حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه قبل از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- مضمون دعای دوازدهم صحیفه
- سه مانع درخواست از خدا
- یک علّت مانع نشدن برای درخواست از خدا
- مذمّت سوءظن به خدا
- اجابت دعای از سوی خداوند به دو نحوه
- تفضّل ابتدایی خداوند
- عزّت در اختیار خدا
- بیان حالات درونی انسان در دعا
- درخواست ذلیلانه از خدا
- توجّه به اضطرار در وقت دعا
- تفاوت معنای معیل
- عاجز ماندن شارحین در شرح بعضی از عبارات صحیفه
- روایتی از امام صادق در مورد فزونی نعمت به افراد
- صحبت کردن ائمّه به اندازهی فهم شخص
- سفارش امام صادق به راستگویی و ادای امانت
- سفارش خواستن عنوان بصری از امام صادق (علیه السّلام)
- شرط داشتن علم
- پر معنا بودن سادهترین بیانات قرآن و ائمّه
- درخواست تفسیر آیهی «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»[۸] از امام باقر
- معنای استدراج
- منعم یا مستدرج بودن از نظر امام صادق
- نسبت دادن تمام امور به خدا
- سبب بودن اسباب به لطف خداوند
- توجّه آیت الله مرعشی به مرگ
- جواب دادن امام نسبت به منعم بودن یا استدراج
- لزوم شکر عملی در ازای نعمت
- ویژگیهای استدراج شدن بر بنده
- اقرار به تسلیم نشدن
- تسلیم شدن در وقت احسان با ترک گناه
- عملکرد بنده در ازای نعمت
- استسلام کامل
- وجود نعمت در زمان تسلیم و تسلیم نبودن
- توجّه به عنایت خدا در زمان مرگ
- پذیرش توبهی بندگان از جانب خدا
- منفعت داشتن توبه برای بنده
- منزّه بودن خداوند از توجّه نداشتن به بندهی گنهکار
- منزّه بودن خداوند از نپذیرفتن توبهی بنده
- امید داشتن به باز بودن در توبه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینََ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدَنَا سَیِّدُ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءُ أَبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
مضمون دعای دوازدهم صحیفه
به دعای دوازدهم مولای خود سیّد السّاجدین رسیدیم. تشریف داشتید که گفتیم، مضمون آن این است که خدایا سه چیز مانع از میشود که از تو چیزی بخواهم و یک چیز هم من را تشویق میکنم که از تو چیزی بخواهم.
سه مانع درخواست از خدا
امّا آن سه چیزی که مانع میشود میفرماید: «أَمْرٌ أَمَرْتَ بِهِ فَأَبْطَأْتُ عَنْهُ»[۱] یک امری کردی، من درنگ کردم. حالا میکنیم، حالا، به آینده احاله کردم. «وَ نَهْیٌ نَهَیْتَنِی عَنْهُ فَأَسْرَعْتُ إِلَیْهِ» یک نهی کردی امّا در این نهی نه، به سرعت رفتم. امر را بسیار معطّل کردم، ولی نهی را خیلی به سرعت رفتم. «وَ نِعْمَهٌ أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَیَّ فَقَصَّرْتُ فِی شُکْرِهَا» نعمتی به من دادی و من در شکر آن کوتاهی کردم. این سه چیز که به یاد من میافتد، میگویم: من دیگر چطور از خدا چیزی بخواهم. در گذشته گفتیم، در همان درس گذشته هم گفتیم که اینها اوّلاً یاد دادن به ما و ثانیاً تمام آن درک عظمت است و الّا اینها گناه که نکردند هیچ، ترک اولی هم نکردند. مکروه هم نکردند، این صحبتها را با هم کردیم و امّا یک چیزی که باعث میشود.
یک علّت مانع نشدن برای درخواست از خدا
من از تو چیزی بخواهم «وَ یَحْدُونِی عَلَى مَسْأَلَتِکَ تَفَضُّلُکَ عَلَى مَنْ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَیْکَ، وَ وَفَدَ بِحُسْنِ ظَنِّهِ إِلَیْکَ،» خدایا اینکه یک چیز من را تشویق میکند که از تو چیزی بخواهم آن تفضّل تو است؛ معمولاً تو بر کسی که به سوی تو بیاید و خوش گمان به تو باشد، به تو حسن ظن داشته باشد تفضّل داری.
مذمّت سوءظن به خدا
یکی از چیزهایی که کار ما را خراب میکند، (العیاذ بالله) سوء ظن به خدا است. یک عدّه میروند، یک دعاهایی میکنند، خدا نتایجی به آنها میدهند و خود آنها متوجّه نمیشوند نتیجه گرفتند، آن چیزی که آنها میخواستند نشده است، یک چیز دیگر داده شده است. میآید میگوید: چقدر دعا بکنیم. اینقدر من رفتم… یعنی عبارتهای زنندهای بین عوام، مردم رایج شده است (العیاذ بالله) که من ختم گرفتم، تمام مفاتیح را خواندم و این حرفها. چرا عوام بازی در میآوری؟
اجابت دعای از سوی خداوند به دو نحوه
چیزی که از خدا میخواهی آقای پیامبران فرمودند: یا خود آن را میدهند یا عوض آن را میدهند. عوض آن را هم که میدهند، خوب خوشحال باش دیگر. این سوء ظن است که بگویی من رفتم و نشد و از این حرفها.
