حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- جنبهی تعلیمی دعاهای صحیفهی سجّادیّه
- درخواست امام سجّاد (علیه السّلام) از خدا برای انتخاب خوبیها به جای بدیها
- درخواست عوض کردن القائات شیطان به ذکر خدا
- معنای القاء در لغت
- القائات شیطانی
- دامهای بیشمار شیطان بر سر راه انسان
- اهمّیّت تفکّر در قدرت خدا
- تفکّر در کار خدا عبادت است
- اهمّیّت تفکّر در رفتار امام سجّاد (علیه السّلام) در حدیث زمخشری
- مذمّت وسواس
- رعایت اسراف نکردن در آب هنگام وضو توسّط آیت الله العظمی مرعشی
- اهمّیّت تفکّر در رفتار امام سجّاد (علیه السّلام) در حدیث زمخشری
- آگاه نبودن بشر به راز هستی
- اهمّیّت تفکّر در رفتار امام سجّاد (علیه السّلام) در حدیث زمخشری
- درخواست تبدیل حسد و آرزوهای بیربط به ذکر خداوند
- درخواست تبدیل رذایل اخلاقی به حمد الهی
- در مذمّت فحش
- سفارش امیر المؤمنین به اصحاب خود در مورد مذمّت ناسزا گفتن
- دو متفاوت معنای هجر در لغت
- نکوهش اکثار از صحبت
- حکایتی در مورد اکثار در صحبت
- درخواست امام سجّاد در مورد تبدیل اکثار در صحبت به ذکر خدا
- معنای شتم عرض
- نکوهش شهادت باطل
- شهادت باطل ندادن میرزا حبیب الله خویی
- دهان دروازهی وجود
- اهمّیّت لقمه در عاقبت انسان
- عظمت لقمان در آورده شدن نام او در قرآن
- حفاظت خداوند از قرآن
- گلچین چهارصد تعلیم پیامبران در چهار نکته
- حفظ کردن چشم در منزل غیر
- حفظ کردن حلق از خوردن هر غذایی
- مشکل بودن تشخیص حرام
- اثر گناه بر پاکی روح انسان
- بزرگی آیت الله بروجردی
- پرهیز از پرخوری
- حفاظت از باطن در نماز
- معنای سلام در پایان نماز
- ذوب بودن امام صادق (علیه السّلام) در نماز
- درخواست تبدیل رذایل اخلاقی به حمد خدا توسّط امام سجّاد (علیه السّلام)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».
جنبهی تعلیمی دعاهای صحیفهی سجّادیّه
در دعای مکارم الاخلاق به یک مقطع حسّاس رسیدیم، البتّه همهی اینها مهم است، همهی اینها حسّاس است، خوب است. ما باید روح دعاها را در صحیفهی سجّادیّه دریابیم که اینها -در گذشته خدمت شما عرض کردم-جنبهی تعلیمی دارد و باید دقّت بکنیم.
درخواست امام سجّاد (علیه السّلام) از خدا برای انتخاب خوبیها به جای بدیها
اگر به خاطر داشته باشید در همین دعا در قسمتهای گذشته گفتیم که امام (علیه السّلام) به خدا عرض میکند که پروردگارا دشمنیها که مردم به همدیگر دارند در من بدّل به دوستی بکن، حسد دارند، مبدّل به خوش بینی بکن تا آخر. خواستیم بگوییم که امام (علیه السّلام) اینجا بدیها را با خوبیها روبرو گذاشته است و به ما یاد میدهد که باید ما خوبیها را انتخاب کنیم، نه اینکه (نعوذبالله) خود ایشان حسد داشته است، بگوید: حسد من را بردار؛ این را دیگر تا آخر به یاد دارید. اینجا هم تقریباً همینطور است. یعنی اینجا یک عدّه خوبیها با بدیها روبرو شده است و امام (علیه السّلام) میخواهد که ما یاد بگیریم و به جای این بدیها چه بگذاریم. خیلی مهم است، عنایت بفرمایید.
درخواست عوض کردن القائات شیطان به ذکر خدا
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِی رُوعِی»[۱] روع است، رَوع نیست. مثل روح که میخوانیم. «اجْعَلْ» اینجا به معنای سیّر است، یعنی عوض بکن، برگردان، مبدّل به چیزی بکن، اگر قرار بدهد. «اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِی رُوعِی مِنَ التَّمَنِّی وَ التَّظَنِّی وَ الْحَسَدِ ذِکْراً لِعَظَمَتِکَ» خدایا عوض بکن آنچه را که شیطان در باطن من القاء میکند، چیزهایی را که در قلب من القا میکند به ذکر عظمت خود مبدّل بکن.
معنای القاء در لغت
حالا اوّل القاء را برای شما بگویم. در لغت مینویسند که القاء در اصل طرح و انداختن اشیاء است. «وَ أصلُهُ أن یُستُعمَلُ فِی الأعیان»[۲] اصل این است که القاء در اعیان، چیزهایی که عینیّت دارد به کار میرود. امّا میگوید: «ثُمَّ استُعمَلُ فِی المَعانی اتّساعاً» بعداً در معانی هم القاء استعمال شده است. مثل اینکه خدا به حضرت موسی (علیه السّلام) میفرماید: «و ألقیتُ علیکَ محبّهً منّی»، از خود به تو یک محبّتی را القاء کردم، دیگر محبّت که جسم نیست. خلاصه در معانی هم استعمال میشود. یا میفرماید: «سنُلقی فی قلوبِ الّذینَ کفروا الرُعبَ» من در قلوب کافران رعب القاء میکند، باز هم در معانی به کار رفته است.
القائات شیطانی
القائات شیطان هم همینطور است. نه اینکه شیطان القاء میکند مثلاً میآید یک چیزی به ما میخورد و صدا میکند، یک شیئی است، یک جسمی است. اینطور نیست، معنوی نیست. یک چیزی را القاء میکند. مثل اینکه ما به یک نفر یک نفری را القاء میکنیم میگوییم: تو خانهی خود را عوض بکن، یک فکری است در او به وجود میآوریم.
