حضرت استاد فاطمی نیا؛ ۱۵ / ۱۰ / ۹۴ بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء به بیان ادامه ی درس سیری در صحیفه ی سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- بررسی دعای هشتم صحیفهی سجّادیه
- ادامهی شرح دعای هشتم صحیفهی سجّادیه
- راضی بودن به داشتههای خود
- پرهیز از اظهار نظر بدون علم
- احتمال اشتباه در بین بزرگان
- خضوع بزرگان در اقرار به اشتباه
- کمک خدا را فراموش نکنید
- پرهیز از نظرات غیر کارشناسانه
- غِش در معاملات و رفتار و عواقب آن
- لطافت نفس نتیجهی مکتب اهل بیت (علیهم السّلام)
- اثرات عجب در انسان
- شرح شیخ بهایی در مورد این فراز از صحیفهی سجّادیه
- تمثیلی از عجب از زبان مولوی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمیعِ أَنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِه وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
بررسی دعای هشتم صحیفهی سجّادیه
امام سجّاد (علیه السّلام) در دعای هشتم طبابت کرده است. اینها برای یاد دادن به ما است و به موارد حسّاسی اشاره کرده است که ما را از سلوک راه خدا باز میدارند. اگر به این توصیهها عمل کنیم ترقّی پیدا میکنیم.
«اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَیَجَانِ الْحِرْصِ» در مورد حرص صحبت کردیم و کاملاً در مورد آن توضیح دادیم. «وَ سَوْرَهِ الْغَضَبِ» شدّت غضب، «وَ غَلَبَهِ الْحَسَدِ» مبادا روزی که حسد بر کسی غلبه کند، «وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ» صبر ما کم شود، «وَ قِلَّهِ الْقَنَاعَهِ» قناعت ما کم شود، «وَ شَکَاسَهِ الْخُلُقِ» بدخلقی، «وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَهِ» در جاهایی که خیلی مورد ندارد اصرار به شهوت کنیم. «وَ مَلَکَهِ الْحَمِیَّهِ» همان حمیّهی جاهلیت که امروز همه صحبت شده و همه این حرفها را میگویند حمیّت جاهلیت است. «وَ مُتَابَعَهِ الْهَوَى» هواپرستی، «وَ مُخَالَفَهِ الْهُدَى» مخالفت هدایت، «وَ سِنَهِ الْغَفْلَهِ» خواب غفلت، «وَ تَعَاطِی الْکُلْفَهِ» دردسر ساختن. کلفت یعنی کارهای سخت؛ مدام برای خود و دیگران کار سخت تراشیدن و دردسر درست کردن. خدمت شما گفتم بعضی افراد دردسرساز هستند. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در خطبهی متّقین میفرماید: «حَاجَاتُهُمْ خَفِیفَهٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ»[۱] نفوس آنها عفیف است و حاجات آنها هم خفیف و سبک است. میرود و یک چیز بسیار جزئی درخواست میکند امّا پیش من میگوید یک چیزی میگویم نه نگو. میگویم بگو، میگوید: با فلان وزیر تماس بگیر. میگویم: من با ایشان ارتباط ندارم. خدا ایشان را حفظ کند ولی من با او شیر قهوه نخوردم. دیر وقت هم هست. میگوید: نه، ایشان شما را میشناسد. میگویم این ملاک نیست، من را میشناسند امّا الآن من چه بگویم؟ الآن دیر وقت است. نه، آنها دیر میخوابند. در منجنیق گذاشتن که آدم میگوید پروردگارا از دست او من کجا بروم؟ باور بفرمایید درد و دل میکنم، شکوه نمیکنم، من تقریباً ۴۰ سال با این دردسرسازیها بزرگ شدم. گاهی وقتها میخواستم چیزی بنویسم به خدا قسم جای خود را عوض کردم. والله العظیم نوشتههای خود را برداشتم و به یک جای گمنام، به خانهی یکی از آشنایان نوشتم و تمیم کردم و آمدم. نمیگذارند. الحمدلله حالا خدا کمک کرده است.
«وَ إِیثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ» باطل را بر حق مقدّم داشتن، «وَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ» اصرار بر گناهان، «وَ اسْتِصْغَارِ الْمَعْصِیَهِ» معصیت را کوچک شمردن، «وَ اسْتِکْبَارِ الطَّاعَهِ» طاعت را بزرگ شمردن، «وَ مُبَاهَاهِ الْمُکْثِرِینَ» به ثروتمندان مباهات کردن. او ماشینی میخرد و این میگوید سابقاً من هم چنین ماشینی داشتم، خانهی ما اینطور است و مدام میخواهد بگوید من از تو کم ندارم و مدام مباهات میکند. به آن بیچاره که چیزی ندارد چه میرسد؟ «وَ الْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّینَ» علمای فقیر را مسخره میکند و دست کم میشمارد. این موارد را برای شما گفتم تا به اینجا رسیدیم.