تفضّل ابتدایی خداوند
پس میگوید: من میدانم که تو تفضّل میکنی به کسی که به در خانهی تو بیاید ولو گنهکار هم باشد، بنابراین من با این حسن ظن آمدم «إِذْ جَمِیعُ إِحْسَانِکَ تَفَضُّلٌ،» خدا تاجر که نیست، تمام احسان تو تفضّل است. هر چه دادی، آقایی کردی. «وَ إِذْ کُلُّ نِعَمِکَ ابْتِدَاءٌ» تمام نعمتهای تو ابتدایی است. یعنی این نیست که ما کاری کردیم و تو دادی، ابتدائاً خود تو تفضّل کردی. البتّه با این منافات ندارد که ما دعا بکنیم خدایا چیزی بده، هیچ منافات ندارد ولی اصل آن همین است که آقا میفرماید.
عزّت در اختیار خدا
حالا میگوید: بسیار خوب حالا اوّل من خجالت میکشیدم از تو چیزی بخواهم، و الآن آمدم میبینم که تو تفضّل داری و این من را وادار کرد، تشویق کرد که از تو چیزی بخواهم. الآن «فَهَا أَنَا ذَا، یَا إِلَهِی» اینجا ها حرف تنبیه است، چون مطلب مهم است، حرف تنبیه آورده است و الّا خدا که حرف تنبیه نمیخواهد. ما یک وقت مثلاً چیزی را میخواهیم، کسی را به مطلب خود جلب بکنیم یک حرف تنبیهی میآوریم. «فَهَا أَنَا ذَا، یَا إِلَهِی وَاقِفٌ بِبَابِ عِزِّکَ» خدایا من اینک به در خانهی عزّ تو آمدم. این عزّت که ما اینقدر به دنبال آن هستیم، این بالاخر «هوَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»[۲] عزّت را از جاهای موهوم به دست میآوریم، عزّت اصلاً دست خدا است، سورهی صافات را إنشاءالله که روزهای جمعه توفیق داشته باشید بخوانید، در آخر صافات یک آیهای است که اولیا را مست میکند. «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ»[۳] «رَبِّ الْعِزَّهِ» است، صاحب عزّت است. خدای عزّت، قدرت حالا. میگوید: الآن من با اینکه فهمیدم تو تفضّل میکنی…
بیان حالات درونی انسان در دعا
البتّه ببینید اینها هم ما را یاد میدهد، هم حالات ما را مجسّم میکند. مثلاً میگویم، مثال عرض میکنم شما یک بچّهای را یک وقت میخواهی با او صحبت بکنی، میگویی: اگر به مدرسه رفتی و ترسیدی، مهم نیست. یعنی پیشبینی میکنی که آنجا خواهی ترسید یا میداند از حالات درونی او این است که آنجا خواهد ترسید. اگر گرسنه شدی چنین و چنان کن. یک مقدار اینها هم همین است. یعنی حالات درونی ما را هم برای ما بازگو میکند که ممکن است شما این حالات را داشته باشید. چون معصوم است دیگر. «فَهَا أَنَا ذَا، یَا إِلَهِی» بله آنجا گناهان من باعث میشد که من نمیتوانستم چیزی از تو بخواهم و الآن کرم و آقایی تو را دیدم، آمدم. وَاقِفٌ بِبَابِ عِزِّکَ» الآن در خانهی عزّه تو ایستادم. این خانه ای که همهی آن عزّت است.
درخواست ذلیلانه از خدا
چطور ایستادم؟ یک وقت انسان با بیادبی در خانهی خدا میایستد. البتّه بیادبها که ادب ندارند، خدا از آنها میگذارد. این عربهای بیابانی در عراق هستند اینها میروند حرم، خیلی زودتر از من و شما میگیرند. یک دوری میزند و این قفل ضریح را میگیرد و میکشد و میگوید: چه میگویی میدهی یا نمیدهی؟ همین را میبینی.. دیگر خدا با آنها مدّاقه نمیکند. خدا اکرم الاکرمین است. حالا اینجا مطلب زیاد است. نه یک وقت هم آدم بالاخره تا آنجا که میتواند «خوُقُوفَ الْمُسْتَسْلِمِ الذَّلِیلِ» من ایستادم، ایستادن یک آدم تسلیم ذلیل که در خانهی تو احساس خواری میکنم «وَ سَائِلُکَ عَلَى الْحَیَاءِ مِنِّی» میگوید درخواست میکنم در حالی که از تو حیا میکنم. چه درخواستی است؟
توجّه به اضطرار در وقت دعا
آدم اگر اضطرار خود را بداند، بهتر دعا مستجاب میشود. یک وقت نه، اصلاً مضطر نیست، حالا یکی گفته است اگر این دعا را بخوانی، ثواب دارد. نه، آن نه. یک وقت ببینید واقعاً احتیاج دارد، واقعاً میداند که بیچاره است. «خوُقُوفَ الْمُسْتَسْلِمِ الذَّلِیلِ وَ سَائِلُکَ عَلَى الْحَیَاءِ مِنِّی» و درخواست کننده از تو هستم، با وجود حیا. چطور درخواستی؟ «سُؤَالَ الْبَائِسِ الْمُعِیلِ» درخواست کردن یک آدم بیچارهی فقیر. باعث یعنی بینوا.
تفاوت معنای معیل
معیل را در لغت دو معنا کردند. یکی گفتند: به معنای فقیر است. یکی گفتند: آدم عائلهدار است. هر دو است، میفهمند اینجا مقصود فقیر است.