دامهای بیشمار شیطان بر سر راه انسان
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِی رُوعِی»[۳] یعنی قلب و باطن، همان روع است. خدایا عوض بکن آنچه را که شیطان در باطن من القاء میکند از تمنّی و تظنّی و حسد، همهی اینها را عوض بکن به اینکه من یاد عظمت تو باشم، به جای آن ذکر قرار بده. حالا اینها را دانه به دانه برای شما بگویم. تمنّی، تظنّی، حسد یعنی چه؟ خدا میداند دام شیطان یکی دو تا نیست. خیلی زیاد است. گاهی وقتها آرزوهای بیجهت و غیر معقول در انسان به وجود میآورد. گاهی وقتها گمانهای بیجهت و غیر معقول در انسان به وجود میآورد، تمنّی، تظنّی؛ تظنّی هم از ظن است. اصل آن تظنّن است. حالا از نظر قاعدهی صرفی، نون آن مبدّل به ی شده است. حسد هم همینطور. شیطان یک تمنّیها و تظّنیها و حسد، اینها را به ما القاء میکند. آدم یک آرزوهای غیر معقول بکند. آرزو بد نیست، آرزوهای معقول باشد، خوب آدم به نسبت آن یک قدمی هم بردارد یا گمانها غیر معقول باشد. هیچ مبنا نداشته باشد، حسد هم که معلوم است چیست. میگوید: خدایا اینها را که شیطان در باطن من -یعنی ما باید بگوییم- القاء میکند، اینها را به ذکر مبدّل بکند؛ «ذِکْراً لِعَظَمَتِکَ» من به یاد بزرگی تو بیفتم عوض این حرف ها. «وَ تَفَکُّراً فِی قُدْرَتِکَ» پروردگارا اینها را مبدّل بکن به اینکه من در قدرت تو تفکّر بکنم.
اهمّیّت تفکّر در قدرت خدا
این تفکّر در قدرت خیلی مهم است و چند تا حدیث هم وجود دارد که إنشاءالله من اینها را برای شما میخوانم. یکی از آنها این است که میگوید: غزالی گفته است: «حَقیقَهُ التَّفَکُر طَلَبُ عِلمٍ غَیرِ بَدیهیّ عَن مُقدِّماتِ مُوصِلهٍ إلیه»[۴] حقیقت تفکّر طلب یک علم غیر بدیهی است. ما یک بدیهیّات داریم، یک چیزهایی آشکار است. دو دو تا، چهار تا میشود. آب خنک است، آتش داغ است، اینها بدیهیّات است، مقدّمات نمیخواهد. امّا یک چیزهایی وجود دارد که با مقدّمات موصله باید انجام بگیرد. «کَمَا إذا تَفَکَّرَ أنَّ الآخِرهَ بَاقِیَهٌ وَ الدِّنیا فَانِیَّه» غزالی گفته است. فکر بکنید که آخرت باقی است، دنیا هم فانی است. «فِإنَّهُ یَحصُلُ لَهُ العِلم بِأنَّ الآخِرَهَ خَیرٌ مِنَ الدُّنیا» این فکر را بکند علم حاصل میشود به اینکه آخرت بهتر از دنیا است. «وَ هُوَ یَبعَثُهُ عَلى العَمَلِ للآخِرَه» همین اندیشه او را وادار برای عمل به آخرت میکند. حالا اینها گفتهی غزالی است.
بعد در حدیث داریم که «تَفَکُّرُ سَاعَهٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَهِ سَنَهٍ»[۵] یک ساعت، این نیست که ۶۰ دقیقه باشد، یعنی قدری از وقت، یک مقداری انسان تفکّر بکند-تفکّرهای صحیح- این بهتر از عبادتهای ۷۰ ساله است که تفکّر در آن نباشد. شما نگاه بکنید خیلی مهم است.
تفکّر در کار خدا عبادت است
اینجا میآید از حضرت رضا (علیه السّلام) «لَیْسَ الْعِبَادَهُ کَثْرَهَ الصَّلَاهِ وَ الصَّوْمِ»[۶] عبادت، زیادی نماز و روزه نیست، آنها هم عبادت است امّا نه اینکه دیگر همهی چیز آن باشد؛ «إِنَّمَا الْعِبَادَهُ التَّفَکُّرُ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» عبادت تفکّر در کار خدا است، از کجا آمدم به کجا میروم. حالا إنشاءالله من بعدها در مورد تفکّر یک مطالب عالیهای هم است که باید با یک مقدّماتی به شما بگویم که خیلی آن عجیب است، الآن وقت آن الآن نیست. بعد حالا ببینید تفکّر چقدر مهم است؛
اهمّیّت تفکّر در رفتار امام سجّاد (علیه السّلام) در حدیث زمخشری
«حَکَى الزَّمَخشَریٌّ فِی رَبیعِ الأبرار»[۷] زمخشری در ربیع الابرار حکایت کرده است، ایشان از علمای اهل سنّت است، مرد علّامهای است. ربیع الابرابر ایشان پنج جلد است و کشکول گونه است. یعنی مطالب متفرّق در آن آورده است. شاید در سابق به شما گفته باشم که ایشان این را نوشته است، میگوید: این را نوشتم کسانی که کشّاف من را مطالعه میکنند، خسته میشوند با این کتاب خستگی بگیرند. چون کشّاف او خیلی مشکل است، فوق العاده دقیق است. در اینجا حکایتی آمده است میگوید: «قُرِّبَ إلى عَلیّ بن الحُسین (علیه السّلام) طَهُورَهُ فِی وَقتِ وِردهِ» امام علیّ بن الحسین، امام سیّد السّاجدین (علیه السّلام) در وقتی که میخواست خدا را ذکر بکند، اورادش را بگوید، آب وضو نزدیک او گذاشتند. آب آوردند که…
مذمّت وسواس
خدا کند ما هم اینطور بیوسوسه باشیم. ببین یک مقدار آب میآوردند، به سرعت وضو میگرفتند. ما الآن بلند میشویم وضو بگیریم، غسل بکنیم آب گرمکن یخ میکند، نمیدانم چه دینی است ما داریم، اینقدر وسواس و اینها. یک حکایت خیلی مختصر برای شما بگویم و زود رد بشویم. ما داریم که تجدید وضو برای نماز مغرب مستحب است، نه اینکه واجب. شما برای نماز مغرب وضو گرفتید، حالا که میخواهید بخوانید، مستحب است که یک وضو بگیرید.
