حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِین ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِالله العَلِیِّ الْعَظِیم».
وظایف فرزند در قبال والدین مرحوم
إنشاءالله که ماه ربیع شما مبارک باشد، عزاداریهای محرّم و صفر، زیارتها إنشاءالله قبول باشد. الحمدلله عزاداریها تمام شد ماه ربیع هم آمد. به قول یکی از علما یک بیت شعری دارد، میگوید که
«یا لَابساً ثوبَ الحِدَادِ مُحَرَّما». هم محرَّم میتوان خواند هم محرِّم. مضمون این است میگوید: «إِنزِع فَقَد وَافَ رَبِیعُ الأَوَّل»، ای کسی که لباس عزا پوشیده بودی، دیگر دربیاور ربیع الأوّل آمد. این ربیع هم ماه اهل بیت است، ماه رسول خدا، ماه اهل بیت علیهم الصّلاه و السّلام است، إنشاءالله همهی ما بهرهمند شویم.
اگر به خاطر داشته باشید، بالاخره محرّم و صفر عزاداری داشتید، خدا إنشاءالله این عزاداریها را از ما نگیرد. مرحوم امام راحل یک جملهی پر مغزی گفت که حیف است به شما نگویم. فرمودهاند: ما هر چه داریم از محرّم و صفر داریم. این را من از امام شنیدم. در این جمله دقّت کنید خیلی چیزها به دست میآورید. مقصود هم عزاداری است، هم فهم حقایق است، به شرطی که در مجالس چیزهای خوبی گفته شود، هم ارتباط با اهل بیت علیهم السّلام است و خیلی چیزهای دیگر. إنشاءالله خود شما فکر کنید. إنشاءالله که باز توفیق بودن در خدمت اهل بیت را داشته باشیم. محرّم صفرهای زیاد، ربیعهای زیاد.
دعای ۲۴ صحیفهی مبارکه راجع به والدین بود که قسمتی از این را خدمت شما عرض کردم. چون فاصله زیاد شده یک قِسم آن را تکراری عرض میکنم، إنشاءالله بعدها همهی دعا را بخوانیم. البتّه به شما گفتهام، شاید بعضی را به شما نگفته باشم، اینجا به عنوان مقدّمه چیزهایی بگویم. جوانهایی که پدر و مادر دارید خدا برای شما حفظ کند، شما را هم برای آنها حفظ کند. آنهایی هم که پدر و مادر آنها از دنیا رفته خدا رحمت کند، اینها هم یک وظایفی دارند. اینجا خدمت شما عرض میکنم پدر و مادری که از دنیا رفتهاند نه این است که اینها نعوذ بالله از عالم هستی خارج شدهاند، نه، هستند. هستند، میشود ارتباط برقرار کرد و خیلی هم بیدارتر از وقتی که اینجا بودند هستند.
از حضرت باقر علیه السّلام روایت نقل میکند: «إِنَّ الْعَبْدَ لَیَکُونُ بَارّاً بِوَالِدَیْهِ فِی حَیَاتِهِمَا»،[۱] یک بندهای ممکن است خیلی نیکوکار نسبت به والدین خود در زمان حیات آنها باشد، در حالت زنده بودن آنها. «ثُمَّ یَمُوتَانِ»، سپس این پدر و مادر از دنیا میروند. «فَلَا یَقْضِی عَنْهُمَا دَیْنَهُمَا»، یک دِینی داشتند و میتوانست برود بپردازد، ولی این کار را نمیکند. «وَ لَا یَسْتَغْفِرُ لَهُمَا»، یک آمرزشی هم برای آنها نمیطلبد. «فَیَکْتُبُهُ اللَّهُ عَاقّاً»، خدا این را عاق مینویسد. خوب بود، بعد از مرگ این کار را انجام داده است.
برعکس، «وَ إِنَّهُ لَیَکُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِی حَیَاتِهِمَا»، حضرت باقر سلام الله علیه میفرماید: ممکن است او در زمان حیات والدین، در زمان زنده بودن والدین عاق شده، خیلی فرزند خوبی نبوده است. امّا وقتی که مرحوم شدند «فَإِذَا مَاتَا»، وقتی پدر و مادر مردند، «قَضَى دَیْنَهُمَا»، رفته دِین آنها را داده، حلالیّت گرفته است. «وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا»، برای آنها آمرزش طلبیده است. «فَیَکْتُبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَارّاً»، خدا او را نیکوکار مینویسد. اصلاً راه بسته نشده، راه وجود دارد، این یک مطلب.