عاجز ماندن شارحین در شرح بعضی از عبارات صحیفه
یک عبارتی اینجا در صحیفه است که در شرح آن بعضی از شارحین صحیفه تقریباً عاجز شدند، من دیدم. بعضی از آنها اصلاً یک طور دیگر شرح کردند که اصلاً آن را نمیرساند. حتّی یک شارحی هم دیدم، نتوانسته است کاری بکند، بعد نوشته است شاید نسخهی صحیفه اینجا درست به دست ما نرسیده است، در حالی که بنده به نسخ خطّی صحیفه هم مراجعه کردم همین است و درست است و بهترین شرح را هم همین سیّد کرده است. غیر از این شرحی ندارد این را دقّت بفرمایید، شما اهل فضل هستید، من این را برای شما بگویم مهم است. این شارحین خیلی تلاش کردند ، هیچ چیزی هم پیدا نمیکردند. بعضیها هم رسماً این را اشتباهی شرح کردند. بعضیها هم ناامید شدند.
روایتی از امام صادق در مورد فزونی نعمت به افراد
میگوید: «مُقِرٌّ لَکَ بِأَنِّی لَمْ أَسْتَسْلِمْ وَقْتَ إِحْسَانِکَ إِلَّا بِالْإِقْلَاعِ عَنْ عِصْیَانِکَ» ببینید یک وقت خدا به انسان احسان میکند، آدم احساس میکند خدا دارد کارهای او را درست میکند. یک روایت داریم که یک نفر خدمت امام صادق (علیه السّلام) شرفیاب شد، عرض کرد: آقا عجیب نعمت بر من اقبال کرده است. حالا فرض بفرمایید باغ من دو برابر سال گذشته میوه داده است، گوسفندهای من دو تا دو تا میزایند. اصلاً خیلی کار و بار من عجیب شده است، مغازهی من بیشتر از همه فروش کرده است و مثلاً خانم من از سال گذشته خوش اخلاقتر است، مثلاً اولاد من چنین و چنان هستند خلاصه نعمت زیاد به من رسیده است.
صحبت کردن ائمّه به اندازهی فهم شخص
چه کار بکنم؟ یک سؤالی کرد که غیر معصوم نمیتواند جواب بدهد. ائمّه برای همه سهمیه گذاشتند، ائمّه دریای علم هستند.ملاحظهی ما را کردند. شما نگاه بکنید، به اندازهی فهم مردم صحبت کردند.
سفارش امام صادق به راستگویی و ادای امانت
من بارها به دوستان میگویم، یک وقت مثلاً یک شتربان به مدینه میرود، شتر خود را میخواباند و خدمت امام صادق (علیه السّلام) میرود، تا آنجا آمده است که برود امام زمان خود را ببیند. میرود دست آقا را میبوسد، بعد آقا یک نصیحتی بکنید. آقا چه میفرماید؟ مثلاً میگوید: «عَلَیْکَ بِصِدْقِ الْحَدِیثِ»[۴] راستگو باش. خوب این حرف سادهای است ولی علاجکننده است، اگر ما راستگو باشیم، دنیا گلستان میشود. در عین حال ساده است. بالاخره این شتربان اسفار که نخوانده است، حالا میخواهد از امام خود استفاده هم بکند. «عَلَیْکَ بِصِدْقِ الْحَدِیثِ» برو راستگو باش. «وَ أَدَاءِ الْأَمَانَهِ» در ادای امانت سعی بکن.
سفارش خواستن عنوان بصری از امام صادق (علیه السّلام)
خوب یک وقت هم عنوان بصری میرود. ۶۰ سال در این مجالس علمی تردد داشته است، عصا زنان میرود، آقا یک چیزی هم به ما بگویید. عنوان بصری است، چه بگوید؟ عنوان چه میخواهی؟ آقا از این علوم شما میخواهم. اوّل میفرماید: «الْعِلْمُ نُورٌٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»[۵] شما این صحبت را با آن صحبت شتربان قیاس بکنید، چقدر فرق دارد. اینجا صحبت عرشی است. «الْعِلْمُ نُورٌٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ» این نوری است که خدا در قلب هر کسی بخواهد میاندازد. من این نور را میخواهم. یک راهی به من نشان بدهید، یک کاری برای من بکنید. فرمود: «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ َ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ … الْعُبُودِیَّهِ»[۶] بزرگان و علما در شرح این ماندند. دور آن طواف میکنند.
شرط داشتن علم
علم میخواهی؟ اوّلاً عبودیّت را در خود جستجو بکن. جستجو کردی، به جایی رساندی، قریب به این مضامین «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ» آن وقت طلب علم بکن، آن میفهماند و برای تو میریزد. یعنی اینها از پدر و مادر مهربانتر بودند و افراد را ملاحظه میکردند. الآن شما به عنوان یک آدم فاضل، نویسنده در جامعه یک نفر آدم کم سوادی به تو میرسد، خوب به اندازهی خود حرف میزند. توقّع نداری که مثلاً او مطالب عالیّه را بگیرد.
پر معنا بودن سادهترین بیانات قرآن و ائمّه
حالا میخواهم بگویم که یعنی سادهترین حرفهای ائمّه دریا است با اینکه میگویم به اندازهی ما حرف زدند ولی سادهترین آنها دریا است. یک چیز سادهای که میگویند پشت آن دریا است. خود قرآن هم همینطور است. وقتی که میفرماید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»[۷] خیلی ساده به نظر میآید. باید انسان به طعام خود نگاه بکند. کسی این را شرح بکند، یک رساله میشود. اوّل به طعام خود نگاه بکند، ببیند چیست. ببیند این ابر و باد و مه و خورشید و فلک چقدر چرخیدند تا یک لقمه حاضر شده است، این یک نگاه است. یک نگاه بکند که یک وقت این مضر نباشد. برای او ضرر نداشته باشد. یک نگاه آن این است که حرام نباشد. ببین رساله میشود. چقدر ساده است. «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» خوب ساده است.
