حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- دعای امام سجّاد علیه السّلام در حقّ همسایه و اولیاء
- جریان داشتن ولایت امام علیه السّلام بر همسایهها و دوستان خود
- قبولی زیارت به شرط عارف به حقّ بودن
- علّت تجلیل نسائی از امیر المؤمنین علیه السّلام
- درخواست ولایت مؤثّر برای دوستان و دوستان
- بیان عظمت صحیفهی سجّادیّه در کلام مجلسی اوّل
- درخواست موفّق شدن در اخذ آداب دینی
- امر به شیعیان برای زینت بودن برای اهل بیت علیهم السّلام
- موارد محاسن ادب در کلام امام سجّاد علیه السّلام
- دستور امام به کتمان اسرار دوستان
- معنای کلمهی مواسات
- معنای کلمهی ماعون
- نظر اسلام در مورد خیانت در امانت
- ارائه ی خدمت قبل از درخواست نیازمند
- برتری همراهی با اهل بیت علیه السّلام با فقر نسبت به غنای دوری از آنها
- شفیع قرار دادن پیامبر و اهل بیت علیهم السّلام
- فزع و درخواست از اهل بیت علیهم السّلام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ الْحِمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ اکْرَمِ الشُّفَعَاءِ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلََامُ عَلَیَّ جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قَوِّهِ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
دعای امام سجّاد علیه السّلام در حقّ همسایه و اولیاء
یک صلوات برای آن دسته از هم وطنان ما که در کشتی دار فانی را وداع گفتند، بفرستید. به دعای بیست و ششم رسیدیم. برای شما جملههایی را بگویم. «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ لِجِیرَانِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ إِذَا ذَکَرَهُمْ»[۱] یکی از دعاهای امام سجّاد علیه الصّلاه والسّلام دعا برای همسایهها و اولیای خود است که البتّه میشود گفت مطلق همسایهها هم نبوده است چون بالاخره… حالا این را برای شما توضیح نمیدهم. خود همسایه مستقلاً یک بحثی است. بله ما در نهج البلاغه هم داریم که میفرماید: رسول خدا علیه الصّلاه و السّلام اینقدر سفارش همسایه را کرد که حتّی ما فکر کردیم همسایه ارث میبرد؟ درست است ولی ببینید به شما بگویم اسلام دین عقل است؛ در همه جا یک استثنائاتی دارد و الآن در همین دعا استثنائات را خواهید دید. یک قدری بخوانم پیش برویم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» «قال صلواته و سلامه علیه: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ تَوَلَّنِی فِی جِیرَانِی وَ مَوَالِیَّ الْعَارِفِینَ بِحَقِّنَا، وَ الْمُنَابِذِینَ لِأَعْدَائِنَا بِأَفْضَلِ وَلَایَتِکَ» اینجا برای «تَوَلَّنِی» چند تا معنا گرفتند که حالا به شما عرض میکنم. ابن اثیر در نهایه گفته است که اینطور جاها یعنی من را موفّق بکن که در مورد اینها تدبیر داشته باشم و خلاصه برای اینها نافع باشم یا اینکه تفسیر کردند «أی: مُعینا وَ کَافِلاً لِمَصالِحِهِ وَ قَائماً بِامورِهِ»[۲] معین باشم، یاور باشم؛ برای دوستان خود، همسایههای خود معین و یاور باشم، ولایت داشته باشم.
جریان داشتن ولایت امام علیه السّلام بر همسایهها و دوستان خود
یک چیزی هم خدمت شما عرض بکنم که اینجا سیّد علی خان مدنی رضوان الله علیه میفرماید یک چیز خاصّی است، شما این را بشنوید خوب است، حالا إنشاءالله میرسیم آنجا عرض میکنم. میفرماید: امام علیه السّلام خواسته است آن ولایتی را که خود ایشان دارد، برای دوستان و همسایههای ایشان هم سریان داشته باشد. یعنی آثار آن ولایت برای آنها هم باشد؛ به این معنا که امام با آن ولایتی که دارد برای آنها نافع باشد، معین باشد تا آخر. امّا اینجا مسئلهای است آن این است «فِی جِیرَانِی» من را کمک بکن که در این ولایت خود نافع باشم، به خاطر ولایت خود به همسایههای خود، دوستان خود؛ «وَ مَوَالِیَّ الْعَارِفِینَ بِحَقِّنَا» آن دوستان من که عارف به حقّ ما هستند. البتّه اینجا مثلاً میتوانیم بگوییم شاید مثلاً موالی را اگر دوستان بگیریم، چون بعضی از آنها خیلی معنا دارد؛ «وَ المُرادُ بِهِ هُنُا: المُحِبّ وَ التَّابِع وَ النَّاصِر» همهی آن دوست نیست. تابع هم… میگویند: موالی و…
قبولی زیارت به شرط عارف به حقّ بودن
شما میدانید مولی هم تابع میشود، هم دوستدار میشود. شما در زیارت امام زمان علیه السّلام اینطور میخوانید: «یَا مَوْلَایَ أَنَا مَوْلَاکَ»[۳] که روزهای جمعه این را میخوانید. یعنی ای آقای من، من تابع تو هستم، معنای دوم مولا تابع میشود. «عَارِفٌ بِأُولَاکَ وَ أُخْرَاکَ» یک جا به معنای ولی و سرپرست است؛ یک جا به معنای تابع است که به معنای محبّ و ناصر است. اینجا «الْعَارِفِینَ بِحَقِّنَا»[۴] شاید اشاره باشد به اینکه صرفاً دوست داشتن کافی نباشد. حالا اینها خاندان کرم هستند، بالاخره کریم هستند. بالاتر از آن را که ما میدانیم. حتّی یک وقتی امکان دارد غیر عارف را هم به خاطر بعضی از چیزها مورد عنایت قرار بدهند. حالا ببینید اصل این است که ما عارف به حق اینها باشیم. شما در زیارتها میبینید میفرماید: قبول زیارت در وقتی است که طرف عارف به حقّ او باشند و الّا خیلیها هستند واقعاً میروند زیارت میکنند، شعرهای خیلی خوبی گفتند، امام را هم امام نمیدانند. به اصطلاح ما قربان صدقه رفتند. امّا اصل آن است که او را امام و متّصل به غیب بداند این اصل است و الّا حالا چون پسر پیغمبر بوده است، او را دوست داریم. حالا این هم ممکن است بیبهره نباشد. این خاندان خیلی بزرگ هستند یا مثلاً الآن ما داریم که واقعاً شخص در راه اینها شهید شد، حتّی معتقد به امامت اینها هم نبود.
