حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه، بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء، به بیان ادامه ی درس سیری در صحیفه ی سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- پناه بردن به خدا از آرزوهای طولانی
- اقسام آرزوها
- آرزوهای معقول و غیرمعقول
- مفهوم مذمّت دنیا از دید امیر المؤمنین
- دنیا محبوب اولیاء خدا است
- دل بستن به دنیا مذموم است
- مدح و ذمّ مال دنیا در مقامات حریری
- مشغول بودن برخی از انسانها به دنیا حتّی در عالم برزخ
- بیمناک بودن امیر المؤمنین از تبعیت از هوی و آرزوی طولانی
- پناه بردن به خدا از بد بودن باطن
- پناه بردن به خدا از کوچک شمردن گناه صغیره
- مفهوم گناه کوچکشمردهشده
- پناه بردن به خدا از شر شیطان
- پناه بردن به خدا از دچار شدن به نکبت زمانه
- نمونهای تاریخی از دچارشدگان به نکبت زمانه
- پناه بردن به خدا از اسراف
- راه تشخیص مصادیق اسراف
- پناه بردن به خدا از فقر
- پناه بردن به خدا از سرزنش دشمنان
- پناه بردن به خدا از فقر به اکفاء
- مفهوم اکفاء
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أبِی القاسِمِ مُحمَّدٍ وَ عَلَی أهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلَامُ عَلی جَمِیعِ أنبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ لَا حَولَ وَ لَا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلِیِّ العِظِیمِ».
پناه بردن به خدا از آرزوهای طولانی
عزیزان در هفتهی گذشته خدمت شما عرض کردم که امام (علیه السّلام) مولای ما امام سیّد السّاجدین (علیه السّلام) تمام اموری که برای روح ما، دنیای ما، آخرت ما مضرّ است را حضرت در دعای هشتم جمع کرده و یک وقت توضیحی خدمت شما عرض کردم، یک بار هم فهرستوار همه را خواندم و حالا این «و» عطفها که اینجا میآید هفتهی گذشته هم خدمت شما توضیح دادم عطف به آن موادّی است که امام (علیه السّلام) در اینجا فرموده است. مثلاً ما بداخلاق نباشیم و مثلاً طمعکار نباشیم و حسود نباشیم، این «و» عطفها همه برای آن است.
الآن اینجا رسیدیم به اینجا که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» یکی از اموری که برای ما بسیار مضرّ است در دعای هشتم امام سجّاد (علیه السّلام) توضیح میدهد که تمام اینها برای این است که ما یاد بگیریم.
«وَ نَمُدَّ فِی آمَالِنَا»[۱] یعنی چه؟ خدایا به ما کمک کن که آرزوهای خود را طولانی و دراز نکنیم. البتّه تکرار میکنم تمام اینها برای این است که ما یاد بگیریم چون در گذشته هم گفتم زمان امام (علیه السّلام) به گونهای بوده از کثرت فشار اختناق که امام در قالب دعا خواسته همهی مسائل را به ما بگوید. یکی از آفتها «وَ نَمُدَّ فِی آمَالِنَا» آرزوهای خود را دراز کنیم. میگوید: خدایا کمک کن که آرزوهای خود را دراز نکنیم. توضیح دارد.
اقسام آرزوها
آرزوها بر چند رقم است. یک آرزو است که انسان آرزو دارد تکامل معنوی پیدا کند. الآن خود من آرزو دارم که آدم بشوم حالا نمیدانم دیگر به این آرزو میرسم یا نه، آرزو داریم که ما علم داشته باشیم، معلومات داشته باشیم، متعبّد باشیم، اخلاق کریمه داشته باشیم، یا حتّی مثلاً ظاهراً ممکن است ظاهر آن مربوط به دنیا باشد امّا باطن آن مربوط به آخرت باشد. مثلاً خدایا یک وسعتی بده یک مزرعهای درست کنیم، یک کارخانهای راه بیندازیم، مثلاً دست بیچارگان را بگیریم، به فقرا برسیم، به انسانهای آبرومند برسیم. این هم اگر جدّی باشد این هم جزو آرزوهای معنوی است.
امّا حالا یک آرزوهایی وجود دارد که فقط مربوط به دنیا است. من خدایا یک خانهی سه هزار متری داشته باشم، یک ماشین کذا هم داشته باشم، چند کلفت و نوکر و آشپز، یک عدّه که تا حالا حسود من بودند، من را دست کم میگرفتند آنها را دعوت کنم بایستم کنار در و به نوکر و کلفتها دستور بدهم که از آقایان پذیرایی کنید و آرزوهای از این قبیل، آرزوهای هیچ و پوچ که بالاخره گاهی وقتها در سرها پرورده میشود. من مثلاً خانهی کذایی داشته باشم، ماشین کذایی، چه کنم، بروم بگردم بدانند که من هم رجلی بودم و هستم و در فلان اداره رئیس باشم، مواردی از این قبیل، و الّا اگر آرزوهای خیر باشد آنها را نمیگوید.
آرزوهای معقول و غیرمعقول
در اینجا هم میفرماید: «وَ المُرادُ بِالأمل هُنا» أمل همان مفرد آمال است. أمل یعنی آرزو، آمال هم یعنی آرزوها. میفرماید که: «الأمَلُ لِمَا لَا یَنبَغِی أن یَمُدَّ الأمَلُ فِیهِ»[۲] اموری که سزاوار نیست انسان آنها را آرزو کند، فکر خود را در آنها به کار ببرد، دائم در مورد دنیا و ظواهر دنیا، یک دنیای فانی، دائم در این رابطه فکر کند. من رئیس فلان جا بشوم «ثُمَّ ماذَا؟» رئیس شدی آخر هم تمام میشود، خدای نکرده دست از پا خطا هم بکنی میگویند که معذرت میخواهیم دیگر تشریف نیاورید. اصلاً اعتبار ندارد. همان مثلی که در قرآن آورده است اصلاً اعتماد به غیر خدا مثل همان تار عنکبوت است یک باد آن را میبرد. «کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ»[۳]. سستترین خانه خانهی عنکبوت است دیگر.
بعضی از آرزو و آمالها عین همین خانهی عنکبوت است. من رئیس بشوم، من دستور بدهم، آن آدمی که من را اذیّت کرده بود رتبهی او را پایین بیاورم. خیلی از این موارد شیطان میآورد و اینها مضرّ است. چرا مضرّ است؟ حالا میگوید. پس بنابراین آرزوهای غیر معقول را دراز کردن را میگوید نه آرزوهای معقول. من میگوییم دیگر آرزو دارم آدم بشوم.
خدا رحمت کند آیت الله حاج آقا حسین قمی، برای شما گفتم دیگر از شاگردان خاص آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بود. خدا او را رحمت کند صد سال داشت. من فکر کنم شاید هیجده ساله شده بودم یا نه من ایشان را زیارت کردم میفرمودند آرزو بر جوانان عیب نیست. حالا من هم به فرمودهی ایشان آرزو دارم آدم بشوم.
بعد میفرماید که: منشأ این آرزوهای غیر معقول هم «الحِرص عَلَى الأسبابِ الدُّنیَوِیَّه» آخر آن به همان دنیا بر میگردد. دنیای هر کس برای خود او است. یک عدّه خیال میکنند که دنیا همین کوه و دشت و درخت و اینها است. نه، این را در گذشته خدمت شما گفتم دنیا این نیست.
