حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ در هیئت مکتب الرضا علیه السلام به سخنرانی پیرامون «شهادت امام موسی کاظم علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- وصیّت حضرت صادق علیه السّلام به پنج نفر برای جانشینی خودش در شرایط خفقان شدید
- مخفی بودن امام بعد از امام صادق علیه السّلام حتّی از شیعیان
- خطرناک بودن آقازادهها
- چگونه امام بعد بر هشام بن حکم معلوم شد؟
- شروع امامت حضرت موسی بن جعفر در خفقان
- سازماندهی شیعیان به دست موسی بن جعفر سلام الله علیه
- تعجّب شیعه و سنّی از کرم حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه
- کرامت و بخشش موسی بن جعفر علیه السّلام برای فتح قلوب شیعیان
- وجههی بنی العباس به اهل پیت پیغمبر بودنشان
- معارضهی رسمی امام کاظم علیه السّلام با هارون
- مدح شاعر سنّی از کرامت موسی بن جعفر سلام الله علیه
- شرایط سخت امام کاظم علیه السّلام در زندان
- شباهت موسی بن جعفر سلام الله علیه به مادرش فاطمهی زهرا
وصیّت حضرت صادق علیه السّلام به پنج نفر برای جانشینی خودش در شرایط خفقان شدید
… مشکلی نداشته باشد. آنقدر شرایط خفقان شدید بود که امام صادق روحی له الفداه وقتی از دنیا رفت، به پنج نفر وصیّت کرد. یعنی اگر امام به یک نفر وصیّت میکرد، دیدید یک مرجع تقلید به یک مرجع وصیّت بکند، میگویند جانشین او است. امام صادق سلام الله علیه به حاکم مدینه و به منصور دوانیقی وصیّت کرد، به بردهی خودش وصیّت کرد، به عبدالله افطح وصیت کرد و به حضرت موسی بن جعفر وصیّت کرد. یک معادلهی پنج مجهولی شد.
ابوحمزه این را حل کرد. ابوحمزه در یک جلسهی خصوصی گفت به نظر من از این پنج وصیّت امام باید موسی بن جعفر باشد. چون اینکه به منصور دوانیقی وصیّت کرده است و به حاکم مدینه که زیر دست منصور است، معلوم است منصور وصیّ امام نیست، حاکم مدینه هم که برود بوق بزند، معلوم است این تقیّهای است. اینکه به بردهی خود وصیّت کرده است یعنی اینکه به منصور وصیّت کرده مهم نیست. چون میدانستند امام را باید بین فرزندان امام پیدا کنند. اینکه به پسر بزرگ وصیّت کرده، به پسر کوچکتر که حضرت موسی بن جعفر است، معلوم است پسر بزرگ امام نیست، ولی این یک تحلیل بود، مطمئن نبودند. عموم شیعه فطحیه شدند. یعنی یک دورهای ۴۰ تا ۷۰ روزه تقریباً عموم شیعه به جز چند نفر گمراه شدند، رفتند و برگشتند. چرا؟ چون پسر بزرگتر ادعای امامت کرده بود، طبیعتاً پسر بزرگتر امام بود، پسر کوچکتر هم که موسی بن جعفر باشد شرایط اجازه نمیداد.
مخفی بودن امام بعد از امام صادق علیه السّلام حتّی از شیعیان
چند نفر از اصحاب برجسته در سطح مؤمن طاق، در سطح هشام بن حکم سفر کردند و به مدینه رفتند. یعنی در این سطح بودند، اینها نمیدانند امام بعد کیست. همه شاهد نبودند که امام بعد از امام صادق کیست، امام صادق چه کسی را معرّفی کرده است، فقط یک عدّهی خاص خبر دارند. شما میگویید پس این روایاتی که ۱۲ امام را معرّفی کرده است این روایتها چیست؟ اینها روایاتی است که دست افراد خاص بوده و اجازه نمیدادند منتشر شود. بعد از غیبت امام زمان علیه السّلام که خطر جانی دیگر برطرف شد، این روایات را یکی یکی آوردند و جمع کردند. در قرن چهار مثلاً کفایه الأثر داریم که این نصوص امامان دوازده گانه را جمع کرده است، در کافی و جاهای دیگر آمده است، اینها دست کسی نبود. الآن شما بروید از افراد عادی هم بپرسید میدانند امام کیست، امّا آن زمان اینطور نبود، امام کشته میشد.
فکر کنید دورهی پهلوی میخواستند یک اعلامیه از امام جا به جا کنند، خیلی از مواقع شیعهی امام زندان میرفت، اطرافیان کتابهای او را میسوزاندند، میشستند، در آب میانداختند، دفن میکردند، خیلی از آثار ما به این شکل از بین رفته است. حالا یک مقدار شرایط بدتر از این هم است. ابن ابی عمیر ۹۲ جلد کتاب نوشته بود، از لب مبارک امام نوشته بود یا از شاگردان امام بیواسطه نوشته بود، به زندان افتاد، خواهر او از ترس اینکه آنها را بگیرند و اعدام کنند، در باغچهی خانه آن کتابها را دفن کرد. چند سال زندان بود، وقتی آمد گفت: کتابها چه شد؟ گفتند اینجا دفن کردیم، باغچه را کندند، دیدند پوسیده است، همه از بین رفته است. شرایط سخت بود.