یک داستان برای شما بگویم جالب است. این ابن حجر عسقلانی از بزرگان علمای سنّی است؛ جدّاً مرد بزرگ و مطلّعی است و خیلی کثیر التّألیف است. یعنی باور بفرمایید من میگویم اغراق نمیکنم کتب او شاید بار چند تا شتر باشد. ایشان یک کتابی به نام تقریب التّهذیب دارد. در آنجا من دیدم ایشان در حالات احمد بن شعیب نسائی مطالبی دارد. نسائی مرد بزرگی است؛ به اعتبار اینکه یکی از مؤلّفین کتب ستّهی اهل تسنّن است. اهل سنّت شش کتاب دارند، سنن نسائی یکی از کتب ستّه است. در گذشته به شما عرض کردم که مختصر اختلاف در کتب ستّه علمای تسنّن وجود دارد که این را در گذشته گفتم میگویم که تأکید بر صحّت این کتاب نسائی بشود. کمی از اینها، البتّه میگویم اینها کم هستند، تعداد آنها کم است که اینها موطّع مالک را جزء صحاح ستّه نمیدانند. پس آن موقع پنج تا میشود. پس میگویند سنن ابن ماجهی قزوینی از صحاح ستّه است. اینها خیلی کم هستند. بسیاری از آنها همین موطّع را به حال خود گذاشتند و آن را از کتب ستّه میدانند و سنن ابن ماجه را هم از ستّه نمیدانند ولی کم آنها اینطور بود که عرض کردم. امّا نسائی دیگر این حرفها نیست. نسائی قطعاً از صحاح ستّه است. جالب این است که در شرح حال او مینویسند: «وَ هُوَ أحفَظُ مِنَ البُخاری» این جامع تر، حافظتر از بخاری بوده است. امّا حالا چرا ته خط رفته است (مورد بیتوجّهی قرار گرفته است)؟ حالا دیگر بعداً باید رسیدگی بشود، اینجا جای بحث نیست. اجمال مطلب این است که سنن نسائی که انصافاً مطالب خاصّی هم دارد؛ ابن اثیر جزری همهی اینها را در ۱۲ جلد جامع الاصول فی احادیث الرّسول جمع کرده است. آن زمان فهرست خوبی هم نداشت. من در جوانی برای کار خود فهرست نوشتم. الآن دیگر چاپهای دیگر درآمده است و این حرفها نیست.
علّت تجلیل نسائی از امیر المؤمنین علیه السّلام
به شما عرض بکنم این نسائی… نسائی هم در اطراف خراسان است. اصلاً تمام این صحاح ستّه عجم هستند، هیچ کدام از اینها عرب نیستند. خدا إنشاءالله روح او را شاد بکند شهید مطهّری رضوان الله علیه که این کتابهایی که ایشان نوشته است، مکرّر نیست. جای کتب ایشان در کتابخانهی جهان خالی بوده است که نوشتند. چون دست ما میرسد میتوانیم بخوانیم، اینطور نباشید، قدردان باشید. توصیه میکنم این کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام ایشان را بخوانید. خیلی خواندنی است، انصافاً خیلی کتاب خاصّی است. به هر حال نسائی برای خراسان است. ایشان وارد شام شد، شام دیگر… شام آن زمان چه بوده است؟ دشمن اهل بیت اینطور ساخته بودند، الآن دیگر آنطور نیست؛ خیلی فرق میکند. من به آن نواحی زیاد سفر کردم خیلی با گذشته فرق دارد. اصلاً اسم امیر المؤمنین علیه السّلام میآید با اینکه دوم شخص جهان است، خلیفهی پیغمبر صلوات الله علیه، صاحب نهج البلاغه ما در مورد او چه بگوییم. اینها مثل اینکه نمیشناسند. ایشان به عنوان یکی از مؤلّفین صحاح ستّه دست به قلم برد کتابی به نام خصائص امیر المؤمنین نوشت. یعنی ویژگیهای امیر المؤمنین. کتاب بسیار نفیسی است. سابق در قاهره چاپخانهای به نام المطبعه المیمنیه بوده است -از مطابع معتبر قاهره بوده است- آنجا چاپ شده است. خیلی کتاب عجیبی است، نفیس است، کوچک هم است. اهل شام جمع شدند که چرا برای معاویه ننوشتی؟ اقوال دیگر هم وجود دارد. من خلاصهی آن را میگویم. گفت: من دیدم در این بلاد امیر المؤمنین علیه السّلام غریب است، ایشان را کمتر میشناسند؛ نوشتم. یک جز آن این است، یک جز دیگر آن را نمیگویم. جمع شدند این هم پیرمرد بوده است، دو تا قول است یکی این است که این را از شهر بیرون انداختند. آن زمان مثل الآن نبود که قدم به قدم رستوران باشد تا بروی روی صندلی بنشینی و برای تو غذا بیاورند. این حرفها نبوده است. کاروان بوده است؛ آن هم اگر راهزنان از آن نمیگرفت، اگر دزد از آنها نمیگرفت. خلاصه نسائی مؤلّف سنن وارد بیابان شد، از تشنگی و گرسنگی جان سپرد. شما ببینید چقدر نمک بحرامی. شما سنن او را معیار قرار دادید، بر این اساس عبادت میکنید، تجارت میکنید این دستمزد او است! یک قول هم این است که ایشان را خواباندند، جسم ثقیلی روی شکم او گذاشتند و ایشان جان سپرد.
حالا این را میخواهم برای شما بگویم خیلی جالب است. عبارت تقریب التّهذیب این است؛ نوشته است «وَضَع عَلیهِ شَیئاً فَاستُشهِدَ» سنیها نوشتند میگویند: جسم ثقیلی روی شکم او گذاشتند و او شهید شد. یعنی اعتراف میکنند که او شهید شد. حالا من امیر المؤمنین علیه السّلام را خیلی آقاتر از این میدانم که روز قیامت یک دستی به سر این نکشد (از او دلجویی نکند) او در راه ایشان کشته شده است. آن وقت علی شناسی ما ناقص میشود؛ اینها آیینهی خدا هستند مگر میشود؟ امّا اصل است که باید عارفاً بحقّه باشد و این مهم است والّا مثلاً بگویی: نه، امام نیست ولی من برای او میمیرم. نه اینطور نیست، نمیخواهد برای او بمیری. امامت او را قبول بکن «عارفاً بحقّه».
درخواست ولایت مؤثّر برای دوستان و دوستان
«وَ تَوَلَّنِی فِی جِیرَانِی وَ مَوَالِیَّ الْعَارِفِینَ بِحَقِّنَا»[۵] این دوستان ما، شیعیان ما که به حقّ ما عارف هستند «وَ الْمُنَابِذِینَ لِأَعْدَائِنَا» مخالفین دشمنان ما «بِأَفْضَلِ وَلَایَتِکَ» خدایا من را کاری بکن که به بهترین ولایت برای اینها مؤثّر باشم. میگوید ولایت سریان پیدا بکند خدمتی به اینها بشود. اینجا «فِی جِیرَانِی وَ مَوَالِیَّ» احتمال داده میشود که چون حضرت جیران را با این موالی با هم ذکر کرده است، همسایهها هم کسانی باشند که لااقل دشمن نباشند، مخالف نباشند؛ اینها خطرناک است. میگویم دین، دین عقل است. همسایه خوب است امّا یک وقتی هم همسایه اصلاً نمیخواهد شما به خانهی او بروید. تحت عنوان همسایه بلند بشوی بروی یا الله یا الله. الآن در این تهران یک وقتی یک همسایههایی پیدا میشود که هیچ سنخیّت با همدیگر ندارند. یکی از دوستان میگفت در یکی از این برجها -حالا نمیدانم کجا بوده است- گفت: هیئت سیار داشتیم، بچّهها داشتند وسائل را میبردند. خلاصه یکی از این ساکنین گفت: آقا چه خبر است؟ گفتیم هیئت دارد میآید. گفت: هیئت یعنی چه؟ گفتیم: هیچ چیزی در آن موعظه میکنند، مرثیه میخوانند. گفت: یعنی چه؟ او اصلاً نمیدانست هیئت یعنی چه. حالا چیزهای دیگری هم وجود دارد که رها بکنید این را نمیگویم. گفتم اسلام دین عقل است. الآن امام علیه السّلام این دوستان و همسایههای خود را دعا میکند که البتّه دقّت بفرمایید خیلی زیبا است. إنشاءالله ما قدردان این صحیفهی سجّادیّه باشیم و الله سر تاسر این نور است.
