حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۶بهمن۹۵ در جلسه پاتوق پژوهش کانون خورشید به بیان «سقیفه؛ بررسی دو گزارش متفاوت» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
شایان ذکر است، پس از جلسه پرسش و پاسخ و نقد و بررسی مباحث صورت گرفت.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
هدیه به محضر حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی مرحمت بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
در مباحثِ تاریخی برای بحث از اینکه در سقیفه چه اتّفاقی افتاده است باید کارهایی صورت بگیرد، یکی از آنها این است که میخواهم عرض کنم، گزارش رسمیای که توسط حکومتِ بانیِ سقیفه بیان شده است مشهورترین گزارش در اخبارِ تاریخی است. وقتی این گزارش را بررسی میکنید میبینید تقریباً در همه جا آمده است، و چون بصورتِ رسمی و عمومی بیان شده و منتشر شده است تقریباً همهی منابع به آن پرداختهاند.
الآن اگر حتّی به کتبِ شیعیانی که راجع به سقیفه در حالِ کار کردن هستند نگاه کنید، مانند مرحوم علامه عسکری رحمه الله علیه (بعنوان مثال)، میبینید که از این نقل استفاده کردهاند.
یکی از مهمترین نکاتی که باید ما در نقدهای تاریخی به آن توجّه کنیم این است که اغراضِ گوینده و اغراضِ منتشر کننده و مطالبی که بیان میکند خیلی در فهمِ ما از تاریخ اثر دارد.
یکی از نمونههای کارگاهیِ تحلیلِ تاریخ به نظرِ بنده این است که چرا در کتاب صحیح بخاری (بعنوان مثال) یک گزارشی آمده است که در آن خلیفهی دوم خلیفهی اول را نقد کرده است؟
ضمناً به شما عرض میکنم که بعضی از نقدهای کلامی و جدلیِ ما (به نظرِ حقیر) خوب متوجّه نشدهاند و به این سمت رفتهاند که اینها از یکدیگر کینه داشتهاند، در نقلهای کلامیِ ما، یعنی در کتبِ کلامیِ ما این هست که علّتِ اینکه خلیفهی دوم خلیفهی اول را تخریب کرد این بود که او را به یک تعارفی انداخت و بعد فکر کرد او در اثرِ تعارف خلیفهی دوم را دور زده است و دو سال حکومت کرده است، ولی انصافاً اینکه این موضوع که «یک نفر بیاید و خود را با این کار تخریب کند که دیگری را ضایع کند» را بتوان از لحاظِ تاریخی باور کرد. این موضوعی که عرض کردم در «شرح ابن ابی الحدید» و در «شافی» سیّد مرتضی هست. بنده این حرف را باور ندارم که خلیفه دوم برای انتقام از خلیفه اول این کار را کرده باشد، چون این کار درواقع تخریبِ خودِ اوست، چون درواقع تخریبِ حکومتِ خلیفه اول تخریبِ حکومتِ خودِ او هم بود. اینکه چرا این مطلب گفته شده است، متنها تقریباً مانندِ یکدیگر است و اگر بررسی کنید میبینید گزارشی که از سقیفه داده شده است با کمترین اختلاف در همه جا به یک شکل است، همه جا غیر از یک جایی که میخواهم عرض کنم. همهی نقلهای کتبِ تاریخیِ موجود، حتّی کتبِ تاریخیِ مثلِ «ارشاد» شیخ مفید رحمه الله تعالی علیه که تلخیصِ کتبِ تاریخیِ اهل سنّت است، همهی آنها در این فضاست، و همهی نقلها به خلیفه دوم برمیگردد، یعنی دقیقاً همان کسی که حکومت را تشکیل داده است، درواقع ما در حالِ خواندنِ گزارشِ فاتح هستیم، ما در حالِ خواندنِ گزارشِ یک جریانی هستیم که کاملاً انگیزه دارد واقعیات را آنطور که به نفعِ جریانِ اوست بیان کند، ما یک شاهدِ عینی نداریم که واقعه را بیان کرده باشد، از طرفِ صاحبِ حکومت میخوانیم، آن هم حدود سال ۲۳ هجری.
یک بررسی که کردم دیدم یکی از مستشرقینِ برجسته که نام او «ویلفرد مادلونگ» است و توصیه میکنم که دوستان کتابِ «جانشینی پیغمبر» او را که آستان قدس چاپ کرده است حتماً بخوانند، بالاخره یک غیرِ مسلمان نوشته است، اما تحلیلهای خیلی خوبی دارد و میتواند خیلی به شما دید بدهد، بالاخره کسی که شاید برای او حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه و خلیفه دوم خیلی مهم نبوده، لذا در این حجاب نمانده است، لذا میدانید که این کتاب بعد از ترجمه در جمهوری اسلامی «کتاب سال» شده است، ممکن است جاهایی از آن با عقایدِ ما یکطور نباشد یا ما نپذیریم یا حتّی بعضی از استنتاجهای تاریخیِ آن را نپذیریم، ولی چون از آن حصارِ اهل سنّت بیرون آمده است، چون اصلاً سنّی نیست، راحت بعضی از تحلیلها را ارائه داده است که شاید ما هم ببینیم که او چه برداشتی از متن کرده است، او بوده است و متن، خیلی هم سخت است که به گردنِ او بیندازیم که او اهلِ تعصّب بوده است. البته شایان ذکر است که بنده اصلاً طرفدارِ او نیستم و میگویم که میشود به او نقدِ فراوانی کرد ولی این کتاب کتابِ خواندنی است، من این کتاب را خیلی سال قبل خوانده بودم ولی اخیراً که کتاب را یک مرتبهی دیگر نگاه کردم دیدم خیلی از جاهای آن با تحلیلی که شخصاً خودم به آن رسیدم نزدیک است، مثلاً حدود هشتاد درصد قرابت داریم، نگاه کردم و دیدم که او هم در واقعهی سقیفه میگوید که تمام نقلهای تاریخی به «ابن عباس» برمیگردد…
«مادلونگ» همان کسی است که ما قبل از جلسه عرض کردیم که یک جمله در موردِ عصمتِ شیعه گفته است و همه به آن استناد میکنند، یعنی شخصِ مهمی است… بعد میگوید که «ابن عباس» میگوید: من… چون اگر شما بگویید که همهی نقلها به ابن عباس برمیگردد، میگویند مگر ابن عباس چند سال داشت؟ وقتی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفتند ابن عباس فقط سیزده سال سن داشت، پس نمیشود او محورِ همهی نقلهای سقیفه باشد، اصلاً اینقدر قابلِ اعتناء نبوده است… میگوید: ماجرا اینطور است که ابن عباس میگوید در یک جمعی که «عبدالرحمن بن عوف» آمد صحبت کرد… که به آن خواهیم پرداخت، به خلیفه دوم چیزهایی گفت، خلیفه دوم آمد و سخنرانی کرد و اینها را گفت.
پس همان حرفِ ماست، اگر همهی نقلها به ابن عباس برمیگردد نقلِ ابن عباس به خلیفه دوم برمیگردد، یعنی درواقع او هم به همین حرفِ ما میرسد، منتها او میگوید که همه به ابن عباس (بعنوان راوی) برمیگردد.
متنی که در حالِ خواندنِ آن هستم متنِ «صحیح بخاری» است که با اختلاف خیلی خیلی کم در «مسند احمد» است، یعنی دو کتاب که برای قرن سوم است، و با اختلاف خیلی خیلی کمی در «انساب الاشراف» و «طبقات ابن سعد» و در منابع قرن سوم اهل سنّت آمده است.
من چند عبارتِ آن را بخوانم، بعد روی آن بحث کنیم تا به آن گزارش دوم برسیم.
ماجرای اینطور است که ابن عباس میگوید: من در کنار بعضیها بودم که قرآن میخواندند و من روایاتِ اینها را در قرآن نگاه میکردم، مثلاً «عبدالرحمن بن عوف» چه میگوید، «ابن مسعود» چه میگوید، این آیه را چگونه میخوانند، «فَبَیْنَمَا أَنَا فِی مَنْزِلِهِ بِمِنًى، وَهُوَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، فِی آخِرِ حَجَّهٍ حَجَّهَا»[۴]، حدود سال ۲۳ هجری، همهی اینها اثر دارد، یعنی پایانِ حکومت خلیفه دوم، «إِذْ رَجَعَ إِلَیَّ عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَقَالَ: لَوْ رَأَیْتَ رَجُلًا أَتَى أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ الیَوْمَ، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ، هَلْ لَکَ فِی فُلاَنٍ؟» ای کاش یک نفر را میفرستادی یا خودت نزدِ خلیفه میرفتی و میگفتی: آیا از فلانی خبر داری؟… در حالِ خواندنِ صحیح بخاری هستم، «فلانی» را در یاد داشته باشید، گفت: آیا از فلانی خبر داری؟ «یَقُولُ: لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ لَقَدْ بَایَعْتُ فُلاَنًا» گفته است اگر عمر بمیرد، هر وقت که از دنیا رفت، یعنی نه اینکه لزوماً با حکومتِ او مخالف باشد، هر وقت او از دنیا رفت ما میرویم و با فلانی بیعت میکنیم. فعلاً دو «فلان» داریم.
«فَوَاللَّهِ مَا کَانَتْ بَیْعَهُ أَبِی بَکْرٍ إِلَّا فَلْتَهً فَتَمَّتْ» بیعتِ با خلیفه اول یک فَلتهای بود، فَلته به معنای ناگهانی بودن است، یک فلتهای بود که منجر به پشیمانی میشود.
«ابن حجر» میگوید استعمالِ «فَلته» برای زمانی است که شما بطورِ شتابزده به یک کاری عمل میکنید و بعد پشیمان میشوید، یعنی یک کاری را بدون بررسی انجام میدهید و بعد کار خراب میشود.
حال آن یک فلتهای بود و گذشت، دیگر نمیگذاریم فلته یک مرتبهی دیگر تکرار بشود، یعنی درواقع آن فلانی که گفته است که اگر عمر بمیرد میرویم و با فلانی بیعت میکنیم.
«فَغَضِبَ عُمَرُ» وقتی شنید غضب کرد، «ثُمَّ قَالَ: إِنِّی إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَقَائِمٌ العَشِیَّهَ فِی النَّاسِ» امشب با مردم بیعت میکنم.
این یک چیزی گفته است که رئیسِ حکومتِ وقت آنقدر احساس خطر کرده است که در مکّه… که مکّه با مدینه فرق دارد، مکّه بینالمللی است، در حج است، مسلمین از جایجای عالَم میآیند، میگوید: امشب با مردم صحبت میکنم.
