حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ ۱۷ شهریور ۱۳۹۸ مصادف با روز هشتم ماه محرم در هیئت الزهراء سلام الله علیها به سخنرانی پیرامون مسئله ی «سازمان دهنده های جامعه ی شیعه: ولایت، برائت، تقیّه و انتظار» با موضوع اختصاصی «اهمیت ولایت سیاسی از منظر سیدالشهدا علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- ولایت، یکی از ارکان جامعهی شیعی
- برکت و عظمت در عزاداری امام حسین علیه السّلام
- محدودیّتهای تربیت انسانها
- اهمّیّت تربیت هر فرد به شکل جداگانه
- تربیت قدم به قدم تا رسیدن به هدف
- روش دعوت سیّد الشّهداء در کربلا
- ماجرای فرزدق و سیّد الشّهداء علیه السّلام
- پذیرفته نشدن همهی افراد توسّط امام
- نتیجهی هدایت سیّد الشّهداء برای فرزدق
- شجاعت و جایگاه والای علیّ اکبر
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
ولایت، یکی از ارکان جامعهی شیعی
محضر شما عرض میکردیم برای اینکه رفتار یک جامعهی شیعه اصلاح شود راهی نیست جز اینکه علّتهای رفتار آنها اصلاح شود. مبانی رفتار آنها اصلاح شود، پشت صحنهی سبک زندگی آنها اصلاح شود، بینش آنها اصلاح شود. چند چیز در تشیّع جامعه میسازد که این جامعه متفاوت از جامعههای دیگر میشود، کاملاً فضا عبادی میشود، میشود نیّت کرد، توحیدی، ولایی میشود. آن چهار رکنی که… البتّه ارکان دیگری هم میشود به آن اضافه کرد، چون ما نمیرسیم بحث را مطرح کنیم، حداقل یک عنوان را بگوییم عنوانهای دیگر را در ذهن میشود سپرد، برای همین سه چهار مورد را عرض میکنیم. عرض کردیم: ولایت، برائت، تقیّه و انتظار. این چهار رکن از ارکان جامعهسازی در شیعه است.
در بحث ولایت هستیم. بعد از اینکه اندکی از حقیقت ولایت، اینکه ولایت یعنی چه، ریشهی آن کجا است، وقتی به امامت برسد چطور میشود (صحبت کردیم)، سه جلسهای بحث اعتقادی انجام دادیم، هم به جهت رعایت حال بعضی از مخاطبین بزرگوار، هم به جهت اینکه به موضوعات دیگر برسیم وارد بحث عملی آن ولایت شدیم. یعنی آن بحث اعتقادی را گفتیم، حالا میخواهیم در واقع رفتار خود را مبتنی بر آن تطبیق کنیم. اسم رفتار مبتنی بر ولایت تولّی میشود، دو رکن دارد، دو رکن آن در کلمهی مودّت میآید، یعنی محبّت و اطاعت. اگر اطاعت یا محبّت نباشد اصلاً مودّت هم نیست.
بعد یک توضیحات اندکی دادیم که این چگونه میآید. تمام مباحث اخلاقی، آنچه کتب اخلاق اهل سنّت نوشتهاند، بعضی از آنها را علمای ما هم پسندیدهاند، تلخیص کردهاند، یا گاهی تهذیب کردهاند. تهذیب کردهاند یعنی چه؟ یعنی خرابیها را حذف کردهاند، حکّ و اصلاح کردهاند. فرق عمدهای که دارد این است در شیعه میشود گفت دروغ بد است، غیبت بد است، حسد بد است، خوش اخلاقی خوب است، برآورده کردن حاجت خوب است. ولی برای اینکه یک رنگی بزنند و همهی اینها در یک جهت قرار بگیرد همه را در فضای این چهار مورد ترسیم کردهاند. «الْمُؤْمِنَ أَخُ الْمُؤْمِنِ»،[۴] چون برادر هستند، چون همانطور که برای امیر المؤمنین جان میدهد برای شیعهی امیر المؤمنین همه به همان شکل جان بدهد. برای همین «وَ لَا یَخُونُهُ»، به او خیانت نمیکند، به او دروغ نمیگوید، در معامله غش نمیکند و امثال اینها. حسد نمیکند.
شما تا به حال شیعهای دیدهاید به امیر المؤمنین حسد کند؟ مثلاً بگوید من خیلی به حضرت زهرا حسودی میکنم؟ اصلاً کاملاً خلاف تشیّع است. میشود بگوید من خیلی نسبت به خاتم انبیا چون مدام برای او صلوات میفرستم حسودی میکنم؟ شما میگویید این شخص شیعه نیست، معاویه بود که حسادت میکرد. اگر این موضوع جا بیفتد نسبت به شیعیان هم همینطور میشود، اگر مؤمن اهل تولّی و ولایت باشد نمیتواند به شیعه خیانت کند، نمیتواند دروغ بگوید، نمیتواند مال او را بخورد، نمیتواند به او حسد کند، نمیتواند به او ظلم کند.
گوشهای از این را که… ممکن است کسی بگوید تئوری خوبی میگویید، ولی این عملی نیست. اوّلاً چرا عملی نیست؟ عرایضی که ما از روایات داشتیم کدام را در وجود خود احساس کردید و دیدید مانعی نمیگذارد؟ اوّلاً به نظر مشکلی پیش نمیآید.
برکت و عظمت در عزاداری امام حسین علیه السّلام
ثانیاً شما در اربعین این را کاملاً میبینید. یکی از عظمتهای دستگاه سیّد الشّهداء، روحی له الفداه این است که تابلوی تربیت انسان در مکتب سیّد الشّهداء چنان وسیع است که هر بدبخت و بیچارهای مثل من اگر بیاید، از بزرگترین تا خردترین و بیچارهترین، نگاه کند میبینید گویی برای من هم یک جایی در نظر گرفتهاند. اینطور نیست که اینجا بالای مجلس است، فقط یک جایی برای چند نفر جا نگه دارند، برای همه جا دارد. هر کس هم جای اختصاصی دارد، اگر رسیدم عرض میکنم. برای تک تک ما جای اختصاصی در نظر گرفته شده است. یک وقت فرض کنید جلسات اینطور است که هر کس بیاید قدم او روی چشم است، یک وقت کارت برای شما میآورند. بعد میگوید این شمارهی پارکینگ شما است، این هم شمارهی صندلی شما است. اینطور باشد کسی جای شما را نمیگیرد. در دستگاه سیّد الشّهداء ـ توضیح میدهم ـ اینطور شما را دعوت میکند.
برای همین هم ائمّهی دیگر مدام به سمت سیّد الشّهداء… همهی اهل بیت پاتوقدارهای سیّد الشّهداء هستند. توضیح میدهم ببینید. اصلاً هم چیز عجیبی نیست، شما اربعین را ببینید، رفاقت زیاد است، حسّ مالکیّت ضعیف میشود. التماس میکنند… ما داشتیم چند سال پیش با یک اتوبوس میرفتیم، بیرون کربلا بود، داشتیم برمیگشتیم، یکی از چیزهایی که خوب است بدانیم این است که پیاده رفتن، رفتن به سمت کربلا نیست، پیاده رفتن و پیاده برگشتن است. اگر دیر کردید و نتوانستید بروید امسال میتوانید با هواپیما بروید و مستقیم به کربلا بروید، موقع برگشتن پیاده برگردید. یا رفت و برگشت پیاده برگردید، یا بخشی از رفت و بخشی از برگشت را پیاده برگردید. دستگاه سیّد الشّهداء خیلی وسیع است. همه را راه میدهد، البتّه همه را نمیپذیرد، اینجا ضجّه دارد (باید التماس و خواهش کرد). ما یک جا توقّف کردیم، یک نفر با موبایل میخواست تماس بگیرد و جای ما را در نجف پیدا کنند. یک بچّهی کوچک جلوی در یک خانه کشیک میداد، مدام در خانه را باز میکرد و میبست. گویی از قبل بیرون…
یک وقت هیئت شما میگوید من ۱۰۰ نفر را دارم، باید پذیرایی کنند. ولی آنجا خانه بود. خانهی در مسیر زوّار هم نبود، ما مدّتی از اتوبوس بیرون آمدیم. همین که ما توقّف کردیم مدام سینی سینی، جعبه جعبه آمد. یعنی آمادهی پذیرایی بود، منتظر کسی بود که بیاید. برعکس، در این دنیا منتظر هستند که از مردم بدزدند! یک فیلم بسیار وحشتناکی، خجالتآور، در فضای مجازی هست که یک ماشینی چپ میکند مواد خوراکی دارد، مردم که همه گویی از مادر دزد زاده شدهاند با قهقهه میآیند خوراکیها را میبرند! نمیدانم دیدهاید یا نه. معاذ الله. چه کسی به شما… گویی آمادگی داشته، گویی سر گردنه است! پناه بر خدا.
