهَ سَبْعٍ وَ ثَلاَثِینَ وَ أَرْبَعِمِائَهٍ . حَدَّثَنَا اَلشَّرِیفُ أَبُو عَقِیلٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْعَلَوِیُّ اَلْعَبَّاسِیُّ : حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ اَلصَّوْلِیُّ بِبَغْدَادَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى اَلْأَنْبَارِیُّ : حَدَّثَنَا اِبْنُ أَبِی غَرَزَهَ عَنْ وَکِیعٍ عَنِ اَلْأَعْمَشِ ، قَالَ : کُنْتُ حَاجّاً إِلَى بَیْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ ، فَنَزَلْتُ فِی بَعْضِ اَلْمَنَازِلِ فَإِذَا أَنَا بِامْرَأَهٍ مَحْجُوبَهِ اَلْبَصَرِ وَ هِیَ تَقُولُ: یَا رَادَّ اَلشَّمْسِ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بَیْضَاءَ نَقِیَّهً بَعْدَ مَا غَابَتْ، رُدَّ عَلَیَّ بَصَرِی قَالَ اَلْأَعْمَشُ : فَأَعْجَبَنِی کَلاَمُهَا، فَأَخْرَجْتُ دِینَارَیْنِ وَ أَعْطَیْتُهَا فَلَمَسَتْهُمَا بِیَدِهَا ثُمَّ طَرَحَتْهُمَا فِی وَجْهِی وَ قَالَتْ: یَا رَجُلُ أَذْلَلْتَنِی بِالْفَقْرِ، أُفٍّ لَکَ، إِنَّ مَنْ تَوَلَّى آلَ مُحَمَّدٍ لاَ یَکُونُ ذَلِیلاً. قَالَ اَلْأَعْمَشُ : فَمَضَیْتُ إِلَى اَلْحَجِّ، وَ قَضَیْتُ مَنَاسِکِی، وَ أَقْبَلْتُ رَاجِعاً إِلَى مَنْزِلِی وَ کَانَتِ اَلْمَرْأَهُ مِنْ أَکْبَرِ هَمِّی حَتَّى صِرْتُ إِلَى ذَلِکَ اَلْمَکَانِ، فَإِذَا أَنَا بِالْمَرْأَهِ لَهَا عَیْنَانِ تُبْصِرُ بِهِمَا. فَقُلْتُ لَهَا: یَا اِمْرَأَهُ مَا فَعَلَ بِکِ حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ؟ فَقَالَتْ: یَا رَجُلُ إِنِّی أَقْسَمْتُ بِهِ عَلَى اَللَّهِ سِتَّ لَیَالٍ، فَلَمَّا کَانَ فِی اَللَّیْلَهِ اَلسَّابِعَهِ وَ هِیَ لَیْلَهُ اَلْجُمُعَهِ ، فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ قَدْ أَتَانِی فِی نَوْمِی فَقَالَ [لِی] : یَا اِمْرَأَهُ أَ تُحِبِّینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ؟ [قَالَتْ] : قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: ضَعِی یَدَکِ عَلَى عَیْنَیْکِ وَ قَالَ: [اَللَّهُمَّ] إِنْ تَکُنْ هَذِهِ اَلْمَرْأَهُ تُحِبُّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ مِنْ نِیَّهٍ صَادِقَهٍ، فَرُدَّ عَلَیْهَا عَیْنَهَا. ثُمَّ قَالَ: نَحِّی یَدَکِ. فَنَحَّیْتُهَا فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ فِی مَنَامِی. فَقُلْتُ: مَنْ أَنْتَ اَلَّذِی مَنَّ اَللَّهُ بِکَ عَلَیَّ؟ قَالَ: أَنَا اَلْخَضِرُ ، أَحِبِّی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ، فَإِنَّ حُبَّهُ فِی اَلدُّنْیَا یَصْرِفُ عَنْکِ اَلْآفَاتِ، وَ فِی اَلْآخِرَهِ یُعِیذُکِ مِنَ اَلنَّارِ .)
