حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۹ اسفندماه ۱۴۰۳ به مناسبت شب نهم ماه مبارک رمضان در مسجد ارک تهران به سخنرانی با موضوع “درنگی در سیره امام کاظم علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
⚠️ به اطلاع میرساند، هر یک از جلسات «درنگی در سیره امام کاظم علیه السلام» شامل دو بخش میباشد که موضوعِ بخش نخست از هر جلسه، با موضوع بخشِ نخستِ ده جلسه اولِ فصل سوم «سیر تکوّن عقاید شیعه» مشترک میباشد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه افضل صلوات المصلّین و وجود بابرکت حضرت موسی بن جعفر صلوات الله و سلامه علیهما صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات قبل
ما این شبها دو بحث را پیش میبریم، یک جهت این است که هم اصل و هم تذکّر این مقدّمات مهم است، جهت دوم هم این است که اگر بخش دوم بحث طولانی شود، شبهدرس میشود و شاید تحمّل آن سخت باشد.
در بخش اول عرض میکردیم که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فرمودند وقتی ما دور هم جمع میشویم ذکر خدا و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میگوییم، فضیلت میگوییم، این جلسات را میپسندند، اما این جلسات آفت دارد، اولین آفتِ این جلسات شقاق و درگیری و اختلاف و عدم محبّت است.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برای این موضوع راهکارهایی فرمودند، با توجّه به اینکه قبلاً عرض کردم دیگر بیان نمیکنم.
معنای حدّاقلی شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یا مؤمن، نه معنای حدّاکثری آن. یعنی کسی که از او فسق و فجور بارزی سراغ ندارید و او امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست دارد و امام میداند… این شخص با این ویژگیها عظمت زیادی دارد، اگر خودش قدر خودش را بداند مستجاب الدّعوه است، مورد عنایت و توجّه است، حبّ او واجب است.
واجب است که شما مرا دوست بدارید و برای من هم واجب است که شما را دوست بدارم.
تولّی واجب است نه مستحب.
اگر به من بگویند شخصی اهل مناجات و گریهی بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، من هم هنوز وصف دیگری از او نمیشناسم، اگر من از این شخص خوشم نیاید، درواقع من از امام حسین علیه السلام خوشم نمیآید.
زمانی هست که میگویند فلانی حق دیگری را غصب کرده است، شما از این فعل بیزار هستید، این موضوع عیبی ندارد؛ اما زمانی هست که میگویند فلانی گریهکن امام حسین علیه السلام است، طرف خوشش نمیآید!
الآن یک نفر که من به درگاه الهی شهادت میدهم که مانند او در گریه بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ندیدهام، وقتی میخواهند او را تمسخر کنند، به او «شیخ گریان» میگویند! مگر او به چه کسی گریه میکند؟ بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه.
من بارها در جلسات خصوصی دیدهام، قبل از اینکه بخواهد روضه شروع شود، میگوید روضه بخوانیم، بعد دیگر نمیتواند جلوی گریهی خود را بگیرد. یعنی نیاز نیست کسی به او روضهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را یادآوری کند تا گریه کند. اصلاً نمیشود جلوی او روایت خواند. وقتی چای میخورد زار میزند و میگوید: آقای بهجت به ما فرمود از وقتی که این مردم چای مینوشند و کمتر آب مینوشند، به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سلام نمیدهند. وقتی چای هم نوشیدید و سیراب شدید «صلی الله علیک یا اباعبدالله» بگویید.
برای او که همه چیز لبّ لباب و حلواست، این دنیا که تمام میشود، دل من از این موضوع میسوزد که بچهی هیئتی به او «شیخ گریان» بگوید.
اگر میخواهی گیر بدهی هم به چیز دیگری گیر بده!
بالاخره روزگار کار را به جایی میرساند که ما غربال شویم.
مؤمن ویژگیهای زیادی دارد، حرمت زیادی دارد. حتماً این روایت را شنیدهاید ولی تذکّر بعضی روایات مهم است.
میخواهم دو روایت در یک موضوع بخوانم.
احساس امام نسبت به مؤمن
نویسندهی کتاب «شیخ محمد بن حسن صفار» شاگردِ امام عسکری علیه السلام است. این کتاب در دورهی امامت نوشته شده است.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که چیزی از ما هم هزار سال بماند، واقعاً حیف است که ما بعد از مرگمان در این جلسات نباشیم، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که از ما هم بنحوی یک اثر باقی بماند که اگر تا هزار سال بعد هم بر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین گریه کردند، ما هم بین آنها باشیم.
در این زمینه روایات زیادی دارم، دو روایت را پشت سر هم عرض میکنم که میگوید مؤمن این ویژگیها را دارد. اگر کسی این معنا را بفهمد اصلاً خیلی از آن اشکالات پیش نمیآید.
«ابوسعید خُدری» از شخصی به نام «رُمَیْلَه» اینطور نقل کرده است… «رُمَیْلَه» از دوستانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود… میگوید: «وُعِکْتُ وَعَکاً شَدِیدا فِی زَمَانِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمًُ»[۴] در زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مریضاحوال شدم و تب و لرز و درد داشتم. چند روز که مریضاحوال بودم، صبح روز جمعه دیدم که کمی حال من سبکتر شد، همینکه حال من کمی سبکتر شد، با خودم گفتم «لاَ أَعْرِفُ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُفِیضَ عَلَى نَفْسِی مِنَ اَلْمَاءِ» بهترین کاری که میتوانم کنم این است که غسل جمعه کنم و پشت سر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نماز بخوانم. غسل کردم و وضو گرفتم و به مسجد رفتم.
همینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قبل از نماز جمعه منبر رفت و خطبهی جمعه خواند، این بیماری و تب و لرز من برگشت، اصلاً من درهم پیچیده شدم، ولی در جلسه ماندم، فقط تحمّل کردم که از جلسه بیرون نروم و در جلسهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نفس بکشم.
وقتی جلسه تمام شد، حضرت خواست به دارالحکومه برود… چون دارالحکومهی حضرت تقریباً کنار مسجد بود… من هم با حضرت وارد شدم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مرا دید و به من فرمود: «یَا رُمَیْلَهُ رَأَیْتُکَ وَ أَنْتَ مُتَشَبِّکٌ بَعْضُکَ فِی بَعْضٍ» در خودت فرو رفتهای، عرض کردم: بله آقا، چند روز است که مریضاحوال هستم.
عرض کردم: «وَ اَلَّذِی حَمَلَنِی عَلَى اَلرَّغْبَهِ» آن چیزی که مرا به مسجد کشانده است، شوق به شما بود.
گاهی انسان کبر پیدا میکند، در روایات هست اگر نبود که مؤمن به خودش عُجب پیدا میکند، خدا اجازه نمیداد مؤمن گناه کند. اگر مؤمن گناه نکند و دچار عُجب شود، برای او بدتر است. اگر گناه کند و توبه کند و سرشکسته بیاید و خودش را بیچاره ببیند، برایش بهتر است.
این شخص گفت: بالاخره من مریض بودم و میتوانستم نیایم، ولی آمدم.
جوابی که حضرت داد را ببینید، بعد حضرت نفرمود که این موضوع برای ویژههاست، فرمود: «یَا رُمَیْلَهُ لَیْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ یَمْرَضُ» هیچ مؤمنی مریض نمیشود «إِلاَّ مَرِضْنَا بِمَرَضِهِ» مگر اینکه ما هم با مریضی او مریض میشویم، «وَ لاَ یَحْزُنُ إِلاَّ حَزِنَّا بِحُزْنِهِ» مؤمن محزون نمیشود الا اینکه ما با حزن او محزون میشویم، «وَ لاَ یَدْعُو إِلاَّ أَمَّنَّا لِدُعَائِهِ» مؤمن دعا نمیکند الا اینکه ما آمین میگوییم، «وَ لاَ یَسْکُتُ إِلاَّ دَعَوْنَا لَهُ»، تو خواب ماندهای، وقتی من سحر بلند شوم تو را هم دعا میکنم.
حضرت نفرمود برای چه کسی این کار را میکنم، فرمود این کار را برای مؤمن میکنم، «مؤمن» یعنی همهی شما، ان شاء الله که شما از اولیای مؤمنین و ائمهی اهل تقوا باشید، ولی منظور همین أقلِ تعریفِ مؤمن است.
اگر کسی این روایت را باور کند، اصلاً جایی برای دشمنی نمیماند.
برای همین در روایت فرمود «المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ لِأَبیهِ واُمِّهِ»،[۵] دو مؤمن انگار که از یک پدر و مادر هستند؛ واقعاً هم پدر و مادرشان صدیقهی طاهره سلام الله علیها و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
لذا اصلاً معنا ندارد در معامله خیانتی کنند.
اگر من نسبت به دردِ مؤمنین احساس همدردی ندارم، من با این حدیث فاصله دارم.
فرمود شیعهی ما «یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا»،[۶] اینجا نصّ کلام این است که اگر شیعهای ناراحت شود ما ناراحت هستیم، لذا ما حداقل باید برای ناراحتی امام ناراحت شویم.
این دین ما خیلی زیباست.
خدا «رُمَیله» را خیر دهد، این سؤال را پرسید: منظور شما این است که اگر کسی بیمار شود، یا مثلاً من مریض میشوم، شبکهی عیون شما طوری است که از احوال شهر و خیابانهای اطراف باخبر میشوید؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: نه!…
در روایت است اولین کسی که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گفت «فدای شما شوم»، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
«رُمَیله» گفت: یا امیرالمؤمنین! «جَعَلَنِی اَللَّهُ فِدَاکَ» خدا مرا فدای تو کند، «هَذَا لِمَنْ مَعَکَ فِی اَلْقَصْرِ» حواس شما برای این همشهریها و اطرافیان دارالحکومه جمع است؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «یَا رُمَیْلَهُ لَیْسَ یَغِیبُ عَنَّا مُؤْمِنٌ فِی شَرْقِ اَلْأَرْضِ وَ لاَ فِی غَرْبِهَا» احوال مؤمنی در شرق و غرب عالم بر ما پنهان نیست.
یعنی امام عصر ما حضرت حجّت ارواحنا فداه به ما اشراف دارد.
باور کنید اگر من بدانم آن لحظهای که ناراحت هستم امام زمان ارواحنا فداه ناراحت است، سعی میکنم ناراحتی خود را کم کنم، دلم برای حضرت میسوزد.
من کسی از اولیای خدا را دیدهام که در بعضی از سختیها و دردها سعی میکند بیتابی نکند، میگوید ما در محضر امام زمان ارواحنا فداه هستیم، آقا از ناراحتی ما ناراحت میشود.
مؤمنی که خودش را اینطور در حصن حصین امام معصوم ببیند، آیا اصلاً احساس پریشانی و بیکسی میکند و افسردگی پیدا میکند؟
وقتی او هوای مرا دارد، اصلاً دیگران هر کاری که دوست دارند انجام دهند.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما این حس امام نسبت به خودمان را درک کنیم.
مقام والای «عَمرو بن حَمِق خُزاعی» و «آمنه بنت شریک»
روایت دیگری در این معنا بگویم که شما مطمئن شوید این روایات، یک مورد و دو مورد نیست.
