- دعای امام سجّاد در صحیفهی سجّادیّه
- تفسیر دعای امام سجّاد
- معنا و درجات محبّت
- مراتب محبّت خداوند
- مفهوم سِتر
- محبّت خداوند به اخصّ خواص
- توصیههایی برای محرّم
- جذبهی خداوند برای اخصّ خواص
- بیان حدیث
- حدیث جعلی در مورد نماز غفیله
- هوشیاری در مقابل تعالیم نادرست
- علاقهی خداوند به بنده به واسطهی نوافل
- هدایت حواسّ انسان توسّط خداوند
- زندگی میرزا جواد آقای ملکی تبریزی
- نقل خاطره
- داستان خرید کردن میرزا جواد آقا ملکی
- توبهی یک فاسق و کمک آیت الله بهاء الدینی
- اشتباهات در کتاب قصص العلماء
- نمونهای از اشعار ابن فارض
- فلسفهی نهضت امام حسین
- ادامهی اشعار ابن فارض
- خاموش بودن، شرط محبّت واقعی
- مقام تحیّر و مدهوشی
- دعا برای نزدیکی خیر و دوری از شر
- شاکر بودن
- تبعیّت از سنّتها و دوری از بدعتها
- معنای بدعت
- آیه در مورد بدعت در قرآن
- بدعت شرعی و لغوی
- تفسیرهای غلط از معنای بدعت
- نقل یک داستان
- معانی بدعت در ریاض السّالکین
- داستان القای علم نحو امیر المؤمنین
- مثالهایی از انواع بدعت
برای دانلود کلیپ « نافله » مربوط به این جلسه، با حجم ۱۵ مگابایت، اینجا کلیک نمایید.
برای دانلود کلیپ « نماز غفیله » مربوط به این جلسه، با حجم ۳۰ مگابایت، اینجا کلیک نمایید.
برای دانلود کلیپ « رد بدعت های رایج » مربوط به این جلسه، با حجم ۱۱ مگابایت، اینجا کلیک نمایید.
برای دانلود کلیپ « صحیفه سجادیه » مربوط به این جلسه، با حجم ۱۵ مگابایت، اینجا کلیک نمایید.
برای دانلود تمام کلیپ های این جلسه با حجم ۷۹ مگابایت به صورت یکجا، اینجا کلیک نمایید.
***شایان ذکر است برای دانلود صوت و فیلم این جلسه، از آیکون دانلود بالای صفحه استفاده نمایید***
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینِ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا سَیِّدِ الأَنبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمیعِ أَنْبِیَاءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِالله العَلِیِّ العَظِیمِ».
دعای امام سجّاد در صحیفهی سجّادیّه
امشب در درس ما نکتههایی وجود دارد إنشاءالله به اینها دقّت بفرمایید که خیلی مطالب در آن وجود دارد. خواندیم که امام سیّد السّاجدین از خدا میخواهد که من را حفظ کن، با آن توضیحی که دادیم، حفظی که نگهدارنده از معصیت باشد و هدایت کننده به طاعت باشد. «مُسْتَعْمِلًا لِمَحَبَّتِکَ».[۱] این نیاز به توضیح دارد.
تفسیر دعای امام سجّاد
اینجا سیّد میفرماید اگر «مُسْتَعْمِلاً» بخوانیم یک معنی دارد، «مُسْتَعْمَلاً» بخوانیم، یعنی به صیغهی مفعول بخوانیم معنای دیگری دارد. بعد توضیح میدهد که «الأَوَّل مَعنَاهُ حِفظاً نَستَعمِلَهُ لِمَحَبَّتِک»،[۲] اگر به صیغهی مفعول بخوانیم، مستَعمَل بخوانیم. حفظی که ما آن را برای محبّت تو به کار ببریم، توضیح میدهد محبّت یعنی چه. «وَ عَلَى الثَّانی»، اگر «مُستَعمِلاً» بخوانیم، به صیغهی اسم فاعل بخوانیم معنا این میشود که «حِفظاً یَستَعمِلُنَا لِمَحَبَّتِکَ»، ما را برای محبّت تو به کار بگیرد.
اینجا صحبت است آیا اینجا میخواهد بگوید حفظی که باعث شود تو ما را دوست داشته باشی، این یک معنا است، یا حفظی که ما تو را دوست داشته باشیم؟ حفظی که محبّت تو در دل ما بیفتد یا ما در طبقهای قرار بگیریم که تو دوست داری ما باشیم. اینجا توضیح میدهد، میفرماید: «وَ إِضَافَهُ المُحَبَّهِ إِلَى کَافِ الخِطَاب مِن إِضَافَهِ المَصدَرِ إِلَى المَفعول أَی لِمَحَبَّتِنَا إِیَّاک أَو إِلَى الفَاعِل أَی لِمَحَبَّتِکَ إِیَّانَا». اگر اضافهی مصدر باشد مفعول بگیریم یعنی این حفظ بیاید ما را دوستدار تو قرار بدهد. امّا اضافهی فاعل باشد یعنی حفظی باشد که تو ما را دوست داشته باشی، ما در درجهای قرار بگیریم که تو ما را دوست داشته باشی.
معنا و درجات محبّت
اینجا ایشان در مورد محبّت چیزهایی فرمودهاند که لازم است شما بشنوید. میفرماید: «قَالَ بَعضُ أَربَابِ العِرفَان کَمَا أَنَّ لِمَحَبَّهِ المُحِبّ مَرَاتِبُ مُتِفَاضِلَه کَذَلِکَ لِمَحَبَّهِ المَحبوب دَرَجَاتٌ مُتِفَاوِتَه».[۳] همینطور که محبّت محب، یعنی کسی که دوست میدارد، دوستدار، درجاتی دارد محبّت محبوب هم درجاتی دارد، محبوب هم محبّت میکند. ما که محبوب را دوست داریم، حضرت حق را دوست داریم، او هم ما را دوست میدارد. «یُحِبُّهُم وَ یُحِبّونَه»، طرفینی است. همانطور که ما محب هستیم محبّت ما درجه دارد محبّت حضرت حق هم درجات دارد. اینها را توضیح میدهد.
مراتب محبّت خداوند
عوام، یعنی عامّهی مردم را یک طور دوست دارد، خواص را یک طور دوست دارد. میگوید: «فَمُحَبَّتَهُ لِلعَوامّ»، یعنی عامّهی مردم، عوام نه به معنای بیسواد، عامّهی مردم، عموم. «بِإِختِصَاصِهِم بِالرَّحمَهِ وَ الغُفرَان وَ التَّجَلِّی عَلَیهِم بِالأَفعال وَ الآیات». محبّت او به عامّهی مردم این است که آنها را میبخشد، مشمول رحمت قرار میدهد، بر آنها با افعال و آیات تجلّی میکند. عامّهی مردم کارهای او را میبینند، آیات او را میبینند. «وَ مَحَبَّتَهُ لِلخَوَاصّ بِإِختِصَاصِهِم بِتَجلّی صِفَاتِ الجَمال»، محبّت او برای خواص این است که با صفات جمال برای آنها تجلّی میکند. «وَ سَترِ ظُلمَهِ صِفَاتِهِم بِأَنوَارِ صِفَاتِه»، این ظلمت صفات بشری را با انوار صفات خود میپوشاند. اینها برای خواص است. رتبهی بالایی است امّا از این بالاتر هم دارد. برای خواص این است که با صفات جمال برای آنها تجلّی میکند و ظلمت صفت آنها را با انوار صفات خود از بین میبرد یا میپوشاند. اینجا صحبت زیاد است، به قول آیت الله بهاء الدینی فرمودند که ما آتش زیر خاکستر هستیم، به خاطر همین نمیگوید آن صفات را محو میکند، میگوید آنها را میپوشاند، ما آتش زیر خاکستر هستیم، خطرناک هستیم. این را از محضر ایشان استفاده کردهاند.