رعایت اسراف نکردن در آب هنگام وضو توسّط آیت الله العظمی مرعشی
مرحوم آیت الله العظمی مرعشی یک شیشهی کوچک اینقدری (اشاره) داخل جیب خود میگذاشت. وقتی که مؤذّن اذان مغرب را میگفت، ایشان همینطور چهار زانو مینشست، با آن یک ذره شیشه وضو میگرفت. خوب وضو این است دیگر. دیگر حالا غسل مثلاً… خدا شاهد است غسل همان بدن مرطوب شود. همین عرفاً بگویند این مرطوب است. امّا دیگر من نمیدانم به شما بگویم اینقدر من مراجعه دارم میگویم خود شما شروع بکنید، به گفتن من نمیشود. صد دفعه گفتم: یک روز به شیطان بگو من اصلاً ناپاک هستم، تو چه کار داری؟ من میخواهم قرآن را همینطور بخوانم، نماز خود را هم میخواهم ناپاک بخوانم، خوب میشود. امّا کسی این کار را نمیکند.
اهمّیّت تفکّر در رفتار امام سجّاد (علیه السّلام) در حدیث زمخشری
این را در حاشیه گفتم، صحبت در تفکّر است. میگوید: در وقت اوراد امام سجّاد (علیه السّلام) آبی نزدیک ایشان گذاشتند. «فَوَضَع یَدهُ فِی الإناء لِیَتوضَّأ» دست خود را داخل آن آب گذاشت که وضو را شروع بکند. «ثُمَّ رَفَعَ رأسَهُ فَنَظَر إلى السَّمَاء وَ القَمَرِ وَ الکَواکِب» همین که دست ایشان داخل آب بود، سر خود را بلند کرد به آسمان و ماه و ستارهها نگاه کرد. «فَجَعَلَ یُفَکِّرُ فِی خَلقِهَا» در خلقت اینها فکر میکرد. خدایا اینها برای چه هستند؟
آگاه نبودن بشر به راز هستی
به درستی اینطور است اصلاً این عالم هستی یک چیزی از آن ما متوجّه شدیم، ائمّه همه چیز آن را میدانستند ولی ما الآن فرضاً باور بفرمایید یک پرندهای را نشان میدهد که نمیدانم دو هزار کیلومتر میرود که به یک غذا برسد. خوب خدا میدانست که غذای او را در همانجا برای او حاضر بکند. چرا این دو هزار کیلومتر را میرود ما نمیدانیم. یک وقتی در این صدا و سیما مینوشتند راز هستی. من گفتم: اینها استاد هستند ولی من به جای اینها باشم مینویسم گزارش هستی. راز هستی را کسی نمیفهمد. مثلاً این حیوان چرا اینطور کرد، اصلاً چرا آفریده شده است؟ این ماه، ستارها، اینقدر اسرار در اینها وجود دارد که ما نمیدانیم.
اهمّیّت تفکّر در رفتار امام سجّاد (علیه السّلام) در حدیث زمخشری
خلاصه امام (علیه السّلام) سر خود را بلند کرد، در حالی که دست ایشان در آب وضو است. فَنَظَر إلى السَّمَاء وَ القَمَرِ وَ الکَواکِب فَجَعَلَ یُفَکِّرُ فِی خَلقِهَا حَتَّى أصبَحَ و أذَّنَ المُؤذِّن وَ یَدُهُ فِی الإنَاء.» یک دفعه صبح شد، مؤذّن هم اذان گفت و دست او هم همینطور در آب بود. بله حالا بگوید که: چرا امام سجّاد اینطور کرد. اذان گفت… خود او مغز نماز است، خود ایشان عبادت است.
درخواست تبدیل حسد و آرزوهای بیربط به ذکر خداوند
احادیث در تفکّر -حالا اینها نمونه بود که گفتم- خیلی زیاد است. «وَ تَفَکُّراً فِی قُدْرَتِکَ»[۸] خدایا عوض این آرزوها بیربط و گمانهای بیمبنا، حسد، اینها را در من به ذکر بدل بکن، به یاد عظمت تو باشم «وَ تَفَکُّراً فِی قُدْرَتِکَ» تفکّر در قدرت تو بکنم. «وَ تَدْبِیراً عَلَى عَدُوِّکَ» چگونه علیه دشمن تو تدبیر بکنم، شاید منظور ایشان شیطان باشد.
درخواست تبدیل رذایل اخلاقی به حمد الهی
این مکائر شیطان را چطور از خود دور بکنم؟ عوض افکار باطل این فکرها را داشته باشم. خدایا این شیطان فقط در این نیست که در باطن من بیندازد، بعضی چیزها را هم در زبان من جاری میکند. قضیهی آنها چیست؟ «وَ مَا أَجْرَى عَلَى لِسَانِی مِنْ لَفْظَهِ فُحْشٍ أَوْ هُجْرٍ أَوْ شَتْمِ عِرْضٍ أَوْ شَهَادَهِ بَاطِلٍ أَوِ اغْتِیَابِ مُؤْمِنٍ غَائِبٍ أَوْ سَبِّ حَاضِرٍ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ نُطْقاً بِالْحَمْدِ لَکَ» خدایا چیزهایی که شیطان بر زبان من جاری میکند مانند کلمهی فحش یا هجر یا شتم عرض، آبرو بردن یا شهادت باطل یا غیبت یک مؤمن که اینجا نیست یا ناسزا گفتن به یک مؤمن حاضر و امثال اینها. میگوید: اینها را در من مبدّل بکن «نُطْقاً بِالْحَمْدِ لَکَ» که من در حمد تو حرف بزنم، زبان من در حمد تو جاری بشود. خوب اینها را یک مقدار مختصر خدمت شما توضیح بدهم.