یکی از یاران برجستهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «عمرو بن حَمِق خُزاعی» است، باید راجع به این شخص یک ساعت حرف زد که معلوم شود این شخص کیست، او شخصیت بسیار مهمّی دارد، از اولیای خداست، از عرفاست، از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، از اصحاب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم به او عنایت کرده بود، به دعای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سرما و گرما روی او اثر نمیگذاشت.
اگر انسان به خودش توجّه کند غرق نقائص است، اما اگر انسان مولا را نگاه کند خودش را فراموش میکند. ان شاء الله تجربه کنیم و ببینیم، صد هزار یوسف مصری خاک پای حضرت حجّت ارواحنا فداه هستند، وقتی بیاید خواهید دید که دیگر حواس انسان به سرما و گرما و… نیست.
«عمرو بن حَمِق خُزاعی» همان کسی است که سال ۵۱ سر از بدن او جدا کردند و سر او را به نیزه کردند و چرخاندند، اولین سری که در اسلام به نیزه شد، سرِ «عمرو بن حَمِق خُزاعی» است.
همسر او هم یک روضهی خرابه دارد.
نتوانستند «عمرو بن حَمِق خُزاعی» را گیر بیاورند، همسر او «آمنه بنت شریک» را به زندان انداختند و شکنجهاش میکردند. «عمرو بن حَمِق خُزاعی» از طریق واسطهای گفت که من الآن میخواهم خودم را تسلیم کنم.
همسر او «آمنه بنت شریک» به او گفت: تو را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قسم میدهم که این کار را نکن؛ وجود کسی مانند تو برکت است، تو مدام کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودی، اما من کاری نکردم، حال اجازه بده بخاطر تو کمی هم مرا بزنند، ولی من بدانم که نفع تو به مؤمنین میرسد.
«عمرو بن حَمِق خُزاعی» بخاطر اینکه درخواست همسر خود را رد نکند، خودش را تسلیم نکرد.
«آمنه بنت شریک» را در سیاهچال و زندان شکنجه میکردند.
روزی در زندان را باز کردند و سرِ «عمرو بن حَمِق خُزاعی» را به دامان او پرت کردند، به سر «عمرو بن حَمِق خُزاعی» نگاه کرد و گفت: سلام خدا بر آن سری که در راه اطاعت خدا همیشه خسته بود، حال دیگر در آغوشِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه استراحت کن، ببخشید که من در زندان هستم و گلاب ندارم که سر تو را بشویم، اینجا در زندان دست من بسته است و نمیتوانم از تو پذیرایی کنم.
اینکه روضههای یک نفر ده سال قبل از عاشورا اینطور به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شباهت پیدا کند، حتماً یک انسان ویژه است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به «عمرو بن حَمِق خُزاعی» فرمود: ای کاش پنجاه آدم مانند تو در این عالم بود.
توجّه و احاطهی معصوم به ما
امام صادق علیه السلام برای ما نقل کرده است که «عمرو بن حَمِق خُزاعی» میگوید روزی نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتم، چهرهی من از شدّت ضعف زرد شده بود.
سعدی اینجا بیتی دارد که از غرر ابیات سعدی است، میگوید:
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
«عمرو بن حَمِق خُزاعی» به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و حضرت فرمود: چرا صورت تو زرد شده است؟
«عمرو بن حَمِق خُزاعی» عرض کرد: دردم زیاد است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «إِنَّا لَنَفْرَحُ لِفَرَحِکُمْ»[۷] اگر دل شما شاد باشد ما خوشحال هستیم…
شما این موضوع را بدانید که روز عروسی فرزندتان امام زمان ارواحنا فداه خوشحال است، روز شادی شما امام زمان ارواحنا فداه خوشحال است، لذا انسان از اینکه بخواهد روز شادی امام زمان ارواحنا فداه را به گناه آلوده کند، خجالت میکشد.
«وَ نَحْزَنُ لِحُزْنِکُمْ» ما با غم شما غمگین هستیم…
اگر پدر شما از دنیا رفت، بدانید امام زمان ارواحنا فداه با شما گریه کرده است، این روایت است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند این اخلاق امام است، ضمن اینکه حضرت نفرمود این موضوع فقط برای افراد ویژه است.
«وَ نَمْرَضُ لِمَرَضِکُمْ» همینکه شما درد دارید، ما هم درد میکشیم، «وَ نَدْعُو لَکُمْ» دائم برای شما دعا میکنیم، «فَتَدْعُونَ فَنُؤَمِّنُ» همینکه شما دعا کنید ما «آمین» میگوییم.
اینجا «عمرو بن حَمِق خُزاعی» عرض کرد: این موضوع برای اطرافیان شماست؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: نه! ما در همه جای دنیا به شما اشراف داریم.
نورِ عالمِ وجود
ابن ابی الحدید یک قصیدهی ویژهای راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، شیعهای این قصیده را تخمیس کرده است، یعنی سه مصرع را آورده است و بعد از آن بیتِ ابن ابی الحدید را آورده است. میخواهم یکی از آنها را بخوانم.
«عیال» به معنای زن و بچه است، یعنی کسانی که بر سرِ سفرهی آدم هستند.
ابن ابی الحدید به نجف میگوید: ای نجف! آیا میدانی چه کسی آنجا دفن است؟ موسی بن عمران هست، عیسی هست، نوح هست، هرچه انبیاء داشتند آنجاست.
اینجا فضای بیت اینجاست که آیا میدانی چه کسی در خاک غَری (یعنی نجف) دفن است؟
میگوید: «فِیکَ امرؤٌ مَا فِی الوُجُودِ مِثَالُهُ»[۸] آیا میدانی آنجا چه کسی دفن است؟ کسی که مثل او در عالم وجود نیست، «مَن صَدَّقَت أفعَالَهُ أقوَالُهُ» کسی که هرچه گفت را با عمل خود تصدیق کرد.