مفهوم سِتر
در دعاها دارد که «أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِی»،[۴] در دعاهای ماه رمضان میخوانیم، مرتّب میگوییم: «اسْتُرْ عَوْرَتِی»،[۵] یعنی چه؟ عورت به هر چیزی که پوشیدنی باشد، مکتوم باشد گفته میشود. شما یک سرّی دارید این عورت است، نباید کسی بفهمد، هر چیزی که باید بپوشانید. بنده خدمت ایشان بودم گفتم: «أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِی» یعنی چه؟ فرمود: ما آتش زیر خاکستر هستیم، ما را میپوشانند. یک شخصی ۱۰ سال، ۲۰ سال ساکت بوده، بعد از ۲۰ سال در گوش کسی میزند، پس چه شد؟ معلوم است آتش بوده منتها زیر خاکستر بوده است. ما آتش زیر خاکستر هستیم، خدا باید ما را با خاکستر مرحمت خود بپوشاند. اگر چنانچه ادامه دهیم، به این پوشش خدا بها بدهیم، آن وقت ممکن است آتش خاموش شود، «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»،[۶] همه چیز عالی میشود. «وَ التَجَلِّی عَلَیهِم بِالأَفعَالِ وَ الآیات وَ مَحَبَّتُهُ لِلخَواصّ بِإِختِصَاصِهِم بِتَجَلِّی صِفَاتِ الجَمَال وَ سَترِ ظُلمَهِ صِفَاتِهِم»، ستر میگوید محو نمیگوید. یعنی این آتش زیر خاکستر میماند.
محبّت خداوند به اخصّ خواص
«وَ مَحَبَّتُهُ لِأَخَصِّ الخَواصّ». خواص خوب هستند، در بین خواص هم خاصهایی است که آنها را چه میکند؟ میفرماید: «بِإِختِصَاصِهِم بِالجَذَبَات»، آنها را به جذبات اختصاص میدهد. جذبه است، جذبه یعنی چه؟ من برای شما مثال میزنم، سابق که ما بچّه بودیم صنعتگرها، مثلاً چرخ خیّاطی تعمیر میکرد یا از این قبیل کارها، یک آهنربا داشتند شکل نعل اسب بود. وقتی چیزی گم میشد آن را میگرداندند تا پیدا شود.
توصیههایی برای محرّم
محرّم در پیش است، خود را درست آماده کنیم تا چیزی بگیریم. تشریفات نباشد که فلان جا مجلس است برویم اگر نرویم ناراحت میشود، خالص باید برویم. مدّاحان عزیز چه خواهند کرد، من مخالف مدّاح نیستم امّا اخیراً خیلی بد شده، تحت عنوان زبان حال هر چیزی گفته میشود، جملههای سبک، اشعار سبک. سابق قدیمیها میآمدند شعر زیبا میخواندند، چند مطلب درست میگفتند، الآن شعرهای محلّی و اسم امام حسین را نیمه کاره گفتن شده است. مبلّغین هم همه جا پر از عمده العلماء و زبده العرفاء شده است! نه زحمت میخواهد، نه حوزه میخواهد، اینها برای قدیم بود، الآن کسی شب میخوابد صبح بیدار میشود زبده العلماء شده است! همه را نمیگویم بعضی را میگویم. حواس شما جمع باشد درست برویم که آنجا جذبه را دریافت کنیم.
جذبهی خداوند برای اخصّ خواص
صنعتگرها این را میآوردند، چیزی گم میشد، مثلاً سوزنی گم شده یا چیز ظریفی گم شده، این را برای پیدا کردن میگرداندند. وقتی که این در محاذات آهنربا قرار میگرفت از جا میپرید، دفعی بود تدریجی نبود، «دَفعَهً وَاحِداً». محبّت او به اخصّ خواص «بِإِختِصَاصِهِم بِالجَذَبَات»، به جذبهها است. اینجا یک بحثی است خیلی سخت است ولی بعضی این را خیلی ساده میگیرند، مجذوبِ سالک، سالکِ مجذوب میگویند. بین این دو فرق زیادی وجود دارد.
میگوید به آنها با نار جلال تجلّی میکند. به عوام با نار جمال، صفات جمال تجلّی میکرد. اینجا چطور میشود؟ با صفات جلال تجلّی میکند. «فَیُحرِقَ عَن قَلبِهِم جَمیعِ مَا کَانَ فیه»،[۷] هر چیزی که در باطن بود، چیزهای اضافه بود همه را میسوزاند. سپس به نور جمال تجلّی میکند، تمام آنها را بعد از این محو میکند. گوش آنها را، چشم آنها، آنها را میگیرد مخصوص به خود میکند.
بیان حدیث
چنان که در حدیث داریم «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ»، حضرت حق میفرماید… این حدیث معتبر است. باید خیلی مواظب احادیث قدسیّه باشیم، بنده بعضی از این احادیث قدسیّه را قبول ندارم، ساختگی است. بنده این را تحقیق کردم، یک مجلّهای به نام میراث جاودان چاپ میشد، در یکی از شمارههای میراث جاودان رسالهی بنده چاپ شد، از اوّلین مصدری که این حدیث وارد شده تا امروز تحقیق کردم، دیدم درست است. حضرت حق میفرماید: بندهی من با نوافل به من تقرّب بجوید. نوافل فقط نماز شب و نماز غفیله نیست، نوافل چیزهایی است که خدا نخواسته و واجب نکرده ولی برای محبّت خدا، عشق خدا این کارها را انجام میدهد. چه پول دادن باشد، چه بیمارستان ساختن باشد. فقط نماز غفیله نیست، وقتی نوافل میگوییم زود ذهن عوام به سمت آن غفیله میرود.
حدیث جعلی در مورد نماز غفیله
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ»،[۸] صدای او آسمان را میشکافد، من نمیگویم نخوانند. یکی گفته بود یک غفیلهای دست مردم بود فاطمینیا آن را گرفت! نگرفتم، نماز غفیله بخوانید، من حدیث را رد کردم. حقّ امام زین العابدین، آقای عالمیان را اینقدر پایمال نکنید، مصیبت بزرگی است. یزید گفت: چه کنیم خدا ما را ببخشد؟ امام سجّاد فرمود: غفیله بخوان. الآن هم در مدارس شنیدهام بچّهها میگویند معلّم ما گفته، هنوز هم میگویند. حقّ امام حسین را اینقدر پایمال نکنید، ملعون میپرسد: ما پدر شما را کشتیم چه کنیم؟ فرمود: غفیله بخوان. اگر بنا بر این بود امام حسین برای چه قیام کرد؟ یک اعلامیه میداد که هر چه دوست دارید انجام دهید شبها یک غفیله بخوانید و بخوابید، غیر از این است؟ الآن در مدرسه بچّهها میگویند معلّم تربیتی ما گفت. مقام حضرت زینب را چقدر پایین میآورند، این عالمهی غیر معلّمه دست به کتف او زد و گفت: چرا به او یاد میدهی؟! از این مسخرهتر نمیشود، میخواند بخشیده میشود! گفت: عمّه جان موفّق نمیشود. اینجا است که یک عدّه نادان سر تکان میدهند و میگویند آقا عجب کار بزرگی انجام داد، گفت عمّه جان موفّق نمیشود. سجع و قافیه میدهند و میگویند: لذا است که این ملعون هر وقت میخواست غفیله بخواند دل درد میگرفت. ای انسان جاهل! انسان از این نادانتر میشود؟ این حدیث کجا است؟ من ۵۰ سال در کتابها جستجو کردم که پیدا شود، من شرف خود را گرو میگذارم که این حدیث وجود ندارد. فقط مرحوم فشارکی در کتاب «عنوان الکلام» میگویند، بله عنوان الکلام یک کتاب درجهی سه است. مخصوصاً مقدّسهای شرق تهران میگویند به آقای فشارکی توهین کردید، ما به آقای فشارکی کاری نداریم ممکن است یک فرد بزرگ یک کتاب کم ارزش داشته باشد، دلیل نمیشود. در کتاب با انشای غلط مینویسد، وقت میگوییم و یک وقت میگوییم، میگوید: یک وقتی در جایی دیدم، اینکه کجا دیده است را فقط خود او میداند. در مورد حضرت سجّاد چنین حدیثی وجود ندارد.