هشام بن حکم و مؤمن طاق که شیعیان پر حرارت هستند، اینها گفتند نمیدانیم امام کیست. وارد شهر شدند، گفتند آقا بگردید ببینید امام کیست؟ بالاخره آنها گاهی روابط بین شیعیان را میشناختند. یکی، دو نفر را پیدا کردند و گفتند امام کیست؟ گفتند: عبدالله است. سراغ عبدالله رفتند تا نشستند، عبدالله گفت: پول آوردید، بدهید؟ خمس میدادند، تازه دورهی خمس دادن شده بود. غیر از اینکه احترام داشت، کسی که امام میشد پول هم میگرفت. اینها گفتند ما چند سؤال داریم، پول نداریم. چند سؤال پرسیدند.
عبدالله مَحرم پدر نبود که در درسهای پدرش شرکت کند، لذا در همین حوزههای علمیه درس خوانده بود. لذا تفکّر اهل سنّت داشت. یعنی امام صادق علیه السّلام دیده بود او آدم خطرناکی است، خیلی به او چیزی یاد نداده بودند. یک سؤال راجع به زکات پرسیدند، طفره رفت. یک چیزی هم ما در شیعه داریم آن هم اینکه سه طلاقه کردند یعنی یک نفر عصبانی شود و به زن خود بگوید سه طلاقه هستی بعد بگویند کار تمام شد، باید یکی را پیدا کنیم و آنها طلاق بگیرند و زن یک ازدواج دیگر بکند. ولی در بین اهل سنّت این رسم وجود دارد. گفتند آقا اگر یک نفر به زن خود بگوید من تو را به عدد نجوم سماء طلاق میدهم؛ نه سه طلاقه میکنم به اندازهی ستارهها طلاق میدهم، در فقه شیعه این یکی بیشتر حساب نمیشود. ولی این عبدالله پسر امام صادق علیه السّلام در واقع سنّی بود.
خطرناک بودن آقازادهها
یکی از مشکلات این است که امامزادهها فراوان سنّی داریم که شیعه نیستند. تقیّهی امام از اینها بسیار بیشتر از تقیّهی امام از مردم است و تقیّهی امام از مردم بسیار بیشتر از تقیّهی امام از شاه است. چون شاه بنی امیه و شاه بنی عباس امام را میشناسند، امام ظاهر را حفظ میکند، آنها هم دوست دارند امام در جامعه خیلی ابراز نکند که داستان شود. مردم خطرناک هستند، از مردم خطرناکتر این داخلیها هستند که به خانهی امام رفت و آمد میکنند. که آقایان امامزادهها باشند. یکی از قدیمیترین مشکلات ریشهای تاریخ زندگی اهل بیت علیهم السّلام این آقازادهها هستند. مسئولین حفظ و نشر آثار اینها هستند. ما خیلی از اینها آسیب دیدیم.
عبدلله نمیدانست چه جوابی بدهد، اینها بیرون آمدند. همه را گفتم که به اینجا برسم هشام بن حکم، مؤمن طاق اینها نشستند، میگوید مثل مادر بچّه مرده ضجه میزدیم که ما چه کار کنیم، امام کیست؟ میگوید همینطور که داشتیم گریه میکردیم که امام کیست، اگر عبدالله امام است که او چیزی نمیداند، خود ما بیشتر از او میدانیم. اینها بزرگان شیعه هستند، فقیه هستند، عبدالله چرت و پرت گفت، ما از امام صادق شنیدیم، خبرهی فن هستند، امام کیست؟
چگونه امام بعد بر هشام بن حکم معلوم شد؟
میگوید یک شیخی جلو آمد و گفت به اینجا بیا. من گفتم حتماً او جاسوس منصور دوانیقی است. این یعنی شرایط تا این حد خوفی است که تا به یک نفر میگفتند بیا… -ما نمونههایی به این شکل در زمان منصور زیاد داریم- اعمش میگوید نصف شب سراغ من آمدم، گفتند منصور دوانیقی با تو کار دارد. من رفتم غسل کردم، کافور به تن خود زدم، کفن را به تنم کردم و رفتم. چون میدانستم الآن میخواهند گردنم را بزنند. وارد جلسه که شدم، منصور گفت بوی کافور میآید؟ این یعنی تا من را صدا کردند کافور به تنم زدم؟ -تازه او سنّی است، شیعه نیست. اعمش از تابئین است- آنقدر شنیده بودند شبانه منصور کسی را صدا بزند، دیگر به خانه نمیرود، گردن او را میزنند، او میگوید سریع غسل کردم و کافور به تن زدم و کفن خود را هم به تن کردم، چون گردن شخص را میزدند و میانداختند سگ بخورد، چند ساعت او را آویزان میکردند. این خوف را نشان میدهد.
