«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ وَ الْحَمْدلِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ الطَّاهِرینَ»

خلاصه‌ای از بحث جلسه‌ی قبل

ما آن قسمت بحث اثبات ولایت فقیه را به همان مقدار که گفتیم اکتفا می‌کنیم که اگر به یاد داشته باشیم ما یک دلیل کلامی را آوردیم و تمام دانستیم و در مباحث فقهی از باب امور حسبه تمام دانستیم، از باب ادلّه‌ی خاص گفتیم کار مشکل است. من خیلی دوست داشتم که اگر فرصت می‌داشتیم یک جلسه یا دو جلسه در مورد دو دلیل به طور خاص بحث کنیم چون خود من در آن دو دلیل هنوز به نتیجه نرسیدم. دوست داشتم با دوستان بحث کنیم و به نتیجه برسیم یا بپذیریم، یا نپذیریم؛ یک مورد مقوله‌ی عمرو بن حنظله بود و مورد دیگر توقیع شریف «أمَّا الحَوادِثُ الواقعۀ» بود که تمایل داشتم درباره‌ی این مقولات بحث کنیم. این دو جلسه را خواهیم داشت و اگر دوستان پیگیر بودند من آمادگی پیگیری و ذوق و علاقه‌ی آن را هم دارم که طی دو جلسه در مورد آن قضیه‌ی خاص با همدیگر صحبت کنیم إمّا این‌که می‌توانیم از آن به چیزی برسیم إمّا این‌که نمی‌توانیم از آن به چیزی برسیم، مهم نیست.

لزوم وجود ولایت فقیه در رأس جامعه

پس به هر تقدیر آن چیزی که تا الآن بستیم یکی دلیل کلامی بود و یکی بحث امور حسبه بود، ادلّه هم گفتیم که یک مقدار مشکل و محلّ تأمّل است که بخواهیم مستقلّاً از آن نظریه‌ی ولایت فقیه را بیرون بکشیم و توضیح بدهیم. تبیین کردیم که امام (رضوان الله تعالی علیه) هم وقتی ادلّه را ذکر می‌کنند به عنوان شواهد و مؤیّدات ذکر می‌کنند. عمده‌ی فرمایش امام این است که ولایت فقیه عقلی است، با لحاظ سایر ادلّه، با لحاظ متن فقه می‌توان فهمید که حتماً باید حکومتی باشد، باید در رأس حکومت یک فقیه عادل و جامع الشّرایط باشد و… منتها این روایت را هم به عنوان شاهد و مؤیّدات ذکر می‌کنند. این قسمت از پرونده‌ی بحث را اگر موقّتاً ببندیم؛ می‌گویم موقّتاً به خاطر این‌که بستگی به پیگیری دوستان دارد که اگر خواستید در تابستان یا بعد از تابستان سال تحصیلی آینده فرصتی بود اگر پیگیر باشید من حاضر هستیم این قسمت‌های جا مانده را پیگیری کنم. فعلاً این قسمت را می‌بندیم.

حال پرسش دیگری را مطرح می‌کنیم، پرسشی که در زمانه‌ی ما بسیار جدّی است مخصوصاً در فاصله‌ی سال‌های ۷۶ تا ۸۴ در آن سال‌ها این پرسش بسیار پر رنگ‌تر شد و آن نسبت اسلام با دموکراسی است. این هم بحثی بسیار جدی است.

بررسی دموکراسی و اسلام

اگر بخواهیم نسبت دموکراسی و اسلام را در بیاوریم اوّل لازم است که یک پیشینه و مقدّماتی را ذکر کنیم و بعد وارد متن بحث شویم. نکته‌ی اوّل این است که نظریه‌ی حکومتی دنیای غرب که در جلسه‌ی اوّل توضیح دادیم مراد ما چیست؟ عمدتاً فضای فکری لیبرال دموکراسی را داریم می‌گوییم- نظریه‌ی حکومت‌ها عمدتاً سراغ دموکراسی رفته است؛ یعنی این‌ها در مباحث فلسفه‌ی سیاست می‌گویند ما برای تشکیل حکومت دو راهی داریم؛ یا حکومت ما دموکراسی است یا توتالیتر است. اگر دموکراسی باشد که حکومت مردمی است و اگر توتالیتر باشد که همان حکومت فرد و استبداد و دیکتاتوری است.

سیر تاریخی دموکراسی در ایران

نکته‌ای که این‌جا وجود دارد این است که یکی از مشکلات ترجمه‌ی نظریه‌ی ولایت فقیه همین است؛ یعنی در این بحث وقتی می‌خواهی ترجمه کنی سریع می‌گویند دموکراسی یا دیکتاتوری؟ اگر بگوییم دموکراسی نیستیم می‌گویند پس دیکتاتوری هستی و اگر بگوییم دیکتاتوری نیستیم می‌گویند دموکراسی هستی. ما هیچ کدام از این‌ها نیستیم و می‌خواهیم حرف سومی بزنیم. باید به این نکته توجّه کنیم. این‌ها می‌گویند این دو راهی وجود دارد یعنی شما یا دموکراسی هستید یا دیکتاتوری. دیکتاتوری که واضح است و به هر کسی بگوییم خواهند گفت حکومت بدی است و هیچ کسی از حکومت دیکتاتوری و استبدادی دعا نمی‌کند و هر جا هم که بخواهند در مورد حکومتی بد بگویند می‌گویند این حکومت یک حکومت استبدادی و دیکتاتوری است. آنچه که مورد نقاش و بحث و کلام است حکومت دموکراسی است. وقتی که دموکراسی این‌طور در تفکّر فلسفی غرب مشروعیت پیدا می‌کند یعنی مقبولیت وسیعی پیدا می‌کند مصلحانی پیدا می‌شوند که بگویند ما هم حرف شما را بیان می‌کنیم؛ یعنی شما هم که می‌گویید دموکراسی ما هم می‌گوییم دموکراسی و چندان تفاوتی بین ما و شما نیست خصوصاً وقتی که از قسیم آن وحشت می‌کنیم که اگر ما به دموکراسی نه بگوییم حتماً متّهم به دیکتاتوری خواهیم شد. لذا همیشه سعی می‌کنند که بگویند ما هم دنبال حکومت دموکراسی هستیم. چه زمانی این مسئله جدّی‌تر می‌شود؟ از زمانی که امواج تفکّر مدرن وارد کشور ما، ایران می‌شود که این قصّه به زمان دوران قاجار و قبل از دوره‌ی مشروطه بر می‌گردد.