وظایف فرزند در زمان حیات والدین
مطلب دیگر را از شهید اوّل رضوان الله علیه برای شما بگویم، خاطر مبارک شما باشد. وقتی که در اصطلاح علما به طور مطلق شهید بگویند، «قَال شَهید» بگویند، مقصود شهید اوّل است. اگر او را نگویند قید میآورند، شهید ثانی میگویند. «قَالَ شِیخُنَا الشَّهید مُحَمَّدِ بنِ مَکّی»،[۲] شیخ شهید فرمودهاند که بر بچّهها چند چیز است که نسبت به پدر و مادر واجب است و پدر و مادر اختیار دارند. یکی «تَحرِیمُ السَّفَرِ المُبَاح بِغَیرِ إِذنِهِمَا»، میگوید سفر مباح است، اصلاً هیچ مانعی نیست که برود تفریح کند، امّا بدون اذن پدر و مادر حرام میشود. بالاخره مادر است، پدر است، نگران میشوند، اتّفاقی نمیافتد شما پا روی نفس امّاره بگذارید نروید. نگوید همه رفتهاند، دوستان رفتهاند، خوش میگذرد. نه، نمیخواهد بروید، والدین ناراحت میشوند. من بچّههایی را سراغ دارم که گفتند ما یک جای خوبی میرویم، مادر هم باور کرد. بعد معلوم شد که بالای کوه رفته بودند و جاهای خیلی خطرناکی بوده، اصلاً معقول نبوده است.
«وَ کَذَا السَّفَرِ المَندوب»، جالب این است حتّی سفر مستحبّی. تعارف نداریم، سفر مستحبّی میخواهد برود، زیارت هم میخواهید بروید باید از اینها اجازه بگیرید. پدر و مادر خیلی مهم هستند، خدا در قرآن ذکر پدر و مادر را از توحید جدا نکرده: «وَ قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»،[۳] ببینید در کنار توحید مدام اینها ذکر شدهاند، خیلی مهم است. ممکن است یک بار اشتباه کنند حرف ناراحت کننده هم بگویند، یک چیزی هم بگویند، امّا شما نباید آنها را محاجّه کنید، باید تا آخر ساکت باشید.
میگوید: «وَ قِیلَ یَجوزُ سَفَرِ التِّجَارَه وَ طَلَبُ العِلم»،[۴] سفر تجارت و طلب علم بدون اذن آنها گفته شده جایز است. «إِذَا لَم یُمکِن إِستِیفَاءُ التِّجَارَهِ وَ العِلم فِی بَلَدِهِمَا»، وقتی که در شهر آنها تجارت خوب و طلب علم کامل نباشد. اگر نباشد عیبی ندارد، میخواهد روزی بخورد. امّا اگر بود، آنجا هم یک استادی بود که بتواند درس بخواند، دانشگاهی، حوزهای بود. امّا یک وقت نیست، اگر نیست به جای دیگری برو.
میگوید: «الثَّانی قَالَ بَعضُهُم یَجِبُ طَاعَتَهُمَا فِی فِعلٍ وَ إِن کَانَ شُبهَهً»، میگوید اطاعت پدر و مادر در هر کاری واجب است ولو شبهه باشد. چطور؟ مثلاً یک نفر هست نمیدانم مال او چطور است، یقین باشد نه، یک وقت یقیناً حرام است پدر و مادر هم بگویند بخور انسان اطاعت نمیکند. ولی یک وقت شبهه است، میگویند یک چیزهایی هست. من دیدهام در خانوادهها این بدبختیها وجود دارد، این جوانان مقدّسنما که زن میگیرند، مخصوصاً احساس کنند این خانم باردار شده، دست و پای آنها میلرزد! میگویند مال دایی او خیلی معلوم نیست حلال باشد، از این طرف هم مادر بیتابی میکند، میگوید دایی تو منتظر است، ما را دعوت کردهاند. من دیدهام که عرض میکنم. میگوید نه مادر، ما آنجا نمیآییم. مادر هم میگوید نه، باید بیایید. این بچّه نمیفهمد که این شبهه است، یقین نیست، مادر را اینطور اذیّت کردن خیلی بدتر است. میخواهد بچّهی او صالح شود، با این کارها بچّه صالح نمیشود. مادر را اینطور اذیّت کنید خدای ناکرده بچّه فردا طور دیگری میشود. به خدا بسپار ببین خدا چه میخواهد، از پیش خود دین نسازیم، برای خود مجتهد نشویم. اگر یقین باشد نمیگوییم، حرام است، پدر و مادر بگویند هم مال حرام است.
