بسم الله الرحمن الرحیم

بحث های ما تا کنون بر روی مقدمات عنوان سیره معصومان بود.امروز نیز می خواهیم به حول و قوه الهی از چند فکر غلط و خطای رایج صحبت کنیم.

همه می دانیم که دو اتفاق بزرگ در زندگی امیرالمؤمنین علیه‌السلام اتفاق افتاده است؛ یکی از آنها غدیر است و دیگری سقیفه.

SiriNejad-13960907-ManabesireMasuman-Thaqalain-Ir (1)

الف_ دو نکته از غدیر

۱-    سفیدی زیر بغل های رسول خدا

از حرف های بی پایه ای که بر اثر عدم تحقیق شکل گرفته این است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، وقتی دستان مبارک امیرمؤمنان علیه‌السلام را بر دست گرفت و آن را به بالا برد، دستانش آنقدر بالا رفت که سفیدی زیر بغل ایشان دیده شد. آنوقت برای تعبیر این سفیدی، لباس پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را به لباس روحانیون تشبیه می کنند. چنانچه قسمتی از زیر قبای آنها چاک دارد! یعنی می گویند: «پیامبر، دستان خود را آنقدر بالا گرفت، تا اینکه زیر بغل مبارک ایشان از چاک قبایشان نمایان گردید»!

ولی با کمی تحقیق در تاریخ و سیره پیامبر، متوجه می شویم که در آن روزگار، آستین عبای عربی بلند بوده است. آنوقت پیامبر آنقدر دست خود را بالا بردند که عبا از دوششان افتاد. و اینکه زیر بغل ها از این آستین ها نمایان گردید.

SiriNejad-13960907-ManabesireMasuman-Thaqalain-Ir (2)

۲-   رسیدن صدای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله جمعیت صد و بیست هزار نفره

از بحث های داغ دیگری که در واقعه عظیم غدیر، مورد بحث است، این است که پیامبر اکرم بین صد و بیست هزار نفر چگونه صحبت کرده اند؟ در واقع اگر بخواهیم جمعیت صد و بیست هزار نفری را تصور کنیم، می توانیم آن را با جمعیت صد هزار نفری استادیوم آزادی مقایسه کنیم. لازم به ذکر است که بداینم، استادیوم آزادی، سراشیبی به سمت بالا دارد. حال این جمعیت اگر همه به پشت هم ایستاده و به یک جا نظاره کنند، چه هم همه ای  رخ خواهد داد.

از جواب های خنده داری که در این باره می گویند، این است که بیان می کنند، کلام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، دهان به دهان می چرخید و افرادی تکرار می کردند. حال تصور کنید که اگر پیامبر اکرم به جمعیت اطرافشان بگویند: «الست اولی بالمومنین…»، آنها پاسخ می دهند: «بلی». در همین حین، که اینها پاسخ می دهند، می بایست این کلام به گروه دوم برسد، که ناگهان دوباره شنیده می شود: «بلی»! سپس این ادامه پیدا می کند و وضعیت اسف باری را ایجاد می کند و شنیده می شود: بلی بلی بلی …!

اشکال دیگر این است که پیامبر اکرم مسئولند که وحی را به صورت صحیح ارائه بدهند. حال چه اطمینانی می توان پیدا کرد که با این هم همه، کلام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، به صورت صحیح ارائه شود و افراد تکرار کننده، صحیح و دقیق تکرار کنند.

ممکن است شما بپرسید، پس چه طور این صدا منتقل شده است؟ شاید فکر کنید که من می خواهم صحت این ماجرا را مورد خدشه قرار دهم. خیر! مسأله اینجاست که عده ای          عادت کرده اند تا بدون مطالعه حرف بزنند و از خودشان ترواش کنند!

پاسخ این سؤال آن است که در روایات غدیر خم آمده: «والله همه کسانی که در آنجا بودند با گوش خود از زبان پیغمبر شنیده اند». یعنی تنها با یک رجوع ساده به سیره نبی اکرم ص درمیابیم که یکی از معجزات ایشان آن بود که کلام ایشان، به گوش تمام مخاطبینشان می رسید! دیدید که نیازی به آوردن مطالب «من درآوردی» نیست! مثلا سیوطی در کتاب خود تصریح کرده است که بدانید پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، به صورت معجزه این سخنان را به گوش مردم رسانده است.