هشام میگوید تا من دیدم از دور صدا میکند به اینجا بیا. به مؤمن طاق گفتم آن طرف برو نفهمد ما با هم هستیم. مثلاً به گونهای صحبت کردیم که از دور نبیند ما با هم هستیم، گفتم تو راه خود را ادامه بده، من با او این کنار صحبت میکردم. میگوید مؤمن طاق بلند شد و رفت، من گفتم آقا دیگر حلال کن، او حتماً جاسوس منصور است. من جلوی خانهی عبدالله افطح رفتم، آنها رد من را زدند. میگوید با سلام و صلوات رفتم. گفت آنکه دنبالش هستی بیا تو را پیش او ببرم. گفتم: تمام شد لو رفتیم. محضر موسی بن جعفر رفتم، میگوید ما پول آورده بودیم، سؤال داشتیم که امام کیست. میگوید موسی بن جعفر سلام الله علیه نشسته بود، فرمود: جاسوس نیست، یعنی از چیزهایی که از ذهن من گذشت. سؤالات خود را بپرس، اوّل از طلاق بگویم یا از زکات؟ امام میخواست او را آرام کند، من یک مقدار آرام شدم. گفتم آقا جان از زکات بگویید. حضرت جواب داد. چند سؤال دیگر پرسیدم –بالاخره او فقیه بود، میخواست حضرت را امتحان کند- حضرت جواب داد. بعد در نقلها است که فلانی هم التماس دعا گفته است، سلام به شما برسانم.
میگوید شروع به سؤال کردم، آرامش پیدا کردم، چند سؤال سختتر پرسیدم، دیدم امام میداند و چون امام پسر امام صادق بود، حضرت فرمود: حالا چند نفر را به تو معرّفی میکنم، اینها از پدرم شنیدم که من امام هستم، پیش آنها برو مطمئن شو. یعنی بشنوی که بگویند امام صادق امام بعد از خودش را معرّفی کرده است، پیش فلانی و فلانی برو. علمای شیعه همدیگر را میشناختند. میگوید من پیش آنها رفتم، یک یک پرسیدم، گفتند بله. یک اسم رمز را گفتم- این هشام بن حکم معروف است- آنها گفتند بله امام صادق بعد از خود را اینطور معرّفی کرده است. اینطور برای هشام بن حکم امام معلوم شد. دوباره پیش امام برگشتم. ببینید چقدر کار سخت بوده است.
شروع امامت حضرت موسی بن جعفر در خفقان
مثلاً شما نگاه کنید هر آیینی که حکومت نداشته باشد و حکومت علیه آن بوده است محکوم به زوال است. اهل سنّت دهها فقیه داشتند، چرا چهار فقیه شد؟ چون شاه تصمیم گرفت فقط این چهار نفر باش، بقیّه اصلاً منقرض شدند. با این توصیفی که میکنم، وقت هم میگذرد به اندازهای که بخواهم فضا را برای شما توصیف کنم، گفتم اصلاً چطور امام کاظم باید در این دوره، در این خفقان کار کند؟ اصلاً میتواند بگوید بسم الله الرّحمن الرّحیم من امام بر حق هستم، اصلاً چنین چیزی میشود؟ هم امام را پوست میکنند و هم شیعیان امام را.
امامت موسی بن جعفر سلام الله علیه اینگونه شروع شد. حضرت یک یک خواص شیعه را خبر کرد. من اینجا خیلی حرف دارم، از مظلومیّت موسی بن جعفر وقت نیست بگویم. یک شبکهای راه انداخت برای اینکه نمیتوانستند با امام ارتباط بگیرند، تازه منصور دوانیقی و بنی عباس فهمیدند عجب گافی دادند که اجازه دادند امام صادق بیش از ۳۰ سال امامت کند. یعنی هر چه جلوتر میروید تجربهی بنی عباس که زیادتر میشود، فرصت کمتری به امامان میدهد، امامهای جوانتر کشته میشوند. میگوید مماشات نکنید، قبلیها تجربه نداشتند، ۳۰ سال، ۳۸ سال امام صادق روحی له الفداه امام بوده است، حواس اینها خیلی جمع شده بود. شدّت عمل آنها بیشتر شده بود، به ویژه که بعداً مهدی عباسی آمد، بعد که هارون آمد دیگر وحشتناک بود، خفقان ده برابر شد. امام موسی بن جعفر سلام الله در این شرایط چطور کار را پیش برده است؟
هر روز خبر میرسید هفت هزار شیعه را پیدا کردند، ۵۰۰ شیعه را فلان جا پیدا کردند، ۱۰۰ شیعه را فلان جا پیدا کردند، اینها را بین دیوار گذاشتند، روی سر اینها برج بالا رفته است. هزاران هزار شیعه زنده زنده به گور شدند و داخل دیوارها بالا رفتند. چه بسا شما حساب کنید آدم زنده را بین دیوار بگذارند و روی او دیوار بکشند و بالا برود. میگفت میخواهم ستون و بنای کاخ من از استخوانهای محبان علی باشد. اصلاً در این شرایط حضرت باید چگونه امامت میکرد؟
یک تفاوتی که اهل بیت با ما دارند این است اگر ما یک مقدار مشکل پیدا کنیم در جا ناامید میشویم و افسردگی میگیریم، در افق محو میشویم. حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه در این شرایط شیعیان اصلی را یکی یکی ارتباط میگرفت، به آنها فرمود زیاد پیش من نیایید؛ نمیشد ارتباط گرفت.
