حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه قبل از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- دعای مکارم اخلاق امام سجّاد (علیه السّلام)
- مقصود از مکارم اخلاق
- تفسیر کلمهی اخلاق
- درک خَلق با بصر و درک خُلُق با بصیرت
- تعریف خُلق و خُلُق
- فراموش نکردن خُلق در هر شرایطی
- یکی از دلایل علما بر تغییرناپذیر بودن سجیّه
- قول دوم بر تغیرپذیر بودن اخلاق
- قول سوم بر تغییرپذیر بودن قسمی از اخلاق
- جواب علما به نقل قول اوّل
- منفصل شدن انسان از خلق خود
- جواب علما به نقل قول سوم
- قسمی از دین بودن اخلاق
- نظریهی قدما دربارهی اخلاق
- فشار قدما بر نظریهی دوم
- معنای نظریهی وسط
- افراط و تفریط داشتن نظریهی وسط
- افراط و تفریط داشتن در نماز خواندن
- ربط دادن برخی صفات به اخلاق از سوی قدما
- تغییرپذیر بودن اخلاق
- رسیدن به کاملترین درجه ایمان و یقین
- سنجیدن میزان ایمان انسان
- مرسوم شدن برخی اصطلاحات ناپسند در بین عوام
- قرار گرفتن پروندهی اعمال در مقابل انسان
- بازدارنده بودن ایمان
- متزلزل بودن در نیّت
- شروع درخواست امام سجّاد (علیه السّلام) با صلوات
- سؤالاتی دربارهی گذران عمر در عالم دنیا در آخرت
- گنجینهی علم کتب مجلسی اوّل
- سؤال کردن از دوران جوانی و مال در عالم آخرت
- حد وسط داشتن انفاق
- غافل شدن از انجام کارهای بافضیلت
- عمل نبودن و حساب بودن در عالم آخرت
- محبّت خاندان اهل بیت (علیهم السّلام) در عالم برزخ
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».
دعای مکارم اخلاق امام سجّاد (علیه السّلام)
به دعای بیستم صحیفهی مبارکهی سجّادیّه رسیدیم. این دعا به دعای مکارم الاخلاق معروف است. ما همه محتاج هستیم که این دعا را داشته باشیم. «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی مَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ وَ مَرْضِیِّ الْأَفْعَالِ»[۱] این دعا در مکارم اخلاق، اخلاق کریمه، مکارم، ضد لئمیهی کریم و لئیم داریم. مکارم، مکرومه، ضد لُئم و لئیمی است، اخلاق زیبا و پسندیده است. «وَ مَرْضِیِّ الْأَفْعَالِ» افعال پسندیده است.
مقصود از مکارم اخلاق
مرحوم سیّد (رضوان الله علیه) مقدّمهی مبسوطی آورده است که عزیزان لازم است بدانند. چون ما که اینها را میخوانیم برای ثواب آن نیست، بارها خدمت شما عرض کردم ثواب جای خود، ثواب میآید اینها برای فهمیدن است. وقتی مکارم اخلاق، مرضی اخلاق بگویند مقصود از اخلاق چیست؟ سیّد (رضوان الله علیه) یک مقدّمهی راجع به اخلاق آورده است. دیدم ما این را نخوانیم، مرور نکنیم خیلی مغبون میشویم. تعریف اخلاق را کرده است و اینکه آیا اخلاق عوض میشود، نمیشود؟ یک بحث خیلی زیبایی است. مختصر این را مرور میکنیم، شاید به متن درس هم نرسیم چارهای نیست.
تفسیر کلمهی اخلاق
اوّل خود اخلاق را تفسیر میکنند، میفرماید: «وَ الأخلاق جَمعِ خُلُق بِضَمَّتین»[۲] جمع خُلُق است. در قرآن هم میخوانید: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»[۳]ٍ؛ «وَ قَد یُسکَنُ»[۴] گاهی خُلق هم گفته میشود. یک مطلبی از راغب اصفهانی در اینجا آورده خیلی زیبا است. «قَالَ الرَّاغبُ: هُوَ وَ المَفتوحُ فِی الأصل بِمَعنى وَاحد» خُلُق و خَلق هر دو در اصل به یک معنا است. «لَکِن خُصَّ المَفتوحُ بِالهَیئاتِ وَ الصُوَرِ المُدرکهِ بِالبَصَر» میگوید آنکه مفتوح خوانده میشود یعنی خَلق خوانده میشود، آن مخصوص به هیئتها و صورتهایی که با چشم درک میشود. یک آدمی که قد او بلند یا کوتاه است و این خصوصیّات را دارد، تماماً با چشم دیده میشود. یعنی به خلق فتح دهیم به هیئتی مخصوص میشود که با چشم درک میشود «وَ المَضموم» امّا اگر «خُلُق» بگوییم به سجایا مخصوص است. به سجیّتها، صفتها و قوّههایی که با بصیرت درک میشود. یک چیزهایی با بصر درک میشود، یک چیزهایی با بصیرت.
درک خَلق با بصر و درک خُلُق با بصیرت
شما شخصیّت ظاهری یک دانشمند، یک پزشک و یک نابغهای را با بصر میبینید اینکه قد او بلند است یا رنگ او سفید یا سیاه است، امّا شخصیّت و سجایای او را با بصیرت در میآید نه با بصر؛ با این چشم نه با بصیرت. پس آنکه با بصر درک میشود آن مخصوص به خلق است، آنچه با بصریت درک میشود، خُلق یا خُلُق است.
تعریف خُلق و خُلُق
تعریف این چیست؟ «وَ عَرَّفُوهُ بِأنَّهُ مَلَکهٌ لِلنَفسِ یَصدُرُ عَنها الفِعلُ بِسُهولهٍ مِن غَیرِ رَویّهٍ وَ فِکر» تعریف خُلق یا خُلُق این است ملکهای برای نفس است که فعل از آن به آسانی صادر میشود بدون رویّه و فکر. اخلاق است حالا مثلاً یک نفر حسن خُلق دارد این حسن بدون رویّه، بدون فکر از او سر میزند. کسی که بداخلاق است – چون خُلق فقط اخلاق خوش نیست، خُلق چیزهای زیادی دارد- امکان دارد ظاهراً شخص خیلی تبسّم کند، بگو و بخند باشد، ولی خیلی آدم خوبی نباشد. اخلاق فقط قربان شما، حال شما چطور است، نیست، یک شعبهای از اخلاق است. میگویند فلان کس خوش اخلاق است، شعبهای از حسن خلق است و الّا خُلق خیلی وسیعتر از این حرفها است. یک نفر است که خیلی متکبّر است، ولی به سود او است که یک جا تواضع کند، ادای متواضعان را در بیاورد.
بنابراین اخلاق ملکهای برای نفس است که افعال بدون فکر و رویه از آن به سهولت صادر میشود. یک وقت یک کسی یک اخلاقی دارد که اصلاً جزو خُلق شخص نیست، یک موقع اشتباهاً از او عملی دیده میشود، خیلی پشیمان و نادم است، اصلاً با او منافات دارد. یک وقت هم نه، یک عمل بدون فکر و رویه از او صادر میشود که این خُلق است.
