این روایت را ببینید:

در بین اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام چند نفری هستند که جزوِ بزرگانِ شیعه محسوب می‌شوند، مثلاً وقتی مردم کوفه به وجود مبارک سیّدالشّهداء علیه السلام نامه نوشتند، نوشته‌اند: «مِن سُلیمان بنِ صُرَدِ الخُزاعی وَ أعیانِ الکُوفَه وَ شیعَتُکْ إلی حسین بن علی سلام الله علیه» اسمِ سلیمان بن صرد خزاعی را ابتدا گذاشته‌اند، وقتی هم امام حسین علیه السلام نامه نوشته‌اند، یا فرموده‌اند «إلی سُلیمان بنِ صُرَدِ الخُزاعی وَ أعیانِ الکُوفَه وَ شیعَتی» و یا مستقیم فقط نام سلیمان آمده است، یک انسانِ مهمّی است، او زمان امیرالمؤمنین علیه السلام هم انسانِ مهمّی است، همه‌ی فکرهای انسان‌های مهم در جامعه که خوب نیست، آیا امیرالمؤمنین علیه السلام، آیا امام حسن علیه السلام این‌ها را نابود می‌کنند؟ یا آن‌ها را تحمّل می‌کنند؟ و این مظلومیّت است. من یک خبر را برای اهمیّتِ آن برای شما می‌خوانم و روی آن چند نکته می‌خواهم بگویم تا شما ببینید، که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام جریر را می‌فرستند؟ که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را تحمّل می‌کنند؟ آقا این‌ها اشخاصی هستند که طرفدار دارند… اگر شما بخواهید جامعه را هدایت کنید باید افکار عمومی را ارتقاء بدهید، نمی‌شود چکّشی برخورد کنید، یعنی نمی‌شود در تبلیغات‌مان من ناگهان حرفی بزنم که همه‌ی شما ناراحت شوید، در این صورت باقیِ حرف من را هم گوش نمی‌دهید.

 

اینجا را ببینید: «سلیمان صرد خزاعی» از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم است، مسن است، به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم خدمت کرده است، از کسانی است که با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده است و رشوه‌ی حکومت‌های سه‌گانه را نگرفته است، نمی‌توانست رشوه بگیرد؟ چرا! می‌توانست خیلی رشوه بگیرد و خیلی ثروت کسب کند اما این کار را نکرده است، این نقطه‌ی قوّتِ اوست، سلیمان کسی است که در ماجرای توّابین چهار هزار کشته داد، اگر سلیمان با آن چهار هزار نفر به کربلا آمده بود، اصلاً کربلا، کربلا نمی‌شد! حبیب و مسلم بن عوسجه و همه‌ی این خوب‌های کوفه باهم نتوانستند این اندازه نیرو جذب کنند، البته پشیمانی از قتل سیّدالشّهداء علیه السلام هم اثر داشت، ولی به هرحال سلیمان چهار هزار نفر نیرو جمع کرد، اگر سلیمان هزار نفر نیرو در کربلا آورده بود قطعاً کربلا، کربلا نمی‌شد! اینطور نبود که وضع به این شکل شود، آن هم یارانِ امام که شجاع و غیور هستند و شهادت‌طلب. سلیمان یک مشکلی دارد… همه‌ی حرفِ من در رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام است، سلیمان رشوه نگرفته است، آقا رشوه نگرفتی باید نمی‌گرفتی، اصلاً بیخود می‌کنی که به تخیّل تو برسد که بخواهی رشوه بگیری، سلیمان اینطور نیست، می‌گوید: ما برای دفاع از شما اهل بیت رشوه نگرفته‌ایم! این موضوع را به اهل بیت علیهم السلام می‌زند، «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ»[۱]

 

یکی از دوستان می‌گفت این شب‌های آخر دیگر مناجات را رها کنید، دیگر بس است، ما پاک شدیم… همه‌ی بدبختی این است که ما چند شب مناجات بخوانیم، بعد فکر کنیم مناجات ما را تکان داده است، یا ما برای خودمان کاری کرده‌ایم… سلیمان هم همینطور است، مثلِ من می‌ماند، می‌گوید: من بخاطرِ دفاع از شما چیزی نگرفته‌ام، من با حکومت‌ها خوب نبوده‌ام، نمی‌گوید: خدای متعال عجب منّتی بر سرِ من گذاشت که در راه امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت‌قدم ماندم!… یک شب یک بزرگواری می‌گفت: ما دیگر فقط دو بال کم داریم، اینکه انسان امید داشته باشد خوب است، ولی اگر انسان به عملِ خود امید داشته باشد خطرناک است، از مصادیقِ شرک است و خوب نیست. سلیمان خود را قبول دارد، او ۲۵سال با حکومت‌ها خوب نبوده است و تاوانِ آن را هم داده است، از حکومت‌ها پول نگرفته است، اشعث را به آذربایجان فرستادند و سالی یکصد هزار درهم می‌گرفت، یعنی پول سالانه‌ی دویست نفر را می‌گرفت، این خیلی پول زیادی است، سلیمان این پول را نگرفته است، ولی می‌گوید: «نگرفتم».