مفهوم مذمّت دنیا از دید امیر المؤمنین
در زمان امیر المؤمنین (سلام الله علیه) که هیچ کس مثل امیر المؤمنین تا حالا ذمّ دنیا، مذمّت دنیا نکرده است، یک نفر میخواست که بگوید ما هم بلد هستیم. در نهج البلاغه نگاه کنید دارد. یک نفر شروع کرد که ما هم از این دنیا ناراحت هستیم و دنیا چنین است و چنان است. امام (علیه السّلام) او را رد کرد فرمود که: «أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا»[۴]. نگاه کنید فرمود: آنکه تو مذمّت میکنی من آن را مذمّت نمیکنم. آن دنیایی که تو مذمّت میکنی آن محبوب من است.
ما حرف بزرگان را متوجّه بشویم آیا امیر المؤمنین این دریاهای موّاج را مذمّت کرده است؟ این دنیای زیبا، این درختان زیبا، جنگلها، رودخانهها، این کوههای سر به فلک کشیده، مرغان خوشنوا، اینها را مذمّت کرده است؟ نه، این همان امیر المؤمنین است که در مورد طاووس خطبهی مستقل دارد. اصلاً خطبهی مستقل در مورد طاووس دارد. اگر بد بود که خطبه نمیآورد.
امیر المؤمنین در خلقت زمین و آسمانها خطبه دارد. آقا امیر المؤمنین کوه و دشت و دریا و درخت را مذمّت نکرده، مدح کرده است. به همان شخصی که دنیا را مذمّت میکرد و نمیدانست چه میگوید فرمود: ای غافل این دنیا که تو مذمّت میکنی محبوب من است. فرمود: این دنیا «مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ»[۵] تجارتخانهی دوستان خدا است «وَ مَسْجِدُ مَلَائِکَهِ اللَّهِ» «وَ مُصَلَّى مَلَائِکَهِ اللَّهِ»[۶] عبادتگاه و سجدهگاه ملائکهی خدا است. اینجا خیلی جای خوبی است. تمام این دنیا مسجد است اگر کسی بندهی خدا باشد.
دنیا محبوب اولیاء خدا است
پیغمبر اکرم فرمود: «جُعِلَتْ لِیَ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»[۷]. الله اکبر عجب حدیثی است. تمام زمین برای من مسجد شده است. تمام زمین برای من طهور قرار داده شده است. انسان را پاک میکند. حالا یک مسئلهی فقهی در اینجا وجود دارد که طهور میگویند حالا تیمّم کند، چه کند، آن یک مسئلهی فقهی دیگر است با مسئلهی اخلاقی و باطنی منافات ندارد.
اصلاً همه جای این دنیا متعلّق به خدا است، متعلّق به محبوب است، همه جای آن متعلّق به معشوق است. هر قسمتی از این دنیا پاککننده است. هر گوشهای از این کوه پاککننده است. آنجا دو رکعت نماز بخوانی تو را تطهیر میکند. «مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِکَهِ اللَّهِ».
دل بستن به دنیا مذموم است
آن دنیایی که مذمّت کرده است دل بستن به دنیا است و الّا دنیا که بد نیست. دنیای هر کس هم نسبت به خود او است. در گذشته خدمت شما گفتم که حدیث جامعی داریم به عنوان «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِ خَطِیئَهٍ»[۸] عجب حدیثی است. محبّت دنیا سر هر خطایی است. الآن فقط محبّت دنیا است. کارخانهی اسلحه درست میکنیم نان میخواهیم بخوریم دیگر اسلحه باید فروخته بشود. چه کار کنیم؟ جنگ بیندازیم اینها فروخته بشود. رسماً همین است.
شما دقّت بفرمایید اگر کسی اینها را متوجّه نشود میتوانیم بگوییم فکر او ضعیف است. اسلحه است درست میشود. یکی دو عدد هم نیست خط تولید است. بالاخره باید مصرف بشود دیگر. چطور مصرف بشود؟ جنگ میاندازیم مصرف میشود. بچّه میمیرد، بچّهی کوچک قطعه قطعه میشود، آدمها میمیرند. مهم نیست، من دلار داشته باشم، هیچ مهم نیست.
حمل اسلحه آزاد باشد، چرا؟ اینها میرود در دبستانها، دبیرستانها میزنند دسته دسته دانشآموز میکشند. برویم ببینیم رأی میآورد که آن را منع کنیم. میروند میگویند که نه، رأی نیاورد، برای اینکه بعضی از اینها سهامداران آن کارخانهی اسلحهسازی هستند. بچّهی کوچک بیفتد روی زمین بمیرد، خون بریزد مهم نیست، من دلار داشته باشم، من پول داشته باشم. عجب دنیایی شده است.
«حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ» محبّت دنیا رأس هر خطایی است. بعضیها این را طور دیگری خواندند، گفتند که «الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ» که میگوییم «ر» آن را بدهیم به این طرف میشود «حُبُّ الدِّینار أُسُّ کُلِّ خَطِیئَهٍ». «ر» را بدهیم به این طرف اینطور میشود دیگر. «ر» «رأس» را بگیریم «حُبُّ الدِّینار أُسُّ کُلِّ خَطِیئَهٍ» محبّت دینار پایهی هر خطایی است.
مدح و ذمّ مال دنیا در مقامات حریری
میگویند درست است دینار خیلی کارها میکند امّا… حریری -شنیدید که مقامات حریری- حریری مقامات دارد که خیلی عجیب است. یک وادی میخواهم وارد بشوم که بحث من عوض میشود. آنجا دینار را مدح میکند میگوید که: «أکرِم بِهِ أصفَرٌ راقَت صُفرَتُهُ» تا میگوید میگوید میآید میگوید: «لُولا التُّقَی لَقُلتُ جَلَّت قُدرَتُهُ» اگر تقوا نبود میگفتم «جَلَّت قُدرَتُهُ» عجب قدرتی دارد، روی مرده میگذاری زنده میشود، عجب!
در صفحهی بعدی میگوید: نه، من حرف خود را پس میگیرم. میگوید که: پول خوب نیست. بعد میگوید که: «یَبدو بِوَصفَینِ لِعینِ الرّامِقِ». برعکس آن را گفته است. «زِینهُ مَعشُوقٍ وَ لَونُ عاشِقٍ». این هم اینگونه چشمها را خیره میکند، خود را زینت میدهد، امّا اینقدر بد است که
«لَولاهُ لُم تُقطَع یَمِینُ سارِقٍِ وَ لا بَدَت مَظلِمَهٌ مِن فاسِقٍ»
اگر این نبود هیچ وقت دست دزد بریده نمیشد، هیچ ظلمی هم نمیشد.
