حضرت استاد فاطمی نیا؛ ۰۸ / ۱۰ / ۹۴ (مصادف با شام ولادت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام) بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء به بیان فضائل آن دو نور عظیم پرداخته و سپس به ادامه ی درس سیری در صحیفه ی سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- درک ناچیز از مقام پیامبر
- اشعاری از بزرگان شعرا در مورد پیامبر
- محبّت پیامبر در گروی محبّت آل او است
- تقرّب جستن به پیامبر به وسیلهی حضرت زهرا
- اعتصام زمخشری به لا اله الّا الله
- اهمّیّت لا اله الّا الله
- محبّت اهل بیت دومین اعتصام
- شفای بوصیری توسّط پیامبر و گفتن ابیات همزیّهی او
- اهمّیّت حسن مطلع در شعر
- ابیات همزیّهی بوصیری
- پاسداری اوصیای پیامبر از زحمات ایشان
- تربیت شاگردان فراوان توسّط امام صادق
- شرح دعای هشتم صحیفهی سجّادیّه
- پناه بردن امام سجّاد به خدا از هیجان و شورش حرص
- انواع حرص
- پناه بردن به خدا از شدّت غضب
- پناه بردن امام سجّاد به خدا از غلبهی حسد
- تفاوت حسد و غبطه
- پناه بردن به خدا از کمی صبر
- پناه بردن به خدا از کمی قناعت
- مذمّت بدهکاری در کلام اهل بیت
- پناه بردن به خدا از سوءخلق
- فساد عمل در نتیجهی سوء خلق
- اسلام دین عقل
- حدیثی در مورد ابا کردن خدا از توبهی شخص بد خلق
- علّت جلوگیری از توبهی شخص بد خلق
- صبر بر بد اخلاقی والدین
- شهوت ممدوح و مذموم
- پناه بردن امام سجّاد به خدا از ملکهی حمیّت
- تعریف حمیّت:
- حمیّت مذموم وارده در قرآن
- وعدهی شیطان به فریب انسانها
- علم غیب نداشتن شیطان در بیان امیر المؤمنین
- معنی تصدیق کردن شیطان از طرف ابناء حمیّت
- کمک کردن ابناء حمیّت با حمیّت جاهلی خود به شیطان
- پناه بردن به خدا از حمیّت جاهلیّت و تبعیّت از هوای نفس
- پناه بردن به خدا از غفلت خفیف
- پناه بردن به خدا از خواب غفلت
- معنای تعاطی:
- مذمّت درست کردن کلفت در عبادات در احادیث
- لزوم سخت نگرفتن در آداب دینی بر نوجوان
- پناه بردن امام سجّاد از درست کردن مشقّت برای خود
- توصیف متّقین در خطبهی متّقین امیر المؤمنین
- طلب حاجت خفیف
- پناه بردن به خدا از مقدّم داشتن باطل بر حق
- داستانی از امام صادق و زندیق
- تعریف زندیق:
- مباحثه شاگرد امام صادق با زندیق
- سفارش امام به شاگرد خود در زمان مباحثه با زندیق
- پناه بردن به خدا از اصرار بر معصیت
- انواع گناهان:
- پناه بردن به خدا از کوچک شمردن گناهان
- پناه بردن به خدا از بزرگ شمردن طاعت
- یک معنای استکبار طاعت از کلام سیّد
- رابطهی نداشتن تدیّن و سنگینی عبادات
- پناه بردن به خدا از فخر فروشی بر ثروتمندان
- توهین نکردن به فقیر به علّت فقر او
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمیعِ أَنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
درک ناچیز از مقام پیامبر
خوب در ابتدا میلاد با سعادت سیّد انبیاء و آقای عالمیان حضرت رسول اکرم و نور چشم و وصیّ ایشان مولای ما امام صادق )علیهم الصّلاه و السّلام) را خدمت شما تبریک عرض میکنم. از آنجا که شخصیّت پیغمبر اکرم، یک شخصیت بسیار بزرگی است و بالاخره مردم غیر معصوم حالا به اندازهی خود چیزی از این شخصیّت درک کردند که آن بسیار اندک بوده است، معصومین یا آنها که در قرب معصومین بودند، محرم بودند، محرم اسرار بودند، یک چیزی متوجّه شدند، بقیه دیگر همینطور بالاخره به اندازهی خود، به اندازهی یک پروانهای که اطراف نور میچرخد، به آن اندازه. بنابراین در ایران، در عجم، در عرب خیلی شعرها و عرض ادبها نسبت به ساحت مقدّس پیغمبر اکرم شده است، البتّه نمیخواهم اینها را متعرّض بشوم، مبحث بسیار بزرگی است در گذشته هم یک مقدار گفتم.
اشعاری از بزرگان شعرا در مورد پیامبر
امّا اجمالاً عرض میکنم که بعضی از اینها خیلی ممتاز شده است و خیلی ناب گفتند. از جمله آن تک بیت حکیم نظامی (رحمه الله علیه) واقعاً خیلی زیبا است. یعنی یک دریا علم پشت این تک بیت خوابیده است که میگوید:
ای ختم پیامبران مرسل حلوای پسین و ملح اوّل
یعنی جدّاً بدون اغراق عرض میکنم، این یک بیت حکیم نظامی را بخواهند شرح بکنند یک رساله میشود و امّا از شعرای عرب ارادتمندان بسیار گفتند. یکی شیخ یوسف نبهانی بوده است در لبنان ایشان تا آنجا که میتوانسته، نمیدانم الآن پنج یا شش جلد کرده است المدائح النّبویه. مداحیهای که برای پیغمبر گفته است پنج، شش جلد شده است.
امّا حالا من گمان میکنم در متأخّرین این عربها که گفتم، ممتازترین آنها برای آن احمد شوقی باشد که ملک الشعرای مصر بوده است، خیلی زیبا گفته است و در قافیهی همزه گفته است. به این همزیّه میگویند که خیلی مختصر دو، سه بیت از اوّل آن را تبرّکاً عرض میکنم بعد هم یک همزیّهای بوصیری گفت خیلی مهم است به آن نمیرسیم، إنشاءالله یک بیت از آن میگویم.
ابیات احمد شوقی در مدح پیامبر
بعد احمد شوقی خیلی زیبا میگوید، میگوید:
«وُلِدَ الهُدى فَالکائِناتُ ضِیاءُ وَفَمُ الزَمانِ تَبَسُّمٌ وَثَناءُ»
می گوید: هدایت، هدی به دنیا آمده است و خلاصه تمام عالم نورانی شده است و دهان زمانه میخندد. بعد میگوید:
«و العَرشُ یَزهو وَ الحَظیرَهُ تَزدَهی وَ المُنتَهى وَ السِدرَهُ العَصماءُ
وَ الوَحیُ یَقطُرُ سَلسَلًا مِن سَلسَلٍ وَ اللَوحُ وَ القَلَمُ البَدیعُ رُواءُ
الملاء المَلائِکُ حَولَهُ لِلدینِ وَالدُنیا بِهِ بُشَراءُ».
تا خلاصه تمام که میشود، قصیده مفصّل است یک بیت القصید دارد که این واقعاً عجیب است.
