حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه قبل از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«الحَمدُ لِلّه رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلِّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أکرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَهِ وَ لا حَولَ وَ قُوَّهَ اِلا بِالله اَلعَلِیِّ العَظیمِ»
شرح فراز سیزدهم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه
آقایان و خواهران در حالِ خواندنِ دعای توبه (دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه) هستیم.
میفرماید: «اللَّهُمَّ وَ ثَبِّتْ»[۱] در حالِ آموزش است که چیزِ دیگری از خدای متعال بخواهیم، «اللَّهُمَّ وَ ثَبِّتْ فِی طَاعَتِک نِیتِی» خدایا نیّتِ من را در طاعتِ خودت ثابت کن، «وَ أَحْکمْ فِی عِبَادَتِک بَصِیرَتِی» و بصیرتِ من را در عبادتِ خودت محکم کن، «وَ وَفِّقْنِی مِنَ الْأَعْمَالِ لِمَا تَغْسِلُ بِهِ دَنَسَ الْخَطَایا عَنِّی» میفرماید: «والمراد بتثبیت النیه، إما إدامتها وجعلها ثابته مستقره لا تتغیر ولا تمیل إلى غیر الطاعه حتى تصیر ملکه للنفس»[۲] یک معنایِ اینکه میگوید نیّتِ من را در طاعتِ خودت ثابت کن این است که خدای متعال کمک کند تا عبادتِ من ادامهدار باشد، وقتی میگوید نیّتِ من ثابت باشد یعنی همیشگی باشد، فردا هم به این عبادت مایل باشم، روزهای بعد هم به این عبادت مایل باشم، در ادامه میگوید: «أو تصحیحها» مُراد یا تصحیحِ نیّت است که «بجعلها خالصه لله تعالى» خدای متعال نیّتِ من را فقط برای خودش قرار دهد.
پس «نیّتِ من را تثبیت کن» دو معنا دارد، یکی اینکه میلِ من را به عبادت ادامه بده که همینطور این میل به این نیّت تثبیت شود، یکی هم اینکه نیّتِ من را تصحیح کن، نیّتِ من را صحیح کن که فقط برای خدای متعال باشد.
«ولذلک ذهب کثیر من علماء الخاصه والعامه إلى بطلان العباده» میگوید: بسیاری از علمای شیعه و سنّی این عقیده را دارند که عبادت باطل است «إذ نوى بفعلها تحصیل الثواب أو الخلاص من العقاب» اگر نیّتِ شخص از عبادت فقط به دست آوردنِ ثواب و یا خلاص شدنِ از عذاب باشد. «وقالوا: إن هذا القصد مناف للإخلاص الذی هو إراده وجه الله وحده» این با آن قصدی که خالصاً برای خدای متعال باشد منافات دارد.
دیدید که سیّد علیخان چه فرمود، ایشان فرمودند: «ولذلک ذهب کثیر من علماء الخاصه والعامه إلى بطلان العباده» بسیاری از علمای خاصّه و عامّه بر این باور هستند که وقتی مقصود از عبادت تحصیلِ ثواب یا خلاص شدن از عذاب باشد، آن عبادت باطل است. پس ما چکار کنیم؟
مرحوم پدرم به ما میفرمود: شما دعاها را به نیّتِ تَرَقّی بخوانید ثواب خودش میآید، انسان که با خدای به این خوبی که همیشه تجارت نمیکند.
از کتابِ «عُروه» عرض میکنم، این کتاب، کتابِ مجتهدِ بسیار بزرگ مرحوم سید محمد کاظم یزدی است که همهی علماء بر این کتاب حاشیه میزنند. حاشیه بر «عُروه» کارِ مجتهدین است، اگر گفتند فلان شخص حاشیهای بر «عُروه» دارد یعنی خودِ او مجتهد است.
در این کتاب دربارهی نیّت میفرماید: «و هی القصد إلى الفعل بعنوان الامتثال و القربه» انسانهایِ عوام نیّت را به زبان میآورند، «و یکفی فیها الداعی القلبی» داعی کافیست، داعی یعنی انگیزه، یعنی همینکه قصد کردی نماز بخوانی کافیست، «و لا یعتبر فیها الاخطار بالبال و لا التلفظ» معتبر نیست که در نیّت انسان به قلبِ خود اخطار بدهد… اصلاً اخطار هم نمیخواهد، همینکه از جایِ خود برخواستی که مثلاً بروی نماز ظهر بخوانی، همین کافیست! میفرماید این باید «امتثالاً لِأمرِ الله» باشد، تمامِ عباداتِ ما از قبیلِ نماز و وضو و غسل و روزه و… باید برای اطاعتِ فرمانِ خدای متعال باشد.