این طرف مدح کرده آن را –این یک فنّ است- هیچ چیز برای آن نگذاشته، این طرف هم آن را ذمّ کرده است. به هر حال دینار درست است خیلی کارها میکند ولی بخشی از دنیا است. دنیا وسیعتر از دینار است. دنیای من ممکن است همین صحبتها هم باشد، قصد قربت نداشته باشم بگویم حالا بروم بالاخره یک عدّهای هم جمع میشوند و طیّب الله هم میگویند، برویم ببینیم چه میشود. چیزی که برای خدا نباشد آن دنیای آدم میشود. حالا دنیای شخصی همین درس ممکن است باشد. یک شخصی کتابهای او دنیای او باشد. یک شخصی یک چیز کوچکی دنیای او باشد که در آن غرق بشود. دنیا گفت:
چیست دنیا از خدا غافل بدن نی طلا و نقره و فرزند و زن
خلاصه دنیا را بدانیم که چیست. دنیا چیزی است که ما را از خدا غافل کند. اگر غافل نکرد دنیا نیست، عیب ندارد. حالا عنایت حدیث را عنایت بفرمایید. اگر ما آرزوها را دراز کردیم چه میشود؟ چه اشکال دارد؟ شب که خوابیدیم تا بخوابیم چند تا آرزو کنیم دیگر، چند تا عیب ندارد.
نقل آن درویش را شنیدید که یک دبّه روغن داشت و آن را آورده بود شهر بفروشد. دبّه را جلوی خود گذاشت و گفت من این را میفروشم روغن خوبی است پول خوبی به من میدهند. یک خانه میخرم بعد هم یک زن هم پیدا میکنم یک خانم خیلی محترمهای با او ازدواج میکنم، کلفت و نوکر هم میآورم و این خانم چون خیلی عزیز خواهد بود هر کدام از این کلفتها و نوکرها با او مخالفت کنند با این عصا میزنم. یک ضربه زد کوزه شکست و روغنها ریخت.
مشغول بودن برخی از انسانها به دنیا حتّی در عالم برزخ
خدا نصیب نکند آیت الله سراج السّالکین آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (رضوان الله علیه) میفرماید که: شخصی در نجف مرد مثل اینکه بقّال بود، کاسب بود. عدّهای رفتند میرزا جواد آقا را بالای سر او برده بودند میگوید دیدند که فقط میگوید سه درهم، چهار درهم، پنج درهم. البتّه بنده خاک پای شیخ حسنعلی نخودکی نمیشوم واقعاً میگویم امّا ما طلبه هستیم. کشف برای غیر صاحب کشف برهان هم میخواهد. صاحب کشف برهان نمیخواهد، مسئلهی او حل است. امّا کسی که یک کشفی کرده من طلبهی «ضرب زیدٌ» باید برهان داشته باشم و در گذشته خدمت شما گفتم که کشف صحیح با برهان هیچ فرقی ندارد الّا در ظهور و خفا.
خلاصه ایشان کشف فرموده بودند. من کوچکتر از این هستم. از خدا میخواهم که برهان آن را روزی من کند. ایشان به آقا شیخ حسنعلی فرموده بودند: بعضیها اینقدر گرم دنیا میشوند و رتبهی معنوی آنها پایین است حتّی مردن خود را نمیفهمند، میمیرند میروند. همین نزدیک جان دادن میگوید دو درهم، سه درهم در قبر هم همینها را میگوید. ایشان میگوید حاج شیخ حسنعلی از صاحبان قبر این کلمات را شنیده بوده است. اصلاً مردن خود را هم نمیفهمد.
پس چه میشود؟ دیگر من نمیدانم. بالاخره آنجا در برزخ حاضر است تا روز قیامت او را بیدار میکنند به اندازهی موجودی او با او رفتار میکنند. بالاخره نمیآیند توقع آقا میرزا جواد آقا را از او داشته باشند، توقع کلینی را، توقع بوعلی سینا را از او داشته باشند.
چند مردمآزاری کرده، بدجنسی کرده، با او حساب میکنند. چند نیکی کرده بالاخره با او حساب میکنند. گاهی وقتها هم میشود که یک مقدار رتبهی او بالاتر میشود، مردن خود را میفهمد ولی در تاریکی میماند.
یکی از صاحبان دل (رضوان الله علیه) که اسم او را نمیآورم سر یک قبری رفته بود شنیده بود که صاحب قبر مدام میگوید: قیامت کجا است؟ قیامت کجا است؟ قیامت کجا است؟ رتبهی این یک مقدار بالاتر از آن مردهای است که مردن خود را هم نمیفهمد. دنیا است دیگر، اینقدر احاطه میکند که مردن خود را هم نمیفهمد، میرود در قبر هم میگوید که: چه شد؟ چند درهم؟ پنج درهم. مخصوصاً در قبر خود میگوید.
بیمناک بودن امیر المؤمنین از تبعیت از هوی و آرزوی طولانی
«وَ لِذَلِکَ قَالَ أمیرُ المُؤمِنینَ (علیه السّلام): إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ». وای، تن انسان میلرزد که امیر المؤمنین امام العالمین بیاید بفرماید که ترسیدنیترین چیزی که من بر شما مردم میترسم دو امر است. الله اکبر! ما خیلی امور داریم که ترسیدنی است ولی این طبیب نفوس جهان روی دو امر دست گذاشته است که اینها ترسیدنی امر هستند.
«إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ اثْنَانِ» به راستی ترسیدنیترین امری که من بر شما مردم میترسم دو امر است، چیست؟ دو امر است : «اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ» یکی تبعیت از هوای نفس است. همیشه باید مراقب باشیم هویپرست نباشیم. شخصی دارد حرف میزند او را دوست نداریم امّا انصاف بدهیم ببینیم بلکه یک وقت حرف خوبی زد. چون این میگوید قبول نمیکنم نه، هویپرست نباش.
رفیق نااهلی آمده تو را دعوت میکند خدای نکرده به هویپرستی میگوید: یک دقیقهی آن عیب ندارد. نه، یک وقت دیدی رفتی برنگشتی. اینها که رفتند چرا برنگشتند؟ هیچ کدام نگفتند ما میرویم قربه الی الله گرفتار بشویم. همین به آنها گفته شده یک دفعه عیب ندارد. یک بار هویپرستی کافی است.
«اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ». یکی تبعیت کردن از هوای نفس، یکی طول دادن آرزوها. نتیجهی آن چیست که امام اینقدر میترسد؟ «أمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ» امّا تبعیت از هوی جلوی حق را میگیرد. تمام این گمراهان عالم همه برای هویپرستی است. یک کدام از آنها باانصاف بنشینند ده خط، بیست خط، دو صفحه از این کتابهایی که نوشته شده را بخوانند هدایت میشوند، چون ما دیدیدم که شدند امّا خیلی قلیل.
کتاب چاپ میکنند میآورند میگویند: رها کن بگذار در کوزه آبش را بخور. حاضر نیست دو خط مطالعه کند. «أمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ» امّا تبعیت کردن از هوی جلوی حق را میگیرد «وَ أمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیَنْسَى الْآخِرَهَ» امّا طول دادن آرزوها آخرت را از بین میبرد. دیگر دائم در این فکر است که سه هزار متر خانه، کلفت، نوکر، سردر ما باید اینطور باشد، سنگهای آن باید از کجا بیاید، خیلی باید خوب باشد.
من به یاد میآورم زمان قبل از انقلاب –الآن نمیدانم- ما بچّه بودیم، نوجوان بودیم یک عدّه پول قابل توجّهی خرج میکردند -شده بود این را از خود نمیگویم. الآن صحیفهی سجّادیه جلوی من است کلام امام را داریم میخوانیم. این مسائل بوده که عرض میکنم- بنده جوان و نوجوان بودم دیده بودم، شنیده بودم شخص یک پول قابل توجّهی خرج میکرد که شمارهی شناسنامه با شمارهی ماشین با شمارهی تلفن یکی باشد که در یک مجلسی که مینشیند به دو بیچاره بگوید شمارهی ما همه یکی است.
