در این متن می خوانید:
      1. سبقت رحمت و عفو خدا بر غضب و عذاب او در کلام امام سجّاد (علیه السّلام)
      2. علّت بیان دقیق کلمات معصومین (علیهم السّلام)
      3. افراط نکردن خدا در عذاب بندگان
      4. امر الهی برای دعا کردن
      5. مشروط بودن برخی از مقدّرات به دعا کردن
      6. اهمّیّت اقرار به گناه
      7. حضرت یونس و توانایی خدا در حفظ او
      8. علّت اثر نداشتن نماز غفیله
      9. نجات یافتن اعتراف کنندگان به گناه از عذاب خدا
      10. توانایی خدا در مورد طول عمر بشر
      11. تجلیل از سیّد مهدی قوام
      12. جهل انسان عامل معصیت
      13. دعا و گریه عامل رحمت خدا بر بنده
      14. استفاده از یک قاعده‌ی لغوی در این قسمت از دعا
      15. درخواست برای وانگذاشتن انسان به حال خود
      16. ناآگاهی از عظمت و بزرگی اسلام
      17. علم امیر المؤمنین و قابل پخش نبودن آن
      18. ضرورت حرف زدن متخصّص در مورد امور تخصّصی
      19. اسرار امیر المؤمنین در نیمه شب
      20. نورانی بودن قرآن برای کاظم کربلایی
      21. ملّا صدرا و جذبه‌ی قرآن
      22. مناجات امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نیمه‌ی شب
      23. درخواست برای محروم نشدن از لطف خدا
      24. صفت رحیمیّت خدا
      25. درخواست عفو از جانب خدا
      26. محدودیّت در بیان بعضی مطالب صحیفه
      27. خوف چیست؟
      28. خشیّت چیست؟

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».

سبقت رحمت و عفو خدا بر غضب و عذاب او در کلام امام سجّاد (علیه السّلام)

خوب عزیزان در دعای شانزدهم صحیفه‌ی مبارکه‌ی سجّادیّه رسیده بودیم به این قسمت که الآن إن‌شاءالله عرض می‌کنم تا بقیه را بگویم، تا آن‌جا که می‌توانیم. این‌جا امام (علیه السّلام) برای این‌که ما این حقایق آسمانی را یاد بگیریم به خدا عرض می‌کند: «أَنْتَ الَّذِی عَفْوُهُ أَعْلَى مِنْ عِقَابِهِ»[۱] خدایا تو همان کسی هستی که عفو او از عقابش بالاتر است. عفو او بیشتر است از عذاب او است. «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» تو خدایی هستی که رحمت او جلوتر از غضب او راه می‌رود، این کنایه از این است که اوّل رحمت است، بعد غضب است. اوّل پروردگار بنده را مورد رحمت قرار می‌دهد، از آن اوّل مورد غضب قرار نمی‌دهد. «وَ أَنْتَ الَّذِی عَطَاؤُهُ أَکْثَرُ مِنْ مَنْعِهِ» این را هم که برای شما خوانده بودم. خدایی هستی که عطای او از منع او بیشتر است. حالا از این‌جا مانده بود.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (3)

علّت بیان دقیق کلمات معصومین (علیهم السّلام)

یک نکته‌ای را اوّل می‌خواهم خدمت شما عرضه بدارم شاید ملاحظه فرمودید که بنده روی بعضی از لغات دقّت می‌کنم، چون سخن معصوم است، اگر معصوم نبود، خوب آدم یک وقتی حالا لغت را مثلاً ممکن بود مسامحه‌ای بشود، نقل به معنا بشود ولی معصوم است. باید روی این لغت‌ها دانه به دانه دقّت بشود و این مهم است.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (4)

افراط نکردن خدا در عذاب بندگان

 «وَ أَنْتَ الَّذِی لَا یَرْغَبُ فِی جَزَاءِ مَنْ أَعْطَاهُ.» خدایا تو کسی هستی که به کسی که چیزی می‌دهی، در فکر گرفتن پاداش نیستی. یک چیزی به بنده‌ی خود بدهیم که یک چیزی هم او به ما بدهد. همه‌ی این‌ها یک طرفه است. همه‌ی آن‌ها تفضّل الهی است. «وَ أَنْتَ الَّذِی لَا یُفْرِطُ فِی عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ» حالا آمد و یک نفر مستحق عذاب شد، عقاب شد. امّا چقدر عقاب؟ می‌فرماید: تو خدایی هستی که در عقاب کسی که تو را معصیت کرده است افراط نمی‌کنی. یک گناه کرده است، یک عذاب. تازه می‌بخشد، اگر نبخشید، «جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها»[۲] یک گناه کرده است، فقط به اندازه‌ی یک گناه. دیگر افراط نمی‌کند.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (5)

امر الهی برای دعا کردن

یک صحبتی در این مورد است که اتّفاقاً در اوائل صحیفه هم من خدمت شما چیزی را عرض کرده بودم که یک وقت یک آدم‌هایی که مثل بنده جاهل هستند، می‌آیند می‌گویند: مگر نگفتید مقدّرات انجام می‌شود و خلاصه خدا هر چه بخواهد می‌کند، دعا چیست؟ پس این دعاها چیست، درخواست‌ها چیست؟ این‌ها مثل این‌که دیگر آدم‌هایی هستند که معلومات معنوی ندارند. جواب این است که ببینید اگر دعا در واقع یک چیزی بود که بنده فقط این دعا را از خود ابداع کرده بود، کار ما بود، می‌گفتیم: بله یعنی چه، چرا دعا می‌کنیم؟ امّا وقتی ما مأمور به دعا هستیم. اگر مأمور نبودیم این حرف‌ها پیش می‌آمد. چرا دعا می‌کنید؟ اگر ابداع خود ما بود، از نزد خود ما دعا می‌کردیم. امّا الآن نه، مأمور هستیم. امر شده است که دعا بکنید، چشم. پس لابد مصلحت است.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (6)