«ولغایات الامتثال درجات:» سیّد میفرماید: برای نهایتِ امتثال درجاتی هست، «أحدها و هو أعلاها» یکی از آنها که بالاترینِ آنهاست «أن یقصد امتثال أمر الله لانه تعالى أهل للعباده والطاعه» بالاترین نیّتها این است که با هر عبادتی امتثالِ امرِ خدای متعال را نیّت کند، چرا؟ برایِ اینکه به بهشت برود یا به جهنّم نرود؟ نه! برای اینکه خدای متعال اهلِ عبادت است، خدای متعال عبادت کردنی است، «و هذا ما أشار إلیه أمیر المؤمنین علیه السلام بقوله:» این همان است که امیرالمؤمنین علیه السلام به آن اشاره کرده است و فرموده است: «إلهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک أهلا للعباده فعبدتک» خدایا! من از خوفِ جهنّم تو را عبادت نکردهام، برایِ طمعِ در بهشت هم تو را عبادت نکردهام، فقط دیدم تو عبادت کردنی هستی و من تو را عبادتِ کردم، بهشت و جهنّمِ تو را هم قبول دارم اما بخاطرِ آنها تو را عبادت نکردهام.
«الثانی : أن یقصد شکر نعمه التی لا تحصى» دومین انگیزه: یکی از مقاصدِ نیّت این است که عبادتِ شما نیّتِ شُکرِ نعمتهای بیشمار داشته باشد. حالا اینکه در بهشت به او چه چیزی میدهند بماند، بهشت و جهنّم درست است اما اینها بماند، الآن علی الحساب پیشِ خود بگوید: خدای متعال این همه نعمت به من داده است، من هم حدّاقل دو رکعت نماز بعنوانِ تشکّر بخوانم.
«الرابع : أن یقصد به حصول القرب إلیه.» انگیزهی چهارم این است که نیّت کند با عبادت به خدای متعال نزدیک شود. نعوذ بالله خدای متعال در یک مکانی نیست که ما برویم به خدای متعال نزدیک شویم، به این نزدیک شدن «قُربِ شَرَفی» میگویند. مثلاً میگویند فلان شخص از نزدیکانِ پادشاه است، معنی آن این است که به پادشاه چسبیده است؟ نه! یعنی پادشاه او را حساب میکند، یعنی پادشاه برای او احترام قائل است. ما به خدای متعال نزدیک شویم که خدای متعال ما را بپسندد و ما را به بندگیِ خود قبول کند.
«الخامس : أن یقصد به الثواب و رفع العقاب، بأن یکون الداعی إلى امتثال أمره رجاء ثوابه و تخلیصه من النار و أما إذا کان قصده ذلک على وجه المعاوضه من دون أن یکون برجاء إثابته تعالى فیشکل صحته، و ماورد من صلاه الاستسقاء و صلاه الحاجه إنما یصح إذا کان على الوجه الأول» این عبارت خیلی زیباست، میفرماید: این که علماء گفتهاند اگر برای ثواب و یا خلاصی از عذاب باشد باطل است، این شرحی دارد که میگوید.
«الخامس : أن یقصد به الثواب» انگیزهی پنجم این است که قصدِ ثواب بکند، مثلاً بگوید: من نماز ظهر بخوانم تا ثواب پیدا کنم، «و رفع العقاب» و این جهنّم و عِقابِ من برطرف شود، «بأن یکون الداعی إلى امتثال أمره رجاء ثوابه» که داعی در امتثالِ امر امیدِ ثواب باشد، امیدِ خلاصی از جهنّم باشد، در اصل امتثالِ امرِ خدای متعال است، اما اینجا ضمناً امیدِ خلاصی از جهنّم و ثواب هم دارد.
«أما إذا کان قصده ذلک على وجه المعاوضه من دون أن یکون برجاء إثابته تعالى» میگوید: اما اینطور باشد که نه امیدی و نه چیزِ دیگری باشد، فقط قصدِ معاوضه داشته باشد، مثلاً بگوید: من نمازِ خود را خواندهام، باید به من ثواب بدهند، باید مرا به بهشت ببرند، نه امیدی دارد و نه هیچ چیزِ دیگری، فقط قصدِ معاوضه دارد، «فیشکل صحته» اینجا صحّتِ نماز مشکل پیدا میکند.
در ذهنِ او بهشت و جهنّم است، اما در اصل امتثالِ امرِ خدای متعال است و در کنارِ آن این امید هم هست، مثلاً میگوید: من که برایِ اطاعت از او این نماز را میخوانم، اما بالاخره شاید او هم یک چیزی… این امید است.
اما یک وقت هم اینطور نیست، پیشِ خود میگوید: من نماز میخوانم، او هم حتما باید ثواب بدهد، این مانند معاوضه یا معامله است، میفرماید: ممکن است اینجا صحّتِ نماز به مشکل بیفتد.
مَثَل است: یک دهاتی بود، به خدا گفت من که گندم میکارم تو را هم شریک میکنم، اینطور گفت که گندمهایِ او در امن و امان بماند… در آن زمان کفشها خوب نبود، کارگرها و کشاورزها کفشهای خود را درمیآوردند و کار میکردند، او هم کفشهای خود را درآورده بود و کار میکرد، شب بود و ناگهان رعد و برقی زد و بارانی گرفت و آب خرمنِ او را بُرد. به خدا گفت: من دیگر با تو شریک نمیشوم، یک بار دیگر این سنگ چخماقِ خود را بزن تا من این کفشهایم را پیدا کنم، دیگر هیچ وقت با تو شریک نمیشوم…
خلاصه سیل آمد و گندمهای او را بُرد و ماه مبارک رمضان هم بود، یک کوزه آب و یک کُلَنگ برداشت و به پشتبامِ مسجد رفت، گفت: ماه رمضان خرمنِ من را میبَری؟ این از روزهات (روزهاش را خورد) این هم از خانهات (شروع کرد به خراب کردنِ مسجد)…
شما میبینید که اینها را بعنوانِ مَثَل میگویند، اما بالاخره اینها شنیدنی است.
