یکی از کارهایی که ایشان کرده است که بعداً امیر المؤمنین علیه السّلام آن مسیر را ادامه داده است، اینکه در حضور او ابداً اجازه نمیداده به پیغمبر جسارت شود. منتها ظاهر خود را اینطور حفظ میکرده که عموی پیغمبر است. یک روزی رسول خدا روحی له الفداه داشت عبور میکرد، محتویات رحم یک شتری که وضع حمل میکند، این چیزی که است جفت و خون و فلانی که در رحم است، وقتی وضع حمل میکنند، اینهایی که وضع حمل میکنند است، این را آوردند و نستجیر بالله روی پیغمبر ریختند. ابوطالب چهرهی پیغمبر را که دید از جا جست. عرض کرد چه شده است؟ عرب به عربیّت خود خیلی توجّه داشت، نسب پیغمبر از جهت قوم و قبیلهای در نهایت نفاست بود، ولی دشمنی اینها باعث میشد بلافاصله حمزه را صدا کرد و شمشیر را به دست او داد، گفت میروی آن کسانی که این کار را انجام دادند را جمع میکنی، همین مثل او شکمبه بر سرشان میریزی. حمزه به دستور ابوطالب رفت وارد مسجد الحرام شد، آنها یکی یکی قیافهی حمزه سلام الله علیه را که دیدند، فهمیدند او شوخی ندارد، آنها را از خانهی خدا بیرون آورد که خانهی خدا نجس نشود. این هم خیلی حقارت است که به یک نفر بگویند بایست میخواهیم روی سر تو نجاست بریزیم. حالا به سمت یکی میپاشند… وقتی این اتّفاق افتاد و روی سر آنها ریخت، یعنی پیغمبر از خودش دفاع نمیکرد. امّا در تاریخ است که هم ابوطالب دفاع میکرد، امیر المؤمنین هم کم سن و سال بود که پیغمبر به نبوّت رسیده بود. پیغمبر نبی بود، مقدّس بود، آنها بچّههای خود را میفرستادند که به پیغمبر دشنام بدهند. پیغمبر که نمیتواند آنها را بزند، بچّهی کوچک هستند، بعد تخریب پیغمبر هم صحیح نیست، برای اینکه نبی خدا است. امیر المؤمنین خلاصه میرفت یک ضربهای میزد، بعضی هستند که میگویند ما از بچّگی از علی کتک خوردیم، حالا نه فقط در جنگها.
اینجا ابوطالب سلام الله علیه پیغمبر را صدا کرد: «ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو طَالِبٍ إِلَى النَّبِیِّ صلوات الله علیه و آله فَقَالَ یَا ابْنَ أَخِی هَذَا حَسَبُکَ فِینَا»[۱] ما تحمّل اینکه به تو توهین شود را نداریم. «لَمَّا تُوُفِّیَ أَبُو طَالِبٍ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ» همین یک جمله را خدا میداند اگر به دست عالم بدهند یک دهه حرف میزند. وقتی ابوطالب از دنیا رفت جبرئیل نازل شد، میخواهد به پیغمبر تسلیت بگوید. پیغمبری که امیر المؤمنین فرمود: در جنگها وقتی کار سخت میشد ما به او پناه میبردیم، اصلاً چیزی به پیغمبر اثر نمیگذارد، همهی عالم به دست پیغمبر است. جبرئیل نازل شد: «فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ اخْرُجْ مِنْ مَکَّهَ فَلَیْسَ لَکَ فِیهَا نَاصِرٌ» دیگر ناصری اینجا نیست، یعنی یک نفر ناصر نبوّت است. هیچ کس این مقام را نداشته است. این مقام اختصاصی حضرت ابوطالب است. چون وقتی حضرت خدیجه سلام الله علیها از دنیا رفت این اتّفاق نیفتاد. تا ابوطالب بود پیغمبر در مکّه بود، وقتی از دنیا رفت خطاب آمد که «اخْرُجْ مِنْ مَکَّهَ فَلَیْسَ لَکَ فِیهَا نَاصِرٌ وَ ثَارَتْ قُرَیْشٌ بِالنَّبِیِّ» قریش هم گفت میتوانیم او را بکشیم. یک نفر محافظ پیغمبر است. این منصب که به قمر بنی هاشم در کربلا رسیده است، جدّاً در جدّاً است. پدرشان ابوطالب سلام الله علیه محافظ پیغمبر است بعد امیر المؤمنین محافظ پیغمبر است «وَ کَاشِفِ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِهِ»[۲]حالا به قمر بنی هاشم رسیده است. «فَخَرَجَ هَارِباً حَتَّى جَاءَ إِلَى جَبَلٍ بِمَکَّهَ»[۳] پیغمبر مجبور شد هجرت کند.
[۱]– همان، ص ۴۴۹٫
[۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۲، ص ۲۶۰٫
[۳]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۴۹٫
پاسخ دهید