محبّت پیامبر در گروی محبّت آل او است
کسی پیغمبر را دوست داشته باشد، با آل او کار نداشته باشد چیزی به او نمیدهند. این شاعر خیلی زیبا این را در آخر قرار داده است. البتّه احمد شوقی آدم خاصّی بوده است. یک شعرهایی هم دارد که بعد از مرگ او چاپ شده است که آنها را هم الحمدلله خدا روزی کرده است و نسخهای پیدا کردم. غرض من این است که این از آنها نیست که بعد از مرگ او باشد این در دیوان او وجود دارد منتها در آخر جملهی بسیار زیبایی دارد، یک بیت زیبا.
تقرّب جستن به پیامبر به وسیلهی حضرت زهرا
میگوید: یا رسول الله هر کسی یک طور خود را به تو نزدیک میکند، حالا به یک وسیلهای که تو به او نگاه بکنی. میگوید: من بهترین وسیله را پیدا کردم، بهترین وسیلهای که بتوانم به تو نزدیک بشوم میگوید:
«خَیرُ الوَسائِلِ مَن یَقَع مِنهُم عَلى سَبَبٍ إِلَیکَ فَحَسبِیَ الزَهراءُ».
بهترین وسیله که کسی بخواهد خود را به وسیلهی آن به تو نزدیک میکند میگوید: زهرا دختر شما برای من کافی است که او را واسطه قرار بدهم و من به تو نزدیک بشوم و خیلی این آدم به حضرت زهرا (سلام الله علیها) ارادت داشته است و در بعضی از شعرهای خود هم اصلاً پیغمبر را میخواهد مدح بکند با جملهی یا ابا الزّهرا شروع میکند. ای پدر زهرا و شما دیوان او را نگاه بکنید یا ابا الزّهرا میگوید.
به هر حال دیگر همین است، چون دوست داشتن پیغمبر اکرم بدون دوست داشتن اهل بیت او اصلاً فایده ندارد و ای بسا جفا باشد. آدم برود به یک نفر بگوید: من تو را خیلی دوست دارم، فرزندان خوبی هم داشته باشد، مثلاً میگوید: بفرمایید بگویید اینها کنار بروند، من اصلاً اینها را نبینم، آن آدم به این شخص چه میگوید. هیچ چیز، میگوید: مرده شور آن دوست داشتن تو را ببرد. پیغمبر اکرم را دوست داریم و اهل بیت او را هم دوست داریم. چطور میشود که ما دوست نداشته باشیم؟
اعتصام زمخشری به لا اله الّا الله
یکی از بزرگان علمای اهل تسنّن زمخشری است. زمخشری یک علّامهای است. آدم باید انصاف داشته باشد. از اهل تسنّن است، تفسیر کشّاف نوشته است که بزرگان علما به این تفسیر به نظر اعجاب نگاه میکنند، خیلی مؤلّفات دارد ولی همین آدم بالاخره بعد از عمری قدم زدن در وادی همان مسلک خود، بالاخره اهل تسنّن بوده است، معتزلی هم بوده است که یک آرای تندی هم در اعتزال دارد که صدای اعتراض خود علمای سنی بلند شده است. ایشان در یکجا یک شعری دارد گمان میکنم در آخر کشّاف هم چاپ شده باشد مشهور است. میگوید:
«کثُرَ الشّک وَ الْخِلافُ فَکل یدعِی الْفَوْزِ بِالصراطِ السّوِی».
چقدر زیبا است. میگوید: شک و شبهه زیاد شده است. هر کسی هم مدّعی است که من به حق رسیدم. چه کار بکنیم؟ به قول شاعر میگوید: «وَ کُلٌّ یَدَّعِی وَصْلًا لِلَیْلَى» همه ادّعا میکنند که ما لیلا را دیدیم.
«کثُرَ الشّک وَ الْخِلافُ فَکل یدعِی الْفَوْزِ بِالصراطِ السّوِی».
می گوید: خیلی حرفها زدند، شک و شبهه زیاد شده است، من در این وسط چه کار بکنم؟ میگوید: من گلیم خود را از این آب بیرون کشیدم. اینها که شک و شبههای میکنند، اینها حیران هستند، اینها را رها بکنید، من دیگر فهمیدم که چه کار بکنم. میگوید: «فَاعْتِصامی بِلا إِلهَ سِواهُ» اوّل اعتصام من چنگ زدن من به لا اله الّا الله است. اوّل این است.
اهمّیّت لا اله الّا الله
اصلاً لا اله الّا الله اوّل حرف است. «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»[۱] در این «تُفْلِحُوا» همه چیز وجود دارد. انسان همه چیز به دست میاورد. امیر المؤمنین هم در این «تُفْلِحُوا» به دست انسان میآید، امام صادق هم همینطور، امام زمان هم همینطور، همهی خیرات. پس چه شد؟ «فَاعْتِصامی بِلا إِلهَ سِواهُ» اوّل چنگ من به لا اله الّا الله است. این اوّلین است.
محبّت اهل بیت دومین اعتصام
«ثُم حُبی لاِءَحْمَدَ وَ عَلِی» سپس محبّت من به پیغمبر و علی است. میگوید: یک چیزی به شما بگویم که باور بکنید. میگوید: محبّت به علی کم چیزی نیست. محبّت به امیر المؤمنین یعنی محبّت به پیغمبر اکرم است. میگوید: «فازَ کلْبٌ بِحُب أَصْحابِ کهْفٍ» یک حیوان در محبّت اصحاب کهف رستگار شد. بالاخره یک چیزی شد که آنقدر آمد، شاید او را سنگ هم زدند، ولی برنگشت. حالا شاید هم به او سنگ نزدند نمیدانم ولی اینقدر آمد که خلاصه آخر دیگر در آنجا خود را جای دارد.
«وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ»[۲] من نفهمیدم غیر از چند نفر که من میشناسم هیچ کسی معنی این آیه را نفهمیده است. به نظر ساده میرسد «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» خیلی معنا دارد. من هم متوجّه نشدم. اگر کسی «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ» را بفهمد به همه چیز رسیده است.
به هر حال «فازَ کلْبٌ بِحُب أَصْحابِ کهْفٍ» یک حیوانی در محبّ اصحاب کهف رستگار شد. «فَکَیفَ أَشْقی بِحُب آلِ النّبِی» آن وقت من در حبّ آل پیغمبر رستگار نمیشوم؟
شفای بوصیری توسّط پیامبر و گفتن ابیات همزیّهی او
بعد یک بیت هم به شما قول دارم که برای شما از همزیّهی بوصیری را بگویم، بوصیری همان است که قصیدهی بُردی را گفته است. بردی را در قافیهی میم گفته است. آن دیگر خیلی مشهور شده است، یک همزیّه دارد که مطلب آن خیلی عجیب است که بوصیری مریض شده است و نذر کرده است که برای پیغمبر اکرم مدیحه بگوید، خدا به وسیلهی پیغمبر اکرم به شفاعت او، او را شفا داده است. در گذشته عرض کردم پیغمبر اکرم در خواب آمده است یک برد یمانی روی او کشیده است، بیدار شده است و دیده است خوب شده است و این قصیدهی بردی در دنیا صدا کرده است. شرف الدّین بوصیری شاعر خیلی مقتدری بوده است. ایشان آن بردی را در قافیهی میم گفته است که:
اهمّیّت حسن مطلع در شعر
«تذَکُّرِ جیرانٍ بذی سلمِ» که اینطور شروع میشود بعد از آن یک همزیّهی گفته است، آن همزیّهی او هم خیلی عجیب است. اهل قلم اهل شعر میدانند که حسن مطلع یکی از شاهکارهای ادبی است. یعنی حسن مطلع نباشد، اصلاً شعر ارزش ندارد. بعد آن حسن مطلع بسیار زیبا است. شاعر اوّل شخص را به یک چیزی دعوت میکند آن حسن مطلع است دیگر.