 

حالا که من این پول را نگرفته‌ام پس من یک امتیازی دارم، حواسِ آقا باید به من باشد. عبارت را می‌خوانم که ببینید، متن برای حدود هزار و دویست و بیست و پنج سال پیش است: «إنَّ سُلَیْمَانَ بْنِ صُرَد خُزَاعِی دَخَلَ عَلَی عَلِی بْنِ أبِی طَالِبْ بَعْدَ رَجْعَتِهِ مِنَ الْبَصْرَه»[۲]… بیست و پنج سال همه رشوه گرفته‌اند، حتّی زبیر از عثمان رشوه گرفت و از میدان بِدَر شد، اما سلیمان روی قدمِ خود ایستاد، وقتی که جنگ جمل رخ داد ناگهان اهلِ احتیاط شد و گفت: مسلمان کُشی؟! حساب کتاب کرد و در جنگ جمل شرکت نکرد، با اینکه امام حسن علیه السلام آمدند و صحبت کردند، با اینکه مالک صحبت کرد، عمّار صحبت کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام پیغام فرستادند، او در جمل شرکت نکرد و احتیاط کرد. خدا می‌داند که خودم از جملاتی که میخوانم می‌ترسم، حالِ این شب‌های خودم هست… وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به کوفه آمدند، سلیمان آمد و خوش‌آمد گفت، «فَعَاتَبَهُ وَ عَذَلَهُ» حضرت او را سرزنش کردند، حضرت به هیچیک از افرادی که در جمل شرکت نکردند سرزنش نکردند، ولی سلیمان را جداً سرزنش کردند، برای عموم مردم خیلی سخت بود…

 

حدود سی هزار نفر در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت کردند، یکصد و بیست نفر از بدریین شرکت کردند، ولی اکثریّتِ مردم کوفه شرکت نکردند، چرا؟ چون پیغامِ امیرالمؤمنین علیه السلام برای این‌ها این بود که بروید با مرجع تقلیدِ خودتان بجنگید! (عایشه) برای آنها سخت شد، گفتند به احتیاط نزدیک‌تر است پس آن را رها کنیم. من هیچ کجا ندیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ کدام را توبیخ کنند، بلکه آن‌هایی که آمده بودند را… حرفِ من چه بود؟ «فَحَدِّثْهُمْ بِمَا یَعْرِفُونْ وَ تْرُکْ مَا یُنْکِرُون» وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام از جنگ جمل پیروز برگشتند، آمدند به مردم کوفه تبریک گفتند، فرمودند: شما صنامِ عرب هستید، آبروی عرب را خریدید، با همان ادبیّاتی که خودشان قبول دارند، یمنی‌ها را خیلی تحویل گرفتند، یعنی به ضررِ قریشی‌ها، یعنی آن‌هایی که شرکت کردند. امیرالمؤمنین علیه السلام به آن‌هایی که شرکت نکردند چیزی نفرمودند، چون بعد از جنگ جمل برای خیلی‌ها حقّانیّتِ امیرالمؤمنین علیه السلام روشن شد، چون در آن جنگ جمل امیرالمؤمنین علیه السلام کاری کردند که طلحه و زبیر در جنگ شرکت نکردند، مانند این است که پنج نفر روضه‌خوان اینجا روضه بخوانند، همه گریه کنند ولی خودشان بخندند! مردم می‌گویند: مثل اینکه ما سرِ کار هستیم، مثل اینکه دروغ می‌گویند، چون خودشان می‌خندند و مردم گریه می‌کنند!

