«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَی سَیِّدِ الأنبِیاءِ وَ أکرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلى أهْلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاۀُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

شرح دعای یازدهم صحیفه‌ی سجّادیه

به دعای یازدهم رسیدیم که إن‌شاءالله از برکات آن استفاده کنیم و إن‌شاءالله در آن سیری داشته باشیم. «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِخَوَاتِمِ الْخَیْرِ» این دعا برای عاقبت به خیری است، اسم آن خواتم الخیر است که در این دعا به ما یاد می‌دهند که عاقبت به خیری بخواهیم. می‌دانید که هرچه هست در عاقبت به خیری است. إن‌شاءالله خدا به حقّ صاحب این کلام عاقبت ما را به خیر کند.

FatemiNia-13941120-Sahifeh37-ThaqalainSite (1)

دنیا بالاخره می‌گذرد، آن‌قدر آمدند و رفتند، یک نفر رئیس بوده، یک نفر مرئوس بوده، خیلی چیزها که شرح آن مفصّل است. تمام این‌ها می‌گذرد و از بین می‌رود امّا عاقبت چه می‌شود؟ «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»[۱] عاقبت متعلّق به متّقین و پرهیزکاران است.

ایشان در این دعا در مورد عاقبت صحبتی دارد که من از همه دعوت می‌کنم دقّت بفرمایید، چند مطلب بسیار مهم در این دعا وجود دارد. می‌گوید: از اعظم مخاوف عاقبت به شرّی و عاقبت سوء است، از اعظم ترسیدنی‌ها است.

دستور پیغمبر برای عاقبت به خیری

«قَالَ بَعضُ العُلَمَاء: إنَّ الخَوفَ مِن سُوءِ الخَاتِمَه هُوَ الَّذی قَرَّحَ قُلُوبِ العَارِفینَ»[۲] ترس از بد عاقبتی چیزی است که قلوب عارفین را جریحه‌دار کرده است، واقعاً آن‌ها را ترسانده است. البتّه می‌گوید: «وَ زَلَّ فِیهَا أقدَامَ جَمَاعَهٍ مِن أهلِ العِرفَانَ» ‏قدم بعضی از اهل عرفان هم در این مسئله لغزیده و إن‌شاءالله بعداً خواهم گفت چطور لرزیده است؛ این مطالب دقیق است.

از ابن میثم بحرانی نقل کرده است. می‌گوید: پیغمبر اکرم (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) روی منبر نشسته بود «فَقَبَضَ کَفّهُ الیُمنَى» پیغمبر دست راست خود را بست. «ثُمَّ قَالَ: هَذَا کِتَابُ اللّه» سپس فرمود: این کتاب خدا است، نامه‌ی خدا است. نه این‌که قرآن یعنی نامه‌ی خدا است، حضرت مثل زد. «کُتِبَ فِیهِ أهلُ الجَنَّهِ بِأسمَائِهِم وَ أسمَاءِ آبَائِهِم» نام اهل بهشت و نام پدران آن‌ها در این‌جا نوشته شده است. «لَا یُزَادُ فِیهِ وَ لَا یُنقَص» نه به این اضافه می‌شود و نه کم می‌شود، همین است که می‌بینید؛ یعنی چه؟ این‌که می‌گویند «وَ زَلَّ فِیهَا أقدَامَ جَمَاعَهٍ مِن أهلِ العِرفَانَ» این‌جا است، این‌جا بعضی‌ها لغزش دارند.

بعد می‌فرماید: حالا چه کار کنیم؟ پیغمبر می‌فرماید نام اهل بهشت این‌جا است و نه از آن کم می‌شود و نه به آن اضافه می‌شود. اگر من از آن‌ها هستم که هستم علی کلّ حال به بهشت می‌روم! امّا اگر نیستم چه کنم؟ حضرت دستور می‌دهد: «وَ لِیَعمَل أهَلَ السَّعَادَهِ بِعَمَلِ أهلِ الشِّقَاوَه» این‌جا نباید ل امر بگیریم باید می‌توانیم دومی را امر بگیریم. «وَ لِیَعمَل أهَلَ السَّعَادَهِ بِعَمَلِ أهلِ الشِّقَاوَه حَتَّى یُقَالُ: کَأَنَّهُم مِنهُم بَل هُم هُم» می‌فرماید: ای بسا اهل سعادت عمل اهل شقاوت می‌کنند. می‌گویند چه آدم بدی شده، چرا این کارها را انجام می‌دهد؟! یک وقت است یک کسی به یک کارهایی مشغول است ما خبر نداریم عاقبت او چه می‌شود.

تأخیر در برائت خطاکار

حتّی در نهج البلاغه می‌فرمایند که در لعنت برای بعضی از افراد عجله در لعنت و برائت نکنید. حالا شخصی کاری انجام داده نگویید خدا او را لعنت کند و… البتّه آدم‌هایی هستند که استثنا هستند. خدای نکرده یک نفر آدم‌کش است، یک نفر ظالم است، جائر است. اصلاً خدا نمی‌خواهد آن‌ها خوب بشوند، خدا از آن‌ها ۰۶:۰۷؟؟ می‌کند. نمی‌خواهد خوب بشوند یعنی به خاطر خودشان از آن‌ها قطع مدد می‌شود. خدا آدم‌کش‌ها را چه می‌کند؟ آن‌ها را تطهیر می‌کند؟ «أُولئِکَ الَّذینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ»[۳] یک عدّه هستند که خدا نخواسته است آن‌ها پاک بشوند. در اثر اعمالشان از آن‌ها قطع مدد می‌شود. امّا یک نفر است که در آن درجه نیست و گناهانی را انجام می‌دهد. می‌فرماید خیلی عجله نکنید شاید برگردد.