اینجا این «أو» حرف عطف است؛ یعنی الآن ما آمدیم و دنبالهی همینها با حرف عطف است. خدایا از این قضیه و… به تو پناه میبرم. این موارد را گفتیم تا به اینجا رسیدیم.
ادامهی شرح دعای هشتم صحیفهی سجّادیه
یاری به مضطرّان
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً» خدایا یا اینکه مضطری را واگذاریم و یاری او را ترک کنیم. میدانیم شخصی است که مضطر است و هیچ اعتنایی به او نمیکنیم. حضرت صادق (سلام الله علیه) میفرمود: «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَخْذُلُ أَخَاهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى نُصْرَتِهِ إِلَّا خَذَلَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ»[۲] مؤمنی نیست که مضطرّی را وا میگذارد و یاری او را ترک میکند، میداند که میتواند او را کمک کند امّا این کار را انجام نمیدهد خدا او را در دنیا و آخرت وا میگذارد و کمک کردن به او را ترک میکند.
راضی بودن به داشتههای خود
«أَوْ نَرُومَ مَا لَیْسَ لَنَا بِحَقٍّ» میفرماید: «رُمْتُ: الشَّىءَ أَرُومُه طَلَبْتُهُ»[۳] «رُوم» یعنی طلب. طلب کنیم، بخواهیم چیزی را که اصلاً حقّ ما نیست. یعنی چه؟ من دیدم که آقا یا خانم مرحوم شده و حالا بر حسب قوانین الهی به یک عدّه ارث میرسد. میبینید که یک باب مغازه وجود دارد یا یک چیز گرانبهایی است. من دیدم رفتم از زبان مرده کاغذ جعل کردند، امضای او را تقلید کردند. آقا جان این را به من داده است. چرا ما ندیدیم؟ ما نبودیم. شما نبودید شما خواب بودید، شما تلویزیون میدیدید. به ادارهی تشخیص هویت بردند و دیدند اصلاً اینطور نیست. اگر حقّ تو نیست چرا آن را میخواهی؟ میخواهد، حالا میخواهد به هر عنوان آن را داشته باشد. میگوید: خدایا به تو پناه میبرم. گفتم: به ما یاد میدهد که چیزی که حق نداریم طلب نکنیم. ایشان سپردهاند که شما این را به من بدهید. یعنی چه؟
سابق میگفتند شخصی بین بادیهنشینها (صحرانشینها) رفته بود و دید آنها علمی ندارند. یک آدم شیّاد رفته بود و یکی از آنها از دنیا رفته بود. گفتند بیا برای او تلقین بخوان تا او را دفن کنیم. تلقین میخواند و میگفت پدر شما میگوید این جاجیمهای خوب را به این آقا بدهید، شما نمیشنوید. جاجیم بسیار خوبی بود. گفت: بسیار خوب. بعد گفت: میگوید این گلیم را هم به او بدهید. گفتند: بسیار خوب. آن سماور را هم به او بدهید. گفتند نه خاک را روی او بریزید برویم آن سماور جهیزیهی دختر است. باور هم میکرد امّا در عین حال میگفت: خاک را بروی او بریزید آن سماور جهیزیهی دختر است!
این شوخی است امّا من دیدم که در روز روشن جنایاتی صورت میگیرد که شخص صاحب مال بشود که ماجراهای بسیار تأثیرگذاری دارند. یک نفر حضانت صغیری را بر عهده داشت. با او کاری کردند که حضانت را از او بگیرند و مال یتیم را بخورند. پروندهی شرب خمر، پروندهی –نعوذ بالله- مفاسد اخلاقی برای صاحب حضانت ساختند تا او از حضانت کنار برود. البتّه خدا او را کمک کرد و الحمدلله بعداً ظاهر شد که دروغ بوده است. از این موارد زیاد وجود دارد. چرا؟ چون شخص چیزی را میخواهد که حقّ او نیست، «أَوْ نَرُومَ مَا لَیْسَ لَنَا بِحَقٍّ».
پرهیز از اظهار نظر بدون علم
حالا به یک بزنگاه رسیدیم. من در این مقوله زیاد صحبت کردم و این را از قول امام معصوم نقل میکنم. بنده بارها گفتهام ما چیزی را که نمیدانیم نگوییم. امام (علیه السّلام) نکتهی ظریفی به ما میآموزد. این «أو» یعنی یا و همهی اینها حرف عطف و به معنای یا است یعنی همه به اوّل دعا عطف میشود. خدایا از سوء خلق، از حسد و… به تو پناه میبریم و تمام این موارد به همدیگر عطف میشوند. «أَوْ نَقُولَ فِی الْعِلْمِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» نمیگوید «أَوْ نَقُولَ بِغَیْرِ عِلْمِ عِلْمٍ» میگوید «أَوْ نَقُولَ فِی الْعِلْمِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» دربارهی علم بدون علم صحبت کنیم. یک وقت است که علم نیست. صبح بیدار شدیم میبینیم پنیر نیست. چه شده است؟ شاید گربه برده ولی خیلی مهم نیست، بحث علمی که نیست. یک نفر میگوید کار گربه نیست کار موش است. مگر شما موش دارید؟ چرا، بله! اصلاً موش هم نیست اصلاً باد پنیر را برده. باد که پنیر را نمیبرد! حالا بحثی در میگیرد، بحث علمی که نیست هر کسی خورده مهم نیست، نه شب اوّل قبر میپرسند نه مسئولیتی دارد.