-‌ قبل از آن؟

-‌ بله، در زمان عبّاس میرزا شروع می‌شود و مظاهری از تجدّد شروع می‌شود و کم کم به جایی می‌رسد که می‌خواهد تفکّر فلسفی آن وارد شود؛ یعنی کم کم این سؤال پیش می‌آید که چرا آن‌ها این‌طور هستند و ما نیستیم؟ چرا آن‌ها توپ دارند و ما نداریم؟ چرا آن‌ها کارخانه دارند و ما نداریم و بعد کم کم سراغ تفکّرات آن‌ها می‌روند. در دوران مشروطه هم این قضیه جدّی می‌شود. در دوره‌ی مشروطه شما ملاحظه می‌کنید طیفی از علمای مشروطه‌خواه در آن دوره می‌گویند ما هم دموکراسی را داریم و می‌گویند مدل حکومت اسلام هم مدل دموکراسی است و استناد آن‌ها هم به این دو آیه از قرآن است که لفظ «شور» در آن‌ها آمده است: یک آیه بیان می‌کند «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»[۱] و دیگری «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ»[۲] و معتقد هستند که ما از این باب به دموکراسی اعتقاد داریم. بعد هم که این قصّه تقریباً در زمان رضا خان فضا عوض می‌شود و این بحث‌ها دیگر مطرح نمی‌شود و به انقلاب اسلامی می‌رسد و در اوایل انقلاب یک مقدار این بحث‌ها تا به صورت جسته و گریخته مطرح می‌شود و در فضای گفتمانی سال ۷۶ به بعد این قضیه بسیار جدّی می‌شود که اگر ما می‌خواهیم اسلام را زنده نگه داریم رمز آن این است که میان اسلام و دموکراسی و همچنین اسلام و آزادی صلح و آشتی برقرار کنیم. حالا اسلام و آزادی فعلاً محلّ بحث ما نیست امّا ما قسمت اسلام و دموکراسی را کار داریم و روی این قصّه هم خیلی مانور داده می‌شود. به لحاظ دینی مثلاً به این آیات از قرآن که عرض شد استناد می‌کنند، یا بعضی موارد از سیره‌های رسول الله. یکی از آقایان گفته بود «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا»[۳] به این فعل جمع برای استناد استفاده کرده و می‌گفت ما از این آیه نتیجه می‌گیریم سیستم دموکراسی باید برقرار باشد! «وَ هُوَ کَمَا تَرَاهُ» در میان جملات امام (رضوان الله تعالی علیه) به جمله‌ی میزان، رأی ملّت است خیلی استناد می‌شود، به جمله‌ی مجلس در رأس امور است استناد می‌شود و این همه برای این است نظریه‌ی ما هم نظریه‌ی دموکراتیک است.

ما برای این‌که بتوانیم صحّت و سقم این مدّعا را بهتر ارزیابی و داوری کنیم لازم است که یک مقدار عمیق‌تر نگاه کنیم: اوّلاً این‌که دموکراسی چیست؟ ثانیاً مدل حکومتی اسلام چیست؟ بعد ببینیم که آیا اصلاً این‌ها می‌توانند با هم سازگاری داشته باشند یا نمی‌توانند داشته باشند.

بررسی ریشه‌ی دموکراسی

دموکراسی در لغت -همان‌طور که در لغت هم معروف است و هر جوانی این را در زمانه‌ی ما می‌داند- به این معنی حکومت مردم بر مردم است. دموکراسی یک لغت ترکیبی یونانی است دمو و کراسی به معنای حکومت مردم بر مردم است. دمو به معنی مردم و کراسی به معنی حکومت است یا بر عکس الآن تردید دارم، یک قسمت مردم و قسمت دیگر به معنی حکومت است. این حرفی که این‌ها می‌زنند در واقع یک پیشینه دارد. اگر ما بخواهیم دموکراسی را خوب بشناسیم و بعد داوری کنیم که آیا دموکراسی با اسلام آشتی دارد یا ندارد باید آن را خوب بشناسیم. تعریف، مبانی، آثار، باید این موارد را لحاظ کرد. اگر در ابتدا بخواهیم در بعد مبانی آن حرف بزنیم برگشتی خواهیم داشت به آنچه که در جلسه‌ی اوّل خدمت دوستان عرض کردیم. در تفکّر سیاسی دنیای غرب که در واقع همان تفکّر لیبرال دموکراسی است اصالت با انسان است و اساساً اصالت با خدا نیست؛ یعنی مبدأ تعیین ارزش در عالم انسان است؛ همان قضیه‌ی اومانیسم. وقتی که شما خدا را به عنوان محور عالم قرار دادید می‌گویید پس ما باید دنبال نظر خدا برویم، متد خاصّ خود را دارد. وقتی شما انسان را محور عالم قرار دادید پس باید دنبال نظر انسان بروید که در این صورت این سؤال پیش می‌آید که نظر کدام انسان؟ پاسخ این است که نظر نوع انسان. نظر انسان قرار است چطور به دست بیاید؟ رأی اکثریت. وقتی که شما می‌گویید رأی اکثریت این‌جا سؤال می‌شود که این امانیسم که شما آن را پایه‌ی نظریه‌ی دموکراسی قرار دادید این امانیسم تا کجا است؟ آیا می‌شود برای آن خطّ قرمزی قرار داد؟ یعنی هر جا خدا نظری داشت آن‌جا نظر خدا و هر جا خدا نظری نداشت آن‌جا نظر انسان. می‌گوید چنین چیزی نیست و امانیسم هیچ خطّ قرمزی نمی‌شناسد. همه‌ی ارزش‌ها تابعی است از ارزش‌هایی که انسان تعیین می‌کند و شما می‌خواهید این را در دموکراسی به دست بیاورید و لذا شما نمونه‌های عینی آن را هم می‌بینید که در دنیای امروز… البتّه بحث ما بحث کتابخانه‌ای دموکراسی است و این‌که آیا این دموکراسی را در صحنه‌ی عمل اجرا می‌کنند یا خیر قصّه‌ی طولانی دیگری است که اصلاً به آن کاری نداریم و فعلاً ما در مقام نظر و تئوری، آن چیزی که مدّعا است را عرض می‌کنیم. لذا شما می‌بینید که این‌ها برای هیچ چیزی خطّ قرمز قائل نیستند، در تمام ارزش‌ها معتقد هستند که باید خطّ قرمز را انسان‌ها تعیین کنند. حالا إمّا مستقیم یا غیر مستقیم. مستقیم به این صورت است یک رفراندوم برگزار می‌شود و در این رفراندوم از مردم سؤال می‌شود و غیر مستقیم هم به این صورت است که در پارلمان‌ها که نمایندگان مردم هستند به صورت غیر مستقیم نظر خود را اعلام می‌کنند. پس شما می‌بینید که یکی از مبانی بسیار مهمّ این قصّه بحث امانیسم است. این مقوله بحث‌های مفصّلی دارد که اگر فرصت شد در مورد آن صحبت خواهیم کرد.

