پنجمین جلسه دوره پژوهشی منابع سیره معصومان در تاریخ ۰۲ آبان ۱۳۹۶ در مدرس ۹ حوزه علمیه امام خمینی(ره) توسط استاد سیری نژاد برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
ذهنیتی که در تفکر غالب محققین حوزوی شکل گرفته، چنین است که آنها تصور می کنند هر کس که در کربلا به شهادت نرسید، ملعون فاسق است. برای همین اشخاصی مثل عبدالله بن عباس، محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر ملعونند.
در سال ۶۳ هجری، شخصیتی به نام عبدالله بن زبیر در دنیا قوت گرفت. او می خواست کاری را که خلفای قبلی آن را شروع کردند ادامه دهد. کاری که ابوبکر آن را کلید زد؛ عمر ادامه داد؛ عثمان خراب کرد؛ معاویه آن را پر قدرت انجام داد و یزید نیز کارهایی را انجام داد ولی به اتمام نرساند. او می خواست بنی هاشم را به طور کلی از صحنه روزگار حذف کند. او گفت اگر عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر باقی بمانند بنی هاشم از بین نمی روند. البته اینها خود دلایلی دارد که در یک جلسه نمی گنجد.
او طرحی را به نام شورش مردم مدینه پایه ریزی کرد. وقتی خواست آن را شکل بدهد، در ابتدای کار محمد بن حنفیه آن را قبول نکرد. از آن طرف عبدالله بن جعفر نزد یزید رفت و خواست کاری کند که عبدالله بن زبیر نتواند سر مردم را کلاه بگذارد و تا حدی توانست مقابل نقشه ابن زبیر بایستد.
سپس عبدالله بن زبیر نامه ای به عبدالله بن عباس نامه داد و او را به سمت خود خواند. او هم به عبدالله بن زبیر جواب داد و همراهی نکرد. و سپس یزید به او نامه داد و گفت: «از تو تشکر می کنیم که ما اهل بیت را یاری کردی! تو بیا مبلغ ما باش و از ما حمایت کن»! ابن عباس هم تحت نامه ای جواب محکمی به یزید داد و دهان او را بست و جریان زندگی خود را تعریف کرد و روضه ای هم خواند.
عبدالله بن جعفر هم که در حقیقت جاسوس بود به یزید فهماند که بنی هاشم در جریان شورش نیستند و از مدینه خارج شده اند و برخی از بنی هاشم نیز به مکه فرار کردند؛ یزید به مدینه یورش برد و مردم را به قتل رساند. ابن زبیر خواست برای به نتیجه رساندن طرحش اهل بیت را در مکه به شهادت برساند؛ ولی مختار در آنجا آمد و به یاری شیعیان شتافت.
حال در شورش چند اتفاق افتاد. اول ابن زبیر نامه ای جعلی به یزید فرستاد و باعث شد که او والی حرفه ای خود در مدینه را کنار بگذارد و سبب شود که یک والی جوان و دیوانه مثل خود را بر کار بگمارد.
عبدالله بن زبیر کاری کرد که این والی جدید ده نفر از دوستان خود را به شام نزد یزید ببرد. آنها هم شرابخواری یزید را دیدند و مردم را شوراندند. این ده نفر که به آنجا رفتند شش یا هفت تن از آنان بعدا با زبیریان حاکم شدند. به نظر من واقعه حره بسیار خطرناک تر از کربلا بود.
تنها کسی که می توانست مقابل این فاجعه را بگیرد، امثال عبدالله بن عباس بود. او کسی است که جنگ صفین که به راه افتاد، حضرت امیر فرمود عبدالله بن عباس کسی است که اگر عمرو بن عاص هر حیله ای را به کار ببندد، او می تواند مقابل او بایستد. امام حسین علیهالسلام هم فرمود جلوگیری از این فاجعه کار هر کسی نیست؛ این کاری است که تنها از ابن عباس برمی آید. البته این نظر من است.