شاخهی درخت شکسته، چه کسی آن را شکسته است؟ بچّه آن را شکسته، باد زده، بحث علمی نیست، مهم نیست امّا یک وقت یک بحث علمی با کسی انجام میدهیم و او اصلاً هم اطّلاع ندارد. یک تخمه بر میدارد و میشکند و چشم او راه میگیرد ۱۱:۰۲؟؟ اینها آدمهایی هستند که مثلاً میگوید تو الآن اینجا نشستی هیچ هستی. حالا من با تو حرف میزنم ولی حالا تخمه هم میشکنم و چشم من هم راه گرفته و به فکر خودم هستم؛ یعنی تو الآن هیچ چیزی نیستی. دیدید بعضی افراد جلوی دیگری گوش خود را پاک میکنند، این کارها بیاحترامی است، احترام مجالس خود را نگه داشته باش.
حالا صحبت علمی است، شخص هم هیچ اطّلاعاتی ندارد. میگوید: فکر میکنم اینطور نباشد، فکر کنم این آقا اشتباه کرده است. از کجا میدانی؟ آیا خودت از خودت ناراحت نمیشوی که این حرف را بیان میکنی؟ آقایان و خانمهای پزشک، شما نعمت هستید، من شما را دعا میکنم. شما زحمت کشیدید، درس خواندید حالا من بیایم در مطب شما بنشینم و شما دارید برای مریض دارو تجویز میکنید. اگر اشتباه میکنم بگویید. اگر من بگویم آقا یا خانم دکتر دست نگه دار فکر میکنم شما متوجّه نیستید. چه چیزی مینویسید؟ میگوید: او کانون چرکی دارد ممکن است خدا نکرده به قلب او سرایت کند. این حرفها یعنی چه؟ شما نسخه را ننویسید من برای او ترتیزک دم میکنم، آب نبات قیچی به او میدهم! اگر من این کار را انجام دهم شما به من چه میگویید؟ چیزی که اصلاً نمیدانم. حضرت یاد میدهد که به خدا پناه ببریم که در مورد علم بدون علم حرف نزنیم.
امروز عجیب شده، ماشاءالله همه دانشمند هستند. مثلاً میگوید: آقای ملّا صدرا هم خیلی خرابکاری کرده است. میگویم: چه گفته است؟ از فلسفه چیزی خواندی؟ نه، نخواندم میگویم در زمان ما اوّلین تاریخ فلسفه بدایه از علّامه طباطبایی است، بدایه را خواندی؟ نه نخواندم ولی بالاخره آدم عقل هم دارد. اصلاً کسی نگفت ملّا صدرا معصوم است. یک مطالبی دارد، غیر معصوم الّا و لابد اشتباه هم دارد. خدایا تو شاهد هستی من نمیخواهم طرفداری کنم، کسی را در خانهی ملّا صدرا بفرستم، ما اصلاً با این چیزها کاری نداریم ولی وقتی بزرگان از او احترام میگیرند آن وقت شما بیایید تخطئه کنید.
احتمال اشتباه در بین بزرگان
من بارها خدمت شما عرض کردم اگر یک پزشک صد سال پیش اشتباهی کرده است. اشتباه امکان دارد. یک بار میخی به پای کودک بازیگوشی فرو رفته بود خدا او را حفظ کند الآن بزرگ شده و برای خود رجلی شده است. او را پیش پزشکی بردم که آمپول کزاز بزند. یک میخ در زیر زمین تاریک به پای بچّه فرو رفته بود. پزشک، پزشک حاذقی بود ولی اشتباه کرد و آمپول پروبولین نوشت که به خیر گذشت چون این نوع آمپول یک عدّه را دیوانه میکند یا اصلاً میکشد و روی یک عدّه هم اثری ندارد. وحشتزده کودک را پیش پزشکی بردیم -خدا او را رحمت کند- او گفت: خطر آن یک در هزار است. آن پزشک برای من مثال زد و گفت: مثل از خیابان رد شدن است. انسان که از خیابان رد میشود بالاخره احتمالی وجود دارد که تصادف کند امّا به خیر گذشت. منظور من این است که گاهی اوقات چنین اشتباهاتی امکان دارد. حالا مثلاً پزشکی در صد سال پیش اشتباه کرده است. الآن ما جامعهی پزشکان را مذمّت کنیم؟ علیه آنان کتاب بنویسیم؟ چه کار کنیم؟
عالمی به نظر مبارک حضرت عالی که البتّه بدون علم فرمودند امّا علی الحساب قبول میکنیم، شما درست میفرمایید، مخاطب هم مشخّص نیست، مخاطب فرضی است. حالا این عارف در اینجا اشتباه کرده است حالا چه کنیم، تمام عرفا را به جهنّم بفرستیم؟ همهی آنها را لعنت کنیم؟ حرف زیاد است. بعضی از دوستان به من اصرار کردند که چرا تو حرفهایی که داری نمیگویی؟ اگر ادّعا کنیم که بگوییم ما حرفی برای گفتن داریم… نه، هیچ چیزی نداریم همه همین مقولهها است. گفتم: میترسم. والله میترسم ممکن است یک عدّه گنجایش آن را نداشته باشند و بگویند فلان شخص کافر شده و… حرف خیلی زیاد است.
خضوع بزرگان در اقرار به اشتباه
چطور است که ما میگوییم در عرفان، در بین عرفا ضایعات هم وجود دارند، اشتباه هم دارند؛ مگر ندارند؟ گاهی اوقات مجتهدین ما اشتباه کردند و رأی خود را عوض کردند. من رسالهای دیدم به نام رسالهٌ فی تبدّل الرّأی الفقیه. حتّی فقیه رأی خود را عوض میکند. بعضی اوقات امکان دارد که یک آقا یک مسئله را عوض میکند، میگوید من درست متوجّه نبودم. به مقلّدین خود اعلام میکند که من این حکم را عوض کردم.
مگر فلاسفه اشتباه نمیکنند؟ ملّاصدرا بعضی از حرفهای خود را در کتاب عرشیه پس گرفته است. میگوید: من آن زمان چیزی نوشتم. خیلی جالب است من گاهی اوقات ناراحت میشوم و با این عبارتها زندگی میکنم. میگوید: من این را نوشتم ولی اخیراً «مَا لَاحَ» امّا آنچه که لائح شده یعنی تازه رسیده. چگونه رسیده است؟ «بِمَا أنَا مُشتَغِلٌ بِهِ مِنَ الرِّیَاضَاتِ العلمیَّه و العَمَلیَّه» با ریاضات علمی و عملی من به این نتیجه رسیدم. خدا به ما عقل داده باید کار کنیم ولی یک وقتهایی عقل میگوید خیلی روی من حساب نکن سراغ واهب العقول برو. میگویند بو علی سینا به جاهای سختی که میرسید دو رکعت نماز میخواند. خودش در شفا میگوید بعضی جاها که خیلی سخت میشد کتاب را کنار میگذاشتم و به قاضی الحاجات تضرّع میکردم. میگفتم: پروردگارا فهم من را باز کن. فکر نکنی فقط با فکر و اندیشه است.
کمک خدا را فراموش نکنید
بعضی از بچّهها تیزهوش و فوق العاده هستند –خدا آنها را حفظ کند- بعضی از آنها حرف میزنند و من بسیار لذّت میبرم. میآیند مصاحبت میکنند میگوید: به نام خدا، من فلانی هستم. خدا من را کمک کرد مثلاً به این رتبه رسیدم. دیگری، شما؟ من فلانی هستم، به نام خدا هم نمیگوید. سعی کردم، کوشش کردم رسیدم. خیلی ممنون! بعضیها به نام خدا را نمیگویند ولی از پدر و مادر خود تشکّر میکنند! میگویند: با کمک پدر و مادر خود به اینجا رسیدم. خدا را فراموش نکنید.
«وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ»[۴] فراموش نکنید هر نعمتی که هست از جانب خدا است. اگر درس خواندی خدا داده، خدا فراهم کرده، فهم داری خدا داده؛ عزیز من خدا را فراموش نکن!
الآن ما میبینیم عرفا، فلاسفه، فقها، پزشکان، به جامعهی پزشکان مراجعه کنید ببینید چقدر از داروها را خارج از رده اعلام کردهاند. ما که علم این پزشکان را نداریم از اینها میشنویم؛ هرچه آنها میگویند ما هم قبول میکنیم. امّا میگویند فلان دارو که خیلی رایج بوده الآن از رده خارج شده، کشف شده است که آثار جانبی نامطلوبی دارد. بسیار خوب ما غیر از پذیرفتن و چشم گفتن چیزی نداریم بگوییم.
