حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۳ آبان ماه ۱۴۰۲ در هیئت میثاق با شهدا دانشگاه امام صادق علیه السلام به ادامه سخنرانی با موضوع “دین داری فردی، لازمه نقش آفرینی اجتماعی” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاهِ باعظمتِ حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان سلام الله علیهم أجمعین، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین، صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح مَن سِواهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
ان شاء الله خدای متعال پرچمِ توحید را در اقطارِ عالم برافراشته و پیروز کند و مقدّمهی ظهورِ حضرت حجّت سلام الله علیه پیروزیِ مسلمین بر دشمنان خدا در سرزمین فلسطین مقدّر بشود، صلوات دیگری مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
ما سعی کردیم در دو سطح، به اندازهی فرصتمان و با ملاحظاتِ متعددهای که داشتیم، دو چیز را آسیبشناسی کنیم.
یکی اینکه بنظر میرسد راجع به دین و محدوده و گسترهی دین در اجتماع یک نظر نیست، گروهی که ما آنها را موسوم به «تفریطی» کردیم، عرض کردیم که دین را فقط در ساحتِ فرد میبینند، یعنی میگویند دین فقط در خانه و سجاده است، در تعاملاتِ فرد با فرد، فرد با خالق، و فرد با خودش است؛ که عرض کردیم اگر مخاطب اینها بودند باید راجع به این موضوع صحبت میکردیم که دین راجع به عرصهی اجتماع حرف دارد یا ندارد حرف میزدیم، یعنی آیا اصلاً دینی که حرفی راجع به اجتماع ندارد میتواند سعادتبخش و نجاتبخش باشد یا نه؟ و در این مورد بحث کنیم. منتها چون از محیطی که صحبت میکنم خبر دارم که این تفریط مورد قبولِ اکثریتِ مطلقِ جمع است، پس به این موضوع نمیپردازم. یعنی در خیلی از جلسات باید راجع به این تفریط صحبت کرد، اما چون این موضوع در این جمع خیلی روشن است، عرض کردیم که از آن طرف هم یک افراطی وجود دارد، آن هم این است که دین را فقط در عرصهی اجتماع ببیند.
چرا این بخش را مطرح میکنم؟
به عنوان آدمی که معمولاً اطراف خود را با کنجکاوی نگاه میکرده است، برداشت من این است که بیشتر از اینکه دینگریزی در جامعه مطرح باشد، ناتوانیِ دینداران… منظور بنده از «دینداران»، دیندارانِ متعصب است، البته منظور بنده از «متعصب» هم با متعصب بارِ منفی نیست، دیندارانِ باجزمِ به دین است، مؤمنینِ حقیقی به دین.
بیشتر از اینکه در جامعه دینگریزی باشد، به نظر بنده ضعفهایی در میان این دینداران در ارتباط با دیگران که این میزان پایبندی به دین ندارند وجود دارد و به نظر من قابل انکار نیست. نمیخواهم بگویم این موضوع هشتاد درصد است یا هشت درصد است، نود درصد است یا نُه درصد است. چون اینکه «آیا الآن دینگریزی داریم یا نداریم؟» و این موارد چگونه است، عناوین و گزینههای خیلی مختلفی دارد، باید ببینیم ما چه چیزی را ملاک درنظر میگیریم.
اما خیلی روشن است که امروز دینداران در تعامل با دیگران، چه دینداران در عرصهی حکومت، چه دینداران در عرصهی فرد… اگر شما دانشجوی مثلاً دانشگاه تهران بودید، اگر در خوابگاه دانشگاه شریف زندگی میکردید، یا در خوابگاهِ دانشگاه علوم پزشکی زندگی میکردید، این مشکل، این صعوبتِ در گفتگو را حس میکردید.
چرا این موضوع بوجود آمده است؟ چه اتفاقی رخ داده است؟
مجدداً عرض میکنم که نمیخواهم بگویم زیاد است یا کم است، اتصاف به کثرت و شدّت و قلّت نمیکنم، ولی هست. چرا اینطور شده است؟
اگر بخواهیم علل این موضوع را بررسی کنیم، حتماً عللِ فراوانی دارد، اما آیا به ما مربوط است یا نه؟
پس اگر من در این چند جلسه قدری نقد به خود کردم، نمیخواستم بگویم بقیه هیچ مشکلی ندارند. ما میخواهیم ببینیم که آیا ما در این موضوع سهمی داریم یا نداریم؟ چه میزان سهم داریم؟
در این عرصه روی چند گزارهی کلّی بحث کردیم، یکی اینکه آدمهایی که در عرصهی اجتماع وارد میشوند و مسئولیت میگیرند و طراحی میکنند و مثلاً برنامهی توسعه مینویسند و بودجهریزی میکنند و رویکردهای کلّی را تعیین میکنند و امثالِ این موارد، و ما، و نحوهی رفتارِ اجتماعیِ ما… خلأهایی در این موضوع باعث شده است که ما هم به این نقیصه کمک کنیم.
در مقامِ آسیبشناسی عرض کردم مثلاً ما کسی را نمیبینیم که یک انسان مؤثر در اجتماع، در عرصهی مباحث فکری و دینی باشد، که این شخص مایهدار نباشد.
یکی از مشکلاتِ ما این است که آن مبانی را نداشتهایم، یعنی خوب در فضای دین (در فضای فردی) تمرین نکردهایم، خوب اخذ نکردهایم، بعد وقتی در عرصهی بزرگتر وارد شدیم، نقایص ما بیشتر به چشم میآید. آن نقایص مانند ارتباط با عالم ربّانی است.