SiriNejad-13960907-ManabesireMasuman-Thaqalain-Ir (3)

ب_ نکاتی پیرامون سقیفه

از دیگر وقایع مهمی که در زندگی حضرت امیر علیه‌السلام رخ داده است، ماجرای سقیفه می باشد. در اینجا اوج چرت و پرت گویی های برخی محققین نمایان می شود؛ به طوری که ماجرا را به طوری جلوه می دهند که دیگران به این نتیجه برسند، علی علیه‌السلام، بی تدبیر است و به راحتی در این ماجرا دور خورده است؛ تا جایی که تصور شود نعوذ بالله بهتر همان بود که به خلافت نرسید!!!

شناخت این ماجرا بسیار اهمیت دارد.

من خودم سالها آرزو داشتم که اصول کافی درس بدهم. چون از کتب بسیار پر اهمیت شیعه است. بعد از مطالعاتی، متوجه مباحثی شدم و دیدم برای دقت بیشتر، باید مبانی کلامی و حدیثی خود، در زمینه اهل سنت را تقویت کنم. برای همین در زمینه اهل سنت کار کرده اند؛ و از طرفی هم گفتم که علمای شیعه، لابد در سیره اهل بیت که اثبات امامت ائمه خودشان است، خوب کار کرده ام. پس از چندی بنا به دلیلی با پژوهش های محققین فارسی زبان مواجه شدم. اما تازه متوجه شدم که در این زمینه کار به خصوصی نشده است و کتب موجود هم پر از اشکال است. آنقدر که دیدم واجب شرعی است در سیره اهل بیت کار کنم.

شخصی که از چهره های مطرح حوزه علمیه است، مقاله ای را پیرامون موضوع «تاریخ هجوم به خانه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها» نوشته است. در یکی از بخش های این مقاله به جریان اعزام سپاه اسامه و جریان بریده اشاره کرده است.

SiriNejad-13960907-ManabesireMasuman-Thaqalain-Ir (4)

او ضمن معرفی ماهیت سپاه اسامه، به اهداف برپایی آن اشاره می کند و بیان می دارد که این سپاه به قصد دور کردن افرادی تشکیل شد، که برای امر خلافت امیرمؤمنان علیه‌السلام خطرساز بوده اند. و نیز بنا به دستور پیامبر ص کسی اجازه خروج از این سپاه را نداشت. ایشان همچنین ادامه می دهد که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، پرچمی را که برای اسامه منعقد کرده بود را به دست بریده سپرد. یعنی او پرچمدار سپاه اسامه بوده است.

پس از این بیان می گوید که در همان روزی که او بیان می دارد که رسول گرامی اسلام دار فانی را وداع گفت، قبیله بنی اسلم، بدون اطلاع از درگذشت پیغمبر اکرم، به مدینه آمده و قصد داشت تا آذوقه خود را از بازار خریداری نمایند. در این بین، عمر که موقعیت را مناسب دیده بود، خطاب به بنی اسلم گفت اگر می خواهید، آرد و خرمای شما را تضمین می کنیم و شما هم به جای اینکه در ایام رحلت رسول خدا در بازار، پی کسب و کار باشید، پشت ما در کوچه و خیابان به راه بیافتید، و هر کس را که دیدید به بیعت با ابوبکر فراخوانید و در صورت مخالفت او را به قتل برسانید.

SiriNejad-13960907-ManabesireMasuman-Thaqalain-Ir (5)

سپس او برای نقل این ماجرا، چند منبع تاریخی را ذکر می‌  کند. که یکی از آن کتب را کتاب «المعرفه»، نوشته ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی معرفی می کند. او می گوید: ثقفی، همان صاحب «الغارات» است؛ منتها در الغارات به ذکر شبیخون های نظامیان معاویه پرداخته شده ولی در این کتاب از حوادث سقیفه و خلافت خلفای اولیه سخن به میان آورده است. سپس ادامه می دهد که این کتاب به طور کامل به دست ما نرسیده ولی قسمت هایی از آن در کتب علما به دست رسیده است. از جمله آن، نقل شیخ طوسی در کتاب الشافی است که می گوید: «عمر، اعراب بنی اسلم را به کار گرفت و اینها مؤید بیعت عامه ابوبکر شدند. چنانچه در میان راه، دست مسلمین را گرفته و آن را به دست ابوبکر می کشیدند تا بیعت بدین صورت انجام پذیرد».