امّا «وَ إِن کَانَ شُبهَهً»، شبهه است، میگوید بخور برای دایی تو است، برای عموی تو است، عیبی ندارد. «فَلَو أَمَرَاهُ بِالأَکلِ مَعَهُمَا مِن مَالٍ یَعتَقِدُهُ شُبهَهً أَکَلَ»، میگوید اگر آنها امر کنند بخورد. چرا؟ «لِأَنَّ طَاعَتَهُمَا وَاجِبَه»، اطاعت پدر و مادر واجب است، «وَ تَرکُ الشُّبهَهِ مُستَحَبَّه»، ترک شبهه مستحب است. اگر یقین بود حرام است… مرتبهی سوم است که عرض میکنم چون میگویند فلانی گفت مال حرام بخورید! نه، اگر یقین کنید نخورید، امّا وقتی یقین نیست، پدر و مادر هم امر میکنند، امر آنها واجب است اجتناب از شبهه مستحب است. اینجا شما باید میل کنید.
میگوید: «لَو دَعَوَاهُ إِلَى فِعلٍ»، اگر برای کاری او را دعوت کردند. مثلاً گفتند پسر جان بیا سر این میز را بگیر یا بگویند این تلفنها را بزن، به او امری کردند. چه میشود؟ میگوید: «وَ قَد حَضَرَتِ الصَّلَاه»، در حالی که وقت نماز شده است. چه کند؟ بگوید نه پدر، نه مادر، نمیتوانم؟ نه، ما چنین دینی نداریم. درست است وقت فضیلت خوب است، ولی انسان پدر و مادر را تحقیر نمیکند. میگوید بیا سر این میز را بگیر چَشم بگوید. میفرماید که «فَلِیُؤَخِّرُ الصَّلَاهَ وَ لِیُطِعهُمَا»، نماز را به تأخیر بینداز و از آنها اطاعت کن. نه اینکه به تأخیر بیندازی نماز قضا شود، پنج دقیقه، ۱۰ دقیقه از اذان بگذرد عیبی ندارد، بروید از آنها اطاعت کنید.
«الرَّابِع هَل لَهُمَا مَنعُهُ مِنَ الصَّلاهِ جَمَاعَهً»، آیا پدر و مادر میتوانند فرزند را از نماز جماعت منع کنند؟ میفرماید که «الأَقرَبُ أَنَّهُ لَیسَ لَهُمَا مَنعُهُ مُطلَقاً»، مطلقاً پدر و مادر نمیتوانند بچّه را از نماز جماعت منع کنند، میتوانند در یک جاهایی منع کنند. میخواهد به مسجد نزدیک خانهی خود برای نماز جماعت برود، اجازه بگیرد برود. امّا یک وقتهایی است که میگوید: «کَالسَّعیِ فِی ظُلمَهِ اللَّیل إِلَى العِشَاء وَ الصُّبح»، یک وقت تاریک است میخواهد برود نماز عشاء بخواند، کوچهها تاریک است سگهای ولگرد هستند. چنین محلّههایی داریم، یک جاهایی داریم که چیزهای بد دیگری وجود دارد. میگوید صبح است تاریک است یا برای نماز عشاء میخواهد برود تاریک است، اینطور جاها میتوانند منع کنند که نرود، بگویند نرو، در خانه بخوانی بهتر است.
شرایط پذیرش منع والدین از جهاد
میگوید: «الخَامِسُ لَهُمَا مَنعُهُ مِنَ الجِهَادِ مَعَ عَدَمِ التَّعیین». میگوید پدر و مادر حق دارند حتّی فرزند را از جهاد منع کنند. چه زمانی؟ «مَعَ عَدَمِ التَّعیین»، وقتی که وجوب عینی نباشد. یک وقت واجب عینی است، اگر این ۱۰ نفر نروند کشور صدمه میبیند، این ۱۰۰ نفر نروند اتّفاقی میافتد، به این واجب عینی میگویند. امّا یک وقت واجب کفایی است، ۱۰۰ نفر، ۲۰۰ نفر رفتند این شخص برود یا نرود خیلی مهم نیست. اگر واجب کفایی باشد حق دارند بچّه را از جهاد منع کنند. دقّت بفرمایید در صورتی که وجوب عینی نباشد، «مَعَ عَدَمِ التَّعیین».