شما در کربلا برعکس این موضوع را میبینید، طرف منتظر است (که پذیرایی کند). ما گفتیم میخواهیم برویم، گفت نمیشود، اگر توقّف کردهاید باید بمانید تا ما پذیرایی کنیم. غذا آورد، میوه آورد، چند صد آب معدنی. گفتیم اینها را چطور نگه داشتهاید؟ مگر شما انبار غذا در خانه دارید؟ از قبل برنامهریزی کرده بودند. میشود، هر کس یک مرتبه اربعین برود میبیند که میشود، این چیز نشدنی نیست، دارد اتّفاق میافتد.
چطور میشود میگویند در دوران امام زمان سلام الله علیه کسی میبیند نیاز دارد دست در جیب دیگری میکند و برمیدارد. شما مورد کوچکتر آن را دارید میبینید. یک چیزی را جهت اینکه به حضرت علیّ اکبر متوسّل هستیم، توسّل کردم و استخاره کردم، به بحث ما هم مربوط است. این را میگویم. ممکن است فردا نباشم، اجازه ندهند من بگویم، الآن که در ذهن من است بگویم که این مورد، بحث ولایت را تکمیل میکند. این ولایتی که دل ما برای آنها پر میزند (مشتاق آنها هستیم) و عرض کردیم به قلوب ما (مربوط است). اصل امامت امام، امامت بر قلوب است، جلسهی سوم گفتیم. بله، حافظ شریعت، معلّم، مفسّر، سؤالات را بپرس، اگر مشکلی داشتی برو و رجوع کن، التماس دعا بگو، همهی اینها با امام هست. ولی آن چیزی که ویژه است این است که امام بر قلوب امامت میکند. نتیجهی بحث امامت بر قلوب این است، الآن که دورهی غیبت امام زمان سلام الله علیه است، دست ما به آقا نمیرسد که مستقیم و حضوری برویم از او سؤال کنیم، گویی که هر شیعه یک امام اختصاصی دارد.
برای همین گفتهاند روزانه با امام زمان صحبت کن، زیارت کن، در زیارت وقتی «سَلَامٌ عَلَى آلِ یَاسِینَ»[۵] میگویید شما با دیوار صحبت نمیکنید (مخاطب دارید)، از آن طرف باید یک نفر بشنود که صحبت کنید، شما را میبیند. هر مشکلی داشتید به او بگویید. وظیفهی امامت او است ـ من جسارت نمیکنم که بخواهم وظیفهی امام را یادآوری کنم، میخواهم به شما امید بدهم ـ همانطور که خداوند «کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ»،[۶] خدا خواسته که با رحمت با بندگان خود برخورد کند؛ امام زمان سلام الله علیه خواسته متکفّل امور عباد شود. لذا متکفّل امور ما است، برای همین گرفتار میشویم و او را صدا میزنیم، غوث است، غیاث است، فریادرس است. این حالت چون خصوصی است، یعنی شما با حضرت یک جا صحبت کنید کسی نمیشنود، دیگری هم میتواند همزمان با حضرت صحبت کند، دیگری هم میتواند همزمان با حضرت صحبت کند. این صحبتها با هم اشتباه نمیشود، چون امام ولیّ مطلق است، آثار خدا را دارد. داریم: «لَا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ»،[۷] اگر مردم با هم صحبت کنند حضرت حق حرف آنها را با هم اشتباه نمیگیرد. امام هم همینطور است. گویی هر کدام ما یک امام اختصاصی داریم که یک لحظه از ما منفک نمیشود. ما هستیم که فراموش میکنیم، اگر یک دعای فرج در روز بخوانیم (گویی خیلی کار مهمّی انجام دادهایم). ما عمدتاً فراموش میکنیم، ولی او… او اگر احاطهی قیّومیهی خود را از ما بردارد ما اصلاً از بین میرویم. «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ».[۸] اگر ولایت قیّومیّهی خود را از ما بردارد نابود هستیم. یعنی یک لحظه ما را فراموش کند کار ما تمام است. او یک لحظه ما را فراموش نمیکند، ما هستیم که فراموش میکنیم.
دقّت کنیم محبّتی که او به ما دارد با محبّتی که ما به او داریم خیلی متفاوت است. امام صادق فرمود: اینقدر پیغمبر را اذیّت نکنید. گفتند: معاذ الله، ما غلط میکنیم چنین کاری انجام بدهیم! یا ابن رسول الله، ما چه زمانی پیامبر را اذیّت کردیم؟! ما حاضر هستیم جان خود را برای پیغمبر بدهیم. فرمود: شما هر کار گناهی که انجام میدهید پیغمبر ناراحت میشود، قلب ایشان جریحهدار میشود. ما آن به آن تحت ولایت امام زمان سلام الله علیه هستیم، مگر کسی فکر میکند که از ولایت او بیرون میآید؟
محدودیّتهای تربیت انسانها
یک ساحت دیگر از ولایت امام این است که میخواهم محضر شما عرض کنم، ما که تحت ولایت امام هستیم بخواهد ما را تربیت کند اگر خود را به دست او بسپاریم با همهی تربیتها فرق میکند. من یک مقدّمهی مختصر بگویم که در این روزگار ما وقتی میخواهند تربیت کنند چه میکنند؟ این را عرض میکنم تا مقایسهی آن جا بیفتد. البتّه بحث را تلخیص میکنم، چون اثر تربیتی دارد دوست دارم این را امروز عرض کنم. ببینید ما اگر بخواهیم تربیت کنیم، آموزش بدهیم، چون صرّاف وجود نیستیم، آدمشناس نیستیم؛ خودشناس نیستم که شما را بشناسم، من چه میدانم که هستم؟ یکی از بیچارگیهای مهمّ ما که آن روز هدایت را سقط جنین کردند، نگذاشتند رسالت به ولایت متّصل شود این بود کسانی آمدند تربیت امّت را به دست گرفتند که اینها هم بدون تربیت بودند، هم مشکل تربیتی داشتند، اگر هم میخواستند خوب عمل کنند بلد نبودند، نمیخواستند هم خوب عمل کنند. ما بخواهیم آدم درست کنیم، آموزش بدهیم، تربیت کنیم، چه میکنیم؟ فکر میکنیم باید مردم را با هم مقایسه کنیم. الآن به ما بگویند یک نفر موفّق است، بگوییم یک مدّاحی موفّق است، چه کسی است؟ کسی که از بقیّه بهتر میخواند. یک دانشآموزی از بقیّه بهتر است، چه کسی؟ آن کسی که رتبهی یک کنکور است.