بنابرین در همینجا بیعت اولیه از مسلمین گرفته شد. اما از میان مسلمین اشخاصی چون امیرمؤمنان هنوز مانده بودند که از آنها بیعتی صورت نگرفته بود. بعلاوه تحرکاتی نیز بعضا از ناحیه بیت فاطمه زهرا سلام الله علیها شکل می گرفت که نیازمند توجهی خاص از جانب دستگاه خلیفه بود.

حال نویسنده به سؤال اصلی مقاله خود می پردازد که تاریخ شهادت حضرت محسن و بیعت اجباری امیرمؤمنان در چه تاریخی صورت گرفت. او قائل است که برای بررسی دقیق این تاریخ باید بازگشت سپاه اسامه را واکاوی نمود. به اعتقاد ایشان، هجوم، دست کم حدود پنجاه روز بعد از رحلت رخ داده است. بدین صورت که:

با احتساب گذشتن چند روز از رحلت رسول خدا ص و استقرار ابوبکر به عنوان جانشین و بیعت گیری از مردم، سپاه اسامه به دستور ابوبکر به سمت موته (روم) گسیل داده شد و چیزی حدود ۳۵ روز، رفت و برگشت این سپاه به طول انجامید.

نویسنده بیان می دارد که پس از بازگشت اسامه، بریده که خود را پس از ماجرایی جزو حامیان امیرمؤمنان قرار گرفته بود، به قبیله اش برگشت و با هشتاد نفر از قومش، با دو گونه شعار تظاهراتی برپا کرد: «لا ابایع حتی یبایع علی بن ابی طالب» و دیگری: «لا نبایع حتی یبایع بریده». این امر موجب شد، حساسیت دستگاه خلیفه برانگیخته شود. لذا در سومین باری که خلیفه، افرادی را برای درخواست بیعت به منزل امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرستاد، این بار با هجوم به خانه ایشان کار را یکسره کرد و از امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیعت گرفت.

SiriNejad-13960907-ManabesireMasuman-Thaqalain-Ir (6)

حال به نقد این مطالب می پردازیم:

اولین نقدی که نشان از بی سوادی این محقق می باشد، معرفی ایشان از ثقفی است. برای شناخت کتاب «المعرفه» و همچنین نویسنده این کتاب، اول کاری که یک محقق انجام می دهد، رجوع به کتب رجالی است. اولین و مشهورترین کتاب رجالی، نجاشی است. نویسنده به خودش حتی زحمت نداده است که به این کتاب رجوع کند. این کتاب در اولین کتاب رجالی شیعه این طور معرفی شده است که «المعرفه فی المناقب و المسالب». از عبارت کامل اسم این کتاب، به نویسنده مقاله اشکال وارد می شود؛ زیرا او این کتاب را درباره سقیفه خواند اما نام این کتاب مناقب و مسالب خلفاست. بعد او در پاورقی این مقاله ابراهیم ثقفی کوفی را به عنوان یک زیدی معرفی می کند که به سبب مهاجرت به اصفهان، در گرو تشیع درآمده است. اما چیزی که بایستی بدان توجه داشت این است که او این کتاب را در زمان تشیعش در کوفه نوشته است. چنانچه وقتی این کتاب (المعرفه) را بر شاگردانش خواند، آنها گفتند: «اخباری که در این کتاب نگاشتی خیلی خوب است؛ اما اگر سنی ها این کتاب را بخوانند، تو را می کشند». او نیز پاسخ داد: «بدترین سنی ها در کدام شهر هستند»؟ شاگردانش نیز گفتند: «اصفهان». او هم جواب داد: «جلسه بعدی این کلاس در اصفهان تشکیل می شود…»! حال به متن پاورقی مقاله رجوع می کنیم و از نویسنده می پرسیم، اگر تشیع در آن شهر رواج بسیار داشته، پس این نقل را چه کنیم؟ بی دقتی این محقق بسیار مشهود است.

حال به محل استناد محقق رجوع می کنیم. یکی از مهمترین اخباری که در ماجرای سقیفه داریم ماجرای بریده اسلمی و قبیله اسلم است.