شنیدید ابن سکیت زمان امام هادی دفاع میکند، زبان او را از حلقومش بیرون میکشند، باید شجاع باشد که این اتّفاق میافتد. میگوید یک روز، یک جایی که امام کاظم در زندان بود، ما آمده بودیم از جلوی خانهای که این سیاهچال در آن بود، عبور کنیم ببینم چه خبر است. یکی گفت: شما طرفداران موسی زندانی هستی؟ میگوید تا این را گفت، من دیگر دوستان خود را رها کردم، آنقدر دویدم اصلاً پشت سر خود را نگاه نکردم. تازه او شجاع بوده که جرأت کرده حرف بزند بعداً زبان او را بیرون کشیدند. در این شرایط اصلاً آدم باید خودکشی کند و خود را خلاص کند.
سازماندهی شیعیان به دست موسی بن جعفر سلام الله علیه
موسی بن جعفر سلام الله علیه شیعه را سازماندهی کرد. نماینده شهر فلان فلانی است، شهر فلان فلانی. این چند شهر با فلانی در ارتباط باشند. بعضی از امامزادهها حس میکردند امام کاظم دارد محبوب میشود. حالا نکاتی از محبوبیّت حضرت را عرض میکنیم. اینها میآمدند جسارت میکردند، فحاشی میکردند. اینکه گفتند موسی بن جعفر کاظم است، گاهی خودیها دشنام میدادند. اصلاً جا این نیست که امام بخواهد اختلافافکنی کند یا به اختلافات دامن بزند. شبکهی شیعه پول جمع میکردند، امام هم میبخشید. هم هیبت امام، عبادت امام جذاب بود و هم بخشش او.
بخشش امام کاظم سلام الله علیه به گونهای بود از هارون بیشتر میبخشید. سنّیها، مخالفین میآمدند نه شیعه، کسی گرفتار در خانهی موسی بن جعفر میآمد به گونهای به او میبخشید که طرف دیگر بعد از آن فقر نداشت. نه فقط به شیعهها. کار به جایی رسید که امام کاظم سلام الله علیه در حکومت هارون دهها نفوذی داشت. یکی را فقط عرض کنم که کمتر شنیدید. طرف ۷۰۰ هزار دینار از خزانهی یک استانی برداشت و پیش امام کاظم آورد. ۷۰۰ هزار دینار یعنی از همین برادر آقای فلان و برادر آقای فلان هستند هزاران میلیاردی. ۷۰۰ هزار مثقال طلا. یعنی خزانهی یک بخشی از حکومت هارون را برداشت. این خبر نشر پیدا میکند که فلانی فرار کرد.
تعجّب شیعه و سنّی از کرم حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه
ما در بین اهل بیت سه کریم داریم، من هر وقت بخواهم جلسهی موسی بن جعفر بیایم قبل از آن با او عهد میکنم، آقا من از شما حرف میزنم ولی دست من خالی است. سه کریم در تاریخ اهل بیت داریم که اهل سنّت هم کرامت اینها را چشیدند. یکی موسی بن جعفر سلام الله علیه است. ۷۰۰ هزار مثقال طلا آورد، گفت یابن رسول الله من این را آوردم به من یک نگاهی بکنی. حضرت فرمود: من اینها را از تو قبول کردم، همه را به تو هدیه میکنم. اصلاً کرم امام کاظم به گونهای بود که تعجّب میکردند. ضرب المثل بود، میدیدند یکی نو نوار شده است میگفتند کیسهی موسی بن جعفر به دست او رسیده است، مثل اینکه سرّهی موسی بن جعفر به دست او رسیده است. نه ما شیعهها بگوییم، در این زمینه اهل سنّت فراوان روایت دارند. نه ما بگوییم، اهل سنّت به او باب الحوائج میگویند. باب الحوائج یعنی اگر یک آدم زنده در محل شما باب الحوائج باشد یعنی چه؟ یعنی گرفتار هستی در خانهی باب الحوائج برو، او کسی را رد نمیکند. آقا این همه پول را از کجا میآورد؟ شیعههای آقا زیاد هستند، شیعهها را سازماندهی کرده است، وجوهات میرسد، خمس میرسد.