در مذمّت فحش
میگوید: «الفُحش السِیٌّء وَ الرَّدیٌ، مِنَ القُول»[۹] میگوید: فحش حرف زشت و سخن زشت است. این را دیگر همهی شما بلد هستید. اصلاً فحش درست نیست. سب اصلاً درست نیست. من یک استادی داشتم (اعلی الله مقامه) خدا شاهد است خود ایشان به من گفت، گفت: یک نفر صاحب دلی بود، معذرت میخواهم سگ به طرف او آمد، به سگ گفت: بفرمایید بروید. میگفت: ایراد گرفتند که این حالا سگ که این تشریفات را ندارد. فرمودند که: نمیخواهم اصلاً زبان من به حرف بد عادت بکند. ممکن است یک چیزی به این بگویم، یک وقت از یاد ببرم به یک آدم هم بگویم.
سفارش امیر المؤمنین به اصحاب خود در مورد مذمّت ناسزا گفتن
ای مردم! اینقدر بدانید و آگاه باشید که امیر المؤمنین اوّل مظلوم عالم است، یعنی گفتن ظلمهایی که بر او شده است، بسیار طول میکشد، فقط اینقدر بدانید با همهی مظلومیّت خود اصحاب خود را صدا کرد، ما شیعهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) هستیم فرمود: «إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ»[۱۰] من دوست ندارم شما ناسزا بگویید. از ناسزاگویان باشید، اصلاً ناسزا نگویید. عجب اصلاً ناسزا چیست؟ یک کسی یک کار بدی گرده است، کار او را بگو.
دو متفاوت معنای هجر در لغت
«مِنْ لَفْظَهِ فُحْشٍ أَوْ هُجْر»[۱۱] هجر یعنی چه؟ این هجر «بِالضَمِّ، وَ الفَتح»[۱۲] هم با ضم دارد، با ضم یک معنا دارد، با فتح هم یک معنا دارد. «وَ هُوَ بِالضَمّ: … وَ القَبیحُ وَ الفُحش» یک معنای آن همان گفتار زشت و فحش است. امّا یک معنای دیگر آن چیست؟ دو تا معنا است. آنجا فحش که فحش گفتیم، دیگر قول قبیح و زشت. امّا در این هجر دقّت بیشتری بفرمایید که من به شما عرض بکنم.
نکوهش اکثار از صحبت
یکی از معانی آن «و َالإکثَارُ مِنَ الکَلاَم فِیمَا لَا یَنبَغی» صحبت کردن زیاد در چیزی که سزاوار نیست. حالا شما میخواهید از خواص عدس صحبت بکنید، دیگر مجلس را قبضه نکن. بگو: نوشتند عدس این خاصیت را دارد، امّا دیگر خدا رفتگان شما را بیامرزد مادر بزرگ من عدس میپخت، چه کار میکرد، فلان؛ یک وقت میبینی که یک مجلس صرف عدس شد. اکثار از صحبت. اصلاً زیاد حرف زدن -باور بکنید- حقّ النّاس است، ظلم است. حرف خود را بزنید تمام شد. خدا شاهد است به همین کتاب نازنین من دیدم کسانی را که با ده کلمه حرف خود را میتوانستند برسانند، با دویست کلمه حرف زدند. گاهی وقتها به من تلفن میزند. میگوید: فلان چیز است؟ میگویم: بله حرام است، در فلانجا است، در فلان کتاب هم است جلد اوّل؛ نه من میخواهم یک نشستی داشته باشیم. یعنی چه؟ یعنی تو بیایی من بیشتر از این میگویم. گفتم: اگر بیایی هم همینها را خواهم گفت. اصلاً یک عدّه بیکار هستند.
حکایتی در مورد اکثار در صحبت
حالا یک حکایت هم برای شما بگویم، تقریباً قریب به این مضامین. مرحوم پدرم میگفت: یک عالمی در یک مجلسی بود، جمعیت زیاد هم بودند، یک نفر از عوام النّاس در مورد مربا صحبت کرد. دیگر «الکَلامُ یَجُرُ الکَلام» مربای هویج، مربای انجیر و تا حالا وَ هَلُّمَ جَراً مربّای پوست پسته تا آخر. میگفت: یک نفر داشتیم که خیلی زیاد حرف زد. یکی گفت: عالم در مجلس است، یک چیز دیگر هم بپرسید، فقط از مربا پرسیدید. خلاصه یک نفر در وسط مربا به خواب رفت. از این عالم مسئلهی تیمّم پرسیدند، ایشان بیدار شد، فکر کرد که تیمّم هم یک نوع مربّا است. گفت: خدا رفتگان شما را بیامرزد مادر من مربّای تیمّم هم میپخت.
درخواست امام سجّاد در مورد تبدیل اکثار در صحبت به ذکر خدا
پس چه شد؟ هُجر که امام سجّاد (علیه السّلام) به ما یاد میدهد، این را نداشته باشیم، یکی ناسزا گفتن، یکی زیاد حرف زدن در جایی که سزاوار نیست. یک وقت است که بله، طبیعت بحث است، حالا باید زیاد باشد. امّا یک چیز خیلی مختصری را خدمت شما عرض بکنیم، آدم این را دویست کلام بکند، سیصد کلام، ۳۰ صفحه، یک وقت یک بندهی خدایی حرف میزند، گفتم: اگر حرفهای او را پیاده بکنند، چهار صفحه میشود، چرا اینقدر حرف میزنی! «القَبیحُ … مِنَ القُول، وَ الإکثَارِ مِنَ الکَلامِ فِیمَا لَا یَنبَغی»[۱۳] عوض اینها من ذکر بگویم. پروردگارا کمک بکن که من عوض اینها ذکر بگویم.یکی از اینها که شیطان جاری میکند، فحش است. یکی هجر است، یعنی باز هم ناسزا و زیاد حرف زدن.