کسی که هیچ کارِ اجتماعی ندارد و فقط یک شوهر در یک خانه است، یک کارمند در بانک است، آن هم برای اینکه حقوق خود را دریافت کند و یک زندگیِ چند نفری را اداره کند، پدرِ چند نفر است، پسرِ یک آقا و خانمی است، برادرِ چند نفر است، همسایهی چند نفر است، این فرد بدونِ هیچ کارِ مهمِ اجتماعی، لازم دارد که با عالم ربّانی در ارتباط باشد. باید بداند که اولویتبندیهای خود را از کجا تعیین میکند، چه میزان التزام به احکام شرعی، و خطوط قرمز دین، و اولویتها و خط ترازهای دینی دارد.
آیا آدمی که مثلاً بیست درصد است میتواند در یک عرصهی اجتماعی یک فردِ موفقِ هفتاد درصدی باشد؟ آیا این مشکلی که ما عرض کردیم و ما هم در گوشهای از آن مقصر هستیم، بخشی از آن ضعف ما از این مورد نیست؟ به نظر ما به روشنی هست.
یک مورد ارتباط با عالم ربّانی است، یک مورد مراجعه به مجتهد است.
«التزام به شریعت» فقط در یک موضوع نیست
من چه میزان التزام به شریعت دارم؟ بعد الآن که مسئلهای مانند حجاب بوجود آمده است که بخشی از جامعه التزام به شریعت ندارد، که میشود در مورد علّتهای این موضوع هم بحث کرد، چون موضوع رنگ سیاسی به خود گرفته است، من خیلی به آن ورود پیدا نمیکنم، چون از منظرِ سیاست به این موضوع نگاه میشود نه از منظرِ دین. عدّهای التزام به یک فرع فقهی به نام حجاب ندارند، ممکن است حجاب ثمراتِ اجتماعی هم داشته باشد و واجب سیاسی هم باشد، من الآن به این موضوع کاری ندارم؛ اولین بررسی این است که چه اتفاقی رخ میدهد که عدّهای التزام به شریعت ندارند؟
من میگویم صبر کنید! آن دیندارانِ محکمتر، آن هستهی سختِ دینداران، چقدر التزام به شریعت دارند؟ رفتارِ اینها میتواند برای دیگران عملاً انگیزهبخش یا طردکننده باشد؛ اینها چقدر التزام دارند؟
مانند اینکه فرض کنیم که چه چیزی «اشرافیت» است؟ حدود هشت سال قبل در درس نهج البلاغه، روزی بنده عرض کردم این فضایی که در حال باز شدن است که فلانی یک ماشین سوار شده است، آبروی او را ببریم؛ اسم این کار «مبارزه با اشرافیت و عدالتخواهی» نیست، نام این کار «توسعهی بهتان» است. در یاد دارم که در آن جلسه دعوا شد، بعضی از مسئولان هم که آن روز مسئولیتی نداشتند هم بودند که الآن مسئول رده بالا هستند.
اصلاً اشرافیت یعنی چه؟ بعد اینکه شما در یک عرصهی فقهی ورود کردهاید، چون میخواهید آبروی یک نفر را ببرید، آیا شریعت در این زمینه حرف دارد یا نه؟ آیا شما از مرجع خودتان استفتاء کردهاید یا نه؟ همینکه استفتاء نکردهاید، یعنی تو هم مانند آن بانوی بدحجاب التزام به شریعت نداری!
او هم اینطور نیست که مطلقا التزام به شریعت نداشته باشد. زمانی بانویی درِ کتابخانهی ما را زد و در موضوع نهضت بانوان، همهی طلاهای خود را داد، ما هم نمیتوانستیم او را نگاه کنیم، او فرمود: این طلاها را فقط برای این تقدیم کردم که شما در اینجا برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کار میکنید!
یعنی زمانی کسی از حساب خود پول میدهد، اما زمانی دستبندِ دستِ خود را میدهد، یعنی عُلقهای دارد و از این عُلقه دل میکَند. او به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اعتقاد دارد. اما آن فرد به یک فرع فقهی التزام نداشت.
من هم در آنجاهایی که رگِ عدالتخواهیام باد میکند و آبروی یک نفر را بدون التزام به احکام دین به خطر میاندازم، چه تفاوتی با او دارم؟ البته تفاوت داریم، چون من یک حق الناسِ گستردهای هم بر گردنِ خود دارم، مخصوصاً اگر انتشار این موضوع گستردهتر باشد.
واضح است که منظور بنده این نیست که هر افشاءگری حرام است، ولی افشاءگری یک عمل است و هر عملی در فقه متصف به حکمی میشود، باید این امر را پرسیده باشی، یا مجتهدِ مسلّم هستی، یا از یک متخصص میپرسی.
آیا شما در این موضوع التزام داشتید؟ نه! پس راجع به آن شخص دیگر چه میگویی؟ تفاوت او با تو چیست؟ فعل شما یکی است! او به یک فرعی ملتزم نیست و به جاهای دیگری از شریعت ملتزم است، شما هم به جاهایی از شریعت ملتزم هستید و به این فرع ملتزم نیستید!