مشروط بودن برخی از مقدّرات به دعا کردن

 بعد هم در گذشته خدمت شما گفتم بعضی از مقدّرات مشروط است. می‌گوید: اگر دعا نکند، چنین می‌شود. اگر صدقه ندهد، چنین می‌شود. صدقه بدهد چنین می‌شود. بعضی از این‌ها دیگر مشروط است. این‌ها را در گذشته خواندیم. حالا این‌جا زبان حال بنده است که خدایا من که از نزد خود دعا نمی‌کنم، این دعا ابداع من نیست «وَ أَنَا، یَا إِلَهِی، عَبْدُکَ الَّذِی أَمَرْتَهُ بِالدُّعَاءِ» ای خدا من همان بنده‌ی تو هستم که خود تو به دعا امر کردی.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (7)

اهمّیّت اقرار به گناه

وقتی امر کردی بنده‌ی تو چه گفت؟ «فَقَالَ» برای بنده است. «فَقَالَ: لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ» گفت: چشم خدایا، لبیک، سعدیک من دعا می‌کنم. «هَا أَنَا ذَا، یَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَیْنَ یَدَیْکَ» خدایا مثل این‌که اصلاً من را جلوی تو انداختند، حالا خدا که پیش پا ندارد، مقصود کنایه از این است که الآن من ذلیلانه مثل این‌که در مقابل تو افتادم، در اختیار تو هستم، به تو نیاز دارم. «هَا أَنَا ذَا، یَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَیْنَ یَدَیْکَ أَنَا الَّذِی أَوْقَرَتِ الْخَطَایَا ظَهْرَهُ» خدایا من همان هستم که گناهان پشت من را سنگین کرده است. چون گناه هر کسی مثل یک کوله‌باری است که حمل می‌کند. ببینید اقرار به گناه خیلی مهم است. یعنی چه؟ خدا بالاتر از این است که بنده‌ی او بیاید بگوید: من بد کردم، خدا این را دوست داشته باشد، (نعوذبالله) خدا مثل ما که نیست. ما می‌گوییم: بله، فلان شخص تا معذرت نخواهد، نمی‌شود. بنده این حرف‌ها را می‌زند.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (8)

حضرت یونس و توانایی خدا در حفظ او

 خدا که به ما می‌گوید: اقرار بکنید، اعتراف بکنید، برای پیشرفت خود ما است. شما سوره‌ی مبارکه‌ی صافات را بخوانید خیلی عجیب است. دیگر قرآن است، شعر نیست که بگویی من نمی‌دانم معنای آن این باشد، روایت نیست که بگویی: شاید سند آن ضعیف باشد. این قرآن است. نگاه بکنید آن‌جا در مورد حضرت یونس (علیه الصّلاه و السّلام) البتّه انبیاء معصوم هستند، این‌ها تأویل دارند، ما داریم ظواهر را عرض می‌کنیم. ایشان که رفتند «فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ»[۳] خلاصه ماهی او را بلعید. «وَ هُوَ مُلیمٌ» وارد شکم ماهی شد. خدا را که بشناسیم همه‌ی کارهای ما درست می‌شود. ما باید خدا را درست بشناسیم. خدا این کارها را بلد است. یک آدم را وارد شکم ماهی می‌کند. خوب یک مکان ظلمانی مرطوب و آن‌جا اقتضا است که بالاخره این هضم بشود، موجودی که وارد شکم ماهی شده است، خوب باید هضم بشود. امّا نه دستور می‌دهیم همه‌ی این‌ها باید متوقّف بشود. این هم به آن‌جا می‌رود، در آن ظلمات «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ‏»[۴]….

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (9)

علّت اثر نداشتن نماز غفیله

نماز غفیله را که می‌خوانند ۵۰ سال بنده‌ی خدا غفیله خوانده است امّا بلد نیست که در داخل منزل با همسر و فرزند خود رفتار بکند. چرا این‌طور شده است؟ ۵۰ سال است می‌گوید: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ» دیدید این مقدّس‌ها نماز غفیله می‌خوانند. غفیله را رد نمی‌کنیم، داریم صحبت می‌کنیم، بعداً می‌روند می‌گویند: فاطمی نیا گفت: غفیله نخوانید، نه من یک چنین حرفی نزدم. می‌خواهیم عظمت اسلام را برسانیم. ۵۰ سال است می‌گوید: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» نتیجه‌ی آن چه شد؟ یک نماز غفیله باید تو را اصلاح بکند. چرا اصلاح نشدی؟ چرا هنوز که وارد خانه می‌شوی، همسر و فرزند تو می‌لرزند. چرا این‌طور شد؟ چون غفیله را فقط برای ثواب آن خواندی، هیچ وقت در مضامین آن فکر نکردی.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (10)

نجات یافتن اعتراف کنندگان به گناه از عذاب خدا

شوخی نیست نگاه بکنید حالا این پیغمبر خدا است «فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ»[۵] در سوره‌ی صافات حکایت حضرت یونس به یک نحو است، در سوره‌ی انبیاء به گونه‌ی دیگری است. قرآن که حکایت‌ها را تکرار می‌کند در خود هر کدام یک بعدی دارند، یک زاویه‌ای دارند. حالا این‌جا این است، در سوره‌ی انبیاء می‌فرماید: بله او ما را صدا کرد و اقرار به گناه خود کرد «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ‏»[۶] یعنی چه؟ دیگر اگر می‌گفت: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الأنبیاء» خوب دیگر دست و پای ما شل می‌شد. خدا پیغمبرها را نجات می‌دهد. نه، «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ» هر کسی ایمان بیاورد و به گناه خود اعتراف بکند، ما او را نجات می‌دهیم.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (11)