اینها نادان بار آوردن است، یعنی عقب نگه داشتن اذهان از اسلام است، یعنی اینقدر این دین سست است که کسی امام حسین را میکشد، بچّههای او را اسیر میکند، شش ماههی او را تیر میزند، با یک غفیله بخشیده میشود! این دین چه دینی است؟ این دین بهجت پرورش میدهد؟ این دین قاضی پرورش میدهد؟
هوشیاری در مقابل تعالیم نادرست
مردم کمی به هوش باشید کار دارد خراب میشود. من این را حدود ۳۰ سال در رسانهها گفتم و گفتم دیگر کافی است، بعد دیدم بچّه میگوید معلّم ما امروز گفت، فلان آقا در فلان مؤسّسه هم اعلامیّه داده که این حدیث وجود دارد. بفهمید. من حوصلهی مجادله ندارم بعضی دوست دارند زیاد بحث کنند. من قم منبر میرفتم گفتم طلبهها فکر کنید این یک نوار است در کوچه پیدا کردهاید ببرید گوش بدهید، حرفهای من مثل این است که یک نوار از کوچه پیدا کردهاید. اتّفاقاً یک مرتبه کسی نوار من را در کوچه پیدا کرده بود، شاید هم وسیلهی ارتباط او شده بود، در کوچه عبور میکرد دیده یک نوار افتاده، گذاشته دیده نوار من است، خدا میخواست. چیزی که دوست دارید بپذیرید چیزی که دوست ندارید برای من باشد. به آنها گفتم اگر از منبر پایین آمدم بگویید ماست سیاه است قبول میکنم، چون الآن وقت مجادلهی من گذشته است. الحمدلله برای چیزهای دیگر وقت وجود دارد، برای تحقیق و تتبّع وقت وجود دارد، امّا بنشینم و با هم صحبت کنیم و مجادله کنیم، نمیتوانم. مجادله با کسی نداریم غرض این است که اسلام روشن شود.
علاقهی خداوند به بنده به واسطهی نوافل
میفرماید: بندهی من با نوافل به من تقرّب جوید من او را دوست میدارم. طرفینی است. به عشق خدا بیمارستان ساختهام، به عشق خدا قرض الحسنه ساختهام، به عشق خدا دو رکعت نماز میخواند. گفتم نوافل عام است، فقط غفیله نیست. حضرت حق میفرماید حالا که اینطور شد من هم او را دوست میدارم.
هدایت حواسّ انسان توسّط خداوند
چه میشود؟ دوست داشتن من با او خیلی تفاوت دارد، من خیلی تلاش کنم دو رکعت نماز میخوانم. ولی میفرماید: «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ»،[۹] اگر او را دوست داشتم «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ». اینجا میگوید «یَسلُبُ عَنهُم السَّمَعَ وَ البَصَرَ وَ النُّطق»،[۱۰] میگوید چشم آنها را، گوش آنها را، نطق آنها را میگیرد، خود او به میان میآید. تو بنشین ما گوش تو میشویم، «سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ»، من گوش او میشوم، «وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ»، اصلاً من چشم او میشوم.
زندگی میرزا جواد آقای ملکی تبریزی
میرزا جواد آقای ملکی (رضوان الله علیه) پسر ملک التّجار تبریز بود. نوکر، کلفت، ناز و نعمت، ظاهراً یک پسر هم بیشتر نبوده، همان جواد بوده، بعد آیت الله میرزا جواد آقا شده است. گفتند ببر بگذار سرباز امام زمان شود. نقل شده، شاید اینطور باشد. پدر او را به نجف پیش سراج السّالکین مرحوم ملّا حسین قلی همدانی بهاری برد. او را آوردند، گفت: آمدی چه کنی؟ پسر ملک التّجار اوّلین مرتبه با ملّا حسین قلی همدانی مواجه میشود. گفت: پسرم آمدی چه کنی؟ گفت: آقا آمدم آدم شوم. گفت: این پول را بگیر برو سبزی بخر. به عمر خود سبزی نخریده، او هم پول کمی داد. باید پول متناسب باشد، مثلاً یک سطل ماست ۲۰۰ تومان، ۳۰۰ تومان باشد کسی برود یک ۱۰ تومانی ببرد چیزی برای ۱۰ تومانی نمیدهند. اوضاع عوض شده، آقا نجفی قوچانی نوشته من یک سکّه یک قِرانی از داخل خاکها پیدا کردم نزدیک بود از شادی فُجعه کنم. یک قِران خیلی بود، آقا نجفی قوچانی در کتاب سیاحت شرق نوشته است، خیلی عجیب است میگوید نزدیک بود از خوشحالی بمیرم، خیلی پول زیادی بود. اگر بگوییم ۱۰ تومان ماست بدهید ما را میزنند و بیرون میکنند!
نقل خاطره
من به لبنان رفته بودم سفر اوّل من بود، واحد پول هنوز به دست من نیامده بود که یک لیر لبنان به پول ما چقدر است. به مغازه رفتم چیزی بخرم یک پیرزن مسیحی سائل آمد، یک لیر لبنان به او دادم فکر کردم خیلی زیاد است، تازه رسیده بودم هنوز متوجّه نشده بودم. وقتی رفت دیدم روی زمین انداخته، به شاگرد مغازه گفتم این را همان خانم انداخته است؟ گفت: بله. بعد حساب کردم دیدم نه تومان به پول ما میشود، نه تومان که چیزی نیست، من هم جای او بودم به زمین میانداختم!
داستان خرید کردن میرزا جواد آقا ملکی
آن زمان اینطور بود، پول ناچیزی میدهد که انسان خجالت میکشد با آن چیزی بخرد، میگوید برو سبزی بخر. میرزا جواد آقا به سبزی فروشی میرود خجالت میکشد وارد شود، بیرون میآید کمی راه میرود که به خود جرأت بدهد. مدام میرود و برمیگردد در آخر به زحمت وارد میشود. وارد مغازه میشود آن پول ناچیز را میدهد و دو برگ سبزی میخرد، میآید و میگوید آقا خریدم. میفرماید: دیدم چطور خریدی. خدا به چشم او مدد میدهد، اصلاً دیوار و در مانع او نمیشود. میگوید: بله دیدم، چطور خریدی، ولی با اینطور سبزی خریدن کسی آدم نمیشود، باید به خود مسلّط باشی، نفس را زیر پا بگذاری. «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ»، چشم او میبیند، دیگر این دیوار و در مانع نمیشود. حتّی خدا آنها را از قلوب باخبر میکند.