فراموش نکردن خُلق در هر شرایطی
یکی از علما بود که خدا او را رحمت کند، وقتی یک چیزی را به او نسبت میدادند… میگفتند آقا شما در فلان روز فلان کار را انجام دادید، میگفت ممکن است کار خود را فراموش کنم، ولی خُلق خود را فراموش نمیکنم، میدانم چنین چیزی از من صادر نمیشود. جملهی خیلی زیبایی است که کار خود را فراموش میکنم، ولی خُلق خود را فراموش نمیکنم.
یکی از دلایل علما بر تغییرناپذیر بودن سجیّه
اینجا مرحوم حاج ملّا مهدی نراقی یک مطلبی دارد، آن را برای شما آوردم؛ چون سیّد (رضوان الله علیه) مقدّمهی فشردهای آورده است. خلاصهی بحث این است مرحوم حاج ملّا مهدی نراقی خیلی زیبا جمعبندی کرده است. اوّل صحبت ما این بود که خُلق یعنی چه؟ ایشان همینطور خُلق را تعریف کرده است. بعد میگوید یک صحبتی شده آیا اخلاق عوض میشود یا نمیشود؟ یک عدّه گفتند اخلاق عوض نمیشود. برای اینکه اخلاق بر پایهی سجیّه و غریزه است و عوض هم نمیشود، نمیشود سجیّه را عوض کرد. دلایلی آوردند که میخواهم آنها را فشرده عرض کنیم.
یکی از دلایل آنها این است که سجیّه است و سجیّه عوض نمیشود. بعد هم یکی از دلایل آنها حدیث پیغمبر اکرم است که فرمودند: «إذا سَمِعتُم بِجبلً زَالَ عَن مَکانِهِ فَصَدَّقوا»[۵] اگر شنیدید کوهی از جا کنده شده است، آن را تصدیق کنید بگویید باشد میشود. «وَ إذا سَمِعتُم بَرجُلً زَالَ عَن خُلُقِهِ فَلا تُصَدِّقوا» اگر شنیدید که مردی از خُلق خود فاصله گرفته است او را تصدیق نکنید. «فَإنَّهُ یَصبرُ إِلى ما جُبِلَ عَلیه» او بالاخره به جبلّت خودش و به آن اخلاق اصلی که بود برمیگردد.
اینجا صحبتهایی شده است سند این حدیث هم بعضی از افراد ضعیف شمردند. ای بسا حتّی گفتند ساختگی است، ما اینطور نمیگوییم علی الحساب به آن دست نمیزنیم اینکه ساختگی است یا سند آن ضعیف است، امّا جواب دارد جواب آن این است اگر چنانچه…
قول دوم بر تغیرپذیر بودن اخلاق
قول دوم هم این است بله همهی اخلاق عوض میشود آن هم به دلایلی نقض شده است.
قول سوم بر تغییرپذیر بودن قسمی از اخلاق
رأی سوم هم اینکه قسمی از اخلاق عوض میشود.
جواب علما به نقل قول اوّل
حالا جواب آن آقایان را به اوّلی گفتند که آنطور که شما میگویید پس چرا پیغمبر اکرم میفرماید: «حَسَّنُوا أَخلاقَکُم»[۶] اخلاق خود را زیبا کنید؟ چرا در قرآن میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»[۷]؟ این دلایل خیلی زیبا است. اگر اینطور شود پس چرا پیغمبر این حرف را گفته است؟ ما این حرف را به پیغمبر نسبت میدهیم که اگر کوه از جای خود تکان خورد تصدیق کنید، شنیدید مرد از خُلق خود فاصله گرفته تصدیق نکنید. پس از این طرف همین پیغمبر میگوید: «حَسَّنُوا أَخلاقَکُم». همین قرآن که بر پیغمبر نازل شده میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».
از آن حدیث جواب میدهند، میگویند این حدیث هیچگاه برای ما ثابت نشده که از پیغمبر است یا نه، سند آن خدشه دارد، حرف دارد وانگهی اگر حدیث درستی هم باشد دقّت کنید یک نکتهی خیلی مهمی در آن نهفته است و آن اینکه میفرماید: «فَإنَّهُ یَصبرُ إِلى ما جُبِلَ عَلیه»[۸] این آدم به ریشهی خلقی خود برمیگردد. وقتی میگوییم برمیگردد این را خدمت شما گفتم و الآن هم بررسی میشود. هر برگشتن یک رفتن دارد که اگر من وارد مسجد شوم، شما وارد مسجد شوید اگر یک دور ما امروز، این ساعت از این در خارج نشویم نمیگوییم فلانی برگشت. برویم یک تلفنی بزنیم، به کسی سری بزنیم، به این میگویند فلانی برگشت، امّا وقتی رفتنی نباشد، برگشتن نمیگویند.
منفصل شدن انسان از خلق خود
اینها نکتههای مهمی است. در قرآن مجید میخوانید «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً»[۹] به سوی پروردگارت برگرد. کجا رفته بود که برگردد؟ او را از عالم بالا آوردند و در این دنیا او را رها کردند تا تربیت شود. تربیت شده، دورههای خود را دیده حالا میگویند برگرد. علی کل حال آنجا برگشت مقدّر است یعنی او برمیگردد یعنی چه؟ «فَإنَّهُ یَصبرُ إِلى ما جُبِلَ عَلیه»[۱۰] پس معلوم میشود از خُلق خود منفصل میشود. اگر منفصل نمیشد «فَإنَّهُ یَصبرُ» گفته نمیشد. البتّه تا آن جایی که من میدانم دربارهی این حدیث یک مقدار علمای حدیث حرف زدند، بالاخره برخی آن را تضعیف کردند. حالا اگر آن را تضعیف نکنیم، دربارهی آن بحث میکنیم. اگر شما شنیدید که مردی از اخلاق خود فاصله گرفته است قبول نکنید، او به همان جبلّت خود برمیگردد. خواهد برگشت. «فَإنَّهُ یَصبرُ » چه چیزی را نشان میدهد؟ شما که فرمودید اصلاً نمیتواند فاصله بگیرد، در حالی که فاصله گرفته و برمیگردد. اگر این حدیث را بپذیریم و سند آن را هم صحیح بدانیم، «غایهُ ما فی الباب» این است بگوییم شخصی که مربی خوب نداشته باشد یا مربی او را رها کند ممکن است برگردد. بله این وجود دارد.
دور از محضر شما إنشاءالله خدا به حق حضرت زهرا بلای اعتیاد را از همهی جامعه دور کند بالاخره میگویند بعضی به اعتیاد مبتلا میشوند اینها را مواظبت میکنند، ولی غفلت کنند برمیگردند. این هم چنین چیزی است پس نشان میدهد انفصال از خلق ممکن است، اگر مواظبت نباشد برمیگردد. این هم باز قابل بحث است، امّا قول اوّل که هیچ عوض نمیشود حرف بیهودهای است. همه میدانند این را متوجّه هستند و امّا اینکه بگوییم همهی اخلاق عوض میشود این هم نمیتوانیم منکر شویم، امّا این را مسکوت میگذاریم.