توانایی خدا در مورد طول عمر بشر

در سوره‌ی صافات بسیار پر رنگ است. این را گوش بکنید قرآن است، گفتم حدیث نیست. قبول بفرمایید. ایمان بیاوریم. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»[۷]‏ٌٌٌ به ما هم می‌گویند: «آمِنُوا» ما در مورد بعضی از چیزها هنوز دچارمشکل هستیم. «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ‏»[۸] اگر این اعتراف را نمی‌کرد «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ»[۹] را نمی‌گفت، «لَلَبِثَ فی‏ بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏»[۱۰] تا قیامت او را نگه می‌داشتیم. پس خدا قادر است که در شکم ماهی هم یک کسی را صدها سال نگه بدارد. حالا امام زمان (سلام الله علیه) در هوای آزاد، در شرایط خوب دارد زندگی می‌کند، خدا خواسته عمر ایشان زیاد بشود، چرا تعجّب می‌کنید؟ خدا این خدا است. این اقرارها به نفع ما است. «أَنَا الَّذِی أَوْقَرَتِ الْخَطَایَا ظَهْرَهُ»[۱۱] من آن بنده هستم که گناهان پشت من را سنگین کرده است. «وَ أَنَا الَّذِی أَفْنَتِ الذُّنُوبُ عُمُرَهُ» من همان هستم که گناهان عمر او را فانی کرده است. وای چقدر گناه.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (12)

 یک لطیفه‌ای در این‌جا وجود دارد این را گوش بدهید. «وَ أَنَا الَّذِی بِجَهْلِهِ عَصَاکَ» ای خدا من بنده‌ای هستم که با جهلش تو را معصیت کرده است. «وَ لَمْ تَکُنْ أَهْلًا مِنْهُ لِذَاکَ.» ادبا این واو را وای حالیه گرفتند. من بنده‌ای هستم که به جهل خود، تو را معصیت کرده است در حالی که تو اهل این نبودی، سزاوار نبودی که کسی تو را معصیت بکند. این‌قدر تو خوب هستی. این واو حالیه است.

تجلیل از سیّد مهدی قوام

این‌جا یک داستان بسیار لطیف  مختصر برای شما بگویم. مرحوم عالم جلیل، سیّد جلیل، سیّد عارف نازنین مرحوم آقا سیّد مهدی قوام (رضوان الله علیه) که بنده حالا معلومات ناقابل در مورد او داشتم. به این و آن گفتم و اخیراً هم دیدیم الحمدلله یک یادبودی از ایشان در سیما کردند و این کارِ بسیار خوب شد. البتّه آن چیزی که در آن‌جاها گفته شده است، ایشان بالاتر از این بود. نمی‌خواهم بگویم این‌ها بد کردند، دیگر برای مردم بیشتر از این نباید گفت. فامیلی آقا سیّد مهدی طه نسب بود منتها به قوام معروف بود.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (13)

جهل انسان عامل معصیت

یک جمله‌ای از ایشان نقل می‌کنند، بسیار لطیف است. این به یاد من افتاد می‌گوید: «وَ أَنَا الَّذِی بِجَهْلِهِ عَصَاکَ» خدایا من بنده‌ای هستم که با جهل خود، تو را معصیت کرده است، می‌گویند: یک وقت دیدند که آقا سیّد مهدی می‌گوید: خدایا اگر ما تو را معصیت کردیم، بنای جنگیدن با تو را نداشتیم، نفهمیدیم. خیلی زیبا است. نمی‌خواستیم با تو بجنگیم، نفهمیدیم. فقط جهل است. إن‌شاءالله که هیچ کسی بنای جنگیدن با خدا را ندارد، یک عدّه‌ای در دنیا هستند آن‌ها را نمی‌گوییم، آن‌ها با همه می‌جنگند.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (2)

دعا و گریه عامل رحمت خدا بر بنده

این‌جا می‌خواهد علّت ترّقی بنده و بخشیده شدن او را بگوید منتها با یک حال خاصّی در قالب سؤال. حالا می‌گوید من گناه کردم، گناهان پشت من را خم کردند. «هَلْ أَنْتَ، یَا إِلَهِی، رَاحِمٌ مَنْ دَعَاکَ» خدایا تو رحم کننده‌ی کسی که تو را می‌خواند هستی؟ «فَأُبْلِغَ فِی الدُّعَاءِ» پس در دعا، در خواندن تو مبالغه کنم. «أَمْ أَنْتَ غَافِرٌ لِمَنْ بَکَاکَ فَأُسْرِعَ فِی الْبُکَاءِ» آیا تو بخشنده‌ی کسی هستی که به خاطر تو گریه بکند؟ پس من زیاد گریه بکنم، در گریه کردن سرعت بگیرم. یعنی چه؟ بالاخره یعنی دعا باعث رحمت پروردگار می‌شود، یعنی گریه‌ی برای خدا باعث رحمت می‌شود به شرط این‌که واقعاً از جان منبعث بشود.

استفاده از یک قاعده‌ی لغوی در این قسمت از دعا

 این‌جا گفتیم که چون کلام معصوم است، در لغت‌ها باید دقّت بکنیم این‌جا متوجّه می‌شوید که می‌گوید: «لِمَنْ بَکَاکَ» این‌جا بکاء بدون حرف جر مفعول برداشته است. دیگر نمی‌گوید: «بکاء لک» چرا این‌طور شده است این اصطلاحی است که خیلی وقت‌ها در عربی فصیح جار و جر دهنده را می‌اندازند. در تاریخ شما نگاه بکنید وقتی حمزه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شهید شد، مثلاً مرثیه‌هایی که برای او در تاریخ‌های خیلی قدیم ثبت شده است می‌گویند: «وَ قَالَ فِلان یَبکی حَمزه» نمی‌گوید: «یبکی لحمزه» شاعری است که برای حمزه گریه می‌کند. لام این‌جا می‌افتد. خلاصه این هم از این استفاده‌ی لغوی.

