«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم‏»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری‏ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‌‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

چهار رکن ساخت جامعه‌ی شیعی

خدمت شما عرض کردیم برای این‌که نحوه‌ی زندگی کردن جامعه‌ی شیعی با بقیه فرق دارد، ورای ظواهر و ظاهری که دارند، مبانی‌ای دارند که آن مبانی باعث می‌شود جامعه‌ی شیعه ساخته بشود و متأسّفانه با این‌که ما معمولاً زیاد هم مشغول به آن ظواهر هستیم، خیلی وقت‌ها از آن مبانی غافل هستیم، از آن مبانی که خیلی مهم هستند، چون احتمالاً نمی‌رسیم در ده جلسه همه را بگوییم، گفتم سه تا را می‌گویم. ولی سحر مشغول مطالعه بودم، به ذهن من رسید حداقل یک مورد دیگر را بگویم که لااقل به اندازه‌ی یک کلمه، محضر مبارک امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف عرض ادب کرده باشیم. به جای سه مورد، چهار مورد را می‌گویم، چون می‌دانستم مورد چهارم را نمی‌رسیم حذف کرده بودم.

عرض کردم تولّی، تبرّی تقیّه و انتظار. یکی دو مورد دیگر هم وجود دارد، می‌دانیم که به گفتن همه‌ی این‌ها نمی‌رسیم امّا گفتیم لااقل اسم انتظار باشد که بدانیم موضوع امام زمان روحی له الفداه در ساخت جامعه‌ی ما اثر دارد.

فعلاً بحث ما در بخش تولّی -آن هم در قسمت اعتقادی- است و تا آن اعتقادی برای ما تبیین نشود، اصلاً نوبت به آن که چه کار می‌خواهد در جامعه بکند، نمی‌رسد. روزهای گذشته توضیح دادیم آن چیزی که جامعه‌ی ما را می‌سازد، ظواهر نیست؛ مثلاً بگویند: آبی بپوش، قرمز نپوش، سبز بپوش، مشکی بپوش یا نپوش، پشت سر این یک فکر است.

اوّلین سالی که ما می‌خواستیم اربعین کربلا برویم که اصلاً در هر خیمه‌ای، موکبی که در راه می‌خوابیدیم، نمی‌دیدیم کسی فارسی حرف بزند، این تقریباً کمتر از ده سال است در کشور ما راه افتاده است. قبل از این بود. تعداد ایرانی‌ها کمتر بود. پیش دو نفر رفتیم که به ما توصیه‌ای بکنند که می‌خواهیم (برای اربعین به کربلا) برویم. یکی یک توصیه‌ی معنوی کرد؛ پیش یک بزرگوار دیگری رفتیم گفت: می‌روید، این چایی‌های دهانی را نخورید. این شخص آدم ویژه‌ای هم است، بزرگ هم است، چشم او هم به بعضی از حقایق باز است. امّا عمداً گفتم که شما ببینید پشت این ظواهر یک فکر است.

بنده یک مسئولیّت کوچکی در کتابخانه‌ی حرم امام رضا علیه السّلام‌ دارم، یک جایی سفره انداختند، غذا از آشپزخانه‌ی حضرت آوردند؛ یک نفر گفت: این غذاها چرب است، برای کبد من خوب نیست. می‌خواهم مثال بزنم که ببینید این ظاهر نیست، یک پشتوانه‌ای دارد، یک مبانی دارد، یک فکری دارد آن است که سبک را می‌سازد و واقعاً هم آن کسی که آن فکر را می‌کند، آن غذا را بخورد، روی کبد او اثر منفی هم می‌گذارد. می‌تواند هم به امام رضا سلام الله علیه معتقد باشد، به قصد استشفا بخورد و بیماری او هم برطرف بشود، این به ظاهر نیست. اثر به لپه‌ی قیمه نیست، اثر برای آن فکر است.

معنای ولایت اهل بیت

 لذا ما هم روی ظواهر سبک زندگی اسلامی کار نداریم، داریم روی مبانی حرف می‌زنیم، یکی از آن‌ها ولایت است. داریم روی بخش اعتقادی ولایت هم صحبت می‌کنیم. محضر شما عرض کردیم در یک جمله وقتی می‌گوییم ولایت اهل بیت، یعنی همان که شما می‌گویید: «بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ أُسْرَتِی» این شعار نیست؛ اگر کسی این را شعاری می‌گوید، اصلاً ایمان ندارد. بهره‌ای از ایمان نبرده است، باید با همه‌ی وجود خود معتقد باشد. چطور وقتی قیامت می‌شود، به شما بگویند: «مَنْ رَبُّکَ» این‌جا حفظی نیست که سریع بگویید: الله جلّ جلاله ربّی. آن کسی که این دنیا او را پرستیدم، به هر چه گفته است، به آن عمل کردم، عبد او بودم، قیامت بگویند: «مَنْ رَبُّکَ» دیگر آن‌جا زبان من، به فکر و حرف من نمی‌تواند دروغ بگوید؛ آن‌جا بگویند: «مَنْ رَبُّکَ» آن را که وجود دارد می‌گوید. برای همین نمی‌شود حفظ کرد. آن که من این‌جا او را رب خود قرار دادم، آن‌جا او را صدا می‌زنم. آن‌جا اگر بگویند: «مَنْ إِمَامُکَ» چه می‌گوید؟

این (را) که می‌گوییم (به این جهت است که) اگر کسی با همه‌ی وجود این را بگوید، وقتی می‌گویند: «مَنْ إِمَامُکَ»؟ بگوید: امیر المؤمنین؛ یعنی این دنیا واقعاً امیر المؤمنین علیه السّلام امام او بوده است، نه غیر از امیر المؤمنین علیه السّلام امام او باشد. این باید با همه‌ی وجود خود به این معتقد باشد. دیدند وقتی رسول خدا داشت مادر امیر المؤمنین علیه السّلام را دفن می‌کرد، چه احترام حیرت انگیزی گذاشت. بعد دیدند پیغمبر به شدّت گریه می‌کند؛ گفتند: آقا چقدر گریه می‌کنید؟ فرمود: «کَانَتْ أُمِّی»[۴] مادرم بود. خود پیغمبر داخل قبر رفت، بعد بیرون آمد؛ فرمود: عبای مبارکش دور او پوشاندند -با این‌ عبایی که نماز خواندم- بعد دیدند پیغمبر به شدّت گریه می‌کند.

