هفتمین جلسه دوره پژوهشی منابع سیره معصومان در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۹۶ در مدرس ۹ حوزه علمیه امام خمینی(ره) توسط استاد سیری نژاد برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
بسم الله الرحمن الرحیم
ما در اینجا سعی داریم به شما بگوییم اگر خودتان تخصصا وارد تحقیق و پژوهش نشوید، چهل سال هم که در حوزه بمانید، به جایی نمی رسید. برای همین کارهای تحقیقی گذشته را بازبینی کردیم تا به شما بگوییم، در چه عرصه ای وارد شدیم و قبلا چه شده است.
یک دم خروسی از حوزه بیرون زده است. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی کتابی را به نام «تصحیح و منبع شناسی کتاب الملهوف» چاپ شده است. پایین تیتر این کتاب نوشته شده: «با استفاده از ۵۷ نسخه خطی». نویسنده این کتاب، نوشته مصطفی صادقی کاشانی است که در مقدمه خود را منتسب به آقای پاکتچی کرده! است. نکته عجیب آن است که ایشان در قرن ۲۱ این کتاب را نوشته و با این امکانات، حرف های مسخره ای زده است. من تنها قسمتی از عبارات مؤلف را برای شما می خوانم. مؤلف می خواهد کتاب لهوف را از اعتبار ساقط کند.
او در این کتاب گفته است، لهوف از عصر صفویه به بعد مشهور شده! چون حکام صفوی می خواستند عواطف مردم را برای اغراض سیاسی شان جلب کنند، دست به مشهور کردن این کتاب نمودند!
او یک حرفی زده که من با این جمله اش کار دارم او بیان می کند: کتاب لهوف برای قرن هفتم هجری است که نویسنده ۶۸۰ فوت کرده این کتاب از زمان تألیف تا زمان قرن ده که عصر ظهور صفویه است، نبوده چون ما نسخه ای که مربوط به این عصر باشد را نداریم! بعد می گوید این کتاب خیلی مورد اعتنا نبوده؛ چون مورخین (سنی مذهب) پس از او مطلبی را از او نقل نکرده اند. پس اگر این کتاب از اعتبار خاصی برخوردار بود، انتظار می رفت: «تذکره الخواص» سبط بن جوزی، «مطالب السئول» ابن طلحه شافعی، «ذخائز العقبی» محب الدین طبری و «فصول المهمه» ابن صباغ و به خصوص روضه الشهدا کاشفی که موضوع آن با لهوف یکی است. او می گوید چون این چند عالم سنی از او نقل قول نکرده اند؛ یعنی اینکه این کتاب اعتبار چندانی نداشته! او در ادامه می گوید: « تا حدود سه قرن بعد از نگارش این کتاب، مراجعه مؤلفان به این کتاب را نمی بینیم؛ مؤلفانی که آثار آنان در اختیار ماست»! تنها چیزی که می شود گفت آن است که فقط باید خندید.
ما در بحث تاریخی مشکلی داریم که اگر یک محقق تتبع نکند، پس از آن، دم خروسش بیرون می زند. من امروز می خواهم چند مثال بزنم تا بگویم: تنها با تتبع است که می توان یک مطلب سخت را پیدا کرد.
در جهان اسلام، سؤال مهمی مطرح است که مذهب بخاری چه بوده است. آیا حنفی بود یا مالکی و یا شافعی و یا حنبلی. یا اینکه شاید هم او خودش مجتهد بوده و از مذهب خاصی تقلید نمی کرده.
در این اوضاع برخی برای اینکه بخواهند، بخاری را از حنفیه مبرا کنند، می گویند: او با ابوحنفیه، ضدیت داشته است. برای همین ادعا می کنند که او به ابوحنیفه فحش می داده است. آنها از کتاب «الضعفاء» بخاری، نقل می کنند که بخاری نام ابوحنیفه را اولا در این کتاب نام برده و سپس طعن شدیدی را به او می زند. اما مشکلی در دست است. مشکل آن است که در سه نسخه کتاب الضعفاء موجود در بازار، چنین عبارتی را نمی یابید.