اصلاً یکی از مبارزات اصلی موسی بن جعفر سلام الله علیه با حکومت هارون این بود که هارون خیلی ثروت داشت، ابر که میدید میگفت ای ابر هر چه باد بوزد و تو را جا به جا کند، هر جا باران ببارد خراج آنجا برای من است. یعنی آنقدر سرزمین او گسترده بود. میگفت من نمیرسم هر سال حج بروم، یک سال باید بروم به فتوحات رسیدگی کنم، یک سال به حج بیایم. پول که میخواست سر داماد خود بریزد، الآن شما شنیدید سر داماد چه میریزند؟ نقل میریزند، پول میریزند، سکه میریزند، سکهی طلا میریزند. یک قوطیهایی بود که هارون سر داماد میریخت، مردم قوطیها را که برمیداشتند، باز میکردند داخل آن یک کاغذ بود، نوشته بود یک سال خراج استان فلان، استانداری فلان به این صورت بود. اصلاً ثروت هارون عجیب و غریب بود. مردم میرفتند از هارون پول بگیرند، ده دینار میداد. ده دینار یعنی ده مثقال طلا، کم نیست یعنی ده سکه.
کرامت و بخشش موسی بن جعفر علیه السّلام برای فتح قلوب شیعیان
شخص میگفت مشکل من حل نشد، میخواهم بچّهی خود را زن بدهم بیشتر میخواهم. در خانهی موسی بن جعفر میرفت، معروف بود که کیسههای موسی بن جعفر کمتر از ۲۰۰ دینار نیست. میگفتند امام به کجا وصل است؟ آنکه سلطان بیت المال دارد اینطور پول نمیدهد، او از کجا میآورد؟! و چون امام هیچ توقعّی از کسی نداشت. مثلاً فرض کنید در محل یک نفر باشد که به شما پول میدهد و توقّع داشته باشد مدام زیر نویس کنید، مدام از او تعریف کنید، تبلیغ کنید، این محبوبیت نمیآورد. امّا یکی به موافق و مخالف پول میدهد. طرف فحش میداد، حضرت میفرمود: گرفتار هستی، سکّه که میداد ۳۰۰ دینار داخل آن بود. یعنی ۳۰۰ سکه. اصلاً تعجّب میکردند، میگفتند امام این همه پول را از کجا میآورد؟ این چرا مبارزه بود؟ چون میفهمیدند این همه سکه میدهد یعنی خیلی شیعه دارد که برای او این همه پول میفرستند. آن کسی که فتوحات به دست او است، بانک مرکزی دست او است، این همه پول نمیدهد.
کار به جایی رسید که چندین نفر در حکومت هارون نفوذی امام بودند، مرید امام بودند. مثلاً فرض کنید همسر یکی مریض شد، مادر یکی مریض شد، بعد باب الحوائج یک وقتی فقط بانک مرکزی است، امام کاظم فقط بانک نبود. مادر یکی مریض میشد، میگفتند پیش عبد میرویم. میدانید به امام کاظم عابد میگویند، سجدههای او طولانی بود، میگفتند برویم به او التماس دعا بگوییم. امام نمیگفت تو چه کسی هستی، شیعه هستی، سنّی هستی. گاهی خانوادهی هارون به امام کاظم التماس دعا میگفتند و میگرفتند به خاطر اینکه جا بیفتد. امام رضا هم همینطور است.
اینکه میگویند امام رضا روحی له الفداه پناهگاه است مأمون وقتی یک مشکلی در کشور پیدا میشد به امام رضا پناه میبرد. اینها پیش امام کاظم میرفتند، میگفت آقا مادرم مریض است، حضرت میفرمود: دعا کردم خوب میشود. میرفت میدید مادر خوب شده است، روی اینها اثر میگذارد. به امام میگفتند آقا ما اصلاً با تو نیستیم، ما تو را تبلیغ نمیکنیم، شما امام ما نیستید، در حزب شما نیستیم، این کار جذب میکند. امام ادّعای رسمی امامت نمیکرد، ولی یک کاری کرده بود که قلوب را فتح کرده بود.
مهدی عباسی یک روز گفت ما از دست امام کاظم چه کار کنیم؟ وزیر من رافضی شده است. شما حساب کنید کار به یک جایی برسد وزیر امور خارجهی یک کشوری که با یک کشور دیگر دشمن است، جذب آن کشور شود. این از جهت سیاسی خیلی خطرناک است و امام هم کاری نمیکرد. امام بحث دینی را زیاد عمومی مطرح نمیکرد، یعنی آن حرفها برای خواص شیعه بود.
حضرت در اوج محبوبیّت که قرار گرفت، وجود مبارک خود را خرج حضرت زهرا کرد. در اوج محبوبیت که قرار گرفت آسوده خاطر شدند که اوضاع تا حدودی بر وفق مراد است، زمان موسی بن جعفر خیلی از افراد ادعای امامت میکردند، ولی دیگر کسی نه از جهت علمی، نه از جهت عبادتی و نه از جهت پول به چشم نمیآمد. شما بروید چند بار به یک نفر بدون چشمداشت به گونهای پول بدهد که تغییر کنید، هر کسی باشد آدم جذب او میشود، میگوید اصلاً توقّعی از من ندارد، نمیگوید فراموش نکن، چیزی به جای آن از من نمیخواهد.