بیان عظمت صحیفهی سجّادیّه در کلام مجلسی اوّل
حکایت مجلسی اوّل را برای شما بگویم. مجلسی اوّل، پدر علّامهی مجلسی -محمّد تقی مجلسی- میفرماید: آن زمان در اصفهان صحیفه نبود. میگوید: امام زمان علیه السّلام را در خواب دیدم. عرض کردم آقا یک کتابی معرّفی فرمایید، من آن را بخوانم، سعادت دارین داشته باشم؟ ایشان فرمودند: برو فلان جا -یک جایی را نشان دادند- آنجا یک کتابی است، بردار. میگوید: آمدم بیرون دیدم که –شاید اینطور باشد- یک نفر به نام حسن آقا در اصفهان بوده است، لقب او هم تاج بوده است. به من گفت: آقای مجلسی یک تعاد کتاب در داخل خانهی ما است، وقف است، منتها یک عدّه به شرایط وقف عمل نمیکنند، شاید إنشاءالله تو عمل بکنی بیا برویم آنها را ببین. دیدم با همان آدرسی که امام زمان علیه السّلام داده منطبق میشود. رفتم باز کردم دیدم صحیفهی سجّادیّه است. میگوید: شروع به گریه کردن کردم. دیدم حوالهی آقا است. میگوید بعد از آن ما این را استنساخ کردیم، دادم استنساخ کردند و نسخ صحیفهی سجّادیّه در اصفهان زیاد شد، این نور است. اینجا دارد دوستان یا همسایههای خود را دعا میکند که ضمناً دوستان او هم هستند یا حالا لااقل مخالف نیستند؛ همه را دعا میکند. «وَ وَفِّقْهُمْ لِإِقَامَهِ سُنَّتِکَ» خدایا اینها را موفّق بکن که سنن تو را اقامه بکنند. اصلاً دستورهای تو را اقامه بکنند؛ نه اینکه اگر یک وقت چیزی شد… در گذشته به شما گفتم یک ضرب المثلهایی را ما آمدیم جایگزین قرآن کردیم، حدیث کردیم، به شما زیاد گفتم من دیدم شخص نه سال با خواهر خود صحبت نکرده است. این مگر شوخی است خواهر هستند. آقا دل ایشان شکسته است. میگوید: او را رها بکن بگذار آدم بشود. آقا صلهی رحم چه میشود؟ میگوید: بزرگی گفتند، کوچکی گفتند. هیچ چیزی یک مثل اینجا آمد تمام گفتههای پیغمبر را به آن طرف برد. این نشد، ما مقیّد باشیم، سنن را اقامه بکنیم.
درخواست موفّق شدن در اخذ آداب دینی
«وَ وَفِّقْهُمْ لِإِقَامَهِ سُنَّتِکَ وَ الْأَخْذِ بِمَحَاسِنِ أَدَبِکَ» خدایا آن ادبهای زیبایی را که برای بندگان مقرّر داشتی موفّق کن که اینها آنها را اخذ بکنند. شریعت ما یک ادبهایی دارد، آدابی دارد، ما این ادبها را اخذ بکنیم. حالا یک چیزی اینجا خدمت شما بگویم. سیّد علی خان اینجا یک نظری دارد. میگوید:… الآن شما عبارتها را نگاه بکنید «وَ وَفِّقْهُمْ لِإِقَامَهِ سُنَّتِکَ» ایشان میگوید: نسخهها «وَفِّقْهُمْ» است. امّا بعضی از نسخهها است که «وَ وَفِّقنی لاقامه سنتک» میگوید: حالا چه کار بکنیم. اغلب نسخهها «وَفِّقْهُمْ» است. میگوید یک نسخه است که گفته است: «وَفِّقنی» بوده است. در حالت جملههای بعدی نشان میدهد که نه، هر دوی آنها صحیح است. یعنی میشود این جملهها از قول امام باشد. خدایا من را موفّق به سنن خود بکن، همانطور که در جاهای دیگر وجود دارد که گفتیم برای یاد دادن به ما است. امّا حالا ما الآن اینجا خیلی یقین نداریم چون غالب نسخ «وَفِّقْهُمْ» است.
سیّد علی خان میفرماید: یک نسخه «وَفِّقنی» است که آن را هم میگویند: عهده علی الرّاوی. چند تا چیز است که امام علیه السّلام دوست دارد که دوستان او اینها را داشته باشند. «وَفِّقْهُمْ لِإِقَامَهِ سُنَّتِکَ» خدایا موفّق بدار اینها سنّت تو را اقامه بکنند. «وَ الْأَخْذِ بِمَحَاسِنِ أَدَبِکَ» این ادبهای زیبایی که در اسلام است. ببینید کمک بکنید ادبهای زیبا را این شیعیان من یاد بگیرند.
امر به شیعیان برای زینت بودن برای اهل بیت علیهم السّلام
علّامهی امینی رضوان الله علیه وقتی کتاب الغدیر را مینوشت، علمای سنّی و غیر سنّی عمدتاً سنّی حتّی در میان آنها مسیحی هم بوده است چیزهای دیگر هم بوده است تقریظ برای ایشان مینوشتند که تقریظهای الغدیر را بنده در زمان امام رضوان الله علیه یک بار همه را از سیمای جمهوری اسلامی خواندم، یک بار هم همه را از صدا. تا به حال تمام تقریظها را دو بار خواندم. در ایام جوانی چنان که افتد و دانی. آن زمان یک عدّه مخالف بودند، میگفتند: نمیتوانی بخوانی؛ پخش نمیکنند، بدبین بودند. گفتم: حالا خواهید دید. اتّفاقاً هم از صدا و هم از سیما پخش هم شد. چیزهای عجیبی در آنجا وجود دارد. یک اتّفاق افتاده بود اینکه یک عالم سنی -این را گوش بدهید جالب است- در نجف اشرف دوستی از شیعیان داشت. یک نامه به او مینویسد. میگوید: من این علّامهی امینی شما را شناختم، کتاب او را هم خواندم، چه کتاب نفیسی است، چقدر زحمت کشیده است، خیلی کتاب را تعریف کرده است. علّامهی امینی به آن شیعه گفته است که بده این نامهی دوست سنی شما را ما چاپ بکنیم، ما تقریظها را هم چاپ میکنیم. عالم سنی میگوید: من از او اجازه ندارم. علّامهی امینی میگوید: ایشان اگر راضی نبود، این را اصلاً در دست تو قرار نمیداد. پس راضی است که در دست تو قرار داده است. در عین حال میگوید: بگذار از او اجازه بگیرم. به آن عالم سنی میگوید: قضیه اینطور شد. گفت: اتّفاقاً امینی درست گفته است، اگر من راضی نبودم این نامه را در دست تو قرار نمیدادم. امّا مرحبا به امام صادق علیه السّلام که مثل شما را تربیت کرد. این را یک عالم سنی گفته است. فرمودند: «کُونُوا لَنَا زَیْناً»[۶] برای ما زینت باشید؛ «وَ لَا تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً» برای ما سرشکست نباشید. فردا بیایند بگویند: شیعیان اینطور هستند و چنین هستند و چنان هستند.