FatemiNia-13941120-Sahifeh37-ThaqalainSite (3)

تغییر در عاقبت اهل شقاوت و اهل سعادت به واسطه‌ی عمل آن‌ها

می فرماید: اهل سعادت عمل اهل شقاوت می‌کنند. کارهای بدی انجام می‌دهند. آدم خوبی است امّا کارهای زشتی انجام می‌دهد. پدر و مادر و بیت او خوب هستند…

«حَتَّى یُقَالُ: کَأَنَّهُم مِنهُم»[۴] اصلاً مردم به او اهل شقاوت می‌گویند. اصلاً می‌گویند: «بَل هُم هُم» می‌گویند: خود او است. امّا «ثُمَّ یَستَنقِذَهُمُ اللّه تَعَالَى قَبلَ المَوتِ وَ لَو بِفَوَاقِ نَاقَهٍ» خدا از آن‌ها قبل از موت دستگیری می‌کند ولو کمی به مرگ آن‌ها مانده باشد، ولو به اندازه‌ی دوشیدن یک ناقه، یک مادّه شتر، یک زمان مختصر.

«وَ لِیَعمَل أهلَ الشَّقَاوَهِ بِعَمَلِ أهلِ السَّعَادَه» یک وقت هم اهل شقاوت عمل اهل سعادت را انجام می‌دهند. آدم خیلی خوبی نیست امّا کارهای خوبی انجام می‌دهد. «حَتَّى یُقَالُ: کَأنَّهُم مِنهُم بَل هُم هُم» اصلاً مثل این‌که اهل سعادت است امّا به او اهل شقاوت می‌گویند. اهل شقاوت است امّا عمل اهل سعادت را انجام می‌دهد. کاری انجام می‌دهد، گرهی باز می‌کند، کارهایی انجام می‌دهد «ثُمَّ یَستَخرِجَهُمُ اللّهُ قَبلَ المَوت وَ لَو بِفَوَاقِ نَاقَه» باز دوباره قبل از مرگ از آن‌ها دستگیری می‌کند «السَّعیدَ مَن سَعِدَ بِقَضَاءِ اللّه» سعید، خوشبخت، کسی است که به سعادت خدا خوشبخت شده است «وَ الشَّقیَ مَن شَقَی بِقَضاءِ اللّه» شقی هم کسی است که به قضای خدا شقی شده «وَ الأعمَالُ بِالخَواتیم» حساب عمل‌ها در خاتمه است که ختم کار انسان با چه عمل و با چه نیتی باشد.

من دو حدیث می‌خوانم و بعد به این قسمت می‌رسیم که می‌گوید: «وَ زَلَّ فِیهَا أقدَامَ جَمَاعَهٍ مِن أهلِ العِرفَانَ» این‌جا دیگر تکلیف انسان کاملاً معلوم می‌شود. حالا چه کار کنم؟ اسم من نوشته شده است. در کافی از ابی عبدالله یعنی امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده است که می‌فرماید: «قَالَ: یُسْلَکُ بِالسَّعِیدِ فِی طَرِیقِ الْأَشْقِیَاءِ حَتَّى یَقُولَ النَّاسُ مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ بَلْ هُوَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَتَدَارَکُهُ السَّعَادَهُ»[۵] باید مجهول بخوانیم. «بِالسَّعِیدِ فِی طَرِیقِ» راه برده می‌شود. مثل این‌که سعید به راه اشقیاء می‌افتد تا مردم بگویند چقدر این بچّه بد شده است. امّا سپس خدا دست او را می‌گیرد «وَ قَدْ یُسْلَکُ بِالشَّقِیِّ فِی طَرِیقِ السُّعَدَاءِ» گاهی وقت‌ها هم شقی در راه سعداء قرار می‌گیرد. بعد یک دفعه می‌بینیم چند کار خوب انجام داد، چه شد؟! بعد می‌فرماید: باز هم خدای متعال از او دستگیری می‌کند.

FatemiNia-13941120-Sahifeh37-ThaqalainSite (2)

خطر غرور و علم ناقص

حالا این‌جا بزنگاه است. علم ناقص بسیار خطرناک است. من همیشه می‌گویم رحمت به جهل! بعضی اوقات اگر چیزی ندانیم خیلی بهتر است تا این‌که علم ناقص داشته باشیم. یک نفر فکر می‌کند خیلی دانشمند است. می‌گوید: بالاخره خدا می‌دانست که من چه کار می‌کنم، یعنی می‌دانست. این حرف‌هایی که خیلی رایج شده و… این‌ها در ظاهر ویترین است. خدا می‌دانست یا نمی‌دانست؟ یک کلمه است. در حالی که این‌ها به خاطر کم بودن اطّلاعات است. یعنی چه؟ بله، خدا می‌دانست، می‌دانم. حالا فرمایش شما چیست؟ خدا می‌دانست من به راه راست هدایت بشوم و… اوّلاً که دانستن کاری نمی‌کند. این جمله از من برای شما یادگار باشد. صدر الدّین قونوی این حواشی یادداشت‌های بنده است که من نوشته‌ام. هر وقت گفتم سیّد می‌فرماید، بدانید که صاحب کتاب را می‌گویم، اگر نگفتم یادداشت‌های من است که از جوانی چیزهایی یادداشت کرده‌ام- صدر الدّین قونوی که در عرفان قدم راسخ دارد. می‌دانید که ایشان نماز مولانا -صاحب مثنوی- را خوانده است. گفته می‌شود صحبت این شد که نماز تو را چه کسی بخواند چون مولانا پیر شده بود- گفت: در نماز من بسیاری طمع خواهند کرد. چون او شخصیت مشهوری بود و خیلی‌ها دوست داشتند نماز او را بخوانند. امّا او گفت: من وصیت می‌کنم که این شیخ صدر الدّین قونوی- نماز من را بخواند. ایشان جمله‌ای دارد که من گفتم و حاشیه‌ی او را هم گفتم که شما مختصری از زندگی او آگاه بشوید.