در شورش مدینه یک والی وجود دارد که از بنی امیه بوده است. پس از پیروزی اولیه شورش، والی از مدینه اخراج شد. او همسر و بچه هایش را به عبدالله بن عمر سپرد؛ ولی او نپذیرفت. سپس نزد امام سجاد رفت و امام نیز آنها را قبول کرد. بعد از او مروان آمد و همین کار را کرد و امام سجاد نیز زن و بچه هایش را پذیرفت.خانواده های آنها با حضرت سجاد از شهر خارج شدند و در اطراف شهر در منطقه ای به نام ینبع که از باغ های مدینه بوده، اسکان کردند.
والی اخراج شده به نزد یزید می رود و شرح ماجرا می کند. یزید هم تصمیم می گیرد که جان و مال و ناموس اهل مدینه را بر سپاه خود حلال کند. عبدالله بن جعفر که متوجه این ماجرا می شود، نزد یزید می رود و می گوید این کار را نکن! که اگر این کار را با مردم مدینه انجام دهی، انگار با خودت جنگیدی! سرانجام با استدلالات خود یزید را متقاعد کرد که برای مدینه سه روز مهلت بگیرد.
سپس عبدالله بن جعفر برای آن ده نفر اصلی شورش کننده نامه داد و آنها را از ایجاد فتنه هراساند. آنها هم به جای اینکه خوفناک شوند، یزید را تحریک کردند که به مدینه حمله کنند. سپس بعد از تهییج یزید، همان شش، هفت نفر از آنان از مدینه فرار می کنند. ببینید، اگر اینها انقلابی و شهادت طلب بودند، فرار نمی کردند!
حال این بحث هایی که گفتیم، خودش می تواند تمام عمر یک طلبه محقق را درگیر کند ئ او مشغول بحث و تفحص درباره اینها باشد. اگر شما کتاب هایی را که در زمینه امام سجاد نوشته شده را مطالعه کنید، از مباحث آنها متعجب می شوید.
بحث دوم:
بعضی از طلاب هستند که وقتی فضیلتی از فضایل امیرالمؤمنین را می بینند، مجنون می شوند؛ و بعد می خواهند هر طور که شده – بدون تفحص دقیق و مطالعه همه جانبه
– اثبات کنند که سنی ها انسان های عوضی هستند.
ما موضوعی به نام صحابه شناسی و یا تراجم صحابه داریم. این زمینه چند کتاب مهم دارد: مثل «الاستیعاب» ابن عبدالبر، «معرفه الصحابه» ابونعیم اصبهانی، «الاصابه» ابن حجر و «اسد الغابه» ابن اثیر و… . که یکی از مهمترین این کتب، الاصابه ابن حجر است. او در قسمتی از این کتاب روایتی را بدین صورت نقل کرده است که زیاد بن مطرف گفته است: «ذکره مطیّن، والباوردی، وابن جریر، وابن شاهین فی الصّحابه، وأخرجوا من طریق أبی إسحاق عنه، قال: سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله وسلّم یقول: «من أحبّ أن یحیا حیاتی ویموت میتتی ویدخل الجنّه فلیتولّ علیّا وذرّیته من بعده». یعنی هر کس که می خواهد به حیات من زندگی کند و به موت من از دنیا برود و واد بهشت بشود، پس علی و ذریه او را بعد از من دوست بدارد. سپس از زبان خود می گوید: «فی إسناده یحیى بن یعلى المحاربی، وهو واهٍ»؛ واه از الفاظ جرح است؛ یعنی این راوی، راوی متقنی نیست.
همین ابن حجر کتاب دیگری به نام فتح الباری دارد. او در این کتاب، وقتی یحی بن یعلی در طریق روایات بخاری وارد می شود، بیان می کند که او ثقه بالاتفاق!