پس این‌طور شد که خدایا پس اگر تو دعا کننده را مورد مرحمت قرار می‌دهی، من زیاد دعا بکنم. خدایا به گریه‌ی من ترتیب اثر می‌دهی، گریه بکنم. «أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَکَ» یا خدایا تو گذشت کننده‌ی کسی هستی که صورت به خاک گذاشته باشد؟ این تعفیر صورت به خاک گذشتن اسرار دارد ما عوام بازی در نیاوریم، این را وارد موبایل‌ها کند. ای وای از این موبایل‌ها، این موبایل‌ها نمی‌گذارند ما حرف بزنیم. دیگر تقصیر من نیست، چون افشای اسرار اهل بیت جایز نیست. این موبایل‌ها و جام‌های جهان نما هم که در جیب شما است، نمی‌گذارد که ما حرف بزنیم. چه کار بکنیم؟ این را در میان همسر و فرزندان خود، اهل و نااهل ببرید، نشان بدهید که فاطمی نیا این‌طور گفته است، زید بن ارقم این‌طور گفته است. ای کاش این موبایل‌ها به اندازه‌ی همان تماس گرفتن و جواب دادن می‌شد. الآن جام جهان نما شده است.

درخواست برای وانگذاشتن انسان به حال خود

تعفیر یعنی صورت را به خاک گذاشتن، خیلی مهم است. «أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَکَ وَجْهَهُ تَذَلُّلًا» خدایا تو گذشت کننده هستی از کسی که صورت خود را ذلیلانه روی خاک گذاشته است؟ «أَمْ أَنْتَ مُغْنٍ مَنْ شَکَا إِلَیْکَ، فَقْرَهُ تَوَکُّلًا» تو غنی کننده‌ هستی کسی که با توکّل فقر خود را به تو شکایت کرده است؟ «إِلَهِی لَا تُخَیِّبْ مَنْ لَا یَجِدُ مُعْطِیاً غَیْرَکَ» خیب یعنی چه؟ خیب ضرر کردن، نرسیدن به مقصود، دست خالی بودن. «إِلَهِی لَا تُخَیِّبْ مَنْ لَا یَجِدُ مُعْطِیاً غَیْرَکَ» خدایا دست خالی نکن کسی را که عطا کننده‌ای غیر از تو ندارد. اگر تو عطا نکنی این بیچاره کجا برود؟ «وَ لَا تَخْذُلْ مَنْ لَا یَسْتَغْنِی عَنْکَ بِأَحَدٍ دُونَکَ» خدایا وامگذار، رها نکن کسی را که به وسیله‌ی هیچ کسی از تو بی‌نیاز نمی‌شود، یعنی هیچ کسی جای تو را به او نمی‌دهد. «إِلَهِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَیْکَ» خدایا پس درود و رحمت بر آل او بفرست و از من روی مگردان در حالی که من به سوی تو روی کردم، به سوی تو روی آوردم.

ناآگاهی از عظمت و بزرگی اسلام

این‌جا یک حکایتی داریم که این را بشنوید برای شما خیلی زیبا است، این را در گذشته به دوستان گفتم امّا گوش بدهید یک بار بگویم. «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» از من روی مگردان یک داستان در این‌جا داریم.در گذشته در جوانی دیدم که یک شب دو تا از محرم‌های امیر المؤمنین به خدمت آقا آمدند. این‌ها چه کسانی بودند؟ یکی نوف بکالی بود یکی حبه العرنی این‌ها به تعبیر بنده -حالا این‌طور می‌گویم- از شاگردان نیمه شب امیر المؤمنین بودند. بارها عرض کردم که فکر نکنید اسلام همین است که تو بلد هستی، من هم بلد هستم، ما را فریب می‌دهند. توجّه کردید اسلام خیلی کلاس‌ها دارد به اندازه‌ی ظرفیت‌ها پخش شده است. اسلام دین بزرگی است. به خدا قسم اگر همین بود -می‌گویم به خدا قسم بارها گفتم- که من و تو بلد هستیم، امام حسین در راه آن کشته نمی‌شد، پس بالاتر از این‌ها است.من از اسلام چیزی نمی‌دانم، مردم خسته شدند. آفرین پسر ناخن‌های خود را بگیر، سبیل‌های خود را بچین، یقه‌ی خود را کیپ کن.

علم امیر المؤمنین و قابل پخش نبودن آن

ما اسلام را فقط همین می‌دانیم و آن وقت امام حسین برای این کشته می‌شود؟ اگر اسلام فقط این باشد، آن وقت امیر المؤمنین می‌آید دست کمیل را می‌گیرد، نصف شب به صحرا می‌برد. ایها النّاس در بیابان آن‌جا می‌فرماید: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَو وَجَدتُ لَهُ حَمَله»[۱۲] کمیل این‌جا علم زیاد است اگر حاملی پیدا بکنم. یعنی چه؟ یعنی این‌جا شکیّات نماز بود؟ شک و سهو در آن‌جا بود که نمی‌توانست به کسی بگوید؟ نمی‌خواهیم شک و سهو را بی‌اهمّیّت جلوه بدهیم، آن هم از اسلام است، باید یاد بگیریم. یاد نگیریم نماز ما خراب می‌شود، نماز ما خراب بشود، همه چیز ما خراب می‌شود. امّا می‌خواهم بگویم این‌ها آسان است. مهم است ولی آسان است. پس این‌که کمیل را بردارد و به بیابان می‌برد و در صحرا نصف شب می‌گوید: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَو وَجَدتُ لَهُ حَمَله» ببینید این علم چه چیزی بوده است؟ یک مقدار فکر بکنیم.