برخی می گویند: بخاری دو کتاب با نام الضعفاء داشته. یکی ضعفاء کبیر و دیگری صغیر. و نیز آن کتابی که در بازار هست، ضعفاء صغیر می باشد. البته شاید عبارت مربوط به ابوحنیفه در نسخه کبیر بوده است
برخی از ما چنانیم که اگر کسی به ما بگوید: «سه نسخه از این کتاب را نگاه کرده ایم و این مطلب نبوده»، ما به آن طرف می گوییم که آن شخص حتما خیلی ملاست! حتما این انتساب دروغ است!
اما یک محقق حرفه ای چند نگاه دارد: اول می گوید شاید این نسخ اشتباه دارد. بعد می گوید: برویم و ببینیم گذشتگان ما به این کتاب دسترسی داشته اند یا نه؟
ابن عبدالبر که یکی از افراد بسیار مهم در مذهب مالکی است. ایشان کتابی را به نام «الانتقاء فی فضائل ائمه الثلثاء (ابوحنیفه، مالک و شافعی)». او در شرح های ابوحنیفه گفته است: بخاری یک کتاب ضعفاء داشته و یک مطلبی از او ثبت کرده است. از افرادی که به ابوحنیفه طعن زده اند، بخاری است که او کتابی در زمینه ضعفاء دارد که در آن ابوحنیفه را جرح کرده. خوب همین که اسم یک شخصی در کتاب ضعفا بیاید، نشان دهنده ضعف و عدم قبولی اوست. در این کتاب به نقل از ابن عبدالبر گفته شده ابوحنیفه دو بار کافر شده و بعد رفته اند توبه اش داده اند. و بعد از یک راوی نقل می کند که: پیش سفیان بن عیینه (یکی از روات برجسته) بودم که خبر مرگ او را دادند. او گفت الحمدلله او داشت اسلام را از بین می برد. هیچ مولودی در اسلام شر تر از او نبوده است[۱].
سنی ها در بحث عبدلله بن سبا می گویند هیچ مولودی در اسلام شر تر از عبدالله بن سبا نبوده است؛ حال نظیر این حرف از بخاری به ثبت رسیده است که او اباحنیفه را شرترین مولود می خوانده است. شخصی هم که این مطلب را نقل کرده، فرد معتبری است.
جالب اینجاست که محقق این کتاب، عبدالفتاح ابوغده است که یکی از قوی ترین محققین می باشد. او به این نقل چند اشکال کرده است.
گفته است: آقا این حرف چرت است چون این جمله در کتب چاپ شده موجود نیست. اینجا باید کتابخانه های دنیا را زیر و رو کنیم و نسخه ای از این کتاب پیدا کنیم. اتفاقا چند نسخه از این کتاب پیدا شده که این عبارت را در خود جای داده است.
حال باید بگوییم که یک نسخه جدید از این کتاب در ترکیه پیدا شده، که برای قرن هفتم است و در آن این مطلب درباره ابو حنیفه وجود دارد. یک کتاب هم در مصر جدیدا چاپ شده که در آن هم هست. ما برای اثبات این نقل از این کتاب پنج نسخه از کتاب را خریداری کردیم.
یک نسخه «ضعفاء بخاری» هم در یمن است که گفته شده این نسخه از قدیمی ترین نسخ الضعفاء می باشد. که شرح حال ابوحنیفه در آن از بین برده شده است. یعنی با خط خطی امحاء شده.
«یک سؤال» اگر در کتب خطی یک نفر، عبارتی را خط زده باشد، از کجا بفهمیم این خط زدن از اشتباه کردن است یا از کتمان! یک قانون واحد در بین تمام نسخه نویسان وجود دارد که اگر مطلبی را اشتباه می نوشتند، روی آن خط می کشیدند به طوری که زیر آن نوشته معلوم می شد. اما آن نسخه ای که در یمن هست، در ابتدای آن درج شده است که شرح حال ابو حنیفه در این کتاب محو و اسقاط شده است!
در تاریخ، یک موضوع کتاب داریم به نام تواریخ شهر ها. مثلا تاریخ مدینه دمشق، تاریخ مدینه کوفه تاریخ مدینه النبی … . شما بروید ببینید چند درصد محققین ما که در مبحث سقیفه کار کرده اند، رفته اند تواریخ مدینه را بررسی کرده اند که چهار پنج کتاب فوق العاده در این زمینه چاپ شده. یکی از آنها به نام «وفاء الوفاء سمهودی» است و دیگری «اخبار المدینه» ابن شبه است که یک سنی خیلی قدیمی است و در آن مطالب خیلی مهم وجود دارد.
