حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- دعای امام سجّاد دربارهی همسایگان
- نمونههایی از گذشت و نیکی نسبت به دیگران
- حسن ظن داشتن و خوش بینی نسبت به دیگران
- چشم پوشی از خطاها و عیبهای دیگران
- تواضع داشتن و طلب خیرخواهی برای دیگران
- معرفت نسبت به امام و رسیدن به سعادت و خوشبختی
- خضر نبی علیه السّلام دارای علم لدنّی
- شناخت معارف و حکمتهای الهی
- شیخ حسنعلی نخودکی غرق در معارف الهی
- تائیهی ابن فارض در مورد مقام و مرتبهی نفس
- حضرت زینب سلام الله علیها؛ عالمهی غیر معلّمه
- عظمت حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس ابن زیاد
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«الحَمدُ لِلّه رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلِّی اللََّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أکرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلََامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
دعای امام سجّاد دربارهی همسایگان
راجع به همسایگان و دوستان حضرت که به ایشان عقیده دارند، امامت ایشان را میدانند و حق ایشان را میشناسند، جملههایی مانده است که إنشاءالله عرض کنم.
ما راجع به دوستان وهمسایههای خود یک وظایفی داریم. باید چه کار کنیم؟ «وَ اجْعَلْنِی اللَّهُمَّ أَجْزِی بِالْإِحْسَانِ مُسِیئَهُم»[۱] خدایا من را قرار بده به گونهای که اگر آنها به من بدی کردند پاداش را با احسان و نیکی بدهم، با نیکی مقابله کنم. «وَ أُعْرِضُ بِالتَّجَاوُزِ عَنْ ظَالِمِهِم» با گذشت، از ظالم آنها اعراض کنم. با گذشت، نه اینکه او را رها کنیم! از او بگذریم.
یک داستانی را به شما گفتم. اینها تماماً برای شما عبرت باشد. دو تا داستان بود. چون صحبت گذشت و احسان است، البتّه جمعی از شما عزیزان اینها را شنیدید، ولی جدّاً به من حق بدهید که اینها را میگویم، چون در جامعه چیزهایی میبینم که دل من میسوزد.
نمونههایی از گذشت و نیکی نسبت به دیگران
اوّلین داستان مربوط به سیّدی بود که من در مشهد ایشان را زیارت کردم که مرحوم شد. من نمیدانم چه سرّی در این سیّد بود، کسی هم او را نمیشناخت، ولی وقتی میخواست راه بیفتد و به حرم برود همه به سمت او هجوم میآوردند. نوری بود. صاحب دلی من را به منزل او برد. الحمدلله رفتیم مأنوس شدیم و بعداً هم مأنوس شد. سیّد یک پولی را به ذخیره کرده بود که خانه بخرد. خود شما میدانید که خانه خریدن و عائلهمند بودن و خانه خریدن چیست. این پول جمع شده بود و یکی از ارکان و بستگان آمده بود این پول را یک جا دزیده بود. بالاخره زحمت چندین سال بود. خانواده خیلی ناراحت بودند و به هم ریخته بودند. آقا فرموده بودند که مبادا به روی او بیاورید. گفته بودند در احترام ایشان فرقی نگذارید. خلاصه ایشان با آن پول کارهایی میکند و بعد پشیمان میشود و ظاهراً پول را از دست داده بود. گفت:
قرار در کف آزادگان نگیرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
خدا سعدی را رحمت کند، چقدر زیبا و چه تشبیهات زیبایی است (نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال). به بعضیها که پول میدهید نمیدانند که با آن چه کار کنند. به هر حال پول از بین رفته بود. ایشان آمده بود از آقا عذر خواهی کند و حلالیّت بطلبد، گفتند آقا به حرم مشرّف شد، چون در مشهد بودند. به حرم رفته بود سیّد را پیدا کرده بود و شروع کرده بود که آقا من را حلال کنید، ایشان گفته بود بروید، در حضور امام این حرفها را میزنید! تمام شد.