ما دو تلقین داریم -این را هم از من به یادگار داشته باشید- یک تلقین همان است که دم دفن کردن می‌گویند، اهمّیّت تلقین دوم بیشتر است؛ آن لحظه‌ای که میّت در خاک است و می‌گویند: آقا بفرمایید اتوبوس‌ها منتظر هستند دارند می‌روند، آن‌جا باید یکی دو تا از آشناها بایستند، انگشت خود را داخل خاک بکند، دوباره تلقین بگوید. پیغمبر داشت تلقین دوم را برای حضرت فاطمه‌ی بنت اسد سلام الله علیها بیان می‌کرد، یک دفعه دیدند، صورت مبارک خود را نزدیک خاک کرد، فرمود: «ابْنُکِ ابْنُکِ‏»[۵] گفتند: آقا چه می‌فرمایید (به فاطمه) می‌گویید: پسر تو است، پسر تو است؟ فرمود: به استقبال او آمودند، هم می‌خواهم تلقین بکنم، هم از او می‌پرسند: «مَنْ إِمَامُکَ»؟ من هم می‌گویم: «ابْنُکِ ابْنُکِ» آن‌جا دیگر جای دروغ نیست، این که این‌جا واقعاً امام من است، آن‌جا اسم او را صدا می‌زنم. این‌طور نیست که پارتی بازی باشد، حفظی باشد و اصلاً این موضوع را انتخاب کردم چون صاحب همه‌ی مجالس سیّد الشّهداء سلام الله علیها حضرت زهرا سلام الله علیها است، اسم این‌جا هم حضرت زهرا سلام الله علیها است. من یقین دارم اگر کسی راجع به ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام حرف بزند، حضرت زهرا سلام الله علیها به او ترحّم می‌کند، مورد عنایت ایشان قرار می‌گیرد. عرض کردیم باید با همه‌ی وجود بگوید: «بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ أُسْرَتِی»؛

امیر المؤمنین علیه السّلام نشانه‌ی خدا در عالم

 بعد گفتیم این از کجا می‌آید؟ عرض کردیم این از قرب مطلق، از فانی شدن محض، باقی به بقاءلله شدن به گونه‌ای که هیچ چیزی از خود دیگر ندارد و هر چه دارد از حضرت حق دارد. برای همین یکپارچه خدا می‌شود. مثال زدیم هیچ چیزی از خود ندارد. برای همین اسم، وسم یعنی علامت، یعنی نشانه، کدام اسمی، کدام نشانه‌ای، کدام آیتی در این عالم در عوالم وجود به خدا بهتر راهنمایی می‌کند؟ مثلاً فرض کن شما می‌گویید: این‌جا سه سخنران داریم، بگویید: اصل چه کسی است؟ بگویند: کاشانی. به یاد نمی‌آورید. می‌گویند: آن که یک مقدار چاق است، به یاد می‌آورید. گاهی یک صفت بیشتر از اسم آدم را به حقیقت رهنمون می‌کند. گاهی یک خاطره‌ای، گاهی یک حقیقتی. کدام حقیقت در این عالم علامت بهتری برای حضرت حق است؟ اسم الله… می‌فرماید: «مَا لِلَّهِ آیَهٌ أَکْبَرُ مِنِّی»[۶] در این عالم بگردید، نمی‌توانید بهتر از من  پیدا بکنید که وقتی او را نگاه می‌کردید، فقط خدا می‌دیدید. این که آن بنده‌ی خدا گفته است:

 در مذهب عارفان آگاه الله علی است الله علیست الله

شرک نگفته بود. یعنی وقتی او را می‌بینید خدا را می‌بینید. فهمیده بود دارد چه می‌گوید، متوجّه بود. روز گذشته عرض کردیم همه‌ی نور و حرارت برای آتش است نه برای آن فلز. همه‌ی حقیقت ولایت از آن قرب است که آن قرب زن و مرد هم ندارد. همان هم است که آن وقت منصب امامت درست می‌کند.

وقتی می‌گوییم امیر المؤمنین علیه السّلام امام است، یعنی چه؟ یعنی خلیفه است. آن یعنی چه اصلی را عرض می‌کنم. امیر المؤمنین علیه السّلام که امام است، یعنی خلیفه است، یعنی حاکم بعد از پیغمبر است؟ یعنی معلّم امّت است. یعنی حافظ شریعت است. یعنی مبیّن قرآن است. یعنی مفسّر قرآن است، ولایت تشریعی دارد. کدام از این‌ها معنی اصلی است و بقیه فرع آن است؟ اگر آدم معنای ولایت را فهمیده باشد، معنای حقیقی امام هم به این ولایت است. عر ض کردیم اگر به قرب مطلق برسد، که امام رسیده است، آن وقت صفات او دیگر فقط صفات خدا است.