جواب علما به نقل قول سوم
امّا قول سوم که معتقد هستند قسمی از اخلاق عوض میشود این چطور است؟ اینجا هم بعضی حرفهایی زدند. بعضی گفتند پس بنابراین قسمی از اخلاق عوض میشود، قسمی عوض نمیشود پس انبیاء برای چه آمدند؟ کتب آسمانی چرا نازل شده است؟ این همه اساتید اخلاق، بزرگان کتابهایی نوشتند، این همه زحمت کشیدند پس این چه میشود؟ آنها یک حرف خوبی زدند گفتند ما الآن اصلاً با شما هماهنگ هستیم که چشم، باشد شما راست میگویید یک قسمی از اخلاق عوض میشود. میگوید اگر شما ببینید صد نوع بیماری در عالم وجود داشته باشد، امّا اگر ۶۰ نوع از این بیماریها قابل علاج باشد آن وقت بگوییم علم طب بیهوده است؟! زحمت اطباء بیهوده بوده است؟! نه ۶۰ نوع آن علاج میشود. کدام عاقل میگوید محمّد بن زکریای رازی بیکار بوده این کتابها را نوشته است، شیخ ابو علی سینا بیکار بوده این کتاب را نوشته است. نمیشود گفت. شما میگویید ۶۰ نوع آن علاج میشود، برای این ۶۰ نوع سزاوار است که بروند درس بخوانند و سزاوار است بروند دارو بسازند مثل قانون بوعلی سینا و آثار دیگران. پس این حرف هم حرف باطلی است که بگوییم اگر قسمی از اخلاق عوض میشود، اینها بیجهت زحمت کشیدند، نه.
اصلاً ما بگوییم همهی اخلاق عوض میشود، امّا اینکه گفته قسمی از اخلاق عوض میشود و ما هم الآن با آن موافق هستیم، چیزی نگفتیم، گفتیم شما راست میگویید منتها بوعلی سینای ما را خراب نکن. بالاخره از امراض اگر ۶۰ نوع علاج شود، به جا است که طبیب باشد، پزشک باشد، داروسازی باشد. علی الحساب با این موافق هستیم امّا به اینجا که رسیدیم میگوییم نه الآن ما میخواهیم از فرقهی دوم جدا شویم، فرقهی دوم که میگویند بعضی میشود، بعضی نمیشود از آن هم جدا میشویم. چرا؟ میگوییم چرا شما گفتید بعضی از اخلاق عوض نمیشود.
قسمی از دین بودن اخلاق
به قدمای اخلاقیّون برمیگردیم. برای اینکه علم اخلاق ریشهی بزرگی دارد، اصلاً دین ما همه اخلاق است. اگر شما فکر کنید قسمی از دین اخلاق است، به این دین جفا کردید «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»[۱۱] این نزد پیغمبر اکرم است. اصلاً تمام دین ما اخلاق است. بنابراین علما خیلی زحمت کشیدند، انصافاً در اخلاق نظری، در اخلاق عملی خیلی کار کردند. انصافاً در اخلاق نظری زحمت کشیدند و زحمات آنها قابل توجّه است. امّا با همهی این حرفها میخواهیم بگوییم شما که میگویید قسمی از اخلاق عوض میشود، قسمی عوض نمیشود اصلاً مشکل شما چیست؟ این را به ما بگویید تا ببینیم کدام قسم از اخلاق عوض نمیشود، تا حالا با شما موافق بودیم ولی الآن نشان بدهید کدام قسم نمیشود تا ما با پزشکها و اخلاقیون صحبت کنیم.
نظریهی قدما دربارهی اخلاق
شما دیدید تا حالا آدم ترسو شجاع شود؟ آدم شجاع، ترسو شود؟ تا حالا دیدید آدم سریع الانتقال تا یک چیزی میگویید فوراً میفهمد با آدم بطی الانتقال که باید زحمت زیادی بکشید تا متوجّه شود عوض میشوند؟ یک روزی بطی الانتقال، سریع الانتقال شود و آن سریع، بطی شود و امثال اینها… قدما اینطور میگفتند. میگوییم اینها آراء قدما بوده است که این چیزها را در علم اخلاق بحث میکردند، میگویند این در یک برههای از زمان اینطور بوده، حتّی ترس و شجاعت و اینها را اخلاق حساب میکردند.
فشار قدما بر نظریهی دوم
میدانید اشتباه از کجا ناشی بود؟ اشتباه حالا احتمالاً عرض میکنم از اینجا ناشی شد که قدما در نظریهی وسط خیلی فشار میآوردند. خیلی جالب است یک کتابی است که در دو جلد بزرگ چاپ شده که سابق بعضی روی آن نیقوماخس مینوشتند. حالا گفتند ممکن است در عصر یونانی اینطور بوده یا یک قولی بوده که نیکوماخس بوده که بعضی اینطور نوشتند. حالا من برای شما عرض میکنم آنکه نیقوماخس نوشته آن مهم نیست، دو جلد بزرگ است. یک نفر در فرانسه نمیدانم دورهی وزارت داشت، برای خود یک شخصیّتی داشت. در اخلاق قدیم هم کتابهایی را مطالعه کرده بود، دقّت کنید میخواهم منشأ اشتباه را بگویم که چرا ترسیدن و شجاعت و حافظه و کندی حافظه و سرعت حافظه به علم اخلاق رفته، شاید منشأ اشتباه از نظریهی وسط ناشی شده باشد.
نظریهی وسط قدما حتّی در افلاطون و ارسطو هم بود، یک چیز قدیمی است، اسلام هم این را تأیید کرده است، چون یک چیز عقلی است. نمیتوانیم بگوییم قبل از اسلام دو، دو تا چهار تا میشد حالا اسلام هم تأیید کرده است. اینها یک حقایق ثابتهای است که صحبت تأیید نیست. اسلام بعضی چیزها را تأیید میکند، یک دینی آن را تأیید میکند، بعضی چیزها غیر از این حرفها است که یک دینی آن را تأیید کند مثل زوجیّت اربعه. میگوییم چهار عدد زوج است، یا چهار، چهار تا ۱۶ میشود.