ما در قیاس با دیگران برتر را میشناسیم، این یعنی چه؟ این یعنی کسانی که استعداد آنها Top نیست (با استعداد نیستند) همیشه باید عقب نگه داشته شوند. اصلاً چون میخواهیم با یک قالب همه را بسنجیم، آدمها با هم مختلف هستند، متنوّع هستند، استعدادها فرق میکند، شرایط ورودی فرق میکند. یک نفر پدر مادر داشته، پدر و مادر یک نفر زود از دنیا رفتهاند، یک نفر در یک شرایط اقلیمی و فرهنگی و اقتصادی متفاوتی است. اوج ظلم این است که شما بچّهی یک کارتنخواب را، یک فلج از گردن به پایین را با کسی که در ناز و نعمت است همه را در یک کنکور قرار بدهید. بشریّت هم فکر نمیکند، هم محدودیّتهایی برای تربیت دارد. (همه را) با هم مقایسه میکند، شمال کشور، جنوب کشور، شرق، غرب، همه باید یک کتاب بخوانند، همه باید یک طور بخوانند. اصلاً به تفاوت فردی کاری ندارد. رشتهی خوب پزشکی است.
یک چیز عجیب این است، میخواهیم دست به ظاهر بزنیم (ظاهر خود را عوض کنیم) همه لبهای یک شکل، بینی یک شکل برای خود میسازند! در صورتی که اینها اگر بخواهند لباس در یک مجلس بپوشند اگر یک نفر شبیه آنها لباس پوشیده باشد میروند لباس خود را عوض میکنند. دوست ندارند لباس آنها تن کس دیگری باشد، ولی دماغها همه مثل هم است! یعنی ما وقتی میخواهیم یک کاری را انجام بدهیم خراب میکنیم، همه را میخواهیم یکسانسازی کنیم. در یکسانسازی پِرتش زیاد است (زیاد اضافه ایجاد میشود). ببینید فرض کنید به شما یک هندوانهی بزرگ، یک آناناس بدهند، یک قالب فلزّی هم بدهند بگویند به شکل این قالب از این میوهها ببرّ. وقتی قالب شما مشخّص باشد زائد زیاد از آن درمیآید.
در مکتب تربیتی امام حسین سلام الله علیه به اندازهی یک ارزن هم پرتی (اضافه) نداریم، هیچ قسمتی دور ریخته نمیشود. عرض میکنم که چطور است. اگر کسی را با کسی مقایسه کنید همیشه آدمها باید خودکشی کنند، همیشه آدمها باید افسرده باشند! من هیچ وقت نمیتوانم رتبهی یک کنکور باشم، من هیچ وقت در کار نمیتوانم آنقدر درآمد داشته باشم، در پزشکی آنقدر نمیتوانم پنجه طلا (ماهر) باشم، پس ما خیلی بیچاره هستیم! در منطق دین چطور است؟ «مَنِ اسْتَوَى یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ»،[۹] خودت را با خودت مقایسه میکنند. میگویند چون در دین اینطور است که…
دو برادر مثل هم نیستند، دو برادر از یک پدر و مادر، در یک شرایط، با هم فرق میکنند، چون چیزهای دیگری هم دخیل است. لذا در دین، مکتب تربیتی اهل بیت، اینطور نیست که آدمها را با هم مقایسه کنند، هر کسی را با خودش مقایسه میکنند. امروز نسبت به دیروز فرق کردی یا نه؟ اگر فرق نکردی مغبون هستی. نمیگوید این شخص از شخص دیگر بهتر است، این چه قیاسی است؟ در این قیاس اصلاً عدالت وجود ندارد. به اینکه ما در این دنیا محدودیّت داریم کاری ندارم، نظام آموزش و تربیت ما یکساننگر و یکسانی را میپسندد، لذا شما میبینید که افت تحصیلی در آن وحشتناک است! صد نفر وارد میشوند سه ماه بعد از دیپلم از هر کسی امتحان بگیری همه جز یکی دو نفر نمرهی تک میگیرند! پاس کرده و رفته، حفظ کرده و رفته است. یک قوانینی است، شما باید این را پاس کنید و به مرحلهی بعد بروید. اینطور است. در آخر جلسه از هر کس بپرسید سال پیش کلاس چندم بودید؟ آخرین مدرک تحصیلی شما چیست؟ سه سؤال را میپرسیم، چند نفر اصلاً به یاد دارند؟ این چه آموزشی است که آب کشی است (چیزی به یاد نمیماند و سریع از بین میرود)، هیچ چیزی در آن نیست (آموزش در ذهن نمیماند)؟
اهمّیّت تربیت هر فرد به شکل جداگانه
مکتب اهل بیت اینطور نیست، وقتی میخواهد تربیت کند هر فرد یک هدف است، امام برای این یک نفر اختصاصاً برنامهریزی میکند، برای فرد دیگر هم اختصاصاً، برای فرد دیگر هم اختصاصاً برنامهریزی میکند. به شرطی که ما خود را به دست امام بدهیم. مثلاً یکی از دلایلی که به مجلس اهل بیت میآییم این است که میخواهیم خود را به دست او بسپاریم. چه کاری انجام میدهد؟ همانطور که خاتم انبیا مبعوث شده، تمام ما در این دنیا مبعوث شدهایم، از ما یک کاری خواستهاند. دلیل زیاد دارد، یک مورد را عرض میکنم. حضرت زهرا سلام الله علیه، روحی له الفداء ـ خوب است این را در قنوت خود بگوییم ـ دعا دارند: «اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی»، «اللَّهُمَّ فَرِّغنی»[۱۰] خدایا من را به کار بگیر، «لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ»، برای آن چیزی که برای آن من را خلق کردی. ببینید اگر پیغمبر پیغمبر نمیشد حتماً خیلی شوهر خوبی بود، پدر خوبی بود، مصلح اجتماعی بود، کار آفرین خوبی بود، هر جا میرفت خیر و برکت بود، حتّی اگر پیغمبر نمیشد. ولی جامعه یک ضرر بزرگی میکرد که ایشان پیغمبر نشد. جامعه ضرر میکرد، با اینکه ایشان خدمت میکرد.
مکتب تربیتی اهل بیت این نیست، از همهی ظرفیّتهای ما استفاده میکند. چطور؟ اگر من متوجّه شوم من مبعوث خدا هستم، تک تک ما، آن وقت باید بگردم ببینم من را برای چه خلق کرده است؟ یک سری موارد مثل عقاید مشترک است، امّا در جامعهی شیعی ـ این ذیل بحث تولّی است ـ من چه نقشی میتوانم داشته باشم؟ چه کاری میتوانم انجام بدهم؟ میگوید آنجا برگرد و به استعداد خود رجوع کن، ببین حال درس خواندن را داری؟ چه درسی را میتوانی ۱۵ ساعت در روز بخوانی و اعصاب تو آرام میماند؟ حال درس خواندن نداری استعداد کار کردن داری؟ توانایی کارآفرینی داری؟ یک نفر درس میخواند، یک نفر بانی میشود، یک نفر مهندسی، یک نفر پزشکی، یک نفر خدمات میدهد. همهی اینها را لازم داریم.
یک هیئت، شما حساب کنید، شاید ۵۰ تا ۷۰ آیتم خدمت دارد، هر کدام هم نباشد کار مشکل پیدا میکند. کدام یک از این کارها را میتوانی انجام بدهی؟ اگر دو کار را میتوانی انجام بدهی کدام را بهتر میتوانی انجام بدهی؟ به این مورد فکر کن، در خودت بگرد، فحص کن. اگر فحص کردید پیدا کردید مبعوث شدهاید و به آن عمل کردهاید. اینجا صحبت زیاد داشتم از آنها میگذرم، روی یک مثال برای شما تطبیق میکنم. خوب است که انسان آرمان داشته باشد و دور دست را ببیند، ولی یک خطای فاحش است که افراد سطح پایین فقط دور دست را ببینند، برای چه؟ برای اینکه افسرده میشوند.