معنای شتم عرض
«أَوْ شَتْمِ عِرْضٍ»[۱۴] شتم عرض چیست؟ اصلاً عرض یعنی چه؟ میگوید: «وَ قَالَ ابنُ الأثیر» ابن اثیر از بزرگان علمای لغت است که نهایه اللغه نوشته است خیلی کتاب نفیسی است. در آنجا گفته است که: عرض «مُوضِعُ المَدحِ وَ الذَّمّ مِنَ الإنسَان، سَواءٌ کَانَ فِی نَفسِهِ أو فِی سَلَفِه» میگوید: عرض عبارت است از جایگاه مدح، مورد مدح و ذم در انسان چه در خود او باشد، چه در سلف او، گذشتگان او باشد. حالا مثلاً فرضاً یک پدر بزرگ دانشمندی داشته است یا خود او یک مزایایی دارد یا خود او یک عیبی دارد، حالا ما آن عیب را بگوییم، متعرّض به عرض او شدن است یا آن حُسن را بگوییم یا منتفی بکنیم مثلاً، مثلاً این طور باشد نه آقا پدر بزرگ او اینطور که میگویند هم نبوده است و نمیدانم. خلاصه برخوردن به آبرو است، آبروی کسی را انسان ببرد، به آبروی او متعرّض بشود، شتم عرض.
نکوهش شهادت باطل
«أَوْ شَهَادَهِ بَاطِلٍ» شهادت باطل؛ حالا شما دوست هستید، همسایه هستید، آمدند و حالا شما را به دادگاه بردند. دوست هم هستند، ۴۰ سال با همدیگر دوستی نزدیک داشتید، میگوید: تو شهادت بده، آنجا باید حساب بکنی که ربّ العالمین بالای سر تو است، اینجا دوستی فایدهای ندارد. خدا نکند ما امتحان بشویم. من در جوانی اوّل انقلاب، هر وقت به یاد میآورم خوشحال میشوم یک امتحانِ…- حالا اینها چیزی نیست، شقّ القمر نیست. ما به خدا بدهکار هستیم امّا یک وقت خدا توفیق میدهد باید شکر بکنیم- ما یک همسایه داشتیم، مرد محترمی هم بود. ایشان شب داشته میآمده است اوّل انقلاب بود یک مقدار مملکت یک خطرهایی داشت. چند تا جوان بودند سر کوچهی ما، من اینها را میشناختیم، محلّهی امیریه بودیم. باری به هر جهت بودند. این دوست ما هم یک مسئولیتی در جایی داشت، خوب مسلّح هم بود. خلاصه گفت: اینها خواستند که به من تعرّض بکنند، من از خود دفاع کردم. یک تیر به این دست یکی از این جوانان خورده بود. فصل تابستان هم بود. بسته بود و بالاخره و خدا نکند که این چیزها برای کسی اتّفاق بیفتد زود هم چرک میکند. بنده را برای دادگاه خواستند. ایشان همینطور روی حساب همسایگی و سلام و علیک گفته بود، من به آنجا میروم و دیگر هیچ شهادت میدهم. گفت بود: این آقا هم شاهد است. یک قاضی ریش سفیدی آمد، گفت: تو شاهد هستی؟ گفتم: نخیر. بیچاره این دوست من متعجّب شد. من نصف شب در کوچه نبودم، من نمیدانم. من بیجهت بیایم بگویم: بله، من آنجا بودم، میخواستند ایشان را بکشند. من نمیدانم. شاید آقا ماجرایی داشتند، دشمنانی داشتند، بنده در آنجا نبودم. برادر شما باشد، پدر شما باشد. خیلی باید مواظب باشیم شهادت باطل…
شهادت باطل ندادن میرزا حبیب الله خویی
یکی از بزرگان علمای ما حاجی میرزا حبیب الله خویی است. این از علمای عهد ناصری است. ایشان یک شرحی بر نهج البلاغه نوشته است به نام منهاج البرائه شرح بزرگی است که این شرح مثل اینکه بعد از تمام شدن، تا جلد هفتم، هشتم رفته است، بعد دزیده شده است یا گم شده است. به هر حال عرض شود که تتمّهی این شرح را آیت الله حسن زادهی آملی (دامت برکاته) نوشته است. اگر در بازار دیدید منهاج البرائه تا آنجا که به قلم حبیب الله خویی است، بقیهی آن را میبینید نوشته است: آیت الله حسن زاده؛ ایشان همان نهجی که میرزا حبیب الله داشتند، آن نهج را گرفته است، پیش رفته است البتّه کار بزرگی است. الآن حدود ۲۳، ۲۴ جلد کتاب بزرگ است. بقیهی آن را آیت الله حسن زاده نوشته است. از آیت الله العظمی خویی نقل میکنند من سینه به سینه از ایشان، یعنی به یک نحوی از ایشان شنیدم که آیت الله العظمی خویی فرموده بودند که: حاجی میرزا حبیب الله وقتی از نجف به خوی، شهر خودشان رفت؛ پدر ایشان متمکّن بوده است، خلاصه املاک زیادی داشته است. مرد قدرتمندی از نظر مالی بوده است، در منطقه هم شاید یک وجههای داشته است. پدر ایشان با یکی از ملّاکهای آنجا اختلاف پیدا میکند. برای حکم پیش میرزا حبیب میآیند. بالاخره یکی از این طرفین پدر ایشان بوده است. میگوید: پسر من مجتهد است، از نجف هم آمده است، پیش ایشان برویم. وقتی ماجرا را مطرح میکنند، حاجی میرزا حبیب حق را به آن طرف میدهد، به پدر خود نمیدهد. میگوید: من مجتهد هستم و خدا بالای سر من است، پدر جان حق با شما نیست و پدرش به شدّت از دست او عصبانی میشود و مثل اینکه در منطقه خیلی به پسر خود، به این عالم جلیل ظلم میکند. شاید کاری که میکند که مثلاً حاجی میرزا حبیب دیگر نمیتواند در خوی بماند، خلاصه اینها امتحان الهی است؛ دوست تو است، برادر تو است، هر کسی است، یقین نداشته باشی نباید شهادت بدهی.