توبهی یک فاسق و کمک آیت الله بهاء الدینی
فاسق یا گنهکاری در قم توبه کرده بود -شاید اینطور باشد، اینطور نقل شده و گفته شده- یک شخصی که هر کس میدید از او فاصله میگرفت، در قم این شخص خیلی گنهکار و آلوده شناخته شده بود. ۵۰۰ تومان پول خیلی زیادی بود آقای بهاء الدینی به آقا زادهی خود داده بود گفته بود این را به آن شخص بدهد. میگوید: به او بدهم؟ گفت: بله. گفت: آقا شما میدانید او چطور شخصی است؟ میفرماید: به حرف گوش کن، مأموریّت خود را انجام بده از من نخواه که صحبت کنم. میگوید: میدانید او با این ۵۰۰ تومان چه میخرد؟ گفت: برو. شر بوده، هر کس بوده از او فاصله میگرفت. بعد میرود و میبیند او یک چمدان سفری در دست دارد سر خود را پایین انداخته اصلاً غیر از همیشه است. نصیب شود مبدأ میل را از بالا عوض میکنند، دست من و تو نیست. به هیئت رفتن نیست، فلان کس امشب پلو میدهد و شله زرد میدهد نیست، باید بنده باشید، تمام این قیود باید کنار برود از بالا مبدأ میل تو را عوض میکنند. اگر به عوام بازی ادامه بدهی به هیچ جا نمیرسی، ببین اهل بیت چه میگویند. سلام میدهد میگوید: تو امروز داری درست در خیابان راه میروی، چه شده است؟ شاید اینطور بوده، میگوید: من گذشتهی خود را کاملاً دور انداختم -کسی که هر کس میبیند از او فاصله میگیرد- حساب کردم که بروم توبه کنم، فکر کردم به آستان بوسی علیّ بن موسی الرّضا بروم آنجا آقا را شفیع قرار بدهم، فقط الآن با ۵۰۰ تومان مشکل من حل میشود. گفت: بگیر، آقا برای تو فرستاده است.
در خانهی ۱۰۰ متری کلوخی، شاید خشتی بود، امّا از توبهی او باخبر است، از سفر او باخبر است، از پولی که نیاز دارد باخبر است. آنها کمی نور از امیر المؤمنین گرفتهاند، کمی نور از رسول الله گرفتهاند اینطور شدهاند، آن وقت ما سر قبر ائمّه میرویم وهّابی ما را میزند، میگویند: برای چه آمدی؟ این شخص مرده است. ای بدبختها! ای محرومها! جهل است، نادانی است.
اشتباهات در کتاب قصص العلماء
دیوان ابن فارض، نروید آن را بخرید بسیار سخت است و تخصّصی است. نمیخواهم بگویم من متخصّص هستم. بعضی اوقات شخصی با مقدّماتی به خود رتبه میدهد، من از آنها نیستم. خدا رحمت کند مؤلّف کتاب قصص العلماء شخص بزرگی بوده، شیخ محمّد تنکابنی بود، امّا خیلی ساده بوده با سادگی کتاب را خراب کرده است. اعتماد السّلطنه در کتاب «المَآثِرُ وَ الآثار» مینویسد: فقیه ساده لوح میرزا محمّد تنکابنی با تألیف قصص العلماء علمای تراجم و رجال را قرین انفعال نمود. یعنی تراجمنویسها را شرمنده کرد. واقعاً هم همینطور است، کتاب کتاب جالبی است ساده لوحیهایی در آن وجود دارد، مطالب خوبی هم دارد ولی ساده لوحیهایی در آن وجود دارد. مثلاً نوشته مرحوم پدر من در خواب دید که وارد بهشت گردید و از نهر بهشت درّی برگرفت، لذا این حقیر را خیلی دوست میداشت، یعنی تعبیر آن درّ من بودم. ما اینطور نیستیم که بگوییم متخصّص هستیم، نه ما چیزی نیستیم. میخواهم بگویم کمی ملاحظه کنید.
نمونهای از اشعار ابن فارض
مرحوم آیت الله شهید مطهّری فرموده بودند: حافظ و ابن فارض خیلی به هم شباهت دارند، خیلی شبیه هم هستند. البتّه فرمایش ایشان درست است، قدّس الله نفسه الزّکیّه، ولی بعضی از اساتید ما جز این حرف هم معتقد بودند، خیلی حرفهای دیگر داشتند که الآن وقت نیست بگویم. ایشان یک غزلی گفته، البتّه ابن فارض شعرهایی دارد که شرح شده و سابق تدریس میشده، بعضی شعرهای او تدریس میشد. قطعاتی هم دارد که اهل دل نگاه میکنند غیر اهل دل مثل من هم نگاه میکنند. این از آن قطعهها است که اهل دل میخوانند و من هم از آنها تقلید میکنم، من اهل دل نیستم. میگوید:
«زِدنی بِفَرطِ الحُبِّ فِیکَ تَحَیُّراً وَ أَرحَم حَشاً بِلَظَی هَوَاکَ تَسَعَّراً»
میگوید با این محبّت زیاد خود به تحیّر من اضافه کن، من که در حیرت هستم، سرگشته هستم، این را بیشتر کن، این حیرت حیرت خوبی است.
فلسفهی نهضت امام حسین
حیرت بد داریم، حیرت خوب داریم. در زیارت اربعین میخوانیم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَهِ».[۱۱] فلسفهی نهضت که امام حسین جان در کف نهاد برای اینکه بندگان تو را از نادانی و از حیرت ضلالت نجات بدهد. حیرت ضلالت بد است ولی حیرت در محبّت خوب است، میگوید «زِدنی تَحَیُّرا»، حیرت من را زیاد کن، بگذار بیشتر سرگشته شوم، اینجا هر چه سرگشته شوی به نفع تو است.
ادامهی اشعار ابن فارض
«زِدنی بِفَرطِ الحُبِّ فِیکَ تَحَیُّراً وَ أَرحَم حَشاً بِلَظَی هَوَاکَ تَسَعَّراً»
این باطن من با محبّت تو دارد آتش میگیرد، عیبی ندارد، این لذّت دارد.
میگوید:
«وَ إِذَا سَأَلتُکَ أَن أَرَاکَ حَقِیقَتاً فَأَسمَح وَ لَا تَجعَل جَوَابِیَ لَن تَری»
بخواهم تو را ببینم من را جواب نکن. البتّه به آن معنا نیست که ببینم، ببینم یعنی باطن را، ظاهر نیست، عالم بود.
«یا قلبُ أنتَ وَعَدتَنی فِی حُبِّهِمْ صَبراً فَحَاذِرْ أَنْ تَضِیقَ وَ تَضجَرا»
ای دل، تو گفتی من در محبّت صبر میکنم امّا داری خلاف وعده میکنی، داری تنگ میشوی، پس کجا است؟ این محبّت بد است؟ این سوز و گدازها نباشد انسان تبدیل به حیوان میشود، انسان تبدیل به گاو میشود، یونجه میدهند، کاه میدهند، تشکّر میکند، صبح بیدار میشود یک سطل آب به او میدهند. «إنّ الغَرامَ»، غرام یعنی همین محبّت و سوز و گداز. خود غرام بحثی دارد، غرام محبّتی است که در جان انسان میافتد. بهترین بیت شاید برای سیّد رضی باشد.
خاموش بودن، شرط محبّت واقعی
این محبّت که بیفتد دیگر ظاهر نمیشود. یک گوشه پیدا میکند و در آنجا راز و نیاز میکند، دیگر سر و صدا نمیکند. میگوید جای تو خالی دیشب به برکت جدّ تو بلند شدم، چرا میگویی؟ نام جدّ من را چرا به میان میآوری؟ میگوید به برکت جدّ تو، جای شما خالی حال خوبی بود! اگر محبّت درست بیاید انسان نمیتواند به کسی بگوید. سیّد رضی کار بسیار بزرگی انجام داده، بیتهایی است که بر سر در جهان باید نوشته شود، میگوید ما سر و صدا راه نمیاندازیم، «نَسرِقُ الدَّمعَ فِی الجُیوبِ حَیاءً». «جَیب» به معنای گریبان است، میگوید: اشک که میآید در گریبانها میدزدیم، آرام باشد که کسی نفهمد.
«نَسرِقُ الدّمعَ فی الجُیوبِ حَیاءً وَ بِنَا مَا بِنَا مِنَ الأَشفَاقِ»
خدا میداند چقدر شوق داریم امّا به کسی نمیتوانیم بگوییم.