آن وقتها موبایل هم نبوده و الّا موبایل را هم آنطور میکردند. دیگر خوشبختانه آن نبوده است. تلفنهای تهران پنج رقمی بوده است. ماشین و شناسنامه… مثلاً چیست آدم به این اندیشه بخوابد، با این اندیشه بلند شود؟! دیگر معلوم است برای معنویت جایی نمیماند، برای آخرت جایی نمیماند.
«أمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیَنْسَى الْآخِرَهَ». این از این.
پناه بردن به خدا از بد بودن باطن
دوم: «وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ سُوءِ السَّرِیرَهِ»[۹]. وای خدایا پناه میبریم به تو از اینکه بدباطن باشیم. خود ما یک وقت فکر کنیم اگر بدباطن هستیم اصطلاح کنیم. میفرماید که: «سَرِیرَه» فعیله است به معنای مفعوله یعنی مسروره، چرا؟ آن وقت «وَ هِیَ عِبارهٌ عمّا أُسِرَّ وَ ما أخفِیَ فِی القُلُوب مِن العَقائِدِ وَ النِّیَّاتِ وَ غَیرِها»[۱۰].
هر کس سریرهای دارد. ممکن است سریرهی شما خوب باشد، عقاید خوبی باشد، افکار خوبی باشد، نه سوء سریره، میگوید باطن بد. سریره یعنی چیزی که مخفی شده است، برای این میگوید چون میگوید فعیله به معنای مفعوله است یعنی «أُخفِیَ وَ أُسِرَّ».
میفرماید که: «فَسُوءُ السَّرِیرَه عِبارَهُ عَن کُلِّ قَبیحٍ یُخفِیهِ الإنسانُ و یَستُرُهُ» هر قبیحی که انسان آن را مخفی میکند. خدای نکرده مثلاً میگویم ما رفتیم خانهی کسی بندهی خدا تهیه دیده احترام کرده حالا آنجا ما یک باطن بدی داریم خدا نکند زبانم لال إنشاءالله که چنین آدمی پیدا نمیشود امّا در این فکر است که حالا این خانم او که پذیرایی میکند ببینم این چه شکلی است. این سوء سریره است. این به تو احترام کرده است. این اصلاً ناجوانمردی است. برای همین هم حضرت لقمان (علیه السّلام) به پسر خود میفرماید که: پسر جان از تعالیم چهارصد پیامبر چهار مورد در آوردم یکی هم این است که «إذَا کُنتَ فِی بَیتِ الغَیر فَاحفَظ عَینَک» در بیت غیر که بودی چشم خود را حفظ کن. اگر بنویسند البتّه یک کتاب حرف میشود. فقط نگاه کردن به زن نیست. یعنی به زرق و برق نگاه کنی، یاد تو است این خانه خیلی بازرق و برق است، نعمتهای خدا کوچک به نظر تو برسد بگویی خوش به حال اینها، مثلاً اینها هم زندگی میکنند ما هم زندگی میکنیم. بعضیها خیلی ناشکر هستند خلاصه همان نگاهها اینها را ناشکر میکند. حالا از اینجا میگذریم. اینجا مطلب زیاد است.
پناه بردن به خدا از کوچک شمردن گناه صغیره
یکی از مواردی که به خدا پناه میبرد «وَ احْتِقَارِ الصَّغِیرَهِ»[۱۱]. کوچک شمردن گناهان کوچک. خلاصه خیلی در اینجا هم احادیث داریم که احتقار صغیره، گناه را کوچک شمردن یکی از آفتهای خیلی بد است. بگذارید حدیث آن را هم برای شما بخوانم. میگوید که: رسول خدا (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) به ابوذر فرمود: «لَا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِیئَهِ»[۱۲] ابوذر، به کوچکی گناه نگاه نکن «وَ لَکِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَیْتَ» نگاه کن به کسی که معصیت او را کردی او بزرگ است. الله اکبر!
یک حدیث خطرناک هم داریم. «وَ عَن زَیدِ الشَّحّام» او هم از روات است «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السّلام)» امام صادق (سلام الله علیه) فرمود که: «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ».[۱۳] عجب! از این گناهان تحقیرشده و کوچکشده بترسید. چون یک عدّه هستند که میگویند. آقا چرا اینطور میکنی؟! برو آقا، حتماً در اجتماع نیستی. مردم یک کارهایی میکنند که برای ما نماز شب است.
این ترسیدنی است، چرا؟ ناامید نمیکند ولی ترسآور است. بالاخره در توبه باز است. «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لَا تُغْفَرُ». جمع مؤنث سالم وقتی که بخواهد منصوب بشود با کسر منصوب میشود. «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ» میگوییم. در قرآن هم میگوییم «جَعَلَ الظُّلُماتِ»[۱۴] چه؟ «وَ النُّورَ».
میگویند که ملّا محمّد مامقانی پدر این نیّر، همان نیّر تبریزی شاعر بزرگ معروف، بعضی از فرق گمراه را داشته محاکمه میکرده یک نفر در آنها ادّعا این کرده است که من نایب امام زمان هستم. در دادگاه قرآن را که میخوانده گفته بود که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی… جَعَلَ الظُّلُماتَ وَ النُّورَ» ظلماتِ باید بگوید جمع مؤنث سالم حالت نصب آن با کسر است. آن وقت ناصر الدّین شاه در تبریز ولیعهد بوده است. ناصر الدّین شاه میگویند یک مقدار سیوطی خوانده بوده و این بیت ابن مالک را برای او خوانده بود که
«وَ مَا بتاءٍ وَ ألِف قَد جُمِعا یُکسَرُ فِی الجَرِّ وَ فِی النَّصبِ مَعا»
یعنی چیزی که با الف و تا جمع بسته در جرّ و نصب در هر دو مکسور میشود. «یُکسَرُ فِی الجَرِّ وَ فِی النَّصبِ مَعا». آن فرد گمراه گفته بود: آقا جان ببین، نحو و صرف دو ملک بود ما آنها را آزاد کردیم رفتند، بیخیال باش، هر طور میخوانی بخوان.
مفهوم گناه کوچکشمردهشده
خلاصه اینجا باید اینطوری بخوانیم «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السّلام): اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ» با کسر بخوانیم. از گناهان حقیرشده بترسید «فَإِنَّهَا لَا تُغْفَرُ» اینها بخشیده نمیشود. البتّه این را گفتم تتمیم آن را هم گوش بدهید نگویید که در توبه بسته شده است. نه، گوش بدهید. «قُلْتُ: وَ مَا الْمُحَقَّرَاتُ» زید شحّام میگوید به امام صادق (سلام الله علیه) عرض کردم که: آقا محقّرات گناهان تحقیرشده چیست؟
فرمود که: «الرَّجُلُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَقُولُ طُوبَى لِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی غَیْرُ ذَلِکَ». مرد گناه میکند میگوید: کاش غیر از این من دیگر نداشته باشم. یعنی این دیگر عیب ندارد، کاش غیر از این…
گاهی وقتها میگویند چرا فلان کار را کردی؟ کاش گناه ما این بود. اینگونه حرفها بخشیده نمیشود باید برود توبه کند. توبه که بکند خدا میبخشد. بگوید پروردگارا اشتباه کردم، معذرت میخواهم، توبه کردم. باز «عَن أمیرِ المُؤمِنِینَ (علیه السّلام): أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ»[۱۵] شدیدترین گناه گناهی است که صاحب آن آن را خوار بشمارد. بگوید اینکه چیزی نیست. حالا تمام شد.