پرهیز از نظرات غیر کارشناسانه
حالا در مورد بزرگان؛ بارها به شما عرض کردم که عزیزان، بزرگان، خواهران، برادران دقّت کنید قرآن اصرار دارد که اگر ما احاطهی علمی به چیزی نداشته باشیم نباید در مورد آن حرف بزنیم. اوّل علم را به دست بیاوریم بعد در مورد آن حرف بزنیم. «بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ»[۵] این قرآن است. چیزی را که احاطهی علمی بر آن نداشتند تکذیب کردند. این اسفار نه جلد است، من نمیگویم یک جلد، کسی که اعتراض میکند من میگویم ایشان از نه جلد نه سطر آن را بخواند، من قبول دارم. این عیب است که بدون علم حرف میزنید. نه سطر از این نه جلد را بخوان، بعد ترجمه کن، تفسیر هم از تو نمیخواهم. اعراب آن را هم درست بخوان. بعضی از معترضین از این نه جلد نه سطر را هم بلد نیستند. اینها علومی است، برای خود اهلی دارد، هیچ کدام هم معصوم نیستند. نه فلاسفه معصوم هستند نه عرفا. من بارها و بارها به شما گفتم شخصی صاحب کرامات باهره و مجتهد بود. بنده سالها خدمت ایشان بودم. مرحوم آیت الله آقا سیّد حسین قاضی (رضوان الله علیه)، والله خود او به من گفت چون الحمدلله من خیلی خدمت او بودم. گفت: داشتم به متن عرفانی دست میبردم. مرحوم امام داد زد آقا سیّد حسین دست نزن، تو اهل این کار نیستی. صاحب کرامت هم بود امّا اهل آن مسئله نبود. حالا آن کتاب نبود که بگوییم تمام آن کتاب عصمت بود، خیر، علمی بود، فنّی بود. آن آدمی که وارد است ضایعات آن را میگیرد.
شما نگاه کنید، عرفا ضایعات یکدیگر را گرفتند. سیّد حیدر آملی عارف تمام عیار است ولی در بعضی موارد بسیار شدید از عرفا انتقاد کرده است. و خودش یک عارف به تمام معنا است. امّا میبینیم در برخی موارد اعتراض کرده است چون اهل فن بود. اعتراض او غیر از اعتراض من است.
رأی مجتهد در رساله است امّا یک نفر میگوید چرا ایشان اینطور نوشتهاند؟ فکر نکنم اینطور باشد. اگر فکر نمیکنی به رأی خود عمل کن! این حرفها یعنی چه؟ این چقدر مهم است که امام سجّاد (علیه السّلام) به ما یاد میدهد که ما در علم «أَوْ نَقُولَ فِی الْعِلْمِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» در پنیر که آن را موش یا گربه خورده است نمیگوید. علم در علم بدون علم صحبت نکنید و حرف نزنید. برو به دست بیاور؛ إنشاءالله اگر به دست آوردی که من هم از خدمت تو استفاده میکنم. اگر نیاوردی یک عمر مسکوت بگذار اشکالی ندارد.
خدا روح علّامه جعفری را شاد کند. یک بار خدمت ایشان گفتم در مثنوی یک بیت مشکل وجود دارد که من آن بیت را خیلی میخوانم، شما خواندید و آن را حفظ شدید. چرا این را شرح نکردید؟ از قلم او افتاده بود. خیلی جالب است از یک سخنرانی بیرون آمده بود. من خدمت ایشان سلام عرض کردم گفتم این بیت میگوید:
چون تجلّی کرد او اوصاف قدیم پس بسوزد وصف حادث را گلیم
چرا این بیت را شرح نکردید؟ با همان لحن زیبای خود فرمود: چطور؟ گفت: پس به من زنگ بزنید. گفتم: با زنگ زدن که شرح نمیشود. حالا شاید از قلم او افتاده بود. ممکن است صلاح ندیده بود که آن را شرح کند.
حاج ملّا هادی سبزواری یک شرح گزینشی بر مثنوی دارد. بعضی از ابیاتی که تأثیر شگرفی روی او داشته است را شرح کرده است. وقتی بررسی او هم این بیت را شرح نکرده بود، تمایل نداشته آن را شرح کند. اگر من هم چیزی فهمیدم که فهمیدهام اگر نفهمیدم آن را مسکوت میگذارم.
«أَوْ نَقُولَ فِی الْعِلْمِ بِغَیْرِ عِلْمٍ، وَ نَعُوذُ بِکَ أَنْ نَنْطَوِیَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ» اینجا باید چه کنیم؟ به خیابان و بازار و پاساژها برویم و شما هم با من بیایید ببینید مارکها درست هستند؟ سفارش میدهند مارک چاپ میشود. میگوید: چه مارکی بزنم، چند عدد مارک ژاپن میخواهی؟ چند عدد مارک کره میخواهی؟ چند عدد مارک آلمان میخواهی؟ رسماً مارک سفارش داده میشود و چاپ میشود و روی جنس میزنند.