«فِیکَ امرؤٌ کُلُّ الوُجُودِ عِیَالُهُ» آنجا کسی دفن است که همهی عالم وجود بر سر سفرهی او هستند و عیال او بحساب میآیند، «بَل فِیکَ نُورُ اللهِ جَلَّ جَلالُهُ» نور خدا آنجاست، «لِذَوِی البَصَائِرِ یَستَشِفُّ وَیَلمَعُ» هرکه میبیند با او میبیند.
اگر اینجا چراغها را خاموش کنند، کسی نمیتواند چیزی را ببیند، چراغ روشن میکنند تا ببینید.
«ابونعیم اصفهانی» در «حلیه الأولیاء» آورده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «عَلِیٌ نُورُ مِنْ عَطائَنِی» هر کسی در راه خدا قدم برداشته است، با نور علی حرکت کرده است.
اصلاً کسی نمیبیند، همه نابینا هستند، همه با نور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حرکت میکنند.
امام زین العابدین صلوات الله علیه در کاخ یزید ملعون فرمود: اگر مجاهدین جهاد کردند، با نور علی میدیدند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «عَلِیٌ نُورُ مِنْ عَطائَنِی» هر کسی در راه خدا قدم برداشته است، به برکت نور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود.
اشارهی این شاعر این است: «لِذَوِی البَصَائِرِ یَستَشِفُّ وَیَلمَعُ» همه با نور او حرکت میکنند.
موسی بن جعفر علیه السلام شهیدِ فاطمیّه است
به محضر مبارک شما عرض شد که موسی بن جعفر سلام الله علیه به ظاهر اهل مبارزه نبود، یعنی به این معنا که شمشیر بدست بگیرد، حضرت آن زمان این کار را صلاح نمیدانست.
کسانی که شمشیر به دست بودند، یا قبل از قیام خود معامله کرده بودند، یا بعد از قیام خود معامله کردند.
شما باید قبل از مبارزه، «حجّت در مبارزه» داشته باشید. انسان که نمیتواند همینطور شمشیر بدست بگیرد و بزند، باید کسی را با شمشیر بزنی که اولاً او دشمن خداست، ثانیاً خدا این وظیفه را تعیین کرده باشد که الآن باید بجنگی. یعنی باید تحت امامتِ یک امامِ هدایت باشد، وگرنه هر کسی شمشیر بدست میگیرد.
موسی بن جعفر سلام الله علیه زمان هارون و منصور شمشیر بدست نگرفت، اما اول زرادخانهی بغض ایجاد کرد، که اول بدانید اینها چه کسانی هستند.
اینها کارهایی انجام میدادند، اما خیلی از عام شیعیان آنها را نمیشناختند و دوست داشتند.
موسی بن جعفر سلام الله علیه باید جان خود را حفظ کند. حفظ جان واجب است، حفظ جان امام معصوم بالاترین چیز در این عالم است.
به موسی بن جعفر علیه السلام تهمت میزدند، به امام صادق علیه السلام هم همینطور؛ که اینها دنیاخواه هستند و قیام نمیکنند، اما ما خیلی مجاهد هستیم.
کسانی که قیام میکردند، قیامِ مورد رضای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نبود.
اگر در یاد داشته باشید جلسات اول عرض کردم درست است که موسی بن جعفر علیه السلام کیسهی طلا میبخشید اما یک اتاق سادهای داشت، راوی میگوید وقتی به اتاق موسی بن جعفر رفتم، یک اتاق ساده بود که چیزی بجز یک سجاده و یک قرآن و یک شمشیر نداشت.
موسی بن جعفر سلام الله علیه اهل جهاد بود، اما در زمان خودش و به روش درست.
آدمی که متّهم بود میخواهد جان خود را حفظ کند، جان خود را برای یک موضوع به خطر انداخت.
آن موضوع چه بود؟
من میفهمم امامی که از او حکیمتر وجود ندارد، از او داناتر نیست، از او وقتشناستر نیست. اینکه حکیمِ عالم وجود جان خود را برای یک موضوع فکری به خطر بیندازد، ما از این موضوع چه میفهمیم؟ از این موضوع میفهمیم حفظ این موضوع آنقدر ارزش دارد که دوباره یک امام جان خود را به خطر بیندازد، وگرنه نباید جان خود را فدا کند.
امامی که در تقیّهی مطلق است، نباید حقیقتی را بیان کند که بخاطر بیان آن حقیقت کشته شود.
اجازه بدهید اول مثالی عرض کنم.
ابن شهر آشوب سلام الله علیه نقل میکند که طرف به محضر امام رضا علیه السلام آمد و عرض کرد: آقا جان! من از شما یک سؤال دارم. نظر شما راجع به آن دو نفر چیست؟
حضرت فرمود: بلند شو برو.
آن شخص اصرار کرد، حضرت فرمود: بلند شو برو.
تازه حضرت آنجا در خطر نبود.
آن شخص عرض کرد: آقا جان! من نمیتوانم این سؤال را از کسی بپرسم، حکومت سنگ اینها را به سینه میزند، امام جماعت مسجد محل هم بیچارهی اینهاست، فقهای حوزههای آنها هم طرفدارشان هستند. من از چه کسی بپرسم؟ شما حجّت خدا هستید، من از چه کسی بپرسم؟
آنقدر اصرار کرد که امام رضا علیه السلام صحبت کردند. حضرت او را کنار کشید و فرمود: «کَانَتْ لَنَا أُمٌّ صَالِحَهٌ»،[۹] همینقدر به تو بگویم که ما یک مادر صالحهای داشتیم «مَاتَتْ وَ هِیَ عَلَیْهِمَا سَاخِطَهٌ»، ما فرزندِ آن مادر هستیم.