در موردِ صحیفهی سجّادیّه؛ یکی از دلایلی که این از امامِ معصوم علیه السلام صادر شده است این است که امام سجّاد علیه السلام… عزیزان! اگر ما بخواهیم در تمامِ جهان بِگَردیم، میتوانیم چند نفر مصیبت کشیده مانندِ امام سجّاد علیه السلام پیدا کنیم؟ اما ببینید آن محبّت الله تکان نخورده است و میفرماید: اگر مرا به جهنّم ببری «أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ»[۳] باز هم به اهلِ جهنّم اعلام میکنم که من تو را دوست دارم، حتّی اگر من را به جهنّم ببری دوستیِ من سرِ جایِ خود است، ببینید، این بندگی است…
نمیگویم همهی ما امام سجّاد علیه السلام بشویم، نعوذبالله! اما بالاخره اینها را ببینیم، اینها پیشوایانِ ما بودند، چقدر محبّتِ خدای متعال را داشتند، ما اینطور نیستیم… ان شاء الله خدا به حقِّ سیّدالسّاجدین علیه السلام امتحانِ ما را سخت نکند، همیشه این را دعا کنید، میدانید که ما در نهج البلاغه داریم که حضرت میفرماید: هیچ کس از شما نباید بگوید خدایا من را امتحان نکن، این دعا نامستجاب است، چون همه در حالِ امتحان هستیم، شما امتحانِ بنده هستید، من امتحانِ شما هستم، به منزل که میروی آنجا عیالِ تو امتحانِ توست، تو امتحانِ او هستی، مادرِ پیر امتحان است، فرزندت امتحان است، شاگردِ درِ مغازهات امتحان است، در آن ادارهای که کار میکنی آن رئیس برایِ تو امتحان است، تو هم برایِ او امتحان هستی، اصلاً امتحان تعطیل نمیشود.
فرمود: هرگز یکی از شماها نگوید که خدایا من را امتحان نکن، اما بگویید خدایا من را امتحانهایِ گمراه کننده نکن! ما ضعیف هستیم و گمراه میشویم، «مُظِلّاتِ الفِتَن» یعنی امتحاناتِ گمراه کننده.
من دیدهام بعضیها سرِ بعضی از این امتحانات اصلاً دینِ خود را از دست دادهاند. این درست نیست.
امام سجّاد علیه السلام امام هستند، ما نمیتوانیم مانندِ ایشان بشویم، اما میتوانیم یک عطری از ایشان داشته باشیم.
در این جنگ تحمیلی چقدر از این خانوادههای معظّمِ شهدا بودند که بزرگواری نشان دادند، بالاخره مصیبت است، شوخی که نیست، اما آرام بودند. بر این جهات است که خانوادههایِ شهدا عزیز هستند.
اینجا طرف میآید دو رکعت نماز میخواند و گردن کُلُفتی هم میکند، آنجا طرف نماز میخواند امتثالاً برایِ امرِ خدای متعال.
بالاترینِ آنها همان است که ابتدا گفت، «فقط برای خدای متعال»! فقط برای اینکه خدای متعال دوست داشتنی است، برای اینکه خدای متعال عبادت کردنی است، همان که ابتدا گفت.
اما اگر به آن درجه نرسیدیم، مثلاً من این نماز را برای اطلاعتِ خدای متعال میخوانم، اما در انتهایِ دلِ من امیدِ ثواب یا امیدِ خلاص شدن از جهنّم هم هست، این عیبی ندارد. اما «أما إذا کان قصده ذلک على وجه المعاوضه» مثلاً میگوید: من نمازِ خودم را خواندهام، تو هم باید به من عوض بدهی، اینجا «فیشکل صحته» صحّتِ نماز مشکل پیدا میکند.
در ادامه میگوید: پس چنانچه میگویند نمازِ حاجت بخوان، نماز استسقاء (نماز باران) بخوان، پس اینجا چه میشود؟
آیت الله سید محمد تقی خوانساری معروف است. امام رضوان الله تعالی علیه با ایشان همشاگردی بودند، امام در تفسیرِ سورهی حمد میفرماید: من و این آقای خوانساری…. آن موقع هنوز آیت الله العظمی سید احمد خوانساری زنده بودند، آقا سید محمد تقی که نماز باران خوانده است از دنیا رفته بودند، امام فرموده بودند: من و این آقای خوانساری و آن آقای خوانساری به درسِ میرزا علی اکبر حکیم یزدی میرفتیم، وقتی به درسِ او میرفتیم گفتند: کارِ اسلام به کجا رسیده است که درِ خانهی میرزا علی اکبر باز است، چون حکیم بوده است باید درِ خانهی او را میبستند و مثلاً خودِ او را هم خفه میکردند، این روزگارِ ماست…
خلاصه میگویند ایشان برایِ نمازِ باران تشریف بردند، قم مانندِ کوره میسوخت، یک تلگرافخانهای بوده است که گردانندگانِ آن انگلیسی بودند، آنها پرسیده بودند که اینها کجا میروند؟ گفته بودند: اینها میروند نماز بخوانند تا باران بیاید، آنها یک پوزخند زدند که مثلاً یعنی چه؟ آقا سید محمد تقی رفتند نماز بخوانند، مردم میانِ نمازِ او سیل آمد، باران که چه عرض کنم… این چیزها شوخی نیست، همه میدانند که قم مانندِ کوره در حالِ سوختن بود.