طبری در تاریخ خود درباره اسلم، آورده است که همانا تمام قبیله اسلم، برای بیعت با ابوبکر آمدند، تا جایی که دیگر راه عبور و مرور بسته شد؛ در این حال بود که عمر گفت: حالا که اسلم را اینگونه دیدم، به پیروزیمان یقین پیدا کردم[۱]!

مطلب بعدی در کتاب الجمل است. شیخ مفید در این کتاب مطالب بسیار مهمی در زمینه جنگ جمل آورده است. او در مسأله سقیفه، عنوان کرده است که ابوبکر به زور خلیفه شد؛ چنانچه می گوید: «جماعتی از اعراب بودند که داخل مدینه شدند تا به وسیله آنان درگیری ایجاد شود. آنها وقتی که مردم مشغول فوت رسول خدا بودند، شاهد ماجرای بیعت شدند و در کار دخیل شدند. در این هنگام عمر در اینها نفوذ کرد و آنان را دعوت نمود. عمر به آنها گفت که به شما آذوقه می دهیم تا با خلیفه بیعت کنید. آنها پس از توافق با عمر، بر مردم خروج کردند و در میان آنان رفتند، تا از آنان بیعت بگیرند. ولی آنان سر هرکسی که از بیعت امتناع می ورزید را می زندند و پیشانیش را مجروح می ساختند. آنها مردم را شکست دادند و با چوب، به سر و روی مردم ریختند تا این که مردم را لگدمال کردند و مردم نیز به بیعت مکروه و مجبور شدند»[۲].

مطلب بعدی در الکامل ابن اثیر است. این کتاب ارتباط عمیقی با کتاب تاریخ طبری دارد. زیرا عده ای آمدند به تاریخ طبری اشکال کردند. و ابن اثیر نیز در دفاع از طبری، کتاب «الکامل» را نوشت. پس یک آدم حرفه ای اگر نوشته ای را از طبری بیاورد،  به کامل ابن اثیر هم مراجعه می کند و می بیند آیا ابن اثیر هم این خبر را تأیید کرده است؟ بنابرین رجوع به الکامل ابن اثیر از اهمیت بالایی برخوردار است.

حال ایشان درباره سقیفه این چنین گفته است که اسلم آمد و با ابوبکر بیعت کرد. خلافت ابوبکر با بیعت این گروه، قوت گرفت و پس از آن مردم آمدند و با ابوبکر بیعت نمودند[۳].

خبر چهارم از کتاب شافی سید مرتضی است. او در صفحه ۲۴۳ کتاب شافی مطالبی را آورده که معلوم است که سید مرتضی، کتاب المعرفه را در اختیار داشته است.

اولا بریده از رسول خدا نقل کرده است که رسول خدا به او گفته است: بریده به علی بغض نورز که او پس از من خلیفه خواهد بود[۴].

بریده بن اسید اسلمی آمد و پرچمش را در وسط اسلم گذاشت و گفت «لا ابایع الا علی». این آقا پرچم دار اسلم بوده است. او می گوید من با ابوبکر بیعت نمی کنم مگر اینکه علی با ابوبکر بیعت کند. یه عده دیگر هم آمدند و گفتند ما جز با موافق کلام علی بیعت نمی کنیم.

جاء بریده حتی رکض رایته فی وسط

حال با نظر به این چهار روایت تناقضی برایمان هویدا می شود. تناقض این است که اگر قوم بنی اسلم همان هایی هستند که برای خلافت ابوبکر از مسلمین به زور بیعت گرفتند، پس چه طور بریده با جمعی توانست از امیرمؤمنان علیه‌السلام دفاع کند. محققین در این زمینه دو قول اشتباه داده اند:

  1. یک عده گفتند که اخبار شیخ مفید و طبری کذب است؛ قبیله بنی اسلم از همان اول خوب بودند.
  2. یک عده هم گفتند که بریده وقتی از سپاه اسامه بازگشت به قوم خود برگشت و آنها را ارشاد کرد.

حال محقق ارجمند بر اساس این چهار نقل قائل به قول دوم شده است.