اینجا باز هم جلسه خصوصی است، همه چیز خیلی حساس بود.
کُمیت برای امام باقر سلام الله علیه شعر خواند، حضرت در دورهای بود که اموالش را مصادره کرده بودند، به خانمهای بنی هاشم پیغام داد که این شخص کمیت است که برای ما شعر گفته است. بانوان زیورآلات خود را باز کردند و در یک کیسه ریختند و به حضرت باقر علیه السلام دادند، حضرت باقر علیه السلام کیسه را جلوی کمیت گذاشت و فرمود: کمیت! روزگاری است که دست ما بسته است، بیش از این نداشتیم، ببخشید.
کمیت گفت: والله نمیپذیرم! من دلم نمیآید که زیورآلات دختران اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را بفروشم. بجای اینها مطلبی به من بفرمایید.
حضرت فرمود: بپرس.
کمیت عرض کرد: «خَبِّرْنِی عَنِ اَلرَّجُلَیْنِ»،[۱۰] راجع به آن دو نفر مطلبی به من بفرمایید.
یعنی معلوم است که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در تقیّهی کامل بودند.
حضرت فرمود: هیچ خونی در این عالم، حتّی به اندازهی قطرهای ریخته نمیشود، الا اینکه به گردن آنهاست.
دو امام را مثال زدم که بگویم گفتن راجع به این موضوعات در اوج تقیّه و مختصر و خصوصی است.
حال موسی بن جعفر سلام الله علیه که در اوج تقیّه است، چرا باید فرمایشی را علنی بفرماید، و همین موضوع باعث کشتنِ حضرت شود؟ از این موضوع چه چیزی میفهمیم؟
از این موضوع میفهمیم امام موسی بن جعفر علیه السلام برای اینکه حقیقت فاطمیّه از بین نرود جان داده است! شما بعنوان یک مستحب به این موضوع نگاه نکن.
فاطمیّه یعنی یادمان مظلومیت زهرای اطهر سلام الله علیها، موسی بن جعفر علیه السلام شهیدِ فاطمیّه است. هر کسی در این عالم گریهکنِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، بخواهد یا نخواهد بر سرِ سفرهی موسی بن جعفر علیه السلام است. تربیت این خانواده فاطمی است.
اصلاً چرا امام رضا علیه السلام اینطور جواب میدهد که «کَانَتْ لَنَا أُمٌّ صَالِحَهٌ مَاتَتْ وَ هِیَ عَلَیْهِمَا سَاخِطَهٌ»؟ حضرت میتوانست استدلال کند که آنها کافر و منافق بودند، اما حضرت میخواهد بفرماید که ما را اینطور تربیت کردهاند.
کاری که موسی بن جعفر علیه السلام کرد این بود…
وقتی بنی عباس به این نتیجه رسید که خودش را از سایر گروهها خلاص کند، گفتند جدّ ما عباس، وصی پیغمبر است، و چون جدّ ما وصی و وارث پیغمبر است، فاطمه کیست که بخواهد وارث پیغمبر باشد؟
اینجا حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه هرکجا که مینشست میفرمود: اینها با این همه ثروت یک زمین ما را غصب کردند.
هارون هم خیلی فیگور آزادیخواهی داشت و میگفت: هر کسی از ما طلب دارد، سند نمیخواهد، بیاید و بگوید طلب دارم، ما اهل بیت پیغمبر هستیم و میدهیم، نهایتاً حق ما بوده است و ما میبخشیم.
حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه هرکجا که مینشست میفرمود: اینها با این همه ثروت یک زمین ما را غصب کردند.
هارون گفت: به موسی بن جعفر بگویید بیاید تا ببینیم این فدک چقدر است؟
توجّه کنید که تمام اسامی بنی عباس، اسامی امام زمان ارواحنا فداه است، میگفتند آن کسی که عدل و داد را در جهان پُر میکند ما هستیم.
«منصور» نامِ امام زمان ارواحنا فداه است، «هادی» برادر هارون است که به معنای هدایتگرِ امّت است، «رشید» هم از نامهای امام زمان ارواحنا فداه است، دیگری هم که «مهدی عباسی» است. اینها میگفتند آن امامی که زمین را پُر از عدل و داد میکند، حکومت من است. حال یک نفر آمده است و میگوید اینها باغ مادر ما را غصب کردهاند.
برای همین هارون گفت: به موسی بن جعفر بگویید بیاید تا ببینیم این فدک کجاست و چقدر است؟
حضرت فرمود: تو نمیدهی و نمیتوانی بدهی!
موسی بن جعفر علیه السلام میداند که این موضوع یعنی «کشته شدن»، حکیم محاسبه کرده و تصمیم گرفته است که جان خود را در چه راهی بدهد، انتخاب کرده است که در راه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کشته شود.
وگرنه میتوانست تقیّه کند. وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید، دوستان حضرت به حضرت عرض کردند که فدک را برگردان. حضرت فرمود: الآن زمان این کار نیست، چون تفرقه و دعوا میشود.
یعنی تشخیص میدهم که آیا الآن وقت این امر هست یا نه، موسی بن جعفر علیه السلام تشخیص داد الآن وقت این امر است، چون این بنی عباس اصل این موضوع را انکار میکنند و میخواهند بگویند ما مهدی امّت هستیم.
ضامن کار صدیقه طاهره سلام الله علیها این است، صدیقه طاهره سلام الله علیها غدیر را دوقبضه کرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در غدیر فرمود که مولا کیست. در فاطمیه هم زهرای مرضیه سلام الله علیها فرمود که چه کسی مولا نیست، فرمود: لا مَولَی الا علی، لا امامَ الا علی، لا ولیّ الا علی. برای همین هم فاطمیه حساستر از غدیر است. در غدیر میگوید علی مولاست، در فاطمیه میگوید علی مولاست و بقیه مولا نیستند، من حتّی جواب سلامشان را هم نمیدهم. برای همین هم فاطمیه حساس است.