از ابن طیفور، کتابی به دست ما رسیده است، به نام «بلاغات النساء». این کتاب در واقع جلد یازدهم و دوازدهم کتاب «المنثور و المنظوم» او می باشد. که در آن به خطبه های بیان شده از سوی زنان اسلام اشاره می کند. که در این کتاب حرف های مهمی زده شده است.
همین شخص کتاب دیگری را به نام «تاریخ بغداد» دارد. در این کتاب، مطلب مهمی درباره سقیفه درج شده است؛ حال کتاب تاریخ بغداد چه ربطی به سقیفه دارد؟ ما تا زمانی که این کتاب را کاملش را نبینیم، ارتباط آن را با سقیفه نمی فهمیم. متأسفانه آنچه از این کتاب موجود است، تنها جلد ششم این کتاب است. جزء ششم هم درباره اخبار مأمون می باشد. اما ابن ابی الحدید، مطلبی را از این کتاب نقل کرده است.
حال سؤال این است که ابن ابی الحدید چرا مهم است؟ قدیم طلبه ها دنبال کتاب بوده اند. جاهایی که کتاب های مهم جهان در آن بوده دسترسی برای همه نبوده است. مثلا تا همین سی سال پیش، کسی را در کتابخانه ترکیه راه نمی دادند؛ چون آن کتابخانه سلطنتی بوده است. بعضی از سلاطین کتاب های مهمی داشته اند. از آنجا که ابن ابی الحدید با برخی از سلاطین رابطه داشت، به منابع مهمی دسترسی نیز داشته است. اهیمت ابن ابی الحدید در دنیا به سبب نسخه های مهمی بود که در آنها را در دست داشت. او دو مطلب منحصر به فرد نقل کرده که در کتب ابن طیفور است.
این مطلب مهم درباره سقیفه را تنها دو نفر نقل کرده اند. مستند نقل یکی از آنها، همان «تاریخ بغداد» است؛ و در جای دیگر، نامی از کتاب «المنثور و المنظوم» ابن طیفور برده نشده است؛ اما با مراجعه به کتب دیگران معلوم می شود که این مطلب از آن اوست.
یکی از بحث های مهم آن است که چه طور شیعیان می گویند: در حدیث قلم و دوات، حضرت می خواست علی علیه السلام معرفی کند. جوابش در این کتاب آمده است. ابن ابی الحدید به نقل از ابن طیفور گفته است: عبدالله بن عباس یک بار پیش عمر رفتم. او حال پسرعموی مرا پرسید. من خیال کردم که مقصود او عبدالله بن جفعر است. به او گفتم: مشغول زمینش است. اما او جواب داد: نه منظورم بزرگتان از اهل البیت است. من هم گفتم: هیچی با دلو خودش به درختان آب می دهد و قرآن می خواند. او گفت: هنوزم دردلش چیزی از حکومت است؟ هنوزم فکر می کند که پیامبر او را خلیه بلا فصل کرده است؟ گفتم آری اتفاقا از پدرم هم سؤال کردم او گفت که آری پیامبر او را به وصایت خودش منصوب کرده بود. عمر جواب می دهد: آری پیامبر هم طرفدارش بود؛ حتی در هنگام مریضی هم می خواست، نام او را صراحتاً ذکر کند؛ اما من از روی دلسوزی برای اسلام مانع تصریح پیامبر شدم. قسم به خانه خدا اگر او خلافت را به دست می گرفت، قریش با او همراه نمی شد و تمام عرب از هم می پاشید. برای همین وقتی دانستم که رسول خدا چه در دل دارد، از بیان آن جلوگیری نمودم و ایشان هم سکوت ورزیدند و خداوند نیز بدانچه رخ داد قضا نمودند[۲]. این مطلب در هیچ کتابی جز این کتاب موجود نمی باشد. او این مطلب را در باب روایات نادر و اخبار و جملات ادبی مهم چاپ کرده. و گرنه اگر در باب سقیفه بود، این مطلب را ذکر نمی کرد.