«یا قلبُ أنتَ وَعَدتَنی فِی حُبّهمْ صَبراً فَحَاذَرْ أَنْ تَضِیقَ وَ تَضجَراً
إِنَّ الغَرامَ هُوَ الحَیاه…»
این نباشد من تبدیل به حیوان میشوم، سوز و گداز را از کسی بگیرید چیزی نمیماند.
«إِنَّ الغَرَامَ هُوَ الحَیاه فَمُتْ بِهِ صَبّاً فَحَقُّکَ أن تَموتَ و تُعذَراً»
میگوید اگر با این محبّت مردی عذر تو موجّه است.
مقام تحیّر و مدهوشی
میگوید این محبّت که آمده، این تحیّر که آمده، نتیجهی آن چه شده است؟ این تحیّر خوب است، تحیّر ضلالت که نیست. خواندیم که به بعضی با جلال تجلّی میکنند به بعضی با جمال تجلّی میکنند. اینجا تحیّر آمده:
«فَدُهِشتُ بَینَ جَمَالِهِ وَ جَـلَالِهِ وَ غَدا لِسَانُ الحالِ عَنِّیَ مُخبِراً»
اینجا بین جلال و جمال مدهوش هستم، یک وقت آن طرف میروم یک وقت این طرف میروم. به کسی هم نمیگویم، «وَ غَدَا لِسَانُ الحَالِ عَنِّی مُخبِراً»، زبان حال من مخبر شده و دارد خبر میدهد، به کسی نمیگویم. خیلی زیبا بود.
دعا برای نزدیکی خیر و دوری از شر
بعد امام (علیه السّلام) از خدا حاجت دیگری خواست، آنجا خواست که حفظی بدهد نتیجهی آن محبّت باشد، توضیح دادیم، «حِفْظاً عَاصِماً مِنْ مَعْصِیَتِکَ هَادِیاً إِلَى طَاعَتِکَ مُسْتَعْمِلاً» یا «مُسْتَعْمَلاً لِمَحَبَّتِکَ»، تمام شد. حاجت دیگری خواسته میشود: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ وَفِّقْنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا وَ لَیْلَتِنَا هَذِهِ وَ فِی جَمِیعِ أَیَّامِنَا لِاسْتِعْمَالِ الْخَیْرِ وَ هِجْرَانِ الشَّرِّ وَ شُکْرِ النِّعَمِ»،[۱۲] خدایا بر پیغمبر و آل او درود و رحمت فرست و ما را موفّق کن در این روز و در این شب و در همهی ایّام که عمل خیر انجام دهیم، از شرّ به کلّی فاصله بگیریم، «وَ هِجْرَانِ الشَّرِّ». عمل خیر انجام دهیم، از شر فاصله بگیریم. غیبت نکن، در خانه فریاد نزن، یک قرار بگذارید که به کلّی از شر فاصله بگیرید.
شاکر بودن
«وَ شُکْرِ النِّعَمِ»، نعمتها را هم شاکر باشید. شاکر باشید، همیشه به یاد داشتههای خود باشید. وقتی که احوالپرسی میکنیم طوری جواب میدهند که انسان پشیمان میشود، میگوییم: حال تو چطور است؟ میگوید: زنده هستیم شکر. کسی داشت چلوکباب میخورد میگفت ببینید همین را خیلی افراد ندارند! انسان پشیمان میشود. شاکر باشید، به یاد داشتههای خود باشید. نعمتهایی که ما اصلاً به یاد آن نیستیم بعضی از دست میدهند، چه گرفتاریهایی پیدا میشود. یکی از دعاهای شما این باشد از خدا بخواهید نعمتهای خود را از ما نگیرد. میدانیم ضعیف میشویم، بله انسان ضعیف میشود، پیر میشود، چیزهایی تغییر پیدا میکند، امّا به کلّی نگیرد. دیدهاید بعضی افراد اختلال حواس پیدا میکنند. خدا رحمت کند آیت الله العظمی اراکی از صاحبان و مشایخ اجازهی من است، من از او اجازه دارم. سلام خدا به روح بزرگ او باشد، ایشان ۱۰۷ سال در دنیا عمر کرد یک لحظه حواس او پرت نشد. الآن کمی که سن بالا میرود میگویند کسی را نمیشناسد، بمیرد بهتر است، تا آبروی او نرفته است.
مرحوم آیت الله العظمی سیّد احمد خوانساری، سنّ او از ۱۰۰ سال گذشت و مرحوم شد. مرحوم حاج آقا مجتهدی، صاحب مدرسهی مجتهدی که همهی شما میشناسید به من گفت: پیش آقای خوانساری رفتم کار داشتم، من دیگر جای فرزند او بودم، بحث نحوی شد، صحبت کردیم که «لَکِنَّ» برای استدراک است. سه ماه بعد به خانهی او رفتم از یاد برده بودم، گفت: بلند شو و آن کتاب را بیاور، رفتم آوردم، گفت: من گفتم لکنّ برای استدراک است -سه ماه پیش یک مرد ۱۰۰ساله- ولی اینجا نوشته برای غیر استدراک هم میآید. پس اینجا درخواست میکند که ما عمل خیر انجام دهیم، از شر به کلّی فاصله بگیریم، خوش اخلاق باشیم، بعد هم شکر نعمت داشته باشیم شکر نعمتها را به جا بیاوریم.
تبعیّت از سنّتها و دوری از بدعتها
چیز دیگری هم میخواهد. «وَ اتِّبَاعِ السُّنَن»، خدایا کمک کن تبعیّت سنّتهای شریف دین خود را انجام دهیم. «وَ مُجَانَبَهِ الْبِدَعِ»، کمک کن از بدعتها فاصله بگیریم. اینجا بسیار زیاد بحث شده من خیلی خلاصه خدمت شما عرض میکنم. اوّلاً سنّتها معلوم است، سنن پیغمبر اکرم، سنن شریعت که به وسیلهی ائمّه و پیغمبر اکرم به ما رسیده است. واجبات که سنن واجبه هستند انسان نماز میخواند، روزه میگیرد، اگر مستطیع شد کارهایی انجام میدهد. بعد هم سنن مستحب داریم که نماز شب بخوان، نماز نافله بخوان، غفیله بخوان، اینها سنن مستحبّی است. سنّتهای زیادی است که انسان اگر ترک کند به جهنّم نمیرود ولی مطلوب است که انجام دهد. مثلاً وارد مسجد میشوی اوّل پای راست خود را جلو بگذار، بسیاری از این سنن است که به نفع ما است انجام دهیم.
معنای بدعت
امّا «بِدَع» چیست؟ بدع محلّ گفتگو شده، بعضی حرف را در بدعتها طولانی کردهاند، ولی خدا رحمت کند شهید اوّل (رضوان الله علیه)، این مرد بزرگ جمعبندی کرده که خیلی مسئله را آسان میکند. بعضی این بحث را خیلی طولانی کردهاند از این معانی صحیح بیرون بردهاند. بدعت یعنی چه؟ بدعت به معنای یک چیز تازه است، یعنی چیزی که پدیده باشد. «وَ البِدَع جَمعُ بِدعَه بِالکَسر وَ هِیَ إِسمٌ مِن إِبتَدَعُ الأَمرَ إِذَا ابتَدَأَهُ وَ أَحدَثَه»،[۱۳] انسان یک چیزی را تازه شروع کند سابقهای نزد مردم نداشته باشد، اوّلین مرتبه باشد، پدیده باشد، به آن بدعت میگویند.