درخواست تفسیر آیهی «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»[۸] از امام باقر
ولی راوی خدمت حضرت باقر (سلام الله علیه) میآید، عرب هم بوده است، عرب مدینه بوده است، ادیب هم بوده است. «فَلْیَنْظُرِ»، انسان، طعام همه برای او حل بوده است. امّا آدم فوق العادهای، میگوید پشت این ساده یک دریا خوابیده باشد. این خیلی زیرکی میخواهد. آدم بداند پشت این ساده یک دریایی است. آقا این آیه یعنی چه؟ حضرت آن پردههایی را که خود این میدانسته است رها میکند. چون ممکن است یک وقت آنها یک مقدار به عقل خود او هم رسیده باشد. یک پردهای که به عقل این نمیرسیده است، به عقل هیچ کسی نمیرسد آن را میگیرد. من به حلال و حرام بودن آن نگاه کردم، مثلاً همه را دیدم ولی یک پرده مانده است که این را فقط معصوم میداند. «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» یعنی چه؟ فرمود: مقصود علم است که از چه کسی میگیرد. هر نواری نباید از تو جوان دلبری بکند. هر سخنرانی از تو دلبری نکند. صدا و سیمای عزیز باید هر سخنرانی را پخش نکند، خوب خود ما هستیم خدایی ناکرده روز قیامت مدیون میشویم، هر چیزی که پخش کردنی نیست. عقل مردم متوسّط میماند. عقل کار نمیکند. ببین اگر بنا بشود که در هر مجلسی هر هفتهای قصه گفته بشود، مستمعین در آن مجلس ترّقی نمیکنند. این مغز درجا میزند، باید یک چیزی بگویی یک مقدار فکر بکند. این یک مقدار برای او مایهی اندیشه بشود. غرض من این است که سادهترین جملهی قرآنی مفاهیم بزرگ دارد. سادهترین سخن معصوم مفاهیم بزرگ دارد. در عین حال رعایت ما را میکنند، یک وقتی فوق دریا هم حرف میزند. یعنی یک دریا که وجود دارد، یک دریای دیگر هم پشت آن قرار میدهند. امّا شما اینجا نگاه بکنید این به نظر یک چیز سادهای میرسد، امّا درست است.
معنای استدراج
برگشتیم به حدیث آن بندهی خدا که آمد گفت: دنیا بر من اقبال کرده است. گوسفندهای من اینطور شدند و باغ من کذا شده است و تا آخر که خدمت شما گفتم. من میترسم -به امام صادق میگوید- چرا؟ میگوید: میترسم من مستدرج بوده باشم. استدراج. استدراج می دانید چیست؟ بنده اینقدر گناه میکند که ارزش تنبیه هم ندارد. حتّی اگر سردرد بگیرد، حضرت حق به سر او دستمال میبندد که سر او هم درد نکند و یک ناراحتی نداشته باشد و یک یا الله نگوید. نه ارزش دارد، نه لیاقت یا الله گفتن دارد. همان جملهای که عالمهی غیر معلّمه زینب کبری (صلوات الله علیه وعلی ارواحناه له الفداه) در مجلس آن ملعون گفت که فکر نکن اینکه تو الآن روی تخت نشستی این کرامت از خدا است، تو مستدرج هستی. مستدرج چیست؟ مدام نعمت میدهد، میدهد سر او هم درد نمیگیرد، اظهار ناراحتی هم نمیکند، یک وقتی چشم خود را باز میکند، میگویند: «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[۹] این را مستدرج میگویند.
منعم یا مستدرج بودن از نظر امام صادق
حالا این آمده است یابن رسول الله این گوسفندها که دو تا دو تا میزاید، باغ من که اینطور شده است، فلان مسائل من همه درست است، میترسم مستدرج باشم چه کار بکنم. خدمت شما گفتم که غیر از معصوم هیچ کسی نمیتواند جواب بدهد. واقعاً یک مسئلهی اصلی است. من منعّم هستم یا مستدرج هستم، کدام یک از اینها هستم. حضرت فرمود: ببین وقتی این نعمتها میرسد، اگر توجّه تو به مُنعم است، بدان که مُنعَّم هستی. اگر توجّه به منعم داری. یک وقت است که الحمدلله هم میگویی درست توجّه به منعم ندارد. حتّی گاهی وقتها خدمت شما گفتم، به خود نسبت میدهند.
نسبت دادن تمام امور به خدا
در قرآن هم وجود دارد «قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی»[۱۰] ما یک دانشی داشتیم، بالاخره به ما دادند. گاهی وقتها من دیدم یک کار عظیمی درست شده است، طرف میگوید: بله بالاخره این ریش دم آسیاب که سفید نشده است. دارد به ریش خود نسبت میدهد. امّا هر چه خدا بخواهد، آن میشود. تمام قدرت در دست او است. «بِیَدِهِ الْخَیْرُ» به خدا تمام کارها در دست خدا است، ایمان بیاوریم. من نمیدانم ما چه زمانی قدرت خدا را باور میکنیم. من مخالف دستورهای پزشکی نیستم، مثلاً آدم ملاحظه بکند، اینها را خدا شاهد است قبول دارم. این را نخور، آن را نخور، ملاحظه بکن خدا این پزشکان ما را إنشاءالله حفظ بکند، اینها نعمت هستند، همیشه دعا میکنم. یا دستورهایی که میدهند خواصّ دعوا، داروها، میوهها هیچ یک از اینها را منکر نیستم.