ابیات همزیّهی بوصیری
میگوید: «کَــیـفَ تَــرقَـى رُقِــیَّـک الأَنـَبـیاءُ» خیلی مفصّل است این را یک عالم سنّی در گذشته در سه جلد بزرگ شرح کرده است و شرح همزیّه به آن میگویند، عجیب است که یکی از امتیازات این کتاب این است که بعضی از سرگذشتها و مصائب ابی عبدالله هم در آن شرح همزیّه است.
«کَــیـفَ تَــرقَـى رُقِــیَّـک الأَنـَبـیاءُ» میگوید: ای پیغمبر، یا رسول الله پیامبران که خوب هستند، آقا هستند، بزرگ هستند ولی چگونه بگویند میتوانند به مرتبهی تو برسند. تو از همهی آنها بالاتر هستی، ببین چقدر زیبا گفته است:
«کَــیـفَ تَــرقَـى رُقِــیَّـک الأَنـَبـیاءُ یَــا سَـمَـاءً مـَـا طَـاوَلَتْها سـماءُ».
پاسداری اوصیای پیامبر از زحمات ایشان
ای آسمانی بلند، ای پیغمبر که هیچ آسمان به بلندی تو نمیرسد، در یک اوج خیلی بلندی هستی. پیغمبر اکرم دیگر کاملترین انسان در عالم کون بوده است و پیغمبر اکرم آقای خلق امّا میدانید که اگر اوصیای مطهّرین او نبود، زحمات او هدر میرود. اصلاً شاید خدا اینطور قرار داده است که میلاد مولای ما امام صادق (علیه السّلام) از نظر تاریخی با میلاد پیغمبر در یک روز قرار بگیرد، باور بفرمایید من که نمیفهمم، به نظر اینطور میرسد که خدا خواسته است بگوید که این مولود اگر نبود، یعنی اگر امام صادق نبود زحمات این مولود اوّل به هدر میرفت. امام صادق است که زحمات جدّ خود را پیگیری کرده است، تصحیح کرده است و خیلی حرفها در اینجا وجود دارد.
تربیت شاگردان فراوان توسّط امام صادق
چهار هزار شاگرد، چهار هزار شاگرد خیلی زیاد است ولی شیخ مفید (رضوان الله علیه) مینویسد چهار هزار زبدههای آنها بودند. امام صادق (سلام الله علیه) چهار هزار شاگرد زبده تربیت کرده است. امام صادق در جهان مطرح شد. شیخ محمّد ابو زهره یکی از علمای محترم اهل تسنّن است، مرد محترمی است. مینویسد که در تمام جهان مردم بر مشکلات به امام صادق پناه میبردند. اصلاً شدّ رحال میبستند به سوی مدینه میرفتند. خلاصه باید اینها را فراموش نکنیم. من یک وقتی گاهی وقتها غفلت میشود. در جوانی به یک مسجدی دعوت شدم سخنرانی کنم. رفتم دیدم یک پارچهی خیلی بزرگ به اندازهی یک دیوار بزرگ شاید نوشتند که میلاد مسعود رسول اکرم را تبریک میگوییم. از روی منبر متوجّه شدم که نام امام صادق نیست، خیلی ناراحت شدم. گفتم: چرا حضرت را نوشتید؟ همین بلند روی منبر گفتم. چون ببینید بعضی چیزها گفتند که نماز قضا دارد، حرف قضا ندارد. بعضی چیزها باید همان وقت گفته بشود. این حرف شوخی است، عوامها میگویند.
شرح دعای هشتم صحیفهی سجّادیّه
این صحیفهی سجّادیّه سیّد السّاجدین یکی از پارههای تن پیغمبر است. چه خاندان بزرگی بودند. یکی از اوصیای ایشان حضرت سجّاد است. الآن ما از دعای هشتم جملههایی را انتخاب کردم که إنشاءالله به سرعت برای شما بگویم زیاد وقت گرفته نشود. از دعای هفتم استفاده کردیم چون دیگر برنامهی سیری در صحیفه است. خوب این اوّل دعای هشتم است، چند جمله انتخاب کردم خدمت شما بگویم و شما دقّت داشته باشید که اینها بسیار مهم است.
پناه بردن امام سجّاد به خدا از هیجان و شورش حرص
امام سجّاد (علیه السّلام) دارد اینها را در قالب دعا به ما یاد میدهد. به خود خدا قسم کسی به اینها عمل بکند رستگار میشود، نکنیم این میشویم. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَیَجَانِ الْحِرْصِ» خدایا من به تو پناه میبرم از هیجان و شورش حرص.
انواع حرص
گفتند حرص دو نوع است. یک حرص ممدوح داریم که آدم به یک چیزهایی حریص است. آقا حریص است که برود علم یاد بگیرد. حریص است برود پزشکی یاد بگیرد، فقه یاد بگیرد، خوب بشود. به درجات عالیّات برسد. به اینها حرص ممدوح میگویند. یک حرص مذموم هم داریم که به اندازهای که تا آخر عمر خود بخورد پول دارد، درآمد دارد امّا شب نمیتواند بخوابد که فلان کارخانه را دارند میفروشند، آن را هم من بگیرم. یک پیتزایی مثلاً زنجیرهای هم راه بیندازم، از این قبیل. یک حرصی است که دیگر همه چیز را از او گرفته است. این دارد حرص مذموم را میگوید، نه حرص ممدوح را. ما حرص ممدوح داریم آدم حریص است که علم یاد بگیرد، این حرص ممدوح است. اینجا دارد حرص مذموم را میگوید. «اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَیَجَانِ الْحِرْصِ» خدایا از هیجان حرص به تو پناه میبرم.
پناه بردن به خدا از شدّت غضب
یکی از چیزهایی که به ما یاد میدهد «وَ سَوْرَهِ الْغَضَبِ» سوره یعنی حدّت و شدّت. خدایا پناه میبرم به تو از شدّت غضب. یک وقتی غضب میآید انسان ناراحت میشود ولی آنجا باید به یاد خدا بیفتد این را فرو ببرد و الّا شدّت پیدا بکند چه کار میکند؟ حالا سر سفره هستند برمیدارد پشقاب را میاندازد، کاسه را میاندازد، آن را میشکند، این را میشکند، ناسزا میگوید. این چیست؟ سورهی غضب است. ثوره به معنای شورش است که انقلاب را هم ثوره میگویند، شورش است امّا سوره با سین یعنی شدّت. «وَ سَوْرَهِ الْغَضَبِ» این دو چیز است که پناه میبرد. اوّل حرص مذموم. دوم: «وَ سَوْرَهِ الْغَضَبِ» حدّت غصب.
پناه بردن امام سجّاد به خدا از غلبهی حسد
«وَ غَلَبَهِ الْحَسَدِ» خدایا به تو پناه میبرم که حسد بر من غلبه بکند. دائم در این فکر هستم که او چرا دارد. من ندارم. او چرا دارد، از کجا آورده است.