ما تعلقِ خاطرِ حزبی داریم
کمااینکه این موضوع را عرض کردم که چون جلسهی پایانیِ ما قبل از فاطمیه است، بیشتر از اینکه بخواهم بحث را جلو ببرم، میخواهم تا اینجا جمعبندی کنم. این بحث خیلی گسترده است.
عرض کردم که اگر امروز فضای جامعهی ما… باز هم درصدی مشخص نمیکنم… خیلی روشن است که ناراحت و ناامید هستند و احساس میکنند همه چیز دزدی و قلابی است و همه به دنبالِ منافع شخصی میگردند… شما که این موضوع را انکار نمیکنید که امروز عدهای در جامعه اینچنین فکر میکنند و بدبینی گسترده دارند، اصلاً یکی از دلایلی که بعضی از جامعهی ما روی این حقِ واضح و ظلمِ واضح سکوت میکنند، این نیست که نمیدانند آن حق واضح است و آن ظلم واضح است، میبیند اگر حرف بزند درواقع تأیید شماست، و چون شما را مستبد به رأی میداند، نمیخواهد شما را تقویت کند. اینطور نیست که نداند آن فعل یک ظلمِ واضح است، بلکه میبیند بیانِ آن ظلمِ واضح به شما کمک میکند، برای همین هم این را نمیگوید.
من نمیگویم که او کار خوبی میکند یا کارِ بدی میکند، میگویم که این موجود است. درصد هم نمیگویم، چون آماری نمیدانم، آمارِ این کارها هم خیلی مشکل است. ولی چون تعامل کردهاید احتمالاً در عرصههای اجتماع دیدهاید که کسانی اینطور هستند.
حال میخواهیم این موضوع را آسیبشناسی و حل کنیم.
بنده عرض کردم عوامل زیادی در این موضوع نقش دارد، اما دو نقش، کارِ ماست، کارِ ریشدارهاست، حداقل این را اصلاح کنیم، بالاخره روی جامعه اثر میگذارد.
یک: وقتی مسئولان وعدهی واضحِ دروغ میدهند، طرفدارانشان تقبیح نمیکنند.
دیگر من نمیگویم که در کدام دولت چه وعدهای داده شد و طرفدارانِ آن دولت تقبیح نکردند؛ و مردم روزانه با بعضی از آن وعدههایی که به آن عمل نشده است، سر و کار دارند. این موضوع باعث میشود که حرفهای حقِ دیگر را هم نپذیرند. وقتی چهرهی مرا میبینند میگویند شما با همین چهرهتان دروغ گفتید. یا حداقل برداشت او این است که ما دروغ گفتهایم.
دو: ما بیضابطهی فقهی عمل نکنیم.
گفتیم «مذاکرات پشت درهای بسته است و این کار خیانت است»، «دست دادنِ فلان کس با فلان کس در فلان جا رخ بدهد کذا»، هم نسبتِ خیانت و هم نسبتِ دزدی، آنقدر گفتهایم…
طرفِ مقابلِ ما توسعه میدهد و در همه ضرب میکند!
شما یک جناح را میگفتید، او میگوید همهی شما اینطور هستید.
ما آن روز به فقه عمل نکردیم، کمااینکه من همین الآن هم که نگاه میکنم، در بعضی از این گروههایی که دوستانی مثل ما هستند، دربارهی میهمانانِ یک برنامه میگفتند «او که واضح است که صهیونیست است!»، این شخص شیعه است، مسلمان است، مسئول بوده است، و اینکه میگویی «فلان کس صهیونیست است» یک بهتانِ واضح است! بعد میبینم خیلی راحت بیان میکنند. خیلی راحت میگویند فلان کس دزد است و فلان کس فلان است و…
آن کسی که مانند من و شما نیست، میگوید اینها اینطوری هستند و آن بالادستی هم که اینها را میدانسته است و هیچ چیزی نگفته است، از جنسِ اینهاست!
بعد نتیجه هم این میشود که وقتی همه دزد هستند، طرف ناامید میشود و فاصله میگیرد.
من مثالی عرض کردم و شاید قبلاً هم گفتهام، در همین دولت که ویژگی خیلی خوبی از این جهت دارد این گاف رخ داده است. این دولتِ فعلی کمتر موضوعات را به گذشته ربط میدهد، اما این گاف را داده است، قبلیها بیشتر بودند. الان هم نمیخواهم بگویم اینها بد هستند و آنها خوب بودند. مثلاً میگوید تورّمِ سالِ پایانی دولت قبل شصت و چند درصد است، درحالی که عددی که رسماً اعلام شده است چهل و چند درصد است؛ این یعنی نهادهای مسئولِ دولتِ قبل دروغگو هستند، یعنی ناظرانِ بر اینها و دستگاههای نظارتی فاسد هستند، یعنی اعداد دقیق نیستند، یعنی ما در قدرت یکگونه هستیم و در غیرِقدرت گونهای دیگر، یعنی شما هم که الآن میگویید اینقدر درصد هستیم باید صبر کنید تا دولتِ بعد بیاید، یعنی بیاعتمادی به همه چیز. بعد میگوییم: عجب! چقدر مردم بیاعتماد شدهاند.
ما بمبِ اتمِ بیاعتمادی را زیرِ اعتمادِ مردم منفجر کردهایم!
بنده در برنامهی جهانآرا در موضوع بنزین عرض کردم که رئیس جمهور با کاری که در موضوع بنزین کرد، بمب اتم زیرِ اعتمادِ مردم منفجر کرد، و این موضوع فقط به این چهار سالِ دولتِ خودش ربط ندارد. همین اخیر هم ممکن است نمونههای اینطور داشته باشیم یا نداشته باشیم.