موارد محاسن ادب در کلام امام سجّاد علیه السّلام
«وَ الْأَخْذِ بِمَحَاسِنِ أَدَبِکَ»[۷] این محاسن ادب چیست که این را یاد بگیرم؟ «فِی إِرْفَاقِ ضَعِیفِهِمْ» در این همسایهها و دوستان و شیعیان ببینند چه کسی ضعیف است، بروند به او یاری برسانند. «وَ سَدِّ خَلَّتِهِمْ» بروند فقر… خلّت اینجا به معنای فقر و خساست است. خلّت هم یعنی اصلاح کردن فقر. یعنی اگر فقیر هستند، بروند به آنها رسیدگی بکنم. این فقر را برطرف بکنم. «و وَ عِیَادَهِ مَرِیضِهِمْ» مریضهای این همسایهها و دوستان را بروند عیادت بکنند؛ عیادت نه اینکه مزاحمت درست بکنند. فقط حال او را بپرسند و بلند بشوند که میگویند: آدم در عیادت مریض نباید زیاد بنشیند. عبید زاکانی نوشته است: یک نفر به عیادت یک مریض رفت، خلاصه خیلی نشست. بعد به مریض گفت: تو ناراحت که نیستی؟ گفت: نه فقط یک کسانی میآیند زیاد مینشینند ولی این شخص به قول خود ما اینقدر دوزاریش کج بود که نفهمید گفت: میخواهی بروم در را ببندم؟ گفت: بله، ببندد ولی از بیرون ببندد. یعنی خود تو هم برو. بعضی وقتها تحت عنوان عیادت مریض… یک وقتی من یک آدمهایی را دیدم ببخشید من تعبیر میگویم لوس میشوند میگویند: حالا ما آمدیم سری به تو بزنیم یک نان حلالی هم بخوریم. تو را به خدا برو نان حلال را در خانهی خود بخور. یکی نصف شب آمد در خانهی یک نفر را زد گفت: چه شده است؟ گفت: من پسر خواهر خدا هستم. در را باز بکن. گفت: مسجد آقا دایی نزدیک است.
«وَ عِیَادَهِ مَرِیضِهِمْ»[۸] محاسن ادب این چیزها است. مریض را عبادت بکنیم. «وَ هِدَایَهِ مُسْتَرْشِدِهِمْ» آن کسانی که با مشورت دارند… مسترشد یعنی کسی که خواهان رشد است، خواهان راه صحیح است. رشد یعنی طریق صحیح، یعنی هدایت. آمده است میگوید با تو یک کاری دارم، میخواهم راه صحیح را به من نشان بدهی. او را هدایت بکنید، از سر وا نکنید. «وَ مُنَاصَحَهِ مُسْتَشِیرِهِمْ» اینها که با تو مشورت میکنند، برای آنها هم خیرخواهی بکنند. مناصحت یعنی خیرخواهی. «وَ تَعَهُّدِ قَادِمِهِمْ» اینها که از مسافرت میآیند از همسایهها و دوستان خوب است آدم برود آنها را… قادم یعنی آن کسانی که از سفر میآیند، بروند آنها را ببیند. بگویید: خسته نباشید، خوش گذشت. مختصر و مفید بگویید و بیایید.
دستور امام به کتمان اسرار دوستان
«وَ کِتْمَانِ أَسْرَارِهِمْ» این دوستان اسرار همدیگر را بپوشانند. الآن نگاه بکنید اصلاً نقل مجالس و محافل ما اسرار مردم است. او هم مثل تو شیعهی امیر المؤمنین علیه السّلام است. حالا چرا سرّ او را میآیی میگویی؟ به خدا بسیار زشت است. اصلاً میگوید: خوب چه خبر؟ میگوید: بله زندگی به هم خورد و الله اعلم و بنده شناس خدا است و از این حرفها که زیاد به شما گفتم. «وَ کِتْمَانِ أَسْرَارِهِمْ وَ سَتْرِ عَوْرَاتِهِمْ» پوشیدن عورات اینها. این چیست؟ این را میخواهم یک توضیحی برای شما بدهم. یک داستان یادگاری هم برای شما دارم، شما که الحمدالله خوب هستید، اهل فضل هستید. گفتن بعضی از چیزها برای شما اشکال ندارد. اوّلاً که دقّت بفرمایید عورت در زبان عربی به هر چیزی که پوشیده میشود گفته میشود. شما برای اینکه دیگر یقین بکنید من إنشاءالله درست میگویم، اینجا نگاه بکنید «وَ العُورات بِسُکونِ الوَاو لِلتَّخفیفِ وَ القِیاس»[۹] بعد میگوید: «وَ هُوَ لُغه هُذِیل» و میگوید: «وَ هی کُلُّ شَیءٍ یَستُرُهُ الإنِسان» هر چیزی که انسان را میپوشاند. من یک سرّی دارم که نمیخواهم کسی از این باخبر بشود. یک حرفی زدم، نمیخواهم کسی باخبر بشود. یک بیماری دارم نمیخواهم کسی از این بیماری من باخبر بشود. نه این است که شما در دعاها که میخوانید… دعاهای ماه رمضان هم زیاد داریم «اسْتُرْ عَوْرَتِی أنتَ سَاتِرُ عُورَتی» خدایا تو کسی هستی که عیبهای من را میپوشانی. نمیخواهم فاش بشود ولو حالا چیز خوبی هم است امّا باز هم نمیخواهم معلوم بشود. پس هر چیزی که انسان دوست دارد آن را بپوشاند، عورات است. یک داستان برای شما تعریف میکنم که یادگار باشد یک وقت خدمت آیت الله اقای بهاء الدّینی رضوان الله علیه رسیدم… ای مردم من نمیخواهم بگویم من کسی هستم امّا تو را به خدا از این طرف هم ناراحت میشوم خیلی الآن آقای بهاء الدّینی در این طرف و آن طرف خرج میشوند. هزاران نفر مثل من باید فدای آقای بهاء الدّینی بشویم، نه اینکه من بیایم او را خرج خود بکنم که اصلاً او را دیدم یا ندیدم. من نمیخواهم أنا رجل بکنم، اصلاً مهم نیست. خیلیها بودند ائمّه را هم دیدند ولی به جایی نرسیدند. اینها خیلی أنا رجل نیست ولی ببینید ما با اینها زندگی کردیم. درست آدم نشدم ولی از نزدیک دیدیم، حشر و نشو داشتیم، خدمت آنها شرفیاب میشدم، سؤال میکردم دیگر گذشت. یتیم شدیم به خدا قسم فکر خود را عوض میکنم. گاهی وقتها بیچاره شدیم اگر اذن خدا نبود، الآن من افسرده شده بودم، شخصیتهایی را دیدم که دیگر نمیبینم. این شوخی نیست که من آقای طباطبایی را میدیدم، در میزدم و به محضر ایشان میرفتم. یک وقت من خدمت ایشان رسیدم، یک چیز بکری گفت که در هیچ کتابی نیست. «أنتَ سِاتِرُ عَورَتی» که ما این را در دعاها داریم «اسْتُرْ عَوْرَتِی» این را به مناسبت دارم میگویم که فرمودند: معنای «أنتَ سِاتِرُ عُورَتی» این است که ما آتش زیر خاکستر هستیم. نگذارید این آتش به بیرون بیاید. وقتی این را گفت، تن من لرزید. وقتی میشنوید خدایی ناکرده یک کسی یک مشت زد و یک نفر از دنیا رفت، فکر نکنید تو غیر از او هستی، تو هم همین هستی. وقتی در خانه عصبانی میشوی به یاد این جمله بیفت که آتش هستی. بگو: خدایا نگذار از خاکستر بیرون بیایم. استر عورتی یعنی بگذار این آتشها زیر خاکستر بماند. ما آتش زیر خاکستر هستیم.
حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السّلام پیغمبر خدا بود، امتحان خود را هم داد و تمام شد. امّا چون پیغمبر بود، دست از موعظه برنمیداشت. وقتی که همسر عزیز مصر آمد، اعتراف کرد: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»[۱۰] الآن حق آشکار شد. «أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» من بودم که… اعتراف کرد. بعد از آن که اعتراف کرد و تمام حقایق روشن شد، باز هم پیغمبر خدا حضرت یوسف علیه السّلام دست از موعظه و انسانسازی برنداشته است. میگوید: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی»[۱۱] خود را نمیگوید. نوع انسان را دارد میگوید. انسان در خطر است. خود او نه، خود او تمام شد. امّا از انسانسازی دست برنداشت «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِإِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی».
معنای کلمهی مواسات
«وَ سَتْرِ عَوْرَاتِهِمْ»[۱۲] اگر چیزی میدانی، حالا اسرار آنها را نگو، بعد هم که حالا یک عیبی هم میدانند، حالا عیب است یا هر چیزی که است دوست ندارد، این گفته بشود. این را نگوییم به خدا خیلی زشت است. آثار وضعیّه دارد. طرف میآید ریز داستان را میگوید. میدانید چرا طلاق دختر خود را گرفتند. به صورت جزئی مثل اینکه دارد اسفار میگوید. یا میدانی چرا دختر را طلاق دادند؟ باز بسیار جزئی مثل اینکه شرح تجرید قوشچی را دارد میگوید. اینها را رها بکن، برزخ تو سیاه میشود. اینها چیزی است. آدم به خاطر اینها به جهنّم برود. «وَ نُصْرَهِ مَظْلُومِهِمْ» اگر ببینم کسی در میان اینها مظلوم است، او را یاری بکنم. «وَ حُسْنِ مُوَاسَاتِهِمْ بِالْمَاعُونِ» اوّلاً مواسات را برای شما بگویم. مواسات معانی بسیاری دارد، یکی از آنها این است: «المُشارِکَهُ وَ المُساهِمَهُ فِی المَعاشِ وَ الرَّزق»[۱۳] مواسات یعنی اینکه انسان در رزق و معاش برادر خود را سهیم بکند. ما الآن این را داریم. این گندم است، این برنج است. بیا این را برای شما ببر. به این مواسات میگویند. حالا اینجا یک بحثی دارد. به شما گفتم دین، دین عقل است. اینجا الآن خواهید دید چیست.
معنای کلمهی ماعون
دقّت بفرمایید ماعون یعنی چه. در قرآن هم داریم «وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ»[۱۴] اینها آدمهای اینطوری هستند. نماز آنها که درست نیست. یک در میان یک خط در میان است، ماعون هم یعنی از همسایه منع میکنند. معنای این چیست؟ «وَ حُسْنِ مُوَاسَاتِهِمْ بِالْمَاعُونِ»[۱۵] حسن مواسات. یک وقت است که حالا اخم هم کرده است میگوید: حالا یک چیز ناقابلی است و تو هم میخواهی این را ببری، ببر. نه، با خندهرویی، با سماحت. قابل شما را ندارد، ببر اینجا نان است، گوشت است. ماعون چیست؟ «وَ اختُلِفَ فِی مَعنى المَاعون وَ فِی اشتِقَاقِهِ مِمّ هُو»[۱۶] اینجا چیزهایی وجود دارد که برای شما مفید است یا نیست را نمیدانم. «وَ قِیلَ: هُوَ اسم جَامعٌ لِمَا لَا یُمنَعُ فِی العَادَه وَ یَسألُهُ الفَقیرٌ وَ الغَنی فِی أغلَبِ الأحوال» ماعون چیست؟ ماعون چیزی است که معمولاً منع نمیشود؛ میدهند و آن را فقیر و غنی در اغلب احوال درخواست میکند. هم فقیر و هم غنی. آقا آن دیگ بزرگ خود را به ما بدهید، ما یک امر خیر داریم. نردبان خود را بدهید. جالب است میگوید: «وَ لَا یُنسَبُ سَائِلُهُ إلى لؤم» ماعون چیزی است که درخواستهی کنندهی آن به لئیم بودن و پست بودن نسبت داده نمیشود. شاید هم پستی بود و از ما دیگ میخواست، خوب دیگ نداشت. یا چه آدم پستی بود نردبان ما را میخواست. این غیر از این است که دو تومان به من بده. «وَ لَا یُنسَبُ سَائِلُهُ إلى لؤم بَل یُنسَبُ مَانِعُهُ إلى اللؤمِ وَ البُخل» بلکه مانع آن منسوب به لؤم و بخل میشود؛ میگویند: چقدر آدم بدی بودند همسایه نردبان میخواست، ندادند. مگر این نردبان را میخواستند بخورند، چه آدم بدی بود این دیگ خود را ندادند. «کَالفَأسِ وَ القِصعه وَ القَدر وَ الدّلو وَ الغَربال وَ القَدُوم» مانند دیگ و دلو و غربال و قدوم که تیشه است. بعد میگوید: «وَ یَدخُلُ فِیهِ المَاء وَ المِلحُ وَ النَّار» آب و آتش و نمک هم در آن داخل در ماعون میشود. یکی میگوید: بگذارید از این چاه آب خانهی شما چند سطل آب ببرم؛ ما ندادیم. نمک داری یک ذره بدهید؟ اگر آتش دارید یک آتش گیره بدهید، من اجاق خود را روشن بکنم، این هم جزء ماعون است؛ مهم نیست.