نقد کوتاهی در مورد سکولاریسم

یکی دیگر از بحث‌های آن بحث سکولاریسم است؛ یعنی اساساً در عرصه‌ی اجتماعیات و سیاسیات برای دین جایگاهی قائل نمی‌شود و معتقد است که دین یک امر کاملاً فری و شخصی شما است، شما هستید و خدای خودتان، هر طور که می‌خواهید با خدای خود ارتباط برقرار کنید. امّا وقتی شما وارد جامعه می‌شوید رفتار اجتماعی شما هیچ‌گونه ارتباطی به مناسبات شخصی شما با خدای تبارک و تعالی نباید داشته باشد. در عرصه‌ی سیاست، در عرصه‌ی اجتماع، در عرصه‌ی اقتصاد و در همه‌ی امور عرفی و شئون انسانی اعتقاد دارد که همه‌ی این موارد را باید انسان تعیین کند، با عقل بشری، با تجربه‌ی بشری، با رفراندوم و با طرق مختلفی که این‌جا می‌توان آن را مطرح کرد. این هم یکی دیگر از مبانی است.

پلورالیسم یا تکثّرگرایی

مورد دیگر پلورالیسم است. پلورالیسم یعنی چه؟ پلورالیسم همان تکثّرگرایی است یعنی ما از پایه و اساس یک حقیقت واحده معتقد نیستیم؛ چون وقتی شما به یک حقیقت واحده معتقد شدید مدام در پی این هستید که به آن حقیقت واحده برسید. بالاخره می‌گویید فرمول آب یا H2O هست یا H2O نیست. این‌که چیزی نیست که شما آن را به رفراندوم بگذارید. چرا این‌جا نمی‌توانید به رفراندوم مراجعه کنید؟ چون این‌جا یک حقیقت برای آن قائل هستید. این قلّه‌ی دماوند طولی دارد، باید این طول را اندازه گرفت یعنی این‌جا یک حقیقت وجود دارد و آن طول قلّه‌ی دوماند است که مثلاً n عدد طول آن است. شما نمی‌توانید تکلیف این را با دموکراسی و رفراندوم روشن کنید، اصلاً از این جنس نیست، شما باید بروید و این را پیدا کنید امّا وقتی شما مبنائاً قائل شدید که حقیقتی وجود ندارد و از همین‌جا پای مبنای دیگر به اسم نسبی‌گرایی وسط می‌آید؛ وقتی که شما مبنائاً قائل شدید که حقیقت وجود ندارد، همه چیز سیّال است، همه چیز نسبی است، حق آن چیزی است که تو اندیشیدی، لطف آن است که تو بنمایی، به این صورت هر ایده و دیدگاهی که رأی بیشتری داشته باشد همان مورد قبول قرار می‌گیرد و ما می‌توانیم همان را معیار عمل و رفتار حکومتی خود قرار دهیم. تا این‌جا ما در مقام توصیف هستیم و اصلاً در مقام نقد و بررسی نیستیم. می‌گوییم این‌ها جزء مبنایی است که دموکراسی غربی روی این پایه‌ها استوار است.

-‌ این‌ها همه با هم نسبت تساوی دارد، یعنی کسی که اومانیسم است سکولار هم هست یا خیر؟

امانیسم ریشه‌ی تفکرات فلسفی غرب

-‌ اگر خاطر مبارک شما باشد گفتیم تنه‌ی درخت تفکّر فلسفه‌ی غرب امانیسم است و این‌ها همه شاخ و برگ‌های همان است، یعنی ترتّب منطقی دارد یعنی وقتی شما امانیسم‌چی شدی طبیعتاً باید پلورال بشوی، باید سکولار بشوی اگر نباشی مسخره است.

وقتی که شما این سیر منطقی را طی می‌کنید خود به خود وقتی به صحنه‌ی حکمرانی و حکومت می‌رسید می‌گوییم این‌جا هم چاره‌ای نیست الّا این‌که ما سراغ آرا و افکار و رأی عمومی و نظر مردم و اکثریت را به دست بیاوریم. قبلاً گفته‌ام و باز تأکید می‌کنم در صحنه‌ی اجرا چه اتّفاقی رخ می‌دهد و تبلیغات تابعی است از سرمایه و سرمایه در اختیار اقلّیّت است و… این حرف‌ها در جای خود بماند ولی فعلاً داریم بحث نظری آن را مطرح می‌کنیم. به هر حال شما در عرصه‌ی حکمرانی و حاکمیت هم به این نکته و به این نقطه می‌رسید که پس در عرصه‌ی حکومت شما باید تابع رأی اکثریت باشید، چرا؟ چون هیچ ارزش ثابتی وجود ندارد، چون دین در عرصه‌های اجتماعی دخالتی ندارد، چون حقیقت میان افراد مختلف متکثّر است پس شما باید یک آرای عمومی داشته باشید که آن را تکیه‌گاه خود قرار بردهید و الّا هیچ عماد و تکیه‌گاه دیگری این‌جا وجود ندارد تا شما بخواهید به آن تکیه کنید و حکومت خود را بر پایه‌ی آن بالا ببری. در این فضا است که دموکراسی شکل می‌گیرد و ملاحظه می‌کنید که وقتی این‌طور ساختمان دموکراسی بالا می‌آید دیگر هیچ حد و مرزی برای شما نمی‌شناسد. هر سؤالی که شما تصور کنید این‌جا می‌توانید این‌جا ادّعای دموکراسی برای آن مطرح کنید و بگویید باید به آرای عمومی مراجعه کنیم. این مطالب خیلی فشرده در مورد بحث دموکراسی بود.