سبب بودن اسباب به لطف خداوند
ولی اینقدر بدانید که تمام اینها اگر خدا بخواهد سبب ساز میشود. در دعای هفتم با هم خواندیم که «وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ»[۱۱] اسباب به لطف تو قبول سببیّت کردند. جوانی را میگفتند که فقط آب پز میخورد، هیچ کار خلاف نمیکند. هر روز مقرّر از فلان ساعت تا فلان ساعت راه میرود، سرخ کردنی نمیخورد، نوشابه نمیخورد، همهی اینها که میدانید. این بندهی خدا سر ۵۰ سال مرحوم شد، هیچ کسی هم شاید متوجّه نشد چرا.
توجّه آیت الله مرعشی به مرگ
دست مرحوم آیت الله مرعشی همیشه روی قلبش بود. در امضاها هم مینوشت: «آیس من الحیاه» من از زندگی ناامید هستم. «بسرعت ضربان النّفس» امضا میکرد. دست ایشان دائم روی قلب خود بود، باور بکنید. بالاخره بعضی وقتها حال او به هم میخورد و میافتد ولی ببینید ۹۷ سال عمر با برکت با همان دست روی قلب. بعد هم آخرین روز حیات خود برود در بیمارستان بیفتد، در کما برود، همه را اسیر بکند، نه. درس خود را گفت، نماز خود را هم خواند، آمد و شب مرحوم شد. یک طوری قبول بکنیم که همه چیز در دست خدا است، البتّه منافات با عمل به وظیفه ندارد. حالا بگویم همه چیز در دست خدا است، بروم یک چیز بدی بخورم. نه این درست نیست، صحیح نیست امّا به وظیفه عمل بکنیم. بنابراین حالا معصوم الآن میخواهد جواب بدهد.
جواب دادن امام نسبت به منعم بودن یا استدراج
آقا من منعّم هستم یا مستدرج هستم. اینجا بخواهیم این را بفهمیم. این جمله را که گفتم شرّاح سرگردان شدند، بعضیها بدون تعارف نفهمیدند، بعضیها هم گفتند: شاید نسخه صحیح نبوده است. امّا سیّد علی خان مدنی (رضوان الله علیه) از همه بهتر فهمیده است. من منعّم هستم یا مستدرج هستم. فرمود: ببین وقتی نعمت میآید توجّه به منعم داری، منعّم هستی. اگر واقعاً شاکر هستی، منعّم هستی. شکر هم فقط الحمدلله نیست.
لزوم شکر عملی در ازای نعمت
شکر عملی لازم است. آقا حالا خدا این احسان را به تو کرده است، نمیشود یک تجدید نظر در زندگی خود بکنی؟! روزی ۲۰ دفعه دل فلان شخص را میشکستی، حالا دیگر نکنی. نمیشود خُلق خود را زیباتر بکنی؟ نمیشود در نمازهای خود یک مقدار بیشتر دقّت بکنی؟ چون فقط شکر لسانی نیست، شکر عملی هم است. شاکر باش، شاکر عملی هم باش. حضرت فرمود: خلاصه اگر توجّه به منعم داری، توجّه به منعم داشته باشی، خود تجدید نظر میکند. بالاخره یک کارهایی را در زندگی عوض و بدل میکند. او این همه نعمت ریخت است، تو اصلاً هیچ هم به روی خود نمیآوری. فرق نمیگذاری. خوب اگر تو فرق بگذاری، شاکر باشی -به دو معنا. شکر عملی و لسانی- آن موقع پس منعّم هستی.
ویژگیهای استدراج شدن بر بنده
اگر اینها نبود، فروانی نعمت به سوی تو آمد، همان کاهل نماز که هستی، همان بد اخلاق که هستی. همان نماز که آخر وقت بخوان هستی. همان آدم باری به هر جهت که بودی هستی، پس بترس ممکن است یک وقت استدراج باشد. دقّت کردید. این ذهنیّت اگر در ذهن ما نباشد. این یک سطر صحیفه را متوجّه نمیشویم. حالا بیایید با من از حضرت سجّاد شفاعت بطلبیم، به سراغ این برویم که گفتم بعضی از شرّاح نفهمیدند.
اقرار به تسلیم نشدن
خوب میگوید: من در خانهی تو آمدم. این قسمت را برای شما خواندم. مثل اینکه ما در خانهی یک کریمی رفتیم، حالا میگویید: من میدانم بد کردم، خود من دارم میگویم. اقرار میکنم. این یک اقراری میکند، یک اقرار ظریفی است که بعضی از شرّاح متوجّه این نشدند. «مُقِرٌّ لَکَ»[۱۲] حدیث استدراج را هم که الآن برای شما گفتم، به یاد داشته باشید. تمام این توضیحات را برای این دادم. اینها نباشد، اینها را نمیشود متوجّه شد. «مُقِرٌّ لَکَ بِأَنِّی لَمْ أَسْتَسْلِمْ وَقْتَ إِحْسَانِکَ إِلَّا بِالْإِقْلَاعِ عَنْ عِصْیَانِکَ» میگوید: من اقرار میکنم که تو وقتی احسان کردی، از سر من احسان تو بارید، من مستسلم نشدم، تسلیم نشدم، آنطور که باید با این احسان تو مقابله بکنم، نکردم، به وظیفه عمل نکردم. فقط یک گناهانی را ترک کردم. خوب دقّت بکنید. پس این را کافی نمیداند.