اینکه ما بخواهیم و برگردیم و در جامعه اصلاحاتی ایجاد کنیم و جامعه را به سمتِ اسلامِ اجتماعی ببریم، باید موانع را برطرف کنیم، بخواهیم یا نخواهیم ما، طیفِ دانشگاهِ امام صادق علیه السلام، طیفِ طلاب… بخواهید یا نخواهید روی تصوّر جامعه اثر دارید.
من نگاه میکنم در این شرایط اگر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بودند چکار میکردند؟ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قطعاً مثل ما عمل نمیکردند، ما برای تشفّیِ خاطر از مخالفِ خود انتقام میگیریم. اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در جایی که جرمِ مسلّم رخ داده بود هم اهلِ عفو بودند، نه در جایی که اختلاف نظر هست!
میگویم برگردیم، اگر ما خودمان را فردی تقویت کنیم، آنوقت در نگاهِ اجتماعی هم متفاوت میشویم، اینکه ما نمیتوانیم با یکدیگر گفتگو کنیم…
در بدترین شرایطی که در کشور «وحدت» لازم است، در این برهوتِ رسانه، برنامهای قدری موفق بود، لابد نقدهایی هم به آن برنامه هست… این نشان میدهد که ما نمیتوانیم با یکدیگر حرف بزنیم، در بین ما «تکبّر» بیداد کرده است، منافع را نمیدانیم. هنگامِ شعارِ وحدت یقه پاره میکنیم… من نام اینها را «وحدتیهای تفرقهافکن» گذاشتهام…
اگر فلان وزیر خارجه روزی در هنگام ورود یک شخص مهمی از سوریه به ایران استعفاء بدهد، این کار علامتِ غیرِانقلابیگریِ اوست، ولی اگر ما وسطِ جنگِ غزّه چنین خرابکاری بزرگی کنیم، همزمان یقهی بالا بسته است و چفیه هم به گردنمان است! چرا؟ چون ما تعلقِ خاطرِ حزبی داریم، ما جبههای نگاه میکنیم.
از نگاه بیرونی میگویند شما صادق نیستید، و واقعاً کذبهایی در ما وجود دارد.
ما باید اینها را اصلاح کنیم، بقیه هر کاری که انجام دادند، انجام دادهاند. واضح است همانطور که توضیح دادم منظور بنده این نیست که همهی مشکلات به گردنِ ماست، ولی ما هم مقصر هستیم، این امر هم خیلی روشن است.
خلأ گفتگو
اگر همسایههای من در مورد من بگویند که این شیخ به دین اعتقاد دارد، یعنی من میتوانم بیایم و در عرصهی اجتماع حرف بزنم. آیا همسایههای من پشتِ سرِ من نماز میخوانند یا نه؟ آیا زن و بچهی من پشت سرِ من نماز میخوانند یا نه؟ بعد من میتوانم بیایم و امام جمعهی یک شهر بشوم. نمیشود آن مقدّمات را نداشت و بعد در عرصههایی وارد شد که آن اشکالات قبلی، مدام شکاف را عمیقتر کند، که به نظر من این اتفاق در حال رخ دادن است.
خیلی روشن است که ما بشدّت خلأ گفتگو داریم و نمیتوانیم با یکدیگر حرف بزنیم، هر کسی مخالف من است مخالفِ خدا و رسول و اهل بیت و اسلام و انقلاب تلقّی میشود!
یک برنامه به نام «به افق فلسطین» ساختند، لابد اشتباه هم دارد، من هم دنبالکنندهی این برنامه نیستم، اما از اینکه بالاخره این برنامه در یک برهوت دیده شده است، یعنی لابد موفقیتهایی هم داشته است، بزرگواری میگوید این برنامه «به افقِ اسرائیل» است!!!
یعنی ما نمیتوانیم با یکدیگر حرف بزنیم.
ما دورهی غیبت را نفهمیدهایم
حال من این موضوع را به بحثهای خودم برگردانم.
این موضوع یعنی ما دورهی غیبت را نفهمیدهایم، یعنی همان دینداری فردی را نفهمیدهایم و به عرصهی اجتماعی ورود کردهایم، برای همین خرابکاری ما خیلی توسعه پیدا میکند.
دینداری در عصر غیبت چیست؟ تفاوت عصر غیبت با غیر از عصر غیبت چیست؟
ما در عصر غیبت به فصل الخطاب یقینی دسترسی نداریم.
قاضی فصل الخطاب هست، ولی یقینی نیست، چون ممکن است قاضی اشتباه کرده باشد. قاضی فصل الخطاب هست، فصل خصومت میکند، ولی ممکن است خطا کند. اما امام زمان ارواحنا فداه یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که اینطور نیستند، هم فصل خصومت میکنند و هم اصابهی به واقع میکنند.
در دورهی معصوم گاهی این امکان بود که بروند و از خودِ امام بپرسند و اگر شرایط بود خودِ حضرت جواب بدهند، الآن آن دوره نیست.