برای همین در مقام اول می گوییم، ابن حجر در آنجا که ناقل فضایل امیرالمؤمنین بود یحیی بن یعلی را طرد می کند و در جایی که در طرق روایات بخاری باشد، او را تأیید می کند
یکی از مراحل تحقیق این است که می گوید اولین اشکالی که به ذهنتان رسید را بگویید شاید من اشتباه فهمیدم
اولین کاری که می کنید این است که اول بیایید ابن حجر الاصابه همان ابن حجر است؟ خوب می گوییم آری
در جلسشه اول گفتیم که در اسلام کتاب هایی داریم به نام ضعفا و کتاب های دیگری نیز داریم، به نام الثقات و همچنین کتاب های دیگری داریم که اینها را باهم جمع کرده است.
ما به کتاب «تهذیب التهذیب»[۱] مراجعه می کنیم و به ماده یحی بن یعلی می رسیم؛ نگاه می کنیم و می بینیم یحیی بن یعلی چند تا هست. یکی از آنها کوفی است و در طبقه تابعی تابعین است و دیگری در طبقه ششم است.
بعد قواعد علم رجال را که پیاده می کنیم، می بینیم که این دو نفری که در این دو سند ذکر شده و از ابن حجر خیانت استنباط شد، دو نفر است.
ما می خواستیم، برای او خیانت ثابت کنیم، اما تف سربالایی می شود و سبب می شود که اهل سنت به ما می خندد.
برای همین، باید گفت که ای کسی که ابتدائیات تاریخ را نمی دانی، چرا شبهه جواب می دهید؟ اگر بعد از ده سال ماندن در حوزه نفهمیدید که امام سجاد چه کسی هست؟ به خودتان نبالید که عرق مذهبی دارید!!!
در واقعه کربلا، شبهه بسیار مهمی در ذهن بچه حزب اللهی ها هست، که سبب می شود شخصیتی مثل زهیر یک وجود هدایت بخش است به یک شخصیت گمراه کننده تبدیل شود.
نگاه امام حسین علیه السلام به زهیر مسأله ای است که بسیاری از هیئتی ها در آرزوی آن هستند؛ در صورتی که ما وقتی به کرب و بلا نگاه می کنیم در میابیم که امام حسین علیهالسلام، با خیلی ها صحبت کرد، ولی آنان ذره ای هدایت نشدند.
شخصی به نام عبدالله بن مطیع وجود دارد که وی جزو همان همراهیان عبدالله بن زبیر در مدینه بود. امام حسین علیهالسلام، قبل از کربلا با او مواجه شد؛ او در حال چاه کندن بود. به حضرت توصیه می کند که به کربلا نرود؛ او می گوید اگر بروی شهید می شوی. حضرت نیز پاسخ دادند که من باید شهید شوم. دوباره توصیه می کند که نرو اگر بروی یزید یک روز ما را عبد می کند؛ حضرت دوباره همان جمله را فرمودند. سپس او گفت: «آقا جان حداقل بیا و چاه مرا متبرک کن»! حضرت آب دهان خویش را در چاه وی می اندازد و آب چاه سرازیر می شود. بعد از این کار او با حضرت خدا حافظی می کند و حضرت را همراهی نمی کند!!!
این دو صحنه از کربلا است؛ یکی زهیر و یکی عبدالله بن مطیع! اگر ما زهیر را به شیوه نادرستی تبیین کنیم، این می شود که همه به جای اینکه خودشان حرکت کنند و توبه کنند تنها دنبال همان نگاه امام حسین هستند.
شما فکر کن که مثلا خواب دیدی امام حسین علیه السلام در خواب به شما گفت برای ما کاری انجام بده. آنوقت می آییم همه کتاب هایی که در عنوان کتاب مقتل یاد شده را خریداری می کنیم. اما این اشتباه است. بسیاری از کتاب ها وجود دارد که در آن مقتل هست، اما اسم کتاب مقتل نیست. اصلا برای فهم یک جریان یا یک واقعه، اگر ما قبل و ما بعد آن را ندانی، نمی توانی درست روی آن کار کنید. برای فهم کربلا باید دوران خلفا بلکه دوران پیامبر و بلکه حتی دوران جاهلیت را هم مطالعه کنید. اگر شما کربلا را ببینید و ماجرای حره و مابعدش را نبینید می گویید که هر کس کربلا را نبوده فاسق است!