تسلیم شدن در وقت احسان با ترک گناه
عنی میگوید: وقتی این احسان آمد، باید تجدید نظر بکنید. امّا حالا من بنا را گذاشتم از امشب فلان حرف را نزم، غیبت نکنم. «مُقِرٌّ لَکَ بِأَنِّی لَمْ أَسْتَسْلِمْ وَقْتَ إِحْسَانِکَ إِلَّا بِالْإِقْلَاعِ عَنْ عِصْیَانِکَ» اقرار میکنم که وقت احسان تو من تسلیم نشدم، مگر با ترک گناه. یعنی چه؟ این چه چیزی میخواهد بگوید؟ شرح سیّد را گوش بدهید. من شروح را دیدم ولی نفهمیدم. بیتعارف دارم میگویم، بسیار جستجو کردند حتّی بعضیها نسخه را چیز کردند که شاید نسخه غلط است. نه نسخه غلط نیست، من نسخ خطّی را هم دیدم، نسخه هم درست است منتها باید متوجّه بشویم.
عملکرد بنده در ازای نعمت
«وَ المَعنى أنِّی مَا استَسلمتُ … لِأمرِکَ وَقتَ إحسَانِکَ إلاَّ مُتِلَبِّساً بِالکَفِّ عَن عِصیَانِکَ فَقَط»[۱۳] میگوید: وقتی نعمت میآید تو تسلیم میشوی، چند تا چیز باید به وجود بیاوری. غیبت را ترک کردی خوب خیلی خوب است احسنت ولی هنر نکردی. تو تسلیم شدی باید چیزهای دیگر هم در کنار آن باشد. «وَ لَم تَقَع مِنّی طَاعَهُ أخرى» طاعت دیگری واقع نشد؛ فقط این احسانها که آمد یک گناه را که میکردم ترک کردم، امّا دیگر به فکر هیچ یتیمی نبودم، به فکر هیچ فقیری نبودم. میدانم خواهر من در عسر و حرج است، هیچ به یاد او نبودم، خود من مرتّب این نعمتها را جمع کردم، میخورم و صبح و شب میکنم و هیچ به یاد آنها نیستم.
استسلام کامل
استسلام کامل باشد، باید چند تا چیز به وجود بیاید. غیبت را ترک بکن، باشد. نماز خود را هم درست بکن، به این برادر خود که محتاج است کمک بکن، آن خواهر خود را هم که در عسر و حرج است رسیدگی بکن، این همسایهی خود را هم که میدانی چطور است… پس دقّت بفرمایید دوباره «وَ المَعنى أنِّی مَا استَسلمتُ … لِأمرِکَ وَقتَ إحسَانِکَ إلاَّ مُتِلَبِّساً بِالکَفِّ عَن عِصیَانِکَ فَقَط» فقط یک گناهی را ترک کردم. خوب بارک الله. «وَ لَم تَقَع مِنّی طَاعَهُ أخرى» طاعت دیگری از من واقع نشد. «وَ الغَرض مِن ذلِکَ الإقرار بِأنَّهُ لَم یَقُم بِجَمیعِ مَا یَقتَضِیهِ الإستِسلَام» این را دقّت بکنید یک دریا علم است. خوب سیّد این را فهمیده است و بقیهی شرّاح این نفهمیدند، کار را خراب کردند. بسیار زیبا دارد میگوید. غرض این است که میگوید وقتی که انسان تسلیم شد، اقتضا دارد که خیلی کارها بکند، امتثال اوامر بکند، اجتناب مناهی بکند، «کَمَا هُوَ شَأنُ المُستَسلِمِ المُنقَاد» دیگر بهتر از این نمیشود گفت. دیگر از اینجا میگذاریم.
وجود نعمت در زمان تسلیم و تسلیم نبودن
پس بنابراین اگر احسان بارید، تسلیم شدیم، باید بیینیم که چند تا وظیفه داریم. فقط این نیست بله… تمام شد. میگوید: من در عین حال یک چیز دیگر هم میگویم، میگوید: «وَ لَمْ أَخْلُ»[۱۴] این را بنده دارد میگوید، حضرت دارد به او یاد میدهد. «وَ لَمْ أَخْلُ فِی الْحَالاتِ کُلِّهَا مِنِ امْتِنَانِکَ» خدایا به هر حال من بالاخره تسلیم بودن یا نبودم، هیچ وقت بینعمت تو نبودم، تو کم نگذاشتی. یک چیزی دیدم برای شما بگویم، خیلی منقلب شدم. یک چیزی از جایی پیدا کردم، نوشته بود که این را بنویسند و در کفن میّت بگذارند. حالا إنشاءالله خدا به شما طول عمر بدهد، زیاد بمانید. اینقدر بمانید که به قول آن بندهی خدا در مفاتیح یک روایت است که میگوید، یک دعای طول عمر یاد گرفتم، اینقدر خواندم که از کثرت عمر ملول گشتم. شما هم اینطور ملول بشوید. ولی من خیلی این دعا را دوست داشتم.