اگر یک شایعهای، اگر یک تهدیدی اتّفاق بیفتد، باید تهدید چقدر سنگین باشد که وقتی رئیس حکومت میشنود بلافاصله بگوید همین امشب با مردم صحبت میکنم و این ماجرا را توضیح میدهم؟ شما از این موضوع چه میفهمید؟ یعنی او احساس خطر میکند و میخواهد به یک شبههای پاسخ بدهد، وگرنه طبیعتاً چنین عکسالعملی نمیداشت که بگوید من امشب صحبت میکنم.
بعد در ادامه: «فَمُحَذِّرُهُمْ هَؤُلاَءِ الَّذِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَغْصِبُوهُمْ أُمُورَهُمْ» به آنها بگویم که چه کسانی میخواهند فتنهگری کنند و حق را از دستِ اینها بیرون بیاورند و امور را از چنگِ اینها بیرون بکشند.
«قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ:»… حال این عبدالرحمن را هم در یاد داشته باشید که اگر امشب رسیدم و گزارش دوم را هم بحث کنم عرض میکنم که این شخص در ماجرا چه نقشی دارد، «قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: فَقُلْتُ: یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ لاَ تَفْعَلْ» عبدالرحمن گفت: این کار را نکن، چرا؟ «فَإِنَّ المَوْسِمَ یَجْمَعُ رَعَاعَ النَّاسِ وَغَوْغَاءَهُمْ» همهی مردم هستند، چرا اینها را به شبهه دچار میکنی؟
از این موضوع چه میفهمید؟ از این موضوع چه متوجّه میشویم؟ از اینکه یک عدّه نشستند و گفتند که اگر عمر بمیرد میرویم و با فلانی بیعت میکنیم چه میفهمیم؟ میفهمیم خطر آنقدر جدّی است که اینجا باید همهی مردم را واکسینه کرد، یک روستا نیست که شلوغ کرده باشند و فتنه شده باشد، و من میخواهم با همه صحبت کنم. وقتی به او میگوید نگو، او میگوید من باید بگویم.
بعد میگوید: «فَإِنَّهُمْ هُمُ الَّذِینَ یَغْلِبُونَ عَلَى قُرْبِکَ حِینَ تَقُومُ فِی النَّاسِ، وَأَنَا أَخْشَى أَنْ تَقُومَ فَتَقُولَ مَقَالَهً یُطَیِّرُهَا عَنْکَ کُلُّ مُطَیِّرٍ، وَأَنْ لاَ یَعُوهَا، وَأَنْ لاَ یَضَعُوهَا عَلَى مَوَاضِعِهَا» من میترسم اگر این حرفها را بزنی یک نفر در جمع بلند بشود و پاسخِ تو را بدهد، اینطور ناگهان موضوع بدتر میشود.
«فَأَمْهِلْ حَتَّى تَقْدَمَ المَدِینَهَ» صبر کن به مدینه برویم، آنجا سران هستند، آنجا مسئله را به نحوی با سران حل کن. «فَإِنَّهَا دَارُ الهِجْرَهِ وَالسُّنَّهِ، فَتَخْلُصَ بِأَهْلِ الفِقْهِ وَأَشْرَافِ النَّاسِ» اینجا عمومِ مردم هستند، اینجا عموم بلاد اسلامی هستند، اهلِ علم حرفهای تو را میشنوند، «فَتَقُولَ مَا قُلْتَ مُتَمَکِّنًا، فَیَعِی أَهْلُ العِلْمِ مَقَالَتَکَ، وَیَضَعُونَهَا عَلَى مَوَاضِعِهَا» برای مردم شبهه نمیشود، «فَقَالَ عُمَرُ: أَمَا وَاللَّهِ – إِنْ شَاءَ اللَّهُ – لَأَقُومَنَّ بِذَلِکَ أَوَّلَ مَقَامٍ أَقُومُهُ بِالْمَدِینَهِ» بگذار من به مدینه برسم، بعد این را میگویم.
یعنی برای اینکه از فتنه جلوگیری کنم صبر میکنم ولی همینکه به مدینه برسم این مطلب را میگویم، یعنی او را ترساندند و گفتند که به صلاح نیست این مطلب را در اینجا بگویی.
ابن عباس میگوید: «قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقَدِمْنَا المَدِینَهَ فِی عُقْبِ ذِی الحَجَّهِ، فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الجُمُعَهِ عَجَّلْتُ الرَّوَاحَ حِینَ زَاغَتِ الشَّمْسُ، حَتَّى أَجِدَ سَعِیدَ بْنَ زَیْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَیْلٍ جَالِسًا إِلَى رُکْنِ المِنْبَرِ»، روی منبر رفت، خلاصه… وقتی روی منبر رفت بعد از حرفهایی گفت: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: لاَ تُطْرُونِی کَمَا أُطْرِیَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» در پیغمبر غلوّ نکنید، «وَقُولُوا: عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ ” ثُمَّ» یک خبری هم به من رسیده است، «إِنَّهُ بَلَغَنِی أَنَّ قَائِلًا مِنْکُمْ یَقُولُ:»… در بعضی از نقلها بجای «قائلاً» واژههای «رجالً» و «اقوامً» آمده است، در همهی اینها هم شخصیتِ این شخص مبهم است، فقط گفتهاند از اهلِ مدینه است، یعنی در مدینه ساکن است، «وَاللَّهِ لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ بَایَعْتُ فُلاَنًا، فَلاَ یَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ یَقُولَ: إِنَّمَا کَانَتْ بَیْعَهُ أَبِی بَکْرٍ فَلْتَهً» فریبِ این را نخورید که یک عدّهای به شما بگویند «دیدید بیعت با ابوبکر فلته بود» «وَتَمَّتْ، أَلاَ وَإِنَّهَا قَدْ کَانَتْ کَذَلِکَ»، بله اینطور بود، «وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا» خدا جلوی شرّ آن را گرفت.
چه اتّفاقی افتاده است که خلیفه چنین اعترافِ عجیبی میکند؟ شما میدانید که اگر امروز با برادران اهل سنّت صحبت کنیم میگویند: «أفضل الناس بعد رسول الله خلفا به ترتیبِ خلافتشان هستند»، این قولِ مشهور نزدِ آنهاست، چرا باید او چنین حرفی را بزند؟
اگر افضل الناس و خیرالناس بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است و کسی است که تنه به تنهی انبیاء علیهم السلام میزند، چرا نسبت به او «فلته» را بکار میبری؟ «وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا»، توضیح هم میدهد که چرا خدا جلوی شرّ او را گرفت، میگوید چون ما قصدِ قربت داشتیم، وگرنه اگر برترین فرد بود که دیگر «فلته» چه بود؟ اصلاً دیگر چرا پشیمانی پیش آمد؟ چرا نسبت به او «فلته» را بکار میبری؟
«وَلَیْسَ مِنْکُمْ مَنْ تُقْطَعُ الأَعْنَاقُ إِلَیْهِ مِثْلُ أَبِی بَکْرٍ» و تازه در بینِ شما هم کسی مانندِ ابوبکر نیست.
میبینید آنجا که عرض کردم آن عبارتی که مرحوم سیّد مرتضی رحمه الله تعالی علیه نقل کردند را قبول نداریم برای این است که اتّفاقاً در مقامِ مذمّتِ او نیست، میگوید تازه بینِ شما ابوبکری هم نیست.
«مَنْ بَایَعَ رَجُلًا عَنْ غَیْرِ مَشُورَهٍ مِنَ المُسْلِمِینَ فَلاَ یُبَایَعُ هُوَ»، اگر کسی از راهی بغیر از راهِ مشورت بیعت کرد بیعتِ او قبول نیست، «وَلاَ الَّذِی بَایَعَهُ»، نه آن کسی که با او بیعت کردهاند و نه آن کسی که بیعت کرده است، نه آن بیعت قبول است و نه آن فرد حاکم است، «تَغِرَّهً أَنْ یُقْتَلاَ»، این فریبکاری است، حکمِ آن اعدام است.
اصلاً چرا شما سقیفه را اینطور میکوبید؟ تو که از طریقِ همین سقیفه به حکومت رسیدی!؟
تا اینجای متن برداشتِ انسان این است که خلیفه دوم بر خلافِ خلیفه اول توانِ این موضوع را نداشت که حاکمی را بعد از خود منصوب کند، برای اینکه وقتی او به حکومت رسید با نارضایتی به حکومت رسید، ضمناً در پردهای از ابهام به حکومت رسید، چون خلیفهی قبلی… درست است که مردم احساس میکردند که بعد از خودشان چه کسی به حکومت میرسد و آمدند و به خودِ او اعتراض کردند، ایانکه اینها این موضوع را ساختند که برای توجیه کردنِ حکومتِ خلیفه گفتند: به خلیفه اول رجوع کردند و گفتند از خدا بترس و این بداخلاق را بر سرِ ما مسلّط نکند؛ بعد از آن دستخطِ عثمان آمد که او در اغماء بود و من نوشتم، بعد یک لحظه برگشت و گفت: خوب کردی، بعد هم رفت و دیگر برنگشت!
چرا خلیفه دوم نمیآید تا بعد از خود باز هم جانشین تعیین کند؟
اگر جانشین تعیین نکردند و اولَی بود پس چرا خلیفه اول جانشین تعیین کرد؟
اگر تجربهی خوبی بود پس چرا خلیفه دوم جانشین تعیین نکرد؟ و چرا یک عدّهای را که همه از نزدیکانِ حکومت هستند، مانندِ عایشه و حفصه و عبدالله بن عمر، اینها مدام گفتند که اگر شما وصیّت نکنید و خلیفه تعیین نکنید خیانت کردهاید.
دیدهاید سال هشتاد یک نفر میخواست رئیس جمهور بشود و میگفت من نمیآیم، مدام اصرار کردند و در صدا و سیما حاضر شد و گفت: ایستادهام چو شمع… بعد هم گریه کرد؛ یک طوری برای رأی آوردن… اینطور وانمود کرد که من نمیخواستم بیایم ولی از من درخواست کردند، یک مرتبهی دیگر هم آمدم تا دستِ شما را بگیرم و شما را نجات بدهم؛ یعنی از سیاستِ اینکه یک عدّهای به میان بیایند و درخواست کنند و التماس کنند و خواهش کنند تا شاید آقا احساسِ تکلیف کند و به صحنه وارد بشود… و این سؤال که «آیا تعیینِ خلیفه نکردن خیانت است؟»، اگر بگویید تعیین نکردنِ خلیفه «خیانت» است، شما که میگویید حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خلیفه تعیین نکرده است! اگر تعیینِ خلافت کردن «خیانت» نیست پس چرا شما میخواهید خلیفه دوم این کار را کند؟ بعد آن گروه میخواهد چکار کنند که خلیفه میگوید حکمِ آن اعدام است؟ و آن را با بیعتِ خلیفه اول مقایسه میکند؟ و بعد میپذیرد که این روشِ به حکومت رسیدن درست نیست. اگر روشِ به حکومت رسیدنِ خلیفه اول درست نیست به طریقِ اولَی روشِ به حکومت رسیدنِ خلیفه دوم هم درست نیست، چون آنجا باز یک شورای سقیفهای هست اما در به حکومت رسیدنِ خلیفه دوم اصلاً شورایی در کار نیست و یک نفر تصمیم میگیرد.