غِش در معاملات و رفتار و عواقب آن
«وَ نَعُوذُ بِکَ أَنْ نَنْطَوِیَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ» اوّلاً چرا «أَنْ نَنْطَوِیَ»؟ چون بعضی چیزها ظاهر است و بعضی چیزها ظاهر نیست. یک وقت شما آب میخورید خیلی ظاهر است امّا یک وقت یک نیّت بدی نسبت به برادر دینی خود داری، این دیگر ظاهر نیست. «إنطَوَى عَلَى الشَّیء: سَتَرَهُ فی بَاطِنِهِ»[۶] میگوید: خدایا به تو پناه میبریم از اینکه در باطن غشّ کسی را نیّت کنیم. این مال آن چیزی نیست که ایشان میخواهد. ما روی آن مارک میزنیم یا اصلاً دروغ میگوییم. ما در مورد غش احادیث زیادی داریم من یک حدیث را برای شما میگویم. از رسول اکرم (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) حدیث داریم که میفرماید: «مَنْ غَشَّ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ نَزَعَ اللَّهُ بَرَکَهَ رِزْقِهِ وَ أَفْسَدَ عَلَیْهِ مَعِیشَتَهُ وَ وَکَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ»[۷] ما برکت را به این میگوییم که یک تومان دو تومان بشود، هزار تومان دو هزار تومان بشود؛ اینطور نیست. برکت این است که زندگی با دلخوشی باشد. پول را آوردی و روی همدیگر ریختی و خدای نکرده سر یک مسئلهی جزئی مشکلی پیش آمد که خانواده متزلزل و دچار مشکل شد. پیغمبر اکرم طبیب نفوس است، میفرماید: هر کسی به برادر دینی خود غش کند خدا برکت رزق او فاسد میکند و او را به خود وا میگذارد، مدد خود را از او قطع میکند! میگوید: «اللَّهُمَّ لَا تَکِلْنَا إِلَى أَنْفُسِنَا طَرْفَهَ عَیْنٍ»[۸] من در منابر زیاد این را دیدهام که این را میگویند که آنی و کمتر از آن… من منظور کمتر از آن را نفهمیدم! ۶۰ سال کتاب جمع کردم و خاک کتاب خوردم هنوز نفهمیدم آن با کمتر از آن چه فرقی دارد؟! آنی و کمتر از آن، اصلاً ما کمتر از آن نداریم. آن، آن است، یک لحظه.
رسول اکرم (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) در حدیث دیگری میفرمایند: «مَنْ غَشَّ مُسْلِماً فِی بَیْعٍ أَوْ فِی شِرَاءٍ فَلَیْسَ مِنَّا»[۹] کسی که مسلمانی را غش کند از ما نیست «یُحْشَرُ مَعَ الْیَهُودِ یَوْمَ الْقِیَامَه» در قیامت با یهود محشور میشود.
میگوید این جنس رسیده و اینها اصل آلمان است یا مثلاً اصل ژاپن است، بازار مشترک نیست، اینها را از سابق داریم، چون تو را دوست دارم میخواهم آن را به تو بدهم. مثلاً این ماشین بسیار عالی است. متعلّق به خانم دکتر بود که گاهی اوقات با آن نصف شب دو تا بیمارستان رفته است و هیچ مشکلی ندارد. در تمام کارها غش میکنند؛ غش نکنید.
لطافت نفس نتیجهی مکتب اهل بیت (علیهم السّلام)
من بزرگواری را میشناختم –من نمیخواهم همه چیز را بگویم- که او چه روح بزرگی دارد و چه آثاری از او دیده شده است. شخصی میگفت: ایشان خانهی بسیار خوبی از قدیم داشت و میخواست آن را بفروشد. او دیگر پیر شده بود و داشت خانه را میفروخت، فرزندان او هم بزرگ شده بودند و داشتند آن را میفروختند و صاحبخانه بودند. میگفت: وقتی آمده بود پسر او به مشتری میگفت: این کابینتها را ما گذاشتیم و خوب هستم. او به مشتری میگفت: پسر من درست میگوید امّا خیلی وقت پیش آنها را گذاشتیم، اینها تازه نیستند. به محض اینکه پسر میخواست مدحی از خانه بگوید سریع جلوی او را میگرفت. مثلاً ما اینجا را سنگ کردیم او میگفت: البتّه سنگها درست نصب نشدهاند و آب زیر آن میرود خودتان آن را درست کنید. کاری انجام داد که سرایدار خانه –که خانهی بسیار بزرگی بود- چهار، پنج مرتبه پیش آن سرایدار رفت. او همسر و فرزند داشت. گفت: فکر نکن ما داریم اینجا را میفروشیم شما بیجا و مکان میشوید من میخواهم برای تو خانه بخرم. میرفت با مشتری حرف میزد و طاقت نمیآورد بین حرفهای خود پیش سرایدار میرفت و میگفت: ناراحت نشوی، تو بیخانه نمیشوی، میخواهم برای تو خانه بخرم. این خروجی مکتب امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، این لطافت خروجی مکتب آقای قاضی و علّامه طباطبایی است. اگر کسی لطافت نداشته باشد هیچ ارزشی ندارد. دین ما سر تا سر لطافت است. حالا بیا و تعریف کن. پسر او هرچه میگفت ایشان میگفت: البتّه ایشان درست میگوید ولی این کار مربوط به خیلی وقت پیش است و امکان دارد الآن اینها خراب شده باشد، شما تجدید نظر کنید، مبادا غش شود و تو چطور در مغازه نشستهای و صبح تا شب غش میکنی؟ این کار آلمان است، این را خلبان آورده، این جنس را مسافر آورده… کافی است کمی هم به فکر آخرت باشید.
«مَنْ غَشَّ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ نَزَعَ اللَّهُ بَرَکَهَ رِزْقِهِ» برکت از تو برداشته میشود؛ یعنی چه؟نه اینکه پولهای تو تمام میشود، طوری میشود که الآن نمیخواهم بگویم شما هم اصرار نکنید! «مَنْ غَشَّ مُسْلِماً فِی بَیْعٍ أَوْ فِی شِرَاءٍ فَلَیْسَ مِنَّا وَ یُحْشَرُ مَعَ الْیَهُودِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ».
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّنَا»[۱۰] کسی که اهل غش باشد اصلاً از ما نیست. میفرماید: «وَ الْأَخْبَارُ فِی هَذَا الْمَعْنَى کَثِیرَهٌ»[۱۱] اخبار در این زمینه فراوان است.
اثرات عجب در انسان
«وَ أَنْ نُعْجِبَ بِأَعْمَالِنَا، وَ نَمُدَّ فِی آمَالِنَا» خدایا، پناه میبرم به اینکه معجَب شوم. معمولاً این را با صیغهی مفعول میخوانند، آن را معجِب نخوانید. مبادا به اعمال خود معجَب بشویم یعنی عجب این اعمال ما را بگیرد. عجب نماز شبی خواندم، چقدر قنوت من طولانی شد، ۴۰ مؤمن را دعا کردم!
حدیثی برای شما میخوانم و بعد معنای عُجب را تفسیر میکنم که اشتباه نکنیم. حدیث داریم که یک عابد با یک فاسق با هم وارد مسجد میشوند. اوّلاً در این تعابیر دقّت بفرمایید. یک عابد با یک فاسق وارد مسجد میشوند. فاصله خیلی زیاد است، عابد با فاسق خیلی فاصله دارند این عابد است و او فاسق است. امّا میگوید وقتی بیرون میآیند جای آنها عوض میشود. عابد فاسق میشود و فاسق عابد میشود! چطور؟! به مسجد میروند. عابد میگوید: ۴۰ سال است که پای این ستون جای من است. سابقاً بعضی از افراد مقدّس در مسجد جا داشتند و اگر کسی در جای آنها مینشست ناراحت میشدند و دیگران را از آنجا دور میکردند که اینجا جای من است. پناه بر خدا از مقدّسین، دین ما روشن است امّا حیف…
خلاصه آقای عابد میگوید ۴۰ سال است پای این ستون جای من است و حالت عجب به او دست میدهد. این عجب عابد را فاسق میکند. فاسق نگاهی به این جمعیت میکند و میگوید: خوش به حال اینها من چقدر بدبخت هستم، چرا من در این اماکن نیستم؟ خدایا توبه کردم. پشیمان میشود، تائب میشود و عابد میشود ولی عابد معجَب میشود و فاسق میشود!
شرح شیخ بهایی در مورد این فراز از صحیفهی سجّادیه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
اینجا مطلب بسیار مهم است. «وَ تُوضیحُهُ مَا ذَکَرهُ شِیخُنَا البَهَائی (قدّس سرّه) فِی شَرحِ الأربَعین»[۱۲] میگوید: ما باید توضیح این عجب را بشناسیم. عجب غیر از خوشحالی است. یک وقت شما نماز میخوانید، آن نماز خود را مهم نمیدانی امّا خوشحال هستی که الحمدلله من بیدار شدم و این نماز را خواندم. خوشحال شدن برای عبادت عیب ندارد، خوشحال هستم که الحمدلله من امشب حال داشتم و آن عبادت را انجام دادم. شیخ میخواهد این را بگوید. شیخ بهائی میفرماید: «لَا رَیبَ أن مَن عَمِلَ أعمَالاً صَالِحَهً مِن صِیَامِ الأیَّام وَ قِیَامِ اللَّیَالِی وَ أمثَالِ ذَلِک یَحُصُلُ لِنَفسِهِ إبتِهَاج» دقّت کنید شیخ بهائی چقدر زیبا فرموده است، او مرد بسیار بزرگی بود. میفرماید: شکّی نیست در اینکه کسی عمل صالحی انجام بدهد روزه بگیرد یا شب بیدار شود و امثال ذلک برای نفس او یک ابتهاج حاصل میشود. میگوید: «فَإن کَانَ مِن حَیثُ کَونِهَا عَطیَّهً مِنَ اللّه وَ نِعمَهً مِنهُ تَعَالَى عَلَیه، وَ کَانَ مَعَ ذَلِکَ خَائفاً مِن نَقصِهَا مُشفِقاً مِن زَوَالِهَا طَالِباً مِنَ اللّه الإزدیَادَ مِنهَا، لَم … یَکُن ذَلِکَ الإبتِهَاجُ عُجبا» به این موارد دقّت بفرمایید. باید به این مسائل مینیاتوری دقّت بفرمایید. هر کلمه از این کلمات یک دریا است. میفرماید: اگر خوشحال میشود از این بابت است که این نمازی که خوانده و روزهای که گرفته آن را نعمت خدا بداند. خدایا تو لطف کردی من را بیدار کردی، توفیق دادی من این کار را انجام دادم. و از سوی دیگر باز میگوید مبادا اصلاً ناقص انجام دادم؟ میترسد و با خود میگوید: مبادا با آداب درست، این کار را انجام ندادم. و از سوی دیگر میترسد و میگوید: مبادا از دست من برود. مبادا فردا شب بیدار نشوم. سپس میگوید: پروردگارا کمک کن من باز هم بیدار شوم «طَالِباً مِنَ اللّه الإزدیَادَ مِنهَا» میگوید: خدایا به من کمک کن من به این قبیل اعمال زیاد موفّق بشوم. میفرماید: «لَم … یَکُن ذَلِکَ الإبتِهَاجُ عُجبا» میگوید: این دیگر عجب حساب نمیشود. خدا منّت گذاشته و نعمت داده، من بیدار شدم و نماز خواندم. امّا میگوید: اگر طور دیگری بشود «رَأى نَفسَهُ خَارِجاً عَن حَدِّ التَّقصیرَ بِهَا» یک وقت میگوید: من بهترین نماز شب را خواندم. آنجا میترسید و میگفت: مبادا نماز من ناقص بوده و اینجا میگوید: اصلاً ناقص نیست، من بهترین نماز را خواندم. «وَ صَارَ کَأنّهُ یَمُنُّ عَلَى اللّه سُبحَانَهُ بِسَبَبِهَا» حتّی کار به جایی میرسد که نزدیک است بر خدا منّت هم بگذارد! ببین چه نمازی برای تو خواندم.