ائمّه فانی فی الله

 این‌که می‌فرمودند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى‏»[۷] این که شما می‌توانید صفات فعل خدا را برای اهل بیت به کار ببرید، اشکال ندارد، چون اصلاً هیچ چیزی از خود ندارد، «یَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ»[۸] این را هم بگویم ما شیعه‌های داغ این را می‌گوییم: «وَ ذِکْرُهُ شِفَاءٌ» وقتی امام رضا سلام الله علیه اسم پدر بزرگوار خود را تا خاتم انبیاء تا حضرت حق را در حدیث سلسله الذّهب فرمودند… در زمان امام رضا علیه السّلام محدّثان برجسته‌ای مثل ابو حاتم رازی بودند، او می‌گفت: وقتی بیمار داریم، مثلاً در شام صرع گرفته بود -ابو حاتم رازی می‌گوید، از علمای مهمّ اهل سنّت است- غش می‌کرد، حال او خراب می‌شود، هر کاری می‌کرد حال او خوب نمی‌شد. من رفتم در گوش او گفتم: موسی بن جعفر. جعفر بن محمّد، شیعه نیست. این «یَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ» فقط برای ما شیعه‌ها نیست. چرا؟ چون آن موسی بن جعفر اگر قرار بود خودش باشد که فایده‌ای نداشت، ناپاکی بود، چون هیچ چیزی از خود ندارد، همه خدا است، سراسر طهارت است، اصلاً غیر خدا نیست. نه اراده‌ای جز اراده‌ی خدا، نه حبّی جز حبّ خدا، به ما که گفتند: شما به اهل بیت بگویید: «بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مَالِی» چرا؟ فدای امام جواد علیه السّلام بشوم که به ما یاد داد وقتی با حضرت زهرا سلام الله علیها صحبت می‌کنید، این را می‌گویید. می‌گویید: «یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَهً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ»[۹] خیال می‌کنیم شما را دوست داریم. «وَ مُصَدِّقُونَ» ما شما را تصدیق کردیم. «لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ وَ أَتَانَا بِهِ وَصِیُّهُ» هر چه پیغمبر و وصیّ پیغمبر هم گفتند قبول داریم، همه‌ی این‌ها را انجام دادیم برای چه؟ به حضرت زهرا سلام الله علیها می‌گوییم: «لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَایَتِکِ» این ولایتی که می‌گویید: «بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ أُسْرَتِی» و روز گذشته توضیح دادیم اگر من راست بگویم به مرور در امام معصوم فانی می‌شوم، من را پاک می‌کند. همان‌طور که امام فانی در الله «جَلَّ جَلَالُهُ وَ عَظُمَ شَأْنُهُ» است، لذا طهارت محض است، هیچ قذارتی، ناپاکی از هیچ جهتی در او راه ندارد، جهل ناپاکی است، قذارت است، در او راه ندارد، ظلم در او راه ندارد، حواس پرتی در او راه ندارد و دیگر مسائل همان‌طور اگر… این را که به شما گفتند، بگو: «بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ أُسْرَتِی» یعنی مرگ بر نفس خودم. قبل از ما پیغمبر فرمود که من شیطان نفس خود را کشتم. من هر چه خدا بگوید (همان را اطاعت می‌کنم) بعد به ما گفتند: نسبت به امام این‌طور بشوید.

شأن مقام امامت

کار اصلی این امام چیست؟ قرآن مشخّص کرده است. آیه‌ی ۱۲۴، سوره‌ی بقره که اگر می‌خواستیم بحث بکنیم جا داشت یک ماه رمضان، سی شب روی آن حرف زد، من یک تکه‌ی آن را عرض می‌کنم که به این‌جا ربط دارد؛ «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام مبتلا شد، آزمایش شد، آزمایشات خود را که پس داد، سر پیری در کبر سن که پیغمبر بود و نبی بود و رسول بود و خلیل بود و اولو العزم بود، بعد آن‌جا حضرت حق به او فرمود: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» اوّلا این‌که «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» روز شهادت امام صادق علیه السّلام روی منبر عرض کردم امام، امام ناس نیست، امام عالم وجود است. آن آیه فقط برای ناس است. «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» تو را بر مردم امام کردم. (چه مقامی را دارا می‌شوی که دارا نبودی) یعنی چه می‌شوی که نبودی؟ (چه مقامی را دارا شدی که نداشتی) چه شدی که نبودی؟ نبی بودی، رسول بودی، اولو العزم بودی، هدایت می‌کردی. خلیل الله بودی، یعنی چه نبودی که الآن شدی؟ چه نبودی که بعد از این همه آزمایش، بعد از این همه آسیب خوردن، کتک خوردن، ناسزا شنیدن (می‌خواهی آن را دارا بشوی)؟ حضرت ابراهیم از آن انبیایی است که با ناموس خود هم آزمایش شده است، قرآن این را فرموده است. چشم سلطان جبّار به سمت ناموس او رفته است. اصلاً حضرت ابراهیم علیه السّلام در میان انبیاء یک گل سرسبد است. چه نبودی الآن شدی؟ (چه چیز را دارا می‌شوی که تا الآن نداشتی) چون اگر بگویی: یعنی از این به بعد حکومت برای تو. خوب پیغمبر هم بود، همین بود. یعنی از این به بعد وحی می‌خواهد به تو بشود. خوب بود، پیغمبر بود. یعنی از این به بعد تو شریعت را اداره بکن. خوب نبی بود. در این امام غیر از آن موارد قبلی، یک چیزی باید اضافه داشته باشد. طلبه‌ها می‌گویند: تحصیل حاصل، شما بگویید: گزاف. چه شد؟

عجز اهل سنّت در فهم معنای آیه‌‌ای پیرامون امامت حضرت ابراهیم

این یک عنوان سر کاری (بی‌فایده) است یا یک چیزی در این وجود دارد؟ یعنی چه شدی که امام شدی؟ اهل سنّت نمی‌توانند این را حل بکنند، چون اگر بخواهند این را بگویند، خیلی اتّفاق‌های بعد از پیغمبر… دیگر می‌دانند کسانی که می‌توانستند از روی قرآن نخوانند و مادرهای خوبی نداشتند نمی‌توانند جایگاه امامت پیدا بکنند. لذا این‌جا نگاه بکنیم مفسّرین مشهور اهل سنّت می‌گویند: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً أی نبیّا» یعنی تو پیغمبر شدی. می‌گوییم: حضرت ابراهیم علیه السّلام بیست سالگی پیغمبر شده است، هفتاد سال در راه خدا آزمایش شده است، آزمایش ناموسی، آزمایش قربانی فرزند، در آتش رفتن، بعد از هفتاد سال بگوید حالا می‌خواهم دوباره… مثل این‌که شما دیپلم گرفتید، ۱۵ سال دانشگاه درس بخوانید، بگویند: حالا به شما یک دیپلمی می‌دهیم. اصلاً این در شأن خدا است؟! نکته‌ی فنّی نحوی هم دارد که این نمی‌تواند باشد که مثلاً می‌گویند: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ» امام که نیست. «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» است، یعنی اماماً است و این به معنای این است که من از این به بعد (تو را به مقام امامت رساندم).