اگر این مسئله غلط است چرا خلیفه دوم راجع به «به حکومت رسیدنِ خود» صحبتی نمیکند؟
اینطور است که خلیفه اول به حکومت رسیده است، در یک جمعی، حداقل این است که یک تصمیمِ فردی نبوده است، دو سه نفر از مهاجرین هستند و یک عدّه از انصار هم آنجا بیعت کردند، یک جمع هستند، مسلّماً تصمیمِ یک جمع اولَی از این است که یک نفر بیاید و برای همهی مسلمین تصمیم بگیرد.
خلیفه راجع به «به حکومت رسیدنِ خود» حرفی نمیزند، طبیعی است! چون او وقتی میخواهد آن جایی که شبهه هست را پاسخ بدهد، در مقامِ تبیینِ حق نیست، بعد میگوید شنیدهام یک نفر گفته است که اگر فلانی بمیرد با فلانی بیعت میکنیم، این فلانیها چه کسی هستند؟ آیا این فلانیها در حدّ انسانهای معمولیِ جامعه بودند؟ اگر بودند آیا لازم بود که خلیفه بیاید و یک طوری سخنرانیِ رسمی کند که در همهی منابع بیاید؟ یا اینکه اینطور نبوده است و این احساسِ خطر جدّی بوده است که نکند واقعاً با آن فلانی بیعت بشود؟ که او احساسِ خطر کرده است که پاسخ بدهد. اگر احساسِ خطر نمیکرد آیا اصلاً پاسخ دادن معنی داشت؟ مسلّماً معنی نداشت! و بعد بیاید و برای اینکه بگوید این روش غلط است… اگر اینکه یک عدّهای جمع بشود و یک نفر را بعنوانِ خلیفه تعیین کنند، یعنی در مقامی که خلیفهای نیست، اگر این کار غلط است پس حکومتِ خلیفه اول چه میشود؟ میآید و برای توجیه حکومتِ خلیفه اول را توضیح میدهد، که چه شد که او در سقیفه پیروز شد، و این نقل به ما میرسد.
یعنی در یک حادثهای که او برای پاسخ به یک شبههای باید پاسخ میداده است مجبور شده است که بیاید و سقیفه را برای مردم توضیح بدهد. حال گزارشِ او را از سقیفه ببینید، تا عرض کنم که بعداً آن گزارشِ مخالف را چه کسی گفته است و کجاها رسیده است و چطور رسیده است.
میگوید: «إِنَّهُ قَدْ کَانَ مِنْ خَبَرِنَا حِینَ تَوَفَّى اللَّهُ نَبِیَّهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» وقتی خدا پیغمبرِ خود را از دنیا برد «أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا» انصار چکار کردند؟ «أَنْصَارَ خَالَفُونَا» یعنی چه؟ پیغمبر از دنیا رفته است و بر طبقِ این نقل که بخاری آورده است ظاهراً پیامبر وصیتی هم ندارد، وقتی وصیتی ندارد یعنی باید ببینیم مسلمین دربارهی سقیفه چه تصمیمی میگیرند، این جمله که «أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا» یعنی چه؟ شما چکاره بودید که انصار با شما مخالفت کردند؟ ما هنوز فعلاً به دلایلِ بیرونیِ نقل و نقدِ آن نپرداختهایم، فعلاً روی خودِ متن کار میکنیم، میگوید انصار با ما مخالفت کردند، یعنی چکار کردند که با شما مخالفت کردند؟
«وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِی سَقِیفَهِ بَنِی سَاعِدَهَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا» اینها هم با ما مخالفت کردند. شما چه کاره بودید که اینها هم با شما مخالفت کردند؟ کاملاً معلوم است که او وقتی در سال بیست و سه هجری در حالِ گزارش دادن است دو حکومت اتّفاق افتاده است و این دو حکومت حق هستند و اینها با ما مخالفت کردهاند. ولی اینجا که در حالِ نقل کردن هستی هنوز حکومتی رُخ نداده است. یعنی چه که با ما مخالفت کردند؟ با چه چیزِ شما مخالفت کردند؟
فقط در بینِ شیعیان یک بحثِ صحیفهای هست که میشود با آن مخالفت کرد، که ما یک تصمیمی گرفته بودیم و این دو جریان با ما مخالفت کردند، وگرنه اگر آن چیزی که شیعیان میگویند نباشد با چه چیزِ شما مخالفت کردند؟ یعنی شما در این امّت چه کاره بودید؟ نهایتاً فقط یک نفر از اصحاب بودید دیگر! یعنی چه که با شما مخالفت کردند؟
«علی و زبیر و من معهما و انصار بعصرهم»… و باز یک نقلِ جالبی اینجاست، «وَاجْتَمَعَ المُهَاجِرُونَ إِلَى أَبِی بَکْرٍ» مهاجرین هم به سراغِ ابوبکر رفتند، یعنی سه حزب شدیم، در حالی که اینجا هنوز با خلیفه اول بیعت نکردهاند، یعنی این گزارش باز هم دقیق نیست، چون «وَاجْتَمَعَ المُهَاجِرُونَ» نیست، باید میگفت «إجتَمَعهُ أنا وَ أبوعُبیدَه»، یعنی دو نفر نه «مُهاجِرُون»، چون وقتی در ادامه هم توضیح میدهد همینطور است.
از کجا معلوم که مهاجرون به سراغِ شما آمدهاند؟ یعنی امّت سه دسته شد، این گزارش اشکال دارد، برای اینکه فقط دو نفر از مهاجرون آمدند، نه همهی آنها.
«فَقُلْتُ لِأَبِی بَکْرٍ: یَا أَبَا بَکْرٍ انْطَلِقْ بِنَا إِلَى إِخْوَانِنَا هَؤُلاَءِ مِنَ الأَنْصَارِ»، بیا برویم که… از اینجا آن ماجرای سقیفهی مشهوری که شنیدهاید را نقل میکند.
باز دوباره اگر رجوع کنید میبینید که در این گزارشی که من نامِ آن را «فکت شیت خلیفه دوم» گذاشتهام، گزارشِ رسمیِ حکومتی که در همهی کتبِ تاریخی هم ذکر شده است، اینجا اینطور انگاره شده است که انصار هیچ ضریب هوشی ندارند، یعنی شما هیچ مخالفتی نمیبینید، انصار یک جا جمع شدند و به دنبالِ حکومت هستند، اینها وارد میشوند… ما سه نفر هم رفتیم و واردِ ماجرا شدیم، گفتیم این کیست که اینجاست؟ گفتند: «هَذَا سَعْدُ بْنُ عُبَادَهَ»، او گفت: «فَنَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ وَکَتِیبَهُ الإِسْلاَمِ، وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ المُهَاجِرِینَ»، اینجا «مَعْشَرَ المُهَاجِرِینَ» چند نفر هستند؟ خودِ او میگوید که ما سه نفر هستیم! نه «مُهاجِرُون». ما از اسلام دفاع کردیم، از مال و جانمان گذشتیم، میگوید: ما گفتیم آیا ما هم حرف بزنیم؟ «لَنْ یُعْرَفَ هَذَا الأَمْرُ إِلَّا لِهَذَا الحَیِّ مِنْ قُرَیْشٍ، هُمْ أَوْسَطُ العَرَبِ نَسَبًا وَدَارًا» این امر باید به قریش برسد.
اگر انصار چنین چیزی را میدانستند برای چه جمع شدند؟ اگر نمیدانستند چرا همینکه این جمله را گفتید همه گفتند که «راست میگویید»، اینجا در این گزارش «انصار» در حدِ عروسک هستند.
من گفتم: حکومت برای قریش است، آنها هم قبول کردند، پس از ما یک امیر و از شما هم یک امیر، بعد گفتیم: نمیشود که دو امام باشد، اینطور کار پیش نمیرود، گفتند: پس از شما امام و از ما هم وزیر.
اگر این اجتماع اینقدر پیشپاافتاده بود که اصلاً جمع نمیشدند، چه شد که این را قبول کردند؟ چطور شد که بعد ناگهان همه آمدند و با شما بیعت کردند؟ سه نفر در برابرِ یک لشگر! این در یک گزارشِ دیگر نیست، جمعِ آنها جمع بود و اینجا فقط سه نفر بودند، بعد گفتند: باید از قریش باشد. اینجا هیچ استنادی به برتریِ خلیفه اول نشده است، گفتند از قریش باشد، الآن اینجا سه نفر از قریش حاضر هستند، یعنی این سه نفر مهاجر… اگر اینطور بود که ده دقیقهی دیگر هم صبر میکردید شاید یک گزینهی دیگر هم به قریشیها اضافه میشد! چطور شد که اینها عجله داشتند که حتماً یک نفر بیعت کند؟
میگوید: همه قبول کردند و گفتند تا زمانی که ابوبکر هست که اصلاً ما چهکاره هستیم؟ خُب اگر «تا زمانی که ابوبکر هست اصلاً ما چهکاره هستیم» چرا اصلاً جمع شدید؟ اگر اینقدر روشن بود!
بعد شما نگاه میکنید، عبارتِ «مِنّا أمیر، مِنکُم أمیر»… ما گفتیم این حرفها را نزنید تا سر و صداها بخوابد، من گفتم: آقا! دست دراز کنم و با تو بیعت کنم، من با خلیفه بیعت کردم، «فَبَسَطَ یَدَهُ فَبَایَعْتُهُ، وَبَایَعَهُ المُهَاجِرُونَ»… عبارت را ببینید، به خلیفه گفتم که «ابْسُطْ یَدَکَ یَا أَبَا بَکْرٍ، فَبَسَطَ یَدَهُ فَبَایَعْتُهُ»، من با او بیعت کردم، «وَبَایَعَهُ المُهَاجِرُونَ»…
این کسی که در حالِ گزارش دادن است در صددِ این است که بگوید اگر ما یک فلتهای انجام دادیم، اشکالِ این فلته این بود که ما گرفتار بودیم و یک اضطراری برای ما رُخ داد و ما در یک شرایطِ حادِ امنیتی بودیم، لذا میخواهد بگوید که مهاجرون با ما همراهی کردند، در حالی که «وَبَایَعَهُ المُهَاجِرُونَ» نیست، «بایَعَهُ أبوعبیده جراح (به معنای گورکَن)» بود، هنوز مهاجرون نیست! آن «عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا» هم برای خودشان چند مهاجر هستند… «ثُمَّ بَایَعَتْهُ الأَنْصَارُ» بعد همهی انصار هم بیعت کردند.