یعنی دورهی غیبت باید دورهی رواداری باشد، برای همین هم وحدتِ بین مسلمین استراتژیک است نه تاکتیک، وحدت بین گروههای شیعی، وحدت بین گروههای مسلمان، وحدت بین موحدان. اگر بنا بر این باشد که ما تفاوتها را نگاه کنیم… که البته در جاهایی واجب است که نگاه کنیم، آنجاهایی که میخواهیم اعتقاد بفهمیم، اتفاقاً اینجاها باید زیرِ میکروسکوپِ فکر بگذاریم و ببینیم چه چیزی درست است، چون میخواهم معتقد بشوم؛ اما در مسائلِ اجتماعی و حرکتهای اجتماعی، رواداری ضروریِ دورهی غیبت است. تا زمانی که امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند باید در عمل اهلِ وحدت و رواداری باشیم، وگرنه اگر بنا بر این باشد که ما به اختلافاتمان نگاه کنیم، اگر چهار نفر در یک اتاقِ خوابگاه باشند، چهار فکر دارند، اگر شما بخواهید تمایزها را ببینید که تمام نمیشود، زن و شوهر تمایز دارند، پدر و پسر تمایز دارند، مادر و دختر تمایز دارند، اختلاف دارند، تفاوت دارند. دورهی غیبت دورهی رواداری است، دورهی تحمّل است.
آنجایی که قطع است، میشود قسمِ حضرت عباس خورد، میشود بگوید اگر اینطور نباشد همسرِ من طلاق است… شما چند مسئلهی اجتماعی که در این روزنامهها مینویسند را اینطور قبول دارید؟
باید خطوطِ کلّیِ روشن و قطعیِ قطعی را محکم گرفت، در غیر از این موارد، در عرصهی عمل باید به فصل الخطاب عمل کرد، تفاوتهای فکری را هم تحمّل کرد. این یعنی دورهی غیبت.
وحدتیِ تفرقهافکن!
وقتی مبانیِ دورهی غیبت روشن نیست، همان عزیزانی که پرچمِ وحدت بدست میگیرند، گاهی تفرقهافکنترین افراد میشوند. یعنی بخاطرِ وحدت، تفرقه ایجاد میکنند! چرا؟ چون مسئله را کاریکاتوری و جزئی دیده است، مسئله را خیلی از بالا ندیده است.
گروههای وحدتگرایی که از نظرِ من به وحدتِ انحرافی و افراطی معتقد هستند را در همین ایام نگاه کنید، پست منتشر میکنند و میگویند: «آن هیئتیِ سنّتی شیعه نیست، این سنّیِ غزّه شیعه است»!
این حرفِ تو هم تفرقهافکن است! فقط در لباسِ شکلاتِ وحدت این چرند را میگویی. چکار داری که میگویی او شیعه است و تو سنّی هستی؟ من که متخصص این بحث هستم و بیش از بیست سال است که در این زمینه کار کردهام و بیش از سی هزار کتاب را حداقل ورق زدهام، حرام میدانم که کسی در وسطِ جنگ بحثِ شیعه و سنّی کند، تو چکار داری که میگویی چه کسی شیعه است و چه کسی شیعه نیست؟ چرا تو تکفیری هستی؟ تو چهکاره هستی که در مورد شیعهای که با تو اختلاف نظر دارد میگویی او شیعه نیست؟
یا اینکه میگویند رصد کنیم که چه کسانی موضع گرفتهاند و چه کسانی موضع نگرفتهاند!
دیگری پرسیده بود که آیا کاشانی موضع گرفته است یا نه؟ کسی پاسخ داده بود که تا الآن سه توییت و دو استوری منتشر کرده است! او گفته بود: فقط همین؟
گفتم: میخواهی اسلحه بده تا بروم جنگ! نمیدانم باید چه کاری بیش از این انجام بدهم، الآن فعلاً نگفتهاند کسی به جنگ برود، یعنی ما فعلاً همراه هستیم، ما همفکر هستیم، ما از مظلوم دفاع میکنیم، از ظالم بیزار هستیم، مظلوم را دعا میکنیم، ظالم را نفرین میکنیم، اگر شماره کارت بدهند پول واریز میکنیم، اگر بگویند اعزام شوید انجام وظیفه میکنیم، اما فعلاً که شرایط در حد توییت و استوری و دعا و… است!
اصلاً تو در این میان چهکاره هستی؟ اصلاً تو چه کسی هستی که بازخواست میکنی؟ چرا تو در این میان به دنبالِ تفرقه انداختن و دعوا هستی؟ چرا تو در این میان به دنبالِ زدن هستی؟ پس وحدت چه شد؟
در اینجا اشکال این است که مبانیِ اعتقادیِ طرف محکم نشده است و متأسفانه مبلّغِ اسلامِ اجتماعی شده است. نتیجه این است که…
بدبینی در اوج!
در لفافه حرف زدن خیلی سخت است، من این چهار جلسهای که اینجا حرف زدم پیر شدم، چون از بین دریای کلمات باید کلماتی را با توجّه و دقّتِ زیاد انتخاب کنم، بیان این موضوع خیلی سخت است، چون میدانم وقتی میگویم سفید است، میگویند منظورِ او بنفش بود و گفت سفید است!
در آن اسلامِ فردی میگوید اگر خلافی بدستِ طرف دیدید بگویید ان شاء الله من اشتباه میکنم، اما اینجا اصل بر این است که بگویند این فساد است و منظور او فلان بود و…
محرم امسال من در یک جلسهای راجع به طلحه صحبت کردم، یک نفر پیغام داد که منظور تو فلان مسئول بود. گفتم: من در حالِ بیانِ تاریخ بودم، گفت: همین کلّیگوییها را میکنید که مسئولین را بزنید!
