مالک محضر امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: من از ابتدا عرض کردم که این شخص را نفرستید، جریر با آنهاست. جریر گفت: چکار میتوانستم انجام دهم؟ مالک گفت: میرفتی پیام امیرالمؤمنین علیه السلام را میدادی و اینقدر کار را طول نمیدادی، جواب میگرفتی و برمیگشتی، برای چه اینقدر معطّل کردهای؟ اگر من میرفتم اجازه نمیدادم این اندازه کار را طول بدهند، جریر گفت: اگر تو میرفتی، تو را به عنوان قاتل عثمان در لحظه میکشتند، بین مالک اشتر و جریر مهاجّه شد. بعد از مهاجّه مالک گفت: «إِنَّ عُثْمَانَ اشْتَرَی مِنْکَ دِینَکَ بِهَمَدَانَ»[۱] میدانی چیست؟ آن زمانی که عثمان تو را کارگزارِ خود در همدان کرد، دینِ تو را خرید و به تو همدان را داد، دلِ تو با عثمانیهاست… عرض کردم که خواهرزادهی او هم در یک شعر گفت: «حُبِّ عثمان را کنار بگذار و به سمتِ علی برو»… این نشان میدهد که سابقهی طرفداری از عثمان دارد.
در ادامه مالک اشتر به جریر گفت: «وَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَهْلٍ أَنْ تُتْرَکَ تَمْشِی فَوْقَ الْأَرْضِ حَیّا» به خدا سوگند تو لیاقت نداری که روی زمین زنده باشی… کنایه از اینکه تو باید بمیری، مالک را به این موضوع متّهم کردند که گفته است تو را میکشیم. «إِنَّمَا أَتَیْتَهُمْ» تو به سمت معاویه رفتی «لِتَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ یَداً بِمَسِیرِکَ إِلَیْهِمْ» از نظرِ خودت رفتی برای آنها زمان بخری که معاویه بعداً به تو چیزی جایگزین بدهد، یعنی این همه طول دادی که معامله کنی. «ثُمَّ رَجَعْتَ إِلَیْنَا مِنْ عِنْدِهِمْ تُهَدِّدُنَا بِهِمْ» چون جریر که آمد، مالک گفت: چرا این اندازه معطّل کردی؟ جریر گفت: تو ندیدی ذوالکلاع چه لشکری دارد، تو حوشَب را ندیدی، تو شُرَحبیل را ندیدی… مالک گفت: بعداً در جنگ مشخّص میشود، تو شش ماه ما را علّاف کردهای و الآن در حالِ دشمنهراسی هستی، تو خائن هستی… اینجا بینِ اهلِ تحقیق بحث شده است که این دلواپسبازی که مالک انجام داد اشتباه بوده است یا جریر خیانت کرده بود. جریر دید که در شهر همه او را متّهم میکنند، یعنی او در شهر به خیانت متّهم شد، میگفتند: تو رفتهای وقتِ ما را گرفتهای، تو رفتهای با آنها زد و بند کردهای، حالا هم آمدهای و ما را از جنگ با شامیها میترسانی، که درخواستِ معاویه را به کرسی بنشانی. درخواستِ معاویه چیست؟ شام و مصر را به دستِ من بدهید، یعنی بدونِ جنگ زمین را بدهیم… جریر به خیانت متّهم شد.
بعضیها اینجا شدیداً به مالک حمله کردهاند، فحّاشی کردند، شیعه هم بودند، یک عدّه شیعه داریم که اینها برای منافعِ سیاسی خیلی کارها میکنند، اینکه چیزی نیست… گفتند: مالک اینجا خیانت کرد، تندروی کرد، دلواپسبازی درآورد، اگر مالک او را تهدید نکرده بود، اگر به او فحش نداده بود او دیگر حرکاتِ بعدی را انجام نمیداد؛ درحالی که زهی خیالِ باطل! چرا؟ چون اگر ما امیرالمؤمنین علیه السلام را ملاک بگیریم، اولاً جمعِ مردم نسبت به رفتارِ جریر اعتراض داشتند، نه فقط مالک! ثانیاً بعد از این گفتگو که مالک به جریر گفت حیفِ تو که روی این زمین زنده باشی، گزارش نشده است که امیرالمؤمنین علیه السلام مالک را توبیخ کرده باشند، نکتهی سوم اینکه جریر به «قرقیسیا» فرار کرد، یعنی شمالِ عراق در نزدیکیِ شام، اقوامِ او آنجا بودند. تا جریر به قرقیسیا رفت امیرالمؤمنین علیه السلام فردای آن روز خانهی جریر را خراب کردند و سوزاندند. چرا؟ یکی از کارها این بود که اگر یک انسان سرشناسی خیانت میکرد خانهی او را تخریب میکردند و به آن دست نمیزدند، هر کسی رد میشد میدید همهی خانهها سالم است و یکجا تبدیل به خرابه شده است، میپرسیدند که این خانه برای کیست؟ میگفتند: خانهی یک خائن است!