ناگهان همه متحول شدند؟!؟ ناگهان شما در این گزارش چه استدلالِ شگفتانگیزی کردید که همه به حرفِ شما گوش کردند؟ طوری که حتّی نگفتند برویم و فکر کنیم و بیاییم، ناگهان همهی مردم بیعت کردند! اینها دیگر خلأهای متنِ ایشان است که معلوم نیست چه شد!
باز یک اشارهای دارد که جالب است، میگوید: در آن بیعتگیری همه چیز شلوغ شد و «سعد بن عباده» که مریضاحوال بود در حالِ رفتن به زیرِ دست و پا بود، یک نفر گفت که «قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَهَ»، او را کشتید، خلیفه میگوید: من «قُلْتُ: قَتَلَ اللَّهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَهَ»، چرا؟ مگر چکار کرده بود؟ شما که میگویید همهی خزرجیها آمدند و بیعت کردند و اصلاً سعد بن عباده را حساب نکردند!
«قَالَ عُمَرُ:»… از اینجا به بعدِ این متن حیرتِ من را از متن زیاد میکند، خلیفهای که در انجامِ دستوراتِ خود لحظهای توقف نمیکرد، سرعتِ در تصمیمگیری و شدّتِ عملِ او حیرتآور است، در مواردی که رسماً میخواهد موضعگیری کند یا تنبیه کند براحتی این کار را انجام میدهد، اینجا چه لزومی دارد که برای مخاطبانِ خود که در حالِ سخنرانی است میگوید: «وَإِنَّا وَاللَّهِ مَا وَجَدْنَا فِیمَا حَضَرْنَا مِنْ أَمْرٍ أَقْوَى مِنْ مُبَایَعَهِ أَبِی بَکْرٍ» بخدا بهتر از این گزینه نداشتیم.
این در چه مقامی است؟ معلوم است در آن حرفهایی که در جامعه مطرح شده است که یک فلانی گفت اگر عمر بمیرد با یک فلانی بیعت میکنم، این موضوع در دلِ مردم اثر گذاشته است، بعد گفتهاند که بیعتِ با خلیفه اول فلته بود، دیدید چه اشتباهی کردیم؟! این هم الآن آن شرایط را ندارد که بگوید آن اشتباه نبود، چون اگر برترین فرد را انتخاب کردید که فلته نبود که «وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا»، چه نیازی است که قسم میخورد؟ میگوید خدا جلوی شرّ این انتخابِ شتابزدهی ما را گرفت، چون قصدِ ما خیر بود، وگرنه اگر «مِن غیر مشوره النّاس» باشد حکمِ آن اعدام است.
«خَشِینَا إِنْ فَارَقْنَا القَوْمَ وَلَمْ تَکُنْ بَیْعَهٌ» ترسیدیم اگر این قوم را رها کنیم و بیعت نگیریم «أَنْ یُبَایِعُوا رَجُلًا مِنْهُمْ بَعْدَنَا» یکی از انصار خلیفه بشود؛ این نشان میدهد که خلیفه اول حداقل گزینهی روی میز انصار نبود.
«فَإِمَّا بَایَعْنَاهُمْ عَلَى مَا لاَ نَرْضَى، وَإِمَّا نُخَالِفُهُمْ فَیَکُونُ فَسَادٌ» اگر ما با آن کسی که آنها بیعت کردند بیعت میکردیم راضی نمیشدیم!
چرا راضی نمیشدید؟ بجای اینکه شما فلته انجام بدهید آنها فلته انجام میدادند، شما دو سال تحمّل میکردید! میگوید ما کوتاه نمیآمدیم، چون ما قریش هستیم.
«وَإِمَّا نُخَالِفُهُمْ فَیَکُونُ فَسَادٌ»، بعد میگوید: «فَمَنْ بَایَعَ رَجُلًا عَلَى غَیْرِ مَشُورَهٍ مِنَ المُسْلِمِینَ» اگر کسی بدونِ اینکه با عمومِ مسلمین مشورت کند با کسی بیعت کند «فَلاَ یُتَابَعُ هُوَ وَلاَ الَّذِی بَایَعَهُ» نه این بیعت قبول است و نه آن کسی که با او بیعت شده است خلیفه است، «تَغِرَّهً أَنْ یُقْتَلاَ» اصلاً باید کشته بشود.
خلیفه دوم نمیگوید این اتّفاق که زمان سقیفه رخ داد و بحران شد، وقتی دو سال گذشت یک نفر با وصیت یک نفر به حکومت رسید که «مِن غَیرِ مَشوِرَهٍ» بود، این به چه دلیلی اتفاق افتاد؟ اینجا دیگر صلاح نمیداند که در سخنرانیِ خود بحث کند، و بعد هم که شما را خواستند و مجبور شدید حاکمی تعیین کنید و شورای شش نفره تشکیل شد، با از هم «مِن غَیرِ مَشوِرَهٍ مِنَ المُسلِمین» است، نه قبل از آن به این قسمت عمل کردی و نه بعد از آن، شما از این موضوع چه میفهمید؟
از این موضوع این را میفهمیم که تاریخ این را نشان میدهد که حکومت خلیفه دوم بخاطرِ خشونتهای شدیدی که داشت، مردم از ترس جرأت نمیکردند حرف بزنند، نقلهای متعدد داریم که وقتی صدای پای او در کوچهای به گوش میرسید زنِ حامله سقط میکرد! و این موضوع در آثارِ آنها هست که یکی از سؤالاتِ مشورتیِ مجمع تشخیصِ خلیفه دوم از «محمد بن مَسلَمه» و «مُغیره» که در «مصنّف ابن ابی شَیبِه» آمده است این است که اگر کسی زنِ حاملهای را لگد زد و سقط کرد باید دیه بدهیم یا نه؟ این موضوع فقط به آن چیزی که در ذهنِ شما هست برنمیگردد، «کتک زدنِ زنان» بارها در زمانِ خلیفه دوم اتفاق افتاده است، مواردِ زیادی داریم که میگوید زنی در حالِ رد شدن بود و خلیفه او را صدا کرد و دیدند آن زن ادرار کرد، این موضوع چه زمانی اتّفاق میافتد؟ یک وقتی که یک نفر خشن و شدید عمل کند و تجربه بشود، مردم که همینطوری عادی نمیترسند، وقتی تجربه بشود که ناگهان یک نفر مورد ضرب و شتم شدید قرار میگیرد، این احساسِ ترس باعث میشود که ناگهان بگویند با شما بودم، از این موارد زیاد داریم که مثلاً شنید یک زنِ شوهرداری به یک مردی اظهارِ علاقه کرده است، بدونِ اینکه بررسی کند که آیا این اتّفاق افتاده است یا نه، آیا آن مرد مقصّر است یا نه، آیا آن زن مقصّر است یا نه، اصلاً چه بوده است؟ آیا فسادی اتّفاق افتاده است یا نه، چهارصد ضربه شلاق به آن فردی زد که احتمالاً صحابه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم هست! و بعد هم او را کچل کرد و به بصره فرستاد.
اینکه عرض میکنم خلیفه به این موضوع نیاز نداشت که «إِنَّا وَاللَّهِ» بگوید، در هیچ کجای حکومتِ خود اینطور قسم نخورده است، او خیلی راحت کارِ خود را میکرد، چرا اینجا میآید و قسم میخورد و میگوید او بهترین گزینه بود و مجبور شدیم؟ بعد چرا باقیِ موضوع را توضیح نمیدهد؟
قبل از اینکه گزارشِ دوم را بخوانیم، بنظر میآید که این اتّفاقات افتاده است، وقتی سقیفه رُخ میدهد، حکومت خلیفه اول دو سال دائم با اهلِ ارتداد میجنگد، که اینها یا واقعاً مرتد شدند و یا اینها مرتد کردهاند، مثلاً مانعینِ زکات هم ملحق کردند، مخالفین را هم ملحق کردند، بعضیها حتّی زمانِ حکومتِ خودِ خلیفه دوم به تیر غیب گرفتار کردند، مثلاً گفتند جن او را کشته است، همین سعد بن عباده را همینطور کشتند، ناگهان گفتند جن او را در شام کشت!
یک نفر به «مؤمن طاق» گفت: چرا علی بن ابیطالب بالاخره بعد از چند ماه با اکراه یا غیر از اکراه رفت و بیعت کرد؟ «مؤمن طاق» فرمود: میترسید که جن او را بکشد!
یعنی رسماً مخالفِ حکومت را کشتند، خلیفه دوم نیازی به قسم خوردن نداشت، اصلاً میگفتند جن کشته است. این خشونتی که حد و حصر ندارد و عکس العملهای خلیفه که اصلاً فراقانون عمل میکند، مثلاً غیر از دو سه نفر از والیانِ او، مشهورِ همهی کتبِ تاریخی است که طرف را دو سال بعنوانِ استاندار یا… منصوب میکرد و بعد از دو سال طرف را میآورد و نیمی از اموالِ او را میگرفت و میگفت: این دزدی است، به حسابِ بیت المال بریزید! یعنی ذخایرِ نظام را دعوت میکرد و نیمی از اموالِ آنها را به حسابِ بیت المال میریختند، یا او را عزل میکرد و یا دوباره او را به ابقاء میکرد و یا او را به جای دیگری منصوب میکرد! دوباره بعد از دو سال او را میآورد و نیمی از اموالِ او را میگرفت!!! یعنی حداقل از ذخایرِ نظام مالیات میگرفت! و مردم نمیگفتند اگر اینها دزد هستند همهی اموالِ آنها را بگیر، اگر دزد نیستند چرا پنجاه درصد را میگیری؟ چرا شصت درصد را نمیگیری؟ چرا چهل درصد نمیگیری؟ این نشان میدهد که خلیفه فراقانونی عمل میکند، یعنی نیازی نداشت لزوماً به شریعت عمل کند، به برداشتِ خود عمل میکرد. کسی به او نمیگفت که چرا اموال را نصف میکنی؟ بعد چرا این کار را با معاویه نکردی؟ در نقلهای ما هست که این کار را با «قنفذ ملعون» هم نکرد، اما بجز معدودی بقیه را بعد از دو سال «مُشاطَره» میکرد و میگفت: نیمی از اموال برای بیت المال و نیمی از اموال هم برای خودت.
حال به من بگویید چه لزومی دارد که این آدم بیاید و بگوید «إِنَّا وَاللَّهِ»؟ من این عبارتِ «إِنَّا وَاللَّهِ» میفهمم او مشروعیت به معنای سیاسی، یعنی مقبولیتِ سیاسیِ خود را از دست داده است، احساس میکند… کسی در جامعه جرأت نمیکرد که با او بعنوانِ یک مخالفِ حکومت رسماً برخورد کند، لذا آنهایی هم که خواستند گفتند اگر او از دنیا رفت ما با یک نفرِ دیگر بیعت میکنیم، نه اینکه ما با تو کاری داریم، یعنی درواقع میگفتند ما کاری به تو نداریم.