جواب صحیح:

حال قبیله اسلم در بین راه مدینه به شام سکونت می کردند. اما آنچه باید بدان دقت کرد، ولی متأسفانه محقق ارجمند بدان توجه نکرده این است که بخشی از قبیله اسلم، ساکن قبیله غفار بودند. و کسانی هم که از امیرمؤمنان حمایت کردند، همان اسلمی هایی بودند که در قبیله غفار زندگی می کردند. کسی که حرفی از قبیله می زند، باید اشراف خوبی از واژه قبیله داشته باشد.

نکته دیگر این است که بریده اسلمی با هشتاد خانوار در آنجا زندگی می کرد و نقل حمایت هشتاد نفره بریده اشتباه محض است. شاهد ماجرا اینجاست که در زمان پیامبر وقتی رسول خدا به سمت قبیله غفار آمد بریده اسلمی نزد رسول خدا آمد و به ایشان عرضه کرد، ما در اینجا هشتاد خانوار هستیم که در خدمت شماییم و از بنی هاشم دفاع می کنیم. محقق از همین عدد استفاده نموده است که بریده با هشتاد نفر علم حمایت از امیرمؤمنان را بلند کرده است! بنابرین قبیله ای که به ابوبکر کمک کرد، آن اسلم بزرگ بوده و بریده هم پرچم دار آن قبیله بزرگ نبوده است.

کلام دیگر محقق، آن بود که سپاه اسامه به جنگ رفته بود و در راه برگشت بریده با ماجرای فوت رسول خدا مواجه شد. اما در همین کتاب یعنی شافی سید مرتضی، شاهدی بر نرفتن سپاه اسامه هست.

آنجا که سید مرتضی از انساب الاشراف بلاذری نقل می کند که عثمان نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام رفت و از ایشان تقاضای بیعت نمود. عثمان برای موجه نمودن این بیعت به حضرت عرضه داشت که روم آماده جنگ شده است و هیچ یک از مسلمین نیز به سپاه اسامه نمی آیند، مگر اینکه تو بیعت نمایی!

و اینکه در بعضی از نقل ها آورده شده که جاء بریده من الشام، این برای آن است که قبیله این افراد در راه شام بوده است. شاهد بر این مطلب آن است که روزی فردی از قریش با شخصی از اسلم به نزاع می پردازند، انگاه ابوسفیان خطاب به هم قبیله ای خود می گوید با او کاری نداشته باش زیرا اینها در راه شام سکنی دارند، و اگر با ما به نزاع بیافتند، کاروان های ما را غارت می کنند. بنابرین این هم نمی تواند دلیلی بر رفت و برگشت سپاه اسامه باشد.

اگر هم بگویید شما سکنای دو گانه اسلمیان را از کجا درآورده اید می گوییم: به کتاب های جغرافی مراجعه کنید که مفصل است.

بنابرین بنی اسلم همان هایی هستند که در اطراف مدینه جای دارند و طبق آیه «و ممن حولکم من الاعراب منافقون»، نفاق شدیدی را در خود دارند؛ زیرا اتفاقا اینها نزدیک ترین قبیله در اطراف مدینه (در فاصله ۸ میلی) هستند. ولی این را باید توجه داشت که اینها با آن دسته ای که در غفار زندگی می کردند، فرق دارند.

ارتباط بین غدیر و سقیفه

مطلب دیگری که بایستی بدان توجه کرد، ارتباط بین سقیفه و غدیر است. یکی از سؤالات اساسی جامعه اهل سنت از شیعیان این بوده است که اگر واقعه غدیر به همین آب و تابی که شما می گویید بوده است، چه طور سقیفه اصحاب رسول خدا ص از پذیرش پیام غدیر استنکاف کرده اند؟

خوب خیلی از ما ممکن است بر اساس روایات پاسخ بدهیم: «ارتد الناس بعد النبی الا ثلاث او … ». باز سؤال می شود که ارتداد یعنی چه؟ آنها از خدا و رسول بازگشتند؟

در پاسخ باید گفت که امیرالمؤمنین علیه‌السلام ، پیامبر اکرم ص یک قبل دارند و یک بعد. وقتی پیامبر فوت کردند، امیرالمؤمنین چه کردند؟ شما می گویید در غدیر صد و بیست هزار نفر آمده اند و گفته اند السلام علیک یا امیرالمؤمنین! این سؤال خیلی مهمی است که چه طور با وجود اشخاصی همانند عمار و یاسر، عده ای توانستند سقیفه به پا کنند!