گفتم: من کلّیگویی نمیکردم، بحث من راجع به طلحه بود. گفتم طلحه فکری دارد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فکر دیگری دارد، ما هم فکرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را قبول داریم.
گفت: منظور شما فلان مسئول بود و این کار شما ناجوانمردانه و فسقِ کبیر است!
گفتم: منظور من آن مسئول نبود.
صوت جلسه را به چند نفر دادم و آنها هم شنیدند و گفتند ما چنین برداشتی نداریم، چون واقعاً هم منظور من او نبود!
این آنجاست که میگویم…
گفتم: لعنت خدا و انبیاء و ملائکه بر من، اگر نظرِ من فلان مسئول بود. نه این مسئول، منظور من مسئولینِ دورِ قبل هم نبود، اصلاً منظور من شخص خاصی نبود.
گفت: الآن عصبانی هستی، ولی بود!!!
سیرهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ
اگر ما در حال جنگ با دشمن خدا هستیم، یعنی آنقدر یقین داریم که اگر او را پیدا کنم او را خواهم کشت، مخصوصاً اگر او شهادتین هم گفته باشد. اینجا بغض فی الله هم لازم دارد، چون معلوم است که اگر این جنگ الهی نباشد که شما حق ندارید کسی را بکشید، لابد جنگ الهی است که شما میتوانید کسی را بکشید، پس بغض فی الله هم دارید، اصلاً برای جنگیدن باید بغضِ فی الله شما تقویت شده باشد، وگرنه حالِ جنگیدن ندارید.
آن کسی که بغض فی الله اقتضاء کرده است که با او بجنگید، مسلّماً دشمنِ خداست، وگرنه ما که با دوستِ خدا نمیجنگیم.
ما معتقد هستیم که در جنگ هشت ساله، شهدای ما با دشمن خدا جنگیدند، با کسی که به دستورِ خدا قتلِ او واجب بود جنگیدند. اگر غیر از این بود که آن جنگ حرام بود.
عزیزان ما، رحمت الله علیهم أجمعین، مدافعان حرم که رفتند و با فلان داعشی جنگیدند، قربه الی الله جنگیدند. چون از نظرشان آن داعشی دشمن خدا بود.
اینجا باید خشم فی الله تنظیم باشد، اینجا باید بگویید که خدا را شکر موردی پیدا شد و الآن او را با تفنگِ دوربیندار هلاک میکنم و دشمنِ خدا را حذف میکنم.
مسلّماً کسی نمیتواند این قدرتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را انکار کند، در یک شبانهروز در صفین، پانصد و بیست و سه نفر را شخصاً هلاک کرده است، چون با هر ضربه که میزد «الله اکبر» میگفت، عمروعاص هم دو نفر را قرار داده بود که تعداد «الله اکبر»های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بشمارند. این موضوع در تاریخ ثبت است.
پس کسی نمیتواند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نعوذبالله اهل نکول بداند، ضمن اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امام ما هم هستند.
چند جا هست، یکی از آنها اینجاست، حوالی خطبه ۵۴ و ۵۵ نهج البلاغه است، چون خطبه کوتاه است همهی خطبه را میخوانم، این خطبه خیلی زیباست.
بخدا قسم اگر ما این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را سرِ دست بگیریم، دلِ بتپرستها هم برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قنج میرود.
سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه میگوید: «مِن کَلامٍ لَهُ (عَلَیهِ السَّلَام) وَ قَد إستَبطَأ أصحَابُهُ إذنَهُ لَهُم فِی القِتَالِ بِصِفِّین»،[۴] یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند که چقدر طول میدهید، ما را به اینجا آوردهاید و میگویید الآن جزوِ ماههای حرام است؟! خُب دیرتر راه میافتادیم! نود روز است که ما را به اینجا آوردهاید و هنوز جنگ شروع نشده است، چرا این امر را به تأخیر میاندازید؟
نظریه میدادند، کسی میگفت از مرگ میترسد، یک نفر گفت لابُد مطمئن نیست که شرعاً میتواند با اینها بجنگد یا نه.
حضرت خطبه خواند، فرمود: «أَمَّا قَوْلُکُمْ أَ کُلَّ ذَلِکَ کَرَاهِیَهَ الْمَوْتِ؟» آیا من از مرگ میترسم؟ «فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِی دَخَلْتُ إِلَى الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ» بخدا سوگند برای من تفاوتی ندارد که من به سمتِ مرگ بروم یا مرگ به سمتِ من بیاید، من با مرگ زندگی میکنم! مرگ برای من روزِ آزادی از این دنیا و از این زندان است…
«لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ»[۵] من به اطاعتِ الهی روح خود را در جسم خود نگه داشتهام…
«وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فِی أَهْلِ الشَّامِ»، میگویید شک داری که آیا میشود با اهل شام شک بجنگی یا نه، «فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یَوْماً» بخدا قسم من جنگ را یک روز عقب نینداختم «إِلَّا وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَهٌ فَتَهْتَدِیَ بِی» مگر اینکه شاید یک نفر هدایت شود و برگردد.