معنای نظریهی وسط
در نظریهی وسط آن وزیر که فرانسوی هم است یک مقدّمهی مبسوطی زده و میگوید در دنیای غرب یکی از اخلاقیّون کانت است که ایشان کتابهایی دارد. یک کتاب او که نمیدانم به فارسی برگشته یا نه، یک کتاب به نام متافیزیک اخلاق دارد، حتماً فارسی ترجمه شده است. به هر حال یک عالمی برای خودش بود. این وزیر که برای آن نیقوماخس مقدمه زده میگوید: کانت نظریهی وسط را نفهمید. خیلی جالب است که نظریهی وسط یک چیز قدیمی است. قدمای اخلاقیون و اسلامیون چون گفتند از حقایق ثابته است. میگویند در طرفین هر فضیلتی یک رذیلتی است به این نظریهی وسط میگویند. نظریهی وسط که کانت نفهمیده این است هر فضیلتی دو رذیلت در طرفین آن است باید حواس شما جمع باشد. آدم باید غیور باشد، غیرت خوب است. آدم نسبت به خودش، زن خود، مادر خود حریم دارد، این غیرت خوب است، امّا در یک طرف افراط خوابیده و در یک طرف تفریط خوابیده است. افراط و تفریط دو رذیله هستند، در مکارم نیستند.
افراط و تفریط داشتن نظریهی وسط
در یک طرف افراط خوابیده است، میگوید روی خود را بگیر، یک چشم خود را بگیر. میگوید گرفتم، آن بنده خدا نزدیک است به زمین بخورد. این یک رذیله است. امّا برای یکی هم خیلی مهم نیست، چادر نازک هم پوشید، جوراب او نازک بود عیب ندارد، از دوستان ما است اشکالی ندارد. مثلاً دوست محرم است، نمکی محرم است، سبزیفروش، دورهگرد محرم است. یک عدّه محارم هستند که آنها محرم هستند، بدترین نامحرمها همانها هستند. در این نظریهی وسط ببینید افراط خانم را خفه میکند، این هم تفریط است، آن مهم نیست ما روشنفکر هستیم، و فلان هستیم…
افراط و تفریط داشتن در نماز خواندن
نماز میخوانید، دقّت در نماز فضیلت است، ولی در یک طرف وسواس خوابیده است، این رذیله است. آنقدر «وَ لاَ الضَّالِّینَ»[۱۲] میگوید، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم»[۱۳] دو باره، سه باره. من یک نمازخوانی را سراغ داشتم که خدا او را نجات داد. نماز میخواند یک دفعه دیدیم شروع به زدن خودش کرد. میگفتند چه شده است؟ میگفت: نمیتوانم بخوانم، نشد به هم ریخت. خدا شیطان را لعنت کند. یک طرف هم تفریط است، هر طور شد نماز خود را میخواند. حمد و سوره غلط بود مهم نیست، قبله چطور بود مهم نیست، این افراط است و آن تفریط است.
یکی از آقایان نقل میکرد میگفت ما یک جماعتی بودیم به سفری رفتیم، سفر تفریحی بود، رفتیم بگردیم. تفریحات سفر سالم رفته بودیم تا دنیا را ببینیم، طبیعتی که خدا آفریده را ببینیم. صبح بلند میشدیم نماز میخواندیم دوباره میخوابیدم، چون شبها هم تابستان بود و کوتاه بود، شبها به گفتگو و تفریح میگذشت معمولاً تا نماز میخواندیم میخوابیدیم. یک وقت ما پی بردیم لنگه کفشها گاهی مواقع از کاروان خیلی دور است، خدایا چرا اینگونه است؟ اگر دزد است پس چرا اینها را نبرده است؟ دزد کفش را میبرد، ولی این لنگه کفشها به شعاع ۱۰۰ متر پراکنده شده بود. ما گفتیم قضیه چیست؟ در پایان کمین کردیم، دیدیم یکی از دوستان ما است، صبح بلند میشود در طلوع آفتاب شک میکند، این کفشها را عمودی بالا میفرستد تا ببیند نور آفتاب به آنها میافتد یا نه تا نیّت بکند. یک استادی در قم داشتیم، خدا او را سلامت بدارد، از بزرگان بود. میگفت بعضی وسواسیها است که در طلوع صبح شک میکنند. میگفت وقتی نماز میخوانند که در طلوع آفتاب شک داشته باشند یعنی طلوع فجر را آنقدر ادامه میدهند، به جایی میرسد که در طلوع آفتاب شک میکنند که آفتاب زده یا نزده این یک نوع بیماری است.
ربط دادن برخی صفات به اخلاق از سوی قدما
به هر حال به نظریهی وسط توجّه کنید، من میگویم شاید اینطور باشد، شاید قدما نظریهی وسط وادار کرده که بخشی از چیزهایی که در اخلاق نیست، در اخلاق شمردند. برای اینکه تیزهوشی ربطی به اخلاق ندارد، شجاعت ربطی به اخلاق ندارد، ترسویی ربطی به اخلاق ندارد، آنها ربط دادند اصلاً اینها را جزء اخلاق شمردند. در همین پایه گفتند قسمی از اخلاق عوض نمیشود. میدانم بله عوض نمیشود ترسو شجاع نمیشود، شجاع ترسو نمیشود تا آخر.
بنده عرض میکنم احتمالاً از نظریهی وسط سرایت کرده است، چون مثال که میزنند، میگویند شجاعت خیلی خوب است، امّا در هر طرف دو رذیلت است. این طرف تحور است، آن طرف جبن یعنی ترس است. این طرف نه آدم مثل دیوانهها هر کاری دوست دارد انجام دهد، این شجاعت نیست، این بیمبالاتی است. این طرف هم ترس است، آنچه پسندیده است در وسط است و هکذا چیزهای دیگر. نظریهی وسط باعث شده بندگان خدا اینها را از اخلاق شمردند.
تغییرپذیر بودن اخلاق
پس جمعبندی آن، این میشود مرحوم نراقی و بزرگان دیگر فرمودند این چیزهایی که شما قدما از اخلاق شمردید و گفتید بعضی از اینها عوض نمیشود، ما آنها را از اخلاق نشمردیم. صاحب نراقی خیلی زیبا میفرماید: ما چیزهایی که به تکلیف مربوط میشود از اخلاق میشماریم. یک نفر ترسو است، یکی شجاع است، حافظه یکی قوی است، بعضی هستند که اصلاً نمیتوانند یک چیزی را بفهمند. یک چیز سادهای را میخواستم به یک نفر بگویم یک دفعه خسته شدم، دیدم محال است که بفهمد، در پایان نفهمید، گفتم مرحمت آقا زیاد. پس بنابراین آنها آن قسم را از اخلاق شمردند مانند ترس و شجاعت و کند ذهنی، تند ذهنی، روی این حساب گفتند بعضی از اینها عوض ندارد، نه ما این را از اخلاق نمیشماریم. نخیر همهی اخلاق عوض شدنی است.
رسیدن به کاملترین درجه ایمان و یقین
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ»[۱۴] این دعای مکارم الاخلاق است «وَ اجْعَلْ یَقِینِی أَفْضَلَ الْیَقِینِ وَ انْتَهِ بِنِیَّتِی إِلَى أَحْسَنِ النِّیَّاتِ وَ بِعَمَلِی إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ» خدایا بر پیغمبر و آل او درود و رحمت بفرست و ایمان من را به درجهی کاملترین ایمان برسان. اینها را به ما یاد میدهد. «وَ اجْعَلْ یَقِینِی أَفْضَلَ الْیَقِینِ» یقین من را با فضیلتترین یقین، کاملترین یقین قرار بده.