مگر نمیگویید… چون هنوز صدرِ اسلام است، مثلِ سال صد و سال صد و بیست نیست که مسلمین تجربهی انواعِ به حکومت رسیدن را داشته باشند، مثلاً ولیعهدین کردن برای زمان یزید ملعون است که سر و صدا شد و واقعهی حرّه پیش آمد و… مسلمین بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هنوز خیلی تجربه نداشتند، و میبینید که شعارِ خودِ خلیفه چیست؟ «شورای بینِ مسلمین»، میگوید اگر «مِن غیر مشورَهٍ مِنَ المُسلمین» باشد باید کشته بشود، چون طبیعتاً شما باید در صدر بگویید «یا نص و یا شورا»، معنی ندارد که بگویید دیکتاتوری، مسلّماً اذهان عمومی دیکتاتوری را قبول نمیکنند، بعداً که اصحاب در دورههای بعدی از دنیا رفتند میشود که شما یک کارِ دیگری کنید، مثلاً میشود ولایتعهدی درست کنی، یا اینکه کودتا را هم شرعی جلوه بدهی، ولی مسلّماً در آن صدر اسلام کسی باور نمیکند، بالاخره اصحاب حضور دارند، اینجا باید چکار کند؟ باید بگوید از طریقِ مشورت باشد، ولی چرا راجع به حکومتِ خود حرف نمیزند؟ که به نظرِ ما «سقیفه دوم» رسیدنِ خلیفه دوم به حکومت است، با یک متنی که یک شاهد دارد، و شاهد و کاتب یک نفر هستند، و برای این شهادت انگیزه دارد، حال بگویید برای چه این را بپذیریم؟ اینجا خلیفه اصلاً در صحیح بخاری راجع به این موضوع اظهار نظر نمیکند، اگر بیعتِ خلیفه اول فَلته بود بیعت با تو فَلته بود یا نبود؟ اگر بحرانی نبود چرا یک نفر به یک نفرِ دیگر رأی داد؟ آیا این مشورتِ مسلمین است؟ نظرِ مسلمین این بود؟ اتّفاقاً نقلها نشان میدهد که مسلمین موافق نبودند، چون اظهارِ نارضایتی میکردند، حتّی یک نفر را هم نداریم که مثلاً آمده باشد و بگوید که کارِ خیلی خوبی کردید، همه به خلیفه اول میگفتند این کار را نکن، البته نقلهایی که خودشان گفتهاند، آنها را هم باید سرِ فرصت بررسی کرد که آیا پشتِ آن انگیزهای برای بیان داشتهاند یا نه، به نظرِ من آنها هم انگیزهای برای بیان داشتهاند، برای اینکه بتوانند این متنِ تکشاهدهی عثمان را جا بیندازند باید بگویند این موضوع سابقه دارد و خلاصه عثمان مذاقِ خلیفه اول را درک کرده بود که چه کسی را بنویسد، چون وگرنه او در اغما بود تا از دنیا رفت.
به نظرِ حقیر این شرایطِ خشونتِ سنگینی که او بر مردم ایجاد میکند، که وقتی به روایتِ بعدی برسیم میبینید که آن روایت هم به آن اشاراتی دارد، او نگاه میکند اگر بخواهد خودِ او الآن کاری که خلیفه اول کرده است انجام بدهد، شرایطِ این کار را ندارد، یعنی اینکه یک نفر را بعنوانِ وصیِ خود یا بعنوانِ خلیفه بعد از خود معرّفی کند، چرا؟ چون هنوز یک جریانِ قوی که ما هنوز به آن نپرداختهایم، یک فلانی یا اقوامی یا رجالی هستند که میگویند اگر خلیفه دوم بمیرد با یک فلانی بیعت میکنیم! آن فلانها آنقدر هم مهم هستند و آن فلانی که قرار است با او بیعت بشود مهم است که من باید هرچه زودتر شبهه را پاسخ بدهم که نکند این اتّفاق بیفتد، یعنی زمینهی این خطر «جدّی» است، لذا میبینید که او خلیفه تعیین نمیکند. بعد برای اینکه خلیفه تعیین کند چند نفر آدمِ آبرودار مدام میآیند و مایه میگذارند که اگر این کار را نکنی خیانت است.
واقعهای که خلیفه دوم در حالِ تعریف کردنِ آن بود و فکت شیتِ او بود و در صحیح بخاری آمده بود: «أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا، وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِی سَقِیفَهِ بَنِی سَاعِدَهَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا»، حال بگویید علی (علیه السلام) و زبیر در گزارشِ خلیفهی دوم چه کاره بودند که از آنها نام برد؟ برای چه این را گفت؟ شما بعنوانِ یک آدمِ رسانهای میخواهید بروید و سخنرانی کنید، آن هم در جایی که احتمال میدهی ممکن است شرایطِ حکومت بعد از شما بهم بخورد؛ خیلی از ماجراها را بیان نکرد، خیلی از واقعهها را بیان نکرد، خیلی از دعواها را بیان نکرد، زود گفت که انصار در مقابلِ ما کم آوردند، خُب این را هم نمیگفتی، میگفتی «بایَعَهُ المُهاجِرون» و بعد هم میگفتی بالاخره تمامِ مهاجران یا زمانِ قبل از شهادتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یا بعد از آن بیعت کردند، چه لزومی داشت که شما این جمله را به مردمی که نمیدانند بگویی؟ یعنی یک تحرّکی در جامعه اتّفاق افتاده است، شما میخواهید تا روشنگری کنید، میگویید: انصار رفتند و احساس کردید میخواهند یک نفر را تعیین کنند، ما هم حق را برای مهاجرون میدانستیم، رفتیم و با ابوبکر بیعت کردیم، و بالاخره همه هم با او بیعت کردند؛ این گزارشِ «وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا» در این گزارش چهکاره است و چه نکتهای دارد؟ اگر نمیگفت چه میشد؟ چون میدانید که این جمله بر علیهِ خلیفه بار دارد، یعنی یک عدّهای از مهاجران مخالف بودند، چرا این جمله را گفتی؟ اینها که بالاخره بیعت کردند.
در منابعِ ما هست، در منابعِ آنها هم هست، «انساب الاشراف بلاذری» را ببینید، همین واقعه را نقل میکند و اینطور میگوید: «بلغنی إن الزبیر قال: لو قد مات عمر لبایعنا علیا»، یعنی آن فلانی و فلانیِ دیگر زبیر و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بودند که قبلاً هم با ما مخالفت کردهاند، آنجا یک تکّهای انداخت، بالاخره مردم شنیدهاند دیگر! مردم که «لو مات فلانی لبایعنا فلانی» نمیگویند که، این خلیفه دوم است که در گزارشِ خود اینطور مجمل میگوید، مردم میگویند اگر خلیفه بمیرد، زبیر میگوید اگر خلیفه بمیرد با علی بیعت میکنیم؛ و این حرف در آن جامعه چرا بطورِ یک احساسِ خطرِ جدّی نمود کرد؟ برای اینکه حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه دوازده سال است که نقشِ سیاسی در آن جامعه ندارند، خشونتها از طرفِ خلیفه است و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه نقشِ سیاسی ندارند، و برعکس حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بعنوانِ یک مصلحِ اجتماعی مطرح هستند، حضرت چاه کندهاند و درخت غرس کردهاند، باغ درست کردهاند، وقف کردهاند، یک مظلومیتِ اوّلیهای داشتهاند و یک سری خدماتِ اجتماعی که الآن دادهاند، عالِم هم که بودهاند، در آن دوازده سال ابتدایی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه دیگر در مدینه که ناشناس نیستند، عالِم که بودهاند، سابقِ اسلام که بودهاند، پهلوانِ عرب که بودهاند، آنها را کنار بگذارید، در این دوازده سال هم در حالِ ارائهی خدماتِ اقتصادی هستند و وقف میکنند، و وقتی شما از حکومت ناراضی هستید، خواه ناخواه همه دورِ مخالفِ حکومت جمع میشوند، و خلیفه احساسِ خطر میکند، زبیر که روز اول بیعت نکرده بود در خانهی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه جمع شده بود، حال در حالِ تلاش است که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را به حکومت برساند، خلیفه هم احساس میکند که این تلاش سرانجام دارد، لذا میآید تا پاسخ بدهد.
برای همین چون مردم در جامعه هستند و شنیدهاند میگوید: بگویم که اینها از ابتدا هم طمعِ خلافت داشتند! وگرنه معنی نداشت که این حرف را بر علیهِ خود بزند، معنی نداشت که حکومتِ خلیفه اول را نقد کند و بگوید فلته بود، به چه دلیلی این کار را کرد؟ از این اعتراف به خطا چه سودی برد؟ میگوید: آن هم فلته بود، آن هم درست نبود، ولی آن در حالتِ اضطرار بود.
زبیر وقتی میگوید خلافتِ ابوبکر فَلته بود، به طبعِ آن خلیفه دوم هم میگوید، ولی چون حکومت خلیفه اول در جامعه مطرح است خلیفه دوم نیاز نمیبیند که خود را به خطر بیندازد و راجع به فَلته بودنِ حکومتِ خود هم توضیح بدهد و برای همین این کار را نمیکند.
مخالفانِ ما چه کسانی بودند؟ انصار بودند و «عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا» که امروز هم هستند، در بعضی از نقلها جناب عمّار هم ذکر شده است، در بعضی از نقلهای شیعی، قبل از رحلتِ حضرت سلمان رحمه الله تعالی علیه نامِ ایشان هم ذکر شده است که تحرّکاتی داشتهاند، و این گزارش منتشر شد.
همینطور که میبینید اشکالاتِ جدّی به این گزارش وارد است، گزارشِ مقابل که دیگر وقت نیست و فقط یک اشارهای میکنم که بعداً به آن بپردازیم را از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه داریم.
این سخنرانی خلیفه دوم چون عمومی و علنی است و گزارشِ رسمیِ حکومتی است در همه جا منتشر شده است، گزارشِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه مخفیانه است، پنهانی است، آن گزارش هم در منابع قرن سوم آمده است، مثلِ این گزارش که در صحیح بخاری آمده است آن هم در منابع قرن سوم آمده است، ولی با اختلافاتی در نُسَخ.
ماجرا چیست؟ این گزارش در سه متنِ خیلی قدیمی آمده است، در «امامه و سیاسه» که منسوب به «ابن قتیبه» است، کتاب «شیعی» نیست، اگر «ابن قتیبه» هم ننوشته باشد باز هم کتاب شیعی نیست، در «مسترشد طبری»، و در «الغارات ثقفی».