طبیعی است که مفسّرین اهل سنّت نمی‌توانند این را درک بکنند. چون اگر این حرف را بزنند، اصلاً بین یاران پیغمبر کاندیدایی باقی نمی‌ماند، دیگر کسی باقی نمی‌ماند. نمی‌تواند آن را حل بکنند که این آیه چه گفته است؟ حالا شما فکر بکنید ببینید ابراهیم سلام الله علیه چه شده است؟

اعطای مقام امامت به حضرت ابراهیم علیه السّلام

حضرت ابراهیم چه شده است که امام شده است؟ آن چیزی که در نبوّت نیست، در امامت است؛ یعنی لبّ امامت، گل امامت و الّا امام خلیفه است، امام حافظ شریعت است، امام معلّم امّت است، امام مفسّر قرآن است. همه‌ی این‌ها بر عهده‌ی نبی هم است. باید یک چیزی باشد که آن باعث باشد که خداوند به حضرت ابراهیم علیه السّلام یک جایزه‌ی جدید داده است، یک منصب جدید داده است. سال هفتمی که یک وزیر وزیر است، حکم بزنند من شما را به وزارت منصوب کردم! این معنی ندارد. آن (مقامی که به ابراهیم داده شد) چیست؟ خود قرآن فرموده است؛ فرموده است: ما در بین انبیاء بنی اسرائیل «وَ جَعَلْناهُمْ»[۱۰] در یک آیه و در یک آیه‌ی دیگری «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ»[۱۱]؛ «أَئِمَّهً» امامانی منصوب کردیم که کار این‌ها «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» بود. به امر ما هدایت می‌کردند. بعضی‌ها چون آن‌جا با امیر المؤمنین علیه السّلام مشکل داشتند، این‌جا گفتند: «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» یعنی به دستورات الهی هدایت می‌کردند. می‌گوییم: این که همان پیغمبر است؟ یک چیزی بگویید که پیغمبر نباشد. خدا به حضرت ابراهیم یک چیز جدید داده است. معنای «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» نمی‌تواند همین ظاهر آیه باشد که به دستور ما هدایت می‌کردند. کار پیغمبر چیست؟ «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ»[۱۲]‏ پیغمبر باید برود هدایت بکند، تبلیغ بکند. ابراهیم تمام این مناصب را داشت. خلیل بود، رسول بود، حضرت لوط سلام الله علیه زمان حضرت ابراهیم علیه السّلام یک پیغمبر بود که از نظر سلسله مراتب اداری زیر نظر حضرت ابراهیم علیه السّلام بود، وقتی می‌خواستند قوم لوط را عذاب بکنند، ملائکه آمدند از حضرت ابراهیم اذن گرفتند. گفتند: ما آمدیم «وَجِلُونِ‏ِ»[۱۳] می‌خواهیم برویم این‌ها را عذاب بکنیم. قبل از این‌که به سراغ حضرت لوط علیه السّلام که پیغمبر قوم لوط باشد بروند، به سراغ حضرت ابراهیم علیه السّلام آمدند. حضرت ابراهیم علیه السّلام رئیس است. پس «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» که به امر ما هدایت می‌کند نیست. این نبی است. باید یک طور این را معنی بکنید که معلوم بشود صاحب قرآن، حضرت حق یک حکیم است.

ویژگی مقام امامت

 «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» یعنی چه؟ خود قرآن فرموده است، فرموده است: امر ما یعنی چه؟ فرمود: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏»[۱۴] امر ما این است که وقتی صادر بشود «کُنْ»، دیگر معطّی ندارد، «فَیَکُونُ‏» می‌شود. یعنی چه؟ یعنی به گوشه‌ی چشم او، به اراده‌ی او اتّفاق می‌افتد. اراده بکند خلق می‌کند. اراده بکند آسمان روی زمین می‌آید یا نمی‌آید. اراده بکند زلزله می‌شود یا نمی‌شود. هیچ مرتاضی در این عالم ادّعا نکرده است من می‌توانم زمان دیروز را برگردانم. همه کاری می‌کنند روی یک لوله‌ی پنج متری می‌رود، پنج روز بالای آن می‌نشیند ولی بگو دیروز را می‌توانی امروز بیاوری؟ می‌گوید: نمی‌توانم. ولی شما می‌گویید: امام زمان است اراده بکند همین کار را هم می‌کند. ردّ شمس می‌کند. همه‌ی عالم دست او است. همان قدری که برای خداوند خلق خورشید سخت است، مثلاً برای خدا این‌که خورشید را بسازد از ساختن این سخت‌تر است؟ برای ما که آدم عادی هستیم مثلاً تولید یک مداد از تولید یک هواپیما آسان‌تر است، برای خدا که این‌طور نیست. امامی هم که همه چیز او، دارایی او از ولایت الله است، برای او هم همین‌طور است، این‌طور به شما عرض بکنم: برای امام -اگر اذن خدا رسیده باشد- سختی خلق حضرت آدم و حضرت ابراهیم علیهم لسّلام با خلق من، با خلق یک نخود فرقی نمی‌کند. عطا بکند گنج دارد، چیزی از دست نمی‌دهد. خداوند به حضرت ابراهیم علیه السّلام فرمود: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»[۱۵] آن که در نبوّت نبود، این بود که از این به بعد من به تو تفویض می‌کنم. تفویض می‌کنم یعنی چه؟ یعنی امور دینی را تفویض می‌کنم تو هم صاحب قدرت هستی.