وجههی بنی العباس به اهل پیت پیغمبر بودنشان
هارون به مدینه آمد. خود این یک بحث مفصّلی است هارون که بنی عباس بودند، همهی وجههی آنها این بود که ما اهل بیت پیغمبر هستیم، چون پدربزرگ ما عموی پیغمبر است. گفت: «السَّلامُ عَلَیک یَا بن عَمَّ»[۱] که مردم متعجّب شوند و بگویند شاه پسر عموی پیغمبر است. میدانید شرایط قبل به این شکل بود حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه برای مثلاً مادر هارون که بچّهی او از دنیا رفت نامهی تسلیت فرستاد، شرایط تقیّه بود. ولی وقتی اوضاع به یک حدی رسید، حضرت کار سیّد الشّهداء را انجام داد، یعنی حمله کرد. حضرت کنار ضریح مطهر پیغمبر ایستاد، فرمود: «السَّلامُ عَلیکَ یَا أبه» این بلافاصله یعنی تقابل. یعنی پسر عمو کیست و در چه جایگاهی قرار دارد؟! پیغمبر پدرم است. هارون عصبانی شد، گفت: کجا پدر تو است؟ چون نسل از طرف پدر منتقل میشود، اگر نتوانید دلیل بیاورید پیغمبر پدر تو است، این تعبیر را به کار بردی، من با تو برخورد میکنم. چون بالاخره رنگ هارون را عوض کرد یعنی نقاشی صورت گرفت. حضرت فرمود: قرآن نخواندی که از ذریهی حضرت ابراهیم خدا عیسی را اسم برده است. عیسی که اصلاً پدری نداشته است، از مادرش رسیده است. «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ»[۲] مگر اینها را نخواندی؟ گفت فراموش کردم، بدتر شد.
معارضهی رسمی امام کاظم علیه السّلام با هارون
محبوبیّت امام که زیاد شد، امام اینطور پول میداد، هر کجا فرصت پیدا میکرد میفرمود: بله، حق ما اهل بیت را خوردند، مادر ما یک باغ داشت آن را خوردند. میگفتند آقا شما این همه پول میدهید؟! هارون که آنقدر ثروتمند بود، یک روز آقا را صدا زد. من باید اینها را میگفتم تا ببینید جملهی موسی بن جعفر چه هزینهی سنگینی است، یعنی شرایط را باید شما میدیدید، یعنی این روایت که شما از اوّل مستقیم شنیدید و من بگویم فایدهای ندارد. در نهایت یک روز هارون گفت آقا این باغ کجا بوده که از شما غصب کردند، ما آن باغ را بدهیم و خلاص شویم، این برای ما بد است؟! آمار پولهای من را کسی نمیتواند نگه دارد، به باغ شما چه کار دارم؟!
شرایط دورهی امام صادق به گونهای بود که به امام میگفتند چرا امیر المؤمنین فدک را برنگرداند، فدک چیست؟ حضرت میفرمودند آقا هر دو طرف شاکی و متشاکی، فاطمه و خلیفه از دنیا رفتند، این حرفها را رها کنید یعنی شرایط را در علل الشرائع ببینید. امام صادق در شرایطی نبود که این حرفها را بزند.
در زمان موسی بن جعفر سلام الله کار به یک جایی رسید که محبوبیّت او عالمگیر شده بود، اوضاع عوض شده بود. هارون گفت آن باغ کجا بود ما آن را به شما بدهیم و خلاص شویم؟! دهها کشور خراج به من میدهند، من به باغ شما چه کار دارم؟ حضرت فرمود: نمیتوانی بدهی. حالا من خیلی از حرفها را سانسور کردم، اینکه این را زمان مهدی عباسی یک شکل گفت، اینجا یک شکل گفت. گفت چرا نمیتوانم بدهم؟ فرمود: برای اینکه همهی حکومت تو است. گفت: چیزی برای من نمیماند؟ فرمود: اینها همه غصب است. یعنی معارضهی رسمی. حضرت به زندان افتاد.
مدح شاعر سنّی از کرامت موسی بن جعفر سلام الله علیه
یک نامهای از حضرت در زندان است که آخرین نامهی حضرت است. یک نفر نامه نوشت، از او سؤال کرد، فرمود: من الآن در موضع تقیّه هستم. حالا چطور این نامه را نوشت… میدانید امام را به زندان میانداختند، زندانبان عاشق امام میشد. تصوّر نکنید من و شما به امام کاظم محبّت داریم هنر کردیم، هر کسی را مسئول زندان امام میکردند دیوانهی امام میشد. زندان را عوض میکردند. آن ملعون سِندی بن شاهک که هم اگر امام را کشت، بروید ملاحظه کنید فرزندان او شاعر و مداح موسی بن جعفر شدند. خانوادهی قاتل موسی بن جعفر بعداً شاعر شدند. کشاجم از نسل سندی بن شاهک است، از شعرای برجستهی اهل بیت است. نسل سندی بن شاهک چند شاعر دارد. یعنی «النَّاس عَبیدَ الاحسَان» هر چه دشمن دشمنی کند اینها وقتی کرامت میدیدند، گرفتار میشدند، بیمار میشدند، بعد از وجود مبارکش هم وقتی به قبر مطهر او پناه میبردند نتیجه میگرفتند. این باب الحوائج ما شیعیان به موسی بن جعفر نمیگوییم، سنّیها به او باب الحوائج میگفتند. یک سنّی شعر گفته است که زیر این آسمان بهتر از او برای موسی بن جعفر کسی نگفته است.