بررسی علل اختلاف دیدگاه اسلام با مکاتب جدید اجتماعی

امّا اسلام، در واقع وقتی ما به اسلام نگاه می‌کنیم می‌بینم در تمام این وارد مخالف است؛ یعنی اگر ما گفتیم یکی از مبانی دموکراسی امانیسم است و یکی دیگر هم سکولاریسم است و دیگری پلورالیسم است، شما در تمام این‌ها می‌بینید که اسلام تقابل دارد؛ یعنی اسلام امانیسم را نمی‌پذیرد، سکولاریسم را هم نمی‌پذیرد، پلورالیسم را هم نمی‌پذیرد هر چند که برای هر سه جریان روشنفکری تلاش کرده است که بگوید اسلام هم همین را می‌گوید که نمونه‌هایی را در این مورد می‌گوییم. در مورد امانیسم گفتند مگر نفرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۴] این همان امانیسم است. اشکال این حرف چیست؟ در واقع خلافت سایه‌ای از عبودیت انسان است. مادامی که «هُوَ عَبدٌ هُوَ خَلیفَۀ» می‌شود و الّا همان «یَسْفِکُ الدِّماءَ» است که در ادامه آمده است. بحث سکولاریسم را هم می‌گویند اگر اسلام می‌خواهد دچار مفسده در عرصه‌ی اجرا نشود یا دچار انواع مشکلات نشود بهتر است که پیراهن قدسی دین و دیانت را از عرصه‌ی سیاست جمع کند و الّا غبار آلوده‌ی این سیاست به دامن کبریایی دین و دیانت هم می‌نشیند و در واقع اگر می‌خواهید دین و دیانت بتواند جایگاه خود را حفظ کند بهتر است که وارد این عرصه‌ها نشود که این هم از آن حرف‌هایی است که «کَمَا تَرَی» یعنی شما می‌بینید که متن دیدن چنین اجازه‌ای به حاکمان و مجریان دینی و به متدیّنین نمی‌دهد. دین می‌گوید باید داخل جامعه وظیفه‌ی خود را انجام دهی و جلو بروی. وانگهی وقتی که ما متن دین را بارها ورق می‌زنیم یک موقع است که شما یک بحث نظری صرف دارید یک موقع است که شما کتاب دین را باز می‌کنید یعنی قرآن و عترت و می‌بینید که در قرآن و عترت هم در واقع ما هم برای امور سیاسی بحث داریم، هم برای امور اجتماعی حرف داریم و نمی‌توانیم این حرف‌ها را زمین بگذاریم. این‌طور نیست که دین ما فقط احکام نماز و روزه داشته باشد.

لزوم بررسی مکاتب جدید اجتماعی توسط فقها

تأکید کردیم، یادآوری کردیم، امام (رضوان الله تعالی علیه) در بحث‌های خود سه یا چهار بار تأکید می‌کنند و می‌گویند قرار نیست ما فقط این‌جا در مورد حیض و نفاس بحث کنیم. خلاصه در دین نمی‌شود، این همه اجتماعیات در دین، ما که فقط این‌ها را برای کتاب‌ها نخواستیم وقتی می‌گوید «لَا ضَرراً وَ لا ضِرار» وقتی می‌گوید «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»[۵] وقتی می‌گوید «السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما»، «فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ»[۶] و الی آخر همه‌ی این آیات و روایات و قواعد فقیه‌ای که برای این مناسبات اجتماعی و سیاسی است. وقتی ما این‌ها را می‌بینیم به این نکته می‌رسیم که سکولاریسم از ناحیه‌ی متن دین مردود است. حضرت امام جمله‌ای دارند که مضمون آن را در ذهن دارم: حکومت فلسفه‌ی عملی تمام فقه است. اگر به یاد داشته باشید ایشان چنین جمله‌ای دارند؛ یعنی وقتی فقه می‌خواهد به صحنه و پهنه‌ی اجرا برسد ناچار از مسئله‌ی حکومت است. پس سکولاریسم هم این‌طور مطرود است، پلورالیسم هم همین‌طور. ما کجا می‌توانیم قائل به تکثّر حق بشویم؟ این‌جا مغالطه می‌شود. عرض کردم که تلاش کردند بگویند همه‌ی این موارد را دین هم دارد در مورد پلورالیسم می‌گویند «الطُّرُقُ إلَى الله بِعَدَدِ أنفَاسِ الخَلَائِق»[۷] راه‌های رسیدن به خدا به تعداد آدم‌ها است. این‌ها حرف‌هایی است که برای این جریان بیان می‌کنند. یا آن آقا گفته بود در خیلی از قسمت‌های قرآن مجید گفته است «صِراطاً مُسْتَقیماً»[۸] صراط‌های مستقیم. می‌گوید این‌که نکره آمده است یعنی این‌که یک صراط هم پیدا کن و ما را در آن هدایت کن، یعنی صراطی که من در آن هدایت می‌شوم با آن صراطی که شما در آن هدایت می‌شوید تفاوت دارد. این‌ها همه حرف‌هایی است که به هیچ وجه منطقی نیست، هر کسی که با اصول اوّلیه‌ی دین هم آشنا باشد می‌فهمد که این حرف‌ها جز یک سری بافته‌های ذهنی چیز بیشتری نیست. اساساً همه‌ی بنیان دین بر این است که حق نزد خدا است، حق در دین است، حق در آن چیزی است که پیغمبر او می‌گوید و ما بقی باید به سمت آن بیایند لذا باز در ادامه‌ی این بحث آن‌ها آمدند بحث قرائت‌های مختلف را مطرح کردند، بحث هرماتیک که مطرح شد در امتداد همین بحث است.