چرا اینطور شد؟ یکی از اولیاء فرموده بودند که از ایشان شنیدیم که به او گفته بودند شما به چه جرأتی رفتید؟ اگر باران نمیآمد در مقابلِ مردم چکار میکردید؟ فرموده بودند: چیزی نیست! دماغِ نفس به خاک مالیده میشد.
این است که باران میآید، این است که سیل میآید، «أنا رَجُل» در این دستگاه خریدار ندارد، اینکه مثلاً بگوییم ما هم برایِ خودمان کسی هستیم، هیچ چیزی نیستی! اگر خودت را چیزی حساب کنی هیچ چیزی نیستی، اگر خودت را هیچ حساب کنی همه چیز هستی! این دستگاهِ حضرتِ حق اینگونه است.
پس بنابراین اینجا سوال پیش میآید که پس نماز استسقاء، نماز حاجت چه میشود؟ میفرماید: «و ماورد من صلاه الاستسقاء و صلاه الحاجه إنما یصح إذا کان على الوجه الأول» اینها هم وقتی صحیح هستند که برای رضای خدای متعال بخوانیم، بگویند به من گفتهاند که اگر حاجت داشتی این کار را بکن، و ما هم گفتهایم: چشم! بنابراین میفرماید آنجا هم در انتهایِ دل امید هست، آن عیب ندارد.
بله! ما بنده هستیم، ما محتاج هستیم، تعارف که نداریم، نماز حاجت هم میخوانیم، حاجت هم میخواهیم، امام منتها نه اینکه با گردن کُلُفتی، نه با معاوضه، که مثلاً من خواندهام و تو باید بدهی. نه! من برایِ اینکه امرِ تو این است که بخوانیم میخوانم، اگر خواستید باران بفرستید، اگر هم نخواستید نفرستید، میفرماید در این هم باید در انتهایِ دل امید باشد.
خلاصه مقصود این است که عبادت باید برای خدای متعال باشد، اما مراتب دارد، یک وقت مانندِ امیرالمؤمنین علیه السلام است و میگوید: فقط «وجدتک أهلا للعباده» یعنی فقط تو را اهلِ عبادت یافتم، یک وقت هم یک نفر میگوید: من بخاطرِ شُکر میخوانم، این هم درست است، یک وقت هم واقعاً برایِ ثواب و فرار از عقاب است اما نه بر وجه معاوضه، آن هم برای امتثالِ امرِ خدای متعال است باشد و در انتهایِ دل امید هم باشد، این عیب ندارد.
پس به دعا برمیگردیم، «اللَّهُمَّ وَ ثَبِّتْ فِی طَاعَتِک نِیتِی» این را برایتان گفتم، «وَ أَحْکمْ فِی عِبَادَتِک بَصِیرَتِی» بصیرتِ من را در عبادتِ خودت محکم بگردان، این یعنی چه؟
«و المراد بإحکام بصیرته فی عبادته تعالى: جعلها محکمه قویه لا یتطرق إلیها فساد أو نقیصه من إیثار شیء علیها أو توانی فیها»[۴] این است که میگوید: بطوری که فسادی به این عبادت نرسد و تقیصهای بر آن وارد نشود.
بنابراین میگوید بصیرتِ من را در عبادت محکم کن!
این اعمال که ما انجام میدهیم چه آثاری دارد؟
«وَ وَفِّقْنِی مِنَ الْأَعْمَالِ لِمَا تَغْسِلُ بِهِ دَنَسَ الْخَطَایا عَنِّی» میگوید: خدایا من را به یک سلسله عملها موفق کن که آلودگیهایِ خطا را از من بشویند. «دَنَس» همان چِرکِ لباس است، منتها اینجا به این استعاره میگویند، به آلودگیِ گناهان استعاره شده است.
ما یک سلسله اعمال داریم که اگر اینها را انجام دهیم آلودگیِ گناهان شسته میشود. برای اینکه یک مصداق برای شما بگویم، یکی از آن اعمال شاد کردن دلهای مؤمنین است. این را در نظر داشته باشید که هر کس به اندازهی امکان، یک وقت خانه ندارد و برای او خانه میخرید و خوشحال میشود، مسلماً این امکان برای همگان نیست، یک وقت برای کسی شغلی ایجاد میکنی که خیلی خوب است، اما یک وقت اینها ممکن نیست، اما یک تماس میگیری، یک خودکار میدهی، باور کن! بعضیها با این چیزها خوشحال میشوند، خوشحال کن!