این همه که گناه و معصیت میشود نه اینکه همه کافر هستند، ایمان دارند منتها بعضی ایمانها بازدارنده نیست، ایمان دارد امّا ایمان ضعیفی است. من مثال مرحوم کفعمی را شاید مکرّر برای شما گفته باشم. کفعمی در کتاب محاسبه نفس یک مثالی آورده است. محاسبه نفس من دههی عاشورا صبحها یک مجلسی داشتیم، آنجا سیری کردیم و اجمالاً خواندیم.
سنجیدن میزان ایمان انسان
ایشان میگوید یک بچّهی کوچک، چهار سال، پنج سال که شما لباس خود را در آوردی و نزد او گذاشتی و رفتی وضو بگیری، وقتی خواستی بپوشی میگوید آن موقع که تو نبودی یک عقرب داخل آستین آن رفت، دیگر با وحشت این لباس را پرت میکنی در حالی که بچّهی چهار ساله امکان دارد دروغ بگوید. چشم او پرپر بزند، اصلاً در عمر خود عقرب ندیده است تا چه رسد به اینکه او عقرب را ببیند و تطبیق دهد، اصلاً اشتباه گفته چیزی نیست. اطرافیان هم به تو میخندند، امّا در عین حال این وحشت را دارید، این لباس را پرت میکنید. پس بنابراین کفعمی این میزان ایمان شما است. یک بچّهی چهار ساله یک احتمال ضعیفی در شما به وجود میآورد و شما لباس خود را پرت میکنید. امّا ۱۲۴ هزار پیغمبر، ۱۲ امام این همه علما هنوز نتوانستند این احتمال ضعیف را در شما به وجود بیاورند، حالا فردا یک حساب و کتابی است، والله اینها دروغ نیست.
مرسوم شدن برخی اصطلاحات ناپسند در بین عوام
اگر ما با مرگ رها میشدیم که خوب بود. متأسّفانه یک اصطلاحاتی بین عوام مرسوم شده است که خیلی ناپسند است. میگوید مُرد و راحت شد البتّه از یک جهت حرف درستی است، اگر آدم خوبی باشد مُرده بالاخره از این آلودگیهای دنیا رها شده، خلاص شده حرف بدی نیست، به جوار خدا رفته است. آدم بدی هم باشد کسب معصیت میکرد حالا دیگر کسب معصیت او متوقّف شده است آن هم حرف بدی نیست اگر به این معنا بگیریم. امّا به این معنا بگیریم که کسی با او کار ندارد، مُرد و راحت شد، این عقیدهی بیخودی است.
قرار گرفتن پروندهی اعمال در مقابل انسان
«وَ لَوْ أَنَّا إِذَا مِتْنَا تُرِکْنَا لَکَانَ الْمَوْتُ رَاحَهَ کُلِّ حَیٍ»[۱۵]
میگوید اگر بعد از مرگ ما را رها میکردند، مرگ راحت هر مُردهای میشد، دیگر هیچ کس با او کاری ندارد. «وَ لَکِنَّا إِذَا مِتْنَا بُعِثْنَا» امّا وقتی ما مُردیم، مبعوث میشویم «وَ نُسْأَلُ بَعْدَهُ عَنْ کُلِّ شَیْء» بعد از آن مدام میپرسند چرا این کار را انجام دادی؟ چرا این حرف را زدی؟ چرا ندارد، پروندهی اعمال را جلوی ما میگذارند. شما سورهی مبارکهی کهف را بخوانید در جاهای دیگر هم است. «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً»[۱۶] در سورهی مبارکهی آل عمران هم است. «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً»[۱۷] اصلاً عمل مقابل شما است، این کارهای شما است. ما به اینها ایمان داریم، نماز میخوانیم، سجده میکنیم، روضه میرویم، مجلس میرویم، ولی در بعضی جاها اصلاً نمیخواهیم قبول کنیم، این چه روشی است «وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ»[۱۸] خدایا ایمان من را به درجهی کاملترین ایمان برسان. «وَ اجْعَلْ یَقِینِی أَفْضَلَ الْیَقِینِ» یقین من را با فضلیتترین یقین قرار بده.
بازدارنده بودن ایمان
الآن ما در منزل نشستیم، در آپارتمان یک حیاط کوچک هم داریم، یک آدم معتبری بگوید یک ماری در حیاط شما است، من رفتم در کوچه را بستم، میخواهم به آتشنشانی زنگ بزنم. خدا شاهد است کسی حرف او را باور کند واقعاً عمل میکند، میگوید یک وقع در را باز نکنید. مار از آن درز وارد میشود، بچّه در خانه داریم اصلاً استراحت سلب میشود، همه همینطور به هوش هستند، چون این آدم، آدم معتبری است، یقین نمیگوییم دروغ نمیگوید.
یک شخصی مثل آقای بهاء الدینی بگوید آقا ما در خانهی شما مار دیدم، تکان نخورید، در و پیکر را بستم تا خبر کنیم، آدم قبول میکند. بچّه را در بغل میگیرید، میگویید نگذارید آن در را باز کنند. امّا اگر یقین نکنیم، بگوییم برویم ببینیم چیست. آدم میرود و هیچ… بنابراین ایمان باید بازدارنده باشد. وقتی که ایمان کامل شد، یقین به حداکثر رسید نیّتها هم بهترین نیّتها شود.
متزلزل بودن در نیّت
اگر من یک چیزی شنیدم که فلان عمل ثواب دارد، شما خود را نگاه نکنید بافضیلت هستید، نوع جامعه الآن اینگونه است. نیّت متزلزل است. حالا میگوید ماه رمضان است، باید روزه بگیریم، روزه میگیرد، گفتند این نمازها را شبها بخوانیم خوب است حالا بخوانیم ببینیم چه میشود.خدا را قبول دارد، همه چیز را قبول دارد، امّا باز هم با تزلزل کارهای خود را انجام میدهد. این احسن نیّات نیست، وقتی ایمان کاملترین ایمان باشد، یقین هم افضل الیقین باشد، نیّت هم بهترین نیّت میشود. «وَ انْتَهِ بِنِیَّتِی إِلَى أَحْسَنِ النِّیَّاتِ» نیّت من را به زیباترین نیّتها منتهی کن. «وَ بِعَمَلِی إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ» عمل من احسن اعمال میشود.
شروع درخواست امام سجّاد (علیه السّلام) با صلوات
مکارم الاخلاق چقدر زیبا است. اینجا حضرت سیّد الساجدین اوّل هر درخواستی صلوات آورده است، به خاطر اینکه اینجا سیّد علی خان (رضوان الله علیه) علّت آن را بیان کرده است. میگوید: «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی الصَّلَاهِ عَلَى أَتْبَاعِ الرُّسُلِ وَ مُصَدِّقِیهِمْ»[۱۹] اینجا سیّد الساجدین دعای خود را تماماً با صلوات بر پیغمبر و آل او شروع کرده برای اینکه اینجا یک نوع آمادگی برای قبول دعا پیدا شود. با صلوات دعا قبول میشود، این را یقین بدانید.