توجّه به عنایت خدا در زمان مرگ
مضمون آن این است میگوید: این نوشته را در کفن مرده بگذارند و از قول مرده میگویند. میگوید: خدایا وقتی من جان داشتم، پا داشتم، میرفتم میآمدم معصیت هم فراوان میکردم ولی تو هیچ وقت احسان خود را قطع نکردی. حالا که افتادم، دیگر هیچ قدرتی معصیت ندارم، آیا الآن قطع میکنی؟ وقتی قدرت معصیت داشتم، رد نکردی، الآن که زیر این خاک قرار گرفتم تو این احسان تو را قطع میکنی؟ خدا خیلی خدای کریمی است، ما قدر نمیدانیم. حالا میخواهد این حالات ما را بگوید. ببین گفتم به بچّه میگوییم اگر بترسی این حالات ما است که ما متزلزل میشویم.
پذیرش توبهی بندگان از جانب خدا
یک وقتی من به مکّه رفته بودم، در قدیم زمان جوان بودم. دیدم یک عدّه آمدند مثل اینکه بیت برای آنها است و با خدا قرارداد دارند و خیلی از خود راضی داشتند میرفتند، باب جبرئیل در کنار حرم رسول خدا (علیهم و علی آله علیه الصّلاه و السّلام) دیدم آنجا همینطور میروند و باور بکنید یعنی اصلاً انگار نه انگار اینها به مدینه آمدند. یک بندهی خدایی بود، تمام بدن این خالکوبی بود. بدن او مثل باغ وحش بود. اینجا شیر و آنجا مار و نمیدانم، اینها را نمیخواهم بگویم ایراد بگیرم، اینها کاشف از گذشتهی این بود. این را میگویی با تمام جان ناله میزد. من را صدا کرد. حالا این حاجیها هم همینطور داخل میروند. میگویند: اصلاً اینجا را برای ما درست کردند، اصلاً از این حرفها نیست، بندهی از خود راضی. گفتم: چه شده است؟ گفت: ببین من توبه کردم -یعنی میلرزید- یعنی من را میبخشند؟ من هم داغ شدم، شاید قسم هم خوردم گفتم: به این پیغمبر تو را از همه زودتر میبخشند. دین عقل است، دین مقدّس بازی که نیست. الآن بنده آمده است اقرار میکند من بندهی بدی هستم. امّا در عین حال دارم میگویم: «وَ لَمْ أَخْلُ فِی الْحَالاتِ کُلِّهَا مِنِ امْتِنَانِکَ» خدایا هیچ وقت در هیچ حال بینعمت تو نبودهام. همان وقت هم که معصیت میکردم، نعمت دادی. تسلیم بودم دادی، نبودم دادی. حالا گوش بدهید جالب است.
منفعت داشتن توبه برای بنده
دیگر آخر دعا است دارد تمام میشود. «فَهَلْ یَنْفَعُنِی، یَا إِلَهِی» این تزلزلات نفس ما را حضرت برای خود ما مسجّم کرده است که ما را مداوا بکند. به بچّه میگویم میترسی آنجا بروی، وقتی کاملاً حالات روحی او را برایش روشن میکنیم میکنیم میگوییم: نه، ترس تو بیجهت است، نباید بترسی. «فَهَلْ یَنْفَعُنِی، یَا إِلَهِی إِقْرَارِی عِنْدَکَ بِسُوءِ مَا اکْتَسَبْتُ» خدایا این اقرار من که به گناه خود اقرار میکنم، سودی برای من دارد؟ به من سود میرساند؟ برای من منفعت دارد؟ «وَ هَلْ یُنْجِینِی مِنْکَ اعْتِرَافِی لَکَ بِقَبِیحِ مَا ارْتَکَبْتُ» خدایا این اعتراف به قبایح اعمال، من را نجات میدهد؟ نجات پیدا میکنم؟ «أَمْ أَوْجَبْتَ لِی فِی مَقَامِی هَذَا سُخْطَکَ» یا اینکه نه اصلاً واجب کردی در همینجا که هستم به من غضب بکنی. «فِی مَقَامِی هَذَا» فرمودند: این مقام دو تا معنا دارد. یکی مقام حسی است، یکی مقام غیر حسی است. مقام غیر حسی آن جایگاه من که میدانید. حسی همانجا که نشستم امکان دارد که بلا را برای من بفرستی. خدایا این اقرارهای من سودمند است یا «أَمْ أَوْجَبْتَ لِی فِی مَقَامِی هَذَا سُخْطَکَ» یا اینکه واجب کردی که در همین مقام، همین جایگاه که دارم بر من غضب بکنی. «أَمْ لَزِمَنِی فِی وَقْتِ دُعَایَ مَقْتُکَ» یا همین دعایی که میکنم در همان حین من را دشمن بداری. بگویی تو دیگر چه میگویی. کدام است؟ جواب میدهد. این حالات تزلزلهای ما است. این را اصلاح میکند و جواب میدهد.