اگر کسی این موضوع را بفهمد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در به در به دنبالِ هدایت معاویه هم بود، برای هدایتِ معاویه هم تلاش کرد، منتها «هدایت» اختیاری است، برای هدایتِ عمروعاص هم تلاش کرد، به اینها نامه نوشت، به شامیها نامه نوشت، چون هدایت اختیاری است، بعضیها هم برگشتند، وقتی معاویه آب را بست و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فتح کرد و بعد اجازه داد معاویه بخشی از این آب را بردارد، گروهی به سمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برگشتند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای هدایتِ اینها تلاش کرد، نفرمود که اینها عدّهای دشمن خدا هستند. نمیخواهم بگویم در برابرِ فتنهگرِ قاتل باید نکول و کمکاری کرد، اما حضرت آنطور که ما پست میگذاریم و فحش میدهیم، به دنبالِ تشفّی نیست! اگر لازم باشد میکشد، اما به دنبال هدایت است، آن خشنِ فی ذات الله تا زمانی که مجبور نشود دست به خشونت نمیزند، آنجایی که دست به خشونت میزند برای رحمت به بقیه بندگان است.
مجدد عرض میکنم که فرمود: «إِلَّا وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَهٌ فَتَهْتَدِیَ بِی أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَهٌ فَتَهْتَدِیَ بِی» شاید یک نفر هدایت شود.
این منطق است که… شما قرآن کریم را نگاه کنید، «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ»،[۶] همان خدایی که فرعون را غرق کرد، فرمود: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى»،[۷] شاید این فرعون هم برگشت، اگر برنگردد او را غرق میکنم، ولی طوری با او نرم صحبت کن، شاید برگشت. نمیخواهم بگویم نکول صورت بگیرد…
«وَ تَعْشُوَ إِلَى ضَوْئِی» اینها به دنبال من راه بیفتند و من دستهای اینها را بگیرم…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ صفین… میدانید که گاهی در جنگها پدر و پسر، یا برادر با برادر جنگیدهاند، این موضوع در جنگهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یا در کربلا هم رخ داده است؛ من امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در صفین اینطور میبینم، پدری که با برخی از فرزندان خود در مقابل برخی دیگر از فرزندان خود میجنگد. یعنی در جنگ عجله نمیکند، تلاش میکند که هدایت کند.
آیا جامعهی اسلامی از شیعیانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که خودشان را پای کارِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میدانند، این میزان انساندوستی میبینند؟
فرمود: «ذَلِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَى ضَلَالِهَا» دوست ندارم اینها را با این حال بکشم که اینها جهنّمی شوند.
یعنی درواقع امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشمنِ خود را هم دوست دارد، درست است که نسبت به دشمنِ خود بغض فی الله دارد، ولی تا آن لحظهای که یقین پیدا نکرده است که امکانِ هدایتِ این شخص نیست، دوست دارد این شخص را هم هدایت کند.
اگر رویکردِ ما اینطور باشد، خیلی از اتفاقات در جامعه رخ نمیدهد، اگر به ما بیمهری میشود، «لَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا»،[۸] این در عدل، آن هم در مهر. ما این کار را نمیکنم.
حال بروید و سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را دربارهی دشمنانشان نگاه کنید، اگر دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به اهل بیت پناه میبردند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین پناه میدادند، راحت توبه میپذیرفتند، تازه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حقِ محض بودند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حقِ محض بودند، حقِ حق، حقِ حقیق.
این بدین معنا نیست که من بگویم شما بروید و در مبانی خودتان شک کنید.
یک نفر در صفین کسی از فرماندهان حضرت را به جنگ دعوت کرد و او را شهید کرد، بعد از این شهید، پسرِ شهید آمد، او پسرِ شهید را هم شهید کرد و پیکرِ او را روی پیکرِ پدر انداخت، بعد یک نفر دیگر آمد و او را هم کشت و پیکرِ او را هم روی این دو پیکر انداخت، بعد نیزه را در شکم آنها فرو کرد و روی آن پیکرها ایستاد و گفت: حال یک نفر دیگر بیاید! واضح است که این شخص یک جانی است…
خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به میدان رفتند، فرمودند: اول تو را به کتاب خدا و سنّتِ رسول دعوت میکنم…
فرض کنید که الآن این شخص جواب داده بود و متوجه اشتباه خود میشد، چه اتفاقی رخ میداد؟ او حرّ میشد!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اول هدایت را عرضه کرد.
یعنی مسلمان نمیتواند دلسوز نباشد، اگر کسی این موضوع را بفهمد که «مسلمان نمیتواند دلسوز نباشد» میفهمد که چرا مسلمان باید اهلِ وحدت و رواداری باشد.
مسلمان باید اهلِ رواداری باشد، نمیگوید با تو اختلاف ندارم. اختلاف دارم، اگر بخواهم در جایی بحث کنم و به جوانی عقیده یاد بدهم، عقیدهی درست را میگویم و به او میگویم فلان عقیده غلط است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حق است و دیگری طاغوت است، اما حال که در جامعه «تفاوت نظر» وجود دارد، باید چکار کنم؟ نمیتواند دلسوز نباشد!
مسلمان و مؤمن… «مَنْ أَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ»،[۹] تو چه مسلمانی هستی که دلسوزِ بقیه نیستی؟
اصلاً هر کسی که هستند… همانطور که عرض کردم مسئلهی ناصبی بودنشان که اصلاً یک شایعه است، اما اینجا اصلاً مسئله این نیست… ای بیانصاف! اگر به باغ وحش یک کشوری اینطور حمله کرده بودند باید موضع میگرفتی!
مسلمان نمیتواند دلسوز نباشد، مؤمن باید از این مسیر برود.