تفاوت حسد و غبطه
البتّه میدانید که حسد با غبطه فرق دارد. شما اهل فضل هستید. حسد این است که طرف میگوید: زوال نعمت از محسود بشود و در من باشد. این ماشین را او نداشته باشد، من داشته باشم این حسد است که میگویم من داشته باشم به همراه اینکه زوال نعمت هم از محسود بشود. امّا غبطه نمیگوید اصلاً او داشته باشد نداشته باشد، کاری به او ندارد. میگوید: من هم داشته باشد. ای کاش من هم صالح باشد، ای کاش من هم عالم باشم، غبطه خوب است. غبطه غیر از حسد است.
پناه بردن به خدا از کمی صبر
«وَ غَلَبَهِ الْحَسَدِ وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ» خدایا به تو پناه میبرم از ضعف صبر. گاهی وقتها بعضیها واقعاً صبور هستند. یک چیزی به آنها گفته شده است، صبر میکند. یک شدّتی خدایی ناکرده پیش آمده است صبر میکند امّا یک عدّه نه اصلاً نمیتواند صبر بکند. به سرعت جواب میدهد، به سرعت یک آشوب درست میکند. ضعف صبر هم یکی از عیوب بشر است که اینجا حضرت خاطر نشان میکند که از ضعف صبر به تو پناه میبرم.
پناه بردن به خدا از کمی قناعت
«وَ قِلَّهِ الْقَنَاعَهِ» به تو پناه میبرم از کمی قناعت. قانع نیستم، یک کم قانع هستم، نه یک قناعت کامل باشد. فرمود: قناعت کنزی است که هیچ وقت تمام نمیشود.
مذمّت بدهکاری در کلام اهل بیت
یک نفر قصاب جلوی امیر المؤمنین را گرفت. آقا گوشتهای خوبی داریم. حضرت فرمود: الآن پول ندارم. گفت: آقا بعداً بدهید؟ فرمود: عوض اینکه به تو وعدهی پول بدهم، به نفس خود وعدهی گوشت میدهم. من به این نفس میگویم برای تو گوشت خواهم خرید که حالا بدهکار بشوم، شب از این پهلو به آن پهلو غلت بخورم که من بدهکار هستم. میگویند: «الدَّیْنُ هَمٌّ بِاللَّیْلِ وَ ذُلٌّ بِالنَّهَارِ»[۳] «الدَّیْنُ» میگوید: دین بدهکاری «هَمٌّ بِاللَّیْلِ» شب غصّه است. «وَ ذُلٌّ بِالنَّهَارِ» و خواری در روز است، در روز خوار میشود. مدام در خانهی او میآیند آقا چه شد و شب هم که غصّه میخورد.
پناه بردن به خدا از سوءخلق
«وَ قِلَّهِ الْقَنَاعَهِ وَ شَکَاسَهِ الْخُلُقِ»[۴] میفرماید : شکاست به معنای صعوبت است و بالاخره معنای سوء خلق است. از سوء خلق و سختی خلق به تو پناه میبرم. بعضیها سخت خلق هستند، یعنی بد خلق هستند. «وَ شَکَاسَهِ الْخُلُقِ».
فساد عمل در نتیجهی سوء خلق
میگوید: امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: «وَ إِنَّ سُوءَ الْخُلُقِ لَیُفْسِدُ الْعَمَلَ»[۵] اگر این را به خاطر بسپاریم که واقعاً عبرت بگیریم که امام صادق )سلام الله علیه( میفرماید که سوء خلق عمل را فاسد میکند. من دیده بودم خدا رحمت بکند کسانی را، گذشتند و رفتند دعای کمیل میرفتند، عبا میپوشیدند، در این هیئتها حاضر میشدند امّا به منزل وارد میشدند زن و فرزند مثل بید میلرزید. باز هم آمد، این چه عبادتی است؟
اسلام دین عقل
بارها گفتم این دین، دین عقل است. اصلاً یک اسلام دیگری بعضیها به ما نشان دادند. و الله اسلام این نیست، ما باید به دنبال آن برویم، آن را پیدا بکنیم، به خدا قسم باید آن را پیدا بکنیم. خسته شدم که والله از اسلام اینکه فقط من یک هیئت بروم، ناخنهای خود را بگیرم و شاربهای خود را هم کوتاه بکنم دیگر هیچ چیزی کمیل هم بروم، دیگر از همه بالاتر هستم، دیگر حالا هر چه به هر کسی گفتم فریاد زدم، داد زدم دیگر اینها مهم نیست.
حدیثی در مورد ابا کردن خدا از توبهی شخص بد خلق
یک حدیث هم بخوانم بسیار خطرناک است. میگوید، امام صادق (علیه السّلام) از پیغمبر اکرم نقل میکند این خیلی شنیدنی است گوش بدهید. «قَالَ النَّبِیُّ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِصَاحِبِ الْخُلُقِ السَّیِّئِ بِالتَّوْبَهِ»[۶] ناامید نشوید توضیح دارد. میگوید: خدا ابا کرده است که نگذارد صاحب خلق بد توبه بکند. یعنی توبه را نصیب او نمیکند.
علّت جلوگیری از توبهی شخص بد خلق
چرا؟ «قِیلَ وَ کَیْفَ ذَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ» گفت: یا رسول الله این چطور میشود، صاحب خلق سوء توبه نکند. «قَالَ لِأَنَّهُ إِذَا تَابَ مِنْ ذَنْبٍ وَقَعَ فِی ذَنْبٍ أَعْظَمَ مِنْهُ» پیغمبر فرمود: برای اینکه این اگر از سوء خلق توبه بکند در یک گناه بزرگتری واقع میشود. باز این معما است یعنی چه؟ علما توضیح دادند «وَ بَیَانُ ذَلِک: أنَّ سُوءُ خُلُقِهِ یَحمِلُهُ عَلى نَقضِ التِّوُبه، فَیصیرُ ذَلِکَ ذَنباً مَقروناً بِذَنبٍ آخَر وَ هُمَا أعظَمُ مِنَ الأوَّل»[۷] چقدر این را زیبا شرح کردند. میگوید: برای اینکه اگر توبه بکند، سوء خلق او را وادار به نقض توبه میکند. آن وقت خود نقض توبه از سوء خلق بزرگتر است.
صبر بر بد اخلاقی والدین
پس بنابراین توبهکننده از خدا مدد بگیرد، توبهی نصوح بکند یعنی توبهای که در آن برگشت نباشد. وقتی یک نفر عاقّ والدین میبینم دارد پدر و مادر خود را اذیت میکند میگویم: چرا اینطور میکنی؟ میگوید: شما نمیدانید اینها به من چه میگویند؟ یک چیزی میگویند خوب میگویند که میگویند. این قدر مردانگی نداری، صبر بکنی، دندان روی جگر بگذاری، حتماً باید جواب بدهی. عزیز من إنشاءالله به یاد این دو بزرگوار پیغمبر اکرم و امام صادق این را مبدأ قرار بدهیم و سوء خلق را کنار بگذاریم به خدا قابل تأخیر نیست، إنشاءالله زود توبه بکنیم.