آیه در مورد بدعت در قرآن
در مورد پیغمبر اکرم در قرآن میخوانید که آنها تعجّب میکردند، در قرآن زیاد داریم، «أَ رَجُلٌ وَاحِدٌ مِنَّا»، یک مرد در بین همهی مردها پیغمبر شد؟ چطور شد پیغمبر شدی؟ بعد میفرماید: «قُلْ مَا کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ».[۱۴] این خیلی لطیف است، آنهایی که این حرفها را میگفتند حضرت عیسی را قبول داشتند، حضرت موسی، حضرت نوح، حضرت ابراهیم را قبول داشتند، میگوید: «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»، من اوّلین پدیدهی از پیامبران نیستم، شما آنها را هم دیدهاید، آنها را هم قبول دارید.
بدعت شرعی و لغوی
بعضی این را از معنای علمی و شرعی بیرون بردهاند، چه میگوید؟ «قیلَ»، در مورد گفتار ضعیف گفته میشود، «قیلَ» یعنی ضعیف است. «قِیلَ کُلُّ مَا لَم یَکُن فِی زَمَنِ النَّبی صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فَهُوَ بِدعَه»،[۱۵] هر چه که در زمان پیغمبر نبوده بدعت است. این حرف نادرستی است، مثلاً الآن هواپیما بدعت است؟ یک معنای لغوی در بدعت داریم یک معنای شرعی در بدعت داریم، اینها همه را خلط کردهاند. معنای لغوی بدعت یعنی یک چیز تازه، این اصلاً موضوع بحث ما نیست، موضوع بحث ما بدعتهای شرعی است، عبادی است. پس در شرع بدعت به چه چیزی میگویند؟ میگویند چیزی را در دین داخل کنی که جزء دین نیست. مثلاً شخص بگوید نماز مغرب را بعد از این چهار رکعت میخوانیم، این بدعت است چون تصرّف در دین است. یا حتّی سنّتهای مستحبّی انسان از پیش خود ایجاد کند، مثلاً روزهای شنبه غسل ابو الدّرداء کنیم، به حمّام برویم، چنین چیزی وجود ندارد. باید پای اعمال ما را شریعت امضاء کرده باشد، به این مشرَّع میگویند، شریعت باید امضاء کند، چیزی که شریعت امضاء نکرده فایدهای ندارد.
خدا او را رحمت کند، مرحوم دکتر عالی نسب مرد خیلی خوبی بود، ما از کودکی او را میشناختیم تا این اواخر که از دنیا رفت. گاهی زنگ میزدم میگفتم: آقای دکتر یک سؤال غیر شرعی دارم، میخندید، میگفتم: یعنی سؤال من طبّی است. سؤال غیر شرعی از او میپرسیدم. غرض اینکه این بدعت مذموم مربوط به دین است و این غیر معنای لغوی است، معنای لغوی بدعت هر چیزی که تازه باشد.
تفسیرهای غلط از معنای بدعت
آنها میگویند هر چیزی که در زمان پیغمبر نبود الآن وجود دارد حرام است، پس هواپیما حرام است سوار نشوید، روی آسفالت هم راه نروید حرام است. من بچّه بودم یک عدّه در تبریز بودند از روی آسفالت عبور نمیکردند، بعد هم شنیدم به بیابان رفتهاند و چاه کندهاند و الآن دارند آب چاه میخورند! ارث زیادی به یکی از آنها رسیده بود میگفت مستلزم این است که ما از روی آسفالت عبور کنیم و این را درخواست کنیم، پس نمیگیریم! حتّی از آن ارث هم گذشتند. انسان بخواهد حماقت کند اینطور میشود.
نقل یک داستان
مرحوم علّامه جعفری قضیّهای داشت بعداً اشتباهاً به نام ایشان تمام شد، برای ایشان نبود برای دوست ایشان بود. من از ایشان اینجا دفاع کنم، اهل بیت او، خانوادهی او هم خیلی ناراحت شدند چون مسئله رسانهای شد، گفتم بروید صحیح این را بگویید. صحیح این است که ایشان فرمودهاند، خود من شنیدهام، میفرمودند ما یک دوستی داشتیم این دوست خیلی کارهای خیر انجام داده بود، پل ساخته بود، بیمارستان ساخته بود، مدرسه ساخته بود. تعبیر او این بود، میگفت ویروسی در مغز من افتاد که الآن جایگاه من در نزد خدا کجا است، بلند شدم و به مشهد رفتم. دوست علّامه جعفری نه خود علّامه جعفری، این را کسی به نام خود او گفت خانوادهی جعفری خیلی ناراحت شدند، دوست او بود خود او نبود.
به مشهد رفتم، زمان قبل از انقلاب هم بود که دور ضریح باز بود، الآن بین خانمها و آقایان فاصله گذاشتهاند، آن موقع همه میچرخیدند. گفتم: یا حضرت رضا شما صدای من را میشنوید ولی من که صدای شما را نمیشنوم، شما شفاعت کنید اوّلین شخصی که میآید از اینجا عبور میکند من از او بشنوم که جایگاه من نزد خدا چطور است. منتظر ایستادم اوّلین شخصی که آمد یک خانم بود، اشتباهاً فکر کردم او زن برادر من است، گفتم: زهره خانم، برگشت گفت: خیلی خری! رتبهی من معلوم شد!
معانی بدعت در ریاض السّالکین
پس دقّت کنید معنای لغوی بدعت را الآن کار نداریم، یعنی یک چیز تازه. الآن ما با معنای شرعی کار داریم که حتّی یک عدّه آمدهاند شرعی و لغوی را با هم خلط کردهاند. میگوید: «وَ قَالَ العَامَّه البِدعَهُ فِی الشَّرع إِحدَاثُ مَا لَم یَکُن فِی عَهدِ رَسولُ اللّه صلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ»،[۱۶] میگوید چیزی که در زمان رسول الله (صلّی الله علیه و آله) نبوده این شخص حادث کند. اینجا کاملاً خلط شده، میگوید: «وَ هِیَ مُنقَسِمَهٌ»، بدعتها را میگوید، «إِلَى وَاجِبَهٍ وَ مُحَرَّمَهٍ وَ مَندوبَهٍ وَ مَکروهَهٍ وَ مُبَاحَه». سابق که ما طلبهی قم بودیم قمیهای اصیل چیزی در مورد کسی نقل میشد میگفتند این برای حسن خوبی است، اگر بد نقل میشد میگفتند این برای حسن بدی او است، هر دو را هم حسن استعمال میکردند. این هم همینطور شده، میگوید احداث چیزی که در زمان پیغمبر نبوده بدعت است، امّا میگوید همهی آن هم بد نیست، همان حسن خوبی و حسن بدی میشود. «وَ هِیَ مُنقَسِمَهٌ إِلَى وَاجِبَهٍ وَ مُحَرَّمَهٍ وَ مَندوبَهٍ وَ مَکروهَهٍ وَ مُبَاحَه»، میگوید بدعت واجب داریم، بدعت محرّم داریم، بدعت مستحب داریم، بدعت مکروه داریم، بدعت مباح داریم. اینجا مثال میزند میگوید: «وَ لِلبِدَعِ الوَاجِبَه أَمثِلَه»، بدعتهای واجب مثال دارد، «الإِشتِغَالُ بِعِلمِ النَّحو»، زمان پیغمبر علم نحو نبوده، واقعاً هم نبوده است.
داستان القای علم نحو امیر المؤمنین
مطلب از اینجا شروع میشود، خیلی خلاصه میگویم، ابو اسود دوئَلی به تشییع جنازه رفته بود دید یک نفر میگوید «مَنِ المُتِوَفّی» ابو اسود گفت: «الله سبحانه»، خدا جانها را میگیرد، گفت: این را میدانم میخواهم بگویم مرده چه کسی است؟ گفت: پس بگو «مَنِ المُتِوَفّا». خدمت امیر المؤمنین آمد، سنّیها نوشتهاند همه هم میدانند، گفت: یا امیر المؤمنین مردم دارند غلط صحبت میکنند، حضرت اصول علم نحو را به ابو اسود القاء کرد. تمام سنّیهای متعصّب هم این را نوشتهاند، بروید نگاه کنید. حضرت فرمود فعل چیست، اسم چیست، حرف چیست، خیلی زیبا فرمود، بعد فرمود: هر فاعلی مرفوع است، هر مفعولی منصوب است، هر مضاف الیه مجرور است. اینها اصول علم نحو است، حضرت القاء فرمود، ابو اسود تنظیم کرد. بعداً نحویّون بزرگی ظهور پیدا کردند، مانند سیبویه، سیبویه اهل شیراز بوده از کبار نحویّون است، بعد ابن حاجب، ابن هشام، خیلی افراد دیگری هم هستند.