«وَ مِن ذَلک أن تَلتَمِسَ مِن جَارِکَ الخُبزِ فِی تَنُورِه» اینها یک عباراتی است که به نظر ساده میرسد ولی سهل و ممتنع است. میگوید: یکی از مصادیق ماعون این است که از همسایهی خود درخواست بکنی که در تنور او نان بپزی. «أن تَلتَمِسَ مِن جَارِکَ الخُبزِ فِی تَنُورِه» نه اینکه نانی که در تنور او است، بروی بگیری. اگر کسی این را اینطور ترجمه بکند بداند که عربی را خوب نفهمیده است. از جار خود درخواست بکنی که در تنور او نان بپزی. این رسم بود. در تبریز -من کودک بودم به یاد دارم- نان میپختند. بعضی از همسایهها تنور داشتند، اجازه میگرفتند، میرفتند نان بپزند؛ آنها هم خیلی با روی گشاده اجازه میدادند. میرفتند آنجا نان میپختند. در آن زمان همه که تنور نداشتند یک عدّه تنور داشتند. این ماعون این است که گفته شده است حالا اینها ماعون است.
نظر اسلام در مورد خیانت در امانت
گفتم اسلام دین عقل است حالا این را گوش بدهید. یک نفر میگوید: من به امام صادق علیه السّلام عرض کردم که یابن رسول الله ما یک وقت جیرانی داریم –جیران جمع جار است- یعنی همسایههایی داریم «إِنَّ لَنَا جِیرَاناً إِذَا أَعَرْنَاهُمْ مَتَاعاً کَسَرُوهُ وَ أَفْسَدُوهُُ» یک چیزی که به آنها عاریت میدهیم به آنها امانت میدهیم، میبرند، میشکنند و آن را فاسد میکنند چه کار بکنیم؟ «أ فَعلَینا جُناح أن نَمنَعَهُم؟» آیا گناه دارد که منع بکنیم؟ «فَقال: لَا، لَیسَ عَلیکَ جُناح أن تَمنَعَهُم إذا کَانوا کَذلک» امام صادق علیه السّلام فرمود: حالا که اینطور هستند و میبرند میشکنند… من یک مجلّهای داشتم خیلی برای من عزیز بود. شما نگاه بکنید مجلّه یک بحثی است. این مجلّههای کودکانه و سبک نه؛ مجلّههای علمی که ادبی… الآن دوره شده است، افسد شده است مثل مجلّهی ارمغان مجلّههای دیگر، مجلّههای وزین، یادگار؛ هر ورق اینها به دنیا میارزد. الآن اینها افسد شده است و دارد دوباره فروخته میشود. مجلّهی یغما، ارمغان، یادگارِ… هم مرحوم محمّد قزوینی در آن مینوشت، هم عبّاس اقبال مینوشت. مجلّههای علمی خوب. اینها برای ما خیلی مهم است. چون در مجلّه چیزی پیدا میشود که هیچ کجا دیگر پیدا نمیشود. یک عالمی، دانشمندی، فیلسوفی، ریاضیدانی کسی از دنیا میرود، همان روز به مناسبت آنجا چیزی مینویسد و دیگر هیچ چیزی ثبت نمیشود. خلاصه به شما بگویم مجلّه مهم است. من یک مجلّه داشتم؛ عاشق این مجلّه بودم. حدود ۶۰، ۷۰ نفر از شخصیتها را با عکس آنها… ترجمه میگویند یعنی بروگرافی آنجا نوشته بود، اصلاً نمیتوانستم از خودم جدا بکنم. یک نفر آمد گفت: من این را به خانهی خودمان ببرم. اهل علم هم بود. این را آورد، دیدم جلدش پاره شده است، یک طوری مچاله شده است. آن وقت هم میگویند: حرف راست را از بچّه بشنو. یک بچّه داشت گفت: پدر و مادرم با هم دعوا کردند، مادرم از روی ناراحتی این را اینطور کرد. بعد از این وقتی خواستیم چیزهای نفیس را به امانت بدهیم ببینیم فرزندان آنها چطور هستند، میانهی آقا با خانم چطور است. همهی اینها را ملاحظه بکنیم. خلاصه کار مشکل میشود. این دین، دین عقل است. بنابراین اگرچه چنانچه خراب بکنند، بشکنند نمیخواهد بدهی. حدیث امام صادق علیه السّلام را برای شما خواندم.
ارائه ی خدمت قبل از درخواست نیازمند
«وَ الْعَوْدِ عَلَیْهِمْ بِالْجِدَهِ وَ الْإِفْضَالِ»[۱۷] یک وقت ما یک چیزی به یک کسی میدهیم فقیر است یا یک طوری است یک چیزی به او میدهیم فکر نکنیم که دیگر مثلاً او را بیمه کردیم؛ نه باید برگردیم «وَ الْعَوْدِ عَلَیْهِمْ» دوباره «عَادَ بِمعروفِهِ …: عَطَفَ وَ تَطَوَّل»[۱۸] دوباره به آنها بدهیم. «عَطَفَ وَ تَطَوَّل» امّا ممکن است اینجا این معنی عود هم در آن مستتر باشد. «وَ إِعْطَاءِ مَا یَجِبُ لَهُمْ قَبْلَ السُّؤَالِ»[۱۹] اصلاً اینها آداب شریعت ما است، آداب دین ما است. این برادر دینی تو، خواهر دینی تو، اصلاً نگذار او به زبان بیاید. وقتی فهمیدی، خود تو یک کاری بکن. حتماً بیاید باید خجالت بکشد تا یک چیزی به تو بگوید، نه. میگوید: نگذار اینها… حالا میگویند ممکن است در عود این هم مستتر باشد و الّا لغت عود «عَطَفَ وَ تَطَوَّل»[۲۰]. «وَ إِعْطَاءِ مَا یَجِبُ لَهُمْ قَبْلَ السُّؤَالِ»[۲۱] خدایا یکی از ادبها این است که ما آن را که برای آنها لازم است، میدانیم قبل از درخواست به آنها بدهیم. یک نفر آدم فقیر نقل میکرد، میگفت: وضع من خیلی بد بود. یک آدمی بود من آن آدم را میشناختم، خیلی ظاهر الصّلاح، نازنین بود به من گفت: من اگر یک شام به خانهی شما بیایم، اشکال دارد؟ گفتم: نه. حالا بیا چه اشکالی دارد. شب رفتم و به همسر خود هم گفتم، تازه ازدواج کرده بودند. آمد و لب طاقچه یک کتابی بود گفت: این را به من بده ببینم چیست. این را از من گرفت و چند تا ورق زد و بعد گفت: میشود یک مقدار آب برای من بیاوری؟ برای او آب بردم، دیدم کتاب را مطالعه کرده است و بر زمین گذاشته است و آب خورد. گفت: آقا اجازه میدهید من بروم؟ گفتم: شام… گفت: شوخی کردم، من شام نمیخورم، خداحافظ کار دارم. میگفت: برگشتم دیدم یک پول قابل توجّهی در این کتاب گذاشته است که نگذاشته است که دیگر من به زبان بیایم، درخواست بکنم. اصلاً نگذار درخواست بکند. عجب دینی ما داریم، عجب امام سجّادی داریم. «وَ إِعْطَاءِ مَا یَجِبُ لَهُمْ قَبْلَ السُّؤَالِ»[۲۲] بدهیم آن چیزی را که برای اینها لازم است قبل از درخواست. اهل بیت شیعیان خود دوست دارند.