درخواست امام سجاد از خدا برای مشغول نبودن به کارهای دنیا
«وَ اکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ» از خدا میخواهد بعضی چیزها که انسان را مشغول میکند، خدا کمک کند آنها پیش نیاید، اگر هم پیش بیاید خدا به نوعی برطرف کند. اینها چند نوع است: یک وقت است که یک نفر تاجر است، آنقدر تجارت برای او شیرین شده که تمام هم و غم او آن است. صبح چه چیزی بخرم، چه چیزی بفروشم. غنی و بینیاز هم است، بالاخره در این وادی افتاده است و میرود. یک وقت است نه، غم و غصّهای است آمده، -إنشاءالله غم و غصّههای همه برطرف شود- خدا برطرف کند. «وَ اکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ» از خدا میخواهد چیزهایی که همّت انسان را به یک مواردی صرف میکند، در آنجا دست او را بگیرد، صلاح نیست من و شما همهی عمر خود را صرف غصّه کنیم یا همهی عمر خود را صرف یک چیزهایی بکنیم که هیچ غصّهای نیست ولی مشغول هستیم غیر از آن چیزی نمیبینیم. بارها به جوانان عزیز گفتم دفن شدن در چیزی صلاح نیست.
«وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ» خدایا من را در جاهایی به کار بگیر که فردا از آن خواهی پرسید، کمک کن تا به واجبات خود عمل کنم، کمک کن چیزهای خوب از من سر بزند، دستگیری و احسان و فریادرسی از من سر بزند. «وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ» من را به کار بگیر در جاهایی که خودت از آن خواهی پرسید. به نماز خود برسم، به زکات خود برسم، به خمس و واجبات و مستحبات خود برسم، به تربیت اولاد خود برسم.
سؤالاتی دربارهی گذران عمر در عالم دنیا در آخرت
شیخ صدوق (رضوان الله علیه) از رسول اکرم (علیهم و آله الصّلاه و السّلام) نقل میکند: «لَا تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ یَوْمَ الْقِیَامَهِ حَتَّى یُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ»[۲۰] چهار چیز است که نمیگذارند روز قیامت بندهای قدم از قدم بردارد، با هر کس که هستید. حدیث عجیبی است «عَنْ عُمُرِهِ فِیمَا أَفْنَاهُ» از عمر او میپرسند که در چه چیزی فانی کردی، عمر خود را در چه چیزی گذراندی؟
الآن من از آنها هستم که بگویند عمر خود را در چه چیزی گذراندی؟ باید بنشینم نگاه کنم. عمر گذشته است، امّا این دین آنقدر دین زیبا و لطیف و وسیعی است که حتّی من هم ناامید نمیشوم. بعد از دیدن این حدیث میگویم بگذار بقیّهی عمر خود را دقّت کنم، خدا میپذیرد.. بعضی مواقع به زبان میآورم، در کتابخانه، در پلّهها راه میروم، به خود میگویم:
ای که پنجاه رفته در خوابی مگر این پنج روزه را دریابی
حتّی من هم ناامید نمیشوم. هیچ وقت ناامید نشوید. من یک یادگار از پدر خود نقل میکنم. او ولیّ خدا بود، با جان خود این حرف را زد من هم این را نقل میکنم. گفت: من پیر شدم، یک وقتی میگفتم دیگر گذشت، گفتم فلان کار را انجام دهم، میگفتم نه دیگر گذشت. میگوید سال آینده دیدم نه میشد انجام بدهم. سال گذشته گفتم گذشت ولی کاری انجام ندادم. گفتم خیلی خب انجام ندادیم گذشت، سال بعد دیدم نه همین امسال میشد انجام دهم، این هم از دست من رفت. باور کنید باز سال بعد هم دوباره همینطور. دیدم چند سال است که من فکر میکردم نمیشد، ولی دیدم میشد.
گنجینهی علم کتب مجلسی اوّل
امّا از شیخ بزرگوار شیخ مجلسی اوّل، مجلسین که میگویند یک مجلس پدر محمّد تقی داریم، مجلسی پسر محمّد باقر است، هر دو بزرگ هستند، ولی میگویند هر گلی یک عطری دارد. محمّد تقی یک چیز دیگری بود، محمّد باقر هم برای خود کسی بود. مرحوم امام (رضوان الله علیه) در یک وصیّتی نوشته بود بر تو باد به خواندن کتب شیخ ارباب معرفت، مولانا محمّد تقی مجلسی اوّل. امام باج به فلک نمیداد، مرقوم فرموده بودند در کتب او کنزهایی از علم است، گنج علم در کتب مجلسی اوّل است. مجلسی اوّل با شیخ بهایی معاصر بودند، مرحوم مجلسی در بحار میفرماید: من جوان بودم، نوجوان بودم شاید تماشا میکردم به اینکه شیخ بهایی با پدر من مینشستند با هم حرف میزدند، گفتگو میکردند، انس میگرفتند، معاصر بودند منتها شیخ بهایی زودتر مرحوم شده بودند. مجلسی اوّل هم محمّد تقی میفرماید: من پیر شدم، مریض شدم گفتم دیگر از من گذشته است، با تمام یأس و ناامیدی شیخ بهایی به خواب من آمد، گفت: شیخ بلند شو برای چه میگویی من پیر شدم، مریض هستم، این حرفها چیست، بلند شو بنویس. میگوید از خواب بلند شدم دیدم خوب شدم و بعد از آن خواب قریب ۲۰ کتاب نوشت.
وقتی این احادیث را میخوانیم نباید سست شویم، اینها احادیثی است که سازنده است، باید ما را به کار بیندازد، امّا شما که جوان هستید، خوشا به حال شما. من که پیر هستم من هم به کار میافتم. پس روز قیامت اوّل از عمر خود میپرسم.
ای که پنجاه را در خوابی مگر این پنج روزه را دریابی
چرا ناامید شوم؟ خود را اصلاح میکنم. «عَنْ عُمُرِهِ فِیمَا أَفْنَاهُ» اوّل از عمر او میپرسند که در چه چیزی فانی کرده است. «وَ شَبَابِهِ فِیمَا أَبْلَاه» من سر بسته حرف میزنم.
سخن سربسته گفتی با حریفان خدایا را زین معما پردهبردار
من این پرده را تا قیامت برنمیدارم، شما را همینطور در پرده نصیحت میکنم. زمان به گونهای است که نمیشود، من ضد ورزش نیستم، ورزش خیلی خوب است، ولی تو ای جوان باید غرق در ورزش شوید، دیگر نمیخواهید هیچ چیز یاد بگیرید؟!