مثالهایی از انواع بدعت
ایشان الآن مثال میزند برای بدعتی که واجب است. میگوید: «مِنهَا الإِشتِغَالُ بِعِلمِ النَّحو الَّذِی یُفهَمُ بِهِ کَلَامُ اللّه عَزَّ وَ جَلّ وَ کَلَامُ رَسولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ ذَلِکَ وَاجِبٌ»، میگوید درست است زمان پیغمبر نبوده امّا این واجب است برای اینکه ما باید این را یاد بگیریم که قرآن را بفهمیم، حدیث را بفهمیم. اسم این را بدعت گذاشته، خیلی خلط کرده، از معنای لغوی به معنای شرعی آورده است. بگذریم. بعد میگوید: از جمله بدعتهای واجب حفظ غریب کتاب و سنّت است، یعنی لغتهای غریب را باید یاد بگیریم که به کتاب و سنّت مسلّط شویم. باز از بدعتهای واجب تدوین اصول فقه است. در زمان پیغمبر اکرم مردم نزدیک بودند، الآن فاصله افتاده ما باید اصول داشته باشیم. صبح بیدار شدید میبینید که آفتاب دارد طلوع میکند، وضو بگیرم یا تیمّم کنم؟ الآن ۱۴۰۰ سال از این پیغمبر فاصله گرفتهام، چه کنم؟ یا میخواهد غسل کند، الآن به اندازهی نماز و غسل وقت دارم؟
شما نگاه کنید ببینید اگر احتمال میدهید وضو بگیرید -میخواهم مثال بگویم، یک قطره از دریا است- یا غسل کنید آفتاب طلوع میکند، چه میکنید؟ میگوید تیمّم کن، اینجا مأمور به تیمّم هستی. اگر رفتی وضو گرفتی دیدی آفتاب طلوع کرده، نماز که قضا شد قضای آن را به جا بیاور، امّا حکم وضو چه میشود؟ میگوید امر به شیء نهی از ضدّ خاص هم میکند یا نه؟ این یک بحث است، چون اینجا ضدّ خاصّ تیمّم وضو است، ضدّ خاصّ آن است، آیا امر به شیء نهی از ضدّ خاص هم میکند یا نه؟ یک قطره از دریا میگویم، مجتهدین ما احکام را استنباط کردهاند، دریایی است. اگر امر به شیء نهی از ضدّ خاص کند این وضو باطل است.
آفتاب طلوع کرده حالا برو یک بار دیگر وضو بگیر. اگر غسل نکرده باشی که خیلی سخت میشود برو یک بار دیگر غسل کن، دوباره مقدار زیادی آب باید مصرف کنی. اگر امر به شیء نهی به ضدّ خاص نمیکند که نمیکند. حالا نماز تو قضا شده، برو استغفار کن ولی میتوانی با این وضو کار دیگری انجام بدهی.
مرحوم آیت الله العظمی آقای خوئی میفرماید: صاحب عروۀ میگوید: این آدمی که وظیفه ی تیمّم دارد الآن به حمّام رفته است. میگوید من باید به حمّام بروم ولی نزدیک طلوع آفتاب است. شاید بعداً مژگان بیدار شود و آب را مصرف کند و بعداً چیزی برای من نماند. گاهی وقتها در یک خانواده یک نفر بقیه را از همه چیز محروم میکند. مثلاً میبینند آب سرد شده است، میگویند آزیتا داخل حمّام است. از این طرف هم وقت نماز دارد از دست میرود. بیرون میآید و میبیند آفتاب طلوع کرده است. حالا باید چه کار کرد؟ گفتم: اگر مقلّد آن آقا هستی که آن آقا حتّی اصول را در رساله ی خود نمینویسد. من باطن مسئله را عرض میکنم که امر به شیء نهی از ضدّ خاص میکند، اگر از این دسته باشد غسل تو فایدهای ندارد. امر به شیء نهی از ضدّ خاص نمیکند نه، حالا غسل را هم داری، درست است نماز تو قضا شد ولی حالا نماز ظهر را بخوان از شر آزیتا هم راحت شدهای. صاحب عروۀ در این شرایط میفرماید: اگر کسی در تنگی وقت غسل کرد یا وضو گرفت، اگر این آدم با تقیید غسل کرده باشد یا این وضو را گرفته باشد و ببیند آفتاب طلوع کرده است عیب ندارد، نماز او قضا شد و باید قضای آن را به جا بیاورد امّا وضو و غسل او صحیح است. شخص زیر دوش رفته و آمده آفتاب طلوع کرده است. میگوید: اگر به تقیید باشد… تقیید یعنی من غسل میکنم برای نماز صبح فقط به طوری که اگر نماز صبح نبود اصلاً غسل نمیکردم، مقیّد میکند. اگر به تقیید باشد صاحب عروۀ نوشته است: غسل او باطل است.
مرحوم آیت الله العظمی آقای خوئی زیر این حکم مینویسد: «لَا أثَرَ فِی التَّقیید فِی أمثَالِ المَقَام فِی غَیرِ مَوَارِدِ التَّشریع» نوشته است تقیید در اینجا اثر ندارد. اگر هم تقیید کرده باشد امّا برای خدا انجام داده و آبی ریخته است و بیرون آمده و نماز خود را هم باید به جا بیاورد امّا حیف باشد، نماز او قضا شده بنابراین غسل کسی است که ممکن است آب را تمام کند.
می گوید: یکی از بدعتهای واجب اصول فقه است. یکی از بدعتهای واجب جرح و تعدیل است. کدام راوی معتبر است، کدام راوی نامعتبر است؟ این جرح و تعدیل است. حالا به هر حال تمام شده است امّا این جمعبندی بسیار زیبا است. «وَ قَالَ شَیخُنَا الشَّهیدُ» اینها معنی شرعی و لغوی را مخلوط کردهاند. بدعت در دین این است که چیزی را که جزء دین نیست به آن وارد کنیم امّا نه اینکه حالا که چیزی تازهای آمده است. هواپیما چه ربطی به دین دارد؟! یک صنعت است. قاشق و چنگال چه ربطی به دین دارد؟ سابق نبوده و با دست غذا میخوردند امّا حالا قاشق و چنگال وجود دارد. بدعت چیزی است که ما در دین داخل کنیم که در دین نباشد یا چیزی از دین کم بگذاریم که دین ناقص بشود ولی چیز تازهای که میآید مربوط به دین نمیشود، لغتاً بدعت است امّا بدعت شرعی محسوب نمیشود.