دهان دروازهی وجود
از من در همین زمان اخیر هم خواسته شده است. بعضی از قوم و خویشها آمدند شما اینجا را امضا بکنید؟ گفتم: برای چه؟ با فلان شخص اختلاف دارم، شما که ما را میشناسید؟ گفتم: میشناسم ولی من این مورد را نمیدانم. این نفس امّاره تو را جلو آورده است، قهر کردند و رفتند. یک جعبه هم شیرینی آوردند. من به بچّهها گفتم: شیرینی آنها را هم به کسی بدهید، شیرینی خیلی نمیچسبد. چون اینها شیرینی را آورده بودند که من امضا بکنم. این را هم سر کوچه بگذارید، یک کاری بکنند. همه چیز را که انسان نمیتواند بخورد این دهان و گلو دروازهی کشور وجود است، هر چیزی را نمیشود خورد.
اهمّیّت لقمه در عاقبت انسان
یکی از جبّاران روزگار عالمی را به خانهی خود برد در زمان قدیم بوده است، قرن مثلاً پنجم، ششم، خیلی قدیم. گفت: به پسرهای من درس بده. او هم دید که اینها ظالم هستند، جبّار هستند، (علیه السّلام) نیستند که این به پسرهای او درس بدهد. گفت: من خیلی ناراحت هستم، معذور هستم. جبّار گفت: خوب حالا یک کاری از ما بپذیر. یک هدیهای میدهیم آن را بپذیر یا یک نهار در خدمت شما باشیم. گفت: من هدیه نمیتوانم بگیرم ولی نهار خوب باشد. او هم آدم شیطانی بوده است، میدانسته چه کار بکند. خلاصه نهاری به ایشان داد. بعد از نهار گفت: هم درس میدهم، هم هدیه را قبول میکنم. هر دو را قبول میکنم. خلاصه کار خود را کرد. بله کشور وجود است.
عظمت لقمان در آورده شدن نام او در قرآن
در گذشته به شما گفتم -قریب به این مضامین- لقمان خیلی مرد بزرگی بوده است، اینقدر بوده است که خدا در قرآن از او یاد میکند. شوخی نیست. من یک استاد داشتم میگفت: اگر عمار یاسر -این هم برای شما یادگار باشد- میثم تمّار اینها قبل از قرآن میبودند، قرآن از اینها اسم میبرد.
حفاظت خداوند از قرآن
چون معاصر بودند، اسم نبرده است. برای خود قرآن خطر داشته است. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»[۱۵] خدا میخواسته است این قرآن حفظ بشود، اگر خدا بعضی از اسمها را میآورد، این قرآن حفظ نمیشد. گفت:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق.
تو بمیری هم این قرآن وجود دارد، ما آن را حفظ میکنیم. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛
گلچین چهارصد تعلیم پیامبران در چهار نکته
می خواهم بگویم لقمان اینقدر بزرگ بوده است که خدا او را در قرآن یاد میکند، در حدیث دیدم که -قریب به این مضامین، شاید نقل به معنا میکنم- به پسر خود فرمود: پسر جان از تعالیم چهارصد پیغمبر، چهار چیز برای تو به دست آوردم -شما ببینید اینها چقدر بزرگ بودند- اینها را حفظ بکن.
حفظ کردن چشم در منزل غیر
فرمود: «إذا کُنتَ فی بَیتِ الغَیرِ فَاحفَظ عَینَیکَ» در منزل کسی بودی چشم خود را حفظ بکن. اوّلاً که آن همسر او، دختر او، نوامیس او خدمت میکنند، میروند، میآیند یک وقت چشمچرانی نکنی. مرد باش، جوانمرد باش. این یک رساله است. بعد حالا مدام چشم چرانی بکنی، ببینی این تابلو چند است، این از کجا آورده است، این فرش عجب فرش خوبی است، اینها را از کجا آورده است؟ این همه خانه… اصلاً به این چیزها فکر نکن، به جای آن به یاد خدا باش. این یک.
حفظ کردن حلق از خوردن هر غذایی
دوم فرمود: «إذا کُنتَ علی الطَّعام فَاحفَظ حَلقَک» این دروازهی کشور وجود است. کنار طعام که بودی، این حلق خود را حفظ بکن، همه چیز نخور. باز این هم یک رساله است، یک چیزهایی است که مضر است، نخور. یک چیزهایی که شک داری، اینها را نخور. البتّه اینجا باب وسواس باز میشود.
مشکل بودن تشخیص حرام
من بعضی جوانهای خشک مقدّس دیدیم که اینها گاهی وقتها شکهای بیجهت میکنند مخصوصاً اینها ازدواج بکنند و اینها ببیند که این خانم آنها باردار است. من به خانهی دایی خود میروم، میگویند: مال او مشکوک است.، خانم من هم باردار است، میخواهد این بچّه سلمان بشود. اینها کار شیطان است، برو دل دایی خود را نشکن، تشخیص حرام به این سادگیها نیست. تشخیص دادن حرام خیلی زحمت دارد. حضرت صادق (سلام الله علیه) فرمود: همه چیز بر تو حلال است، مگر حرام را به عینه بشناسی، دست روی آن بگذاری. یک چیزهایی هم این مقدّسها در تهران درآوردند که عقیدهی مردم را خراب میکنند. در این تهران منبرهای مفیدی ما داشتیم، منبرهای خیلی مضرّی هم در گذشته و در حال داریم. میگوید: شما لقمهی حرام را بخورید، ولو ندانید حرام است اثر خود را میگذارد. میگویم: چطور آقاجان؟! شما اگر مشروب بخورید و ندانی هم مشروب است، باز هم تو مست میشوی. میگویم: مغالطه نکن، خواصّ عنصری شراب من را مست میکند ولی این نان برای حرام بودن آن است. اگر بدانم حرام است، حرام میشود. اگر ندانم حرام است، اصلاً حرام نمیشود. شما بروید منزل یک آدمی که اصلاً تمام اموال او حرام است، ولی شما نمیدانستید. بله آنجا هر چه بخورید هیچ اثر وضعی ندارد، این مخالف با عدل خدا است. من نمیدانم این چه حرفهایی است در منابر میگویند، چرا از خدا نمیترسند؟! این عدل خدا است، روز قیامت میگوید که خدایا امام صادق (علیه السّلام) فرمود که: اگر یقین بکنی حرام است، من یقین نکردم چرا نماز شب من را گرفتی. از این حکایتها هم میگویند. رفت لقمهی حرام خورد، خواب ماند، نماز شب او رفت، فقط یک تبصرهای دارد.