تزلزل در باورهای دینی

اگر شما زنجیره‌ی بحث را داشته باشید متوجّه می‌شوید که مآل این حرف‌ها کجا را می‌زند؟ یعنی اگر ما بتوانیم پلورالیسم دینی را اثبات کنیم، زیر بار سکولاریسم و اومانیسم برویم لابد و ناچار باید تن به دموکراسی مطلقه بدهیم. این تعبیر دموکراسی مطلقه به عنوان یک یادگاری از حقیر برای شما باشد. وقتی می‌گویند ولایت مطلقه ما هم دموکراسی مطلقه را نمی‌توانیم بپذیریم. می‌گویند پلورالیسم در واقع در متن دین است. می‌گوییم کجا است؟ می‌گویند قرائت‌های مختلف. برای قرائت‌های مختلف چه می‌گویند؟ می‌گویند هر کسی یک برداشت دارد. حلّ این بحث برای جمعی که دارند با فقه و اصول کار می‌کنند بسیار راحت است و چندان مشکلی ندارد امّا حرفی بسیار مردم پسند است، حرفی موافق میل و نفسانیات است. چرا؟ این‌طور تقریر می‌کنند که اگر شما قرائت‌های مختلف از دین را نپذیرید به این معنا است که باید تن به قرائت رسمی از دین بدهید. قرائت رسمی از دین قرائت حکومتی و حاکمان است. حاکمیت و حکومت قرائتی از دین ارائه می‌دهند که مصالح خود را تأمین کند و لذا معلوم نیست آن قرائت مطابق واقع باشد هر چند که وقتی به دقّت بررسی می‌کنید می‌بینید واقعی هم وجود ندارد امّا می‌گویند این قرائت این‌ها قرائت مصلحتی و تأمین‌کننده‌ی مصالح خودشان است. این یک تقریر است و نوع دیگری از تقریر که می‌توانند روی آن کار تبلیغاتی انجام دهند این است که می‌گویند اگر شما قرائت‌های مختلف را نپذیرید به این معنا است که یعنی مردم نمی‌فهمند، حتماً باید یک طبقه‌ی ممتازه‌ای در جامعه به نام روحانیت و فقاهت در جامعه شکل بگیرد و آن‌ها دین را بفهمانند و تفسیر کنند؟

یاری گرفتن از تخصّص در امور مذهبی

فلان آقای دکتر و مهندس نمی‌فهمند؟ بعد شروع به سیاه نمایی و بازی با لغت می‌کنند. مثلاً مردم قیّم می‌خواهند، مردم سرپرست می‌خواهند؟ و… و مدام در این باره حرف می‌زنند. در حالی که پاسخ آن بسیار روشن است. می‌گوییم یک پزشک حاذق وقتی می‌خواهد خانه بسازد برای ساختن خانه‌ی خود سراغ یک مهندس می‌رود. این به معنای توهین به آقای پزشک نیست، وقتی آن آقای مهندس هم بیمار می‌شود سراغ آن آقای پزشک می‌رود، یعنی امور تخصّصی هستند، ما برای فهم دین قائل به طبقه‌ی ممتازه نیستیم، قائل به تخصّص هستیم حتّی به لباس هم قائل نیستیم. هر کسی که زحمت بکشد و قرآن را خوب بخواند، حدّاقل یک دور وسائل الشّیعه را بخواند، با اصول فقه شیعه هم آشنا باشد و به ادبیات عرب هم آشنا باشد بتواند کار استنباط را انجام دهد ما که با او مشکل نداریم ولی اگر ببینیم کسی -مثل همین قصّه‌ی انجام دادیم و شد است- می‌گوید فلان شخص هم دین را می‌فهمد. می‌گوییم از کجا؟ می‌گوید نظر او این است. این نظر غلط است. وقتی پای قرائت‌های مختلف دین وسط می‌آید اصلاً درست و غلط‌انگاری گذاره‌ها را کنار می‌گذارد و ما می‌گوییم این غلط است. مثل این است که کسی بگوید دو ضرب در دو می‌شود پنج. ما می‌گوییم این غلط است نه این‌که این یک قرائت است، یک برداشت است خیر، این غلط است. ما می‌توانیم ضابطه درست کنیم و با ضابطه بررسی کنیم که آیا دو ضرب در دو پنج می‌شود؟ این قرائت‌ها و نظراتی هم که ارائه می‌شود در واقع متد آن طی نشده است. مثلاً فرض بفرمایید در یک شرایط شخصی می‌گوید احکام جزای اسلام -مشخّصاً بحث اعدام و قصاص-.

اصول اختلاف قرائت از دین

یک موقع همین عماد الدّین باقی که در مورد انجمن حجّتیه هم کتابی دارد، -همان قاعدین زمان و …- همین عماد الدّین باقی در روزنامه‌ی عصر آزادگان مقاله‌ای به نام اعدام و قصاص نوشت که در آن می‌گفت اعدام و قصاص مردود است. حالا استدلال چیست؟ می‌گفت: به خاطر اعلامیه‌ی حقوق بشر. ما اعلامیه‌ی حقوق بشر را قبول می‌کنیم، اعلامیه‌ی حقوق بشر هم بر تعالیم داخلی حکومت دارد پس ما نمی‌توانیم تن به اعدام قصاص بدهیم. این یک زاویه است و زاویه‌ی دیگر هم در مورد نصوص هم می‌گویند که در مورد آن هم قرائت‌ها مختلف است و هر کسی یک برداشت دارد. اگر بخواهد به این صورت بحث شود این مثل همان داستان پزشکی است که یک پیرزن و عمّه جان هم می‌گوید تو مریض شدی، برو فلان دم‌نوش را بخور یا مثلاً فلان کاسب هم می‌گوید این قرص را بخور آرام شوی. این نوع تجویزها ممکن است امّا آیا این تجویزها صحیح هستند؟ آیا این تجویزها تخصّصی هستند؟ آن برداشت‌ها و آن قرائت‌ها هم همین‌طور هستند، ما نمی‌توانیم چنین قرائت‌هایی را بپذیریم. ما می‌گوییم ما یک متن داریم، یک قرآن داریم، روایاتی داریم که فهم از آن‌ها متد خاصّی دارد. می‌گویند آیا شما می‌گویید هیچ اختلاف قرائتی وجود ندارد؟ می‌گوییم البتّه که اختلاف قرائت وجود دارد امّا ضابطه دارد، اختلاف قرائت ۱-‌در دایره‌ی متخصّصین است نه هر کسی، ۲-‌ دامنه‌ی اختلاف متخصّصین هم مشخّص است، یک سری از امور جزء ضروریات دین است این‌ها که دیگر اختلاف قرائت ندارند. پس اگر ما این‌ها را لحاظ کنیم نمی‌توانیم خود به خود تن به این قصّه بدهیم.