ضرورت حرف زدن متخصّص در مورد امور تخصّصی

الآن یک عدّه هستند ۲۴ ساعته در همین مملکت شیعه با معارف خدا می‌جنگند. مولوی کافر است. ملّا صدرا از دین خارج شده است. ما که نمی‌خواهیم بگوییم این‌ها معصوم بودند، (نعوذبالله) (نسجیربالله) یک چنین حرفی که نزدیم امّا این‌طور با معارف جنگیدن، شما کجا مجاز شدید، در نهایت چه کار بکنیم؟ این کافر است، آن کافر است. این عارف کافر است. استکان این را جدا بگذارید، نمی‌خواهیم بگوییم این‌ها معصوم بودند، نه این نیست. اصلاً تخصّصی است، اصلاً غیر متخصّص نباید در مورد مولوی حرف بزند. غیر متخصّص نباید در مورد ملّا صدرا حرف بزند. این‌ها را قبلاً گفتیم، نمی‌خواهیم بگوییم این‌ها معصوم بودند، امام بودند امّا این‌طور هر کسی به خود اجازه بدهد این‌طور بجنگد و فکر بکند که همه‌ی اسلام را بلد است، این خطرناک است. این را می‌خواهیم بگوییم نوف بکالی است نوف بکالی و حبه العرنی.

اسرار امیر المؤمنین در نیمه شب

 فرمود: «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» از من روی مگردان. می‌خواهیم این را شرح بکنیم. صحیفه است. این دو نفر محرم بودند، می‌گویند: خانه‌ی امیر المؤمنین (سلام الله علیه) رفتیم. پاسی از شب گذشت و خیلی جالب است، آقا به این دو نفر فرمودند: خوب همین‌جا بمانید، کجا می‌روید. مثل این‌که بندگان خدا یک فراغتی داشتند، فرصتی داشتند. فرصت خیلی مهم است که آدم قدر بداند. آقا دو تا رخت خواب هم برای ما قرار دادند. عجب موقعیتی است. ملائکه منتظر هستند، نصف شب برسد، برنامه‌ی نصف شب امیر المؤمنین را تماشا بکنند.

شب ز اسرار علی آگاه است       دل شب محرم سر الله است.

حالا دو نفر بنا است که این‌جا بخوابند. می‌گوید: خوابیدیم. مگر آن‌ها می‌توانند بخوابند. مگر می‌شود خوابید. آیت الله بهاء الدّینی است، یک مقدار نور از امیر المؤمنین گرفته بود. این‌ها را نمی‌شود قیاس کرد، این‌ها کجا، امیر المؤمنین کجا. ولی این یک مقدار نور آیت الله بهاءالدّینی… چند وقت پیش ما در تهران این محله‌ی امیریه منزلی داشتیم، به آن‌جا آمد، هیچ کسی نتوانست بخوابد. نه خوابیدند و نه توانستند که بخوابند، حتّی بچّه‌های کوچک. چرا ما بخوابیم، ببینیم آقا دارد چه کار می‌کند، هیچ کسی نخوابید. آن وقت این‌ها بروند منزل سلطان اولیاء بتوانند بخوابند؟! (تا صورت پیوند جهان بود علی بود) حالا بروند بخوابند. نه، نخوابیدند. شاید هم از بی‌خوابی همدیگر هم بی‌خبر بودند، حرف نمی‌زدند. آقا بیرون تشریف بردند، حالا کجا رفت. آقا برنامه‌های زیادی داشت. آقا نخلستان می‌رفت، آقا در خانه‌ی فقیر می‌رفت. به نفس نفیس خود برای این‌ها آذوقه می‌برد. یک وقت دیدم خیلی از شب گذشته است، آقا تشریف آوردند، این‌جا مهم است- این دو نفر خدا آن‌ها را بیامرزد این‌جا را فیلم‌برداری کردند. مثل شما موبایل هم نداشتند. ولی این قسمت را فیلم‌برداری کردند و برای نسل امروز باقی مانده است که الآن من دارم برای شما حرف نمی‌زنم- می‌گوید: همین‌طور دیدیم آقا آمد چه کار می‌خواهد بکند؟ حالا ظلمت همه جا را پوشانده است. سلطان اولیاء آمد. اوّل رفت زیر آسمان زیر آسمان ایستاد آیات شریفه‌ی «إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ‏»[۱۳] این‌ها را می‌خواند، آن‌چنان می‌خواند، مثل آن‌که آیه‌ها الآن دارد نازل می‌شود. چون قرآن ناطق بود این‌ها را می‌خواند.

نورانی بودن قرآن برای کاظم کربلایی

 بنده مطلبی گفتم در تلویزیون چندین سال پیش بود، پخش مستقیم بود حالا اشکال ندارد گاهی بعضی‌ها خوب از بنده نقل می‌کنند، ایراد نیست، بنده هم گفتم این حرف‌ها نشر بشود ولی دقّت بکنید این عمو کاظم کربلایی که به او موهبت شده بود، قرآن را حفظ کرده بود، زمان ایشان با ملّا صدرا قریب ۴۵۰ سال است ولی شما می‌دانید که خیلی برای من عجیب است ایشان قرآن را سفید می‌دیده است مثلاً کتاب‌هایی مانند مغنی، متوّل، کتب طلبگی که از قرآن مثال می‌آورند، خوب سواد نداشته است، این‌ها را نشان می‌دادند، می‌گفت: این‌جا از قرآن است. از کجا می‌دانستی؟ می‌گفت: این‌جا یک درخششی دارد. اصلاً سفید است، می‌فهمم.