آنهایی که گفتند مالک اشتر تندروی کرده است، باید بگویند امیرالمؤمنین علیه السلام هم تندرو است، چون امیرالمؤمنین علیه السلام میتوانستند به جریر پیغام بدهند بیا و من مالک را توبیخ میکنم، اما امیرالمؤمنین علیه السلام برای حفظِ جریر هیچ کاری انجام ندادند، یعنی برداشتِ امیرالمؤمنین علیه السلام چه بود؟ همان جملاتی که همان ابتدا خواندیم، ما نظرِ آخر امیرالمؤمنین علیه السلام را ابتدا عرض کردیم، اینجا بود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: او از ابتدا هم همه را کوچک میدید، دنبالِ ریاستطلبی بود، مثلِ شیطان است، و امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد مالک فرمودند: «یَری فِی عَدُوّی ما أرَی» آن چیزی که من در دشمنان میبینم او نیز میبیند. امیرالمؤمنین علیه السلام خانهی جریر را تخریب کردند، خانهی یکی از سرانِ قبائل هم که به جریر پیوسته بود خراب کردند، و خانهی این دو نفر را سوزاندند، یعنی آنها را به عنوانِ خائن معرّفی کردند و رفتنِ آنها را فرار تَلَقّی کردند.
کینهی اشعث و جریر شعلهورتر شد، اشعث معزول از آذربایجان و آن درگیریها که اگر در خاطر داشته باشید امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «عَلَیکَ لَعنَهُ الله وَ لَعنَهُ اللّاعِنیِن مُنافِقُ بنُ کافِر»… خانهی جریر را هم تخریب کردند، بعد از حادثهی نهروان اینها با هم رفته بودند…. اینها با هم بودند، در خاطر دارید که عرض کرده بودم شرحبیل چرا با جریر دعوا داشت، چون جریر رفته بود به نفعِ اشعث علیهِ شرحبیل اقدام کرده بود، اینها رفتند در بیابان که ببینند باید چه کنند، یک سوسمارِ کوچک دیدند و به او گفتند: «هاتِ یَدَکَ یا امیرالمؤمنین» نستجیربالله یعنی دست دراز کن تا با تو بیعت کنیم ای امیرِ مومنان! و خندیدند… امیرالمؤمنین صلواه الله علیه فرمودند: اینها روز قیامت در حالی محشور میشوند که زیرِ پرچمِ یک سوسمار هستند، امامِ آنها یک سوسمار است… این کینهی شدیدی که اینها نتوانستند در حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام جایگاهی کسب کنند و تخطئه شدند تا لحظهی آخر بود.
[۱] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۱۱۶ (وَ رَوَی نَصْرٌ عَنْ نُمَیْرِ بْنِ وَعْلَهَ عَنِ اَلشَّعْبِیِّ قَالَ اجْتَمَعَ جَرِیرٌ وَ اَلْأَشْتَرُ عِنْدَ عَلِیٍّ ع فَقَالَ اَلْأَشْتَرُ أَ لَیْسَ قَدْ نَهَیْتُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْ تَبْعَثَ جَرِیراً وَ أَخْبَرْتُکَ بِعَدَاوَتِهِ وَ غِشِّهِ وَ أَقْبَلَ اَلْأَشْتَرُ یَشْتِمُهُ وَ یَقُولُ یَا أَخاَ بَجِیلَهَ إِنَّ عُثْمَانَ اشْتَرَی مِنْکَ دِینَکَ بِهَمَدَانَ وَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَهْلٍ أَنْ تُتْرَکَ تَمْشِی فَوْقَ الْأَرْضِ إِنَّمَا أَتَیْتَهُمْ لِتَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ یَداً بِمَسِیرِکَ إِلَیْهِمْ ثُمَّ رَجَعْتَ إِلَیْنَا مِنْ عِنْدِهِمْ تُهَدِّدُنَا بِهِمْ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ مِنْهُمْ وَ لاَ أَرَی سَعْیَکَ إِلاَّ لَهُمْ لَئِنْ أَطَاعَنِی فِیکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَیَحْبِسَنَّکَ وَ أَشْبَاهَکَ فِی حَبْسٍ لاَ تَخْرُجُونَ مِنْهُ حَتَّی تَسْتَتِمَّ هَذِهِ الْأُمُورُ وَ یُهْلِکُ اللَّهُ الظَّالِمِینَ.)
پاسخ دهید