شیخ شهید جمعبندی کرده است. حضرت اوّل خواسته است ما از سنّتها تبعیت کنیم و از بدعتها هم دوری کنیم. چقدر خوب است که کارهای من درآوردی انجام ندهیم. قبل از اینکه حرف شهید را بگویم این را میگویم. ختم انعام یعنی چه؟ شخصی ختم انعام دارد باید برویم. چه کسی چنین چیزی گفته است؟
مقیّد ساختن مطلقهای دین را بوی بدعت میدهد! نمیگویم ختم انعام گناه دارد امّا اگر آن را جزء دین بداند خالی از اشکال نیست. البتّه آنها که میخوانند جزء دین نمیخوانند آن را جزء دین نمیدانند آنها عوام هستند و میخوانند. امّا میخواهم بگویم مقیّد ساختن مطلقهای دین بوی بدعت میدهد. مثلاً فرضاً قرآن خواندن به طور اطلاق در دین ما مطلوب است امّا من بگویم شبهای چهارشنبه، ساعت هشت و نیم سوره ی زمر بخوانید. چه کسی این را گفته است؟ مگر فقط معصوم گفته باشد. روایت داریم که شبهای جمعه سوره ی ص بخوانید. سوره ی صافّات یکی از سورههایی بود که پدرم برای من واجب کرده بود. خدا را شاهد میگیرم که گفت: بر تو واجب کردم خواندن سوره ی صافّات در روز جمعه اسراری دارد که الحمدلله من هم تا جایی که خدا کمک کرد بالاخره إنشاءالله ترک نمیکنم. چون پدر من رسماً عالم و مجتهد و اولیاء بود. گفت: بر تو واجب میکنم، او واجب کرد و من هم میخواندم.
به هر حال اینها را معصوم میگوید امّا اگر من از خودم یک مطلق را مقیّد کنم بدعت است. روز چهارشنبه، مثلاً چهار و نیم بعد از ظهر سوره ی یس بخوان. سوره ی یس خوب است امّا چرا تو آن را مقیّد میکنی؟
«وَ قَالَ شَیخُنََا الشَّهید» شهید اوّل چه بزرگواری بود! «وَ قَالَ شَیخُنََا الشَّهید (قدّس الله ثرّه) فِی القَوَاعِدِ الأصولیّۀ مُحدَثَاتُ الأمور بَعدَ عَهدِ النَّبی (صلّى اللّه علیه و آله) تَنقَسِمُ أقسَاماً»[۱۷] عالم باید حرف بزند چون سنجیده حرف میزند. یک عدّه حرف را بیش از حد طولانی کردهاند که بدعت مکروه داریم، بدعت مستحب داریم… میگوید محدثات امور، چیزهایی که بعد از عهد پیامبر آمدند و تازه پدید آمدهاند «تَنقَسِمُ أقسَاماً» اینها اقسامی دارد چنانکه آن شخص هم اقسام را درست بیان کرده ولی خراب کرده است. میفرماید: «لَا یُطلَقُ إسمُ البِدعَهِ عِندَنَا إلَّا عَلَى مَا هُوَ مُحَرَّم» همه چیز را با هم مخلوط نکن. محدثات امور بعد از پیغمبر اکرم خیلی چیزها است «تَنقَسِمُ أقسَاماً» این آقا آمده قسمها را هم گفته است. علم نحو باید خوانده شود، علم کلام خوانده شود، خیلی چیزها ما داریم. من اینجا بحثی دارم که الآن وقت آن نیست.
«إنَّمَا الکَلام» در این است که میفرماید: اینها اقسام مختلفی شده است. «لَا یُطلَقُ إسمُ البِدعَهِ عِندَنَا إلَّا عَلَى مَا هُوَ مُحَرَّم مِنهَا» شهید میفرماید: اینها که پدید آمده نام بدعت بر هیچ کدام اطلاق نمیشود مگر چیزی که حرام باشد. مثلاً چیزی را از دین کم کنند یا وارد بر دین کنند، کار زشتی انجام دهند و بگویند جزء دین است فقط همان اشکال دارد و الّا اگر بنا بر آن باشد الآن باید هواپیما حرام باشد، قاشق و چنگال حرام باشد، ساعت مچی و موبایلهای شما همه باید حرام باشد. امّا اینطور نیست! اینها بدعت حساب نمیشوند. شیخ شهید میگوید بدعت به چیزی گفته میشود که حرام است. امّا این آقایان با الفاظ بازی کردهاند. از این طرف بدعت را به معنای مفهوم لغوی یعنی تازه در نظر گرفتهاند و از سوی دیگر به آن رنگ شرعی دادهاند. اینها را احکام خمسه میگویند: کاری که ما انجام میدهیم یا واجب است، یا حرام است، یا مکروه است، یا مستحب است یا مباح است. میگویند محقّق اردبیلی… من نمیگویم مقدّس اردبیلی. خدا کسی که این لقب را برای ایشان انتخاب کرده است نبخشد. مقدّس در زمان سابق معنای نورانی داشت ولی در زمان ما معنی بدی دارد. در زمان ما به کسی که خشکِ مقدّس باشد را مقدّس میگویند.
می نویسند محقّق اردبیلی در عمر خود مباحی انجام نداد. بعضی معنی آن را نفهمیدند و گفتند یعنی ایشان آب نخورد؟ مثلاً ایشان یک برگ کاهو هم نخورد؟ خیر. این به این معنی است که ایشان آنقدر در محضر پروردگار حاضر بود به که کارهایی که انجام میداد بعد عبادی میداد. اگر کمی میخوابید برای این بود که تقویت شود تا بتواند نماز شب بخواند، اگر غذا میخورد برای این بود که بتواند برای تدریس قدرت پیدا کند. واقعاً همین است نه اینکه مصنوعی باشد، باید در جان آدم باشد. فرمودند: «لِیَکُنْ لَکَ فِی کُلِّ شَیْءٍ نِیَّهٌ حَتَّى فِی النَّوْمِ»[۱۸] حتّی در خوردن و خوابیدن هم نیّت داشته باش. برای خدا کاری انجام بده، مثلاً قصد تو از خواب این باشد که تا در مسیر خدا و انبیاء قوی شوی، در مسیر انبیاء غذا میخورم.
پس بنابراین ایشان بدعت را به معنای چیز تازه آوردند و به آن رنگ دین دادند: بدعت واجب، بدعت مکروه، بدعت مستحب. این امکان ندارد! مثل حسن خوبی و حسن بدی که اهل قم سابقاً میگفتند. شیخ شهید میفرماید: چیزهایی که در عهد پیغمبر پیامبر پدید آمده است «تَنقَسِمُ أقسَاماً» اینها قسمهای زیادی دارند امّا بدعت تنها به آن قسمت حرام گفته میشود.
در زمان جوانی قصّهای خواندم که نوشته بود: عروس و مادر شوهر کنار تنور در حال پختن نان بودند. پسر، یعنی شوهر خانم و پسر آن خانم آمد. مادر شوهر بدگویی کردن را شروع کرد. گفت: تو چه مردی هستی؟ اگر بدانی همسر تو چه کارهایی انجام میدهد؟! نهایتاً پسرش را عصبانی کرد و باعث شد دختر را کتک بزند. آمد او را کتک بزند گفت: رها کن، دختر مردم را کشتی. این در حالی بود که خودش فتنه را ایجاد کرده بود. پسر کلاه خود را بر سر گذاشت و بیرون رفت. عروس متوجّه شد مقدّمات این کار تقصیر مادر شوهر او بود. به همین دلیل او را داخل تنور هل داد. زیر داستان نوشته بود، نتیجه: عروس و مادر شوهر را کنار تنور تنها نگذارید!
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۵۰٫
[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۲۵۴٫
[۳]– همان، ص ۲۵۹٫
[۴]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۹۵٫
[۵]– الکافی، ج ۳، ص ۷۰٫
[۶]– سورهی فرقان، آیه ۷۰٫
[۷]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص۲۶۰٫
[۸]– سورهی انبیاء، آیه ۸۷٫
[۹]– الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲٫
[۱۰]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۲۶۰٫
[۱۱]– تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۱۱۳٫
[۱۲]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۵۰٫
[۱۳]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۲۶۳٫
[۱۴]– سورهی احقاف، آیه ۹٫
[۱۵]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۲۶۳٫
[۱۶]– همان.
[۱۷]– موارد السجن فی النصوص و الفتاوى، ص ۱۸۸.
[۱۸]– وسائل الشیعۀ، ج ۱، ص ۴۸٫
پاسخ دهید