ملّا صدرا و جذبه‌ی قرآن

ملّا صدرا ۴۵۰ سال قبل از این در دنیا بوده است. اگر معاصر بودند، می‌گفتیم حالا این از او اقتباس کرده است و او هم از این اقتباس کرده است. ملّاصدرا در اسفار بحثی دارد. این‌ها لطف پروردگار است، بنده یافتم آوردم؛ گفتم إن‌شاءالله که به قول چیزها می‌گویند: «الکلمه الطّیبه تبقی لاهله» برای شما بماند. غرض این است که تخصّصی نیست، نمی‌خواهیم بگوییم ملّا صدرا معصوم بوده است آن کسانی که یک وقت به گوش آن‌ها می‌رسد ناراحت نشوند، شما که اهل فضل هستید، متفکّر بودند، خطا هم داشتند، غیر معصوم تفکّر می‌کند، خطا هم دارد، ثواب هم دارد. غرض این است که ایشان در وسط یک بحث یک جذبه‌ای به ایشان دست داده است. مثل این است من معذرت می‌خواهم، ببخشید شما با دوست خود دارید این‌جا صحبت می‌کنید می‌گویند: یک نفر از این فرزندان شما، دوست شما می‌آید می‌گوید: یک چیز واجب دارم، می‌خواهم به شما بگویم. تو به مخاطب خود می‌گویی: ببخشید یک لحظه این در گوش شما می‌گوید و می‌رود. این جذبه که می‌آید، -إن‌شاءالله خدا نصیب شما بکند من هم اهل آن نیستم. فقط اسم آن را شنیدم- دیگر می‌برد. در اختیار شما نیست. می‌آید، می‌برد، تمام می‌شود، می‌کند. خلاصه این جذبه وسط درس می‌آید، ایشان در آن جذبه می‌گوید که قرآن را با مرکب سیاه می‌نویسند و ما درست می‌بینیم دروغ که نیست، حسی است، مرکّب می‌نویسند، ما هم سیاه می‌بینیم. می‌گوید: امّا درست است مرکّب سیاه است امّا نباید سیاه می‌دیدیم. عجب است آن عمو کاظم کربلایی می‌گفته است: این‌جا سفید است، از سفید بودن آن می‌فهمید. می‌گفت: مرکّب سیاه بود. پس حالا که قرآن را با مرکّب سیاه نوشتند، چرا ما سیاه می‌بینیم؟ می‌گوید: این به مرکّب مربوط نیست «لکوننا فی عالم الظلمه و السّواد»[۱۴] چون در عالم سیاهی به سر می‌بریم، این سیاه است؛ تمام دانشمندان عالم، عقلا بیایند این‌جا بگویند: این حرف چیست؟ گفتند دیگر. یک عدّه عقل خود را به رخ می‌کشند، جان مولوی به لب رسیده است. این‌قدر از خود دم نزن. ما دانشگاه رفتیم، با عقلانیّت باید با ما صحبت بکنید. خیلی خوب حالا یک جا که با عقل تو هماهنگ نیست، من خود را بکشم، خود را دار بزنم؟ یک‌جا با عقل هماهنگ نیست. عقل هم یک حدّ مرزی دارد، عقل نردبان است. تو را بالای پشتبان می‌برد، چیز عجیبی بود، خود آن هم در کنار تو می‌ایستد، عقل هم کنار تو می‌ایستد، می‌گوید: تو نمی‌فهمی، من هم نمی‌فهمم. می‌گوید: «لکوننا فی عالم الظلمه و السواد» برای این‌که در عالم تاریکی به سر می‌بریم، بنابراین دیگر سیاه می‌بینیم. می‌گوید: از دامن قرآن ناطق امیر المؤمنین به قرآن بنگریم، همه را سفید می‌بینیم ولو با مرکّب سیاه نوشته باشند. حالا این حرف ایشان است، بعد هم معذرت‌خواهی کرده است، گفته است: برادرانم، من را ببخشند، جذبه‌ای بود از مطلب خارج شدم. چون این مطلب اصلاً فلسفی نیست. اسفار فلسفه است، این اصلاً فلسفی نیست.

مناجات امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نیمه‌ی شب

این‌ها می‌گویند: بله آقا تشریف آوردند، این آیات را خواندند، حالا این دو نفر هم چه کسانی هستند. این‌ها این قسمت را فیلم‌برداری کردند، این را دقّت بکنید. زندگی ما با این درست می‌شود. این دیگر شوخی نیست، امیر المؤمنین است. صبح تا شب هر چه دوست داریم، بگوییم. هر کار دوست داریم بکنیم. حالا ببین چه می‌گوید. می‌گوید: دیدیم آیه‌ها را خواند دقیق فیلم‌برداری کردند- «فَیَضَعُ یَدَهُ عَلَى الْحَائِطِ» دست گذاشت روی دیوار. یک دیوار کوتاهی آن‌جا بوده است، چه بوده است. گاهی من می‌گویم: ای خدا کاش آن دیوار الآن می‌ماند. دیواری که نصف شب دست سلطان اولیاء روی آن قرار گرفته است. یک آهی کشید. خدایا چه می‌خواهد بگوید. فیلم‌برداری بسیار دقیق است، دست خود را روی دیوار گذاشت، می‌خواهد چه کار بکند؟ یک وقت دیدیم یک آهی کشید. دیدیم دارد به خدا می‌گوید: «لَیْتَ شَعْرِی»… آن‌جا در صحیفه می‌گفت: «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» از من روی بر مگردان، می‌خواهیم این جمله‌ی صحیفه توضیح داده بشود. یک آهی کشید دیدم می‌گوید: «لَیْتَ شَعْرِی انَاظِرُ أنتَ إلیَّ فِی فَعَلاَتی» خدایا کاش می‌دانستم در این برنامه‌ی روزانه که من دارم به نظر رحمت نگاه می‌کنی؟ «أم مُعرِضٌ عَنِّی» یا یک وقت روی گردان هستی. کلماتی که از دهان ما خارج می‌شود، توجّه داشته باشیم. یک وقت می‌بینید یک کلمه گفتید، از شما روی برگرداندند. افعال ما همین‌طور تا آخر.