قرب به خدا قدرت و عظمت امام

واضح هم است با توضیحی که ما روز گذشته دادیم امام هیچ وقت مستقل از خدا نیست، اصلاً همه‌ی قدرت و عظمت امام از قرب است. اصلاً ما این‌جا دو تایی نداریم که بگوییم: خدا این را می‌گوید، امیر المؤمنین علیه السّلام یک چیز دیگر می‌کند. همه‌ی دارایی امام از آن قرب است. لذا هیچ وقت این‌جا اختلافی به وجود نمی‌آید؛ «رِضَا اللَّه رِضَانا اهلَ البَیت»[۱۶]، «قُلُوبُنَا أَوْعِیَهٌ لِمَشِیئَهِ اللَّهِ»[۱۷] اصلاً اراده‌ی ما و خدا فرق نمی‌کند. برای همین هم است که اگر شما خالصاً لوجه الحسین کاری بکنید، همان اخلاص و قربه إلی الله است. چون راه حسین با راه خدا فرق نمی‌کند، دو تا نیست. لذا شما برای عرض تسلیت به پیشگاه صدّیقه‌ی طاهره سلام الله عیلها وارد جلسه می‌شوید -عرض کردیم وارد بشوید این‌طور نیّت بکنید- قربه إلی الله گفتید. چون دو تا نیستند. اگر دو تا بود، این اشتباه بود. فایده‌ای نداشت. این‌که کسی به اهل بیت می‌گفت: شما خالق بدن آن‌ها می‌لرزید هستید، به معنای این‌که مستقل هستید. چرا؟ برای این‌که شما می‌خواهید، او را از قرب خدا دور بکنید، مستقلاً به او هویت بدهید، دارید او را خراب می‌کنید. همه‌ی عظمت او این است که هیچ چیزی از خود ندارد، هر چه دارد خدا است. لذا آن کسانی که غلوّ می‌کنند، در واقع دارند اهل بیت را کوچک می‌کنند. اگر بفهمد، همان را که خود او است (شخصیتی که خود امام دارد) همه‌ی آثار خدا را دارد، او را دور بکنی… برای همین بدن او شروع به لرزه می‌کند و می‌گوید: موی تن من راست می‌شود، این چه حرفی است می‌زنی؟ سبحان الله هر چه دارم از قرب خدا دارم. چون حقیقتاً کنار خدا چیزی قرار نمی‌گیرد.

«لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»[۱۸] است، عالم یک واحد قهّار دارد، کسی دیگر نیست. یعنی چه؟ یعنی حضرت ابراهیم علیه السّلام از آن به بعد قدرت ولایت تکوینی دارد. اراده بکند باران می‌آید، اراده بکند نمی‌آید. اراده بکند آب سیراب می‌کند، اراده نکند سیراب نمی‌کند. من این آب را می‌خورم تشنه‌تر می‌شوم. اثر مواد، خاصیت مواد… دارو می‌خورید شفا پیدا می‌کنید، اراده نکند دارو بخورید، شفا پیدا نمی‌کنید. آجر را بخورید شفا پیدا می‌کنید. چون آن کج، آن ماده‌ی سفید که از خود چیزی ندارد، باید یک کسی دیگر اراده بکند.

فرق امامت حضرت ابراهیم علیه السّلام و امامان معصوم

فرق حضرت ابراهیم سلام الله علیه با امام چیست؟ این (مقام) برای حضرت ابراهیم علیه السّلام محدود است. «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ»[۱۹] است. امام «إِنِّی جاعِلُکَ» «لما سوی الله اماما». امام عالم وجود است. حضرت موسی سلام الله علیه که بسیار برای خدا عزیز است، بی‌نظیر است فوق العاده است، یک ماه باید راجع به آیاتی که خداوند راجع به او حرف زده است با هم صحبت بکنیم، گفت: «رَبِّ أَرِنی‏ أَنْظُرْ إِلَیْکَ»[۲۰] خدایا من می‌خواهم تو را ببینم. معلوم است که حضرت موسی علیه السّلام به اندازه‌ی من علم کلام و عقاید بلد است که خدا قابل مشاهده نیست. چون اگر قابل مشاهد باشد، باید با این نوری که به او اصابت می‌کند، انعکاس به کره‌ی چشم من می‌کند، در شبکیّه می‌خواهد منعکس بشود، باید محدود باشد که در چشم من جا بشود. آن که محدود است که خدا نیست. اصلاً خدا قابل دیدن نیست. «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ»[۲۱] حضرت موسی علیه السّلام این را نمی‌داند، این‌قدر بلد نیست؟ معاذ الله! «رَبِّ أَرِنی‏ أَنْظُرْ إِلَیْکَ»[۲۲] همان است که به امیر المؤمنین علیه السّلام گفتند: آقا جان شما خدا را می‌بینی؟ فرمود: «لَم اعبُد ربَّا لَم أرَه‏»[۲۳] من خدایی را که نبینم اصلاً عبادت نمی‌کنم. بعد فرمود: «وَلکِن بِمُشَاهِدَهِ القُلُوبِ» خدا استاد سازگار را حافظ بکند که به حضرت زهرا سلام الله علیها خطاب می‌کند، می‌گوید:

 علی ندیده عبادت نمی‌کند کس را خدای را به جمال تو در نظر دارد

یعنی حضرت موسی علیه السّلام نمی‌دانست که خدا را نمی‌شود با چشم دید؟ می‌دانست معاذ الله یعنی اندازه‌ی من طلبگی نکرده بود؟ پیغمبر است. آن رؤیتی بود که قلبی است. چه خطابی آمد؟ اگر خطاب می‌آمد که موسی جان «لا ترانی» نمی‌توانی ببینی. إن‌‌شاءالله درس‌های خود را بخوان، واحدها را پاس بکن، چهار واحد علم کلام را هم پاس کن، بعداً می‌بینی. این‌ این‌قدر عجیب نبود. فرمود: «لَنْ تَرانی‏»[۲۴] یعنی هرگز نمی‌بینی. تو هر چه رشد بکنی به این مرتبه نمی‌رسی.