 

مردم در جمل دیدند که طلحه و زبیر در جنگ شرکت نکردند، این چه جنگِ واجبی هست که این‌ها نمی‌آیند؟ و شکست و مفتضح شدنشان را…. این‌ها می‌گفتند شترِ عایشه شترِ خداست! فضولاتِ او «إنّی أشُمُّ رائِحَهَ الجَنَّه»، این‌ها می‌گفتند اگر به شتر عایشه تیر بزنند همانجا عذاب نازل می‌شود، حضرت فرمودند گوساله‌ی سامریِ این امّت است، یعنی یک چیزِ مقدّس‌نمایی را مقابلِ یک مقدّسِ حقیقی قرار بدهی، گوساله‌ی سامری را مقابلِ موسی و هارون علیهما السلام قرار بدهی، حضرت فرمودند شتر عایشه گوساله‌ی سامریِ این امّت است، یعنی مقابل تقدّسِ حقیقی که امیرالمؤمنین علیه السلام است، یک شتر قرار دادند و فضولاتِ آن را… دقیقاً مانند این می‌ماند که بنگاه سخن‌پرانیِ طاغوت یک دعا خواندنی را علیه ما ترویج کند، این هم گوساله‌ی سامری است. یعنی طرف در طول عمر خود یک مرتبه روزه نگرفته است، می‌گوید ما هنگام افطار باید این مدل دعا بخوانیم، اصلاً مگر شما روزه هستید؟ شما در این ماه مبارک رمضان مشروب نخورید ما از شما تشکّر می‌کنیم. هر تقدّسِ قلّابی که مقابل تقدّس حقیقی قرار بدهیم همان گوساله‌ی سامری است، برای همین هم امیرالمؤمنین علیه السلام پس از کشتنِ آن شتر دستور دادند که جنازه‌ی آن را هم بسوزانند که جایی دفن نشود، وگرنه امروز مزارِ آن شتر زیارتگاه عاشقان بود!

 

لذا برای خیلی‌ها جنگیدن با او سخت بود، منتها وقتی عایشه شکست خورد و دیدند که شترِ او را کشتند و سوزاندند و هیچ اتّفاقی نیفتاد احساس کردند که این تقدّس الکی بود، کما اینکه بلاتشبیه زمانی‌که سیّدالشّهداء علیه السلام کشته شدند و عذابی نازل نشد، عدّه‌ای مرتد شدند، گفتند: اصلاً این دین الکی است، مگر می‌شود پسر پیغمبر را بکشند…. این گزارش‌های فراوانی که در منابع اهل سنّت هست، گفتند: حوادثِ عجیبی اتّفاق افتاد، برای چه چیزی این‌ها را نوشته‌اند؟ برای اینکه بگویند یک مقدّسی بوده است، هتک حرمتِ الهی شده است، که هر سنگی را که برمی‌داشتند زیرِ آن خون بود، این‌ها را فقط شیعیان نقل نکرده‌اند، شما فقط «تاریخ دمشق» نوشته‌ی «إبن عساکر» را ببینید که برای اخبار شام است، ده‌ها روایت در این زمینه می‌گوید، روایات کم نیستند، مانند اینکه ابرها سرخ شدند، یک طریق و دو طریق نیست، بروید و ببینید، یعنی اتّفاقاتِ جَوّی افتاد، با این حال عدّه‌ای اصلاً از دین برگشتند و گفتند پس چرا پسرِ پیغمبر را کشتند هیچ چیزی نشد؟ وقتی شتر عایشه کشته شد و آن را سوزاندند و هیچ چیزی از آن نماند، آسمان به زمین نیامد، طلحه و زبیر در جنگ شرکت نکردند، مردم گفتند: لابُد حق با علی بوده است، ولی قبل از آن خیلی شک داشتند.

 

خلاصه سلیمان هم در جنگ جمل شرکت نکرده بود، مقابل ورودی کوفه آمد تا به امیرالمؤمنین علیه السلام تبریک بگوید، حضرت او را سرزنش کردند، او هم یک بزرگتری بود، از آن‌هایی که وقتی راه می‌رفت همه به احترام او بلند می‌شدند، رئیس قبیله بود، پیرمرد… امیرالمؤمنین در مقابل جمع او را سرزنش کردند. «فَعَاتَبَهُ وَ عَذَلَهُ وَ قَالَ لَهُ اِرْتَبْتَ» به من شک کردی؟ «وَ تَرَبَّصْتَ وَ رَاوَغْتَ» گفتی که نکند علی کج رفته است؟ خودت را از من باتقواتر حساب کردی؟ او در جمع بسیار ضایع شد… همه‌ی حرف‌ها را برای اینجا زدم، حضرت فرمودند: «وَ قَدْ کُنْتَ مِنْ أَوْثَقِ النَّاسِ فِی نَفْسِی وَ أَسْرَعِهِمْ فِیمَا أَظُنُّ إِلَی نُصْرَتِی» فکر می‌کردم اولین کسی که می‌آید تو هستی، از همه سریع‌تر، فکر می‌کردم که می‌شود به تو اعتماد کرد، یعنی تو اینطور ادّعا می‌کردی، یک عمر همه خوردند و تو نخوردی، «فَمَا قَعَدَ بِکَ عَنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکَ» برای چه زمانی که اهل بیت پیغمبر نیاز داشتند تو نشستی؟ «وَ مَا زَهَّدَکَ فِی نُصْرَتِهِمْ» حسن بن علی در جبهه بود، جانِ او در خطر بود، تو زهر ورزیدی و جانِ خود را حفظ کردی؟ 