تربیت قدم به قدم تا رسیدن به هدف
در نقطهی ابتدا هستم، میخواهم عبادت کنم، عبادت امیر المؤمنین نه، عبادت امام سجّاد نه، عبادت مالک اشتر نه، عبادت آیت الله بهجت ۱۴ ساعت در روز است. دو روز، سه روز (مثل آیت الله بهجت) سعی میکند عبادت کند، خسته میشود و کنار میگذارد. باید دور دست را دید، اهداف کوچک تعریف کرد. چرا میگویم تابلوی هدایت سیّد الشّهداء کامل است؟ چون فقط حضرت عبّاس در آن نیست، اگر کربلا فقط ۷۰ نفر مثل حضرت عبّاس داشت تابلوی کاملی نبود. چون من اصلاً… درست است او را دوست دارم، دوست دارم به او تأسّی کنم، ولی قدمهای اوّلیه (هستم) تا بخواهم به سمت او بروم خیلی فاصلهی زیادی با او دارم.
میپرسد نمرهی فیزیک تو چقدر است؟ مثلاً میگوید بیست و پنج صدم! من یک دانشآموزی داشتم، به او دیفرانسیل درس میدادم، دیفرانسیل یک و دو، دو ترم بود. در مجموع از من هفتاد و پنج صدم گرفت! یعنی یک ترم نیم شد، آن هم من اسم… یک ترم هم من بیست و پنج صدم دادم چون اسم خود را نوشته بود! به او بگویند ببین، الگوی شما رتبهی یک کنکور ریاضی است که ریاضی خود را صد درصد زده، او هیچ وقت انگیزه پیدا نمیکند. اینقدر فاصله دارد برانگیختگی در او ایجاد نمیشود.
اگر در تابلوی کربلا حرّ، زهیر، ابو شَعثای کِندی نداشت بیچارههایی مثل من نمیتوانستند نزدیک شوند. نمیخواهم بگویم من به این افراد میرسم (مقام آنها را به دست میآورم)، ولی نسبت به حضرت عبّاس، سیّد الشّهداء، این افراد کمی (به ما) نزدیکتر هستند. اینکه امام توصیه میکنند، میگویند زندگینامهی شهدا را بخوانید، چرا؟ برای اینکه پدر و مادر او مثل پدر و مادر من بودهاند، در محلّهی ما زندگی میکرده، در دورهی ما زندگی میکرده، موبایل داشته، او هم مشکلاتی داشته است. این نزدیکتر است نسبت به حضرت عبّاس که مقام او خیلی بالا است. نه اینکه قبله و آرمان نیست، ولی از اینجا باید شروع کرد که انسان گیج نشود.
شما تابلوی کربلا را ببینید، پیرمرد هستی؟ آنجا برای تو نمونه دارد، کودک هستی؟ دختر هستی؟ پسر هستی؟ مادر هستی؟ پدر هستی؟ جوان هستی؟ گنهکار هستی؟ خوب هستی؟ کسی معطّل نمیماند، بگوید آقا ما اصلاً اینجا نمیفهمیم، خیلی با ما فاصله دارند، از جهت ارتباطگیری (امکان ارتباط وجود ندارد). اهل بیت نمیآیند همه چیز را… یک مثال برای شما بزنم، یک آزمایشی انجام داده بودند، به ده نفر از بچّههای سه چهار ساله گفته بودند نقّاشی بکشید. ده مدل نقّاشی کشیده بودند که به هم ارتباطی نداشت. یک سال به مدرسه رفته بودند، بعد به آنها گفته بودند حالا نقّاشی بکشید. همه خانههای به شکل مثلّث با خطهای صاف کشیده بودند. یعنی ابتکار، خلّاقیّت (اصلاً در آنها وجود نداشت). چرا؟ چون این چرخ دندهی (آموزش مدرسه) میخواهد همه را یکسان کند، همه از اوّل باید به کنکور فکر کنند. بعضی باید به کنکور فکر کنند، بعضی باید به چیزهای دیگر فکر کنند. در کار جامعه زیاد… یک هیئت تقریباً ۶۰ نوع خدمات لازم دارد، جامعهی شیعه بخواهد درست کار کند کارهای زیادی لازم دارد. میگوید حالا چهار سال سر کار برو، لیسانس خود را بگیر سربازی برو، بعد ۲۵، ۲۶ ساله است نه کار دارد، نه ازدواج کرده، نه پول دارد، بعد میگویند افسردگی گرفته است! عمر او رفت، هر ثانیهی عمر او هم مهم بود.
تابلوی هدایت اگر در دست سیّد الشّهداء باشد اینطور نیست، در آن تابلوی هدایت هیچ قطعهای شبیه هیچ قطعهای نیست. پازلها را دیدهاید؟ شکلهای آن هندسی نیست، منتها چون پازلها را هم افراد یکساننگر مثل من درست کردهاند پنج شش مدل بیشتر نیست. در تابلویی که سیّد الشّهداء طراحی کرده است هر کدام ما یک جا داریم، نباشیم جای ما خالی است. یکی یکی دنبال ما میگردد. شما که فکر نمیکنید سیّد الشّهداء پارتی بازی میکند، آنجا دنبال عبید الله حرّ جُعفی میگردد، دنبال ما هم میگردد. تور انداخته و ما را آورده است. در آنجا یک مرتبه به خیمهی او رفته، اینجا چند سال، چند روز، چند ساعت در روز، تور خود را انداخته و میگوید به آنجا برو ببین جای تو کجا است، جای خود را پیدا کن.
روش دعوت سیّد الشّهداء در کربلا
دقّت کنید چه عرض میکنم، حضرت کاری انجام داده که من مست آن هستم (به شدّت از آن لذّت میبرم). خیلی هم امید دارم چون او رحیم است، «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعِهِ وَ مَعْدِنُهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ»،[۱۱] اینطور است. بالاخره من هم مخلوق هستم، من هم حتماً… امام من هست، پس برای من برنامهریزی دارد. او که وظایف خود را خوب انجام میدهد، مثل من که نیست. در مسیر کربلا هر کسی را میدید دعوت میکرد، از عبید الله حرّ جُعفی، شمر، عمر سعد تا حرّ و زهیر و افراد خوب، یعنی آنهایی که اوّل کار مشکلی نداشتند. حالا دقّت کنید، اگر این را خوب متوجّه شوید باید امشب برگردیم، یک خلوت پیدا کنیم، به حال خود گریه کنیم، چند سال است سیّد الشّهداء روی ما دارد برنامهریزی میکند و ممکن است من هنوز دم به تلهی محبّت نداده باشم. امام زمان سلام الله علیه چند سال است روی من دارد کار میکند، مدام من را میکِشد، من…
یک شاعری به اسم فَرَزدَق داریم، این شخص اصلاً هیچ وقت شیعه نبود و شیعه از دنیا نرفت، مگر اینکه لحظات آخر که کسی نبوده (شیعه شده باشد)، خبر نداریم. چیزی که تاریخ ثبت کرده شیعه نبوده است. قبل از کربلا متجاهر به فسق… از آن مواردی که ما نباید تولّی داشته باشیم نسبت به متجاهرین به فسق است. یعنی علناً، رسماً، با افتخار گناه میکند! اینجا جای تولّی نیست. امام یک کاری انجام میدادند افراد مقدّس ـ این برای ما است، نه برای امام ـ عصبانی میشدند. کار فرزدق چه بود؟ شعرا پیش افراد صاحب منصب و افراد سطح بالا میرفتند، شعر میخواندند و پول میگرفتند، صِله میگرفتند.
او (فرزدق) به جاهای دیگر که میرفت متناسب آن مجالس میرفت، پیش سیّد الشّهداء میآمد از طبیعت و پرندگان زیبا و کوه و دشت و دریا میگفت. مناقب نمیگفت، فضائل امیر المؤمنین را نمیگفت، امّا در مورد شراب هم نمیگفت. در مورد گیاه و برگ درختان سبز در نظر هوشیار و… از این موارد تعریف میکرد. آقا هم به او صله میداد. افراد مقدّس اعتراض کردند، گفتند: آقا وجوهات مؤمنین را به فرزدق… او امام است، شما کار خود را انجام بدهید. میگفتند: آقا شما چه میکنید؟! او که شیعه نیست، فاسق است، حداقل به سنّی هم چیزی میدهید در بین سنّیها فرد نمازخوان هم هست، غیر شرابخوار هم در بین سنّیها هست، این (فرزدق) شرابخوار است! حضرت میفرمود: شما کاری نداشته باشید، میبینید یک روزی این شخص مفید است.
ماجرای فرزدق و سیّد الشّهداء علیه السّلام
گذشت، آقا رفتند حج انجام بدهند، فرزدق هم رفت حج انجام بدهد، فرزدق ماند و حجّ خود را انجام داد، آقا حج را انجام نداد، روز هشتم برگشت. منتها مولای ما آرام میآمد، چون در طول مسیر میخواست تبلیغ کند هر خیمهای را میدید میایستاد و صحبت میکرد. توضیح میدادند که برای چه راه میافتادند، بیایید، همراه شوید. کشتی نجات است، دلش نمیآید (احساس ترحّم و مسئولیّت میکند) که رد شود و برود. کشتی نجات که نمیایستد به غریق بگوید تو اهل کجا هستی. هر جا خیمهای میدید توقّف میکرد. او (فرزدق) هم حجّ خود را انجام داد و برگشت. مستحب است که برگشت شما از حج سرعت داشته باشد، برای اینکه به خانواده برسد، آن زمان برگشت طول میکشید. فرزدق با سرعت آمد، حضرت که جلوتر بودند، در یک منزل به حضرت رسید. سیّد الشّهداء یک کلمه نگفت و ـ بروید بررسی کنید ـ فرزدق را به کربلا دعوت نکرد، نفرمودند بیا، اگر نیایی چه میشود. فرزدق بسیار ترسو بود، اینها همه در توضیح بحث مهم است، چند شاعر هستند که خیلی ترسو هستند.
من نمیدانم ربطی بین شعر و ترس وجود دارد یا نه، تحقیق نکردهام، چند شاعر هستند که خیلی ترسو هستند، یکی هم فرزدق است. سیّد الشّهداء اگر او را دعوت میکرد و اصرار میکرد که بیا، عاقبت به شر میشد و بیچاره میشد. حضرت دید او حرّ شدنی نیست (مثل حرّ نیست)، آخر قصّه هم فرزدق مثل حرّ نخواهد شد. حرّ نمیشود، کلّاً او را کنار بگذاریم؟ در مکتب سیّد الشّهداء اگر کسی دست خود را به سمت حضرت دراز کند کسی را کنار نمیگذارد. او را از همان سطحی که هستند رشد میدهند. مدرسهای که خوب باشد، خروجی خوب بخواهد داشته باشد، یک امتحان سخت میگیرد همه را قبول نمیکند.
سیّد الشّهداء در ورودی به کسی کاری ندارد، هر جا باشی قبول میکند. فکر نکنید اگر کلاس شما پایین بود، سطح شما پایین بود، باید بیش از بقیّه… نه. «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَهِ»،[۱۲] چون او سیر میدهد، تو باید به او دست بدهی، او «تَعَالوا» گفته، یعنی میگوید دست خود را به من بده، من هم باید دست خود را به او بدهم. در این حدّ که خود را به او بسپارم، باقی کار را او انجام میدهد. لذا ممکن است سطح من پایین باشد، زهیر خیلی از حبیب عقبتر بوده، ولی امام صادق وقتی خواسته بفرماید «بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی»[۱۳] تفکیک نکرده است، نگفته «إلّا» فلانی. تفکیک نکرده است. امام هادی سلام به حبیب و حرّ را کنار هم گفته است. عجیب است، شاید اینها درس دارد. «السَّلَامُ عَلَى حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِیِّ السَّلَامُ عَلَى الْحُرِّ»،[۱۴] آقا، چرا اینها را کنار هم گفتهاید؟
همهی آن دعواها و چند رنگیها تا قبل از ولایت بود، وقتی ملحق شد دیگر اینها به ولیّ ملحق شدند، طاهر شدند، تطهیر شدند. شما در قرآن نمیگویید به الله که در قرآن نوشته شده با وضو دست بزن، به کلب که در قرآن نوشته شده بدون وضو دست بزن. کلب هم در قرآن نوشته شده باشد آن لفظ پاک است، چون متعلّق به کتاب است. فرق نمیکند شما کجا هستید، این هنر حضرت است، هر جایی که هستید آن لحظه دست خود را دراز کنید او اینطور نیست که بگوید تو ۱۵ سال بیشتر تلاش کن، خود او سِیر میدهد.
آقا به فرزدق نگفت بیا برویم، به او اصرار کند، نگفت اگر نیایی بدبخت میشوی؛ او هم امتناع کند، تمرّد کند و بیچاره شود. فرمود: در کوفه چه خبر است؟ گفت: آقا، «قُلُوبُهُمْ مَعَکَ وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْهِ»،[۱۵] دلهای آنها با شما است، شاید شما را از یزید بیشتر دوست داشته باشند، ولی اگر وقت آن فرا برسد (علیه شما) شمشیر به دست میگیرند.
یک نکته اینجا بگویم، یکی از خطرناکترین کارهای بچّه هیئتی این است که برود روایت بخواند و بعد فهم خود از روایت را به معصوم نسبت بدهد. شیخ جعفر کاشف الغطاء میگوید: در فسق فاسق همین بس مجتهد نباشد روایت معنا کند. چون روایت را دارد به امام نسبت میدهد. من دو روایت میگویم شما ببینید. از امام سجّاد، امام حسن سلام الله علیهما آمده است که چه کسانی به کربلا آمدند؟ «یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ»،[۱۶] ۳۰ هزار نفر، «کُلٌّ» یعنی همهی آنها، «یَتَقَرَّبونَ إلی الله» تقرّب به خدا، نیّت آنها قربه الی الله بود. «بِدَمِهِ»، قربه الی الله آمدند. اینها یک گروه بودند. یک روایت دیگر، شما زیارت اربعین إنشاءالله مشرّف شوید در زیارت اربعین امام صادق فرموده که بگویید، میگویید: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا»،[۱۷] پشت به پشت هم دادند کسانی که دنیا آنها را فریب داد. «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى»، به پشیزی آن را فروختند (به بهای بسیار ناچیز فروختند)، «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَهٍ».[۱۸] یوسف حقیقی عالم وجود را به پشیزی (بهای بسیار ناچیزی) فروختند.
کدام یک از این دو روایت را قبول دارید؟ اگر قرار بود فقیه همینطور روایت را بردارد و معنی کند ۱۵ ساله فقیه میشد نه ۷۰ ساله. یک روایت میگیریم و میخواهیم از همان بر علیه دیگران استفاده کنیم، حواس ما باید جمع باشد مقابل، معارض، مشابه، مکمّل، مقیّد، مفسّر، مبیّن، مخصّص این روایت را بدانیم. این موارد را بحث میکنند، طلبه اگر درسخوان باشد در مورد همهی این موارد زیاد بحث میکند.
تحلیل فرزدق همان موردی است که در زیارت اربعین گفته شده است، میگوید: چیزی که من در کوفه دیدم «قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَ سُیُوفَهُمْ عَلَیْهِ»، یعنی دل آنها هم با شما باشد ولی به خاطر پول بر علیه شما شمشیر میکشند. وقتی «قُلُوبَهُمْ مَعَهُ» میگوید یعنی از نظر او، چیزی که او دیده متوجّه شده اینها دنیا زده هستند، تحلیل او این است. بعد هم میرود. در راه که میرود یکی از دوستان او میگوید پسر پیغمبر است، به تو پول میداد، بیتوقّع به تو پول میداد. او هم کمی تحریک میشود، ترسو بود، میگفت نه، میروم. کربلا تمام میشود، باز هم او پشیمان نیست. از عبید الله حرّ جعفی دیوان به جا مانده است، اشعار او وجود دارد، دهها بیت به خود ناسزا گفته است که (حضرت) به خیمهی من آمد، من لُغُز خواندم، او را رد کردم رفت (به او جواب منفی دادم) بیچاره شدم. فرزدق پشیمان نشد، چون مرد این میدان نبود. حتّی این را گفته که فلانی را خدا لعنت کند، نزدیک بود ما را تحت تأثیر قرار بدهد ما به کربلا برویم! آدم ترسو اینطور است که فکر میکند به آنجا میرفتیم و ضایع میشدیم!