موسی بن جعفر علیه السلام تصمیم گرفت که خودش را فدای این فکر کند.
درست است که باید شرایط و اقتضائات زمان و مشکلات جامعهی اسلامی را درک کرد، ولی اصل فاطمیه آنقدر مهم است که امام کاظم علیه السلام برای فاطمیّه جان داده است.
همین هارون گفت: به موسی بن جعفر بگویید بیاید تا ببینیم این فدک کجاست و چقدر است؟
حضرت فرمود: تو نمیدهی و نمیتوانی بدهی!
هارون گفت: مگر چقدر است؟ بیش از آن را به تو میدهم.
حضرت از آن طرفِ هند و پاکستان، یعنی هرچه را که فتح کرده بودند، تا خلیج عدن، منطقهی بزرگی که جهان اسلام در آن بود را فرمود، فرمود این فدک است!
یعنی مادر ما هم که یقهی آن دو نفر را گرفت، مسئلهی او باغ نبود، میخواست اینها را از منبر پیغمبر پایین بیاورد.
نوشتهاند یکی از جهاتی که موسی بن جعفر علیه السلام به زندان افتاد این بود.
همانطور که دیدهاید ابتدای محرّم برای سیاهپوشان «اذن» میگیرند، من پیشنهاد میکنم به عشق امام رضا علیه السلام، از این به بعد ورودیهی فاطمیّه از موسی بن جعفر علیه السلام اذن بگیرید، موسی بن جعفر صلوات الله علیه شهیدِ راهِ فاطمیّه است و ما در این زمینه هرچه داریم از او داریم، او شکنجه شده است که حقیقت به ما برسد.
روضه و توسّل به قمر بنی هاشم علیه السلام
حال میخواهم به نیّت موسی بن جعفر علیه السلام روضهی قمر بنی هاشم علیه السلام بخوانم.
آقای ما از صبح میبیند که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با کمک او میرود و شهدا را به خیمهی دارالحرب میآورد.
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام فرماندهی میدان است.
در بعضی نقلها داریم که وقتی اصحاب به وسط میدان میرفتند و محاصره میشدند میگفتند «أغِثنِی یَا عَبّاس» ما را نجات بده…
ان شاء الله خدای متعال حاج قاسم را رحمت کند، در بعضی فیلمها دیدهاید که وقتی او برای خانوادهی برخی شهدا صحبت میکند ضجّه میزند. برای فرمانده سخت است که نیروهایش شهید شوند و خودش سالم باشد.
وظایف قمر بنی هاشم سلام الله علیه طوری بود که خیلی اذیت شد.
او فرماندهی میدان است، مدام پیکر نیروهای خود را آورده است اما خودش سالم است. حافظ الخیام است، برای اینکه آب در دلِ فرزندانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تکان نخورد، دائم نزدیک خیمههاست. ابوالقِربه است، پدر مشک است، باید آب بیاورد، لذا بچهها مشک خالی را به او نشان میدهند. چون نزدیک خیمه است زیاد صدای العطش میشنود. حافظ خیام، پدر مشک، و محافظ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است؛ تا زمانی که حضرت عباس علیه السلام زنده بود بچهها نگران جان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نبودند.
روایت خاصی هم در ذهن ندارم که بگوید تا زمانی که حضرت عباس علیه السلام زنده بود سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زخم خاصی برداشت.
چون نزدیک خیمهها بود، صدای العطش، این دست به دست کردنِ شیرخوار، کار را به جایی رساند که به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفت و عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»[۱۱] سینهام تنگ شده است، «وَ سَئِمْتُ مِنَ اَلْحَیَاهِ الدُّنیَا» دیگر زندگی برایم تنگ شده است، اجازه بده بروم و جانم را فدای شما کنم.
حضرت عباس سلام الله علیه برادران خود را هم زودتر فرستاد و فرمود: مادرم امّ البنین سلام الله علیها روی شما سرمایهگزاری کرده است، بروید که میخواهم من داغ شما را هم قبل از خودم ببینم.
وقتی برادران شهید شدند به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و عرض کرد: دیگر برای من سخت است…
همینکه اجازه گرفت «بَکَى الحُسَین عَلَیهِ السَّلاَم بُکَاءً شَدِیداً» سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بلند بلند گریه کرد، «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی»…
همینقدر به شما بگویم که وداع نکرد، نمیخواست روحیهی بچهها بهم بخورد، کسی فکر نمیکرد عمو برنگردد، فرمود: اگر میخواهی بروی، برو و برای این اطفال قدری آب بیاور، آخرین امید این اطفال تو هستی.