«لِمَا صَحَّ»، میگوید به خاطر آن حدیث صحیحی که «أَنَّ رَجُلاً قَالَ یَا رَسولَ اللّه أُبَایِعُکَ عَلَى الهِجرَهِ وَ الجِهَاد»، یک مردی آمد گفت: یا رسول الله، من با تو بیعت میکنم بر جهاد و هجرت. یعنی این بیعتی که میکنم هر وقت جهاد لازم بود خواهم رفت. پیغمبر رحمت فرمود: «هَل مِن وَالِدَیکَ أَحَد»، الله اکبر از این دین عظیم! آیا یکی از پدر یا مادر تو هستند؟ «قَالَ نَعَم کِلَاهُمَا»، یا رسول الله هر دو نفر آنها هستند. «قَالَ أََفَتَبتَغِی الأَجرَ مِنَ اللّه»، دنبال اجر هستی؟ میخواهی از خدا مزد بگیری؟ «قَالَ نَعَم»، گفت: بله. «قَالَ فَأَرجِع إِلَى وَالِدَیکَ فَأَحسِن صُحبَتَهُمَا»، به سوی آنها برگرد، نمیخواهد بروی، با آنها نیکو مصاحبت کن.
باز روایت داریم که در زمان پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله یک جنگی بود، آنجا واجب کفایی بود، یک عدّهی زیادی رفته بودند. یک نفر بود مادر و پدر او خیلی ناراحت بودند، حضرت فرمود: به خانهی خود برگرد، قسم به خدایی که من را به حق مبعوث کرده یک ۲۴ ساعت با آنها باشی از یک سال جهاد بالاتر است. شما جوانان اینها را بدانید. پدر و مادر یک چیزهایی میگویند جوان در مقابل آن اجتهاد میکند، میگوید ایشان گفتند ولی… گاهی وقتها پدر و مادر را نسبت به نادانی هم میدهند! میگوید ببخشید مادر جان شما نمیدانید، پدر جان شما اگر اینجا صحبت نکنید بهتر است! حقّ پدر و مادر خیلی مهم است.
یک حکایت برای شما بگویم. مرحوم آقای محدّث زاده پسر شیخ عبّاس قمّی، فکر کنم ایشان گفته باشد. شیخ عبّاس کتابی به نام منازل الآخره داشته، چاپ شده، کوچک است، جیبی است. یک کتاب نازنین و نفیسی است. نوشتههای شیخ عبّاس همه جالب هستند، این بزرگوار یک کتاب باری به هر جهت ننوشته، تمام آنها زیبا است. خدا روح او را شاد کند. در قم نمیدانم شما دیدهاید یا نه، وقتی نماز مغرب و عشاء است زیلوها را پهن میکنند، هنوز وقت اذان نشده در این زمان کوتاه یک مسئلهگو میآمد مسئله میگفت تا وقتی که اذان بشود. خیلی کار خوبی بود چند مسئلهی فقهی میگفت مردم یاد میگرفتند تا وقتی اذان شود. پدر شیخ عبّاس اهل علم نبوده، مثل اینکه نانوایی سنگکی در قم داشت، فکر کنم آن مغازه در خیابان ارم مدّتها بود، یعنی بعد از اینکه پدر شیخ عبّاس هم مرحوم شده بود شاید دست کسانی بوده است. فکر کنم در خیابان ارم قم تا یک وقتهایی هم آن مغازه بوده، بعداً خراب شد یا پاساژ شد نمیدانم.