منزّه بودن خداوند از توجّه نداشتن به بندهی گنهکار
«سُبْحَانَکَ» تو منزّه هستی از اینکه بندهی تو اعتراف بکند باز تو به او محل نگذاری. تو منزّه هستی از اینکه بندهی تو اعتراف بکند تو باز هم او را عذاب بکنی، نه اینطور نیست. «سُبْحَانَکَ لَا أَیْأَسُ مِنْکَ» تو از این حرفها منزّه هستی، من از تو ناامید نمیشوم. این دیگر کار خود امام است که دارد یاد میدهد. ناامید نشوی، هر چه که هستی. اینجا یک چیزی به شما بگویم و زود بگذریم. «یَئِسَ»، «یَیْأَس» میفرماید: از باب تعب است. «فَهُوَ و الشَّىءُ مِنْهُ عَلَى فَاعِلٍ»[۱۵] اینجا صحیفه یک نسخهی بدل دارد میخواهم آن را توجّه بکنید «و مَصْدَرُه الْیَأْسُ» مثل فلس. «وَ یَجُوزُ قَلْبُ الْفِعْلِ دُونَ الْمَصْدَرِ فَیَقالُ: أیسَ یَأساً، هَکذا قَالَ بَعضُ أهلُ اللُّغَه» بعد اینجا میآید میگوید: «وَ الرِّوایَهُ فِی الدُّعَاء وَرَدتُ بِالوجِهین لَا ایئسُ مِنک عَلى مُستَقبَلِ أیسَ» اگر فعل ماضی را أیس بگیری، مستقبل آن در متکلّم وحده «لَا ایئسُ» میشود. بعد میفرماید: «وَ الأصلُ أیأسُ بِهَمزَتِین الأولى» أیاسُ که میگویم «وَ الأصلُ أیأسُ» چون یَئِسَ گرفتیم. أیسَ، یائسُ، أیأسُ. میگوید: «الأولى لِلمُضَارِعَه» همزهی اولی برای مضارعه است. «وَ الثَّانیه فَاء الکَلمه» آن هم فال الفعل این است، این حرف اوّل کلمه است. «فَلُیِّنت وَ قُلِبَت یَاء للاستثقال وَ هِذِه الرِّوَایَهُ هِی المَشهُوره فِی مُتُونِ النُّسَخ وَ لَا أیاسُ مِنکَ عَلى أنَّهُ مُستقبل یَئِسَ» اگر یئس بگیریم میشود أیأسُ. «وَ هِیَ نُسخَهُ ابن إدریس (رحمه اللّه» پس بقیهی جملهی ختام را گوش بدهید تا تمام بشود.
منزّه بودن خداوند از نپذیرفتن توبهی بنده
«سُبْحَانَکَ» حالا اینجا «لَا أَیْأَسُ» گرفته است. نسخهی مشهور است. خدایا حالا من این همه اعتراف کردم، اینها نفعی برای من دارد یا همین دوباره من اگر دعا بکنم در حین دعا بلا را نازل میکنی؟ خوب خطرناک است، واقعاً چیست. من را با همهی استغفار خود دشمن میداری؟ «أَمْ أَوْجَبْتَ لِی فِی مَقَامِی هَذَا سُخْطَکَ أَمْ لَزِمَنِی فِی وَقْتِ دُعَایَ مَقْتُکَ» نه، «سُبْحَانَکَ» نه اصلاً خدا را تنزیه میکند. تو منزّه هستی از اینکه بندهی تو بیاید اقرار بکند، ناله بکند، باز هم بگویی نه. ما یک چنین خدایی اصلاً نداریم. خدای ما قبول میکند. خدا وقتی زاری بنده را دید، قبول میکند.
امید داشتن به باز بودن در توبه
«سُبْحَانَک لَا أَیْأَسُ مِنْکَ» من از تو ناامید نمیشوم. چطور ناامید بشوم. این بسیار زیبا است. «وَ قَدْ فَتحْتَ لِی بَابَ التَّوْبَهِ إِلَیْکَ» شارح فرموده است که این واو، واو حالیه است، درست هم میفرماید، سیّد بسیار ادیب بوده است، این سیّد علی خان اصلاً در دنیا در ادب نظیر ندارد. یک عالم سنّی به محبّی شرح حال ایشان را نوشته است، نوشته است: «إمَامٌ لَم یَسمَح بِمِثلِ الدَّهرِ» سیّد علی خان مدنی امامی است که زمانه نظیر او را نیاورده است. در ادب من روی دست این سیّد ندیدم. ایشان این واو را واو حالیه گرفته است درست هم است. «سُبْحَانَک لَا أَیْأَسُ مِنْکَ وَ قَدْ فَتحْتَ» چرا مأیوس بشوم؟ چرا ناامید بشوم. «وَ قَدْ فَتحْتَ لِی بَابَ التَّوْبَهِ إِلَیْکَ» در حالی که تو در توبه را به روی من باز کردی. تو گفتی توبه بکنید، بیاید من قبول میکنم. وقتی این در را خود تو باز کردی، آن وقت باز من ناامید بشوم. پس إنشاءالله تعالی الآن امام (علیه السّلام) توبه را القاء فرمودند. اگر زنده بودیم در جلسهی آینده در مورد توبه که چگونه است صحبت خواهیم کرد.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۶۴٫
[۲]– سورهی مؤمنون، آیه ۸٫
[۳]– سورهی صافات، آیه ۱۸۰٫
[۴]– الکافی، ج ۵، ص ۱۳۴٫
[۵]– مصباح الشّریعه، ص ۱۶٫
[۶]– بحار الأنوار، ج ۱، ص ۲۲۵٫
[۷]– سورهی عبس، آیه ۲۴٫
[۸]– سورهی عبس، آیه ۲۴٫
[۹]– سورهی یس، آیه ۶۳٫
[۱۰]– سورهی قصص، آیه ۷۸٫
[۱۱]– الصحیفه السّجادیه، ص ۵۴٫
[۱۲]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۶۴٫
[۱۳]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۴۸۰٫
[۱۴]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۶۴٫
[۱۵]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۴۸۴٫
پاسخ دهید