 ابوبصیر روشن دل است، نابینا است. آمد به امام صادق علیه السّلام گفت: آقا جان این حضرت موسی چه چیزی را می‌خواست ببیند؟ این ابوبصیر این لیوان را هم نمی‌دید، نابینا بود، کنیه‌ی ابوبصیر ابو محمّد است. ابوبصیر یعنی کسی که نابینا است. خوب هم نیست آدم به کسی بگوید: آن نابینا. امام صادق علیه السّلام هیچ وقت به ابوبصیر نمی‌گفت: یا ابا بصیر. روایت را نگاه بکنید می‌فرماید: یا ابا محمّد، کنیه‌ی خود ابوبصیر را می‌گوید ولی بقیه می‌گویند: او که نابینا است. ابو بصیر گفت: آقا آن چیزی که موسی می‌خواست ببیند چه بود که «لَنْ تَرانی» تو هرگز نمی‌توانی به آن‌جا برسی؟ موسی با استعداد خود، با آن عظمت نمی‌تواند به آن‌جا برسد. (این کار از) امیر المؤمنین علیه السّلام برای ما چیز عجبیبی نیست، هنر امام که ولایت تکوینی دارد این است. باب هشتم کتاب التّوحید صدوق است، امام صادق علیه السّلام دست خود را تکان داد ابوبصیر گفت: دارم می‌بینم. یعنی ابوبصیر بالاتر از حضرت موسی است؟! کلاً حاشا هنر امام این است که به خود که ولایت دارد و مسلّط است، می‌تواند این را در شما ایجاد بکند. بعد هم دست خود را تکان داد گفت: دیگر نمی‌بینم. این یعنی چه؟ یعنی اگر در مجلس سیّد الشّهداء علیه السّلام یک آدم درب و داغان سر تا به پا کثافتی مثل من هم وارد بشود، اصلاً نیاز نیست ظرف تو کوچک باشد یا بزرگ، امام افاضه می‌کند. اگر صلاح بداند از سر حکمت ظرف را بزرگ می‌کند. یعنی موسی سلام الله علیه به خودی خود این استعداد را نداشت، قطعاً ابوبصیر پایین‌تر بود. امام برای این‌که به او بفهماند موقّتاً این استعداد را به او داد، به او افاضه کرد و بعد هم از او گرفت. یعنی اگر من همین جمله‌ای را که گفتم بفهمم، خاک بر سر من ده روز بیایم این‌جا بروم و تغییری به حال من صورت نگرفته باشد. اصلاً مهم نیست از کجا می‌آیید؟

فرق سیّد الشّهداء علیه السّلام با بقیه این است که مهم نیست با چه پایه‌ی تحصیلی و شرایطی و سابقه‌ای هستید، اگر او بخواهد خود او توسعه می‌دهد. فقط باید از سر صدق، فقیر وارد بشویم. می‌خواهیم وارد بشویم بگوییم: یا ابا عبدالله «إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ»[۲۵] دیگر به کرم خود هر چه به من بدهید، من فقیر هستم. این را إن‌‌شاءالله فردا ادامه می‌دهیم.

هتک حرمت اهل بیت بعد از کربلا

 سلایق آدم‌ها در روضه مختلف است. بنده نمی‌توانم روضه‌ی مکشوف بخوانم؛ یک وقتی سر ادّعا بشود، خیلی حرف‌ها به فضل سیّد الشّهداء علیه السّلام برای گفتن می‌شود گفت ولی من نمی‌توانم بیان بکنم این را که امروز می‌خواهم برای شما بگویم را جزء منبر خود می‌دانم جاهایی از آن را هم که ممکن است خیلی در آن هتک حرمت باشد، را بیان نمی‌کنم، با ابهام از کنار آن رد می‌شوم.

 در عرب جاهلی وقتی با هم می‌جنگیدند، غالب بر مغلوب که پیروز شد اموال او را غنیمت می‌گرفت، مردها برده می‌شدند، زن‌ها اسیر نه، سبی می‌شدند یعنی کنیز. در دوره‌ی جاهلیّت این‌طور بود. مرد عبد میشد و زن امه می‌شد. می‌گوییم: «یَا أَمَهَ اللَّهِ» اسلام که آمد بین کافر و مسلمان هنوز این دعوا در جنگ‌ها بود ولی اسلام اجازه نمی‌دهد کسی مسلمان را برده بگیرد. اصطلاحاً اگر اسیر جنگی بشود، به او اسیر می‌گویند، دیگر به آن سبی نمی‌گویند. از کافر بگیرند به آن سبی می‌گویند. از دوره‌ی خلیفه‌ی اوّل و دوم که می‌جنگیدند، اگر کافر را هم می‌گرفتند ولی عرب بود پول او را می‌گرفتند آزاد می‌کردند. عمر می‌گفت: من عرب اسیر نمی‌گیرم. عرب نباید برده بشود. دو بار در دوره‌ی اسلامی عرب را به عنوان سبی گرفتند. یک بار سال چهلم در دوره‌ی آخر حیات امیر المؤمنین صلوات الله علیه بود که ابوذر می‌گفت: خدایا من را قبل از این‌که روز عورت -در عربی؛ عورت یعنی روز آبرویزی به آن روز بی آبرویی برسد جان من را بگیر، من تحمّل آن روز را ندارم. گفتند: «وَ مَا یَومُ العَورَه» آن روز آبروریزی چه وقت است؟ گفت: پیغمبر فرمود: یک روزی می‌شود که این یاران معاویه ناموس شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام را به بازار می‌برند، ساق پای آن‌ها را باز می‌کنند برای این‌که این‌ها را انتخاب بکنند، بخرند. یک بار سال چهل اتّفاق افتاد. دیگر نداشتیم. یعنی از غیرت قبیله‌گرایی خود، اگر عرب را می‌گرفتند و زنده می‌ماند، پول می‌گرفتند و او را آزاد می‌کردند. برده نمی‌گرفتند. بستن دست که اسارت است منظور نیست. عبد بالاخره یک ویژگی‌هایی دارد، مملوک است.