علم کاشف و علم جابر

این جمله را به یاد داشته باشید. می‌گوید: «العِلمُ کَاشِف وَ لَیسَ بِجَابِر» علم کاشف است جابر نیست. علم نمی‌تواند کاری انجام دهد.

شخصی روی درخت نشسته بود و داشت همان شاخه را می‌برید. گفتند می‌افتی. گفت: یعنی چه؟ مگر تو پیغمبر هستی؟ گفت: کار تو نشان می‌دهد. الآن که او افتاد چه چیزی او را از شاخه‌ی درخت انداخت؟ علم این شخص او را انداخت؟ خیر، علم این شخص فقط کاشف است. یعنی علم او کشف کرد و گفت که او می‌افتد، علم او که جابر نبود که چون من می‌دانم تو می‌افتی؛ خیر این حرف درست نیست. این یک مورد بود.

هر آنچه خدا بخواهد ثبت یا محو می‌کند

دوم این‌که عزیزان بدانند بعضی چیزها مشروط است، مشروط‌ها را بدانید. من می‌روم خدای نکرده بلایی بر سر من می‌آید. ممکن است مشروط باشد. اگر امروز صدقه نپردازی چنین مشکلی پیش می‌آید و اگر بپردازی فلان اتّفاق می‌افتد، اگر صله‌ی ارحام کنید این‌طور می‌شود، دل نشکند این‌طور می‌شود، دل بشکند این‌طور می‌شود. این هم از سیّد است، می‌فرماید: «وَ لَمَّا کَانَ مِنَ القَضَاء مَا هُوَ مُعَلَّقٌ مَشروطٌ»[۶] می‌گوید: قسمی از قضاها معلّق و مشروط است، همیشه نگوییم قضا و قدر، بعضی از آن‌ها معلّق است. «کَان الدُّعَاء بِخَواتِم الخَیرِ وَ طَلَبِهَا مِن أعظَمِ المَطَالِب بِأهَمِّهَا» بنابراین چون بعضی از قضاها مشروط معلّق است به ما گفته‌اند عاقبت به خیری هم بخواهید. «وَ لِذَلِکَ وَرَدَ فِی الدُّعَاءِ» در دعا آمده است که می‌گوید: «إن کُنتُ عِندَکَ فی أمِّ الکِتَابِ شَقیّاً تَکتُب مِن سَعیداً» خدایا اگر من در نزد تو شقی نوشته شدم من را سعید بنویس. «فَإنَّکَ تَمحُوا مَا تَشَاهِدَ وَ تُثبِت» بله، خدا قلم در دست دارد و آنچه را که بخواهد محو می‌کند و آنچه را که بخواهد ثبت و اثبات می‌کند.

علّت شرف ذاکران خدا

حالا به متن دعا می‌آییم. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * یَا مَنْ ذِکْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاکِرِینَ» ای خدایی که یاد و ذکر او برای یادکنندگان شرف است. تو شرف پیدا می‌کنی. فکر نکنی ذکر گفتی خدا بدهکار شد، خیر. چرا شرف پیدا می‌کنی؟ این رمز را امیر المؤمنین (علیه السّلام) باز کرده است. می‌فرماید: «إنَّمَا هُوَ ذِکرٌ بینُ الذِّکرَین» ذکری که تو می‌گویی بین الذّکرین است، بین دو ذکر است. یعنی اوّل خدا تو را یاد می‌کند. خدا که تو را یاد کرد تو ذکر می‌گویی. وقتی که ذکر گفتی دوباره می‌گوید: «فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ»[۷] اوّل توفیق ذکر می‌دهد و بنده ذکر می‌گوید، این یک ذکر است. بعد ذکر بنده، بعد دوباره «أَذْکُرْکُمْ» من شما را یاد می‌کنم. پس ذکر بنده بین دو ذکر خدا می‌ماند. پس او وادار می‌کند «إنَّمَا هُوَ ذِکرٌ بینُ الذِّکرَین» امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) فرموده است. «یَا مَنْ ذِکْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاکِرِینَ» ای خدایی که ذکر تو برای ذاکرین شرف است.

ذکر واقعی چیست؟

ذکر چیست؟ من با شما درد دل می‌کنم. ما تعارف نداریم، همین الآن که ما این‌جا نشسته‌ایم دنبال عاقبت به خیری هستیم. راست بگوییم، بعضی از حقایق اسلام گفته نمی‌شود. عوام‌پروری و عوام بار آوردن و آن‌چنان‌ها را آن‌چنان‌تر کردن… حقایق کجا هستند؟ من ادّعا نمی‌کنم که من بلد هستم، امّا بعضی از بزرگان نمی‌گویند و من کوچکتر باید بگویم. امّا ما با این اعتقاد بزرگ شده‌ایم که ذکر این است که تسبیح را برداریم و ذکر بگوییم و بعد هم در ضمن آن فوتبال نگاه کنیم، در ضمن آن یک نفر قصّه می‌گوید به قصّه‌ی او هم گوش بدهیم و با سرمان حرف او را تأیید کنیم. یا کسی غیبت می‌کند و ما با سر غیبت کردن او را تأیید می‌کنیم! سبحان الله، سبحان الله، بله… این‌ها بدتر از آن چیزی است که تو می‌گویی. حالا من هم چیزهایی دارم. دوباره سبحان الله، سبحان الله…! این سبحان الله‌ها یک عبّاسی ارزش ندارد و هیچ پاداشی ندارد.