مرحوم پدر میگفت: ماه رمضان در دهی سیل آمد و خرمنها را برد. یک دهاتی یک کوزه آب و یک کلنگ برداشت و بالای پشت بام رفت و گفت: خرمن من را میبری؟ این هم روزهی تو؛ اوّل کوزه را سر کشید، بعد شروع کرد به خراب کردن خانهی خدا، این هم از خانهی تو، بفرمایید. «وَ صَارَ کَأنّهُ یَمُنُّ عَلَى اللّه سُبحَانَهُ بِسَبَبِهَا» میفرماید: «فَذَلِکَ هُوَ العُجبُ المُهلِک» این عجب مهلک است که انسان را هلاک میکند. ببینید ما چه دینی داریم. مردم خسته شدم و شما را خسته کردم دین ما مقدّسبازی نیست. «وَ عَن أمیرُ المُؤمِنینَ (علیه السّلام): سَیِّئَهٌ تَسُوؤُکَ خَیْرٌ مِنْ حَسَنَهٍ تُعْجِبُکَ» میفرماید: امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمودهاند: گناهی که حال تو را بد کند، دل تو را بشکند، نه اینکه گناه کنی و دل تو بشکند این قراردادی نیست، چنین فکری نکنید، یک وقت پیش میآید نه اینکه پیش بیاوریم که بگوییم من بروم گناه کنم و بعد پشیمان بشوم و دلشکسته بشوم و درجهی بالاتری پیدا کنم. اینطور نیست، در این صورت به جهنّم میروی! باید پیش بیاید. اگر گناهی پیش آمد و حال تو را بد کرد این بهتر از حسنهای است که تو را به اعجاب بیندازد.
تمثیلی از عجب از زبان مولوی
در مثنوی مولوی حرفهای خوبی وجود دارد منتها ایراد مولوی این است که در مثل آوردن خیلی بیقید است. این عارف بزرگ سفرهی خوبی پهن کرده ولی در تمثیل بسیار بیقید است که نمیدانم چرا این کار را انجام داده است. عیبی ندارد بالاخره ایشان چیزهای زیبایی به نام افرادی میگوید، ما آن نامها را حذف میکنیم. اساتید ما بدون نام میگفتند: شیطان آمد یک نفر را برای نماز صبح بیدار کرد. بیدار شو آفتاب زد. شیطان هیچ وقت بدون غرض کاری انجام نمیدهد. او بیدار شد و گفت: تو کیستی؟ گفت: شیطان هستم. گفت: تو که معمولاً افراد را میخوابانی، چطور من را بیدار میکنی؟! گفت: در مورد تو فرق دارد؛ اگر نماز صبح تو قضا شود بیدار میشوی آنقدر ناله میزنی که درجهای بیش از خواندن نماز صبح پیدا میکنی، میخواهم به آن درجه نرسی.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– نهج البلاغه، ص ۳۰۳٫
[۲]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۴۸۶٫
[۳]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۴، ص ۲۸۷٫
[۴]– سورهی نحل، آیه ۵۳٫
[۵]– سورهی یونس، آیه ۳۹٫
[۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۳۷۵٫
[۷]– وسائل الشّیعه، ج ۱۷، ص ۲۸۳٫
[۸]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۲، ص ۲۳۷٫
[۹]– وسائل الشّیعه، ج ۱۷، ص ۲۸۳٫
[۱۰]– الکافی، ج ۱۰، ص ۴۴٫
[۱۱]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۵، ص ۲۶۰٫
[۱۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۳۷۷٫
پاسخ دهید