پناه بردن به خدا از شر شیطان
یکی از اموری که حضرت یاد میدهد اینکه ما به خدا پناه ببریم. «وَ أَنْ یَسْتَحْوِذَ عَلَیْنَا الشَّیْطَانُ»[۱۶]. میفرماید که: خدایا پناه میبریم از اینکه شیطان بر ما غلبه کند. «اِستَحوَذَ عَلَیهِ الشَّیطان: غَلَبَهُ»[۱۷] شیطان غلبه کند. ببینید یعنی چه دقّت بفرمایید.
یک وقتهایی هست که شیطان یک موجی میفرستد که ما الآن اینجا نشستیم حالا عزیزان نشستند، خواهرها، برادرها اهل تقوا هستند، خوب هستند، معنویت دارند، شیطان میگوید که: بگذار یک موجی بفرستم ببینم چه میشود. موج میفرستد. اگر دنبال این موج رفتی غلبه میکند، نرفتی نه.
یک آیه برای شما بخوانم. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا»[۱۸] ای جوانان، الحمدلله باتقوا هستید. قدر خود را بدانید. خدا تقوای شما را إنشاءالله بیشتر کند. «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ». طائف اینجا دو تفسیر شده است. طائف یک عدّه به معنای طیف یعنی همان موجی که میفرستند تفسیر کردند، یک عدّه طائف را طوافکنندهی از شیطان.
شیطانها مرتّب در طواف هستند ما که آنها را نمیبینیم. مدام مرتّب میآیند و میروند، همه جا هم هستند. این به این معنا نیست که بترسیم برویم نزد دعانویس و بگوید تو موکّل داری و… چه خرافاتی بین مردم رایج شده است من نمیدانم. به خدا پناه میبریم. خانم میرود نزد دعانویس، آقا میرود. چیست؟ حاج آقا گفتند اسم او را عوض کنید. آخر این حرف شد؟! یک نفر یک جا گفته بقیه هم یاد گرفتند. آخر اینقدر تقلید کردن از این و آن، اینقدر این حرفها را بازگو کردن، عقل کجا رفته است؟!
یک آدم بداخلاق است اسم خود را عوض کند خوشاخلاق میشود؟ تو بگو. اسم این ثریّا است نیش میزند، از فردا اسم او را بگذار آزیتا، درست میشود؟ اخلاق عوض میشود؟ باور میکنند. موکّل تو اینطور شد، موکلّ تو آنطور شد. این زن و مرد را اسیر کردند. این زن و مرد ۲۴ ساعت دعا بخوانید، به خدا پناه ببرید، صدقه بدهید، نذر بدهید، این حرفها چیست؟!
من یک عمری خدمت آیت الله آقای بهاء الدّینی، آقای بهجت، آقای طباطبایی، این بزرگان رسیدم یک نفر از آنها تا کنون از اسم عوض کردن و موکّل صحبت نکردند. مردم را دارند اذیّت میکنند. حالا ما میگوییم شیطان همه جا وجود دارد فردا میگوید: بله دیگر فاطمینیا هم گفت که شیطان است. بله شیطان تو را کاری نمیکند.
«إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»[۱۹]. سورهی اعراف است. شیطان و دار و دستهی او شما را میبینند از جایی که شما او را نمیبینید. شیطان چیزی نیست که یک مخلوقی هستند برای خود میگردند. اینقدر بگردند که خسته بشوند، طوری نمیشود. امّا واقعیت است که اینها میروند و میآیند.
پس آیه اینطور شد «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ» میفرماید که: کسانی که اهل تقوا باشند طوافکنندهی از شیطان با اینها مسّ کند. میآید که برود یک تنه به انسان میزند. نه اینکه تنه بزند بیفتی، یک مسّ است آن هم مخصوص خود او است. یا موج میفرستد «طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ» که علّامه طباطبایی هم دو شکل تفسیر فرمودند که هر دو شکل میشود.
خلاصه فرق متّقی با غیرمتّقی چیست؟ غیر متّقی میگوید «لبّیک» چشم، میرود رفت دیگر «اِستَحوَذَ عَلَیهِ الشَّیطانُ» شیطان به او غلبه کرد. امّا متّقی چه میشود؟ برعکس است. گوش بدهید آیه با جان انسان حرف میزند. «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا». آن غیر متّقی میگوید چشم، این ولی متذکّر میشود، چه؟ به من چه گفت؟ مگر من به حرف این گوش میدهم؟ «فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ». آن وقت چشم او باز میشود. در این چشم او باز میشود یک اسراری وجود دارد که بیمقدّمه است الآن نمیتوانم بگویم، بگذارید باشد إنشاءالله بعداً اگر صلاح بود خدمت شما بگویم.
این خیلی مهم است، شیطان اشاره میکند بلند میشود میآید، تقوا ندارد. امّا اینجا تقوا دارد «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ» وقتی یک موجی رسید «تَذَکَّرُوا» تازه متذکّر میشود میگوید من؟ من در مقابل ربّ العالمین معصیت کنم؟ این همه نعمتها به من داده، این هم تا حالا در ناز و نعمت من را نگاه داشته، من را به این سنّ و سال رسانده معصیت کنم؟ «تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ». تازه چشم او هم باز میشود. پناه میبریم از شیطان به ما غلبه کند یعنی تقوایی که داریم نگاه بداریم. این یک بخش.
پناه بردن به خدا از دچار شدن به نکبت زمانه
بقیهی آن را گوش بدهید. «أَوْ یَنْکُبَنَا الزَّمَانُ» اینجا یک لغتی را میخواهم برای شما تفسیر کنم. ما عجم هستیم، عرب که نیستیم. عجم هستیم خیلی هم خوب هستیم. چه اشکالی دارد هر کس زبانی دارد. میرویم زبان قرآن را یاد میگیریم استفاده میکنیم. قرآن هم بر ما نازل شده روی چشم ما است، نور ما است، از پروردگار رسیده است.
میخواهم بگویم در محاوره کلماتی وجود دارد که در بحث علمی آن کلمات را باید کنار بگذاریم. اگر دقّت بفرمایید ما چیزی که حال به هم زن باشد –خیلی ببخشید میخواهم لغت تفسیر کنم. من را ببخشید- حال به هم زن باشد میگوییم نکبت. نکبت به معنی حال به هم زدن نیست. اوّلاً اصل آن نَکبه است. نَکبه در قاموس فیروزآبادی مینویسد یعنی مصیبت. نکبه یعنی زیر و رو شدن زندگی کسی. بلا میآید، مصیبت میآید مغازهی او از دستش میرود، مغازه میرود، خانه میرود. اشکال ندارد میرود یک گوشهای مینشینند اجارهنشین میشوند. پس چه شد؟ نکبت. به این میگویند نکبت. یک دفعه زیر و رو شد، مصیبت است.