یک نفر از یاران سیّد الشّهداء اگر در کربلا وقتی شمشیر بالا میرفت کمی میترسید همهی زیبایی کربلا از بین میرفت. یک اسیر، یک دختر بچّه، اگر ضعف نشان میداد این تابلوی عظیم هدایت الهی جاودانه لکّهدار میشد. آن شاعر، خدا او را رحمت کند، از قول علیّ اصغر سلام الله علیه میگوید: بابا آن آبی که تو بخواهی برای آن رو بزنی (التماس کنی) من نمیخورم. شما ببینید عظمت این تابلو هیچ جا لکّهدار نشده، واقعاً عجیب است. انسان ترسو به آنجا بیاید آبروی سپاه را میبرد، هیچ وقت هم احساس پشیمانی نمیکرد که نیامد.
حالا سیّد الشّهداء که میدانست فرزدق توانایی این کار را ندارد نگفت تو بیا، فرزدق را رها میکند؟ نه، امام هر کس هر جا هست تلاش میکند که او را یک قدم جلو ببرد. البتّه امام اجبار نمیکند، هدایت اختیاری است، ضجّه زدن دارد که آقا دست ما را بگیر.
پذیرفته نشدن همهی افراد توسّط امام
کما اینکه در مجلس سیّد الشّهداء همه را راه میدهند، ولی حضرت همه را نمیپذیرد. حضرت خیلی سخت میپسندد، همه را نمیپسندد، همه را نمیخرد، ولی همه را راه میدهد. شما میبینید در فضای ولایت امیر المؤمنین خیلی افراد نمیتوانند ورود کنند، ولی (در مجلس) سیّد الشّهداء همه میآیند، ارمنیها هم برای او مجلس میگیرند. چه کسی را میپسندد این ضجّه دارد (باید تلاش و خواهش کرد) معلوم نیست چه کسی را میپسندد. ولی همه را راه میدهند. سوار بر کشتی نجات شوید تا ایستگاه اوّل که غرق نشوید شما را میفرستد، دیگر مسافر آن کشتی که نیستید.
خلاصه میکنم، رها میکند؟ نه. پیغمبر دید حسّان بن ثابت شاعر ترسو است اگر به جنگ بیاید فرار میکند و آبروی همه را میبرد. گفت: در انتهای سپاه بایست. یعنی به اندازهای که تو با من همراهی کنی ـ امام وفی است ـ تو را قدم به قدم جلو میبرم. تو را جزء اصحاب جنگ احد حساب کنند، تو را جزء اصحاب جنگ بدر حساب کنند، در انتهای سپاه بایست، دورترین نفر. آنها گفتند «اعْلُ هُبَلُ»،[۱۹] ـ معاذ الله ـ هبل بالا است، شأن او رفیع است. پیغمبر بلد نبود جواب بدهد؟ همهی اینها شمشیر زن هستند، فرمود: حسّان، تو یک چیزی بگو. او را هم بازی میدهد (وارد جنگ میکند) او هم میگوید: «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ». پیغمبر فرمود: همین را بگویید. یعنی به اندازهای که هستی اگر دست بدهی ـ متأسّفانه این حسّان بعداً سقوط کرد ـ به تو کمک میکنند، البتّه تو را مجبور نمیکنند. فرزدق پشیمان نشد، هیچ شعری نقل نشده…
اشعار عبید الله حرّ جعفی وجود دارد، من در خانه دارم، میشود بیاورم یک وقت بخوانم، خیلی پشیمان است که چرا نیامده است. فرزدق میگوید: خوب شد نرفتیم، ما را به کشتن میدادند!
نتیجهی هدایت سیّد الشّهداء برای فرزدق
۲۰ سال دیگر هم گذشت، ببینید از چه زمانی حضرت رصد کرده است، ۲۰ سال بعد این شخص ترسو دوباره به حج آمده بود. ولیعهد عبد الملک مروان، هشام بن عبد الملک هم به حج آمده بود. دیدهاید شاه سعودی تا نزدیک جمرات میآید که سنگ را بزند، او هم همینطور. آمدند تخت زدند و باد بزن و سایه و وسایل پذیرایی کاملاً آماده شد، گفتند حضرت اجلّ برود یک دستی به حجر بزند! بادیگاردها دور او را گرفتند، هر چه تلاش کردند چون ایّام حج شلوغ است صفوف طواف کنندهها را نتوانستند بشکنند. او هم ناراحت شد، رفت و در گوشهای نشست. همینطور که ایستاده بودند داشتند نگاه میکردند زین العابدین سلام الله علیه، روحی له الفداه…
یکی از حاجات شما این باشد، شاید ما دیگر همدیگر را ندیدیم که خدا معرفت سیرهی زین العابدین را به شما بچشاند. من هم در یک جمله قبلاً گفتهام اگر کسی زین العابدین را بشناسد اسم کریم بیاید شخص دیگری به غیر از زین العابدین به ذهن او نمیرسد. با هیچ امامی در سیره، در کرم، قابل قیاس نیست. در این یک جمله از من بپذیرید، شاید تحریک شدید رفتید روی آن فکر کردید، کار کردید، رفاقت با حضرت پیدا کردید، توسّل به حضرت کردید. عبادات حضرت حیرتانگیز بود، پسر ایشان امام باقر نگران حال ایشان میشد. چهرهی مبارک ایشان زرد میشد، پای چشم ایشان گود افتاده، لاغر، به خاطر ضعف جسم سرمایی، از بس که عبادت میکرد. یعنی هیکل به آن صورت درشت و قوی نداشت. آنها که مثل ما شیعه نبودند بگویند امام کوچک یا بزرگ یا لاغر یا چاق فرقی نمیکند، دارم میگویم از نظر ظاهری چیز عجیبی نبود. یک لباس سفید احرام به تن ایشان بود. وارد مسجد الحرام که شد این صفوف همه باز شد تا به حجر رسید که حضرت به سمت حجر برود. اطرافیان به هشام گفتند: او کیست؟ اگر بگوید کیست میگویند تو که هستی که ولیعهد هستی؟ هشام گفت: نمیشناسم. عجیب بود.
آن نانی که سیّد الشّهداء داده، سرمایهگذاری حضرت برای این شخص ترسو (فرزدق) جواب داد. گفت: او را نمیشناسی؟! «هَذَا الَّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ»،[۲۰] تو نمیشناسی ولی ریگهای کف زمین به او سلام میکنند. «وَ الْبَیْتُ یَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ»، این آقا نیست که به استلام حجر میرود، این حجر است که شوق دارد دست آقا را استلام کند. «هَذَا ابْنُ خَیْرِ عِبَادِ اللَّهِ کُلِّهِمُ»، پسر برترین بندهی خدا است. علامت نشان داد، آنهایی که به نکتههای ریز توجّه داشته باشند میدانند این علامت را چه کسانی در پیروزی در توبهی خود داشتند. گفت: «هَذَا ابْنُ فَاطِمَهَ إِنْ کُنْتَ جَاهِلَهُ»، پسر فاطمه است اگر تو او را نمیشناسی. بعد گفت: یک چیز دیگر هم به تو بگویم، تو تصوّر نکن شاه هستی. چون طبیعی این بود که فرزدق به اینجا بیاید برای شاهزاده شعر بخواند و صله را بگیرد. چرا برای امام میخوانی و برای شاه نمیخوانی؟ گفت: «مَا قَالَ لَا قَطُّ إِلَّا فِی تَشَهُّدِهِ»، اینها خانوادهای هستند که جز در تشهّد به کسی «لا» نمیگویند. نه امامت امام را اثبات کرد، نه مرگ بر شاه گفت، حرف سیاسی نبود، اخلاقی بود. ولی او را گرفتند و به زندان انداختند.