خدا رحمت کند، ما یک آقا میرزا اسماعیل اربابی داشتیم که شما ندیدهاید، از دوستانِ پنجاه سالهی ما بود، خیلی هم به پدرِ من محبّت داشت، این آقا میرزا اسماعیل اربابی حالاتی داشتند، اینها عشّاق بودند، قبل از آقا میرزا اسماعیل اربابی، آقا میرزا ابوالقاسم عطّار تهرانی بوده است که اینها حالاتی داشتند، قبرِ آقا میرزا ابوالقاسم در باغ بهشت است که من هم گاهی اوقات به آنجا میروم، من ایشان را ندیده ام اما طولانی مدّت با آقا میرزا اسماعیل اربابی محشور بودهام، یک بار هم وقتی علامه امینی به تهران آمده بودند به منزل ایشان رفتند تا ایشان را ببینند، مزیّتِ اینها عاشق بودنشان بود، اینها عاشق اهل بیت علیهم السلام بودند.
آقا میرزا اسماعیل در خود بودند، اگر کسی ایشان را ندیده بود از کارهایِ ایشان وحشت میکرد، ولی ما دیده بودیم. یک وقتی ایشان در خودشان بودند که ناگهان فریاد میزدند، آقا میرزا ابوالقاسم از ایشان هم داغتر بود، اینها سیر میکردند و ناگهان یک «وای» میگفتند. خلاصه اینکه عاشق تماشا دارد، وقتی میگویم علامه امینی به خانهی او رفته بود، چون اینها واقعاً دیدن دارند. خدای متعال روحِ او را شاد کند، خیلی به ما محبّت داشت، من هم در خانهی او منبر میرفتم و هم با او مأنوس میشدیم.
نمیدانید؛ بندگانِ خدا به انسان سرمشق میدهند، تا الآن نزدِ یک خطّاط رفتهاید؟ ابتدا یک سرمشق میدهد و میگوید برو این را تکرار کن. جداً باید از اینها سرمشق گرفت.
آقا میرزا اسماعیل اربابی میگفت: در حالِ رفتن از جایی بودم که دیدم آنجا در حالِ ساختنِ مسجد هستند، من دیدم هیچ چیزی ندارم الآن با اینها شریک بشوم، ولی پنج قِران در جیبِ من است، رفتم یا آن یک آجر خریدم و رویِ آجرها گذاشتم و رفتم، همین اندازه بلد بودند.
خوشحال کردن یکی از آن چیزهایی است که این آلودگی و خطاها را میبَرَد، یکی هم اگر حال داشتید دو رکعت نماز شب بخوانید آن هم از همین قسم است.
میگوید: من را به سلسله اعمالی موفق کن که آلودگی و خطاها را از من میشوید.
بعد از آن یک چیز میخواهد، دعا کنید به حقِّ سیّدالسّاجدین علیه السلام این حاجت برای ما برآورده بشود، آن چیست؟ عاقبت به خیر شدن! «وَ تَوَفَّنِی عَلَی مِلَّتِک وَ مِلَّهِ نَبِیک: مُحَمَّدٍ- علیهالسلام- إِذَا تَوَفَّیتَنِی» اینجا «ملّت» به معنیِ دین است.
یک وقت «ملّت» را به مردم میگوییم، مثلاً به سازمان ملل میگوییم، اما یک وقت هم «ملّت» به معنای دین است. شما در سورهی مبارکهی حج میخوانید: «مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ»[۵] یعنی دینِ پدرتان ابراهیم «هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا» اوست که نامِ مسلمین را بر شما گذاشته است.
اینجا «ملّت» به معنای دین است، «وَ تَوَفَّنِی عَلَی مِلَّتِک وَ مِلَّهِ نَبِیک: مُحَمَّدٍ- علیهالسلام- إِذَا تَوَفَّیتَنِی» میگوید: من را بمیران بر دینِ خودت، بر دینِ پیغمبرِ خودت، یعنی عاقبت به خیر بشوم، چه زمانی؟ «إِذَا تَوَفَّیتَنِی» وقتی میخواهی من را بمیرانی.
وقتی میخواهی من را بمیرانی بر دینِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بمیران، بیدین از دنیا نروم.
بعضیها کج فکر هستند، حضرت یوسف علیه الصلاه و السلام که در سورهی مبارکهی یوسف میخوانید، بعد از آن همه بلا که به سرِ ایشان آمد، موردِ حَسَد قرار گرفت، او را در چاه انداختند، بیرون آوردند… اصلاً عجیب است، قضیّهی حضرت یوسف علیه السلام در دنیا بینظیر است، اگر انسان سی دفعه بخواند سیر نمیشود، واقعاً «أحسَنُ القصص» است.
انسان موردِ حسد قرار بگیرد، او را در چاه بیندازند، زیبا هم باشد، آن زیبایی هم که دیگر بینظیر بوده است، معشوق قرار بگیرد، متّهم بشود، بیگناه به زندان بیفتد، بیرون بیاید و در مملکت کارهای شود، بعد پادشاهِ مملکت بشود، پیغمبر هم که بوده است، عمر شریفِ حضرت یوسف علیه السلام تقریباً صد و ده سال بود، در نهایت نعماتِ خدای متعال را جمعبندی میکند… یکی از نعمتها تعبیر بوده است، در همین سورهی مبارکهی یوسف علیه السلام خدای متعال چند مرتبه این تعبیر را زبانزد کرده است، «وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ»[۶] چیزِ کمی نیست! نعمتِ بزرگی است!