شهوت ممدوح و مذموم
«وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَهِ»[۸] اینجا باز دوباره دارد توضیح میدهد که الحاح شهوت است، یعنی دائماً انسان به سوی مشتهیّات باشد. حالا آن هم مذموم و ممدوح دارد. ممدوح آن این است که خوب مشتهیّات آن یک چیز خوب باشد، اینها اشکال ندارد امّا اینجا نوعاً در علم اخلاق شهوت که میگویند، به مشتهیّاتی میگویند که زیاد آنها مذموم میشود نه کم آنها. یک کمی دارد که بشر به آنها نیازمند است، امّا بیشتر از آن بشود و فکر آن دائم سر آن باشد، سر آن مسائل باشد، اینها درست نیست، شخص عقب میافتد.
پناه بردن امام سجّاد به خدا از ملکهی حمیّت
«وَ مَلَکَهِ الْحَمِیَّهِ» این جا دقّت بفرمایید یک مباحث است که من مختصر خدمت شما بگویم. خدایا من به تو پناه میبرم از ملکهی حمیّت.
تعریف حمیّت:
حمیّت چیست؟ حمیّت هم گفتند که باز هم دو نوع است؛ حمیّت اوّلاً -یک جمعبندی بکنیم- به معنای غیرت و بلند نظری و اینکه انسان کوچکی را قبول نکند، تقریباً اینها است، جان مطلب این است یعنی غیرت و حمیّت را معمولاً میگویند. غیرت و بلند نظری و اینکه انسان از ذلّت فرار بکند، توجّه فرمودید امّا خیلی دقیق است روح معنای آن این است امّا این هم ممدوح و مذموم دارد. میفرماید: «حَمِیَّهُ مَحمُودَه: وَ هِیَ المُستَعمَلَهُ فِی صِیَانَهُ کُلُّ مَا یَلزِمُ الإنسَانَ صِیَانَتُه مِن دِینٍ أو أهَلٍ أو بَلَدٍ، وَ تُسَمَّى الغِیَره»[۹] یک وقت است که انسان میخواهد دین خود را حفظ بکند، بلد خود را حفظ بکند، مملکت خود را حفظ بکند، زن و فرزند خود را حفظ بکند، عائلهی خود را حفظ بکند. اینجا یک حمیّتی است که این غیرت نامیده میشود، این ممدوح است اشکال ندارد.
حمیّت مذموم وارده در قرآن
امّا یک حمیّت مذمومه داریم که «حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ»[۱۰] میگویند که إنشاءالله آن را در یک وقت دیگر آن را برای شما توضیح بدهم جالب است.
حمیّت جاهلیّت: مثلاً یک وقت انسان میخواهد بیخود بیخودی از همه یک سر و گردن بلندتر باشد، مثلاً یک حرف خوبی به او میزنند قبول نمیکند، میگوید: تو کوچکتر از آن هستی که به من یاد بدهی، خود من خیلی بزرگتر از تو هستم و فلان هستم. بالاخره آخر به این و آن مفاخره میکند، مدام فخر میفروشد، این حمیّت مذمومه است که گفتم إنشاءالله «حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ» یک غیرتها و تعصّبهای بیجا که اینها خیلی بیجا است و در نهج البلاغه هم نگاه بکنید شیطان وقتی که گفت… –در خطبهی قاصعه ا ست-
وعدهی شیطان به فریب انسانها
شیطان میدانید، شیطان تیر به تاریکی زد. یک وقتی من میگویم که به یک نفر یک وعدهای میدهم میگویم من دور از جان حالا تو را کتک خواهم زد یا یک چیزی به تو خواهم داد، هیچ چیزی در آینده نمیدانم امّا ناگهان این محقّق میشود. آن وقت عجب چطور شد من که نمیدانستم پیش میآید، این وعدهی من محقّق میشود، این را دقّت بفرمایید در قرآن آمده است که شیطان گفت: «قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی»[۱۱] که خلاصه گفته است که من تمام اینها را فریب خواهم داد. «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»[۱۲] همهی این بشر را فریب خواهم داد.
علم غیب نداشتن شیطان در بیان امیر المؤمنین
امیر المؤمنین -میفرمایید خیلی دقیق است- نهج البلاغهها را ترجمه کردند، من گلهمند هستم بعضاً خوب ترجمه نکردند. امیر المؤمنین فرمود: این شیطان نمیدانست در آینده چه خواهد شد، علم غیبت که نداشت. او ما بشرها را فریب خواهد داد، تیر به تاریکی زد امّا میگوید: «صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ الْحَمِیَّهِ»[۱۳] اصلاً نمیدانم چرا بعضیها زحمت کشیدند نهج البلاغه را ترجمه کردند اینها از یاد بردند که با فارسی زبانان طرف حساب بودند.
معنی تصدیق کردن شیطان از طرف ابناء حمیّت
میگوید: «صَدَّقَهُ بِهِ بْنَاءُ الْحَمِیَّهِ … وَ فُرْسَانُ … وَ الْجَاهِلِیَّهِ» میگوید: دارندگان حمیّت، فرزندان حمیّت او را تصدیق کردند. یک فارسی زبان از این چه میفهمد؟ آن روز که بشری نبوده است. او گفت: من همه را فریب میدهم، این ابناء حمیّت او را تصدیق کردند. این یعنی چه، چه کسی در آنجا بود که او را تصدیق بکند بگوید: بله شیطان تو راست میگویی. این «صَدَّقَهُ» به معنای تصدیق کردن نیست، آقایان ترجمه کردند که ابناء حمیّت او را تصدیق نمودند این ناقص است. ولو اینها که ترجمه کردند آدمهای بزرگی هستند ولی بحث علمی است. اینجا اشتباه است. اینجا تصدیق کردن به این نیست که بله تو راست میگویی، تصدیق کردن اینجا یعنی آن را راست درآوردن و به آن عینیّت دادن. این خیلی حرف بزرگی است.
کمک کردن ابناء حمیّت با حمیّت جاهلی خود به شیطان
شیطان نمیدانست که بشری خواهد بود و او اینها را فریب خواهد داد، «صَدَّقَهُ بِهِ بْنَاءُ الْحَمِیَّهِ» ابناء حمیّت افراد با حمیّت جاهلیّت که حمیّت جاهلیّت داشتند این حرف او را به عینیّت رساندند، به آن عینیت دادند. کاری کردند که عینیّت پیدا کرد. حرف او را راست درآوردند. من هیچ چیزی ندارم، به یک نفر گفتم که یک میلیون تومان میخواهم به تو بدهم، یک چند تا تیر در تاریکی انداختم. یک عدّه طرفدار من بودند، از دوستان من بودند، رفتند از آن طرف، از این طرف یک میلیونی فراهم کردند دم مسجد که حرف من درست دربیاید بگویند، دیدی درست گفت. «صَدَّقَهُ بِهِ بْنَاءُ الْحَمِیَّهِ» ابناء حمیّت به حرف شیطان عینیّت دادند، آن را راست درآوردند. نه اینکه آن را تصدیق کردند.