خلاصه پدر ایشان اهل علم نبود، ولی مرد صالحی بود، نماز میرفته شیخ حسین مسئلهگو هم منازل الآخره را در دست میگرفت برای مردم میخواند. یک روز پدر ایشان آمد و گفت: -شیخ عبّاس- جای تو خالی! این شیخ حسین مسئلهگو منازل الآخره به آنجا میآورد میخواند، تو هم بیا بنشین و گوش بده بفهم که چه میگوید. ایشان گفت: دعا کنید إنشاءالله بفهمم. بعد از آن ۲۰ سال، ۳۰ سال پدر ایشان زنده بود، هرگز به پدر خود نگفته بود من آن کتاب را نوشته بودم. میگفت مبادا بگویم که این پیرمرد خجالت بکشد. اینطور مواظب بودند، با این مواظبتها بود که به درجات عالیه میرسیدند. به خدا اگر به پدر یا به مادر خشونت نشان بدهید هیچ عملی از شما پذیرفته نیست، پس در مقابل اینها صبور باشیم.
ارجحیّت پدر و مادر بر انجام اعمال مستحب
شیخ شهید میفرماید: «قَالَ بَعضُ العُلَمَاء»، بعضی علماء گفتهاند، «لَو دَعَوَاهُ فِی صَلَاهِ نَافِلَهٍ قَطَعَهَا». نماز واجب نه، نماز نافله، نماز مستحب میخواند اگر او را صدا کردند نماز را قطع کند. این دین دینِ عقل است، مادر به شما نیاز دارد، این دو رکعت را بعداً هم میتوانی بخوانی. این دین عقل است، دین مقدّس نمایی نیست، حیف که ما قدر دین را نمیدانیم. خیلی حرفها هست که نمیتوانم بگویم.
بعد میفرماید: «التاسع»،[۵] نهم، «تَرکُ الصُّومِ نَدباً»، روزهی مستحبّی را ترک کند، «إِلَّا بِإِذنِ الأَب»، مگر به اذن پدر. اگر پسر نذر کند مالی را بخواهد بدهد یا نمازی به جا بیاورد یا کاری انجام بدهد، به پدر بگوید این نذر من را حل کن، پدر که بگوید حل کردم تمام میشود، از گردن او ساقط میشود. پدر بگوید حل شده تمام میشود.
بنده یک وقت نذرهایی میکردم درمانده میشدم، به مرحوم پدر میگفتم مذاق من را میدانست، میگفت: حل شد، برو. بعد از فوت ایشان از این نذرها کردم گفتم خدایا چه کنم؟ مادر هم میشود یا نه؟ خدا رحمت کند، رأی مرحوم آیت الله العظمی آقای اراکی این بود که مادر هم میتواند حل کند. اینجا میگوید: «تَرکُ الصُّومِ نَدباً إِلَّا بِإِذنِ الأَب»، روزهی مستحبّی را ترک کند، نگیرد، مگر به اذن پدر. «وَ لَم أَقِف عَلَى نَصِّ فِی الأُمّ»، میگوید در مورد مادر من چیزی ندیدم. ولی آقای اراکی میفرمودند: اگر مادر هم بگوید حل میشود. قدر مادرها را بدانید، به هر جهت، یکی هم به جهت این چیزها.
تا اینجا کافی است، از متن دعا چند سطر برای شما بخوانیم. «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَهَابُهُمَا»،[۶] اینها را گفتهام، این اضافهها را گفتم که برای این درس بود، چون فاصله افتاده باز هم میگویم. «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَهَابُهُمَا هَیْبَهَ السُّلْطَانِ الْعَسُوف». امام سجّاد سلام الله علیه و روحی له الفداه اینها را برای ما میگوید، تمام صحیفه برای ما است، اینکه ما یک چیزی یاد بگیریم، ای بسا اصلاً زبان حال ما است منتها امام معصوم فرموده است.
دعای امام سجّاد علیه السّلام برای والدین
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَهَابُهُمَا هَیْبَهَ السُّلْطَانِ الْعَسُوف»، خدایا به من کمک کن که هیبت یک سلطان مقتدر که انسان از سَطوَت او، ظلم او در امان نیست… میترسد، سلطان عسوف یعنی ظلوم. خدایا به من کمک کن از پدر و مادر خود هیبت سلطان مقتدر عسوف را ببرم. «وَ أَبَرُّهُمَا بِرَّ الْأُمِّ الرَّءُوفِ»، آنچنان که مادر مهربان به فرزند خود نیکی میکند نیکی کنم. «وَ اجْعَلْ طَاعَتِی لِوَالِدَی». دقّت بفرمایید این خیلی مهم است، از خدا میخواهد. یک وقت انسان میگوید مادر او مریض است، یا خدای ناکرده پدر او مریض است، گاهی وقتها نظیر این را دیدهام یک بچّه به عهده گرفته در یک ساعتی برود دواهای پدر یا مادر را بدهد. میگوید رفتم دوای حاجی را دادم، متکای او را هم درست کردم، خوابید راحت شدم، حالا آمده با دوستان خود صحبت کند. میگوید کاری کن این برای من ثقیل نباشد رفتم این کار را انجام دادم بگویم دیگر راحت شدم. این کار خدا است، کار قلب است.