به قول آیت الله بهاءالدّینی یک وقت می‌فرمودند: بازیگری کافی است. واقعاً کافی است، چقدر انسان باید بازی کند؟ ذکر یاد خدا است. یاد یک وقت با زبان می‌شود، آدم می‌گوید: «سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُلِلَّهِ» که از افضل اذکار است. هیچ کسی منکر فضیلت ذکر زبانی نیست امّا آیت الله العظمی بهجت (قدّس سرّه) فرمودند: ذکر زبانی وقتی خوب است که اتّصال لسان به قلب باشد. بالاخره انسان حضور قلب داشته باشد. امّا می‌خواهیم بگوییم ذکر فقط منحصر در ذکر لسانی نیست. سیّد می‌فرماید: ذکر شامل به دعا و ثنا و نماز و قرائت و حدیث می‌شود و یاد حلال و حرام و اخبار انبیاء و صالحین. او می‌گوید تمام این‌ها ذکر حساب می‌شود. پس این ذکر به لسان است. سپس می‌گوید: شما دعا کنید، قرآن بخوانید، صحبت ائمّه، انبیاء، سرگذشت این‌ها را بخوانید هم ذکر لسانی حساب می‌شود.

دقّت در به کار بردن صحیح کلمات

«وَ أمَّا بالجَنَان» بارها خدمت شما گفتیم که «جَنَان» به معنای باطن است. «جِنَان» یعنی بهشت‌ها. مفاتیح الجنان که می‌گویند، مقصود محدّث قمی (رضوان الله تعالی علیه) جِنان بوده که یعنی کلیدهای بهشت‌ها. مردم می‌گویند مفاتیج الجَنان، البتّه این عیبی ندارد و ما ایراد نمی‌گیریم امّا اهل فضل تجدید نظر کنند. بعضی از غلط‌ها الآن در ذهن اهل فضل هم جا افتاده است. در نوشته‌های خیلی از بزرگان می‌بینم که نوشته اجنّه. اجنّه جمع جنین است که در رحم مادر است. «وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّهٌ فی‏ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ»[۸] جِن جمع جِن نیست، جمع جن اصلاً… جن، خود معنای جمعی دارد، مثل کلمه‌ی مردم است، مثل کلمه‌ی ناس است. حالا جانّ هم گفته می‌شود امّا اجنّه نیست، مثلاً اعزّه جمع عزیز است، اجنّه هم جمع جنین است، یا حالا جَنان. این‌ها را اهل فضل متوجّه بشوند بهتر است چون کاربرد دارد. من در جاهایی بوده‌ام و دیده‌ام حتّی سر کلمه‌ی جِنان و جَنان اشتباه کردند و معنا عوض شده است.

ذکر با ارکان

جَنان یعنی باطن. «أمَّا ذِکرُ وَ أمَّا بِالجَنَان»[۹] ذکر به باطن چیست؟ شخص در باطن به یاد خدا باشد. در عظمت خدا صحبت کند، فکر کند، در نعمت‌های خدا فکر کند، بالاخره ذکر باطن است یا ذکر قلبی، فرق نمی‌کند. «وَ أمَّا بالأرکَان» یک ذکری است که با ارکان یعنی با اعضا و جوارح انجام می‌شود. آن چیست؟ می‌گوید آن ذکرها کارهایی است که با اعضا و جوارح انسان انجام می‌گیرد مانند روزه، مانند نماز، رفتن دنبال حاجت یک مؤمن. این‌ها ذکر بالارکان است یعنی ذکر به جوارح و اعضا است. همه‌ی این‌ها ذکر است.

امام صادق (علیه السّلام) به یک نفر فرمود: در هر حال ذاکر خدا باش. شخص از کسانی بود که یاد گرفته بود فقط بگوید «سبحان الله». حضرت به او فرمود: «أَمَا إِنِّی لَا أَقُولُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ»[۱۰] فرمود: من نمی‌گویم «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ». «وَ إِنْ کَانَ هَذَا مِنْ ذَاکَ» فرمود: اگر چه این هم ذکر است امّا ذکر منحصراً این نیست که تو منحصراً با زبان می‌گویی. گفت: پس چه کنم؟ فرمود: یاد خدا کن «إِذَا هَجَمْتَ عَلَى طَاعَهٍ أَوْ عَلَى مَعْصِیَهٍ» یاد خدا کن وقتی که قصد طاعتی کردی یا قصد معصیت. من چطور وقت قصد طاعت کردم چطور یاد خدا کنم؟ یاد خدا کن که خالص باشد، یاد خدا کن که ریا در آن نباشد و برای تشویق دیگران نباشد، ترجیحاً ناخالصی نداشته باشد. معصیت می‌خواهی انجام بده یاد خدا بیفت که بگویی خدا به این عظمت این همه به من نعمت داده چرا من معصیت کنم، برگرد.