مطلب بعدی درباره سقیفه است. کتابی به نام «نثر الدر آبی» که وزارت ارشاد مصر آن را به چاپ رسانیده است. او در ضمن اینکه بعضی از بنی هاشم حرف های شاهکاری ذکر کرده اند؛ روایاتی را از کتاب «المنثور و المنظوم» ابن طیفور، از براء بن عازب نقل کرده است. که زمانی که رسول خدا ص از دنیا رفت، ترسیدم که نکند قریش در این بین خدعه ای کند. برای همین بین عزاداران در مسجد و خارج از آن دائم در حال تردد بودم و افراد را چک می کردم. تا اینکه ناگاه دیدم ابوبکر و عمر ناپدید شدند؛ تا اینکه دیدم جماعتی جلوی گروهی از سقیفه مقابل اهل سقیفه به راه افتاده اند؛ در حالی که در دستشان، چیزی شبیه چوب دستی بود. و از هیچ کسی رد نمی شدند مگر اینکه او را می زدند و زمانی که او را توجیه می کردند، او را مقابل ابی بکر می آوردند و دستش را به دست او می مالیند و می گفتند او بیعت نمود…[۳].
[۱] . «فممن طعن علیه و جرحه: ابوعبدالله، محمد بن اسماعیل البخاری: فقال فی کتابه فی «الضعفاء و المتروکین»: ابوحنیفه النعمان بن ثابت الکوفی قال نعیم بن حمّاد، ذکرنا یحیی بن سعید و معاذ بن معاذ، سمعا سفیان الثوری یقول: قیل استتیب ابوحنیفه من الکفر مرتین و قال نعیم عن الفزاری: کنت عند سفیان بن عیینه، فجاء نعی ابی حنیفه. فقال الحمدلله کان یهدم اسلام عروه عروه و ما ولد فی الاسلام مولود اشر منه. هذا ما ذکره بخاری» .
[۲] «دخلت على عمر فی أول خلافته و قد ألقی له صاع من تمر على خصفه[۲] فدعانی إلى الأکل فأکلت تمره واحده و أقبل یأکل حتى أتى علیه ثم شرب من جر[۲] کان عنده و استلقى على مرفقه له و طفق یحمد الله یکرر ذلک ثم قال من أین جئت یا عبد الله قلت من المسجد قال کیف خلفت ابن عمک فظننته یعنى عبد الله بن جعفر قلت خلفته یلعب مع أترابه قال لم أعن ذلک إنما عنیت عظیمکم أهل البیت قلت خلفته یمتح بالغرب[۲] على نخیلات من فلان و هو یقرأ القرآن قال یا عبد الله علیک دماء البدن إن کتمتنیها هل بقی فی نفسه شیء من أمر الخلافه قلت نعم قال أ یزعم أن رسول الله ص نص علیه قلت نعم و أزیدک سألت أبی عما یدعیه فقال صدق فقال عمر لقد کان من رسول الله ص فی أمره ذرو[۲] من قول لا یثبت حجه و لا یقطع عذرا و لقد کان یربع فی أمره وقتا ما و لقد أراد فی مرضه أن یصرح باسمه فمنعت من ذلک إشفاقا و حیطه على الإسلام لا و رب هذه البنیه لا تجتمع علیه قریش أبدا و لو ولیها لانتقضت علیه العرب من أقطارها فعلم رسول الله ص أنی علمت ما فی نفسه فأمسک و أبى الله إلا إمضاء ما حتم».
[۳] . «باسناده له عن البراء ابن عازب، قال: لم ازل لبنی هاشم محبا؛ فلما قبض رسول الله ص تخوفت ان تتمالأ قریش علی اخراج هذا الامر من بنی هاشم؛ فأخذنی ما یأخذ الواله العجول مع ما فی نفسی من الحزن لوفاه النبی ص و قد ملأ الهاشمیون بیتهم. فکنت اتردد بینهم و بین المسجد اتفقد وجوه قریش فإنی لکذلک إذ فقدت ابابکر و عمر. ثم لم ألبث إذ أنا بأبی بکر قد أقبل فی أهل السقیفه و هم یحتجزون الازر الصنعانیه، لا یمرّون بأحدٍ الا خطبوه فإذا عرفوه قدّموه فمدوا یده فمسحوها علی ید ابی بکر و قالو له بایع…»؛ نثر الدر للآبی، ص۴۰۰٫
پاسخ دهید