پناه بردن به خدا از حمیّت جاهلیّت و تبعیّت از هوای نفس
«وَ مَلَکَهِ الْحَمِیَّهِ»[۱۴] به تو پناه میبرم از ملکهی حمیّت جاهلیّت. «وَ مُتَابَعَهِ الْهَوَى» به تو پناه میبرم از تبعیّت هوای نفس. «وَ مُخَالَفَهِ الْهُدَى» خدایا به تو پناه میبرم از مخالفت هدایت. یکجا میبینم یک کسی است که راه هدایت را به من نشان داد، آیهای است، حدیثی است، بیایم مخالفت بکنم، این خیلی سخت است، خیلی بد است.
پناه بردن به خدا از غفلت خفیف
«وَ سِنَهِ الْغَفْلَهِ» خدایا، سنه چیست؟ سنه آن اوّل خواب را میگویند. «لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ»[۱۵] تقریباً سنه به فارسی به معنای چرت زدن و آن اوّل خواب است. بعد خواب دیگر جا میافتد سنگینتر میشود تا ادامه پیدا میکند. خدا میگوید: «لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ» خدا را (العیاذ بالله) خدا نه چرتی دارد و نه خوابی. اینها از لوازم جسم است، خدا که جسم نیست. ما بشرها یک وقتی از یک چیزی غفلت میکنیم شاید امام (علیه السّلام) میخواهد این را بگوید که ما اوّل یک چیزی را دست کم میگیریم، یک غفلت خفیف میکنیم، مانند کسی که اوّل خواب خفیف دارد، اوّل همینطور چرت است گاهی یک مقدار هم چشمهای خود را باز میکند میبیند تا این سنگین میشود. خدا نکرده– میگویم شاید اینطور باشد- یک غفلت خفیف الآن بکنیم این بعداً مبدّل غفلت ثقیل بشود که به کلّی دیگر غافل بشویم.
پناه بردن به خدا از خواب غفلت
بنابراین بنای ما بر این باشد که إنشاءالله غافل نباشیم به فضل الهی. شاید اینطور باشد حالا به هر حال مقصود خواب غفلت است، من از خواب غفلت به تو پناه میبرم. این را هم که من گفتم یکی از احتمالات است کلّ روح کلام این است که از خواب غفلت به خدا پناه میبریم.
معنای تعاطی:
بعدی آن بسیار مهم است «وَ تَعَاطِی الْکُلْفَهِ» ای مردم اینها را دقّت بفرمایید، میفرماید: تعاطی به معنای اقدام به یک امر است. امّا یک وقت معنای آن این میشود که انسان اقدام بکند به چیزی که حق ندارد. برای همین هم در مورد ناقهی صالح (علیه السّلام) میگوید: «فَنادَوْا صاحِبَهُمْ»[۱۶] این قوم صالح آن قصابه را، آن جزاره را صدا کردند، میگوید: «فَتَعاطى فَعَقَرَ» نمیگوید: «جَاءَ وَ نَهَر». یعنی این یک اقدام بیجا و یک اقدام بد و اقدام جائرانهای کرد آمد که لغت عرب اینطور است یک ظرائفی دارد میگوید: «تَعَاطَى الشِّیء: إذا أقدَمَ عَلیهِ وَ فَعَله»[۱۷] به معنای اقدام است امّا بعد میفرماید: «وَ فِی القَامُوس: التَّعَاطِی: التَّنَاوُل، وَ تَنَاوُلُ مَا لَا یَحِقّ، وَ التَّنَازُع فِی الأخذ» که برای همین هم میگوید: «وَ مِنُهُ فَتَعَاطِى فَعَقَر» یعنی اقدام جائرانه، اقدام قلندرانه تعاطی به این میگویند.
مذمّت درست کردن کلفت در عبادات در احادیث
خدایا به تو پناه میبریم، از اینکه ما کلفت و مشقّت بسازیم. این را خوب دقّت بفرمایید کلفت یعنی مشقّت. چه کلفت برای خود بسازیم…
الآن شما اینجا نگاه بکنید احادیث هم آورده است که حتّی میفرماید که حتّی در عبادت هم کلفت ساختن جایز نیست. من امروز باید چه حال دارم و چه حال ندارم باید من این هشت جزء را بخوانم، بعد هم عاشورای خود را هم بخوانم، جوشن کبیر خود را هم بخوانم، بعد بخوابم. حالا فردا درس هم دارم، فردا را سر کلاس چرت بزنم، بخوابم، درس خود را نخوانم به این تعاطی الکلفه میگویند. یعنی سختی ساختن، مشقّت ساختن. حتّی اینجا میفرماید: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السّلام)». فرمود: «لَا تُکَرِّهُوا إِلَى أَنْفُسِکُمُ الْعِبَادَهَ» عبادت را برای خود اکراه نکنید، برای خود تلخ نکنید.
لزوم سخت نگرفتن در آداب دینی بر نوجوان
من در منابر گذشته بارها گفتم که نوجوان را از خواب هفتم بیدار کرده است که بلند شو به هیئت برویم. از خواب هفتم بلند کرده است، بدبخت دیر هم خوابیده است، حال ندارم، حال نداری؟ خیلی خوب همین دیگر خدا تو را از در خانهی خود رانده است. یک نوجوان را در خواب هفتم اینطور کوبیدن، از خدا مأیوس کردن از این حرفها که اینها را فکر میکنند تربیت بلد هستند.
پناه بردن امام سجّاد از درست کردن مشقّت برای خود
نه، اینجا امام سجّاد میفرماید: من به تو پناه میبرم از مشقّت ساختن، دردساختن حتّی برای خود. میرود یک خانهای میخرد، یک ماشینی است من از این چیزها اطّلاع دارم یک ماشینی است دوست دارد رفته است خریده است، شب و روز خود را به هم دوخته است که قسط آن را بدهد، بیچاره شده است که چرا؟ دوست داشته است از اینها داشته باشد. خوب حالا یک چیز دیگر میخریدی. یک خانه خریده است شب و روز در فکر این است که باید قسط آن را بدهد. قرض آن را بدهد. به این تعاطل الکلفه میگویند. چرا برای خود درست بکنی، چه برای دیگری. اصلاً مشقّت سازی خیلی بد است.
توصیف متّقین در خطبهی متّقین امیر المؤمنین
من یک جمله هم برای شما بگویم من این را خیلی به دوستان میگویم در خانه هم خیلی به فرزندان تذکّر میدهم به دوستان به قوم و خویش که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) (روحی له الفداه) در آن خطبهی متّقین، متّقین را وصف میکند. تو را به خدا اینها را عمل بکنیم. میگوید: «حَاجَاتُهُمْ خَفِیفَهٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ»[۱۸] نفوس این متّقین عفیف است، حاجات آنها خفیف است. اگر یک چیزی هم بگویند حاجت آنها خیلی خفیف است.