 این که شما می‌بینید به امام سجّاد علیه السّلام می‌گفتند: چرا این‌قدر ضجّه می‌زنید؟ یا در زیارت ناحیه شما می‌گویید: «سُبِیَ أَهْلُکَ کَالْعَبِیدِ» از امام زمان علیه السّلام حیا می‌کنم بخواهم با این مجلس را پر شور بکنم، عمداً شما را آرام می‌کنم که این را بشنوید تا آخر عمر خود هر وقتی زیارت را خواندید به آن فکر بکنید. چون این بیان مظلومیّت اهل بیت است، می‌خواهم ابلاغ بکنم ولی دوست ندارم با آن مجلس سیّد الشّهداء سلام الله علیه را گرم بکنم، غیرت من اجازه نمی‌دهد. شب شام غریبان از عصر به بعد که شد فرض کنید بعد از شهادت سیّد الشّهداء علیه السّلام این سی هزار نفر گل در دست می‌گرفتند می‌رفتند تسلیّت بگویند. باز هم معلوم نبود دختران سیّد الشّهداء علیه السّلام از غم از دست دادن سیّد الشّهداء زنده می‌ماندند، یعنی ما چه می‌فهمیم. ۱۴۰۰ سال گذشته است، روز عاشورا عنان از کف می‌دهیم اصلاً فهم ما کجا، فهم زینب کبری سلام الله علیها کجا، فهم دختر سیّد الشّهداء کجا، فهم زین العابدین کجا؟ همین که این‌ها تسلیّت می‌گفتند، عرض ادب می‌کردند، داغ کشتن سیّد الشّهداء علیه السّلام -که نمی‌توانم توضیح بدهم- را نمی‌توانستند تحمّل بکنند ولی این کار را نکردند. به خیمه های حضرت حمله کردند، این دختران أبا عبدالله الحسین علیه السّلام وقتی قمر بنی هاشم بود، هیچ وقت تجربه‌ی فرار نداشتند. جایی پیش نیامده بود این‌ها از کسی بترسند. اصلاً نامحرم این‌قدر به این‌ها نزدیک نشده بود، این‌ها شب تنها نخوابیده بودند چه برسد به این‌که روی خاک بیابان سر بگذارند. همین قدر شما فکر بکنید که امام زمان علیه السّلام در آن زیارت منصوب ضجّه می‌زند که «وَ صُفِّدُوا فِی الْحَدِیدِ» کدام حرام زاده‌ای جلو آمد دست این‌ها را بست.

این را باید آن موقع که می‌خواستم راجع به برائت حرف بزنم می‌گفتم ولی جای آن این‌جا است. یک از چیزهایی که شما هر وقت یاد روضه‌ی شب سوم می‌افتید هم باید بدانید هر چه است از قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها است. او یک ویژگی را در دوره‌ی خود داشت، اگر در جنگی کسی را برده  یا کنیز می‌گرفتند، اجازه‌ی محجبّه بودن نمی‌داد. کافر را دفن نمی‌کنند، اگر اسیری که گرفتند زن باشد اجازه نمی‌داد محجّبه باشند، خیلی این‌جا حرف مستند وجود دارد نمی‌توانم بیان بکنم. این که شیخ مفید می‌گوید: راوی می‌گوید: هنوز به یاد دارم آن صحنه‌ای که اسب سوار حمله می‌کرد… این‌ها می‌خواستند به شریعت او عمل بکنند که دست سمت… می‌گفتند: حجاب برای سبایا حرام است. دیگر من این‌جا‌ها را رد می‌شوم، همین‌قدر به شما عرض می‌کنم اتّفاقاتی افتاد، این‌ها را به کوفه بردند، از کوفه شهر به شهر گرداندند؛ باز امام زمان سلام الله علیه وسط گریه‌های خود بیان می‌کنند: «یُطَافُ بِهِمْ فِی الْأَسْوَاقِ» این‌ها را در بازارها گرداندند، ورودی شام چه شد، هر کجا را بخواهم بایستم نمی‌توانم بحث را ادامه بدهم. وارد شهر که شدند، این‌ها را از منطقه‌ی بازار یهودی‌ها عبور دادند، چه شد. تاریخ این‌ها را نوشته است. به کاخ یزید رسیدند چه شد، ورودی کاخ چه شد، وارد شدند چه شد.

اشاره‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام به هتک حرمت اهل بیت در اسارت

یک چیزی می‌گویم که امیر المؤمنین علیه السّلام روضه خوانده است، حاشیه‌ی کتاب کامل الزّیارات است، من هم مدام سعی می‌کنم شما را آرام بکنم؛ قصد من این است که شما با توجّه به این مطلب تا آخر دهه فکر بکنید و بسوزید. می‌خواهم مظلومیّت او را ابلاغ بکنم. زینب کبری سلام الله علیها به امام سجّاد این را فرموده است. فرموده است: یک روز امّ ایمن برداشت من از این روایت این است که امیر المؤمنین خواسته است این بیان بشود- به من گفت: با پیغمبر امّ ایمن خانه‌ی پیغمبر بود- با امیر المؤمنین و حضرت زهرا و حسنین نشسته بودیم، پیغمبر امام حسین علیه السّلام را در آغوش گرفته بود، او را بوسید، لبخند زد، به آسمان نگاه کرد، به گریه افتاد. گفتیم یا رسول الله خدا چشمان شما را اشکبار نکند، چشمان شما را خیس نبینیم، فدای شما بشویم. امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد، حضرت زهرا سلام الله علیها عرض کرد چرا شما گریه می‌کنید؟ حضرت زینب این را که توضیح داده است متأسّفانه کتاب هم معتبر است؛ چهار، پنج صفحه است که پیغمبر فرمود بعد از من چه می‌شود. با فاطمه‌ی من چه می‌کنند. با امیر المؤمنین علیه السّلام چه کار می‌کنند. با حسن من چه کار می‌کنند، کربلایی می‌شود، حسین من را می‌کشتند، خیر الشّهدا است، این‌ها را گفت. امّ ایمن خجالت کشید آخر آن را به حضرت زینب سلام الله علیها بگوید، بعد گفت: به حریم او هم جسارت می‌کنند. حضرت زینب به امام سجّاد علیه السّلام فرموده است که در روایت این‌طور است- پدرم که ضربت خورد گفتم: نکند دیگر پدر خود را نبینم، به محضر امیر المؤمنین علیه السّلام رفتم گفتم: پدر امّ ایمن یک چیزهایی بعد از پیغمبر و بعد از شما در مورد من و برادرم حسین گفته است، می‌خواهم از زبان خود شما بشنوم. امیر المؤمنین علیه السّلام به هیچ کدام از آن چهار، پنج صفحه توضیحات اضافه نکرد، فرمود: آنچه امّ ایمن گفته است درست است، به آن آخری یک جمله‌ای اضافه کرد.