درخواست برای محروم نشدن از لطف خدا

  «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی»[۱۵] ای خدا از من روی برمگردان. «وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَیْکَ» من به سوی تو روی آوردم. «وَ لَا تَحْرِمْنِی وَ قَدْ رَغِبْتُ إِلَیْکَ» من را محروم نکن، من از تو درخواست کردم، سؤال کردم. «وَ لَا تَجْبَهْنِی بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»؛

صفت رحیمیّت خدا

 این یک لغت خاص و غریبی دارد، این را برای شما شرح بکنم، جالب است. می‌گوید: «وَ فِی القَامُوس: جَبهََهُ کَمَنعَهُ ضَربَ جَبهَتَهُ وَ رَدَّه»[۱۶] یک وقت آدم بخواهد کسی را رد بکند، یک ضربه به پیشانی او می‌زند، می‌گوید: آقا برو. می‌گوید: خدایا به پیشانی من نزنی و من را رد بکنی. «وَ لَا تَجْبَهْنِی بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ» من ایستادم در برابر تو. «أَنْتَ الَّذِی وَصَفْتَ نَفْسَکَ بِالرَّحْمَهِ» خدایا تو خدایی هستی که خود را به رحمت وصف کردی، گفتی: من رحیم هستم. «فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارْحَمْنِی» پس درود و تحیّات بر پیغمبر و آل ایشان بفرست و به من رحم بکن. خود تو گفتی من رحیم هستم.

درخواست عفو از جانب خدا

 «وَ أَنْتَ الَّذِی سَمَّیْتَ نَفْسَکَ بِالْعَفْوِ» البتّه حالا «بالعَفوِ» باید باشد این‌جا «بالعَفُو» آوردند که بگویند نام عفو را روی خود گذاشتی. چون عفو هم اسم خدا است. امّا چون آن‌جا مصدر است، سیاق نشان می‌دهد که این هم مصدر باشد، حالا باید نسخ عتیق را دید. چون این‌جا سیاق مصدر را نشان می‌دهد. گفته است: «نَفْسَکَ بِالرَّحْمَهِ» نگفته است: بالرّحیم. این‌جا هم عَفو باید باشد قاعدتاً حالا این‌طور چاپ شده است، من خیلی اعتماد ندارم. «وَ أَنْتَ الَّذِی سَمَّیْتَ نَفْسَکَ بِالْعَفْوِ» تو خدایی هستی که خود را به عفو نامیدی. امّا چون «سَمَّیْتَ» می‌گوید: ممکن است عَفوُ باشد، آن‌جا «وَصَفْتَ» است، «وَصَفْتَ» با رحمت مناسب است. این‌جا «سَمَّیْتَ». خود را عفو نامیدی. نسخه صحیح است. «نفَاعْفُ عَنِّی» پس من را عفو بکن.

محدودیّت در بیان بعضی مطالب صحیفه

این‌جا یک مطلبی است برای شما بگویم، گمان می‌کنم بعد از این‌که این مطلب را بگویم دیگر کافی باشد. مرحوم پدر (اعلی الله مقامه) به من فرمودند که بعضی از جاهای صحیفه را اگر آن حال خاصّی که ذکر می‌شود، پیدا نشود، نباید بگوییم. خلاصه بعضی آدم‌های مقدّس این طرف و آن طرف که بودند، در جوانی که ما این‌ها را می‌دیدم، بعد دیدیم که توجیه می‌کنند، توجیهات بی‌معنی می‌کنند که ما از زبان این‌ها می‌گوییم و این‌ها نه، این‌ها بی‌سواد بودند. آن‌ها که باسواد بودند گفتند: اگر این حالات را پیدا نکند، تحقّق پیدا نکند شما نگویید. چنان که در همان صحیفه‌ی مبارکه داریم إن‌شاءالله سلامتی بود در دروس آینده داریم که یک چیزهایی را خود سیّد علی خان مدنی می‌فرماید: ما حق نداریم بگوییم. حالا در آینده خواهید دید. این‌ها یک چیزی به ما یاد می‌دهند ولی یک چیزهایی هم مخصوص خود آن‌ها است. یک چیزهایی است که مخصوص آن‌ها هم نباشد، امّا تحقّق پیدا نکند نمی‌شود گفت، مثل این… «قَدْ تَرَى یَا إِلَهِی، فَیْضَ دَمْعِی مِنْ خِیفَتِکَ» ای خدای من، معبود من داری می‌بینی اشک من چطور از ترس تو می‌ریزد. اگر اشک انسان نریزد می‌تواند این جمله را بگوید؟ نمی‌شود. اشک او نمی‌آید، نمی‌تواند، نگو. «وَ وَجِیبَ قَلْبِی مِنْ خَشْیَتِکَ» این لرزش قلب من را می‌بینی، از خشیّت تو دارد قلب من می‌لرزد. «وَ انْتِقَاضَ جَوَارِحِی مِنْ هَیْبَتِکَ» خدایا از هیبت تو، ترس تو نزدیک است این اعضا و جوارح من از هم جدا بشوند، بریزند، تحلیل بروند تا آخر. این را احتیاطاً اگر اشکی نداشتی نگو. این قسمت را فقط مطالعه بکنید. صحیفه از این چیزها دارد. این مخصوص خود امام نیست. یک جاهایی دارد که مخصوص خود امام است. سیّد علی خان فرموده است: نگویید. مثلاً می‌گویم در دعاهای آینده إن‌شاءالله خواهیم خواند که می‌گوید: «الهی علمتنا اسرار القرآن» مثلاً. خدایا تو اسرار قرآن را به ما یاد دادی. ما نمی‌توانیم این را بگوییم. این‌جا فقط باید ساکت باشیم و مطالعه بکنیم. این مخصوص خود امام است. امّا این‌طور جمله‌ها مخصوص خود امام نیست کسی که این حالت را پیدا بکند، می‌تواند بگوید. اگر واقعاً اشک تو جاری شد، خوب بگو. خوب اشک تو جاری نشد، نگو، طوری نمی‌شود. همین‌طور این‌ها را مطالعه بکنید. اگر قلب تو از ترس خدا لرزید، خوب بگو. نلرزید، نگو. پس این‌جا یکی خیفه است، ترس است. یکی خشیّت است، یکی هیبت است. خیفه که همان ترس است. خشیّت الآن برای شما می‌گوییم که این چیست. هیبت هم باز همان خوف است. «قَالَ المُحَقِّقُ الطُّوسی طَابَ ثَراه فِی بَعضِ مُؤلَّفاتِهِ»[۱۷] سیّد علی خان مدنی (رضوان الله علیه) از محقّق طوسی، خواجه‌ی طوسی نقل می‌کند. خواجه‌ی طوسی خیلی مرد بزرگی بوده است. به او افتخار البشر می‌گویند. می‌دانید شوخی نیست، خواجه خیلی مرد بزرگی بود. «قَالَ المُحَقِّقُ الطُّوسی طَابَ ثَراه فِی بَعضِ مُؤلَّفاتِهِ مَا حَاصِلُهُ» چیزی گفته است که حاصل آن این است. نوشته است که: «أنَّ الخَوفَ وَ الخَشیَهَ وَ إن کَانَا فِی اللُغَهِ بِمعَنى واحِد» می‌گوید: خوف و خشیّت درست است در لغت به یک معنا هستند. «إلَاّ أنَّ بَینَ خَوفَ اللّهِ وَ خَشیَتِه فِی عُرفِ أربابَ القُلوبِ فَرقاً» الّا این‌که بین خوف و خشیّت در عرف صاحبان دل فرقی وجود دارد.