 

اگر سلیمان اینجا می‌گفت: «غلط کردم» من اصلاً این روایت را نمی‌خواندم، چون ربطی به بحث من نداشت، اما این را نگفت، گفت: «فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لاَ تَرُدَّنَّ الْأُمُورَ عَلَی أَعْقَابِهَا» حرفِ گذشته‌ها را نزن، نبشِ قبر نکن، «وَ لاَ تُؤَنِّبْنِی بِمَا مَضَی مِنْهَا» دیگر هرچه بود گذشت… هرچه بود گذشت؟ یکی خطا کرده است، یکی مظلوم واقع شده است، از این جمله بدتر «وَ اسْتَبْقِ مَوَدَّتِی تَخْلُصْ لَکَ نَصِیحَتِی فَقَدْ بَقِیَتْ أُمُورٌ تُعْرَفُ فِیهَا عَدُوُّکَ مِنْ وَلِیِّکَ» شما هنوز به کمک نیاز دارید، هنوز فرصت هست که مشخّص شود چه کسی دشمن شماست و چه کسی دوست شما، یعنی یک طعنه هم به جملی‌ها زد، یعنی این‌ها که آمدند در جمل به تو کمک کردند بعداً مشخّص می‌شود که این‌ها پای شما می‌ایستند یا نه، باز از این جمله بدتر… گاهی نستجیربالله ما اینطور می‌شویم. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: اگر امّتِ من گناه نمی‌کردند و گرفتار «عُجب» نمی‌شدند، خدای متعال نمی‌گذاشت آن‌ها گناه کنند… ولی گناه نمی‌کنند و می‌گویند: ما برای خودمان کسی هستیم…

 

فرمودند این «عُجب» از آن گناه بدتر است، گناه کند و بگوید «فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی»[۳] شرف دارد به اینکه گناه نکند و فکر کند کسی شده است… سلیمان نگفت غلط کردم، گفت: حالا باز هم فرصت هست… «فَسَکَتَ عَنْهُ» حضرت دیدند این نمی‌فهمد و حضرت جواب ندادند، ولی سلیمان کوتاه نیامد، «وَ جَلَسَ سُلَیْمَانُ قَلِیلاً» نزدِ امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته… امیرالمؤمنین علیه السلام یک بزرگی هستند و در حال انجام کارهای دیگرِ خود، «ثُمَّ نَهَضَ فَخَرَجَ إِلَی اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام» به سراغ امام حسن علیه السلام رفت، «وَ هُوَ قَاعِدٌ فِی بَابِ الْمَسْجِدِ» امام حسن علیه السلام در مسجد نشسته بودند (در حال خواندن «وقعه الصّفین» هستم) گله کرد و گفت: «فَقَالَ أَ لاَ أُعْجِبُکَ مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ» از امیرالمؤمنین تعجّب نمی‌کنید؟… بیست و پنج سال پای او ایستاده‌ایم، در مقابل جمع ما را ضایع کرد، اصلاً عبارتِ او توهین‌آمیز است، « أَ لاَ أُعْجِبُکَ» از امیرالمؤمنین تعجّب نمی‌کنید؟… بیست و پنج سال ما پای او ایستاده بودیم، دوستانِ او که او را رها کرده بودند، «وَ مَا لَقِیتُ مِنْهُ مِنَ التَّوْبِیخِ وَ التَّبْکِیتِ» مقابل جمع مرا ضایع کرد…. به او برخورد، آقا به سلیمان بر می‌خورد، ببینید چقدر به جریر و اشعث برخورد که امیرالمؤمنین علیه السلام آن‌ها را عزل کردند، حضرت به سلیمان فقط یک جمله فرمودند، حضرت در حال حکومت کردن در این جمع هستند.