نمونهای تاریخی از دچارشدگان به نکبت زمانه
اگر دقّت کرده باشید در تاریخ میگویند نکبت برامکه. برامکه یک افرادی بودند که خیلی مقرّب خلیفه بودند. هیچ کس باور نمیکرد که مثلاً یک روز اینها از خلیفه جدا بشوند حتّی بگویند که هارون یک قبایی داده بود که دو تا یقه داشته که یکی از این برامکه را میآورد با هم میپوشیدند که دو سر از یک پیراهن بیرون میآمد. یعنی میگفت حتّی من میخواهم با تو در یک پیراهن زندگی کنم.
آن جعفر برمکی بود، فضل بن یحیی بود. فضل بن یحیی را دار زدند که حالا به این و آن یک مقدار پول میرساند، احسان میکرد. وقتی به دار کشیده بودند شاعر آمد گفت که:
«جَزعتُ عَلَیکَ یا یَحیی بنِ فَضلاً وَ مَن یَجزَع عَلَیکَ فَلا یُلامُ»
من بر تو جزع کردم، برای تو بلند گریه کردم. هر کس بلند گریه کند هیچ ملامت هم ندارد تو خوب بودی. بعد میگوید که: اگر چنانکه خلیفه یک نگهبان اینجا نمیگذاشت اصلاً ما میآمدیم دور این دار تو طواف میکردیم. اصلاً مثل مکّه (نعوذ بالله) طواف میکردیم. میگوید که:
«لَطُفنا حَولَ جِزعِکَ وَ استَلَمنا کَما لِلنَّاسِ بِالحَجَرِ استِلامٌ»
همینطور که مردم استلام میکنند استلام حجر میکردیم. یعنی طوری شد که اینها را دار زد و انداخت، نکبت برامکه. یک داستانی را نقل میکند که من این داستان را برای شما میگویم. میفرماید که: این داستان نکبتها و زیر و رو شدنها خیلی است. میگوید: یک نفر به نام عبد الله بن بعد الرّحمن در کوفه «دَخَلتُ إلَی أمِّی فِی یَومِ أضحَی» میگوید روز عید قربان نزد مادر خود رفتم. این را عبد الله بن عبد الرّحمن میگوید. «فَرأیتُ عِندها عَجوزَهً فِی أطمارٍ رَثَّهٍ»[۲۰] دیدم یک عجوزهای نزد او نشسته، تمام این لباسها تکّه و پاره است. میگوید که: «فِی سَنهِ تِسعین وَ مائه» این قضیه در سنهی ۱۹۰ بود. حالا گوش بدهید جالب است. «فإذَا لَها لِسانٌ وَ بَیانٌ» خیلی هم این زن، این عجوزهای که لباسهای تکّه و پاره پوشیده بود خوش بیان بود. دیدم عجب زیبا صحبت میکند. این چه کسی باید باشد؟!
«فَقُلتُ لِأمِّی: مَن هَذِهِ؟» به مادر خود گفتم این چه کسی است؟ گفت: «هَذِهِ عِنایَه أمُّ جَعفرِ بنِ یَحیَى البَرمَکِی» میگوید که: این عنایه مادر جعفر برمکی است. «فَسَلَّمتُ عَلَیهَا» به او سلام دادم، خاله سلام. بالاخره انسان محترمی بود به آن روز افتاده بود. بعد گفتم که «قُلتُ: أصارَکَ الدَّهرُ إلى ما أرى؟» آیا این زمانه تو را به این روزگار انداخته است؟ «فَقالَت: نَعَم یا بُنَیَّ» پیرزن گفت: بله پسرجان «إنّا کُنّا فِی عَوارِی ارتَجَعَهَا الدَّهرُ مِنّا» یک عاریههایی زمانه به ما سپرده بود دوباره از ما گرفت. «قُلتُ: فَحَدّثِینِی بِبَعضِ شَأنِک» گفتم: بعضی از این حالات خود را برای من بگو. «فَقالَت: خُذهُ جُملَه» گفت: پسر جان اجمالاً حرفهای من را دریافت کن.
چه زن خوش بیانی بوده است. واقعاً الآن اگر این زن اینجا بود او را میبردیم درس ادبیات میگفت. گفتم: مادر جان بگو. گفت: «لَقَد مَضَى عَلَیَّ» زمانی بر من گذشت صبح که میکردم بیدار میشدم چند صد کلفت فقط منتظر فرمان من بودند و الآن میبینی که به این روزگار افتادم. الآن آمدم که دو پوست گوسفند به من بدهی. حالا مثلاً یکی را زیر خود بیندازم یکی را روی خود بیندازم.
میگوید: «فَرَقَّیتُ لِحالِهَا» خیلی دل من سوخت نزدیک شد که برای او گریه کنم. انسان با این همه ثروت و دولت حالا آمده دو پوست گوسفند میخواهد. «وَ وَهبتُ لَهَا دَراهِم» عوض پوست گوسفند یک مشت پول دادم، درهمهایی دادم. «فَکادَت تَمُوتُ فَرحاً» نزدیک بود از شادی پیرزن بمیرد.
بالاخره این خدا اینچنین میکند منتها اصطلاحاً میگویند که زمانه مثلاً وضع او را عوض کرد. به زمان نسبت میدهند. اینها کار خدا نیست. یعنی در اصل کار خدا است. خدا بالای سر است. خدا نخواهد نمیشود، امّا برای گناهان خود ما است، گناهان بشر است. «ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ»[۲۱] دیگر. هر چه برسد از خود تو است، تازه «یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ»[۲۲] از بسیار از آنها هم خدا عفو میکند. خلاصه میگوید: خدایا پناه میبریم از نکبت زمانه که زمانه بیاید ما را به مصیبت دچار کند، ما را زیر و رو کند. دو جملهی دیگر بگویم. دیگر چیزی نمانده است.
پناه بردن به خدا از اسراف
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ تَنَاوُلِ الْإِسرَافِ»[۲۳] خدایا، از اسراف به تو پناه میبریم. حالا چرا میگوید تناول؟ میفرماید که: «یُقالُ: نَاوَلتُهُ الشَّیءَ فَتَناوَلَهُ أی: أخَذَهُ»[۲۴]. میگوید اوّل به معنای اخذ است «ثُمَّ تُوُسِّعَ فِیهِ» سپس یک وسعتی در این لغت در استعمال به وجود آمد «فَاستُعمِلَ بِمَعنَى التَّعاطِی وَ هُوَ الإقدامُ عَلَی الشَّیءِ وَ فِعلِهِ» یعنی اقدام به اسراف نکنیم. تناول یک وقت میتواند کسی ببیند بگوید یعنی اسراف نخوریم. نه، بعضی از عوام میگویند تناول بفرمایید. نه یعنی به اسراف اقدام نکنیم.
اسراف هم خیلی حرفها در خانوادهها زده میشود و شما این عروسی را گرفتید در آن اسراف کردید. در این مهمانی اسراف بوده است. این لباس اسراف است. اسراف اسراف تا آخر. اسراف اصلاً چیست؟ من یک جمله خدمت شما میگویم. ما یک جایی رفته بودیم گاهی وقتها من میروم سمینارها، سمینارها را من خراب میکنم.
یک وقت یک سمینار امر به معروف و نهی از منکر بود من را بردند گفتند اوّل تو حرف بزن. من حرف زدم. چهار نفر آدم باشخصت آمده بودند بعد از من حرف بزنند، برگشتند رفتند. رسماً رفتند. گفتند چه شده؟ گفتند: ما آنهایی که میخواستیم بیاییم بگوییم منکر است این فاطمینیا گفت اینها هیچ کدام منکر نیست. طفلکها برگشتند رفتند. آمده بودند بگویند مثلاً منکر است.