مطیع ذاکر چه کسی است؟

ما حدیث داریم که «المُطیعُ ذَاکِرٌ» من در حاشیه نوشته‌ام. این هم حدیث است که آدم مطیع ذاکر است. می‌فرماید: «وَ إن لَم یَذکُر بِلِسَانِهِ» ولو این‌که زبان او آرام باشد. شخصی فرم قرض الحسنه را برای برادر یا خواهر دینی خود پر می‌کند ساکت است، این ذکر است چون دارد طاعت خدا را انجام می‌دهد. مثلاً به شخصی مطیع حرف تلخی زده‌اند امّا نشسته و جواب نمی‌دهد، اطاعت می‌کند و جواب نمی‌دهد، برای خدا جواب نمی‌دهد. این شخص ذاکر است. پس ببینید چقدر دین بزرگ است. فقط «سبحان الله» نیست. البتّه گفتن این هم ذکر است، ما منکر ذکر لسانی نیستیم. ذکر لسانی به شرط اتّصال قلب به لسان به قول آن بزرگوار خیلی خوب است.

«المُطیعُ ذَاکِرٌ وَ إن لَم یَذکُر بِلِسَانِهِ» مطیع ذاکر است ولو ذکر لسانی نداشته باشد «العَاصِی غَیرُ ذَاکِر» معصیت‌کار غیر ذاکر است «وَ إن یَذکُر بِلِسَانِهِ» ولو به زبان ذکر هم داشته باشد. معصیت‌کار است، دارد کار بد انجام می‌دهد و به راه بد می‌رود امّا در راه هم «سبحان الله» می‌گوید.

این‌جا به یک مرحله از ذکر می‌رسد و اگر رسیدیم شکر را می‌گوییم. می‌فرماید: یک نوع از ذکر قلبی… در ذکر قلبی آقایان، علما، اهل معرفت خیلی حرف دارم، جاهای دیگر هم دارم ولی الآن نمی‌خواهم به همه‌ی این مباحث وارد بشوم. این‌جا یک جمله‌ی نفیس آورده است که بسیار شنیدنی است. می‌گوید: «وَ قَالَ بَعْضُ الْعَارِفِینَ»[۱۱] ذکر قلبی یعنی چه؟ اگر شما کسی را دوست داشته باشید دائم به یاد او هستید، این ذکر قلبی است، دیگر لازم نیست اسم او را بر زبان بیاورید امّا خدا چون خدا است و اعظم محبوبین است ذکر او را هم به زبان می‌آوریم که از طریق زبان هم خدا را ذکر کرده باشیم. که گفتند به شرط آن.

ذکر قلبی چیست؟

این نکته به یادگار برای شما باشد که بسیار مهم است. می‌فرماید: «إعلَم أنَّ ذِکرَ القَلبی مِن أعظَم عَلَامَاتِ المُحَبَّه» بدان که ذکر قلبی از اعظم علامات حق است. «لِأنَّ مَن أحَبَّ أحَداً ذَکَرَهُ دَائِماً أو غالِباً» اگر کسی شخصی را دوست داشته باشد غالب یا غائب او را یاد می‌کند. اگر شما کسی را دوست داشته باشید همیشه در یاد شما است.

تأثیر ذکر قلبی بر انسان

می‌گوید: «وَ أنَّ الأصل الذِّکر عِندَ الطَّاعَه وَ المَعصِیَه سَبَبٌ لِفِعلِ الطَّاعَه وَ تَرکِ المَعصیَه» اصل ذکر به هنگام طاعت هم این را گفته‌ام و معصیت سبب است برای فعل طاعت و ترک معصیت. وقتی که این‌قدر یاد محبوب هستید اگر بخواهید معصیت کنید بر می‌گردید. «وَ هُمَا سَبَبَانِ» این دو نوع ذکر یعنی یک ذکر که به هنگام طاعت است و یک ذکر به هنگام معصیت است «سَبَبَانِ لِزِیَادَهِ ذِکرِ وَ رُسُوخِهِ» این‌ها باعث زیادت ذکر و رسوخ آن در باطن است. اگر رسوخ کند… رسوخ چیز عجیبی است.

«وَ هَکَذا یَتَبَادَلَانِ» این دو نوع ذکر که یکی برای طاعت و یکی برای معصیت تبادل پیدا می‌کنند «إلی أن یَستَولِیَ المَذکُور وَ هُوَ الله سُبحَانَهُ عَلَی القَلب» می‌گوید مذکور بر قلب مستولی می‌شود. این دو نوع ذکری که طاعت می‌کنم به یاد او هستم، این‌جا معصیت پیش می‌آید به یاد او هستم این‌ها باعث می‌شوند که مذکور که خود خدا باشد بر قلب مستولی می‌شود.

عقل نردبان است

«فَالذَّاکِرُ حِینَئِذٍ یُحِبُّهُ حُبّاً شَدیداً» آن موقع ذاکر به خدا محبّت شدید پیدا می‌کند «وَ یَذهَبَ أن جَمیعِ مَا سِوَی حَتَّی نَفسِهِ» از ما سوای خدا غافل می‌شود حتّی از خودش. نمی‌خواهم مثال‌های آن را بگویم، خدا شاهد است که مثال‌های آن وجود دارد. شخص از خودش غافل می‌شود و اگر بگویم باور نمی‌کنید من هم نمی‌گویم. من از این جمله که بگویند عقلانیت این جمله چطور است خیلی می‌ترسم، می‌خواهم این جمله را نشنوم بنابراین بعضی مسائل را نمی‌گویم. چون کسانی که می‌گویند عقلانیت فلان مسئله چطور است، عقل یک نردبان است. عقل نردبانی بیش نیست که إن‌شاءالله خدا نعمت آن را از ما نگیرد. خیلی نعمت بزرگی است امّا نردبان است. گاهی تو را به جایی می‌برد و فقط به تو نشان می‌دهد، خود عقل هم نمی‌داند چیست فقط تو را می‌برد و می‌ایستد و نگاه می‌کند. خود نردبان کنار تو می‌ایستد. کسی منکر عقلانیت نیست امّا به این زودی بعضی افراد عجله نکنند. من هم از این جمله می‌ترسم. آن‌قدر این جمله را به رخ ما کشیدند که پیر شدم، من پیر این مسائل هستم، من پیر این عقلانیت‌ها هستم. عقلانیت این مسئله چه می‌شود؟!