حضرت خانوادهی فرزدق را تکفّل کرد تا او از زندان آزاد شد. ۱۲ هزار سکّه، بیش از هزار مثقال طلای امروز… خدا کند ما به وفای اهل بیت باور پیدا کنیم، دیگر اجازه نمیدهیم کسی خدمات ما را بفهمد، میگوییم فقط برای اهل بیت باشد. پول را که فرستاد فرزدق قبول نکرد، گفت: آقا، من برای زن فلان، مرد فلان، شاهزاده، بازاری شعر گفتهام، هجو کردهام برای اینکه کسی گفته بود دیگری را تخریب کن و پول آن را گرفتهام؛ این یک مورد را برای حضرت زهرا، این یک مورد را برای خدا انجام دادهام، نمیخواهم پول بگیرم. حضرت فرمود: ما اهل بیت به کسی چیزی بدهیم پس نمیگیریم. امروز میخواستیم از در بیرون برویم بگوییم حسین جان، این محبّتی که در دل ما وجود دارد از ما پس نگیر.
من نمیخواهم بگویم انتهای این ماجرا فرزدق حرّ شد، ولی شما ببینید کاری انجام داد در تابلوی هدایت سیّد الشّهداء و امام معصوم یک جای خالی برای فرزدق بود، میتوانست این را اختیاراً پر کند یا نکند. حبیب بن مظاهر کاری که فرزدق انجام داد نمیتوانست انجام بدهد، چرا؟ چون حرفهای حبیب را شیعیان نقل میکردند، او یک شاعر غیر شیعه بود، در محافل ادبی، انجمن ادبیها، جزء پیشکسوتان ادب عرب بود، او را میشناختند. آدمهایی که به دین کار ندارند. لذا شما بروید تمام کتابهای تاریخ را ببینید، کتابهای ادب مهم را ببینید، تمام کتب تاریخی ادبی مهمّ شیعه و سنّی این قصّه را نقل کردهاند و آن ۳۰ و چند بیت را آوردهاند. یعنی رسانهای شد. در آن دورهای که کسی جرأت نمیکرد اسم اهل بیت را ببرد حبیب اگر میگفت بایکوت میشد (خبر منتشر نمیشد)، فرزدق از خود آنها بود حرف او همه جا منتشر شد. یعنی یک جا سیّد الشّهداء آن روزی که سرمایهگذاری کرد، نه به نفع خود بلکه برای هدایت فرزدق، یک جا هم برای فرزدق در نظر گرفته بود.
خیلی افراد جای خود را پر نکردند، نیامدند، ولی این فرزدق به اندازهی خود آمد. نمیدانیم عاقبت او چه شد، باقی را تاریخ ثبت نکرده است، اینکه عاقبت او خوب شد یا نه. ولی همین موضوع بیاهمّیّتی است؟ نزدیک هزار و ۳۰۰ سال، بلکه بیشتر، وقتی میخواهند یک شعر در فضیلت امام سجّاد بگویند اوّل این شعر به ذهنها میآید. «اللَّهُمَّ إِستَعمِلنی لِمَا خَلَقتَنِی لَهُ».
شجاعت و جایگاه والای علیّ اکبر
در صحنهی کربلا هر کسی باید کار خود را انجام بدهد. لات و لوت (اراذل و اوباش) که ناسزا میگویند زهیر میرود و جواب میدهد. هر کسی کار خود را انجام میدهد. یک کاری است از دست هیچ کس برنمیآید. امام نگران جان زین العابدین است. بعد از جنگ هر بالغی در خیمه باشد دشمن از دم تیغ میگذراند (میکُشد). به مصلحت الهی مدّت اندکی هم امام بیمار شده ولی ممکن است او را بکشند. باید اهمّیّت امام سجّاد در ذهنها کم شود. چه کسی میتواند این را به عهده بگیرد؟ حضرت چه کسی را معرّفی کند آنها بگویند میتواند خلیفهی حسین بن علی باشد؟ حبیب اینجا کارایی ندارد، چون حبیب در این حد شناخته شده نیست، اینقدر او را قبول ندارند. شما هر کس را از کربلا اسم ببرید در این جایگاه نمیتواند قرار بگیرد. چه کسی میتواند قرار بگیرد؟ کسی که اوصافی داشته باشد بتواند تالی تلو امام معصوم باشد، عصمت داشته باشد. این کار هر کسی نیست.
یک مثال از فرزدق زدم، یک مثال هم از اوج میخواهم بزنم. باید اوّل خود او قبول کند، همانطور که برای فرزدق و برای عبید الله و دیگران اختیاری است، برای علیّ اکبر هم اختیاری است. قبول میکنی طوری به صحنهی کربلا بیایی فکر کنند تو خلیفه هستی؟ فکر کنند خلیفه هستی همان کاری که در قتلهگاه با سیّد الشّهداء کردند با خلیفهی او میکنند. نوهی امیر المؤمنین است، پیغمبر امیر المؤمنین را صدا زد، فرمود: علی جان، من باید هجرت کنم، دو کار سخت وجود دارد که از غیر تو برنمیآید. یکی اینکه یک شخص مطمئن باید به جای من بخوابد خود را برای شهادت آماده کند. دوم، فاطمهی زهرا را بعداً اگر إنشاءالله زنده ماندی باید به مدینه بیاوری. هنوز هم امیر المؤمنین و حضرت زهرا ازدواج نکردهاند، ظاهراً نامحرم هستند. حضرت زهرا عمو دارد، ولی کسی بخواهد تکفّل حضرت زهرا را به عهده بگیرد ـ یک وقت از آیات قرآن به شما خواهم گفت ـ هر کسی نمیتواند، پایینتر از پیغمبر نمیتواند تکفّل به عهده بگیرد. یک وقت آیهی آن را برای شما میخوانم. پیامبر به علی علیه السّلام فرمود: قبول میکنی؟
حضرت یک جواب جالبی داد، نگفت قبول میکنم، عرض کرد: یا رسول الله، مگر ما به حق نیستیم؟ مگر تو پیغمبر نیستی؟ مگر من با همهی وجود «بأبی أنت و أمّی» نمیگویم؟ اگر ما به حق نیستیم یعنی این. پیامبر فرمود: بله. حضرت علی فرمود: پس دیگر سؤال ندارد. یا رسول الله فقط بفرمایید، اجازه میگیرید؟ میخواهید من را آماده کنید؟ من آماده هستم. این جدّ است، این نوه است. سه چهار منزل مانده بود به کربلا برسند، توقّف کردند. تعبیر از من است، برای سیّد الشّهداء بالش نگذاشتند، علیّ اکبر عرض کرد: پدر، روی پای من بخواب. حضرت لحظاتی استراحت کردند. چشمهای مبارک خود را که باز کردند از گوشهی چشم ایشان اشک جاری بود. مثل علیّ اکبر امام حسین شیعه ندارد. بلافاصله گفت: «یا أبتاه لَا أَبْکَى اللَّهُ عَیْنَیْک»، ما چشم شما را گریان نبینیم، جان من به فدای شما، چرا گریه میکنید؟ فرمود: جدّ خود را خواب دیدم، اتّفاقاتی میخواهد بیفتد.