قمر بنی هاشم علیه السلام به سمت علقمه راه افتاد، حال اینکه چه شد و چطور خودش را به آب رساند…
شاعری میگوید: من از این موضوع تعجّب میکنم که بگویند چرا عباس آب ننوشید، آب میخورند که جگرشان خنک شود و سیراب شوند، اما جگر او در گهواره بود، اگر در علقمه آب بنوشد که جگرش آتش میگیرد. این کار برای کسانی است که خودخواه هستند، اما همهی وجود قمر بنی هاشم سلام الله علیه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
مشک را پر از آب کرد و باسرعت برگشت، لحظاتی گذشت، دیدند لحن او عوض شد. اتفاقاتی افتاد، کار به جایی رسید که متوقف شد… یعنی هر اتفاقی میافتاد او بسرعت میآمد، اما در مقتل دارد که لحظهای «فَوَقَفَ العَبّاسُ مُتِحَیِّراً»… آن لحظهای که تیر به مشک اصابت کرد، دیگر ایستاد…
بدنِ بیدستِ تیرخورده فقط روحیهی بچهها را خراب میکند… تا زمانی که آب بود بسرعت میآمد، وقتی دید آب نیست ایستاد…
وقتی ایستاد دشمن دوره کرد، به همه رسید…
مقتل دارد که کدام ملعون «فَقَتَلَهُ بِعَمَدٍ»… ضربه آنقدر سنگین بود که شهید شد… ولی آنها رها نکردند…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا هرجا میخواست بالای سر شهیدی برود، مانند باز شکاری میرفت تا لحظات آخر آن شهید را درک کند و سر او را به دامان بگیرد، اما یک جا استثنائاً آرام آرام رفت، چون هم نمیخواست آن صحنه را ببیند، و هم چون عجله فایدهای نداشت، کار تمام شده بود…
در مقتل دارد که با قد خمیده…
«فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحُسَینُ وَ طَرفُهُ *** بَینَ الخِیَامَ وَ بَینَهُ مُتِقَسِّمُ» وقتی در حال رفتن بود برمیگشت و خانمها را نگاه میکرد…
وقتی بالای سر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رسید، وقتی به آن بدنِ از هم پاشیده شده نگاه کرد… آن شاعر میگوید «أاُخَیُّ یُهنیکَ النَّعیمُ ولَم أخَل *** تَرضى بِأَن اُرزى وأَنتَ مُنَعَّمُ» حضرت فرمود: برادرم! بهشت گوارای وجودت، ولی فکر نمیکردم مرا در چنین موقعیتی تنها بگذاری…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۲۵۹ (حَدَّثَنَا اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ اَلنُّعْمَانِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنِی اَلشَّامِیُّ عَنْ أَبِی دَاوُدَ اَلسَّبِیعِیِّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ اَلْخُدْرِیِّ عَنْ رُمَیْلَهَ قَالَ: وُعِکْتُ وَعَکاً شَدِیداً فِی زَمَانِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَوَجَدْتُ مِنْ نَفْسِی خِفَّهً فِی یَوْمِ اَلْجُمُعَهِ وَ قُلْتُ لاَ أَعْرِفُ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُفِیضَ عَلَى نَفْسِی مِنَ اَلْمَاءِ وَ أُصَلِّیَ خَلْفَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَفَعَلْتُ ثُمَّ جِئْتُ إِلَى اَلْمَسْجِدِ فَلَمَّا صَعِدَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ اَلْمِنْبَرَ عَادَ عَلَیَّ ذَلِکَ اَلْوَعْکُ فَلَمَّا اِنْصَرَفَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ دَخَلَ اَلْقَصْرَ دَخَلْتُ مَعَهُ فَقَالَ یَا رُمَیْلَهُ رَأَیْتُکَ وَ أَنْتَ مُتَشَبِّکٌ بَعْضُکَ فِی بَعْضٍ فَقُلْتُ نَعَمْ وَ قَصَصْتُ عَلَیْهِ اَلْقِصَّهَ اَلَّتِی کُنْتُ فِیهَا وَ اَلَّذِی حَمَلَنِی عَلَى اَلرَّغْبَهِ فِی اَلصَّلاَهِ خَلْفَهُ فَقَالَ یَا رُمَیْلَهُ لَیْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ یَمْرَضُ إِلاَّ مَرِضْنَا بِمَرَضِهِ وَ لاَ یَحْزُنُ إِلاَّ حَزِنَّا بِحُزْنِهِ وَ لاَ یَدْعُو إِلاَّ أَمَّنَّا لِدُعَائِهِ وَ لاَ یَسْکُتُ إِلاَّ دَعَوْنَا لَهُ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ جَعَلَنِی اَللَّهُ فِدَاکَ هَذَا لِمَنْ مَعَکَ فِی اَلْقَصْرِ أَ رَأَیْتَ مَنْ کَانَ فِی أَطْرَافِ اَلْأَرْضِ قَالَ یَا رُمَیْلَهُ لَیْسَ یَغِیبُ عَنَّا مُؤْمِنٌ فِی شَرْقِ اَلْأَرْضِ وَ لاَ فِی غَرْبِهَا .)
[۵] الکافی، جلد ۲، صفحه ۱۶۶
[۶] تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه، جلد ۱۴، صفحه ۵۰۷ (وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ اَلْأَصَمِّ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ اَلْمَلِکِ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فِی حَدِیثٍ أَ مَا تَذْکُرُ مَا صُنِعَ بِهِ یَعْنِی بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ ، قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ تَجْزَعُ قُلْتُ إِی وَ اَللَّهِ وَ أَسْتَعْبِرُ بِذَلِکَ حَتَّى یَرَى أَهْلِی أَثَرَ ذَلِکَ عَلَیَّ فَأَمْتَنِعُ مِنَ اَلطَّعَامِ حَتَّى یَسْتَبِینَ ذَلِکَ فِی وَجْهِی فَقَالَ رَحِمَ اَللَّهُ دَمْعَتَکَ أَمَا إِنَّکَ مِنَ اَلَّذِینَ یُعَدُّونَ مِنْ أَهْلِ اَلْجَزَعِ لَنَا وَ اَلَّذِینَ یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا أَمَا إِنَّکَ سَتَرَى عِنْدَ مَوْتِکَ حُضُورَ آبَائِی لَکَ وَ وَصِیَّتَهُمْ مَلَکَ اَلْمَوْتِ بِکَ وَ مَا یَلْقَوْنَکَ بِهِ مِنَ اَلْبِشَارَهِ أَفْضَلُ وَ لَمَلَکُ اَلْمَوْتِ أَرَقُّ عَلَیْکَ وَ أَشَدُّ رَحْمَهً لَکَ مِنَ اَلْأُمِّ اَلشَّفِیقَهِ عَلَى وَلَدِهَا إِلَى أَنْ قَالَ: مَا بَکَى أَحَدٌ رَحْمَهً لَنَا وَ لِمَا لَقِینَا إِلاَّ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَبْلَ أَنْ تَخْرُجَ اَلدَّمْعَهُ مِنْ عَیْنِهِ فَإِذَا سَالَ دُمُوعُهُ عَلَى خَدِّهِ فَلَوْ أَنَّ قَطْرَهً مِنْ دُمُوعِهِ سَقَطَتْ فِی جَهَنَّمَ ، لَأَطْفَأَتْ حَرَّهَا حَتَّى لاَ یُوجَدَ لَهَا حَرٌّ وَ ذَکَرَ حَدِیثاً طَوِیلاً یَتَضَمَّنُ ثَوَاباً جَزِیلاً یَقُولُ فِیهِ وَ مَا مِنْ عَیْنٍ بَکَتْ لَنَا إِلاَّ نُعِّمَتْ بِالنَّظَرِ إِلَى اَلْکَوْثَرِ ، وَ سُقِیَتْ مِنْهُ مَعَ مَنْ أَحَبَّنَا .)