مسائل را پله پله طی کنید

بعضی‌ها می‌خواهند از کمر مباحث شروع کنند. از کمر که نمی‌شود شروع کرد. بچّه به مهد کودک و آمادگی می‌رود، کلاس اوّل، دوم، سوم و راهنمایی و دانشگاه و… می‌رود و بعد می‌آید صحبت می‌کنیم. دوستی داشتیم که می‌گفت: بعضی افراد می‌خواهند از کمر مسئله‌ای کار را شروع کنند. از کمر نمی‌شود.

حتّی خود شخص غافل می‌شود. «إذِ الحُبِّ المُفرِط یَمنَعُ عَن مُشَاهَدَهِ غَیرِ المَحبُوب» دیگر محبّت مفرط از مشاهده‌ی غیر محبوب منع می‌کند، اصلاً انسان ‏نمی بیند. «وَ هَذَا المَقَام یُسَمَّى مَقَامَ الفَنَاءِ فِی اللّه» این مقام، مقام فناء فی الله نامیده می‌شود. بعضی افراد فانی فی الله می‌شوند یعنی چه؟ همین است.

«وَ الوَاصِلُ إلَى هَذَا المَقامَ لَا یَرىَ فِی الوُجُودِ إلاّ هُو» کسی که به این مقام برسد در وجود نمی‌بیند مگر خود او را. «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»[۱۲] هر کجا در قرآن دیدید «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» این‌جا منطقه‌ی اسم اعظم است. اولیاء و انبیاء و ائمّه می‌دانند، ما که نمی‌دانیم.

وحدت در وجود به بیانی بسیار ساده

«وَ هَذَا مَعنَى وَحدَهِ الوُجُود»[۱۳] این یکی از معانی وحدت وجود است. وحدت وجود چند نوع معنا دارد که در جای خود گفته می‌شود. من نمی‌خواهم این‌جا از وحدت وجود صحبت کنم. می‌گوید این یکی از معانی آن است. وحدت وجود این نیست که العیاذ بالله در و دیوار و ستون و… این‌ها خدا باشند. اصلاً هیچ کسی چنین حرفی را نگفته است، چه کسی چنین حرفی را گفته است؟ می‌گویند: فلان شخص گفته همه چیز خدا است. چه کسی گفته است؟ پیدا کن و به من نشان بده. چنین چیزی نیست. گاهی وقت‌ها محبّین پروردگار چیزهایی گفته‌اند که شاید عشق به توحید بوده و نتوانستند درست بیان کنند، بیان آن‌ها ناقص بوده امّا العیاذ بالله- اگر کسی بگوید همه چیز خدا است که کافر می‌شود. می‌گوید: این یکی از ۳۱:۲۵؟؟ وحدت وجود است. وحدت وجود یعنی چه؟ یعنی این مفرط در حب یک چیز بیشتر نمی‌بیند نه این‌که همه چیز خدا است، او یک چیز بیشتر نمی‌بیند.

وحدت وجود به معنای اتّحاد وجود خدا با همه چیز نیست

«لَا بِمَعنَى أنَّهُ تَعَالَى مُتَّحِدٌ مَعَ الکُلّ لِأنّهُ مَحَالٌ وَ زَندَقَه» العیاذ بالله نه این‌که به این معنی است که خدا با همه چیز متّحد است. می‌گوید این محال است و اگر کسی بگوید خدا با هر چیزی متّحد است که زندیق می‌شود، اصلاً چنین چیزی نیست. خدا با همه است؛ بله، امّا همه که خدا نیستند.

ما در کتاب شریف کافی روایتی در مورد خلقت داریم که مسائل عجیبی را بیان کرده است. آن جا عبارتی دارد که امام صادق (علیه السّلام)… همه‌ی دانشمندان در همه‌ی فنون گمشده‌ی خود را در مکتب او پیدا می‌کنند. آن‌جا حدیثی است که منشأ چیزهایی که خدا آفریده است چه بوده است. می‌فرماید: «مَا کَانَ قُدْرَهٌ»[۱۴] هرچه بوده قدرت بوده. ملاصدرا این حدیث را با ف خوانده است «مَا کَانَ فِدْرَهً» و جمله‌ی بعدی را که به آن وصل می‌کنیم می‌شود «مَا کَانَ فِدْرَهً مِن خَلقِهِ» بعضی از آقایان که حتّی یک سطر هم فلسفه نخوانده‌اند در کتاب‌های خود جنجال فراوانی هم به پا کرده‌اند -من نمی‌خواهم از ملاصدرا دفاع کنم، بحث علمی است- که چرا این‌طور خوانده است؟ ایشان می‌خواسته برخی مسائل را نفی کند که نعوذ بالله یک وقت خدای نکرده بزرگان متّهم بشوند به این‌که این‌ها خدا را با هر چیزی متّحد می‌دانند. که محال می‌شود، زندقه می‌شود، خواسته این‌طور ۳۴:۰۷؟؟ برود، فدره یعنی چه؟ بدان نوشتن آن مثل هم است «قُدرَهٌ». بعضی از کلمات خیلی عجیب هستند.