حالا میفرماید: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ»[۷] خدایا! به من سلطنت دادهای، تأویلِ رؤیا دادهای، چه و چه و چه… در نهایت میفرماید: «تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» من را مسلمان بمیران، بروید سورهی یوسف را بخوانید، «تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» این همه نعمت به من دادهای، عاقبتِ من را خیر کن.
یک مفسّر دیدم که بیچاره فکرِ خیلی ضعیفی داشته است، نوشته بود که ایشان از دنیا سیر شده بودند و از خدای متعال مرگ میخواستند، تا حالا هیچ ولیِّ خدا از خدای متعال مرگ نخواسته است، اصلاً مرگ خواستن قبیح است، یادتان باشد، بعضیها گرفتار میشوند و میگویند: ای خدا یک مرگی برسان!!! بیخود هم میگوید، خیلی هم از مرگ میترسد، اصلاً اینها ادّعا است.
پس در دعا میگوید: خدایا! وقتی من را میمیرانی، بر دینِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بمیران.
بعد اینجا یک مسئلهای را باز میکند، چون وقتی «تَوَفَّنی» میگوید، یعنی وقتی من را میمیرانی، وقتی جانِ من را میگیری، این «جان گرفتن» چه قضیّهای است؟
«قوله علیه السلام: «وتوفنی على ملتک» التوفی: قبض الشیء على الإیفاء والإتمام»[۸] خلاصه اینکه گرفتن است،
«وأسند علیه السلام التوفی إلیه سبحانه» امام سجّاد علیه السلام این جان گرفتن را به خدای متعال نسبت داده است، « کما أسنده تعالى إلى نفسه» چنانکه خودِ خدای متعال هم به خود نسبت داده است، و میفرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا»[۹] یعنی خدا وقتِ مرگِشان جانها را میگیرد.
مرحوم پدرم میگفت: بحثِ یکی از سردمدارانِ وهابیّت شده بود پدرِ من! آن وهابی گفته بود: شما در زیارتِ جامعه چرا ضدِّ قرآن حرف میزنید؟ چون ما در زیارتِ جامعه به اهل بیت علیهم السلام میگوییم: «وَ اِیابُ الْخَلْقِ اِلَیْکُمْ» بازگشتِ این مردم به سویِ شماست، «وَ حِسابُهُمْ عَلَیْکُمْ» و حسابِ مردم هم با شماست، اما در قرآن میفرماید: «إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ»[۱۰] یعنی مردم به سوی ما بازمیگردند، «ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ»[۱۱] حسابِ آنها هم با ماست. چرا شما به ائمه میگویید که ما به سوی شما بازمیگردیم؟
پدرِ من به او گفته بود که اگر تو این را تناقض حساب میکنی، پس نعوذبالله قرآن هم تناقض دارد. آن شخص پرسیده بود: کجا؟ پدرم فرمود: شما در قرآن میخوانید «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» خدا به هنگامِ مُردنِشان جانها را قبض میکند، یعنی به خود نسبت میدهد، جایِ دیگر هم میفرماید: «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ»[۱۲] بگو جانِ شما را ملک الموتی که موکِّلِ شما شده است میگیرد، پس این تناقض شد.
پدرم گفت: اگر چنانکه خدای متعال به ملک الموت دستور بدهد که جانِ ما را بگیرد چه اشکالی دارد؟ او هم میگوید: هیچ اشکالی ندارد. پدرم گفت: پس همینطور! اگر خدای متعال روز قیامت به اهل بیت علیهم السلام دستور داد که آنها به حسابِ ما برسند، چه اشکالی دارد؟ این که اصلاً ایراد ندارد، میشوند مأمورِ خدای متعال!
این مطلبِ خیلی سادهای است، آنها عظمت دارند، مثلاً خدای متعال به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دستور بدهد که تو به حسابِ این ملّت برس!
حتّی یک روایت داریم که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خدای متعال عرض میکند که خدایا! حسابِ اینها را به من واگذار کن.
دستگاه یک دستگاه است، اینجا خدای متعال میفرماید: من جانها را میگیرم، آنجا هم میفرماید: ملک الموت میگیرد. هردوی آنها کارِ خدای متعال است.