حضرت در نامهی خودشان نوشتند الآن تقیّه است، نمیتوانم حرف بزنم ولی چون میدانستند بعداً امامت امام رضا دچار مشکل خواهد شد، فرمودند فقط یکی را به شما میگویم به زودی من را مسموم خواهند کرد یعنی من کشته میشوم، من غایب نمیشوم. بعد از حضرت موسی بن جعفر یک فتنهای شد. به ابو نواس شاعر گفتند برای چه در مدح علی بن موسی الرّضا شعر نمیگویی؟
«فَعَلَى مَا تَرَکْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسَى وَ الْخِصَالَ الَّتِی تَجَمَّعْنَ فِیه»[۳]
گفتند تو که حرف میزنی همینطور دُر و گوهر از دهانت بیرون میآید، چرا از علیّ بن موسی الرّضا ولیعهد مأمون شده است، چیزی نمیگویی؟ معمولاً رسم است که برای ولیعهد شعر میگویند، تو که در شاعری ممتاز هستی. میگوید من گفتم چطور باید شعر بگویم، ابو نواس شیعه نیست.
«قُلْتُ لَا أَهْتَدِی لِمَدْحِ إِمَامٍ کَانَ جَبْرَئِیلُ خَادِماً لِأَبِیه»
من نمیتوانم اقدام کنم به مدح امامی که جبرئیل نوکر پدر او است. شخصیّت موسی بن جعفر محبوب اهل سنّت بوده است. چرا؟ آنقدر که کرامت و حاجت گرفته بودند، آنقدر که پول گرفته بودند.
لذا یک شاعری از نسل خلیفهی دوم است، او میگوید برای اینکه دهانم نجس نشود هیچ وقت از جدّ خود شعر نمیگویم. عجیب شیفتهی زیارت امیر المؤمنین است. یک بیت شعر گفته است که زیر این آسمان بهتر از این برای موسی بن جعفر من ندیدم. میگوید یا موسی بن جعفر خیلی کریم هستی که اجازه میدهی ما هم از تو چیزی بخواهیم. قبل از آن میگوید آقا حاجات من از تو خیلی بزرگ است، چون اگر حاجت کوچک از تو بخواهم به تو توهین کردم. حاجات من از تو زیاد است. بعد میگوید خیلی کریم هستی که اجازه میدهی من هم از تو چیزی بخواهم. نگاه نمیکنی من چه کسی هستم، پدربزرگ من کیست، به ما هم میدهی. اینجا جای ما نیست بیاییم. میگوید اینجا همان جایی است که موسی اگر بخواهد بیاید پا برهنه میآید.
بعد من این بیت را زیر آسمان بهتر از این ندیدم که غیر شیعه گفته است. میگوید: «وَ أَتوا لِبَابِکَ یَحمِلونَ وَسیلهً» چه کسانی؟ «المُرسَلون» میگوید انبیاء مرسل اینجا با امید میآیند یک چیزی بگیرند، «وَ أَتوا لِبَابِکَ یَحمِلونَ وَسیلهً المُرسَلون غَداً بِهَا تَتَوَسَّلُ» میگوید انبیاء مرسل برای اینکه قیامت دست آنها خالی نباشد به کوی تو میآیند و قدمی میزنند، با امید به اینجا میآیند، میگوید موسی بن عمران با امید به اینجا میآید، خیلی آقایی کردی اجازه دادی من هم بیایم.
شرایط سخت امام کاظم علیه السّلام در زندان
«وَ أَتوا لِبَابِکَ یَحمِلونَ وَسیلهً المُرسَلون غَداً بِهَا تَتَوَسَّلُ» خیلی آقایی کردی اجازه دادی ما هم بیاییم. آقا را به زندان انداختند، مدام زندانها عوض شد، بدن مبارک آقا خیلی اذیت شد. در زندان عادی نمیانداختند برای اینکه امام بقیّه را زیر و رو میکرد، زندانیها میشوریدند، زندانبانها همه طرفدار او میشدند، لذا زندان انفرادی بود. سالها حضرت زندان انفرادی بود، در جاهایی که نور نبود. در آب انبارها، در چاهها، در سیاهچالها. چاه را خشک میکردند امام را در آن چاه نگه میداشتند، سالها بدن مبارک حضرت نور نخورد. صبح بعد از نماز صبح به سجده میرفت تا اذان ظهر در سجده بود، «حَلِیفِ السَّجْدَهِ الطَّوِیلَهِ … وَ الضَّرَاعَاتِ الْمُتَّصِلَهِ»[۴] یکی آمد به هارون گفت: هارون از خدا بترس، من رفتم چند روز مناجات موسی بن جعفر را گوش میکردم، یک کلمه راجع به تو حرف نزند، یک کلمه از مردمی که این همه به آنها کمک کرده بود، پول داده بود، آنها از ترس دفاع نکردند حرف نزد، مدام برای امّت پیامبر دعا میکرد. کار به جایی رسید که این بدن مبارک در این زندان نمور آسیب دید، آنقدر غل و زنجیر به بدن مبارکش بود، بدن آب شد.