ضعف قرائت‌های انحرافی دین در پاسخ به نیاز جامعه

حالا عرض می‌کنم بحث پلورالیسم از حیث قرائت‌های مختلف در دین بود، از حیث بست تجربه‌ی نهادی که سروش آن را مطرح کرد، از حیث خود پلورالیسم. اگر خواسته باشیم خود این را بحث کنیم حدّاقل ده جلسه خود این قضیه نیاز به بحث مفصّل دارد. ما فقط می‌خواستیم در حدّ یک فهرست و تیتر عرض کنیم که یکی از مبانی دموکراسی هم پلورالیسم است و از نظر اسلام پلورالیسم هم پذیرفته و مقبول نیست. پس اساساً مبانی دموکراسی با مبانی اسلامی سازگار نیست. وانگهی حالا به دموکراسی مطلقه می‌رسیم. دموکراسی مطلقه می‌گوید برای هر مسئله‌ای باید به رأی مردم مراجعه کرد. می‌گوییم آن‌جا که دین حکم دارد چطور؟ مثلاً دین می‌گوید ربا حرام است، آیا می‌شود به رأی مردم مراجعه کرد یا خیر؟ می‌گویند طبق مبانی دموکراسی می‌شود ولی طبق دین نمی‌شود شما می‌خواهید چه کنید؟ بالاخره این‌جا پرچم دین بالا می‌رود یا پرچم دموکراسی؟ باید کاری انجام داد. وقتی کسی قتل عمد مرتکب شد قاتل باید قصاص شود. حکم سابّ النّبی قتل است، حکم مرتد قتل است، ما این‌ها را به آرای عمومی یا دموکراسی مراجعه کنیم یا به دین مراجعه کنیم؟

دموکراسی مرز نمی‌شناسد می‌گوید باید برای تمام این موارد به من مراجعه کنید. اگر ما مراجعه کردیم و جواب منفی بود چطور؟ دین را چه کار کنیم؟ آیا دین به ما اجازه می‌دهد؟ نه دین به ما اجازه می‌دهد نه دموکراسی اجازه می‌دهد؛ یعنی هر کدام در قسمت خود بسیار محکم ایستاده‌اند. ما این‌جا مخیّر هستیم که اسلام را اختیار کنیم یا دموکراسی را؟ بنده جمله‌ای عرض می‌کنم. این‌که می‌گویند بت، بت… بت فقط آن مجسّمه‌هایی که روی کعبه و معبد می‌گذاشتند نیست، بت زمانه‌ی ما دموکراسی است، این را به ذهن بسپارید. بت زمانه‌ی ما رأی مردم است؛ یعنی هر شخصی می‌خواهد رأی مردم را جذب کند و به حکومت برسد و قدرت را در اختیار بگیرد مدام از مردم دم می‌زند. امّا شهامت این‌که بیایند در مقابل مردم… یک موقع مردم دارند اشتباه می‌کنند، آیا می‌شود رفتار مردم را محک زد؟ می‌شود بررسی کرد؟ مردم در قضیه‌ی سیّد الشّهداء اشتباه کردند، در مورد امیر المؤمنین اشتباه کردند، در انقلاب خود ما در بعضی از انتخاب‌ها اشتباه کردند. این‌که ما همیشه بگوییم هرچه که مردم بگویند (حکم آنچه تو اندیشی لطف آنچه تو بنمایی) این‌که درست نیست. همین مردم بنی صدر را انتخاب کردند. آیا این انتخاب درست بود؟ ولی فقیه زمان که امام بود گفت: والله قسم من از اوّل با ریاست جمهوری این آقا مخالف بودم و به او رأی ندادم. پس نمی‌شود این‌طور مطلق قصّه‌ی دموکراسی را قبول کرد و الّا اگر شما بخواهید به دموکراسی تن بدهید دموکراسی در همه‌ی حوزه‌ها می‌خواهد نفوذ کند. عرض ما این است اگر ما دموکراسی را فقط با انتخابات مرادف بگیریم انتخابات هم در یک حوزه‌ی محدود، بله در این صورت می‌شود گفت اسلام و دموکراسی با همدیگر سازگار هستند امّا دموکراسی هیچ موقع علاقه ندارد این‌طور ترجمه و تبیین شود، دموکراسی می‌گوید من تعریف دارم، من مبانی دارم، من تاریخچه دارم، من شناسنامه دارم، من را درست معرفی کن بعد می‌خواهم ببینم آیا منِ دموکراسی که درست معرفی شدم با اسلامی که شما می‌گویید قابل جمع هستم یا نیستم؟ معلوم است که قابل جمع نیست. آن کسی هم که می‌گوید اسلام با دموکراسی قابل جمع است تعارف ندارد یا اسلام را نشناخته یا دموکراسی را نشناخته یا هیچ کدام را نشناخته است و الّا کسی که اسلام را درست بشناسد، دموکراسی را هم بشناسد بعد بگوید این دو قابل جمع هستند یا غرض دارد یا به شدّت جاهل است و الّا این دو به هیچ وجه قابل جمع نیستند. شما در مقام فتوا، شما در فقه، وقتی دارید آرای دین را بررسی می‌کنید می‌گویید: «قَالَ الصَّادِق (علیه السّلام)» بعد می‌گویی حالا این «قَالَ الصَّادِق» را به آرای عمومی بگذاریم؟ ابداً چنین چیزی نیست. پس ما در حوزه‌ی تفکّر دینی به هیچ وجه نمی‌توانیم قائل به دموکراسی بشویم مگر در حوزه‌ای که -تعبیری از شهید صدر هم در این مورد وجود دارد- به نام منطقۀ الفراغ دینی. آن‌جا بگوییم که در این قسمت‌ها می‌شود تن به آرای عمومی داد. مثلاً فرض بفرمایید الآن مثلاً می‌خواهند مسکن مهر را با چه ترتیبی واگذار کنند؟ حالا اگر در حقّ کسی اجحاف نمی‌شود بروند بررسی کنند. قوانین راهنمایی و رانندگی به چه شکل باشد؟ پنج‌شنبه‌ها مدارس تعطیل باشند یا نباشد؟ چنین اموری که ما حکم الزام‌آور دینی در آن امور نداریم. تلویزیون در حال پخش برنامه است، آیا بین برنامه آگهی بازرگانی پخش شود یا خیر؟ این‌ها عرفیات است. اگر کسی بگوید دین برای این مسائل هم حرف دارد کار بسیار سخت می‌شود. این‌طور نیست، این‌ها عرفیات است و می‌شود این‌ها را با خرد جمعی یا با تجربه‌ی بشری حل کرد امّا آن‌جا که دین خطوط قرمز دارد، خطوط محکم دارد به تعبیر مرحوم علّامه طباطبایی (رحمۀ الله علیه) حکم الزام‌آوری دارد اعم از نفی یا اثبات آن‌جا نمی‌توان به آرای عمومی مراجعه کرد.