[۷] بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۲۶۰ (حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اَلْکَرِیمِ بْنُ عَمْرٍو عَنْ أَبِی اَلرَّبِیعِ اَلشَّامِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ بَلَغَنِی عَنْ عَمْرِو بْنِ إِسْحَاقَ حَدِیثٌ فَقَالَ أَعْرِضْهُ قَالَ دَخَلَ عَلَى أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَرَأَى صُفْرَهً فِی وَجْهِهِ قَالَ مَا هَذِهِ اَلصُّفْرَهُ فَذَکَرَ وَجَعاً بِهِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّا لَنَفْرَحُ لِفَرَحِکُمْ وَ نَحْزَنُ لِحُزْنِکُمْ وَ نَمْرَضُ لِمَرَضِکُمْ وَ نَدْعُو لَکُمْ فَتَدْعُونَ فَنُؤَمِّنُ قَالَ عَمْرٌو قَدْ عَرَفْتُ مَا قُلْتَ وَ لَکِنْ کَیْفَ نَدْعُو فَتُؤَمِّنُ فَقَالَ إِنَّا سَوَاءٌ عَلَیْنَا اَلْبَادِی وَ اَلْحَاضِرُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ صَدَقَ عَمْرٌو .)
[۸] موسوعه شعراء الغدیر، جلد ٣، صفحه ۴٣٩
[۹] الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، جلد ۱، صفحه ۲۵۲ (وَ مِنْ ذَلِکَ مَا رَوَاهُ عَلِیُّ بْنُ أَسْبَاطٍ رَفَعَهُ إِلَى اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ : أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَوْلاَدِ اَلْبَرَامِکَهِ عَرَضَ لِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ مَا تَقُولُ فِی أَبِی بَکْرٍ قَالَ لَهُ سُبْحَانَ اَللَّهِ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ اَللَّهُ أَکْبَرُ فَأَلَحَّ اَلسَّائِلُ عَلَیْهِ فِی کَشْفِ اَلْجَوَابِ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَانَتْ لَنَا أُمٌّ صَالِحَهٌ مَاتَتْ وَ هِیَ عَلَیْهِمَا سَاخِطَهٌ وَ لَمْ یَأْتِنَا بَعْدَ مَوْتِهَا خَبَرٌ أَنَّهَا رَضِیَتْ عَنْهُمَا)
[۱۰] الکافی، جلد ۸، صفحه ۱۰۲ (اَلْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَنَّ عَلَیْنَا بِأَنْ عَرَّفَنَا تَوْحِیدَهُ ثُمَّ مَنَّ عَلَیْنَا بِأَنْ أَقْرَرْنَا بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِالرِّسَالَهِ ثُمَّ اِخْتَصَّنَا بِحُبِّکُمْ أَهْلَ اَلْبَیْتِ نَتَوَلاَّکُمْ وَ نَتَبَرَّأُ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ إِنَّمَا نُرِیدُ بِذَلِکَ خَلاَصَ أَنْفُسِنَا مِنَ اَلنَّارِ قَالَ وَ رَقَقْتُ فَبَکَیْتُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ سَلْنِی فَوَ اَللَّهِ لاَ تَسْأَلُنِی عَنْ شَیْءٍ إِلاَّ أَخْبَرْتُکَ بِهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اَلْمَلِکِ بْنُ أَعْیَنَ مَا سَمِعْتُهُ قَالَهَا لِمَخْلُوقٍ قَبْلَکَ قَالَ قُلْتُ خَبِّرْنِی عَنِ اَلرَّجُلَیْنِ قَالَ ظَلَمَانَا حَقَّنَا فِی کِتَابِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنَعَا فَاطِمَهَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهَا مِیرَاثَهَا مِنْ أَبِیهَا وَ جَرَى ظُلْمُهُمَا إِلَى اَلْیَوْمِ قَالَ وَ أَشَارَ إِلَى خَلْفِهِ وَ نَبَذَا کِتَابَ اَللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمَا)
[۱۱] بحار الأنوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۳ (یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی فَقَالَ اَلْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ اَلْحَیَاهِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلاَءِ اَلْمُنَافِقِینَ. فَقَالَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَاطْلُبْ لِهَؤُلاَءِ اَلْأَطْفَالِ قَلِیلاً مِنَ اَلْمَاءِ)
پاسخ دهید