گاهی وقتها هم سمینارها را خیلی طول میدهند من میروم یک جمله حرف میزنم به فضل خدا همه درست میشود. طول دادن حرف درست نیست. سمینار است حرف زدن این بندهی خدا میریزد. یک دفتر سررسید دست او است که نوبت به او برسد. معمولاً هم لاطائلات گفته میشود. تعارف که نداریم. حالا بعضی جاها حرفهای مفید هم زده میشود.
ما رفتیم دیدیم که سه روز در اسراف صحبت شده، ناهار دادند، شام دادند، صبحانه دادند، سر و صدا، ماشینها آمده است. چه خبر است؟ چه شده است؟ نوبت به من رسید. گفتم: من یک کلمه میگویم حالا میگویید فلانی را دعوت کردیم یک کلمه حرف زد بگویید عیب ندارد، من نمیتوانم اینجا پر کنم. چون بعضی وقتها مردم از کثرت خوشحال میشوند.
پزشکانی به من مراجعه کردند میگویند که: مریض نزد ما میآید اگر بگوییم دوای شما آسپرین بچّه است میگوید: این هم شد دکتر؟! میگفت باید کیسه را پر کنیم. رسماً به عنوان مسئلهی شرعی میپرسیدند. کیسه را پر نکنیم اصلاً ما را قبول ندارند. ما هم مجبور هستیم پر کنیم.
یک آقایی از علما -خدا او را رحمت کند- اسم او را نمیبرم. ایشان یک ناراحتی پیدا کرد سنّ او هم بالا بود. خدا او را رحمت کند، روح او را شاد کند، خیلی بزرگ بود. او را بردند لندن، میگفت که: آنجا پزشکی آمد نشست گفت: شما از ایران تا اینجا –مفاد حرف او این بود- از ایران تا اینجا برای چه آمدید؟ خدا شاهد است گفته بود داروی شما فقط آسپرین بچّه است. گفت به پسر خود گفت: بلند شو برویم. گفت: آقا جان یک دقیقه صبر کن مگر کرج میخواهیم برویم. بگذارید بروم بلیط بگیرم.
مردم دنبال کثرت هستند. اگر من الآن یک کلمه حرف بزنم… یک وقت شخصی از من یک مسئلهای پرسید گفتم: این چهار تا است، یک، دو، سه، چهار. گفت: حاج آقا من میخواهم خدمت شما باشم. گفتم: پس بگو میخواهی اذیّت کنی. چهار تا را گفتم دیگر. نه، ما میخواهیم خدمت باشیم این است. یعنی چهار تا را مثلاً ۱۶ تا بکنم؟
بندهی روسیاه رفتم در آن سمینار اسراف یک جمله گفتم. بعضی از صاحبان خرد و انصاف واقعاً قبول کردند. اینقدر نباید حرف بزنیم. مولا امیر المؤمنین فرمود: «الْعِلْمُ نُقْطَهٌ»[۲۵] علم یک نقطه است «کَثَّرَهَا الْجَاهِلُونَ» جاهل آن را کثرت میدهد، آن را هزار صفحه کتاب میکند. اصلاً این حرفها نیست.
راه تشخیص مصادیق اسراف
اسراف را تشخیص دادن کار سادهای نیست من بگویم که این اسراف است نه. آقا این لباس که شما خریدی اسراف است. چه میدانی اسراف است؟ چون گرانتر است؟ نه. گرانی معنی اسراف نمیشود. اصلاً یک کلمه اسراف یعنی هر خرج غیر عاقلانه. یک کبریتی بیجا کشیدی فوت کردی این اسراف است. یک دانه کبریت است.
اگر دیدی یک وقت ماشین میخری برای تجمّل آن زیاد پول میدهی، برای اینکه بگویند به به عجب ماشینی بود. من در این کارها زیاد خبره نیستم ولی دیدم که مثلاً ماشینی که صد میلیون تومان بود از نظر ایمنی تمام شرایط ماشین چهارصد میلیون تومانی را داشت، امّا آن بالاخره چهارصد میلیون است تعارف که نداریم. من خبره نیستم من طلبه هستم مثال خدمت شما عرض میکنم. ببین حالا کم یا زیاد این را إنشاءالله به خاطر بسپارید.
من این را گفتم سمینار باطل شد همه راحت شدند بلند شدند آمدند. هر خرج غیر عاقلانه اسراف است حالا یک تومان باشد یا یک میلیون تومان باشد. اگر خرج غیر عاقلانه بود این اسراف است والسّلام.
پناه بردن به خدا از فقر
یک چیزی هم پناه میبریم. خدایا پناه میبریم به تو «وَ مِنْ فِقْدَانِ الْکَفَافِ» یعنی آن مقدار مالی که ما را اداره میکند آن مقدار هم یک وقت نباشد. یک وقت است خیلی زیاد، خدا برکت بدهد زیاد هم بود بود، امّا یک وقت هم فقط کفاف است. این کفاف را داشته باشیم. حدّاقل این دیگر نباشد. نمیگوید بیشتر از آن نداشته باشیم، میگوید: به تو پناه میبریم که این هم یک وقت نباشد. خدا کمک کند آبروهای ما را حفظ کند.
پناه بردن به خدا از سرزنش دشمنان
بعد میآید «وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ شَمَاتَهِ الْأَعْدَاءِ» از شماتت دشمنان به تو پناه میبریم. امام صادق اینها را به ما یاد میدهد و الّا خود اینها اینقدر به ایشان شماتت شده جواب هم ندادند، امّا من و تو ضعیف هستیم. شماتت خیلی بد است و آنها که شماتت میکنند باید بترسند. گاهی وقتها شماتت –یک نکتهی ظریفی را میخواهم برای شما بگویم خیلی مهم است. اگر من مردم کسی نمیگوید- ممکن است یک وقت یک شماتتی یک تعییری هم در بر بگیرد. اگر تعییر در بر آن باشد میفرماید: «مَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ، لَمْ یَمُتْ حَتّى یَرْکَبَهُ»[۲۶] هر کس مؤمنی را تعییر کند به چیزی نمیمیرد مگر به سر او بیاید. به سر خود تو هم میآید. شماتت نکن. شماتت خیلی سخت است. دیدی من به تو میگفتم این کارها را نکن، الآن چطور است؟ چشمت کور حالا دیگر بنشین. حالا تحمّل کن. بالاخره به حرف بزرگتر گوش نمیدهی حالا دیگر تحمّل کن، دیدی! حالا این اوّل آن است.
چون به اینها شماتت شد اینها طاقت داشتند. اینها به ما دارند یاد میدهند. ما طاقت شماتت نداریم. «وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ شَمَاتَهِ الْأَعْدَاءِ». شماتت خیلی بد است. شاعر میگوید: «کُلُّ المَصائِبِ قَد تَمُرُّ عَلَى الفَتَى» میگوید هر مصیبتی بر جوانمرد مرور میکند و میگذرد «فَتَهُونُ» آسان میشود «غَیرُ شَماتَهِ الأعدَاءِ» غیر شماتت. شماتت مثل اینکه خیلی چیز بدی است، جانسوز است. حالا ما ضعیف هستیم هر چه هستیم خدا همهی ما را إنشاءالله حفظ کند.