طلب حاجت خفیف
یک بزرگواری نزد آیت الله العظمی بهجت میرود میگوید آقا میخواهم به مکّه بروم، امری نداری؟ میفرماید: اگر به یاد شما بود، اگر سخت نبود من را دعا بکنید. ببینید اینطور است. اگر به یاد شما بود، اگر سخت نبود، دعا بکنید برای این بهجت شده است. امّا من دیدم بعضیها مثلاً میآیند پیش دوست خود، آقا یک عرضی داشتم؟ چیست؟ حالا شب هم گذشته است، کوچکترین حاجت او این است که من به فلان وزیر زنگ بزنم. الآن خواب است نه آنها دیر میخوابند، شما بزنید. میگویم: من با آنها خیلی صمیمی نیستم. میگوید: نه ایشان شما را میشناسد. میگویم من را خیلیها میشناسند، او من را میشناسد مهم نیست، با هم ارتباط نداریم. خواهش میکنم. شما باشید چه کار میکنید؟ کوچکترین خواهش یک وقتهایی… یک کسی میگفت: یک عرضی دارم. خواهش من هم این است که عرض من را زمین نیدازید. بله چیست؟ در آن طرف شیراز یک مکانی است یک عدّه هستند دارند قرض الحسنه را تأسیس میکنند، یک درمانگاه هم گذاشتند شما در آنجا نیم ساعت صحبت بفرمایید. چرا این را روا میبینی؟ من بلند شوم بیایم در قرض الحسنهی تو صحبت بکنم؟ خوب خدا شما را خیر بدهد، یعنی چه اصلاً؟ من نمیدانم به شما چه بگویم؟ من خیلی چیزها دیدم، نمیتوانم به شما بگویم. «حَاجَاتُهُمْ خَفِیفَهٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ» حاجتها باید سبک باشد. مردم را به رو نگیرید، دوستان را به رو نیاندازید، دوستان خود را اذیّت نکنیم. خدا شاهد است بعضی دوستان هستند که یک چیزی به آنها بگویی انجام میدهد اگر انجام ندهد، دور از جان او میرود در خانه دق میکند برای اینکه تو را دوست دارد از این دوستی سوء استفاده نکن.
پناه بردن به خدا از مقدّم داشتن باطل بر حق
یکی از چیزهایی که امام سجّاد (علیه السّلام) به خدا پناه میبرد، «وَ تَعَاطِی الْکُلْفَهِ» یعنی مشقّت ساختن «وَ إِیثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ وَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ» خدایا یکی از چیزهایی که امام سجّاد یاد میدهد باید به خدا پناه ببریم، باطل را بر حق مقدّم داشتن است. یک وقت من دیدم کفی بالله شهیدا دیدم در مباحث علمی برای اینکه طرف کوبیده بشود، باطل را مقدّم میداشتند. حق را زیر پا میگذاشتند این درست نیست. «إِیثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ» باطل را بر حق مقدّم کردن.
داستانی از امام صادق و زندیق
یک داستان خیلی کوتاه برای شما بگویم. این داستان باید بر سر در دنیا نوشته شود. ما با یک دوست خود که یک مختصر اختلاف سلیقه داریم مجال نمیدهیم که او حرف بزند. تا میخواهد بگوید، میگوییم: نه، صبر بکن، گوش بده.می گوید: آقا داشتم میگفتم. میگوییم: گوش بده، یاد بگیر حالا فعلاً گوش بده. این امام صادق در خیمهی خود نشسته است، این داستان بر سر دنیا نوشته شود ایها النّاس این مکتب پیغمبر اکرم، این مکتب این است، مکتب آدمساز است؛ ناخنهای خود را بگیر، سبیلهای خود را بزن که دین نشد. امام صادق در خیمه نشسته بود، یکی از زنادقهی زمان آمد.
تعریف زندیق:
زندیق به چه کسی میگویند؟ زندیق به کسی میگویند که هیچ چیزی را قبول نکند. مسیحیّتها زندیق نیستند، یک چیزهایی را قبول دارند. یهودیها زندیق نیستند، زرتشتیها زندیق نیستند. مسلمان نیستند ولی زندیق نیستند. زندیق به کسی گفته میشود که هیچ چیزی را قبول ندارد. زنادقه بودند.
مباحثه شاگرد امام صادق با زندیق
حضرت یک شاگردی داشت، خیلی ورزیده بود عرض کرد: یابن رسول الله اجازه میدهید من بروم بحث بکنم، شما هم زحمت نکشید همینطور در خیمه باشید؟ حضرت فرمود: برو. شاگردان عالی داشت زحمت کشیده بودند. رفت با زندیق حرف زد، این زندیق را محکوم کرد. این هم بلند شد، وسائل خود را جمع کرد و رفت. شاگرد به خیمه برگشت گفت: یابن رسول الله آقای من، مولای من بحث من خوب بود.
سفارش امام به شاگرد خود در زمان مباحثه با زندیق
حضرت در خیمه میشنید، یک پارچه فاصله بود. خیمه چیست؟ یک پارچه است. فرمود: بله شنیدم، خوب بحث کردی ولی بعضی جاها حقهایی را از او زیر پا گذاشتی. اگر ما میخواهیم با زندیق هم حرف بزنیم حق نداریم حق او را زیر پا بگذاریم، شاید یک چیز خوبی بگوید. عجب مکتبی است. امّا اینجا من با یک نفر برادر دینی من است، شیعهی اثنی اعشر، برادر دینی من، هموطن من یک مقدار اختلاف سلیقه دارم اصلاً به حرف او گوش نمیدهم. آقا اجازه بدهید من بگویم. نمیخواهد بگویی. اصلاً ما نمیتوانیم با شما حرف بزنیم. خداحافظ. خیلی خوب چشم.
پناه بردن به خدا از اصرار بر معصیت
به تو پناه میبرم از اینکه باطل را بر حق مقدّم بدارم حالا یا در امور، حالا یا در یک جایی یک باطلی است، یک حقّی است، آنجا من باطل را مقدّم بدارم. امر خیر است، تجارت است، هر چه که شما فکر آن را بکنید، یک چیزی باشد که یک حقّی باشد و یک باطل، من باطل را مقدّم بدارم بر حق «وَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ» خدایا به تو پناه میبرم از اینکه به معصیتها اصرار کنند. اصرار به این میگویند که انسان یک گناه را زیاد انجام بدهد. امیر المؤمنین فرمود: «لَا صَغِیرَهَ مَعَ الْإِصْرَارِ»[۱۹].
انواع گناهان:
یک گناهان کبیره داریم، یک صغیره. فرمود: اگر بر یک گناهی اصرار شود، دیگر صغیرهای وجود ندارد، آن هم کبیره میشود. «لَا کَبِیرَهَ مَعَ الِاسْتِغْفَارِ وَ لَا صَغِیرَهَ مَعَ الْإِصْرَارِ» با وجود استغفار دیگر کبیرهای هم نمیماند. یعنی خدا آن را هم با استغفار با پشیمانی میبخشد. اصرار بر گناه خیلی بد است که انسان دائم گناه بکند، صغیرهها هم کبیره میشود، آدم ظلمت میگیرد. خداوند به تو پناه میبرم اوّل از اصرار به گناهان. این را هم گوش بدهید اینها را تمام امام سجّاد نبض گرفته است به خود او قسم، اینها را عمل بکنیم رستگار میشویم. إنشاءالله در درس آینده من یک دور فقط دانه به دانه اسم اینها را خواهم گفت به شما. فقط ی جمعبندی که به یاد شما بیاید.
پناه بردن به خدا از کوچک شمردن گناهان
خدایا به تو پناه میبرم از چه؟ «وَ اسْتِصْغَارِ الْمَعْصِیَهِ» به تو پناه میبرم از کوچک شمردن گناه. چرا گناه میکنی؟ برو ببین دیگران یک کارهایی میکنند که پیش آنها برای ما نماز شب است. الآن بعضیها این را میگویند. چه کاری است چه حرفی است. «وَ اسْتِصْغَارِ الْمَعْصِیَهِ» از کوچک شمردن گناه به تو پناه میبرم.