ارتداد به معنای بازگشت به عقب است. اما اگر تاریخ جاهلیت را بلد نباشید، برگشت به عقب صحابه را نمی توانید بفهمید. ممکن است بگویید: «از مهمترین شاخصه های جاهلیت، عصبیت قومی و قبیله ای بود. و مردم پس از این به همین عصبیت بازگشتند». ما می گوییم: « اگر بحث عصبیت در کار بود، چه طور شد که اشرف قریش از اذل قریش شکست خورد»؟

اصلا یکی از بحث هایی که مطرح است این است که پیامبر ص از اینکه قومش وی را به بازگشت به جاهلیت متهم کنند می ترسید! آنجایی که خداوند متعال خطاب به وی فرمود: «والله یعصمک من الناس»[۵] این آیه دال بر آن است که پیامبر برای ابلاغ پیامش، از چیزی واهمه داشت. خوب نمی توان گفت که پیامبری که در سخت ترین لحظات، در میان مشرکین، در روزهای واپسین اسلام، در جنگ های صدر اسلام و … نترسیده، حالا که تنها صد هزار نفر به مکه آمدند تا ببینند رسول خدا مناسک حج را چه طور به جای می آورد از چیزی می ترسد! تعبیر صحیح آن است که پیامبر ص از اتهام مسلمین ترس داشت. چه آنکه در جاهلیت وقتی رئیس قبیله از خودش پسری را نداشت، ریاست را به پسر عموی خویش می سپرد. حال نیز که از جانب وحی دستور تعیین خلافت آمده بود، نگران بود که نکند منافقین از این حربه استفاده نمایند و با آن بر دشمنی با علی علیه‌السلام بیافزایند و اسلام را دینی عربی و جاهلی معرفی نمایند.

ترس پیامبر از این بود که اصحاب همانطور که در سپاه اسامه جنجال به پا کردند رسول خدا اشتباه کرده، در غدیر نیز بتوانند علیه رسول خدا ص قیام کنند و بگویند پیغمبر اشتباه کرده است. این مسأله خیلی مهم است. هرچه غیر از این بگویید اشتباه کردید. و برای فهم آن باید تاریخ جاهلیت را بدانید. چرا محققین وقتی نمی دانند، از خودشان تراوش می کنند؟

محقق محترمی که آن مقاله را نوشت، چرا از خودش درآورده است و بیان کرده پنجاه روز بعد از رحلت رسول خدا ص به خانه حضرت زهرا س حمله کردند؟

زبیر بن بکار در اخبار الموفقیات می گوید اولین گروهی که اخبار و سیره پیامبر را ثبت کردند، آن را نزد خلیفه وقت آوردند. خلیفه وقتی کتاب سفارش شده خود را خواند، اخبار زیادی از خدمت انصار به رسول خدا در آن نگاشته شده بود. خلیفه آنان را خطاب کرد: «اینها چیست؟ چرا از ما مهاجرین چیزی نگاشته نشده»؟ آنها گفتند: «ما هرچه داریم را آورده ایم». او هم گفت: «مهاجرین را روی کار بیاور و هر کاری که آنها کردند را برای ما بیاور».

حال سقیفه ای که در آن انصار خیانت کرده اند را می گویید یا سقیفه ای که مهاجرین خیانت کرده اند را می گوییید. انصار خیلی مهم هستند. ما در رابطه با یکی از رؤسای قبیله انصار داریم که حضرت علی علیه‌السلام فرمودند: اگر فلانی زنده بود، ابوبکر و عمر نمی توانستند خلافت را به دست بگیرند.

شما فکر نکنید که سعد بن عباده آمده و گفت: «حکومت مال ماست»! چه طور می شود که امیرالمؤمنینی که غدیر خم در رابطه با او هست، صد خبر در برابر ایشان نیز وجود دارد؛ اما در ماجرای سقیفه همه به یک صدا می گویند: «انصار…»!

من توجه شما را به ذکر یک نامه ای جلب می کنم.

یک آقایی به نام قیس بن سعد بن عباده است که ایشان در جلسه سقیفه بالای سر پدرش بوده است. او می گوید وقتی مهاجرین در سقیفه آمدند، عمر دستور داد که سعد بن عباده را تکه تکه کنید. آنوقت قیس بن سعد ریش عمر را گرفت و گفت اگر آسیبی به پدرم برسد آنجایی که داری با آن می خندی را (فکت را) پایین می آورم!