پناه بردن به خدا از فقر به اکفاء
یکی از چیزهایی که امام (علیه السّلام) یاد میدهد پناه ببریم به پروردگار «وَ مِنَ الْفَقْرِ إِلَى الْأَکْفَاءِ». یک وقت انسان بالاخره محتاج میشود میخواهد یک قرضی کند و اظهار احتیاج کند. نزد یک نفر میرود که انسان لایقی است مثلاً من طلبی داشتم به تأخیر افتاده است یا یک مهمانی است و فلان است اینقدر قرض اگر خود شما میدهید، جایی معرفی میکنید. بالاخره سخت است خدا محتاج نکند سخت است بالاخره ولی چارهای نیست، یک وقتهایی لازم میشود.
یک انسان بزرگی است، لایق باشد، امّا یک وقت است یک نفر انسانی مثل خود تو است. با هم در یک مدرسه درس میخواندید مثلاً حالا تو رفتی خوابیدی او ماشاءالله الآن دیگر زرق و برق دارد. با هم میگفتید و میخندیدید ای بسا تو او را در کلاس مسخره هم میکردی امّا الآن رفته نشسته آنجا میگویی یک چیزی دستی به من مرحمت کنی، خیلی سخت است.
این حدیث امیر المؤمنین خیلی زیبا است. خدایا ما چرا اینها را گوش نمیدهیم؟! خدایا چرا بر لوح قلب اینها را نمینگاریم؟! به خدا ما بعد از قرآن و اهل بیت به چیزی محتاج نیستیم. نمیگویم مطالعه نکنیم، نظر تنگ نیستم، حالا به آثار غربیها هم یک نگاهی کنیم اشکالی ندارد «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»[۲۷] ولی ما نیاز نداریم. به خدا قسم نیاز نداریم. اینها را ببین هر وقت کم آوردی سراغ کس دیگر برو. قرآن و اهل بیت برای ما بس است.
«فَعَن أمِیرِ المُؤمِنینَ (علیه السّلام): احْتَجْ إِلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَسِیرَهُ»[۲۸]. الله اکبر! نیازمند باش به هر کسی که میخواهی اسیر او میشوی. الآن رفتی قرض کردی اسیر او هستی تا بالاخره ادا کنی. یا طور دیگری محتاج هستی بالاخره اسیر او هستی، فقط قرض نیست. این یک.
«وَ اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظِیرَهُ» بینیاز باش از هر کسی که میخواهی مثل او میشوی. دیگر اینقدر دولا و راست شدن نمیخواهد. به احترام هم بکن، سلام و علیک هم بکن امّا دیگر خضوع، خشوع، بدبختی، این حرفها نیست، مثل خود تو است. این دو شقّ شد. «وَ أَفْضِلْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَمِیرَهُ» احسان کن به هر کس که میخواهی امیر او میشوی. حالا دیگر به تو احترام میکند، عزّت تو حفظ میشود.
مفهوم اکفاء
حالا اینجا میگوید که: «وَ الظَّاهر أنَّ المُرادَ بِالاَکفَاء: الأمثالُ وَ الأشباهُ فِی النَّسَبِ أو الحَسَب»[۲۹] میگوید که: مقصود از اکفاء امثال و اشباه در حسب و نسب است. بله یک وقت است همسن تو است ولی یک مقاماتی دارد، به یک مقاماتی رسیده است، یک حسب و نسبی دارد، یک امتیازاتی دارد، آن اشکال ندارد امّا یک وقت است عین خود من است. به شخصی گفتند کجا کار میکنی؟ گفت: نزد دایی خود. گفتند: دایی تو چه شغلی دارد؟ گفت: بیکار است.
حالا میگوید چرا اشباه گفته؟ میگوید که: «إنَّمَا خَصَّهُم بِالذِّکر» این را مخصوص به ذکر کرده است چون انسان از همسن و سال خود، از مثل خود چیزی بخواهد بگیرد بیشتر زجر میکشد. ولی یک احتمال دیگر هم داده است میگوید که: «وَ یَحتَمِلُ أن یَکُونَ المُرادُ بِالاکفَاء سائرُ النَّاس» چرا؟ استشهاد میکند با یک بیت منسوب به امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) میگوید که مراد به اکفاء همهی مردم هستند. ممکن است احتمال در این باشد که همهی مردم مقصود باشد که منسوب کردند به حضرت میفرماید:
«النَّاسُ مِن جَهَهِ التِّمثالِ أکفاءُ» این اوّلین بیت دیوان منسوب به دیوان امیر المؤمنین است. چرا میگویم منسوب؟ دیگر حرف در حرف میآید دیر میشود. من الآن دارم جلسه را جمع میکنم. یک وقتی که إنشاءالله مناسبت شد بگویم. دعا هم بکنید من یک زحمتی روی دیوان امیر المؤمنین کشیدم و دیدم بعضی شعرها اصلاً متعلّق به آقا نیست، آنجا بردند. اجمالاً حالا دیوان منسوب میگویند. این اوّلین بیت آن است:
«النَّاسُ مِن جَهَهِ التِّمثالِ أکفاءُ أبُوهُم آدَمُ وَ الأُمُّ حَوّاءُ»
مردم از نظر تمثال یکسان هستند، اکفاء هستند، پدر آنها آدم است مادر آنها حوّا است، بالاخره همه اکفاء هستند. یک احتمال اینطور هم داده است. یک احتمال هم داده است که اکفاء «الأمثالُ وَ الأشباهُ فِی النَّسَبِ أو الحَسَب». به هر حال اینها دیگر مسائلی است که امام (علیه السّلام) یاد میدهد و ما هم پناه میبریم. بقیهی آن هم مطالب خیلی عجیب و غریبی است که الآن بخواهم بگویم خیلی طول میکشد.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۶٫
[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۳۸۰٫
[۳]– سورهی عنکبوت، آیه ۴۱٫
[۴]– نهج البلاغه، ص ۴۹۲٫
[۵]– همان، ص ۴۹۳٫
[۶]– همان.
[۷]– بحار الأنوار، ج ۸، ص ۳۸٫
[۸]– همان، ج ۵۱، ص ۲۵۸٫
[۹]– الصحیفه السجادیه، ص ۵۲٫
[۱۰]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۳۸۱٫
[۱۱]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۶٫
[۱۲]– بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۷۷٫
[۱۳]– همان، ج ۷۰، ص ۳۴۵٫
[۱۴]– سورهی انعام، آیه ۱٫
[۱۵]– نهج البلاغه، ج ۵۳۵٫
[۱۶]– الصحیفه السجادیه، ص ۵۲٫
[۱۷]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۳۸۴٫
[۱۸]– سورهی اعراف، آیه ۲۰۱٫
[۱۹]– همان، آیه ۲۷٫
[۲۰]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۳۸۵٫
[۲۱]– سورهی نساء، آیه ۷۹٫
[۲۲]– سورهی شوری، آیه ۳۰٫
[۲۳]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۶٫
[۲۴]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۳۸۶٫
[۲۵]– عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج ۴، ص ۱۲۹٫
[۲۶]– کافی، ج ۴، ص ۸۱٫
[۲۷]– سورهی زمره، آیه ۱۸٫
[۲۸]– بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۴۲۱٫
[۲۹]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۳۹۳٫
پاسخ دهید