میگوید: «وَ اجْعَلْ طَاعَتِی»، از خدا میخواهد، «وَ اجْعَلْ طَاعَتِی لِوَالِدَیَّ وَ بِرِّی بِهِمَا أَقَرَّ لِعَیْنِی مِنْ رَقْدَهِ الْوَسْنَانِ وَ أَثْلَجَ لِصَدْرِی مِنْ شَرْبَهِ الظَّمْآن»، پروردگارا کاری انجام بده این خدمتهایی که من انجام میدهم آن چُرتی که برای انسان خسته میآید… از راه رسیده، خیلی خسته، افتاده، دارد به خواب میرود، این خیلی شیرین است. کسی برود او را صدا کند شاید اصلاً متوجّه نشود چه میگوید. یا مجبور شود بلند شود. «رَقْدَهِ الْوَسْنَانِ»، آن اوّلین چرتی که خسته درمییابد، از این برای من شیرینتر باشد. برای من گواراتر باشد از شربت خنکی که یک انسان تشنه دارد میخورد، شروع کرده میخواهد بخورد. اگر وسط خوردن او را صدا کنند و از او بگیرند چطور میشود؟ میگوید کاری انجام بده خدمت به والدین برای من از آن دو مورد شیرینتر باشد.
«حَتَّى أُوثِرَ عَلَى هَوَایَ هَوَاهُمَا»، میگوید طوری باشد من خواستهی آنها را، هوای آنها را بر هوای خود مقدّم بدارم. «وَ أُقَدِّمَ عَلَى رِضَایَ رِضَاهُمَا»، رضای آنها را بر رضای خود مقدّم بدارم. «وَ أَسْتَکْثِرَ بِرَّهُمَا بِی وَ إِنْ قَلَّ»، اینجا توجّه بفرمایید. من یک وقت دیدهام بچّهها برای پدر و مادر پروندهسازی میکنند، دیدهام که این را عرض میکنم، صبح تا شب گفتگو. به یاد داری در سال فلان… من نمیگویم انسان تاریخ نگه ندارد، میخواهم حاشیه بگویم، بعضی تاریخ نگه داشتنها برای بدجنسی است. عیبی ندارد بگویید عروسی شما در سال ۷۰ بود، ولی بعضی افراد به بعضی چیزهای جزئی تاریخ میدهند من پی بردهام که یا درست نیستند یا بدجنس هستند. میگوید حاج آقا ما به خانهی شما آمدیم، مهر ۷۳ بود، مگر چیست؟ کار خیلی مهمّی انجام دادهای؟ این تاریخها گاهی وقتها برای بدجنسی است، گاهی وقتها برای درست نبودن است. بعضی وقتها هم معقول است. برای هر چیزی تاریخ بگذارد.
مهر ۷۳، ۲۳ مهر هم بود، مدام میگوید و میخندد! یعنی من خیلی آدم مهمّی هستم که به یاد دارم! این برای بدجنسی است، برای درست نبودن است. الآن در روانشناسی مطرح شده نابغگی، نبوغ یک بحث است، دیوانگی یک بحث دیگری است. ما یک عدّه نابغه داریم یک عدّه نابغهنما داریم، تشخیص آن بسیار مشکل است. فکر کردید هر کس یک چیزهایی را از حفظ گفت نابغه میشود؟ نه، اینطور نیست. منتها روانشناسها جرأت نمیکنند بگویند. من یک جا اینها را گفتم یک روانشناس بود خیلی خوشحال شد، گفت: حاج آقا ما هم میخواهیم اینها را بگوییم. جرأت نمیکرد بگوید. تشخیص دیوانه از نابغه خیلی سخت است. ایشان ۱۰۰ بیت از مولوی حفظ است، اینقدر هم از خیّام حفظ است، باشد، بله، امّا باید ببینیم قضیّه چیست. اینکه دلیل نمیشود. خیلی حرفها است که نمیشود گفت.