اخبار تلویزیون خود ما گفت: قبل از اینکه جنگ شروع شود در صعودی یک جوان جزو تیم فوتبال بود، تیم او برنده شده بود و در خانه شادی میکرد و از این گوشه به آن گوشه میدوید. بروید آرشیو اخبار را ببینید، خواهر او گفت: چرا اینقدر صدا میکنی؟ خواهر را کشت. «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ»[۲۱] بالاخره پایان غرق شدن همین است، تعارف نکنید. همه تعارف کردند، من تعارف نمیکنم. – خدایا زین معما پردهبردار- پرده هم برنمیدارم، فقط همین اندازه میگویم که بنده ضد ورزش نیستم، امّا این را بدان تو جوان فقط ورزش نکن، چیزهای دیگر هم باید داشته باشی.
یکی از علما خانهی آیت الله بهاء الدینی رفته بود، خیلی چیزها است که ما باید توجّه کنیم. آقای بهاء الدینی آدم تیزی بود حالا غیر از کرامت فوق العادهای که داشت، یک چیز عجیبی بود، من خدمت ایشان بودم. میگفت یک نفر در میزد، -زنگ هم نبود، از آن دستگیرهها بود-کسی نبود در را باز کند، او هم مدام در میزد. آن عالم میگوید من خدمت آقای بهاء الدینی بودم گفتم ماشاءاالله چقدر مقاوم است. فرمودند: ماشاءالله ندارد. برای اینکه ما برای چیزهای منفی هم ماشاءالله میگوییم.
سؤال کردن از دوران جوانی و مال در عالم آخرت
«وَ شَبَابِهِ فِیمَا أَبْلَاه»[۲۲] از جوانی او میپرسند که در کجا این را از بین برده است، کهنه کرده است. –ابلاه یعنی کهنه کرده است- مثلاً من جواب عمر خود را دادم، او هم جواب جوانی را داد حالا آمدیم یک مقدار پول داریم «وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَیْنَ کَسَبَهُ» از مال او میپرسند از کجا کسب کردی؟ این به این معنا نیست که به هر کس پول دارد آدم بدی است، نه. یک وقتی یک کسی پول دارد آدم خوبی است، یک وقت پول دارد ولی آدم بدی است. یک وقت بیپول است آدم خوبی است، یک وقت با پول است، بیپول است آدم بدی است «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ»[۲۳] هیچ چیز ندارد.
حد وسط داشتن انفاق
اینها هیچ کدام ملاک نیست، عینک خود را باید عوض کنیم. ملاک بندهی خدا بودن است. حالا آمد و یک پولی دارد، میگویید این پول را از کجا آوردی؟ بالاخره سؤال است چون آدم مطّلع است بعضی پولها چطور به دست میآید. حالا جواب دادید آقا الحمدلله حلال بود، از شیر مادر حلالتر بود. بخش دوم مانده است «وَ فِیمَا أَنْفَقَهُ»[۲۴] در کجا صرف کردی؟ ما میخواهیم انفاق هم بکنیم بحث وسط که داشتیم، انفاق هم باید حد وسط داشته باشد. «وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا»[۲۵] انفاق هم میکند، اسراف نمیکند. حالا فردا عید است، آدم میخواهد خانهی کسی برود. یک عروسک ببرید و آن را کوک کنید با چند زبان بخواند، قیمت آن خیلی زیاد میشود، یک کوک بکنید به زبان انگلیسی بخواند، این را برای بچّهی خواهر خود خریدید، مثلاً ۳۰۰ میلیون، ۲۰۰ میلیون قیمت آن است، این انفاق است، ولی اسراف است. «وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا» حتّی در انفاق هم اسراف نیست. بالاخره معقولانه انفاق کنید، اگر فرش ندارند برای آنها فرش بخر، خانه ندارند اگر پول داری بخر. ما آنقدر کارهایی را از دست میدهیم که اگر انجام دهیم جمع میشود و ما را نجات میدهد.
آیت الله آقای بهجت کرامات زیادی داشت، من نمیخواهم آنها را بگویم. یک وقتی یک کرامتی از ایشان گفتم هنوز هم پشیمان هستم، چرا باید بگوییم؟ حالا شما خوب هستید ما یک چیزهایی میگوییم. ایشان یک ملازمی داشت، الآن هم است، خدا او را طول عمر دهد. میگفت هر وقت من یک کاری کردم، یک نوری و روشنایی در آن بود، دیدم آقا یک اشارهای میکند مثلاً رفتم یک قالیچه برای خواهرم خریدم، پشت فرمان نشستم. تا نشستیم فرمودند: خوشحال کردن خواهر هم خیلی خوب است. خیلی از کارها است که ما میتوانیم انجام دهیم ولی انجام نمیدهیم.
شخص میگوید وارد قبرستان شدم، سابق قبرستان در شهرها بود. من بچّه بودم به یاد دارم، در تبریز میرفتیم به قبرستانی میرسیدیم، قبرستان محل بود، بعد به یک قبرستان دیگر میرسیدیم بعدها که شهرها بزرگ شد همان پارک شهر که یک باغ است، اوّل قبرستان بود من ندیدم ولی میگویند قبرستان سنگ رج میگفتند بعداً پارک شهر شد. رو به روی آن آتشنشانی حسن آباد است، آنجا همه قبرستان بود.
آن خطّاط معروف که در کتابت خیلی ید طولایی داشت، کلهر خطّاط عجیبی بود، خط نستعلیق او را ببینید، اصلاً قیامت کبری است. تا حالا چند کتاب را به خط خود نوشته و چاپ شده است. الآن هم قبر کلهر کنار آتش نشانی است، سنگ او را روی دیوار زدند معلوم میشود که تمام آنجا قبرستان بود. الآن به کتابخانهها بروید، پیدا کنید الآن بیرون نیست، ببینید خط کتابت خیلی مهم است، لوحه را آدم مینویسد بالاخره زحمت دارد، ولی یک کتاب را از اوّل تا آخر به این زیبایی بنویسید خیلی هنر میخواهد.
شخص میگوید در یک کتاب قدیمی دیدم، میگوید وارد قبرستان شدم، هتل و مسافرخانه نبود، قبرستانها بعضی مواقع تعدادی درخت داشت. گفتیم همین جا دراز بکشیم، جایی نداشتیم. چون برخی مواقع ما از مرده میترسیم، مرده ترس ندارد.
یک وقت مرحوم پدرم با مادر جایی میرفتند، هر دو جوان بودند یک قبر خیلی مندرس پای مادر بود، فریاد زد گفت: آقا دست من را بگیر. مادرم میگفت وقتی پدرت دست من را گرفت، گفت: نترس اگر او بیرون بیاید به خانهی خودش میرود. با تو کاری ندارد. از مرده ترسیدن هم یک بدبختی است. عزیزترین آدم که با فرد مأنوس است، خدایی نکرده اگر بمیرد شب او را در اتاق بگذارند هیچ کس به آن اتاق نمیرود، او همان آدمی است که تو را ناز و نوازش میکرد، به شما پول میداد. خلاصه آن آدم میگوید دو رکعت نماز خواندم در گذشته این را به شما گفتم.