ما در اسلام بعضی ها را داریم که زندگی هایشان شبیه زهیر است؛ مثل زبیر. او اول خوب بود و بعدش به شدت بد شد. در جنگ جمل امیرالمؤمنین زبیر را به کنار کشید و به او گفت یادت است که روزی پیامبر صلیاللهعلیهوآله به تو گفت: «زبیر بترس از آن روزی که بخواهی با علی بجنگی»! تو گفتی: «نه! مگر می شود من با او بجنگم»! پیغمبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: « آن روز تو با صورت در جهنمی»! حضرت فرمود: «این روز آن روز نیست»؟ گفت: «بله! من فهمیدم که اشتباه کردم»! بعد از این فرار کرد و جنگ جمل را ترک کرد؛ شخصی او را کشت و امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «القاتل و المقتول کلاهما فی النار».
همانند این ماجرا در جنگ صفین نیز رخ داد. در صفین سپاهیان در موقعی که از هم جدا بودند، می توانستند در خیمه همدگیر وارد شوند. شخصی نزد پسر عموی خود در سپاه امیرالمؤمنین رفت و گفت: «چرا ما با هم می جنگیم»؟ جواب داد: «تو داری با امامت می جنگی، بعد می گویی که چرا می جنگیم»؟ دوباره گفت: «شنیدم عمار یاسر بین شما هاست». جواب داد: «آری» و سپس دست پسر عموی خود را گرفت و او را نزد عمار برد. نزد عمار که رسید به او گفت: «من از عمرو عاص شنیدم که پیغمبر فرموده زمانی بین کوفه و شام درگیری ایجاد می شود. بدانید که عمار در سپاه هر گروهی که باشد، بر حق است»! عمار هم او را تأیید کرد. سپس او عمار را به اصرار و التماس زیاد پناه داد و وی را نزد عمرو عاص برد. عمروعاص گفت: «می بینم چهره علی در صورت تو ست» او هم جواب داد: «می بینیم که چهره فرعون در صورت توست»! و … آن فرد گفت: «یادت هست که تو به من چه جمله ای را گفتی»؟ او جواب داد: «آری»! گفت: «حالا چه کسی بر حق است»؟ گفت: «که چه»؟ … القصه بین این چند نفر مشاجره ای در گرفت و بعد سرانجام این فرد نفهم در سپاه معاویه کشته شد و به درک واصل شد.
در زمان بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله، افرادی یاد خاطراتی از ایشان می افتادند و همین امر موجب تلنگری در آنان می شد.
مثال دیگر آن در شرح حال عمر سعد است که نوشته اند او سالها قبل از کربلا با امام حسین علیهالسلام روبرو شد و گفت: «افراد سفیه می گویند من قاتل تو هستم». امام نیز پاسخ می داد: «آنها از سفیهان نیستند، بلکه از خردمندان و صابران هستند».
حال این مسأله را بر شخصیت زهیر پیاده می کنیم.
این شخص، آدم بسیار جنگجویی بود. در کربلا فرمانده سپاه راست حضرت بود. یعنی فرماندهان ارشد سپاه امام، یکی زهیر بود و یکی حضرت عباس و دیگری حبیب بن مظاهر.