گاهی وقتها بعضی بچّهها برای پدر و مادر پروندهسازی میکنند، من دیدهام. میگوید شما اگر آن سال پول میدادید من آن دستگاه را میخریدم الآن همهی ما در چه حالی بودیم، روزگار نداشتیم، من آمدم به شما گفتم اگر من را فلان مدرسه میگذاشتید اینقدر بدبخت نمیشدم! دختر میگفت خواستگارهای بهتری پیدا میکردم. اینقدر میگویند پدر و مادر را بیچاره میکنند! اصلاً برای آنها پرونده درست میکنند. این حرفها را نگویید، برو به جای اینها دعا کن. میگوید اگر سال فلان میگذاشتی من به انگلستان میرفتم الآن برای خودم کسی بودم! شاید تو آن موقع شرایط مناسبی نداشتی که نگذاشتند بروی. این را هم بررسی کن، ببین چطور بودی.
من دیدهام بعضی بچّهها در خانه خیلی با پدر و مادر رابطهی خوبی دارند، پدر و مادر بیاختیار به اینها مهربانی میکنند. بعضی بد اخلاق هستند متوجّه نیستند چون بد اخلاق هستند… متوجّه نیستند، میگویند شما تبعیض قائل میشوید. بعضی افراد تلفن را خیلی طولانی میکنند، طرف مقابل خسته میشود، هیچ وقت با خود فکر نکرده چون من تلفن را طولانی میکنم جواب من را نمیدهند، فقط میگوید شما که جواب نمیدهید. بروید در مورد کار خود فکر کنید، طرف مقابل را از زندگی میاندازی! تلفن باید خیلی کوتاه باشد، چیزی که میخواهی بگو و خداحافظی کن. من در بین میلیونها یک خانم دیدم، خدا او را رحمت کند، تلفنهای او ۳۰ ثانیه بود. خیلی جای تعجّب است! خدا او را رحمت کند، خیلی خانم بزرگواری بود، فامیل بود. میگفت آقا سلام، یک استخاره میخواستم. انجام میدادم میگفت به خانم بچّهها سلام برسانید، خداحافظ. تمام شد.
حالا اینکه انسان بگوید فلان قضیّه چه شد؟! کدام قضیّه؟ همان که آن شب گفتی! یک ساعت حرف میزنند، بعد میگویند تو هم که نمیفهمی! مردم کار دارند، گرفتاری دارند، اجازه بدهید به کار خود برسند. میخواهم بگویم ما یک عیوبی داریم که آن را نمیدانیم از مردم گلهمند میشویم. ببین چرا پدر و مادر به تو خیلی توجّه نمیکنند، این تبعیض نیست ببین تو چه کاری انجام دادهای. من با چشم خود دیدم یک دختری در یک خانوادهای خیلی به پدر خود توجّه میکرد، یک دختر دیگر پدر که یک ایراد میگرفت میگفت تو چقدر حرف میزنی! این دو نفر دوست داشتند احترام یکسانی داشته باشند، نمیشود.
اینها به ما نیکی کردهاند، باید قدر بدانیم، نه اینکه پرونده بسازیم. نیمه شب بیدار شده به تو شیر داده، مریض بودی تو را پیش پزشک برده، حالا پروندهسازی هم میکنی؟! میگوید اگر تو آن سال اینطور میکردی من الآن اینطور بودم. اینها حرام است، اگر واقعیّت هم دارد تو به زبان نیاور، روزگار بر پدر و مادر گذشته به روی آنها نیاور، گذشته را که نمیتوانند برگردانند.
بزرگ جلوه دادن محبّتهای والدین
خطاب جملهی آقا که من نقل میکنم، البتّه ادامه دارد. به جملهی آخر دقّت کنید. اینجا از خدا میخواهد خدایا به من کمک کن مثل هیبت سلطان عسوف از آنها هیبت ببرم، مثل مادر مهربان به آنها نیکی کنم، کاری کن که از نیکی کردن به آنها لذّت ببرم، نگویم دواهای آنها را دادم و راحت شدم. از خدا میخواهد، خدا بر هر امری قادر است. میگوید: خدایا به من کمک کن «وَ أَسْتَکْثِرَ»، ای جوانی که پرونده میسازی، ای جوانی که به پدر و مادر پیر میگویی اگر ۲۰ سال پیش، ۳۰ سال پیش این کار را کرده بودی من اینطور شده بودم ببین. «وَ أَسْتَکْثِرَ بِرَّهُمَا بِی وَ إِنْ قَلَّ»، خدایا به من کمک کن که من نیکی آنها را زیاد حساب کنم، ولو کم هم باشد.