روضه و توسّل
همهی مصائبی هم که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کشیدهاند از همین جنس است…
به امام صادق علیه السلام عرض کردند: چرا علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] که اینقدر شجاع بود از همسرِ خود دفاع نکرد؟
کسی میگفت که به حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتم، عرض کردم: حقیقتاً تو اول مظلومِ عالم هستی. چون هیچ کسی نمیتواند بایستد و به همسرِ او جسارت کنند…
در کربلا آنقدر از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خون رفته بود که دارد «حَتَّى أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ»[۱۰]… انگار که دیگر خونی در بدنِ حضرت نبود، وقتی دید در حال حمله کردن به خیمهها هستند، طوری شمشیر شکسته و نیزه شکسته را گرفت و سرِ مبارک را از زمین بلند کرد و فرمود: ای شیعیانِ ابوسفیان! «إنْ لمْ یَکنْ لَکُم دِینٌ فَکُونُوا أحرارا فی الدُّنیا»،[۱۱] ای بیمروّتها! نامرد نباشید… شمر پرسید: چه شده است؟ حضرت فرمود: تا زمانی که من زده هستم به خیمههای من حمله نکنید…
میگوید من به حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتم و عرض کردم که شما اول مظلوم هستید، هیچ آزادهای نمیتواند تحمّل کند که به ناموس او جسارت بشود، شاهدِ من هم امام حسین علیه السلام در کربلاست، و بعضی ائمهی دیگر…
این عبارتِ امام صادق علیه السلام است: تو برای اینکه حقیقت به ما برسد، برای اینکه فرصتِ هدایت از ما گرفته نشود صبر کردی…
به خواستگاری آمد، از خواستگاری کردن خجالت کشید، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! برای خواستگاری کردن از فاطمه آمدهای؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سر مبارک خود را پایین انداخت…
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چه چیزی داری؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: شمشیر و مرکب و سپر.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: شمشیر و مرکب را برای جنگ نیاز داری، دیگر به سپر نیاز نداری…
وقتی در جنگ احد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دفاع کرد… همه رفتند، یا فرار کردند، یا جانباز شدند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تنهایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دفاع کرد، شانزده مرتبه طوری ضربه به او اصابت کرد که با صورت به زمین خورد، فکر کردند کارِ علی تمام شد، ولی دوباره ایستاد… بدن از بین رفته بود…
اگر آسمان در بدر و احد فریاد زد که «لَا فَتَی إلّا عَلِیّ وَ لَا سَیْفَ إلّا ذُوالْفَقَارِ»، در حادثهی هجوم عالم یک جوانمردِ دیگری هم دید… اینجا دستان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسته بود، اینجا این سپر، شمشیر نداشت… با صورتِ خود… با تنِ خود… با جنینِ خود از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حفاظت کرد…
بعضی اوقات انسان میگوید «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ»، معلوم نیست که راست بگوید «من امرِ خود را به خدا واگذار کردم»، انسان به هزار نفر امید دارد، اما اگر بچهی او در حال از دست رفتن باشد و دکترها او را جواب کرده باشند و پشت درِ اتاق عمل ایستاده باشد و بگویند عمل موفقیتآمیز نبوده است، دیگر نه پول به درد میخورد، نه پزشک به درد میخورد، همه مضطر هستند، آنجا میگوید «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ»، آنجا میفهمد که هیچ کسی نمیتواند کاری کند…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همیشه این موضوع را میدانست، ولی لحظهای پیش آمد که وقتی ایشان را با طناب میکشیدند، وقتی برگشت دید عدّهای رذلِ پست هستند و یک بانو… «شیخ محسنِ ابوالحُب» میگوید: «فَوَّضتَ أمرَکَ لِلإلَهِ أمرَهَا»[۱۲]… گفتی خدایا! فاطمهام را به تو سپردم…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] نهج البلاغه، خطبه ۵۵ (من کلام له (علیه السلام) و قد استبطأ أصحابه إذنه لهم فی القتال بصفین: أَمَّا قَوْلُکُمْ أَ کُلَّ ذَلِکَ کَرَاهِیَهَ الْمَوْتِ؟ فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِی دَخَلْتُ إِلَى الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَیَّ. وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فِی أَهْلِ الشَّامِ، فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یَوْماً إِلَّا وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَهٌ فَتَهْتَدِیَ بِی وَ تَعْشُوَ إِلَى ضَوْئِی، وَ ذَلِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَى ضَلَالِهَا وَ إِنْ کَانَتْ تَبُوءُ بِآثَامِهَا.)
[۵] نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳ (خطبه متّقین) – (فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ؛ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ، وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ؛ نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلَاءِ، کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاءِ؛ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ؛ عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ؛ فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ؛ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَهٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَهٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِیفَهٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ؛ صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَهً، أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَهً طَوِیلَهً، تِجَارَهٌ مُرْبِحَهٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ؛ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا، وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا.)
[۶] المعجم الأوسط، جلد ۵ ، صفحه ۱۳۵
[۷] سوره مبارکه طه، آیات ۴۳ و ۴۴
[۸] سوره مبارکه مائده، آیه ۸
[۹] کافی، جلد ۱، صفحه ۱۶۳
[۱۰] اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه ۱۰۸
[۱۱] مقاتل الطالبیین، صفحه ۱۱۸
[۱۲] دیوان الشیخ محسن أبو الحبّ ( الکبیر )، صفحه ۷۱
پاسخ دهید