میدانید که «ثقفی» یکی از… در آن جلسه عرض کردم که از پانصد کتابِ تاریخیِ ما فقط ده یا پانزده کتاب مانده است، یکی از آن کتب کتابِ «الغارات» ثقفی است که حدود سال دویست و هشتاد از دنیا رفته است، و وقتی کتاب «الغارات» را مینویسد میگوید: کجاها خیلی بر ضدّ شیعه هستند؟ میگویند: اصفهان، کتاب را در اصفهان میبرد و میدهد که چند نسخه از آن بنویسند و بعد هم کتاب را منتشر میکند، یعنی «الغارات ثقفی» از مصادرِ قبل از طبری است و کتابِ بسیار مهمّی است.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه یک خطبهای به نام «شقشقیه» دارند که مستحضر هستید، در آنجا مجمل صحبت کردهاند. این سه کتاب با دو طریق نقل کردهاند که اگر متنِ این سه کتاب را در کنارِ یکدیگر بگذارید خیلی با یکدیگر تفاوت دارند، چرا؟ چون یک نفر در یک جاهایی بسط داده است و یک نفر هم یک جاهایی را خیلی خلاصه گفته است. حدسِ من این است که چون متن بطورِ زیرزمینی و مخفیانه است طبیعتاً گاهی تلخیص شده است، اما یک جاهای حساسِ آن دقیقاً مانندِ یکدیگر است. دو طریقِ کلّی دارد، این سه متن اینطور است که گاهی در یک نسخه هفت صفحه است و در نسخهی دیگر یازده صفحه، در عبارات هم گاهی مفاهیم به یکدیگر نزدیک است و گاهی عبارات دقیقاً مانندِ یکدیگر است، گاهی هم با یکدیگر متفاوت است، یعنی مطالبی در یک نسخه هست و در نسخهی دیگر نیست. این موضوع طبیعی است، متنی که خیلی حساس باشد و در حالِ بیانِ افشاءگریِ حکومت است طبیعی است که این اتّفاق برای آن بیفتد.
در عبارتی که ثقفی در «الغارات» آورده است اینطور است: «حَبّه عَرنی و حارث همدانی و عبدالله بن سبأ»[۵]… منتها این «عبدالله بن سبأ» نباید باشد، چون این «عبدالله بن سبأ» اگر هم وجود داشته در اوایلِ حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه کشته شده است، این واقعهای که در حالِ بیانِ آن هستم برای اواخرِ حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه و بعد از شهادت حضرت محمد بن ابیبکر است؛ همین متن در «الامامه و السیاسه» ابن قتیبه آمده است، «حجر بن عدی و عمرو بن حمق و…» اما دیگر نامی از «عبدالله بن سبأ» نمیبرد، «دَخَلوا عَلَی عَلی»… میخواهم بگویم بینِ نسخ اختلاف متن هست، اینها نزدِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه رسیدند، من چند جمله از «الغارات ثقفی» را بخوانم، «بعد ما افتتحت مصر» بعد از آنکه مصر فتح شده بود…
میدانید که حضرت «محمد بن ابیبکر» را فرستادند، بعد آنجا فرار کرد، قبل از آن او را عزل کردند که مالک اشتر تحویل بگیرد، ولی حکومت در آنجا شکست خورد، مالک اشتر را در راه کشتند، محمد بن ابیبکر هم در آنجا کشته شد، بعد هم سپاهِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه رفت و آنجا را گرفت، یعنی درگیری شد.
میگوید بعد از اینکه مصر فتح شد و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه «و هو مغموم حزین» مغموم و حزین و گرفته بودند «فقالوا له بین لنا»، این چند نفری که اسم بردیم که از اصحابِ خاص هستند…
این برای حدود سال ۳۸ هجری است، دوازده یا سیزده سال یا پانزده سال بعد از فکت شیتِ خلیفه دوم، او آمد و گزارشِ رسمی داد، اینها میآیند و میگویند: یا علی! «بین لنا ما قولک فی أبی بکر و عمر»، موضوع چه بوده است؟ «فقال لهم علی علیه السلام هل فرغتم لهذا» آیا وقت گیر آوردهاید؟ «و هذه مصر قد افتتحت و شیعتی بها قد قتلت» اما من الآن حال ندارم، «أنا مخرج إلیکم کتابا أخبرکم فیه عما سألتم» اما یک کتابی مینویسم، یک نامه مینویسم، «و أسألکم أن تحفظوا من حقی ما ضیعتم فاقرءوه على شیعتی» این را برای شیعیانِ من بخوانید، «و کونوا على الحق أعوانا» این آن است.
چند قسمتِ این در نهج البلاغه اشتباهاً به جای خطبهی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه آمده است، و یک بخشی از آن به جای نامهی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه آمده است، مرحوم سیّد رضی اعلی الله مقامه الشّریف اینها را قطعه قطعه میکردند، ایشان خیلی تقطیع میکردند، بعضی از عباراتِ این نوشته بعنوانِ خطبه… مانند خطبه ۲۶ نهج البلاغه از این نامه گرفته شده است، شروعِ نامه اینطور است:
«إن الله بعث محمدا نذیرا للعالمین و أمینا على التنزیل و شهیدا على هذه الأمه و أنتم معاشر العرب یومئذ على شر دین و فی شر دار منیخون على حجاره خشن و جنادل صم و شوک مبثوث فی البلاد تشربون الماء الخبیث و تأکلون الطعام الجشب و تسفکون دماءکم و تقتلون أولادکم و تقطعون أرحامکم و تأکلون أموالکم بینکم بالباطل سبلکم خائفه و الأصنام فیکم منصوبه و لا یؤمن أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ فمن الله عز و جل علیکم بمحمد ص فبعثه إلیکم رسولا من أنفسکم و قال فی ما أنزل من کتابه هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ و قال لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ و قال ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ فکان الرسول إلیکم من أنفسکم بلسانکم فعلمکم الکتاب و الحکمه و الفرائض و السنه و أمرکم بصله أرحامکم و حقن دمائکم و صلاح ذات البین و أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها و أن توفوا بالعهد وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ»، وقتی به اینجا میرسد حضرت دقیقاً… البته من به همهی نامه اطمینان ندارم، عرض میکنم که در نامه اختلافِ متن هست، ولی یک جاهایی از آن مشترک است، از جمله اینجا، دقیقاً حضرت در این نامه گزارشِ رسمیِ مشهور را نقد میکنند، حداقل این است که شیعیان اینطور میگویند، این در منابعِ قرن سوم ماست، «فلما مضى لسبیله»… این را در خطبه شقشقیه هم داریم، «فَیَا عَجَباً بَیْنمَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ»، آنجا حضرت خیلی مجمل میفرمایند، عجیب است کسی که استقاله میکرد… یعنی چه؟ همین اشکالی که بنده به متن کردم، چرا شما در آن گزارش نسبت به سقیفه دوم حرفی نزدید؟ در سقیفه اول حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفته بودند و خطرِ مرتدّین بود و خطرِ امنیت ملّی بود، دو سالِ بعد چه خطری بود؟ هیچ چیزی نگفت! این درخطبه شقشقیه هست، خطبه عمومی است، نامه که خصوصی است حضرت میفرمایند: «فلمّا مضى لسبیله صلى اللَّه علیه و آله تنازع المسلمون الأمر بعده، فو اللَّه ما کان یلقى فی روعی، و لا یخطر على بالی أنّ العرب تعدل هذا الأمر بعد محمّد صلى اللَّه علیه و آله عن أهل بیته» باورکردنی نبود که این کار را بکنید، یکی اینکه باور نمیکردم بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را کنند، چرا باور نمیکردم؟ چون حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم… من هنوز استنادِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را نگفتهام، فعلاً بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستیم… باور نمیکردم بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را کنند، چون حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی تکرار کرده بودند.
اما وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند «فأمسکت یدی و رأیت أنّی أحقّ بمقام رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله فی النّاس ممّن تولّى الأمر من بعده» من دیدم که من أحَق هستم، و چون حقِ من حقِ الهی است حق ندارم بشکنم، اما «فخشیت ان لم أنصر الإسلام و أهله أن أرى فیه ثلما و هدما» دیدم مجبور هستم که الآن صبر کنم، من مجبور شدم صبر کنم، خلیفه اول هم آمد، خیلی سعی کردم تا با او همکاری کنم، «و لو لا خاصّه ما کان بینه و بین عمر لظننت أنّه لا یدفعها عنّی»، قاعدتاً وقتی سقیفه و فلته اتّفاق افتاد، بعد از اینکه این واقعه تمام میشد باید به من برمیگرداند، دقیقاً به همان نقطهای که عرض کردم به متن اشکال کردند، چه شد که بعد از دو سال این کار نشد؟
حکومت را به خلیفه دوم داد، او هم مرا در یک شورای شش نفرهای قرار داد «فما کانوا لولایه أحد أشدّ کراهیه منهم لولایتی علیهم»، در یک شورایی که نتیجهی نهاییِ آن معلوم بود.
عبارتِ «مسترشد» را ببینید، از این روشنتر است، یعنی همین عبارت را میخوانم، میگوید: باور نمیکردم بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حق را از ما برگردانید؛ این «باور نمیکردم» یعنی من بعنوانِ یک انسانِ عادی، چون مخاطبین لزوماً حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را معصوم نمیدانستند، یعنی آنقدر که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تکرار کرده بودند باورکردنی نبود که اینها حق را برگردانند، بعد خلیفه آمد، «وَ لَوْ لاَ خَاصَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ عُمَرَ ، وَ أَمْرٌ قَدْ عَقَدَاهُ بَیْنَهُمَا»[۶]، اگر یک ارتباطی بینِ آنها نبود و یک امری بینِ اینها نبود که اینها با یکدیگر پیمانی بسته بودند… که من هم عرض کردم در خودِ عبارتِ خلیفه هم این «خالَفَ عَنّا» بجز ماجرای صحیفه که شیعه میگوید ربطی ندارد، «لظننت أنّه لا یدفعها عنّی هذا»، چرا؟ «وقد سمع قول النبی صلی الله علیه و آله» این همه دلیل دربارهی ولایتِ من شنیده بودید؛ اما این کار را نکرد، او آمد و…
بعد این عبارت را ببینید، «فبایعت مستکرها و صبره محتسبا فقال عبدالرحمن»، عبدالرحمن که بود؟ میخواهم بگویم این متن دقیقاً ناظرِ به آن فکت شیتِ منتشر شده است؛ عبدالرحمن به من گفت: «انک علی هذا الامر لحریص»، تو چقدر برای خلافت حرص میزنی.