خدا رحمت کند یک دوستی داشتیم کتابفروش بود. گفت: یک مرد ثروتمندی در تهران بود، ثروت او حد و حساب نداشت. میگفت او برای نهار یک قران لبو خریده بود، یک قران هم نان. با دو قران برای خود نهار فراهم کرده بود، داشت نهار میخورد. یک گدایی گفت: آقا یک قران بده. گفت: برو بیرون، برو کار کن. گدا یک نگاهی به نهار او کرد و بیرون رفت. یک نصف سنگگ برشته با چهار سیخ کباب خرید گذاشت جلوی او و گفت: بدبخت بخور. گدا که این را گذاشته بود، او سر خود را پایین انداخته بود و چیزی نمیگفت. تا گدا رفت به اطرافیان گفت: بفرمایید باید مال گدا را خورد.
غافل شدن از انجام کارهای بافضیلت
صحبت در این است که ما میتوانیم کارهای زیادی انجام دهیم ولی نمیکنیم و نمیدانیم اصلاً چه کار میکنیم، فضیلت آن را هم نمیدانیم، راحت میگذریم. میگوید رفتم کنار این قبر خوابیدم- نسخهی قرن ششم بود که دیدم، غیر از این حرفها هیچ چیز ندارم- اینها حرف نیست، درست است من خودم امتحان کردم. یک وقت هیچ چیز نباشد آدم سر خود را روی یک آجر بگذارد غنیمت است. میگویند فلان کس آجر زیر سر خود میگذاشت اینها دروغ نیست، اینها وجود دارد. سر خود را روی قبر گذاشتم. صاحب قبر به خواب من آمد، گفت: خوشا به حال تو. گفتم: چه شده است؟ گفت: با دو رکعت نمازت من را آتش زدی. گفتم: مگر من چه کار کردم، این جای تشکّر است که من کنار قبر تو نماز خواندم. گفت: نه… –فضل خدا نسخههای غلط را در حاشیه تصحیح میکنم- «فَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ وَ لَا تَعْلَمُونَ»[۲۶] یک وقت است میگوییم میدانید و عمل نمیکنید، یک وقت عمل میکنید و نمیدانید. «فَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ وَ لَا تَعْلَمُونَ» مرده گفت: شما زندهها یک کارهایی را میکنید و ارزش آن را نمیدانید. الآن من حاضر هستم به دنیا بیایم و سلطنت عالم را یک طرف بگذارند و آن دو رکعتی که تو خواندی یک طرف بگذارند، آن دو رکعت را برمیدارم ولی دیگر پروندهی من بسته شده است.
عمل نبودن و حساب بودن در عالم آخرت
امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: امروز عمل است، ولی حساب نیست، فردا عمل نیست حساب است. فردا «رَبِّ ارْجِعُونِ»[۲۷] خدایا من را برگردان. میفرماید: «کَلاَّ» چنین چیزی نمیشود. مثل اینکه الآن یک مرد ۵۰ سال بگوید من را به شکم مادرم برگردانید، مگر میشود؟! «کَلاَّ إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها» یک حرفی است که میزند امّا جالب است خدا در جای دیگر میفرماید: این محال است ولی این محال را ما انجام دهیم هم کار درست نمیشود، میفرماید: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ»[۲۸] اگر آنها را برگردانیم همین کار را دوباره شروع میکنند. الآن خدا صدام را برگرداند شروع به بمباران کردن میکند، اصلاً تجدیدنظر نمیکند. قرآن است «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ».
محبّت خاندان اهل بیت (علیهم السّلام) در عالم برزخ
چهارم میفرماید: «وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»[۲۹] محبّت ما خاندان است. خدایا ما بد هستیم، میدانیم ولی به خودت قسم امام حسین را دوست داریم، دروغ نیست حالا چقدر شیعه هستیم، چقدر علم کردیم این بحث دیگری است. محبّت را مسخره نکنیم، بعضی محبّت را مسخره میکنند. میگوید من دوست دارم، دوست داری؟! حالا یک چیزهایی یاد گرفتم … دوستی بدون عمل؟ میدانم، تو را به خدا منبر نرو. میدانم دوستی بدون عمل فایده ندارد ولی علی الحساب این دوستی چیز مهمی است. یک آقایی از اولیای خدا یک نفر را دیده بود که وارد مسجد گوهرشاد شد، دیوارهای مسجد گوهرشاد را یک سانت یک سانت میبوسید نه اینکه او را مسخره کنیم، او آنگونه بود. یک سانت یک سانت بوسید تا به حرم رسید، آن ولی خدا دو رکعت نماز شکر خواند گفت: رؤیت عاشق نماز دارد، نماز شکر دارد، عاشق دیدیم شوخی نیست. «وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ» بتوانیم به نص بخوانیم یعنی آنجا فعل مقدرّ میشود یعنی «أعنی أهل البیت» امّا اگر عطف بیان بگیریم یا بدل بگیریم باید اهل البیت بگوییم. این هم از نظر اعراب بود. «وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ»[۳۰] من را به کار بگیر، من را به چیزی مشغول کن که فردا میخواهی از آن بپرسی. حالا این جملهی اخیر هم بگویم. «وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ» خدایا ایام من را باز بگذار، توفیق بده برای چیزهایی که من را برای آنها خلق کردی. این ایّام را کسب معرفت کنم، یک چیزی به دست بیاورم.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– الصحیفه السجادیه، ص ۹۲٫
[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۲۶۳٫
[۳]– سورهی قلم، آیه ۴٫
[۴]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۲۶۳٫
[۵]– نهج الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، ص ۱۹۵٫
[۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۳، ص ۲۶۳٫
[۷]– سورهی شمس، آیه ۹٫
[۸]– نهج الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، ص ۱۹۵٫
[۹]– سورهی فجر، آیات ۲۷ و ۲۸٫
[۱۰]– نهج الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، ص ۱۹۵٫
[۱۱]– بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۲۱۰٫
[۱۲]– سورهی توحید، آیه ۷٫
[۱۳]– همان، آیه ۶٫
[۱۴]– الصحیفه السجادیه، ص ۹۲٫
[۱۵]-محاسبه النفس، محاسبهالنفسللکفعمی، ص: ۱۴
[۱۶]– سوره ی کهف، آیه ۴۹٫
[۱۷]– سورهی آل عمران، آیه ۳۰٫
[۱۸]– الصحیفه السجادیه، ص ۹۲٫
[۱۹]– همان، ص ۴۰٫
[۲۰]– الأمالی (للصدوق)، ص ۳۹٫
[۲۱]– سوره ی حشر، آیه ۲٫
[۲۲]– الأمالی (للصدوق)، ص ۳۹٫
[۲۳]– سورهی حج، آیه ۱۱٫
[۲۴]– الأمالی (للصدوق)، ص ۳۹٫
[۲۵]– سورهی فرقان، آیه ۶۸٫
[۲۶]– الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج ۱، ص ۱۱۱٫
[۲۷]– سورهی مؤمنون، آیه ۹۹٫
[۲۸]– سورهی انعام، آیه ۲۸٫
[۲۹]– الأمالی (للصدوق)، ص ۳۹٫
[۳۰]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۲٫
پاسخ دهید