[۷] سوره مبارکه مائده، آیه ۳۵ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)
[۸] عیون الحکم و المواعظ ، جلد ۱، صفحه ۴۳۹
[۹] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۳۶ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ ۚ وَمَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِیدًا)
[۱۰] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۵ (وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ ۚ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ)
[۱۱] عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۱۰۰ (حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ اَلْقُرَشِیُّ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ اَلْأَنْصَارِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْبَصْرِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ وَاقِدٍ قَالَ: إِنَّ هَارُونَ اَلرَّشِیدَ لَمَّا ضَاقَ صَدْرُهُ مِمَّا کَانَ یَظْهَرُ لَهُ مِنْ فَضْلِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ وَ مَا کَانَ یَبْلُغُهُ مِنْ قَوْلِ اَلشِّیعَهِ بِإِمَامَتِهِ وَ اِخْتِلاَفِهِمْ فِی اَلسِّرِّ إِلَیْهِ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهَارِ خَشِیَهُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مُلْکِهِ فَفَکَّرَ فِی قَتْلِهِ بِالسَّمِّ فَدَعَا بِرُطَبٍ وَ أَکَلَ مِنْهُ ثُمَّ أَخَذَ صِینِیَّهً فَوَضَعَ عَلَیْهَا عِشْرِینَ رُطَبَهً وَ أَخَذَ سِلْکاً فَعَرَکَهُ فِی اَلسَّمِّ وَ أَدْخَلَهُ فِی سَمِّ اَلْخِیَاطِ فَأَخَذَ رُطَبَهً مِنْ ذَلِکَ اَلرُّطَبَهِ فَأَقْبَلَ یُرَدِّدُ إِلَیْهَا ذَلِکَ اَلسَّمَّ بِذَلِکَ اَلْخَیْطِ حَتَّى قَدْ عَلِمَ أَنَّهُ قَدْ حَصَلَ اَلسَّمُّ فِیهَا فَاسْتَکْثَرَ مِنْهُ ثُمَّ رَدَّهَا فِی ذَلِکَ اَلرُّطَبِ وَ قَالَ لِخَادِمٍ لَهُ اِحْمِلْ هَذِهِ اَلصِّینِیَّهَ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَکَلَ مِنْ هَذَا اَلرُّطَبِ وَ تَنَغَّصَ لَکَ مَا بِهِ وَ هُوَ یُقْسِمُ عَلَیْکَ بِحَقِّهِ لَمَّا أَکَلْتَهَا عَنْ آخِرِ رُطَبَهٍ فَإِنِّی اِخْتَرْتُهَا لَکَ بِیَدِی وَ لاَ تَتْرُکْهُ یُبْقِی مِنْهَا شَیْئاً وَ لاَ تُطْعِمْ مِنْهُ أَحَداً فَأَتَاهُ بِهَا اَلْخَادِمُ وَ أَبْلَغَهُ اَلرِّسَالَهَ فَقَالَ اِیتِنِی بِخِلاَلٍ فَنَاوَلَهُ خِلاَلاً وَ قَامَ بِإِزَائِهِ وَ هُوَ یَأْکُلُ مِنَ اَلرُّطَبِ وَ کَانَتْ لِلرَّشِیدِ کَلْبَهٌ تَعِزُّ عَلَیْهِ فَجَذَبَتْ نَفْسَهَا وَ خَرَجَتْ تَجُرُّ سَلاَسِلَهَا مِنْ ذَهَبٍ وَ جَوْهَرٍ حَتَّى حَاذَتْ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ فَبَادَرَ بِالْخِلاَلِ إِلَى اَلرُّطَبَهِ اَلْمَسْمُومَهِ وَ رَمَى بِهَا إِلَى اَلْکَلْبَهِ فَأَکَلَتْهَا فَلَمْ تَلْبَثْ أَنْ ضَرَبَتْ بِنَفْسِهَا اَلْأَرْضَ وَ عَوَتْ وَ تَهَرَّتْ قِطْعَهً قِطْعَهً وَ اِسْتَوْفَى عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ بَاقِیَ اَلرُّطَبِ وَ حَمَلَ اَلْغُلاَمُ اَلصِّینِیَّهَ حَتَّى صَارَ بِهَا إِلَى اَلرَّشِیدِ فَقَالَ لَهُ قَدْ أَکَلَ اَلرُّطَبَ عَنْ آخِرِهِ قَالَ نَعَمْ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَکَیْفَ رَأَیْتَهُ قَالَ مَا أَنْکَرْتُ مِنْهُ شَیْئاً یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ قَالَ ثُمَّ وَرَدَ عَلَیْهِ خَبَرُ اَلْکَلْبَهِ بِأَنَّهَا قَدْ تَهَرَّتْ وَ مَاتَتْ فَقَلِقَ اَلرَّشِیدُ لِذَلِکَ قَلَقاً شَدِیداً وَ اِسْتَعْظَمَهُ وَ وَقَفَ عَلَى اَلْکَلْبَهِ فَوَجَدَهَا مُتَهَرِّئَهً بِالسَّمِّ فَأَحْضَرَ اَلْخَادِمَ وَ دَعَا بِسَیْفٍ وَ نَطْعٍ وَ قَالَ لَهُ لَتُصَدِّقُنِی عَنْ خَبَرِ اَلرُّطَبِ أَوْ لَأَقْتُلَنَّکَ فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ إِنِّی حَمَلْتُ اَلرُّطَبَ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ أَبْلَغْتُهُ سَلاَمَکَ وَ قُمْتُ بِإِزَائِهِ وَ طَلَبَ مِنِّی خِلاَلاً فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ فَأَقْبَلَ یَغْرِزُ فِی اَلرُّطَبَهِ بَعْدَ اَلرُّطَبَهِ وَ یَأْکُلُهَا حَتَّى مَرَّتِ اَلْکَلْبَهُ فَغَرَزَ اَلْخِلاَلَ فِی رُطَبَهٍ مِنْ ذَلِکَ اَلرُّطَبِ – فَرَمَى بِهَا فَأَکَلَتْهَا اَلْکَلْبَهُ وَ أَکَلَ هُوَ بَاقِی اَلرُّطَبِ فَکَانَ مَا تَرَى یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ اَلرَّشِیدُ مَا رَبِحْنَا مِنْ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ إِلاَّ أَنَّا أَطْعَمْنَاهُ جَیِّدَ اَلرُّطَبِ وَ ضَیَّعْنَا سَمَّنَا وَ قُتِلَ کَلْبَتُنَا مَا فِی مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ حِیلَهٌ ثُمَّ إِنَّ سَیِّدَنَا مُوسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ دَعَا بِالْمُسَیَّبِ وَ ذَلِکَ قَبْلَ وَفَاتِهِ بِثَلاَثَهٍ أَیَّامٍ وَ کَانَ مُوَکَّلاً بِهِ فَقَالَ لَهُ یَا مُسَیَّبُ قَالَ لَبَّیْکَ یَا مَوْلاَیَ قَالَ إِنِّی ظَاعِنٌ فِی هَذِهِ اَللَّیْلَهِ إِلَى اَلْمَدِینَهِ مَدِینَهِ جَدِّی رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِأَعْهَدَ إِلَى عَلِیٍّ اِبْنِی مَا عَهِدَهُ إِلَیَّ أَبِی وَ أَجْعَلَهُ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی وَ آمُرَهُ أَمْرِی قَالَ اَلْمُسَیَّبُ فَقُلْتُ یَا مَوْلاَیَ کَیْفَ تَأْمُرُنِی أَنْ أَفْتَحَ لَکَ اَلْأَبْوَابَ وَ أَقْفَالَهَا وَ اَلْحَرَسُ مَعِی عَلَى اَلْأَبْوَابِ فَقَالَ یَا مُسَیَّبُ ضَعُفَ یَقِینُکَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فِینَا قُلْتُ لاَ یَا سَیِّدِی قَالَ فَمَهْ قُلْتُ یَا سَیِّدِی اُدْعُ اَللَّهَ أَنْ یُثَبِّتَنِی فَقَالَ اَللَّهُمَّ ثَبِّتْهُ ثُمَّ قَالَ إِنِّی أَدْعُو اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِاسْمِهِ اَلْعَظِیمِ اَلَّذِی دَعَا آصَفُ حَتَّى جَاءَ بِسَرِیرِ بِلْقِیسَ وَ وَضَعَهُ بَیْنَ یَدَیْ سُلَیْمَانَ قَبْلَ اِرْتِدَادِ طَرْفِهِ إِلَیْهِ حَتَّى یَجْمَعَ بَیْنِی وَ بَیْنَ اِبْنِی عَلِیٍّ بِالْمَدِینَهِ قَالَ اَلْمُسَیَّبُ فَسَمِعْتُهُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَدْعُو فَفَقَدْتُهُ عَنْ مُصَلاَّهُ فَلَمْ أَزَلْ قَائِماً عَلَى قَدَمَیَّ حَتَّى رَأَیْتُهُ قَدْ عَادَ إِلَى مَکَانِهِ وَ أَعَادَ اَلْحَدِیدَ إِلَى رِجْلَیْهِ فَخَرَرْتُ لِلَّهِ سَاجِداً لِوَجْهِی شُکْراً عَلَى مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَیَّ مِنْ مَعْرِفَتِهِ فَقَالَ لِی اِرْفَعْ رَأْسَکَ یَا مُسَیَّبُ وَ اِعْلَمْ أَنِّی رَاحِلٌ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ثَالِثِ هَذَا اَلْیَوْمِ قَالَ فَبَکَیْتُ فَقَالَ لِی لاَ تَبْکِ یَا مُسَیَّبُ فَإِنَّ عَلِیّاً اِبْنِی هُوَ إِمَامُکَ وَ مَوْلاَکَ بَعْدِی فَاسْتَمْسِکْ بِوَلاَیَتِهِ فَإِنَّکَ لَنْ تَضِلَّ مَا لَزِمْتَهُ فَقُلْتُ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ قَالَ ثُمَّ إِنَّ سَیِّدِی عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ دَعَانِی فِی لَیْلَهِ اَلْیَوْمِ اَلثَّالِثِ فَقَالَ لِی إِنِّی عَلَى مَا عَرَّفْتُکَ مِنَ اَلرَّحِیلِ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا دَعَوْتُ بِشَرْبَهٍ مِنْ مَاءٍ فَشَرِبْتُهَا وَ رَأَیْتَنِی قَدِ اِنْتَفَخْتُ وَ اِرْتَفَعَ بَطْنِی وَ اِصْفَرَّ لَوْنِی وَ اِحْمَرَّ وَ اِخْضَرَّ وَ تَلَوَّنَ أَلْوَاناً فَخَبِّرِ اَلطَّاغِیَهَ بِوَفَاتِی فَإِذَا رَأَیْتَ بِی هَذَا اَلْحَدَثَ فَإِیَّاکَ أَنْ تُظْهِرَ عَلَیْهِ أَحَداً وَ لاَ عَلَى مَنْ عِنْدِی إِلاَّ بَعْدَ وَفَاتِی قَالَ اَلْمُسَیَّبُ بْنُ زُهَیْرٍ فَلَمْ أَزَلْ أَرْقُبُ وَعْدَهُ حَتَّى دَعَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ بِالشَّرْبَهِ فَشَرِبَهَا ثُمَّ دَعَانِی فَقَالَ لِی یَا مُسَیَّبُ إِنَّ هَذَا اَلرِّجْسَ اَلسِّنْدِیَّ بْنَ شَاهَکَ سَیَزْعُمُ أَنَّهُ یَتَوَلَّى غُسْلِی وَ دَفْنِی هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ أَبَداً فَإِذَا حُمِلْتُ إِلَى اَلْمَقْبَرَهِ اَلْمَعْرُوفَهِ بِمَقَابِرِ قُرَیْشٍ فَالْحَدُونِی بِهَا وَ لاَ تَرْفَعُوا قَبْرِی فَوْقَ أَرْبَعِ أَصَابِعَ مُفَرَّجَاتٍ وَ لاَ تَأْخُذُوا مِنْ تُرْبَتِی شَیْئاً لِتَتَبَرَّکُوا بِهِ فَإِنَّ کُلَّ تُرْبَهٍ لَنَا مُحَرَّمَهٌ إِلاَّ تُرْبَهَ جَدِّیَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى جَعَلَهَا شِفَاءً لِشِیعَتِنَا وَ أَوْلِیَائِنَا قَالَ ثُمَّ رَأَیْتُ شَخْصاً أَشْبَهَ اَلْأَشْخَاصِ بِهِ جَالِساً إِلَى جَانِبِهِ وَ کَانَ عَهْدِی بِسَیِّدِیَ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ غُلاَمٌ فَأَرَدْتُ سُؤَالَهُ فَصَاحَ بِی سَیِّدِی مُوسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ أَ لَیْسَ قَدْ نَهَیْتُکَ یَا مُسَیَّبُ فَلَمْ أَزَلْ صَابِراً حَتَّى مَضَى وَ غَابَ اَلشَّخْصُ ثُمَّ أَنْهَیْتُ اَلْخَبَرَ إِلَى اَلرَّشِیدِ فَوَافَى اَلسِّنْدِیُّ بْنُ شَاهَکَ فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُهُمْ بِعَیْنِی وَ هُمْ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ یَغْسِلُونَهُ فَلاَ تَصِلُ أَیْدِیهِمْ إِلَیْهِ وَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ یُحَنِّطُونَهُ وَ یُکَفِّنُونَهُ وَ أَرَاهُمْ لاَ یَصْنَعُونَ بِهِ شَیْئاً وَ رَأَیْتُ ذَلِکَ اَلشَّخْصَ یَتَوَلَّى غُسْلَهُ وَ تَحْنِیطَهُ وَ تَکْفِینَهُ وَ هُوَ یُظْهِرُ اَلْمُعَاوَنَهَ لَهُمْ وَ هُمْ لاَ یَعْرِفُونَهُ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَمْرِهِ قَالَ لِی ذَلِکَ اَلشَّخْصُ یَا مُسَیَّبُ مَهْمَا شَکَکْتَ فِیهِ فَلاَ تَشُکَّنَّ فِیَّ فَإِنِّی إِمَامُکَ وَ مَوْلاَکَ وَ حُجَّهُ اَللَّهِ عَلَیْکَ بَعْدَ أَبِی عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَا مُسَیَّبُ مَثَلِی مَثَلُ یُوسُفَ اَلصِّدِّیقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ مَثَلُهُمْ مَثَلُ إِخْوَتِهِ حِینَ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ ثُمَّ حُمِلَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ حَتَّى دُفِنَ فِی مَقَابِرِ قُرَیْشٍ وَ لَمْ یُرْفَعْ قَبْرُهُ أَکْثَرَ مِمَّا أَمَرَ بِهِ ثُمَّ رَفَعُوا قَبْرَهُ بَعْدَ ذَلِکَ وَ بَنَوْا عَلَیْهِ .)
[۱۲] الفصول المهمه فی معرفه الأئمه، جلد ٢، صفحه ٩۵٣
[۱۳] عوالم العلوم، جلد ۲۱، صفحه ۲۴۲
[۱۴] کامل الزیارات، صفحه ۲۵۳
[۱۵] لهوف، صفحه ۱۱۵
[۱۶] مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، جلد ۲، صفحه ۲۷ (خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فی بَعضِ الرِّوایاتِ، وفی بَعضِ الرِّوایاتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا یَبکِیانِ حَتّى غُشِیَ عَلَیهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَینُ علیه السلام أن یَأذَنَ لَهُ، فَلَم یَزَلِ الغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیهِ ویَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّیهِ وهُوَ یَقولُ: انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن وحَمَلَ وکَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَهُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَهً وثَلاثینَ رَجُلًا. قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: کُنتُ فی عَسکَرِ ابنِ سَعدٍ، فَکُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ کانَ شِسعَ الیُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِیُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُریدُ بِذلِکَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَنی ما بَسَطتُ لَهُ یَدی، یَکفیکَ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَیهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: یا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام کالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّهَ اللَّیثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ بِیَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَیلُ أهلِ الکوفَهِ لِیَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَهُ فَإِذا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ، وَالحُسَینُ یَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ، أو یُجیبَکَ فَلا یُعینَکَ، أو یُعینَکَ فَلا یُغنِیَ عَنکَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، الوَیلُ لِقاتِلِکَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّیأنظُرُ إلى رِجلَیِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ فی نَفسی، ماذا یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَیتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً یا بَنی عُمومَتی صَبراً یا أهلَ بَیتی، لا رَأَیتُم هَواناً بَعدَ هذَا الیَومِ أبَداً.)
پاسخ دهید