حال وقتی ما زهیر را در واقعه کربلا می نگریم، می بینیم که او هر فرصتی را که پیدا می کرد، خودی از خود نشان می داد و به همگان بیان می کرد که حق با کیست. چنانچه در شب عاشورا، زهیر و حبیب در مقابل صف دشمن ایستادند و خطبه خواندند و آنها را ارشاد کردند. یا می بینیم که عزره بن قیس احمسی به زهیر گفت: «ای زهیر، جای بسی تعجب است. ما تو را عثمانی میشناختیم، ولی اینک از جملۀ شیعیان این خاندان شدهای؟» زهیر نیز جواب داد: «آیا این خود برای شما حجت نیست که من در گذشته عثمانی بودم و اکنون به یاری حسین برخواستم»[۲]؟
موقعی که می خواهد برگردد به همسرش نقل می کند که ما وقتی در فتح بلنجر پیروز شدیم، سلمان باهلی به ما گفت: «آیا از این که این غنائم به دست شما رسیده است خوشحالید»؟ گفتیم: «آری»! او جواب داد: «اگر در زمان قیام فرزندان پیامبر و جوانان آل محمد صلیاللهعلیهوآله بودید و او را همراهی می کردید، روا بود که از این دستیابی به غنائم خوشحال تر باشید»[۳].
از مجموعه اینها می توان دریافت که زهیز توبه واقعی کرده است. در واقع هر گناهی، توبه خاص دارد؛ توبه زهیر آن بود که به بازگشت خود اقرار کرده و پشیمانی خود را عمومی کند و همچنین در راه سپاه اباعبدالله شمشیر بزند و اقدامات باطل خویش را اینگونه جبران سازد. زهیر وقتی فهمید که افکارش به ناحق بوده است او در شب عاشورا سخنرانی می کند تا به همگان بگوید من اشتباه کردم و افکارم صحیح نبوده است.
اما زبیر چنین کاری را نکرد. او فقط برگشت؛ اما سپاه خودش را رها ساخت و روشنگری نکرد.
حال ما باید در مجالس امام حسین بگوییم: «حضار ارجمند جلسه امام حسین جلسه توبه است. شما اگر اموال مردم را خوردی باید پس بدهی! شما اگر فلان گناه را انجام داده ای، باید آن را جبران کنی! آری توبه پس از گریه و عزاداری پذیرفته می شود؛ به شرط اینکه شرایط پذیرش توبه را مراعات کنیم».
والسلام علیکم و رحمه الله
[۱] تاریخ کتب تهذیب چنین است که در ابتدا عبدالغنی مقدسی کتاب «الکمال» فی اسماء الرجال در ده جلد نگاشت. سپس بعد از او شخصی به نام مزّی این کتاب را در سی و پنج جلد تهذیب کرد و نام آن را «تهذیب الکمال» را گمارد. بعد از او شاگردش ذهبی همین کتاب را تهذیب کرد و اسم مزّی را «تذهیب التهذیب» را برای این کتاب انتخاب کرد. بعد از او ابن حجر کتاب «تهذیب التهذیب» ذهبی را نوشت و بعد به او گفتند که آن را خلاصه کن؛ او نیز به همین منظور «تقریب التهذیب» را به رشته قلم درآورد. سپس خزرجی همت کرد و کتاب «تذهیب التهذیب» را خلاصه کرد و نام آن خلاصه را «تذهیب تهذیب الکمال» گذاشت.
[۲] « یا زهیر ما کنت عندنا من شیعه اهل هذا البیت انما کنت عثمانیا قال: ا فلست تستدل بموقفى هذا انى منهم » ر.ک: طبری محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۷٫
[۳] « قال لأصحابه: من أحب منکم ان یتبعنی و الا فانه آخر العهد، انى ساحدثکم حدیثا، غزونا بلنجر، ففتح الله علینا، و أصبنا غنائم، فقال لنا سلمان الباهلى: ا فرحتم بما فتح الله علیکم، و أصبتم من الغنائم! فقلنا: نعم، فقال لنا: إذا ادرکتم شباب آل محمد فکونوا أشد فرحا بقتالکم معهم منکم بما أصبتم من الغنائم» طبری محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۶٫
پاسخ دهید