خوف چیست؟

 آن چیست؟ می‌گوید: «هُوَ» آن این است. «أنَّ الخُوفَ تَألُّمُ النَّفس مِنَ العِقَابِ المُتِوَقَّعِ بِسَبِبِ ارتِکابِ المِنهیَّات وَ التَّقصیرِ فِی الطَّاعَات» می‌گوید: خوف تألّم نفس است. از آن عذابی که متوقّع است. ممکن است واقع بشود به سبب ارتکاب منهیات و تقصیر در طاعات. من می‌دانم یک کارهایی کردم، خوب ممکن است من را عذاب بکنند، این انتظار تألّم نفس است. «وَ هُوَ یَحصُلُ لأکَثرِ الخَلق» این برای بسیاری از مردم حاصل می‌شود. «وَ إن کَانَت مَراتِبِهُ مُتِفاوِتهَ جِدَّا» اگر چه مراتب آن متفاوت است. امّا «وَ المَرتَبهُ العُلیَا مِنهُ لَا تَحصُلُ إلاَّ للقلیل» مرتبه‌ی بالای آن خوف وتألّم حاصل نمی‌شود مگر برای کمی. «وَ الخَشیَهُ» امّا خشیّت چیست؟ این خوف است. خوف من وقتی که یک گناهی کردم ترک طاعت کردم، متوقّع است که یک عقابی واقع شود. انتظار این عقاب تألّم نفس است. این خوف است.

خشیّت چیست؟

 «وَ الخَشیَهُ حَالَهُ تَحصُلُ عِندَ الشُّعورِ بِعظَمَهِ الحَقِّ وَ هَیبِتِهِ وَ خُوفِ الحَجبَ عَنهُ» خشیّت حالتی است که حاصل می‌شود وقتی توجّه به عظمت حق و هیبت او شود و خوف محجوب بودن از او پیش بیاید. نکند محجوب بشوم. در دعای ابو حمزه چه خواندید؟ «وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ» خدایا تو از خلق خود محجوب نمی‌شوی. «إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ» مگر این‌که اعمال آن‌ها، آن‌ها را محجوب بکند. حالا این‌جا خشیّت «حَالَهُ تَحصُلُ عِندَ الشُّعورِ بِعظَمَهِ الحَقِّ وَ هَیبِتِهِ وَ خُوفِ الحَجبَ عَنهُ وَ هِذِهِ الحَالَه لَا تَحصُلُ إلاَّ لِمَنِ اطَّلَعَ عَلى جَلالِ الکِبریَاء وَ ذاقَ حَلَاوهَ القُرب» این خشیّت حاصل نمی‌شود مگر کسی که از جلال کبریا یک چیزی را متوجّه بشود و حلاوت نزدیکی را بچشد «وَ لِذلکَ قَالَ سُبحَانَهُ: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ». بندگان دانشمند خدا خشیّت دارند، نه همه.  «فَالخَشیَهُ خُوفُ خَاص» خشیّت خوف خاص است. «وَ قَد یُطلِقونَ عَلیها الخُوفَ أیضاً» گاهی به این هم خوف گفته می‌شود، اشکال ندارد. در آن آیه‌ی شریفه است که می‌فرماید: «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ‏»[۱۸] هر دوی این‌ها جمع شده است. خشیّت دارند ولی خوب حالا… گفته شده است.

إن‌شاءالله امیدوار هستم که پروردگار کمک بکند این مطالب را در نظر داشته باشیم، مخصوصاً  «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» را فراموش نکنیم که خلاصه این‌طور نباشد که هر چه دوست داشته باشیم بگوییم، هر چه دوست داشته باشیم فریاد بزنیم. غضب کنیم، نه، باید خود را محدود بکنیم. به این و آن بدگمان نباشیم، مواظب باطن و ظاهر باشیم. «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» إن‌شاءالله توفیق خدا شامل حال همه‌ی ما بشود.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۷۸٫

[۲]– سوره‌ی شوری، آیه ۴۰٫

[۳]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۲٫

[۴]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۷٫

[۵]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۲٫

[۶]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۸٫

[۷]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۳۶٫

[۸]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۳٫

[۹]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۷٫

[۱۰]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۴٫

[۱۱]– صحیفه‌ی سجّادیّه، ص ۷۸٫

بحار الأنوار ، ج ‏۶۵، ص۲۲۴٫

[۱۳]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۹۰٫

[۱۴]– الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، ج ‏۷، ص ۳۳٫

[۱۵]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۸۰٫

[۱۶]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ‏۱۹، ص ۳۷٫

[۱۷]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۱۳۰٫

[۱۸]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۱٫