در کتاب «من لا یحضره الفقیه» که برای شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه است میفرماید: از امام صادق علیه السلام پرسیدند: آن چیست که میگوید خدای متعال جانها را میگیرد و بعد میگوید ملک الموت جانِ شما را میگیرد، بعضی جاها میگوید ملائکه جانها را میگیرند، چندین جایِ قرآن هست… از امام صادق علیه السلام پرسیدند که قضیهی این موضوع چیست؟
«وَ قَدْ یَمُوتُ فِی السَّاعَهِ الْوَاحِدَهِ فِی جَمِیعِ الآفَاقِ مَا لا یُحْصِیهِ إِلَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَکَیْفَ هَذَا؟»[۱۳] میگوید: در یک ساعت آنقدر انسان در دنیا میمیرد که فقط خدای متعال تعدادِ آنها را میداند، «وَ قَدْ یَمُوتُ فِی السَّاعَهِ» در یک ساعت انسانهایی میمیرند که اصلاً شمارِ اینها را فقط خدای متعال میداند. پس قضیّه چیست؟
امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لِمَلَکِ الْمَوْتِ أَعْوَاناً مِنَ الْمَلَائِکَهِ یَقْبِضُونَ الْأَرْوَاحَ» خدای متعال برای ملک المت اعوان و یاران و کمکهایی گذاشته است که آنها جانها را میگیرند. فقط خودِ ملک الموت نیست.
شرح فراز چهاردهم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه
دعای توبه را به شما تدریجاً گفتم که خسته نشوید.
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَتُوبُ إِلَیک فِی مَقَامِی هَذَا»[۱۴] خدایا من در این مقام، یعنی در این جایگاهی که الآن هستم که به شما رو آوردم و گفتم میخواهم توبه کنم، یا در این جایی که نشستهام، (هر دو معنا را میدهد) توبه میکنم و به سوی تو بازمیگردم، از چه توبه میکنم؟ «مِنْ کبَائِرِ ذُنُوبِی وَ صَغَائِرِهَا» از گناهانِ کبیره و صغیرهام. ان شاء الله یکی از بحثهایمان در هفتهی آینده تعریفِ گناهانِ کبیره و صغیره است، «وَ بَوَاطِنِ سَیئَاتِی وَ ظَوَاهِرِهَا» خدایا از باطنِ و ظاهرِ گناهانِ خود توبه میکنم، «وَ سَوَالِفِ زَلَّاتِی وَ حَوَادِثِهَا» خدایا از گناهانِ گذشتهام و گناهانِ تازهام توبه میکنم، چطور توبه میکنم؟ «تَوْبَهَ مَنْ لَا یحَدِّثُ نَفْسَهُ بِمَعْصِیهٍ» یک وقت است که انسان گناه کرده و توبه کرده است، بعد نزدِ خود میگوید: ای کاش این کار گناه نبود! نه! میگوید توبهی خالص وقتی است که حتی به حدیثِ نفس هم گناه نگنی، اصلاً از خاطرِ خود آن گناه را دفع کنی، میگوید: توبهای میکنم که، توبهی کسی که «تَوْبَهَ مَنْ لَا یحَدِّثُ نَفْسَهُ بِمَعْصِیهٍ» حدیثِ نفسِ او معصیت نمیکند، «وَ لَا یضْمِرُ أَنْ یعُودَ فِی خَطِیئَهٍ» حتی در قلبِ او نیست که برگردد. خدای ناکرده یک زمان ممکن است شخصی توبه کند، شیطان مجدداً او را برای همان گناه ترغیب کند، نه! این توبه اینطور نیست.
میگوید: «قوله علیه السلام: «وبواطن سیئاتی وظواهرها»»[۱۵] بواطنِ سیّئات چیست و ظواهرِ سیّئات چیست؟ یک گفتار این است که گفتهاند عمل ظواهرِ سیّئات است و نیّت هم بواطِنِ سیّئات است، یک قولِ دیگر هم هست که گفتهاند: «ظاهر الإثم أفعال الجوارح» آن گناهانِ ظاهر کارِ اعضا است، مانندِ شراب خوردن، دزدی و … «و باطنه أفعال القلوب من الکبر و الحسد و العُجب» باطنِ معصیتها افعالِ قلوب مانندِ کِبر و حَسد و…
بهرحال من از هرگونه گناه که باشد توبه میکنم، «وَ سَوَالِفِ زَلَّاتِی وَ حَوَادِثِهَا» یعنی آن گناهانی که در گذشته کردهام و گناهانی که تازه انجام دادهام.