اگر خواسته باشید در این زمینه کتاب‌های زیادی هم نوشته شده است، یک موقع من در این زمینه مقاله‌ای تحت عنوان اتّباع احسن یا پیروی اکثر نوشته بودم در کتاب آموزه‌ی مؤسسه‌ی امام خمینی (رحمۀ الله علیه) در مؤسسه‌ی آقای مصباح چند سال پیش چاپ شده بود. در آن مقاله بحث همین بود، هم تاریخی بحث کردیم هم به لحاظ محتوایی که آیا آیات شورا را می‌توان بر دموکراسی تطبیق کرد یا خیر؟ سیر تاریخی آن را گفتیم که چه کسانی قائل به آن بودند، در زمان ما هم رفرنس دادیم، محسن کدیور و چنین افرادی… این نوع حرف‌ها را بیان می‌کنند. بعد نقد و بررسی کردیم که آیا می‌شود چنین حرفی زد یا خیر؟

-‌ ۳۵:۴۵؟؟ اومانیسم، پلورالیسم، سکولاریسم، ضروریات دین خطّ قرمزهایی دارد که ما نمی‌توانیم این‌ها را قبول کنیم و جوابی که ما می‌خواهیم از درون دینی به برون دینی بدهیم چیست؟ ؟؟ می‌گوید برای خود شما است و ما هم ضرورت‌هایی داریم.

-‌ بسیار خوب، ما به طرفی که آمده این حرف را بیان می‌کند می‌گوییم شما می‌خواهید با ادبیات دین حرف بزنید یا خیر؟ اگر با ادبیات دین است، در فضای دین است، درون دینی است، می‌گوییم شما این ادلّه‌های دینی را می‌خواهید چه کنید؟

-‌ باید برای آن‌ها جواب داشته باشیم.

-‌ همین‌طور است، جواب می‌دهیم. وقتی فضای گفتمان دینی شد کار راحت است. مثلاً شما می‌گویید پلورالیسم، می‌گویید سکولاریسم این‌ها را چه کا می‌کنید؟ اگر برون دینی شد می‌گوییم برون دینی یعنی چه؟ یعنی من به عنوان یک انسان متدیّن با شما حرف نزنم؟ یعنی اگر شما خواسته باشید صرفاً فلسفی بحث کنید، می‌شود، اتّفاقاً روی پلورالیسم بحث فلسفی هم بیان کردند که آیا اساساً این حرف فارغ از این‌که شما مسلمان هستید یا هر دین دیگر، این‌که حق متکثّر است و هر کسی بهره‌ای از حق دارد یا هر کسی قسمتی از حق را می‌بیند و امثال این‌ها. می‌دانید خود پلورالیسم هم تقریرهای مختلفی دارد. آیا این به لحاظ فلسفی اصلاً حرف درستی است یا خیر؟ ولی الآن آن مدل محلّ بحث ما است؟ ما می‌گوییم گفتند دموکراسی با اسلام سازگار است. ما می‌گوییم این مبانی آن‌که با اسلام سازگار نبود، آن آثار دموکراسی هم با اسلام سازگار نیست. این بحث ما است.

-‌ پس ما نمی‌توانیم به آن‌ها به صورت برون دینی به آن‌ها جواب ایجابی بدهیم. از درون دینی یعنی آنچه را که شما قبول دارید ما قبول نداریم.

-‌ خیر گفتم، ایجابی برون دینی هم اگر خواسته باشید شما می‌توانید یک به یک بحث کنید.

-‌ به صورت مبنایی می‌شود بحث کرد.

-‌ بله، به صورت مبنایی می‌شود بحث کرد، مثلاً شما برون دینی می‌توانید.

-‌ مثلاً نمی‌شود حجاب را بحث کرد.

-‌ در مورد حجاب خیر. امّا مثلاً سکولاریسم، می‌گویید بالاخره ما به عنوان انسان اصلاً غیر مسلمان، ما تعریفی از دین ارائه می‌کنیم. اگر بر سر تعریف دین با همدیگر به توافق برسیم همان را پایه‌ی بحث قرار خواهیم داد. می‌گوییم تعریف ما از دین چیست؟ یعنی مجموعه‌ای از تعالیم و آموزه‌ها که هرچه در سعادت انسان دخالت دارد در آن تبیین شده است. این تعریف را که ما برای دین بیان می‌کنیم می‌گوییم سکولاریسم می‌گوید دین نباید در عرصه‌ی اجتماع و سیاست دخالت کند. ما معتقد هستیم که با تعریف ما سازگار نیست. این نظر می‌تواند محلّ بحث باشد و می‌توان روی آن بحث کرد. ممکن است کسی بگوید من می‌خواهم در تعریف مناقشه کنم ایرادی ندارد امّا عرض من این است که آن متد خاصّ خود را دارد.