پناه بردن به خدا از بزرگ شمردن طاعت
«وَ اسْتِکْبَارِ الطَّاعَهِ» طاعت را بزرگ شمردن. گناه را کوچک شمردن امّا اگر یک شب دو رکعت نماز بخواند، این را بسیار مهم میداند. من شب گذشته بلند شدم -به من میگویند- گاهی وقتها هنوز صبح نشده بود، جای شما خالی حالی داشتم. این را بسیار مهم میداند. خواندی، دیگر چرا به من میگویی؟! «وَ اسْتِکْبَارِ الطَّاعَهِ» اگر یک نفر به یک نفر یک چیزی داده است، حالا به یک دختر یتیم یک چیزی داده است این را بسیار مهم میداند.
یک معنای استکبار طاعت از کلام سیّد
خدایا به تو پناه میبرم از کوچک شمردن معصیت، گناه و بزرگ شمردن طاعت «وَ اسْتِکْبَارِ الطَّاعَهِ». سیّد میفرماید که ممکن است یکی از معانی استکبار طاعت هم این باشد که طاعت برای او ثقیل باشد، این هم احتمال داده است، منتها اینجا استکبار به معنای بزرگ شمردن است امّا میفرماید احتمال میرود که این به معنای ثقیل شدن هم باشد.
رابطهی نداشتن تدیّن و سنگینی عبادات
چون آدم تدیّن کامل نداشته باشد عبادات ثقل میکند. «وَ إِنَّها لَکَبیرَهٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ»[۲۰] میگوید نماز کبیر است، بالاخره ثقیل است «إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ» اگر خشوع باشد، اخلاص باشد بلند میشود با ذوق میخواند، امّا من چه؟ میگوید: ای داد بیداد، این نماز را بخوانیم. با یک عبارت خیلی سبکی، نماز را بخوانیم راحت بشویم. چه شده است؟ این بسیار برای او سنگین آمده است. خدایا از یک چیزی به تو پناه میبرم این دو چیز را هم گوش بدهید تا بقیهی آن برای بعد بماند که دعای هشتم دعای عجیبی است. تمام دردهای ما در این دعا است به یاد شما باشد. غضب نکنید، دروغ نگویید، گناه نکنید، شدّت نکنید. ببین چقدر چیزهای زیبا همهی آنها را امام سجّاد نبض گرفته است.
پناه بردن به خدا از فخر فروشی بر ثروتمندان
«وَ مُبَاهَاهِ الْمُکْثِرِینَ» به تو پناه میبرم از اینکه بر ثروتمندان فخر بفروشم. دقّت بکنید. گاهی وقتها میبینید که یک نفر آدم صاحب مالی را میبیند عجب ماشینی است، ماشین را آمد نگه داشت و ماشاءالله به همین نسبت هم خانه «جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»[۲۱] خلاصه تجارت و چیزهای دیگر و به اینها مکثر میگویند. آدمی که خیلی چیزها دارد. حالا این در برابر این آدم بر نمیتابد. میگوید: تو هم از این ماشینها خریدی؟ -من این را دیدم که برای شما میگویم- پسر من داشت، اذیّت کرد رفت آن را فروخت. حالا تا ببینیم چه چیز میخواهد بخرد. یعنی ما هم از اینها داشتیم. یک چیزهایی میگوید که خلاصه من از تو چیزی کم ندارم، مدام فخر میفروشد، گاهی دروغ هم حتّی میگوید، بله یک موردی بود یک خانهای بود، به من نشان دادند، بالاتر از کوچهی شما یک جایی بود خانم نپسندید حالا علی الحساب داریم فکر میکنیم، یعنی ما کمی از تو نیستیم. به ما هم از آن خانهها نشان دادند، فعلاً داریم فکر میکنیم. این ماشین را هم که میبینی پسر من خرید او را اذیّت کرد، فروخت. «وَ مُبَاهَاهِ الْمُکْثِرِینَ» میخواهیم فخر بفروشیم، بگوییم ما چیزی از تو کم نداریم، این هم صفت بدی است. هیچ چیزی نگو، خدا به او داده است، حالا به تو نداداه است چیزی نمیشود.
توهین نکردن به فقیر به علّت فقر او
متقابلاً یک صفت خیلی زشتی است «وَ الْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّینَ» دو صفت است که در کنار هم است. اینجا میخواهد برای ثروتمندان فخر بفروشد بگوید من کمی از تو نیستم، ماشین او را، ثروت او را برنمیتابد، این طرف هم یک آدم ندار میبیند بیچاره هیچ چیزی ندارد. نه از آن جاه و جلالها، نه از آن ماشینها هیچ چیزی «وَ الْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّینَ» دست کم گرفتن و توهین کردن به آدمهایی ک ندار هستند. تا فهمید این چیزی ندارد به او اعتنا نمیکند. به خدا پناه میبریم. پیغمبر اکرم فرمود: خدا لعنت کند کسی را که به فقیر، به خاطر فقرش توهین بکند. خیلی خطرناک است. یک وقت فقیر است بیدین است، بداخلاق است، کج اخلاق است، راه باطل میشود، به آن خاطر او را دست کم میگیریم، امّا یک وقت هم چون فقیر است «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ أَهَانَ الْفَقِیرَ لِفَقْرِهِ»[۲۲] به خاطر فقرش به او توهین میکنیم، او را دست کم میگیریم، این خطرناک است. پس مباهات در مقابل مکثرین ثروتمندان و دست کم گرفتن و توهین به آنها که ندارند
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
- «اللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّی وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلًا ثُمَّ الثَّانِیَ ثُمَّ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ» فراز آخر قبل از سجده، جزء زیارت عاشورا است؟
- من شنیدم که یک شخص دیگر هم گفته بود، من یقین ندارم ولی گفته بود؛ بله، آن در حاشیه بوده است و فلان باید دید.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– بحار الأنوار، ج ۱۸، ص ۲۰۲٫
[۲]– سورهی کهف، آیه ۱۸٫
[۳]– نهج الفصاحه، ص ۴۹۱٫
[۴]– الصّحیفهی السّجّادیّه، ص ۵۶٫
[۵]– الکافی، ج ۲، ص ۳۲۱٫
[۶]– الکافی، ج ۲، ص ۳۲۱٫
[۷]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۳۴۶٫
[۸]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۵۶٫
[۹]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۳۴۸٫
[۱۰]– سورهی فتح، آیهی ۲۶٫
[۱۱]– سورهی اعراف، آیه ۱۶٫
[۱۲]– سورهی ص، آیه ۸۲٫
[۱۳]– نهج البلاغه، ص ۲۸۷٫
[۱۴]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۵۶٫
[۱۵]– سورهی بقره، آیه ۲۵۵٫
[۱۶]– سورهی قمر، آیه ۲۹٫
[۱۷]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۳۵۵٫
[۱۸]– نهج البلاغه، ص ۳۰۳٫
[۱۹]– من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۸٫
[۲۰]– سورهی بقره، آیه ۵۴٫
[۲۱]– سورهی بقره، آیه ۲۵٫
[۲۲]– إرشاد القلوب إلى الصّواب، ج ۱، ص ۱۹۴٫
پاسخ دهید