اینها تحلیل من از مجموعهی روایات است، جان برادر تو که امام است در خطر است، چه کسی میتواند سپر او، تُرس او شود؟ فقط تو میتوانی. عین جواب جدّ او است، اینها تربیت شده هستند، عرض کرد: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»،[۲۱] مگر ما به حق نیستیم؟ مگر شما امام من نیستید؟ «إِذاً لَا نُبَالِی»، ابایی ندارم، معلوم است این کار را انجام میدهم. سیّد الشّهداء فرمود: خدا اجر بهترین اجری که از یک پدر به یک پسر عطا میکند به تو عطا کند. بهترین اجر یعنی بهترین عمل، یعنی تو بهترین پسر این دنیا هستی. دیگر از این به بعد جلوهگری او بیشتر است. در کربلا آمد و اذان گفت، با دل سیّد الشّهداء چه کرده است. روزی که برای حرّ میخواستیم روضه بخوانیم گفتیم سیّد الشّهداء تیرهایی که به بدن حرّ نشسته بود را نمیتوانست تحمّل کند.
انصار از دنیا رفتند، شهید شدند، علی نیاز ندارد منتظر باشد سیّد الشّهداء بفرماید از اهل بیت اوّلین نفر تو برو. همین که انصار از دنیا رفتند مقابل پدر آمد، «إستأذن أباه»، اذن بگیرد و به میدان برود. در روایت است سیّد الشّهداء «فَأَذِنَ لَهُ»، این «ف» که در اینجا است یعنی بلافاصله گفت: برو. اصلاً فرصت نکردند همدیگر را در آغوش بگیرند. شاید به یک شکلی بخواهم از دل خود بگویم، داریم «إستَعجِلوا فِی الخَیر»، در کار خیر عجله کنید، دچار تردید نشوید. دل کندن از علی برای حضرت سخت بود. لذا همین که «إستأذن أباه» بلافاصله «فَأذن له»، برو، زودتر برو. به سمت میدان راه افتاد، این تعبیر خدا میداند خیلی عجیب است. نوشتهاند همین که (علیّ اکبر) به سمت میدان رفت آقا سر مبارک خود را بلند کرد، فرمود: «نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ»،[۲۲] امام است، با ناامیدی، با یأس یک نگاهی به قد و بالای او کرد. بعد مثل اینکه نتوانست همین را هم ببیند، «وَ أَرْخَى… عَیْنَهُ»، سر خود را پایین انداخت. حسین جان، رفتن او را نمیتوانی تحمّل کنی، چطور میخواهی بالای سر او بروی. علی به میدان رفت.
من روضهی مکشوف نمیتوانم بخوانم، یکی از معتبرترین روضههای مکشوف هم متأسّفانه اینجا است. من توانایی ندارم بیان کنم. آقا به میدان رفت، سیّد الشّهداء و علیّ اکبر کاری انجام دادند ذهنها از امام سجّاد منصرف شد. آقا محاسن خود را به دست گرفت، «وَ رَفَعَ بِشَیبَتِهِ إلی السّماء»، سر مبارک خود را بلند کرد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ».[۲۳] حیرتانگیز است، «إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ». خدایا وقتی برای جدّ خود دلتنگ میشدم «نَظَرْنَا إِلَیْهِ»، به صورت او نگاه میکردم. حال سیّد الشّهداء مثل حال کسی است که گویی خود پیغمبر را دارد از دست میدهد.
از آن طرف علی به میدان رفت. همین مصرع اوّل بس است که تمام حقد و کینهها فوران کند، فریاد زد:
«أَنَا عَلیُّ بنُ حسینَ بنِ علی نحن و ربّ البیت اولى بالنّبی»،[۲۴]
ولایت از آن اهل بیت پیغمبر است. «تَاللّهِ لَا یَحکُمُ فِینَا ابنُ الدَّعی»، حرام زاده حقّ حکومت ندارد. هم ولایت، هم برائت. «قَاتَلَ قِتَالاً شَدِیداً»، جنگ صورت گرفت. «حَتَّى ضَجَّ أهلُ الکوفه مِن کِثرَهِ مَن قُتِل». اینقدر از آنها کشت ضجّهها بلند شد.
دیدند اینطور نمیشود جنگید، دوره کردند. هزاران تیرانداز، جوّالهها که با فلاخن سنگ پرتاب میکردند. اتّفاقاتی در اینجا افتاد، من نمیتوانم بیان کنم، از این قسمت عبور میکنم. اتّفاقاتی افتاد، یک لحظه خون روی صورت اسب پاشیده شد. اسب مسیر را برعکس رفت. برای اینکه از سیّد الشّهداء انتقام بگیرند گفتند کنار بروید بگذارید تا جایی که میشود جلو بیاید تا به همه برسد. تا جایی که میشد به قلب دشمن رفت. اتّفاقاتی افتاد، یک صدای نحیفی از بین آن همه جمعیّت و گرد و غبار بلند شد. «یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی رَسُولُ اللَّه»،[۲۵] آقا سیّد الشّهداء این صدا را که شنید خود را رساند، چند نفر را زد، گرد و غبار که بر زمین نشست، اینطور نوشتهاند «فإذا الحُسین قَائِمٌ عَلَى رَأْسِهِ»، بالای سر او ایستاده بود، داشت نگاه میکرد ببیند چه شده است. من نمیتوانم بگویم چه دید، هنوز جان در بدن او هست یا نه؟ داشت نگاه میکرد، راوی میگوید: «وَ شَهَقَ الغُلامُ شَهْقَه»، یک صیحهای زد دست و پای او تکان خورد.
آقای ما نشست، صدای هلهله از آن طرف بلند شد ولی آقا دیگر توجّه ندارد. «فَوَضَعَ خَدَّهُ»، صورت خود را روی صورت او گذاشت. «وَلَدی». عرب وقتی بخواهد بگوید یک منظرهای دیدم هنوز جلوی چشم من است با این تعبیر میگوید، راوی دشمن میگوید: «فَکَأَنّی أَنظُرُ إِلى امرأهِ خَرَجَت مُسرِعَه»،[۲۶] تصویر آن جلوی چشم من است، نگاه کردم دیدم از داخل خیمهها یک زنی بیرون دوید. اینجا حجاب کامل است ولی راوی اینطور میگوید: «کَأَنَّهَا الشَّمسُ الطَّالِعَه»، مثل خورشید صورت او میدرخشید. دوان دوان آمد، خود را روی بدن علی انداخت. سیّد الشّهداء به هلهلهها توجّه نداشت، ولی وقتی خواهر آمد بلند شد. دست خواهر را گرفت، رو به جوانان کرد، فرمود: «یا أَخَا بَنی هَاشِم»، جوانان بنی هاشم. یک جملهی دیگر میگویم، حسین جان آن داغ علیّ اکبر را شما دیدید، خواهر شما که آمد غیرت شما اجازه نداد، علی را رها کردید. عصر عاشورا کجا بودید آن موقعی که بین نیزه شکستهها دنبال شما میگشت؟ «فَجَاءَت عِدَّهٌ مِنَ الأَعراب»، حرامیها آمدند…
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۷۱، ص ۲۸۶٫
[۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۹، ص ۸۱٫
[۶]– سورهی انعام، آیه ۱۲٫
[۷]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۳۸۴٫
[۸]– سورهی حج، آیه ۶۵٫
[۹]– الأمالی( للصدوق)، ص ۶۶۸٫
[۱۰]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج ۱۱، ص ۳۲۸٫
[۱۱]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۳۰۰٫
[۱۲]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۹۲٫
[۱۳]– همان، ص ۳۰۰٫
[۱۴]– إقبال الأعمال (ط – القدیمه)، ج ۲، ص ۵۷۶٫
[۱۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۶۴٫
[۱۶]– الأمالی( للصدوق)، ص ۱۱۶٫
[۱۷]– تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج ۶، ص ۱۱۳٫
[۱۸]– سورهی یوسف، آیه ۲۰٫
[۱۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۰، ص ۹۱٫
[۲۰]– الإختصاص، ص ۱۹۱٫
[۲۱]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۸۲٫
[۲۲]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص ۱۱۳٫
[۲۳]– همان.
[۲۴]– وقعه الطف، ص ۲۴۲٫
[۲۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۴۵٫
[۲۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۴۴٫
پاسخ دهید