شرح فراز پانزدهم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه
میگوید من توبه کردم، «وَ قَدْ قُلْتَ- یا إِلَهِی- فِی مُحْکمِ کتَابِک»[۱۶] در محکمِ کتابت، در قرآنت گفتهای «إِنَّک تَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِک» توبه را از بندگانت میپذیری، «وَ تَعْفُو عَنِ السَّیئَاتِ» از گناهان عفو میکنی، خودت گفتی که من توبهکاران را دوست میدارم «وَ تُحِبُّ التَّوَّابِینَ» توّابین را هم دوست داری، واقعاً چقدر زیباست! ، «فَاقْبَلْ تَوْبَتِی کمَا وَعَدْتَ» پس همانطور که وعده دادهای توبهی من را قبول کن، خودت وعده دادهای که توبه را قبول میکنی، «وَ اعْفُ عَنْ سَیئَاتِی کمَا ضَمِنْتَ» همانطور که ضامن شدهای گناهان را عفو کنی، گناهانِ من را عفو کن، از آن طرف هم گفتهای که من توبهکاران را دوست دارم، «وَ أَوْجِبْ لِی مَحَبَّتَک کمَا شَرَطْتَ» پس خدایا این که فرمودی من توّابین را دوست دارم، این را هم بر من واجب کن. همانطور که خودت شرط کردهای من را دوست داشته باش.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
پی نوشت:
[۱] اللَّهُمَّ وَ ثَبِّتْ فِی طَاعَتِک نِیتِی، وَ أَحْکمْ فِی عِبَادَتِک بَصِیرَتِی، وَ وَفِّقْنِی مِنَ الْأَعْمَالِ لِمَا تَغْسِلُ بِهِ دَنَسَ الْخَطَایا عَنِّی، وَ تَوَفَّنِی عَلَی مِلَّتِک وَ مِلَّهِ نَبِیک: مُحَمَّدٍ- علیهالسلام- إِذَا تَوَفَّیتَنِی
[۲] ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام، جلد ۴، صفحه ۴۱۷ (والمراد بتثبیت النیه، إما إدامتها وجعلها ثابته مستقره لا تتغیر ولا تمیل إلى غیر الطاعه حتى تصیر ملکه للنفس، من ثبت الشیء بمعنى: دام واستقر، أو تصحیحها بجعلها خالصه لله تعالى، من ثبت الأمر بمعنى: صح، ولذلک ذهب کثیر من علماء الخاصه والعامه إلى بطلان العباده إذ نوى بفعلها تحصیل الثواب أو الخلاص من العقاب، وقالوا: إن هذا القصد مناف للإخلاص الذی هو إراده وجه الله وحده)
[۳] مناجات شعبانیّه
[۴] ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام، جلد ۴، صفحه ۴۱۷ (والمراد بإحکام بصیرته فی عبادته تعالى: جعلها محکمه قویه لا یتطرق إلیها فساد أو نقیصه من إیثار شیء علیها أو توانی فیها. واعلم أن العباده کما تطلق على أعمال الجوارح بشرط قصد القربه، تطلق على التحقق بالعبدیه بارتسام ما أمر السید جل وعلا أو نهى، وعلى هذا تتناول الأعمال والعقائد القلبیه أیضا، ولا یخفى أن إراده هذا المعنى أنسب وأظهر وإن کان الأول أشهر)
[۵] سوره مبارکه حج، آیه ۷۸ (وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ ۚ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَٰذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِیرُ)
[۶] سوره مبارکه یوسف، آیه ۶ (وَکَذَٰلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَىٰ آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَىٰ أَبَوَیْکَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ ۚ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ)
[۷] سوره مبارکه یوسف، آیه ۱۰۱ (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ ۚ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ ۖ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ)
[۸] ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام، جلد ۴، صفحه ۴۱۸ (قوله علیه السلام: «وتوفنی على ملتک» التوفی: قبض الشیء على الإیفاء والإتمام، یقال: توفیت حقی من فلان واستوفیته بمعنى. وأسند علیه السلام التوفی إلیه سبحانه کما أسنده تعالى إلى نفسه فی قوله: «الله یتوفى الأنفس حین موتها»)
[۹] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲ (اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ)
[۱۰] سوره مبارکه غاشیه، آیه ۲۵
[۱۱] سوره مبارکه غاشیه، آیه ۲۶
[۱۲] سوره مبارکه سجده، آیه ۱۱ (قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ)
[۱۳] من لا یحضره الفقیه، جلد ۱، صفحه ۱۳۶
[۱۴] اللَّهُمَّ إِنِّی أَتُوبُ إِلَیک فِی مَقَامِی هَذَا مِنْ کبَائِرِ ذُنُوبِی وَ صَغَائِرِهَا، وَ بَوَاطِنِ سَیئَاتِی وَ ظَوَاهِرِهَا، وَ سَوَالِفِ زَلَّاتِی وَ حَوَادِثِهَا، تَوْبَهَ مَنْ لَا یحَدِّثُ نَفْسَهُ بِمَعْصِیهٍ، وَ لَا یضْمِرُ أَنْ یعُودَ فِی خَطِیئَهٍ
[۱۵] ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام، جلد ۴، صفحه ۴۲۱ (قوله علیه السلام: «وبواطن سیئاتی وظواهرها» فیه تلمیح إلى قوله تعالى: «وذروا ظاهر الإثم وباطنه» ، قیل: المراد ما أعلنتم وما أسررتم. وقیل: ما عملتم وما نویتم. وقیل: ظاهر الإثم أفعال الجوارح، وباطنه أفعال القلوب من الکبر والحسد والعجب وإراده الشر للمسلمین، ویدخل فیه الاعتقاد والعزم والظن والتمنی والندم . على أفعال الخیرات ویؤخذ منه أن ما یوجد فی القلب قد یؤاخذ به وان لم یقترن به عمل.)
[۱۶] وَ قَدْ قُلْتَ- یا إِلَهِی- فِی مُحْکمِ کتَابِک: إِنَّک تَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِک، وَ تَعْفُو عَنِ السَّیئَاتِ، وَ تُحِبُّ التَّوَّابِینَ، فَاقْبَلْ تَوْبَتِی کمَا وَعَدْتَ، وَ اعْفُ عَنْ سَیئَاتِی کمَا ضَمِنْتَ، وَ أَوْجِبْ لِی مَحَبَّتَک کمَا شَرَطْتَ
پاسخ دهید