برتری همراهی با اهل بیت علیه السّلام با فقر نسبت به غنای دوری از آنها
اینجا از حضرت عسکری علیه السّلام یک چیزی را برای شما آوردم که بخوانم. ما تا اینجای صحیفه را خواندیم که حضرت دوست دارد دوستان ایشان این صفات را داشته باشند، سنّتها را اقامه بکنند، محاسن ادب را بگیرند، به ضعیف برسند، به فقیر برسند، از مریض عیادت بکنند. کسی طلب رشد میکند، او را هدایت بکنند، کسی مشورت میگیرد، خیرخواهی بکنند. مسافر آمده است بروند او را ببینند. اسرار یکدیگر را بپوشانند. مظلوم را نصرت بکنند، در ماعون مواسات بکنند و تا آخر دیگر برای شما خواندم. یک چیزی از امام حسن عسکری علیه السّلام برای شما بخوانم. بالاخره فقر وجود دارد. إنشاءالله که خدای متعال خودش کمک بکند در مورد این موضوع جای انکار هم نیست «ٍاللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاکَ»[۲۳] در دعاها خواندیم. خدایا واقعاً خودت این فقرها را علاج بکن. فقر وجود دارد امّا یک وقتی است که شیطان میآید و یک کاری میکند که انسان به خاطر فقر حتّی میرود در صف دشمنان قرار میگیرد من نمیخواهم بعضی از چیزها را بگویم بعضی از فرق ضالّه یک وقتی من میدانستم جوانان فقیر را شکار میکردند. دعا چیست بیا به اینجا برویم؛ اینقدر به تو زندگی میدهیم و فلان میدهیم از این چیزها. «الْفَقْرُ مَعَنَا»[۲۴] نمیخواهد بگوید فقیر باشید. حضرت امام حسن عسکری یک حقیقتی را میخواهد بیان بکند. «الْفَقْرُ مَعَنَا خَیْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ غَیْرِنَا» با ما باشید فقیر باشید، بهتر از این است که با دشمنان ما باشید و فقیر نباشید. حالا مهم نیست فقر شما برطرف میشود؛ میفرماید. «وَ نَحْنُ کَهْفٌ لِمَنِ الْتَجَأَ إِلَیْنَا» ما کهف هستیم، پناهگاه هستیم، -ما خاندان- کسی که به ما پناه ببرد. وهابّیها فکر میکنند که ما از اینها میخواهیم، نه. شفیع قرار میدهیم. یک نفر آمد به امام صادق علیه السّلام عرض کرد: آقا خیلی بیچاره شدم. ما به درستی به اینها دقّت نمیکنیم، به سر ما نیامده است، اگر به سر ما بیاید میبینیم چه میشود. من الآن جرأت نمیکنم اینها که میگویند دعا، گرفتار هستیم. اوّلاً که خواهرها، برادرها به خدا قسم من شما را دعا میکنم. من کسی نیستم، اصلاً اینطور هجوم نیاوردید، ناراحت نشوید، حتماً اسم نیاورید. اسمها را مینویسند میدهند خدا را قسم میدهم به سیّد السّاجدین حاجتهای همهی شما را مقضیّه بکند. اصلاً نمیخواهد بیایی بگویی حتماً اسم او مریضه است. این ساجده است. آن آقا اکبر است و آن کبری است. اینها لازم نیست. شما دعا بگویید، من هم به عنوان برادر دینی… من هم چیزی نیستم، من برادر دینی شما هستم. شما من را دعا بکنید، مستجاب میشود، همدیگر را دعا بکنیم. شخص میآید میگوید: یابن رسول الله خیلی بیچاره شدم، چه کار بکنم؟
شفیع قرار دادن پیامبر و اهل بیت علیهم السّلام
«إِذَا کَانَتْ لَکَ حَاجَهٌ إِلَى اللَّهِ» وهابی باید این را بشنود. امام صادق علیه السّلام اوّل این الله را پیش میکشد. منبع همهی خیرها، اگر تو حاجتی به حضرت پروردگار داری، یک شفیعی لازم است کیست؟ این عبارت را از من بشنوید «فَافْزَعْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ»[۲۵] فزع بکن، پناه ببر به پیغمبر. ای مردم یک وقت است که ادم میرود میگوید: آقا یک عرض کوچکی داشتم یک وقتی هم میگوید دست من به دامنت، من را نجات بده. کسی به پیغمبر فزع بکند کار او درست میشود. ما فزع بلد نیستیم. فکر میکنیم؛ این هم جزء مستحبّات است. اصلاً من خسته شدم. برای مردم اصفهان به منبر رفتم گفتم: هر چه من برای شما میگویم، مکرّر باید بگویم، باید تا ده سال بگویم غضب نکن. این را سال گذشته گفت. اگر شما مریض بشوی و پیش دکتر بروی، همین قرص سال قبل را به شما میدهد. میگوید: آقای دکتر، خانم دکتر این را سال قبل داده بودید، چه کار بکند؟ حالا زنجبیل به شما بدهد، ترنجبین بدهد؟ خوب قرص شما این است. مردم اصفهان فکر میکردند من میخواهم برای آنها منبر نروم، گفتم: بعد از این منبر نمیآیم، بروم اگر هم بروم اسفار میگویم. بنشینیند وجود اصیل یا ماهیت؟ بنشینید از شرح قوشچی بگویم. آن چیزی که درد شما است، من میگویم، آن وقت میگویند: اینها را سال گذشته گفتید. اگر سال گذشته گفتم، راست میگویی عمل کردی؟ از سال گذشته تا به حال ۲۰ دفعه با همسر خود دعوا کرده است. میگوید: آقا سال گذشته این را گفته بود، گفته بودم، تو چه کار کرده بودی. الآن من دیگر این چیزها را نمیگویم. ما الحمدلله منبر نمیرویم، خدا را شکر. شما میدانید حرف ما همین است. منبر بروم، یک نفر از دنیا رفته است، بروم بگویم: مرحوم خلد آشیان، جنّت مکان… اهل این حرفها که نیستیم. بعد هم یک ماه رمضان است دو سه روز میگوییم فاطمیّه است یک چیزی میگویم، محرّم هم عزاداری میکنیم والسّلام. من این محرّم منبر میرفتم دوستان میآمدند یک مبحثی را که تاکنون نگفته بودم امّا دیدم مجبور هستم بگویم و الله گفتنی زیاد داریم. حال شما عزیزان را ملاحظه میکنیم. خیلی گفتنی وجود دارد کدام یک از آنها را بگویم؟ گفت: (بر کدامین عضو تو زنم بوسه) خیلی است.