برای این‌که آن جمله برای شما خوب روشن بشود، یک آیه‌ی قرآن از دوره‌ی جاهلیّت باید برای شما بگویم. در دوره‌ی جاهلیّت عرب بی‌غیرت بود، اگر با کسی دعوا می‌کرد، ناموس او را می‌دزدید، اگر می‌خواست از کسی انتقام بگیرد، ناموس او را می‌دزدید. دزیدن ناموس در میان عرب عادت بود. آیه‌ی قرآن هم دارد می‌گوید: «تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ»[۲۶] می‌فرماید: سر شما منّت دارم که امنیت آمده است. به یاد دارید در دوره‌ی جاهلیّت هر لحظه می‌ترسیدید خود شما یا ناموس شما را ببرند، بدزدند. «تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ» حضرت زینب می‌گوید: به محضر امیرالمؤمنین علیه السّلام رفتم، عرض کردم :پدر جان دوست دارم آن چیزی که امّ ایمن گفته است، از زبان شما بشنوم. امیر المؤمنین علیه السّلام به آن چندین صفحه که در کامل الزّیارات، اوّل باب ۸۸ است هیچ چیزی اضافه نکرد، فرمود: آنچه امّ ایمن گفته است درست است. بعد یک نگاه کرد به حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: «کَأَنِّی بِکِ وَ بِنِسَاءِ أَهْلِکِ»[۲۷] زیبنم تو و دختران حسینم را دارم می‌بینم، «تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ» دارم می‌بینم که احساس ناامنی می‌کردید.

من یک مورد از آن‌ها را اشاره می‌کنم نمی‌خواهم خیلی باز بکنم. یعنی چه احساس ناامنی می‌کردید؟ شیخ مفید در ارشاد می‌گوید: فاطمه‌ی بنت الحسین می‌گوید: کنار عمّه‌ی خود زینب سلام الله علیها در همان مجلس نحس شراب یزید نشسته بودم یا ایستاده بودم، دیدم یک نفر رفت کنار یزید دارند صحبت می‌کنند با انگشت هم… باقی این را عرض نمی‌کنم. در این مجلسی که به نوامیس آل الله جسارت شد… این را می‌گویم که علّامه‌ی امینی وعده داده است، فرموده است حالا خواب دیده است، مکاشفه شده است- گفته است این چند بیت از قصیده ابن عرندس حلّی را در هر مجلسی بخوانند امام زمان علیه السّلام تشریف می‌آورند؛ من یک بیت آن را می‌گویم برای همین فضا است تا آرام آرام وارد خرابه بشویم. «و َرَملهُ فِی ظِلّ القُصور مصانه (مصونه)»[۲۸] اگر برگردید بروید به آن مجلس نگاه بکنید، یزید شراب‌خور بود، مست بود، عوضی بود، اهل هر کثافت‌کاری بود ولی در گوشه‌ی مجلس خیمه زده بودند، خواهر و همسرش را یزید در خیمه برده بود.

«و َرَملهُ فِی ظِلّ القُصور مصانه (مصونه)               یُناطُ عَلى أقراطِها التَّبر و الدر»

خواهر یزید و معاویه در پرده نشستند، به گوش او هم گوشواره است. «وَ آلُ رسول اللّه تُسبى نِساؤهُم» امّا آل بیت پیغمبر را مثل سبایا آوردند. باز مصرع بعدی را نمی‌توانم بیان بکنم که می‌خواهد بگوید: حجاب آن‌ها در شأن آن‌ها نبود. این‌ها این صحنه‌ها را که دیدند، بزرگترها هم اگر تحمّل کردند، مجلس که تمام شد، به خرابه برگشتند، این‌ها زنان عفیفه هستند. ناموس خدا هر کسی یک گوشه‌ای نشسته است، سرها هم پایین است، با هم هم حرف نمی‌زنند. ولی سنّ دختر سیّد الشّهداء علیه السّلام یک مقدار کمتر بود، قلب او کوچکتر بود، تحمّل او طاق شده بود، این‌ها عادت نداشتند این‌طور مستمراً کسی به آن‌ها نگاه بکند، رفت یک گوشه‌ای بخوابد. حسین جان به ما گفتند دختر سه ساله‌ی شما سر خود را روی خاک کف خرابه گذاشت، لحظاتی چشمان خود را بست، مدّتی که گذشت دیدند از خواب بلند شد، گفت: من پدرم را دیدم، دیگر پدرم را می‌خواهم. هر چه سعی کردند او را آرام بکنند (نتوانست) بمیرم برای تو زینب جان چه اضطراری کشیدند، زینب کبری سلام الله علیها به عالم علم دارد، می‌داند چه اتّفاقی دارد می‌افتد. هر چه سعی کردند او را آرام بکنند، دیگر طاقت او طاق شده بود، تا آن سر را با وضعی که نمی‌توانم بگویم وارد کردند، مقابل او قرار دادند. چه بلایی بر سر او (آن سر) آورده بودند که وقتی رو بند را کنار زد نوشته است: اوّل عقب عقب رفت، یا اوّل نشناخت یا وقتی نگاه کرد ترسید بعد انگار پدرش را حس کرد، آمد جلو با آن دستان کوچک خود به صورت پدر کشید. گفت: «مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی».

پایان


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ‏۱۸، ص ۲۶۸٫

[۵]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۴۵۳٫

[۶]– بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج ‏۱، ص ۷۷٫

[۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۱۴۴٫

[۸]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۶۵٫

[۹]– تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج ‏۶، ص ۱۰٫

[۱۰]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۷۳٫

[۱۱]– سوره‌‌ی سجده، آیه ۲۴٫

[۱۲]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۱۸٫

[۱۳]– سوره‌ی حجر،آیه ۵۲

[۱۴]– سوره‌‌ی یس، آیه ۸۲٫

[۱۵]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۲۴٫

[۱۶]– شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار علیهم السلام، ج ‏۳، ص ۱۴۶٫

[۱۷]– دلائل الإمامه (ط – الحدیثه)، ص ۵۰۶٫

[۱۸]– سوره‌ی ابراهیم، آیه ۴۸٫

[۱۹]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۲۴٫

[۲۰]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۴۳٫

[۲۱]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۰۳٫

[۲۲]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۴۳٫

[۲۳]– تفسیر الصافی، ج ‏۲، ص ۲۳٫

[۲۴]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۴۳٫

[۲۵]– سوره‌ی قصص، آیه ۲۴٫

[۲۶]– سوره‌ی انفال، آیه ۲۶٫

[۲۷]– کامل الزیارات، ص ۲۶۶٫

[۲۸]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج ‏۱، ص ۵۹٫