اثر گناه بر پاکی روح انسان
من یک استاد داشتم که نمیتوانم اسم او را بیاورم. در عهد عتیق، من هم جوان بودم، خدا روح این سیّد جلیل القدر را شاد بکند. ایشان میفرمودند: فقط یک تبصره دارد که بعضی از اهل ریاضت با خدا قرار میگذارند چیز شبههدار نخورند. انها اگر بخورند، مجازات میشوند. ما با خدا یک چنین قراری نداریم. هر چه برسیم میخوریم. این قرار صرف نمیکند. اگر بدانی حرام است، خوب نمیخوریم. پدر من میگفت که: مردم هزار تا گناه میکنند، امّا همهی تقصیرها را به گردن لقمهی حرام میاندازند به خدا خود من آدم دیدم میگفت: من در جوانی همه چیزی میدیدم، دروغ میگفت. بعد میگفت: لقمهها حرام شد. لقمهها حرام نشد، تو بد شدی. گناه اثر بد میگذارد، عقوق والدین، نماز شب را از تو میگیرد، بداخلاقی میگیرد، لقمهی حرام هم میگیرد، فقط لقمهی حرام که نیست.
بزرگی آیت الله بروجردی
پس تا اینجا دو تا شد. «إذا کُنتَ علی الطَّعام فَاحفَظ حَلقَک» برای من شیرینی آورده بودند که من چیزی را امضا بکنم. من هم نه شیرینی را خوردم و نه چیزی را امضا کردم. آن شیرینی نیست، زهر مار است، ما این را به یک زید بن ارقم بدهیم بخورد. یعنی چه؟! آقا شما که ما را میشناسید؟ نه، من تو را میشناسم. بله، شبها نماز هزار تا قول هو الله میخوانی ولی من نمیدانم، انسان است، قلب چیست. چون قلب را قلب گفتند که «یتقلَّبُ» چون حال به حال میشود. یک شماره پیش مجله مرحوم آیت الله العظمی بروجردی برده بودند، این مجتهدین ما چقدر بزرگ هستند. گفتند: آقا این مجله را بخوانید و تأیید بکنید. خوانده بودند دیده بودند خیلی زیبا است فرموده بودند: ولی من این را تأیید نمیکنم. اگر کتاب بود تأییدمی کردم امّا این مجله است، ممکن است فردا شما یک مقالهای در آن درج بکنید که قابل تأیید نباشد این یک شماره حساب نیست، بیجهت نیست که اینها بزرگ شدند.
پرهیز از پرخوری
«إذا کُنتَ علی الطَّعام فَاحفَظ حَلقَک» زیاد نخور دیگر. بعضیها خیلی زیاد میخورند. یعنی آدم تعجّب میکند. ماشاء الله این چیزها کجا میرود؟! به دنبال دوای لاغری میگردند، خوب اینقدر نخور.
سفارش به حفظ زبان
سومی «إذا کُنتَ فِی النَّاسِ فَاحفَظ لِسَانَک» در مردم که بودی، زبان خود را حفظ بکن. هر حرفی را نزن. یک چیزی که یقین نداری، نزن. فلان شبکهی مخالف ایران یک چیزی گفته است، این را وحی منزل ندان. من دیشب گوش دادم میگفت دیگر. میگفت که میگفت. آن دشمن تو است. اگر این گفتار تو باعث بشود یک نفر کشته بشود، چه کار میکنی؟ ما در حدیث داریم روز قیامت برای بعضیها خون پخش میکنند. برای بعضیها یک قطره خون میآورند میگویند: این برای تو. من چه کار کردم؟ من که در خانهی خود نشستم، من اهل… میگوید: همان لاطائلاتی که از دشمنان شنیدی و گفتی، یک نفر کشته شده است، اینقدر از خون آن به تو میرسد. اصلاً حرف نزن. «إذا کُنتَ فِی النَّاسِ فَاحفَظ لِسَانَک»
حفاظت از باطن در نماز
مورد چهارم خیلی مهم است این را بگویم و تمام بکنیم. من یک استاد داشتم این چهارمی را که میگفت حال او بد میشد و به زمین میچسبید. «إذا کُنتَ فِی الصَّلاَهِ فَاحفَظ قَلبَک» در نماز بودی، مواظب باطن خود باش. در گذشته خدمت شما گفتم که آیت الله العظمی بهجت فرمودند که: این افکار بیاختیار میآید، اینها گناه نیست. من خاک پای این مرد نمیشوم، خدا شاهد باش عقیدهی خود را دارم میگویم. این آقای بهجت یک دانه بود و تمام شد. ولی شناسی بود که از این ولایت رفت. منتظر باشیم تا روز قیامت مثل او بیاید. «إن الزّمانَ مثله لعقیم» مادر زمانه مانند بهجت عقیم است. تا قیامت بهجتی نخواهد بود، مطمئن باشید. ما چه کسی هستیم که بر حرف او حاشیه بزنیم. ولی فرمودند که: عیب ندارد اینها که این افکار در نمازشان وارد میشود بیاختیار. ولی من حاشیه زدم که اینها بیاختیار میآیند ولی توقّف روی اینها اختیاری است. وقتی آمد، آن را دفع بکن. من فردا مهمانی دارم، چه چیزی بپزم، تولّد است چه چیزی بپوشد. یک بار به شما گفتم: -خدا به این پیرمردها عمر بدهد- ۹۰ تا ۱۰۰ تا شمع باید برویم بخریم. من نمیخواهم انتقاد بکنم، ولی اینقدر که به این چیزها بها میدهند، به مکارم الاخلاق بها بدهند. به خوبیها بها بدهند؛ اینها در نهایت به هیچ کجا نمیرسد. من انتقاد نمیکنم، تولّد بگیرد، اشکالی ندارد. تولّد بگیرید، بادکنک آویزان بکن، اینها مهم نیست، ما اینقدر نظر تنگ نیستیم امّا اینقدر که در اینها دقّت میکنید، ای کاش در خوبیها هم اینقدر دقّت میشد. در مکارم اینقدر دقّت میشد. تولّد برای همسر خود میگیری، دل او را نشکن. به خدا آن مهمتر است. تو برای شوهر خود تولّد میگیری، بیا این را برای تو خریدم، عوض آن زبان خود را نگه بدار. خوبیها را پیش ببریم از تعارف کم بکن و بر مبلغ بیفزا. سر نماز است، مهمانی دارم، زود آن را رد بکن، رد نکنی توقّف با تو است. فلان چیز را بخرم، فلان غذا را سفارش بدهم. چه نوع نوشابه بگذارم، چه بگویم، چه نگویم «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» هیچ چیزی نماند.