فزع و درخواست از اهل بیت علیهم السّلام
بگویم: «فَافْزَعْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ»[۲۶] آقا فزع یعنی چه؟ به پدر خود میگویی: پدر جان به خدا فردا آبروی من در خطر است. همینطور هم به پیغمبر بگو. فرمود: «َأَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّهِ»[۲۷] من و علی پدران این امّت هستیم. علّامهی امینی میگفت: تعجّب میکنم مردم یک چنین پدرانی دارند ولی گدایی میکنند. ما خیلی پدران بزرگی داریم. «َأَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّهِ» اینها پدر ما هستند. آن وقت «فَافْزَعْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ»[۲۸] به پیغمبر پناه ببر. اینجا هم حضرت عسکری سلام الله علیه میفرماید: ما کهف، پناهگاه کسی هستیم که پناه برود «وَ نُورٌ لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِنَا»[۲۹] ما نور هستیم برای کسی که از ما نور بخواهد. واقعاً نور میخواهیم یا میخواهی مردم فریبی بکنی؟ نور بخواهی یعنی چه؟ یعنی برو به امام زمان علیه السّلام، به حضرت عسکری علیه السّلام به هر امامی بگو: من نور شما را میخواهم. اگر آنجا حاضر بشود، میگوید: به وظایف خود عمل بکن. یک خانم پیرزنی در اصفهان حدود ۱۵، ۱۶ سال پیش بود کاری شد که در نهایت صدا و سیما و نیروی انتظامی و اینها دخالت کردند، بنده را هم حکم قرار دادند من هم یک چیزی گفتم. نمیدانید آدم از بعضیها متأسّف است چه بیفرهنگی، من چه بگویم. یک خانم پیرزنی گفته بود: نور در آشپزخانهی من افتاد. از تهران میرفتند، هتلها پر، هتل میگرفتند به آشپزخانهی این خانم بروند. آخر گفتند: فاطمی نیا اگر یک چیزی بگوید قبول میکنی؟ گفته بود: بله او را قبول دارم. او را برداشتند و پیش من آوردند. دیدم یک پیرزنی است. «عَجُوزاً فِی الْغابِرینَ»[۳۰] گفتم: مادر جان رو راست باش. گفت: به جدّت من همیشه آب تبرّک میدهم. گفتم: فهمیدم. نور نیست؛ میگوید: من همیشه آب تبرّک میدهم. معلوم شد که خود او مردم فریب است. من هم اعلام کردم، مردم فریب است. خلاصه سر بسته صدا و سیما بدون نام و نشان خواندند که به دست آمده است این مردم فریب است و نیروی انتظامی دخالت کرد. امّا دیگر میگویند: نور در خانهی من افتاده است. چشمهای خود را بستم نور دیدم.
اصلاً چشمهای خود را نبند، شیطان بیکار نیست. برای شما تصویر درست میکند. در خواب هم اینطور است یک بار به شما میگویم، دیدید خواب میبینند میگوید: پدر بزرگ خود را خواب دیدم، شصت او را گرفتم. گفتم: آنجا چه خبر است؟ چرا شصت او را گرفتی، چرا انگشت سبّابهی او را نگرفتی؟ این بخشنامهای است، اگر شصت او را گرفتی خواب تو را نفس تو ساخته است؛ این خواب تعبیر ندارد، چرا دست او را نگرفتی؟ چون میدانی شصت مرده را بگیری همه چیز را میگوید. این بخش نامه است، این در ذهن شما کاشته شده است. سر بسته میگویم –دیگر هم تکرار نمیکنم- خواب باید القائاً و انطباعاً باشد. اگر اختراعاً و فعّالیّتاً باشد خواب نمیشود. نفس تو… یک وقت است که یک باغی را به تو نشان میدهند. این باغ است این را داری میبینی. یک وقت هم است یک کسی نشسته است، پیش خود این باغ را نقّاشی کرده است. خیلی فرق دارد. خواب باید القائاً و انطباعاً باشد. به روح القاء بکنند امّا اختراعاً و فعّالیّتاً باشد، نمیشود؛ این را نفس تو ساخته است. خیلیها خواب خود را برای من تعریف میکنند، میبینم نفس آنها خواب را ساخته است. خود نفس خلّاقیّت دارد. نور هم همینطور. میگوید: من چشم خود را بستم… این چراغ برقها و اینها را خود من دیدم، اصلاً وقتی چشم خود را ببندی یک چیزهایی میآید، یک شبحهایی میآید اینها چیزی نیست، اینها عمومی است، آدم چشم خود را ببندد، مدّتی در روشنایی است و بعد چشم خود را ببندد بروید از پزشک بپرسید. اصلاً چشمهای خود را نبندید.
«وَ نُورٌ لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِنَا»[۳۱] اگر نور بخواهید اینها میدهند امّا باید به وظایف خود عمل بکنی. به وظایف خود عمل بکن… مجلسی اوّل میگوید: من را هدایت بکنید. آقا میفرماید: برو فلان کتاب را بردار. میرود میبینید صحیفهی سجّادیّه جدّ ایشان است. «وَ عِصْمَهٌ لِمَنِ اعْتَصَمَ» ما نگهدارندهی کسی هستیم که از ما بخواهد. اعتصام از ما بخواهد. «مَنْ أَحَبَّنَا کَانَ مَعَنَا فِی السَّنَامِ الْأَعْلَى» هر کسی ما را دوست داشته باشد، در آن درجات عالی با ما است. «وَ مَنِ انْحَرَفَ عَنَّا» خدا نکند کسی از ما منحرف بشود «فَإِلَى» کج میشود «النَّارِ» در آتش قرار میگیرد.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
پی نوشت:
[۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۴، ص ۱۵۲٫
[۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۹، ص ۲۱۶٫
[۴]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۵]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۶]– الأمالی (للصدوق)، ص ۴۰۰٫
[۷]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۸]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۹]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۴، ص ۱۵۷٫
[۱۰]– سورهی یوسف، آیه ۵۱٫
[۱۱]– همان، آیه ۵۳٫
[۱۲]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۱۳]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۴، ص ۱۵۷٫
[۱۴]– سورهی ماعون، آیه ۷٫
[۱۵] – الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۱۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۴، ص ۱۵۸٫
[۱۷]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۱۸]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۴، ص ۱۵۹٫
[۱۹]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۲۰]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۴، ص ۱۵۹٫
[۲۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۲۲]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۲۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۵، ص ۱۲۰٫
[۲۴]– همان، ج ۶۹، ص ۴۴٫
[۲۵]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۳، ص ۴۷۶٫
[۲۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۳، ص ۴۷۶٫
[۲۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۱۶، ص ۹۵٫
[۲۸]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۳، ص ۴۷۶٫
[۲۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۹، ص ۴۴٫
[۳۰]– سورهی شعراء، آیه ۱۷۱ و سورهی صافات، آیه ۱۳۵٫
[۳۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۹، ص ۴۴٫
پاسخ دهید