نظریات امام خمینی در خصوص جدایی دین از صحنه‌ی سیاست

در مورد نظریات حضرت امام هم می‌توان به طور مفصّل بحث کرد. در آن دوره‌ی ۷۶ تا ۸۴ از امام تقریری ارائه می‌کردند که امام یک دمکرات صد درصد تمام عیار بوده و دائم می‌گفت هرچه مردم بگویند و… ولی این‌ها خلاف واقعیات بود، خلاف مسلّمات تاریخ بود، خلاف متن کلمات حضرت امام بود. من در این مورد نیز مقاله‌ای نوشته‌ام تحت عنوان میزانِ رأی ملّت که این مقاله را نشریه‌ی پرتو چاپ کرد که نمی‌دانم در چه سالی بود احتمالاً ۸۴، ۸۵ بود. در آن مقاله هم کلمات حضرت امام را آوردیم که اصلاً جمله‌ی میزان، رأی ملّت است را سر چه قضیه‌ای گفت؟ قبل و بعد از آن چه گفت؟ جملات دیگر حضرت امام و نظرات ایشان را آوردیم و مفصّل می‌توان روی این قضیه بحث کرد. اگر خواسته باشید می‌توان یک جلسه هم به طور مفصّل در مورد اندیشه‌ی سیاسی حضرت امام در مورد این مباحث با استناد به کلمات و جملات خود ایشان بحث کرد.

دو بحث دیگر باقی می‌ماند؛ یک بحث، بحث ولایت مطلقه‌ی فقیه است و دیگری ولایت فقیه در قانون اساسی است.

-‌ پرونده‌ی مبحث قبلی که در مورد عقل بود را جمع کردیم. در آن بحث به اسم کتاب، سنّت، اهل بیت برای اثبات ولایت فقیه اوّلین دلیل عقلی که ذکر می‌کنند منظور همان کتاب، سنّت، عقل، اجماع منظور همان عقل است؟

-‌ آن عقلی که گفته می‌شود در واقع عقل کلامی است، عقل محض نیست، جزء مستقلّات عقلیه نیست.

-‌ گفتم به عنوان ادلّه‌ی کلامی است حتّی برای شما تنظیر کردم و گفتم در بحث امامت شما در فقه دنبال مباحث امامت می‌گردید؟ در واقع این بحث حاکمیت دینی هم ادامه‌ی همان است لذا همان جمله‌ی آقای تبریزی است که می‌گوید اصلاً نباید در روایات و بحث‌های فقهی دنبال این قضیه بود. آن بحث به نظر من بحث کلامی دارد.

-‌ روایت‌های معارض را نیاوردیم، این هم بحثی است.

– ما روایت معارض نداریم.

-‌ مثلاً امام صادق (علیه السّلام) می‌فرماید: «الْزَمْ بَیْتَکَ»[۹] (قطع کلام)

-‌ عقلی که در کلام به کار می‌رود مگر مستقل نیست؟

-‌ وقتی بحث‌های کلامی گفته می‌شود در واقع میز بحث‌های کلام با بحث‌های فلسفی این است که شما در بحث‌های کلامی از مفاد گزاره‌های نقلی هم استفاده می‌کنید.

-‌ بعضی جاها چون عقل صرف است. این‌جا چیزی که ما چیز کردیم یک نوع بدیهیات گرفتیم و عقلی بحث کردیم و اصلاً با مسائل نقلی کار نداریم.

-‌ بدیهیات عقل غیر دینی که نیست. وقتی ما می‌گوییم بدیهیات یعنی هر عقلی سوای آن است که در فضای دین تنفس کند یا غیر از آن ولی وقتی ما گفتیم بدیهیات یعنی شما چطور بعد از پیغمبر می‌گویید مردم سرپرست (قطع کلام)

-‌ یعنی اگر جهان بینی اسلامی داشته باشیم عقل انسان بدیهیات

-‌ در بحث قبلی که بحث کردیم اجمالاً نظر موافقین و موافقین را مطرح کردید.

-‌ مخالفین را خیلی نیاوردیم. اگر بخواهم به طور اجمال بگویم، عمده‌ی حرف مخالفین این است که اصل عدم ولایت است و ولایت دلیل می‌خواهد این ادلّه هم می‌گویند تمام نیست. جان کلام مخالفین این است.

-‌ وقتی که تمام نیست حرمت را که اثبات نمی‌کند؟

-‌ خیر. پس مشکلی نیست، تعارضی ایجاد نمی‌کند.

-‌ چون اساساً آن‌ها هم که این حرف را مطرح می‌کنند در بحث دفاع اصلاً این حرف‌ها را ندارند. یک مقدار در زمان ما یک مقدار روی این بحث‌ها غبار غرض‌ورزی و سیاست نشسته است و الّا این جزء واضحات و بیّنات فقه است که ما اصلاً نمی‌خواهیم جهاد ابتدایی کنیم، نمی‌خواهیم به جایی حمله کنیم ولی یک جمع مسلمان هستیم که می‌خواهیم از حقّ خود دفاع کنیم. این بسیار واضح است.

-‌ پس مخالف حرامی هم نداریم که… پس نباید نزاع جدی در کار باشد.

-‌ بله، نزاع نیست.

-‌ منظور شیخ انصاری همین عدم مفسده است.

-‌ شیخ انصاری هم در بحث حسبه‌‌ی ایشان قضیه درست می‌شود. شیخ انصاری هم ادلّه را تمام نمی‌بیند امّا حسبه را می‌گوید همان چیزی است که شارع لازم دانسته است.

-‌ بعضی از آقایان می‌گویند اصلاً نظر ایشان حسبیه هم نیست نظر این است که عدم مفسده خوب است؛ یعنی مفسده ندارد، کار مباحی است.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ»


 

[۱]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۵۹٫

[۲]– سوره‌ی شوری، آیه ۳۸٫

[۳]– سوره‌ی مائده، آیه ۳۸٫

[۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۰٫

[۵]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۴۱٫

[۶]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۲٫

[۷]– بحار الأنوار، ج ۶۴، ص ۱۳۷٫

[۸]– سوره‌ی نساء، آیه ۶۸٫

[۹]– الکافی، ج ۱، ص ۴۷۰٫