 

از کلام امام حسن علیه السلام با این ادبیّاتِ سلیمان مشخّص است که می‌بینند این شخص نمی‌فهمد با او «فَحَدِّثْهُمْ بِمَا یَعْرِفُونْ» بحث می‌کنند. حضرت می‌فرمایند: «إِنَّمَا یُعَاتَبُ مَنْ تُرْجَی مَوَدَّتُهُ وَ نَصِیحَتُهُ» کسی را توبیخ می‌کنند که از او توقّع دارند، از خیلی‌ها توقّع نبود… باز او نفهمید، دوباره گفت: «لَقَدْ وَثَبَتْ أُمُورٌ سَتُشْرَعُ فِیهَا الْقَنَا» مشخّص می‌شود، گرد و غبار می‌آید، جنگی اتّفاق می‌افتد و مشخّص می‌شود که چه کسانی مرد هستند، یعنی مثلاً مشخص می‌شود چه کسانی مرد هستند، آن‌ها که جمل رفتند یا ما که از ابتدا با او بودیم، باز هم لسانِ اعتذار ندارد، نستجیربالله «یُحْتَاجُ فِیهَا إِلَی أَشْبَاهِی» علی به مثلِ من نیاز دارد… تازه این‌ها شیعیانِ حضرت بودند، «فَلاَ تَسْتَغِشُّوا عَتْبی وَ لاَ تَتَّهِمُوا نُصْحِی» دیگر مرا تخریب نکنید، چون به من نیاز دارید. امام حسن علیه السلام فرمودند: «رَحِمَکَ اللَّهُ» خدا تو را رحمت کند، «مَا أَنْتَ عِنْدَنَا بِظَنِینٍ» ما به تو بدگمان نیستیم.


[۱] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۷ (یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُمْ ۖ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ)

[۲] شرح نهج البلاغه، جلد ۳، صفحات ۱۰۵ و ۱۰۶ (سُلَیْمَانُ بْنُ صُرَدٍ الْخُزَاعِیُّ عَلَی عَلِیٍّ ع مَرْجِعَهُ مِنَ اَلْبَصْرَهِ فَعَاتَبَهُ وَ عَذَلَهُ وَ قَالَ لَهُ اِرْتَبْتَ وَ تَرَبَّصْتَ وَ رَاوَغْتَ وَ قَدْ کُنْتَ مِنْ أَوْثَقِ النَّاسِ فِی نَفْسِی وَ أَسْرَعِهِمْ فِیمَا أَظُنُّ إِلَی نُصْرَتِی فَمَا قَعَدَ بِکَ عَنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکَ وَ مَا زَهَّدَکَ فِی نُصْرَتِهِمْ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لاَ تَرُدَّنَّ الْأُمُورَ عَلَی أَعْقَابِهَا وَ لاَ تُؤَنِّبْنِی بِمَا مَضَی مِنْهَا وَ اسْتَبْقِ مَوَدَّتِی تَخْلُصْ لَکَ نَصِیحَتِی فَقَدْ بَقِیَتْ أُمُورٌ تُعْرَفُ فِیهَا عَدُوُّکَ مِنْ وَلِیِّکَ فَسَکَتَ عَنْهُ وَ جَلَسَ سُلَیْمَانُ قَلِیلاً ثُمَّ نَهَضَ فَخَرَجَ إِلَی اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع وَ هُوَ قَاعِدٌ فِی بَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ أَ لاَ أُعْجِبُکَ مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَا لَقِیتُ مِنْهُ مِنَ التَّوْبِیخِ وَ التَّبْکِیتِ فَقَالَ اَلْحَسَنُ إِنَّمَا یُعَاتَبُ مَنْ تُرْجَی مَوَدَّتُهُ وَ نَصِیحَتُهُ فَقَالَ لَقَدْ وَثَبَتْ أُمُورٌ سَتُشْرَعُ فِیهَا الْقَنَا وَ تُنْتَضَی فِیهَا السُّیُوفُ وَ یُحْتَاجُ فِیهَا إِلَی أَشْبَاهِی فَلاَ تَسْتَغِشُّوا عَتْبی وَ لاَ تَتَّهِمُوا نُصْحِی فَقَالَ اَلْحَسَنُ رَحِمَکَ اللَّهُ مَا أَنْتَ عِنْدَنَا بِظَنِینٍ قَالَ نَصْرٌ وَ دَخَلَ عَلَیْهِ سَعِیدُ بْنُ قَیْسٍ الْأَزْدِیُّ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَقَالَ وَ عَلَیْکَ السَّلاَمُ وَ إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُتَرَبِّصِینَ قَالَ حَاشَ لِلَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنِّی لَسْتُ مِنْ أُولَئِکَ فَقَالَ لَعَلَّ اللَّهَ فَعَلَ ذَلِکَ)

[۳] مناجات شعبانیه