میدانم آنطور که بعضی پدرها کارهایی انجام میدهند انجام نداده، امّا همان کم را زیاد حساب کنم، برای او پرونده نسازم. «وَ أَسْتَکْثِرَ بِرَّهُمَا بِی وَ إِنْ قَلَّ»، اگر کم باشد زیاد بشمارم، زیاد حساب کنم. امّا شیطان میگوید ببین او آن موقع زیاد به تو رسیدگی نمیکرد، الآن دواهای او را میخری -شیطان است، شیطان حاضر است- میآوری، ناز او را میکشی، غذای او را میآوری، رختخواب او را درست میکنی، او را به حمّام میبری، ولی او با تو اینطور نبود. این حرفها آمد از خود دفع کن. میگوید من نیکی آنها را زیاد حساب کنم ولو کم باشد، «وَ أَسْتَقِلَّ بِرِّی بِهِمَا وَ إِنْ کَثُرَ»، نیکی خود را به آنها کم بشمارم ولو زیاد باشد. ولو هر روز میروم دوا میخرم، غذا میبرم، ناز او را میکشم، همین را کم حساب کنم.
اینها اسراری است که باید به اینها برسیم و بدون اینها به جایی نمیرسیم. پدر من یک داستان تعریف کرد، البتّه اینها در دنیا زیاد است. مرحوم پدرم اعلی الله مقامه میگفت: کارهای خدا زیاد است ما بعضی را میبینیم. مثلاً میگوید دیروز پای من سُر خورد، اگر خدا من را نگه نمیداشت پای من شکسته بود. این را میبینیم، دیگر نمیگوییم خدا دائم تو را نگه میدارد، فقط دیروز نیست، همینطور که نشستهای حافظ تو است. اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها. همیشه حافظ تو است. ما یک مورد را میگوییم.
میگفت در تبریز یک جوانی بود چیزی نداشت، شاید در زندگی نان خالی برای او به زحمت تهیّه میشد، شاید یک پنیری گاهی وقتها به زحمت به آن اضافه میشد. میگفت او یک پدر پیری داشت، پدر او اهل علم هم بود. او مریضی کشید بعد به دوران نقاهت رسید. دوران نقاهت یک دورانی است که مریضی تمام میشود ضعف آن میماند، این هم کار خدا است که اشتهای مریض باز میشود به خاطر اینکه شکستهای گذشته جبران شود. این طبیعی است، کار خدا است.
خلاصه میگوید پسر خود را صدا کرد گفت: من گرسنه هستم. پسر فقیر شاید کمی نان خالی به زحمت، گاهی با پنیر به زحمت به دست میآورد. پسر رفت یک پرس چلوکباب عالی آورد در دامن پدر گذاشت. همانطور که نشسته بود… پدر من این را به چشم خود دیده بود. میگفت این غذا را خورد، دست خود را بلند کرد، گفت: «أَنعَمُ الله عَلَیک»، پسر جان خدا تو را نعمت باران کند. بعد از این دعا وضعی پیش آمد این پسر موفّقیّتهای زیادی به دست آورد، آبرومند بود، احسان میکرد، خانهی بزرگ به دست آورد، به این و آن خیر میرساند، اصلاً قضیّه طور دیگری شد. اصلاً با یک دعا زیر و رو شد.
«وَ أَسْتَکْثِرَ بِرَّهُمَا بِی»، کمک کن که نیکی آنها را بر خود زیاد بشمارم ولو کم باشد، نیکی خود بر پدر و مادر را کم بشمارم ولو ظاهراً زیاد باشد.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۴، ص ۴۲٫
[۲]– همان، ص ۵۲٫
[۳]– سورهی اسراء، آیه ۲۳٫
[۴]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۴، ص ۵۲٫
[۵]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۴، ص ۵۳٫
[۶]– الصحیفه السجّادیّه، ص ۱۱۶٫
پاسخ دهید