اینجا دو متن هست، یک جا میفرمایند: «قلت انّکم والله احرص و ابعد»، حریض شما هستید، یک متن هم این است: «قُلْتُ: حِرْصِی عَلَى أَنْ یَرْجِعَ حَقِّی فِی عَافِیَهٍ، وَ لاَ یَجُوزُ لِی عَنْهُ اَلسُّکُوتُ لِإِثْبَاتِ اَلْحُجَّهِ عَلَیْکُمْ» یعنی اگر من ساکت باشم دیگر حجّتی نیست، «وَ أَنْتُمْ حَرَصْتُمْ عَلَى دُنْیَا تَبِیدُ، فَإِنِّی قَدْ جَعَلَنِیَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَوْلَى بِهِ مِنْکُمْ»، «من کُنتُ مولی» برای من است، بعد عبارت این است: «اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ»؛ (این در نهج البلاغه هم هست) خدایا! اینطور نیست که من از این حق بگذرم، قیامت هم دادخواهی خواهم کرد. ماجرا تمام نشد، «فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی، أَضَاعُوا سُنَّتِی، وَ صَغَّرُوا عَظِیمَ مَنْزِلَتِی، وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی، أَمْراً کُنْتُ أَوْلَى اَلنَّاسِ بِهِ مِنْهُمْ فَسَلَبُونِیهِ» حقِ مرا گرفتند، گفتند ان شاء الله تو بعداً… حضرت میفرمایند: اما من در چه حالی بودم؟ «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ مَعِی رَافِدٌ وَ لاَ ذَابٌّ، وَ لاَ مُسَاعِدٌ» وقتی من دیدم نه مدافعی دارم، و نه طرفداری دارم، و نه هواخواهی دارم، «إِلاَّ أَهْلُ بَیْتِی»…
اگر به من بگویند حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها چکار کردند، کارِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دقیقاً اینجا بینِ دو گزارش کاملاً معلوم است. یک جریان میخواهد بدونِ اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را مطرح کند بگوید همه چیز در حالِ پیش رفتن در مسیرِ خود است، یک جریان هم میخواهد برای اینکه حجّت تمام بشود یک خبرِ مخالفِ آن جریانِ رسمی به گوش برسد، قرینهی این جریانی که میخواهد خبرِ مخالفِ آن به گوش برسد شهادتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، چون اگر آنطوری که خلیفه میگوید بود و همه بیعت کردند و هیچ کسی اختلاف نکرد اینجا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای چه با خلیفه قهر کردند؟ چرا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه تا زمانی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زنده بودند با خلیفه بیعت نکردند و اخبارِ دیگری داریم؟ حضرت اینطور میفرمایند: «فَنَظَرهُ»… این عبارت در خطبه ۲۶ نهج البلاغه بجای خطبه آمده است، در هر سه متنی که اختلاف نسخه دارند هم این جمله هست، البته بجز یک جملهی آن که عرض میکنم، «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ مَعِی رَافِدٌ وَ لاَ ذَابٌّ، وَ لاَ مُسَاعِدٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَلَى اَلْمَوْتِ وَ اَلْهَلاَکِ» من دیدم اگر بخواهم دفاع کنم دیگر هیچ کسی باقی نمانده است، درواقع برای چه از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دفاع نکردم؟ برای اینکه دیدم اگر دفاع کنم حسنین علیهما السلام هم کشته میشوند، و معلوم است که اگر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کشته بشوند اصلاً هدایت منقطع میشود، «فَأَغْضَیْتُ عَلَى اَلْقَذَى وَ تَجَرَّعْتُ اَلشَّجَى»، شبیه به همان که در خطبه شقشقیه هست، با خارِ در چشم و استخوان در گلو صبر کردم.
برای اینکه ببینیم نقشِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چه بوده است، این جمله نشان میدهد که فقط در مسترشد هست، میفرمایند: «وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ حَمْزَهُ أَوْ أَخِی جَعْفَرٌ» اگر حمزه یا برادرم جعفر بود «مَا بَایَعْتُ کُرْهاً»، من اینطور غریب نمیشدم.
این نشان میدهد یعنی حمزه سلام الله علیه که باید میبود شهید شده بودند، جعفر هم شهید شده بود، کسی از بنیهاشم وظیفهی خود را انجام نداد که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها باید به میان میآمدند، من هم دیدم اگر میخواستم دفاع کنم اهلِ من کشته میشدند، حسنین علیهما السلام کشته میشدند، مجبور شدم، لذا همهی شما آن روایتِ حضرت را شنیدهاید که «فَرَأَیتُ أنَّ الصَّبرَ عَلى هاتا أحجى»، دیدم عقلانی این است که باید صبر کنم، «فَصَبَرتُ، وفِی العَینِ قَذىً، وفِی الحَلقِ شَجاً».
اگر به این گزارش رجوع کنید میبینید حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه دقیقاً فقرههای گزارشِ رسمی نقد میکنند و این متن هم برای قرن سوم است.
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] صحیح بخاری، جلد ۸، صفحه ۱۶۸ (حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِیزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَهَ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: کُنْتُ أُقْرِئُ رِجَالًا مِنَ المُهَاجِرِینَ، مِنْهُمْ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، فَبَیْنَمَا أَنَا فِی مَنْزِلِهِ بِمِنًى، وَهُوَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، فِی آخِرِ حَجَّهٍ حَجَّهَا، إِذْ رَجَعَ إِلَیَّ عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَقَالَ: لَوْ رَأَیْتَ رَجُلًا أَتَى أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ الیَوْمَ، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ، هَلْ لَکَ فِی فُلاَنٍ؟ یَقُولُ: لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ لَقَدْ بَایَعْتُ فُلاَنًا، فَوَاللَّهِ مَا کَانَتْ بَیْعَهُ أَبِی بَکْرٍ إِلَّا فَلْتَهً فَتَمَّتْ، فَغَضِبَ عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ: إِنِّی إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَقَائِمٌ العَشِیَّهَ فِی النَّاسِ، فَمُحَذِّرُهُمْ هَؤُلاَءِ الَّذِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَغْصِبُوهُمْ أُمُورَهُمْ. قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: فَقُلْتُ: یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ لاَ تَفْعَلْ، فَإِنَّ المَوْسِمَ یَجْمَعُ رَعَاعَ النَّاسِ وَغَوْغَاءَهُمْ، فَإِنَّهُمْ هُمُ الَّذِینَ یَغْلِبُونَ عَلَى قُرْبِکَ حِینَ تَقُومُ فِی النَّاسِ، وَأَنَا أَخْشَى أَنْ تَقُومَ فَتَقُولَ مَقَالَهً یُطَیِّرُهَا عَنْکَ کُلُّ مُطَیِّرٍ، وَأَنْ لاَ یَعُوهَا، وَأَنْ لاَ یَضَعُوهَا عَلَى مَوَاضِعِهَا، فَأَمْهِلْ حَتَّى تَقْدَمَ المَدِینَهَ، فَإِنَّهَا دَارُ الهِجْرَهِ وَالسُّنَّهِ، فَتَخْلُصَ بِأَهْلِ الفِقْهِ وَأَشْرَافِ النَّاسِ، فَتَقُولَ مَا قُلْتَ مُتَمَکِّنًا، فَیَعِی أَهْلُ العِلْمِ مَقَالَتَکَ، وَیَضَعُونَهَا عَلَى مَوَاضِعِهَا. فَقَالَ عُمَرُ: أَمَا وَاللَّهِ – إِنْ شَاءَ اللَّهُ – لَأَقُومَنَّ بِذَلِکَ أَوَّلَ مَقَامٍ أَقُومُهُ بِالْمَدِینَهِ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقَدِمْنَا المَدِینَهَ فِی عُقْبِ ذِی الحَجَّهِ، فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الجُمُعَهِ عَجَّلْتُ -[۱۶۹]- الرَّوَاحَ حِینَ زَاغَتِ الشَّمْسُ، حَتَّى أَجِدَ سَعِیدَ بْنَ زَیْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَیْلٍ جَالِسًا إِلَى رُکْنِ المِنْبَرِ، فَجَلَسْتُ حَوْلَهُ تَمَسُّ رُکْبَتِی رُکْبَتَهُ، فَلَمْ أَنْشَبْ أَنْ خَرَجَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، فَلَمَّا رَأَیْتُهُ مُقْبِلًا، قُلْتُ لِسَعِیدِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَیْلٍ: لَیَقُولَنَّ العَشِیَّهَ مَقَالَهً لَمْ یَقُلْهَا مُنْذُ اسْتُخْلِفَ، فَأَنْکَرَ عَلَیَّ وَقَالَ: مَا عَسَیْتَ أَنْ یَقُولَ مَا لَمْ یَقُلْ قَبْلَهُ، فَجَلَسَ عُمَرُ عَلَى المِنْبَرِ، فَلَمَّا سَکَتَ المُؤَذِّنُونَ قَامَ، فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی قَائِلٌ لَکُمْ مَقَالَهً قَدْ قُدِّرَ لِی أَنْ أَقُولَهَا، لاَ أَدْرِی لَعَلَّهَا بَیْنَ یَدَیْ أَجَلِی، فَمَنْ عَقَلَهَا وَوَعَاهَا فَلْیُحَدِّثْ بِهَا حَیْثُ انْتَهَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ، وَمَنْ خَشِیَ أَنْ لاَ یَعْقِلَهَا فَلاَ أُحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یَکْذِبَ عَلَیَّ: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدًا صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالحَقِّ، وَأَنْزَلَ عَلَیْهِ الکِتَابَ، فَکَانَ مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ آیَهُ الرَّجْمِ، فَقَرَأْنَاهَا وَعَقَلْنَاهَا وَوَعَیْنَاهَا، رَجَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَرَجَمْنَا بَعْدَهُ، فَأَخْشَى إِنْ طَالَ بِالنَّاسِ زَمَانٌ أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ: وَاللَّهِ مَا نَجِدُ آیَهَ الرَّجْمِ فِی کِتَابِ اللَّهِ، فَیَضِلُّوا بِتَرْکِ فَرِیضَهٍ أَنْزَلَهَا اللَّهُ، وَالرَّجْمُ فِی کِتَابِ اللَّهِ حَقٌّ عَلَى مَنْ زَنَى إِذَا أُحْصِنَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ، إِذَا قَامَتِ البَیِّنَهُ، أَوْ کَانَ الحَبَلُ أَوِ الِاعْتِرَافُ، ثُمَّ إِنَّا کُنَّا نَقْرَأُ فِیمَا نَقْرَأُ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ: أَنْ لاَ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِکُمْ، فَإِنَّهُ کُفْرٌ بِکُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِکُمْ، أَوْ إِنَّ کُفْرًا بِکُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِکُمْ. أَلاَ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: ” §لاَ تُطْرُونِی کَمَا أُطْرِیَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ، وَقُولُوا: عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ ” ثُمَّ إِنَّهُ بَلَغَنِی أَنَّ قَائِلًا مِنْکُمْ یَقُولُ: وَاللَّهِ لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ بَایَعْتُ فُلاَنًا، فَلاَ یَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ یَقُولَ: إِنَّمَا کَانَتْ بَیْعَهُ أَبِی بَکْرٍ فَلْتَهً وَتَمَّتْ، أَلاَ وَإِنَّهَا قَدْ کَانَتْ کَذَلِکَ، وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا، وَلَیْسَ مِنْکُمْ مَنْ تُقْطَعُ الأَعْنَاقُ إِلَیْهِ مِثْلُ أَبِی بَکْرٍ، مَنْ بَایَعَ رَجُلًا عَنْ غَیْرِ مَشُورَهٍ مِنَ المُسْلِمِینَ فَلاَ یُبَایَعُ هُوَ وَلاَ الَّذِی بَایَعَهُ، تَغِرَّهً أَنْ یُقْتَلاَ، وَإِنَّهُ قَدْ کَانَ مِنْ خَبَرِنَا حِینَ تَوَفَّى اللَّهُ نَبِیَّهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا، وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِی سَقِیفَهِ بَنِی سَاعِدَهَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَالزُّبَیْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا، وَاجْتَمَعَ المُهَاجِرُونَ إِلَى أَبِی بَکْرٍ، فَقُلْتُ لِأَبِی بَکْرٍ: یَا أَبَا بَکْرٍ انْطَلِقْ بِنَا إِلَى إِخْوَانِنَا هَؤُلاَءِ مِنَ الأَنْصَارِ، فَانْطَلَقْنَا نُرِیدُهُمْ، فَلَمَّا دَنَوْنَا مِنْهُمْ، لَقِیَنَا مِنْهُمْ رَجُلاَنِ صَالِحَانِ، فَذَکَرَا مَا تَمَالَأَ عَلَیْهِ القَوْمُ، فَقَالاَ: أَیْنَ تُرِیدُونَ یَا مَعْشَرَ المُهَاجِرِینَ؟ فَقُلْنَا: نُرِیدُ إِخْوَانَنَا هَؤُلاَءِ مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَالاَ: لاَ عَلَیْکُمْ أَنْ لاَ تَقْرَبُوهُمْ، اقْضُوا أَمْرَکُمْ، فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لَنَأْتِیَنَّهُمْ، فَانْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَیْنَاهُمْ فِی -[۱۷۰]- سَقِیفَهِ بَنِی سَاعِدَهَ، فَإِذَا رَجُلٌ مُزَمَّلٌ بَیْنَ ظَهْرَانَیْهِمْ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالُوا: هَذَا سَعْدُ بْنُ عُبَادَهَ، فَقُلْتُ: مَا لَهُ؟ قَالُوا: یُوعَکُ، فَلَمَّا جَلَسْنَا قَلِیلًا تَشَهَّدَ خَطِیبُهُمْ، فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَنَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ وَکَتِیبَهُ الإِسْلاَمِ، وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ المُهَاجِرِینَ رَهْطٌ، وَقَدْ دَفَّتْ دَافَّهٌ مِنْ قَوْمِکُمْ، فَإِذَا هُمْ یُرِیدُونَ أَنْ یَخْتَزِلُونَا مِنْ أَصْلِنَا، وَأَنْ یَحْضُنُونَا مِنَ الأَمْرِ. فَلَمَّا سَکَتَ أَرَدْتُ أَنْ أَتَکَلَّمَ، وَکُنْتُ قَدْ زَوَّرْتُ مَقَالَهً أَعْجَبَتْنِی أُرِیدُ أَنْ أُقَدِّمَهَا بَیْنَ یَدَیْ أَبِی بَکْرٍ، وَکُنْتُ أُدَارِی مِنْهُ بَعْضَ الحَدِّ، فَلَمَّا أَرَدْتُ أَنْ أَتَکَلَّمَ، قَالَ أَبُو بَکْرٍ: عَلَى رِسْلِکَ، فَکَرِهْتُ أَنْ أُغْضِبَهُ، فَتَکَلَّمَ أَبُو بَکْرٍ فَکَانَ هُوَ أَحْلَمَ مِنِّی وَأَوْقَرَ، وَاللَّهِ مَا تَرَکَ مِنْ کَلِمَهٍ أَعْجَبَتْنِی فِی تَزْوِیرِی، إِلَّا قَالَ فِی بَدِیهَتِهِ مِثْلَهَا أَوْ أَفْضَلَ مِنْهَا حَتَّى سَکَتَ، فَقَالَ: مَا ذَکَرْتُمْ فِیکُمْ مِنْ خَیْرٍ فَأَنْتُمْ لَهُ أَهْلٌ، وَلَنْ یُعْرَفَ هَذَا الأَمْرُ إِلَّا لِهَذَا الحَیِّ مِنْ قُرَیْشٍ، هُمْ أَوْسَطُ العَرَبِ نَسَبًا وَدَارًا، وَقَدْ رَضِیتُ لَکُمْ أَحَدَ هَذَیْنِ الرَّجُلَیْنِ، فَبَایِعُوا أَیَّهُمَا شِئْتُمْ، فَأَخَذَ بِیَدِی وَبِیَدِ أَبِی عُبَیْدَهَ بْنِ الجَرَّاحِ، وَهُوَ جَالِسٌ بَیْنَنَا، فَلَمْ أَکْرَهْ مِمَّا قَالَ غَیْرَهَا، کَانَ وَاللَّهِ أَنْ أُقَدَّمَ فَتُضْرَبَ عُنُقِی، لاَ یُقَرِّبُنِی ذَلِکَ مِنْ إِثْمٍ، أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَتَأَمَّرَ عَلَى قَوْمٍ فِیهِمْ أَبُو بَکْرٍ، اللَّهُمَّ إِلَّا أَنْ تُسَوِّلَ إِلَیَّ نَفْسِی عِنْدَ المَوْتِ شَیْئًا لاَ أَجِدُهُ الآنَ. فَقَالَ قَائِلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: أَنَا جُذَیْلُهَا المُحَکَّکُ، وَعُذَیْقُهَا المُرَجَّبُ، مِنَّا أَمِیرٌ، وَمِنْکُمْ أَمِیرٌ، یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ. فَکَثُرَ اللَّغَطُ، وَارْتَفَعَتِ الأَصْوَاتُ، حَتَّى فَرِقْتُ مِنَ الِاخْتِلاَفِ، فَقُلْتُ: ابْسُطْ یَدَکَ یَا أَبَا بَکْرٍ، فَبَسَطَ یَدَهُ فَبَایَعْتُهُ، وَبَایَعَهُ المُهَاجِرُونَ ثُمَّ بَایَعَتْهُ الأَنْصَارُ. وَنَزَوْنَا عَلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَهَ، فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ: قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَهَ، فَقُلْتُ: قَتَلَ اللَّهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَهَ، قَالَ عُمَرُ: وَإِنَّا وَاللَّهِ مَا وَجَدْنَا فِیمَا حَضَرْنَا مِنْ أَمْرٍ أَقْوَى مِنْ مُبَایَعَهِ أَبِی بَکْرٍ، خَشِینَا إِنْ فَارَقْنَا القَوْمَ وَلَمْ تَکُنْ بَیْعَهٌ: أَنْ یُبَایِعُوا رَجُلًا مِنْهُمْ بَعْدَنَا، فَإِمَّا بَایَعْنَاهُمْ عَلَى مَا لاَ نَرْضَى، وَإِمَّا نُخَالِفُهُمْ فَیَکُونُ فَسَادٌ، فَمَنْ بَایَعَ رَجُلًا عَلَى غَیْرِ مَشُورَهٍ مِنَ المُسْلِمِینَ، فَلاَ یُتَابَعُ هُوَ وَلاَ الَّذِی بَایَعَهُ، تَغِرَّهً أَنْ یُقْتَلاَ)
[۵] الغارات، جلد ۱، صفحه ۱۹۹ (و روى إبراهیم الثقفی عن رجاله عن عبد الرحمن بن جندب عن أبیه قال و روى إبراهیم الثقفی عن رجاله عن عبد الرحمن بن جندب عن أبیه قال دخل عمرو بن الحمق و حجر بن عدی و حبه العرنی و الحارث الأعور و عبد الله بن سبإ على أمیر المؤمنین بعد ما افتتحت مصر و هو مغموم حزین فقالوا له بین لنا ما قولک فی أبی بکر و عمر فقال لهم علی ع هل فرغتم لهذا و هذه مصر قد افتتحت و شیعتی بها قد قتلت أنا مخرج إلیکم کتابا أخبرکم فیه عما سألتم و أسألکم أن تحفظوا من حقی ما ضیعتم فاقرءوه على شیعتی و کونوا على الحق أعوانا و هذه نسخه الکتاب من عبد الله علی أمیر المؤمنین إلى من قرأ کتابی هذا من المؤمنین و المسلمین السلام علیکم فإنی أحمد إلیکم الله الذی لا إله إلا هو أما بعد فإن الله بعث محمدا نذیرا للعالمین و أمینا على التنزیل و شهیدا على هذه الأمه و أنتم معاشر العرب یومئذ على شر دین و فی شر دار منیخون على حجاره خشن و جنادل صم و شوک مبثوث فی البلاد تشربون الماء الخبیث و تأکلون الطعام الجشب و تسفکون دماءکم و تقتلون أولادکم و تقطعون أرحامکم و تأکلون أموالکم بینکم بالباطل سبلکم خائفه و الأصنام فیکم منصوبه و لا یؤمن أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ فمن الله عز و جل علیکم بمحمد ص فبعثه إلیکم رسولا من أنفسکم و قال فی ما أنزل من کتابه هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ و قال لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ و قال ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ فکان الرسول إلیکم من أنفسکم بلسانکم فعلمکم الکتاب و الحکمه و الفرائض و السنه و أمرکم بصله أرحامکم و حقن دمائکم و صلاح ذات البین و أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها و أن توفوا بالعهد وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها و أمرکم أن تعاطفوا و تباروا و تباشروا و تباذلوا و تراحموا و نهاکم عن التناهب و التظالم و التحاسد و التباغی و التقاذف و عن شرب الخمر و بخس المکیال و نقص المیزان و تقدم إلیکم فیما تلا علیکم أن لا تزنوا و لا تربوا و لا تأکلوا أموال الیتامى و أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ … اللهم إنی أستعدیک على قریش فإنهم قطعوا رحمی و أصغوا إنائی و صغروا عظیم منزلتی و أجمعوا على منازعتی حقا کنت أولى به منهم فسلبونیه …)
[۶] المسترشد فی إمامه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۴۰۸
پاسخ دهید