بعضی کلمات مثل هم هستند و با یک نقطه مشخّص می‌شوند. می‌گویم امّا نمی‌دانم سند آن معتبر است یا خیر. شخصی می‌خواست فخرفروشی کند، نامه‌ای به امیر المؤمنین (علیه السّلام) نوشت و نوشت: «عَلَی قَدری غَلَی غِدری» اگر شما این‌ها را به طور واضح نقطه نگذارید مثل هم هستند. «عَلَی قَدری غَلَی قِدری» یعنی قدر من بالا رفت و دیگ من جوشید، یعنی کار و زندگی من خوب شد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای این‌که جواب مناسبی به او بدهد باید در سند آن دقّت شود امّا مشهور است که می‌گویند- حضرت جواب نوشت «غَرَّکَ عِزُّکَ»[۱۵] اگر نقطه نگذاریم مثل هم هستند. او می‌گوید «عَلَی قَدری غَلَی قِدری» امیر المؤمنین (علیه السّلام) نوشت «غَرَّکَ عِزُّکَ» اگر نقطه نگذاریم مثل هم هستند. «فَصَارَ قَصَارُ ذَلِکَ ذِلَّکَ فَاخْشَ فَاحِشَ فِعْلِکَ فَعَلَّکَ تَهْدَأُ بِهَذَا» همه مثل هم هستند فقط در نقطه تفاوت دارند. این یک فن است که کلمه تنها با تفاوت با نقطه مشخّص می‌شود. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏»[۱۶].

گفتیم که بزرگان را متّهم که کردند که می‌گویند همه چیز خدا است، خدا با همه چیز متّحد است، با همه یکی است. ملاصدرا این جدا «قُدرَه» را «فِدرَه» خوانده است که با آن «مِن خَلقِهِ» آمده است که ضمیر آن به خدا بر می‌گردد. نمی‌گویم حدیث همین‌طور است ولی بالاخره نشان می‌دهد که آدم یک فکری داشته که این عبارت را این‌طور خوانده است «مَا کَانَ فِدْرَهً مِن خَلقِهِ». «فِدرَه، قِطعَهٌ مِنَ الحَبلِ أو قِطعَهٌ مِنَ الجَبَل» در لغت نگاه کنید فدره یعنی یک قطعه از ریسمان یا یک قطعه از کوه است. خواسته بگوید نعوذ بالله خدا قطعه‌ای از خلقش نیست؟ همه یکی هستند و خدا هم یک قطعه از آن خلق است، خدا خالق است.

می گوید: «وَ الوَاصِلُ إلَى هَذَا المَقَام لَا یَرىَ فِی الوُجودِ إلاّ هُو، وَ هَذَا مَعنَى وَحدَهُ الوُجُود، لَا بِمَعنَى أنَّهُ تَعَالَى مُتَّحِدٌ مَعَ الکُلّ لِأنّهُ مُحَالٌ وَ زَنَدَقه، بَل بِمَعنَى أنَّ المَوجُودِ فِی نَظَرِ الفَانِی هُوَ لَا غَیرُه»[۱۷] بنابراین ذکر قلبی را اگر ادامه دادید و مستولی شد و به این‌جا برسد چیزهایی در این‌جا است که می‌ترسم از صاحبان عقل که حرف بزنم. من که عقل ندارم، من می‌ترسم با کسانی که عقل دارند حرف بزنم.

دسته‌بندی انواع ذکر به طور خلاصه

پس این شد که «یَا مَنْ ذِکْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاکِرِینَ» انواع ذکر هم بیان شد، ذکر لسانی که خیلی خوب است به شرط اتّصال به قلب. ذکر با فکر و باطن که همان ذکر قلبی می‌شود آن هم خیلی مراتب دارد، آن هم خیلی عالی است. یک چیزهایی است که الآن فعلاً در کلاس مطرح نمی‌شود. اجمال مطلب این است که آن‌قدر خالص باشد همان‌طور که ایشان توضیح داده صاحب ذکر در قلب او رسوخ کند و برای او تجلّی کند، آن موقع غیر او را نمی‌بیند، حتّی خود را نمی‌بیند، حتّی از خود غافل می‌شود. آن مقام فنا می‌شود، مقام فنا به آن‌جا می‌رسد که یک معنا از معانی وحدت وجود که صاحب این مقام یک وجود می‌بیند نه این‌که وجود همه را یکی ببیند، او یک وجود می‌بیند.

 پس ذکر قلبی، ذکر لسانی، ذکر عملی هم که بیان شد و از سوء خاتمه هم به خدا پناه می‌بریم و این‌ها نشان می‌دهد که اگر ما بخواهیم خدا عاقبت ما را به خیر می‌کند به شرط این‌که عمل کنیم و ایشان هم می‌فرماید این قسمت عاقبت به خیری از قضا معلّق است، مشروط است و برای همین هم گفته‌اند ما را دعا کنید. پس شد «یَا مَنْ ذِکْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاکِرِینَ» ای خدایی که ذکر او برای ذاکر شرف است.