شباهت موسی بن جعفر سلام الله علیه به مادرش فاطمهی زهرا
چون امام کاظم روحی له الفداه فدایی زهرای اطهر است من میخواهم برای امام کاظم سلام الله علیه دو شباهت موسی بن جعفر با مادرش را عرض کنم. این روایت معروف که همهی ما با آن بارها گریه کردیم که «إِنَّ فَاطِمَهَ صِدیقهَ شَهیدَه»[۵] این برای موسی بن جعفر است. موسی بن جعفر برای اینکه ماجرای حضرت زهرا به من و شما برسد خیلی تلاش کرده است، به مادر خود عنایت دارد.
فضل بن ربیع میگوید هارون آمده بود به حضرت سر بزند. خود هارون بن ربیع مشهور به دشمنی با اهل بیت است. میگوید یک چراغی از آن بالا دستم گرفتم، چراغ را جلو آوردم برای اینکه هارون ببیند وضع موسی بن جعفر چگونه است. یک مقدار آن پایین را نگاه کرد، گفت: «ما هذه الملحفه» آن پارچه که روی زمین است چیست؟ فضل بن ربیع میگوید: این ملحفه نیست، «هَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَر» بدن او آب شده است. به ما گفتند مادر شما هم اینطور شد «وَ نَحَلَ جِسْمُهَا وَ ذَابَ لَحْمُهَا وَ صَارَتْ کَالْخَیَالِ»[۶] گفتند مادر شما هم وقتی روی زمین خوابیده بود، مثل اینکه پارچه روی زمین افتاده است. یک شباهت دیگر هم به مادر خود دارد سیّد بن طاووس اینطور میگوید موسی بن جعفر «حَلِیفِ السَّجْدَهِ الطَّوِیلَهِ … وَ الضَّرَاعَاتِ الْمُتَّصِلَهِ … وَ الْجَنَازَهِ الْمُنَادَى عَلَیْهَا بِذُلِّ الِاسْتِخْفَافِ»[۷] میگوید وقتی میخواستند تو را تشییع کنند به تو جسارت کردند، با بیادبی گفتند «هذا امام الرَّفض» این نوعی دشنام است.
یک شباهت دارد اینکه تشییع شما هم خیلی غریبانه بود، ولی تشییع مادرت از شما غریبانهتر بود. آنکه میخواهم عرض کنم این است سیّد بن طاووس اینطور میگوید آنقدر زنجیر به دست و پای حضرت بسته بودند «ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ» استخوانهای مبارکت خرد شده بود، آنقدر زنجیرها سالها در این فضای نمور به دست و پای تو بسته بود، نمیتوانستی حرکت کنی. نیم ساعت ما یک جا بنشینیم و خیلی جا به جا نشویم پای ما خواب میرود، سالها پای مبارک او در زنجیر بود، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ» مرضوض یعنی کوبیده شده. «ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ» آنقدر این زنجیرها را به دست و پای شما این سالها بستند، این استخوانهای پا نرم شده بود، حضرت نمیتوانست خیلی حرکت کند. کار به جایی رسید که گفت: «یَا سَیِّدِی نَجِّنِی مِنْ حَبْسِ هَارُونَ». مرحوم غروی اصفهانی اینطور میگوید: «إِذ رَضًّ تِلکَ الأضلع الزَکیَّه»[۸] یک کاری با مادرت در کوچه کردند، استخوانهای سینهی مبارک او مرضوض شد.
جدّ شما هم در کربلا وقتی آمدند مقابل عمر سعد قرار گرفتند، گفتند «نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْر».[۹]
پی نوشت:
[۱]– حلیه الأبرار فی أحوال محمد و آله الأطهار علیهم السلام، ج ۴، ص ۲۸۶٫
[۲]– سورهی انعام، آیه ۸۴٫
[۳]– عیون أخبار الرضا علیه السّلام، ج ۲، ص ۱۴۳٫
[۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۹، ص ۱۷٫
[۵]– روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (ط – القدیمه)، ج ۵، ص ۳۴۲٫
[۶]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۲، ص ۳۶۱٫
[۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۹، ص ۱۷٫
[۸]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال (مستدرک سیده النساء إلى الإمام الجواد، ج۱۱-قسم-۲-فاطمهس، ص ۵۸۳٫
[۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۵۹٫
پاسخ دهید