معنای سلام در پایان نماز
یکی از بزرگان گفته است که اینکه در نماز میگویی: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ» -این مهم است که دارم برای شما میگویم، این را دست کم نگیرید- «وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» در پایان نماز میگویید به معنای این است که تو رفتی پیش حضرت حق و فانی در انجا شدی. غیر حق را ندیدی، یک دفعه وارد خلق شدی، داری به خلق میگویی: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ» سلام من از مسافرت آمدم. مسافر از سفر میرسد، چه کار میکند؟ سلام میکند. نبوده است، تو نماز را در خانهی خود خواندی، نبودی. غایب شدی. در محضر حضرت حق بودی، فانی شدی. الله اکبر «الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» اینها آدم را پرواز میدهد. «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ * إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ».
ذوب بودن امام صادق (علیه السّلام) در نماز
حضرت صادق ایاک نعبد میگفت، اینقدر تکرار کرد، تکرار تا در نهایت افتاد. این را علمای سنی نوشتند. افتاد بالای سر ایشان رفتند، بعد از نماز؛ آقا جان چه شد؟ «مَا زِلتُ أکَرِّرُها حَتَّى سَمعتُهَا مِن قَائِلُهَا»[۱۶] اینقدر این آیه را تکرار کردم که از خود گویندهی آن شنیدم، از بالا صدا آمد بله راست میگویی، بندگی ما را میکنی که دیگر امام از هوش رفت. اینها یک اسراری است.
درخواست تبدیل رذایل اخلاقی به حمد خدا توسّط امام سجّاد (علیه السّلام)
«إذا کُنتَ فِی الصَّلاَهِ فَاحفَظ قَلبَک» گفتم هر کدام از این چهار مورد یک رساله است. اینها را گفتیم که این مسائل که اینجا امام (علیه السّلام) دارد میگوید، چقدر آقایی میکند ما را از این دور میکند. فحش ندهیم، سب نکنیم، شهادت باطل ندهیم، غیبت نکنیم. عوض اینها به سوی درگاه خدا برویم. عوض اینها ذکر خدا را بگوییم. میگوید خدایا تمام اینها را در من بدل بکن به «بِالْحَمْدِ لَکَ»[۱۷] حمد تو را به جا بیاورم. «وَ إِغْرَاقاً فِی الثَّنَاءِ عَلَیْکَ» اغراق بکنم، جدیّت بر ثنا کردن بر تو داشته باشم. «وَ ذَهَاباً فِی تَمْجِیدِکَ» «ذَهَاباً فِی تَمْجِیدِکَ» یعنی چه؟ میگوید: «ذَهَبَ … سَارَ وَ مَضى»[۱۸] ذهب یعنی رفت. «ثُمَّ استُعِیرَ للإستِغراقِ … کَأنَّهُ سَارَ فِیه وَ مَضى وَ لَم یَقِف» استعاره برای کسی شده است که در یک کاری وارد بشود، کاملاً وارد بشود، مثل اینکه وارد آن کار شده است و دیگر نمیخواهد برگردد. «وَ ذَهَاباً فِی تَمْجِیدِکَ وَ شُکْراً لِنِعْمَتِکَ،»[۱۹] اینها را بدل بکن که من شکر نعمت تو را داشته باشم، عوض اینکه غیبت بکنم. غیبت را هم به یاد من بیندازید جلسهی آینده میخواهم یک چیزی در این رابطه بگویم. «وَ اعْتِرَافاً بِإِحْسَانِکَ» خدایا عوض اینها اعتراف به احسان تو بکنم. «وَ إِحْصَاءً لِمِنَنِکَ» متوجّه این نعمتهای تو باشم.
عوض آروزهای بیفایده، گمانهای بیمبنا، حسد، فحش، هجر، شتم عرض، شهادت باطل، غیبت، سبّ حاضر، به جای همهی اینها ما ذکر خدا را داشته باشیم غرق در خدا بشویم، فانی در او بشویم، مکارم یاد بگیریم.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۹۶٫
[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۳۶۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۶٫
[۴]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۳۶۹٫
[۵]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۱، ص ۱۸۳٫
[۶]– الکافی، ج ۲، ص ۵۵٫
[۷]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۳۷۱٫
[۸]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۶٫
[۹]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۳۷۲٫
[۱۰]– نهج البلاغه، ص ۳۲۳٫
[۱۱]– الصحیفه السّجادیّه، ص ۹۶٫
[۱۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۳۷۲٫
[۱۳]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص۳۷۳٫
[۱۴]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۶٫
[۱۵]– سورهی حجر، آیه ۹٫
[۱۶]– ریاض الأبرار فی مناقب الأئمه الأطهار، ج ۲، ص ۱۴۹٫
[۱۷]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۶٫
[۱۸]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۳۷۹٫
[۱۹]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۶٫
پاسخ دهید