توصیه‌ی امام صادق (علیه السّلام) به شیعیان به ذکر خدا

باید به ذکر اهمّیّت بدهیم. می‌فرماید: «وَ اذْکُربُکْرَهً وَ أَصیلاً» خدا را صبح و شب یاد کنید. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: -این را به عنوان بیان مصداق می‌گویم- بر شیعیان ما واجب است قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب ده مرتبه بگویند: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ حَیٌّ لَا یَمُوتُ بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ»[۱۸] ده دفعه با جان خود صحبت کن، مقدّس‌بازی کافی است، رها کن! «بِیَدِهِ الْخَیْرُ» خیر فقط در دست او است «وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» آن‌قدر این مهم است که مولای ما، امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) می‌فرماید: اگر فراموش کردند قضا کنند. قضای آن را به جا بیاور. صبح که نشستی مرور کن با خالق خود، ببین چه خالقی داری «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ» در گذشته به شما گفتم، در اوّل همین کتاب نازنین یک بار دیگر به یاد شما می‌آورم که این خیلی مهم است که به یاد بیاورید که پیغمبر اکرم فرمود: بهترین دعا، دعای من است. همین دعا که خواندم و دعای پیغمبران قبل از من.

این همه پیغمبر آمده و پیغمبر ما هم که اشرف انبیاء است ایشان می‌فرمایند این دعا، بهترین دعا، دعای من و دعای پیامبران قبل از من است: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ». یک عدّه شنیدند و فهمیدند، هیچ نگفتند. یک عدّه هم گرم بودند نپرسیدند تا این‌که پیغمبر اکرم از دنیا رفت و زمان تابعین رسید. این حدیث به سر زبان‌ها افتاد. حالا یک عدّه مقدّس می‌گویند این بهترین دعا است. ما را این‌طور به ما یاد داده‌اند که خدایا بده، قرض دارم، مدام درخواست می‌کنیم. گفتند ما دعا به این صورت ندیده بودیم! یعنی چه؟ معبودی جز خدا نیست. این کجا دعا است؟ «یُحْیِی وَ یُمِیتُ» می‌میراند، زنده می‌کند و می‌میراند «وَ هُوَ حَیٌّ لَا یَمُوتُ» او زنده‌ای است که هیچ وقت نمی‌میرد «بِیَدِهِ الْخَیْرُ» خیر در دست او است «وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» او بر هر امری قادر است. این چه دعایی است؟! تا این‌که تابعین بحث کردند و پیش یکی از علما رسیدند که اسم او عطاء بود. گفتند: عطاء چرا به این عبارت دعا می‌گویند؟ گفت: بنشینید تا بگویم. نشستند، وقتی نشستند گفت: -این آخرین سخنی است که می‌گویم اگر کسی این را درک کند خدا به او جایزه خواهد داد. این وعده‌ی کذب نیست. اگر نگیرد که هیچ- امیّه بن ابی صلت که شاعر بود. شعرا شعر می‌گفتند و پول می‌گرفتند. صله‌های کلان می‌گرفتند. این هم یک نوع ثروت بود. طبع شعر است که خدا داده بود. یکی از اسخیاء عرب بود که نام او ابن جدعان بود. او می‌خواست دختر خود را شوهر بدهد. با خود گفت قصیده‌ای بگوییم برویم ببینیم چه می‌شود. او هم مرد ثروتمند و از اجواد و از اسخیای عرب بود. شعری خواند و به این‌جا رسید:

«إِذَا أَثْنَى عَلَیْکَ الْمَرْءُ یَوْماً                    کَفَاهُ مِنْ تَعَرُّضِهِ الثَّنَاءُ»[۱۹]

شاعر به این مرد ثروتمند گفت: اگر کسی تو را ثنا کند، مدح تو را بگوید تو می‌فهمی که برای او چه کنی. درخواست دیگر نیست. عطاء گفت: جایزه این‌جا است. گفت: «أَ فَیَعْلَمُ ابْنُ جُدْعَانَ مَا یُرَادُ مِنْهُ بِالثَّنَاءِ عَلَیْهِ وَ لَا یَعْلَمُ اللَّهُ تَعَالَى مَا یُرَادُ مِنْهُ بِالثَّنَاءِ عَلَیْهِ» ابن جدعان می‌فهمد که مقصود ثناگو چیست ربّ العالمین نمی‌داند منظور ثناگو چیست؟ هر وقتی گفتم «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ» یعنی همه چیز دست شما است، بده، اگر درخواست کردی هم مشکلی ندارد.

پس شد «یَا مَنْ ذِکْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاکِرِینَ»، انواع ذکر را هم گفتیم، إن‌شاءالله تعالی به مسئله‌ی شکر برسیم.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ»


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۲۸٫

[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج‏ ۲، ص ۴۴۵٫

[۳]– سوره‌ی مائده، آیه‌ ۴۱٫

[۴]-‌ ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۲، ص ۴۴۶٫

[۵]– الکافی، ج ۱، ص ۱۵۴٫

[۶]-‌ ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۲، ص ۴۴۷٫

[۷]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۲٫

[۸]– سوره‌ی نجم، آیه ۳۲٫

[۹]-‌ ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۲، ص ۴۴۶٫

[۱۰]– الکافی، ج ۲، ص ۱۴۵٫

[۱۱]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۲، ص ۴۵۲٫

[۱۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۵۵٫

[۱۳]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۲، ص ۴۵۲٫

[۱۴]– الکافی، ج ۱، ص ۱۳۴٫

[۱۵]– بحار الأنوار، ج ۴۰، ص ۱۶۳٫

[۱۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۶٫

[۱۷]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۲، ص ۴۵۲٫

[۱۸]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۱، ص ۳۳۵٫

[۱۹]– بحار الأنوار، ج ۸۳، ص ۲۵۶٫