افرادی که می گویند عمر همه کاره بوده توجه کنند. قیس ادامه می دهد که ابوبکر به عمر گفت: «الان وقت شلوغ کاری نیست». بعدش سعد بن عباده و خانواده اش رفتند و با ابوبکر نیز بیعت نکردند.

این آقای قیس یکی از فرماندهان طراز اول سپاه امام حسن بوده است. این انسان هیکل بزرگی داشت به حدی که در زره این شخص سه نفر جا می شدند. انسان مهمی بود.

معاویه به او پیشنهاد می کند که من تو را به فلان قدر درهم می خرم… او نیز در جواب او مثالب معاویه را پیش می کشد و می گوید تو چه کسی هستی که می خواهی من را بخری؟!!!

در صحیح بخاری روایت است که می گوید زنی نزد پیامبر رفت و گفت آقا دو نفر آمداند و از من خواستگاری کردند. یکی معاویه و دیگری فلانی… رسول خدا به او گفت و اما معاویه فإنه صعلوک من صعالیک العرب لا مال له. یعنی این آقا خیلی بدبخت است.

حالا قیس بن سعد بن عباده پسر سعد بن عباده از ثروتمندان و اشخاص سرشناس مدینه بود که برایش افت شخصیت داشت به سمت معاویه برود.

معاویه گفته چه شده است که اینقدر از اهل بیت دم می زنی و می گویی حسن بن علی پرتویی از پرتوهای الهی است. پدر تو بود که ابتدا شروع کرد!

او در جواب معاویه جوابی داده که این شبهات درباره الضار را رد می کند و گوشه ای از واقعیت نمایان می شود.

غرض این است که شروع سقیفه توسط انصار، صرفاً یک اتهامی برای آنهاست که از سوی قریش مطرح شد. نه اینکه برخی می گویند: «علت بدبخت شدن انصار این است که آنها ابتدا سقیفه را شروع کردند»! با این استدلال لابد امام حسین هم حتما کاری کرده بود که در کربلا دچار شد! نه این یک آزمایشی برای سقیفه بود که آنها را به فقر مبتلا کند! انصار هم بالاخره به دین خدمت کردند و بایستی آزمایش شوند!

این آقای قیس در جواب معاویه حرفی زده است. (این نامه را حتما حتما در کتب سید بن طاووس بخوانید).

علی ای حال غرض این بود که در این زمینه کمی ذهنتان را درگیر کنیم و شما را به امر تحقیق وادار نماییم. زمینه ای که کسی در آن کار نکرده و بسیار بکر است. البته اگر به این کار تمایلی داشته باشید!

 

[۱] . « قال هشام: قال ابو مخنف: فحدثنی ابو بکر بن محمد الخزاعی، ان اسلم اقبلت بجماعتها حتى تضایق بهم السکک، فبایعوا أبا بکر، فکان عمر یقول: ما هو الا ان رایت اسلم، فایقنت بالنصر». ر.ک: تاریخ طبری، ج۲ ، ص۲۲۲٫

[۲] . «کان جماعه من‏ الأعراب‏ قد دخلوا المدینه لیمتاروا منها فشغل الناس عنهم بموت رسول الله ص فشهدوا البیعه و حضروا الأمر فأنفذ إلیهم عمر و استدعاهم و قال لهم خذوا بالحظ و المعونه على بیعه خلیفه رسول الله ص و اخرجوا إلى الناس و احشروهم لیبایعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبینه قال فو الله لقد رأیت الأعراب قد تحزموا و اتشحوا بالأزر الصنعانیه و أخذوا بأیدیهم الخشب و خرجوا حتى خبطوا الناس خبطا و جاءوا بهم مکرهین إلى البیعه».

.[۳] «و جاءت أسلم فبایعت، فقوی أبو بکر بهم، و بایع النّاس بعد». ر.ک: الکامل، ج۲ ، ص۳۳۱

.[۴] «یا بریده، لا تُبغض علیاً فإنه خلیفهٌ من بعدی» این روایت بهترین مدرک حقانیت شیعه است.

[۵] سوره مائده آیه ۶۷