دومی هم کمتر از این نیست، بلکه اعجب است. باز آنها هم عالم بزرگواری بود و مدرسهای داشت که اسم ایشان را نمیآورم، ایشان از دنیا رفته است. مدرسهی اینها به گونهای بود که معلّم اگر نیم ساعت غایب میشد وضع به هم میخورد. برای تک تک معلّمها خانه خریده بودند، زن گرفته بودند و یا کارهایی کرده بودند. یک روز تعطیل وضع را به هم میریخت، چون بالاخره حساب و کتابی داشتند. شاید برای یک نفر از همینها که برای او خانه گرفته شد و زن گرفته شد میخواست بگذارد و برود. میگویم نیم ساعت اگر نبودند وضع به هم میخورد، حالا او چه مدّت رفته بود؟ هفت سال! این عالم ربّانی به او خدمت کرد، این شیخ صبح تا شب در آن مدرسه خدمت کرد. بعد از هفت سال میگوید بروم یک چیزی بگویم. هفت سال خیلی است، یک عمری است. خلاصه برمیگردد و این عالم میفهمد که دارد میآید. سر کوچه میآید. ببینید انسان بخواهد خوب شود حدّ حساب ندارد، بد هم بخواهد بشود حدّ و حساب ندارد. به یکی از سردمداران بزرگ آمریکا گفتند شما بچّههای یمن را میبینید که در چه وضعی هستند. میگفت بحث ارزشها جدا است! آن خانمی که میخواست رئیس جمهور شود و نشد، سه بار تا به حال گفته است ما داعش را راه انداختیم. خدایا تو شاهد هستی. یک حیوان که خدا کشتن آن را حلال کرده است میکشند انسان طاقت نمیآورد. این همه آدم بکشند، طرف افتخار کند از رسانهی دنیا سه بار بگوید ما داعش را راه انداختیم! انسان بخواهد بد شود چقدر بد میشود؟! بچّه دارد جان میدهد او میگوید بحث ارزشها جدا است. یعنی الآن بحث دلار و پول است، اینکه بچّه میماند یا میمیرد یک بحث دیگری است. یعنی میخواهم بگویم آدم بخواهد بد شود چقدر بد میشود و بخواهد خوب شود چقدر خوب میشود.
خلاصه این شخص فهمید که این آقا بعد از هفت سال دارد میآید. حالا برای اینکه مبادا این جلوی معلّمها شکسته شود میرود سر کوچه منتظر او میشود. با هم احوال پرسی میکردند. تکّه کلام او هم جونم بود میگفت سلام جونم. یک وقت از دست مردم عصبانی میشد میگفت جونم، اینها یقین کردند که آن طرف خبری نیست.
یک شوخی هم بکنم. آقا شیخ عبدالکریم حائری مؤسّس حوزه یک نوکری داشت. آقا پیر شده بود و نمیتوانست روزه بگیرد. یک روز غفلتاً دید ماه رمضان است و آقا دارد ناهار میخورد. گفته بود آقا اگر آن طرفها خبری نیست ما هم بخوریم. خلاصه عصبانی که میشد میگفت جونم، اینها یقین کردند که آن طرف خبری نیست. وگرنه آدم یقین کند که آن طرف خبری است همه چیز او عوض میشود.
خلاصه سر کوچه آمده است که مبادا این شخص جلوی معلّمین دیگر شکسته نشود. سلام و احوال پرسی کردند. تا میآمد حرفی از عذرخواهی بزند او بحث را عوض میکرد. مثلاً میگفت حاج آقا این درخت را ببین که چقدر بلند است. بالاخره نگذاشت که عذر خواهی کند. گفت نمیتوانم بشنوم.
خدایا خوبان چقدر خوبند! روزی چند بار «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم» میگوییم، اینها چه کسانی هستند. «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» به کسانی که انعام کردی همسایگی اینها را میخواهم.
به هر حال نمونههای گذشت و خوبی در دنیا اینها است که سیّد السّاجدین سلام الله علیه به ما یاد میدهد که اگر این همسایهها و دوستان بدی کردند بگذریم.
حسن ظن داشتن و خوش بینی نسبت به دیگران
بدگمان نباشیم. این کسانی که علم اخلاق… ببینید یک اخلاق نظری داریم و یک اخلاق عملی داریم. اخلاق نظری یک میکروفن به انسان بدهند انسان چند ساعت صحبت میکند. غضب به قوّهی سبوعیّه است. خیلی حرف خوبی است، اخلاق نظری است، ولی در اخلاق عملی چه میشود؟ اینطور گذشت میکند. پول خانهی او را خرج میکند و میگوید چیزی نگویید! این اخلاق عملی است. این راه رفتهها چیزهایی به دست آورده بودند. من میخواهم از مرحوم پدر خود اعلی الله مقامه چیزی بگویم. اینها از راه رفتهها بودند. یعنی راه رفته بودند و چیزی یافته بودند. یافته بودند، نبافته بودند. یک یافته داریم و یک بافته.
ایشان میفرمودند در اخلاق ذمیمه سوء ظن از همه خطرناکتر است. این یادگار برای شما باشد؛ ایشان میگفت اگر طرف ترتیب اثر دهد و محل بگذارد، روز به روز غلیظتر میشود. خدا نکند به کسی بدگمانی پیدا کنیم راه رفتن او را تفسیر میکنیم، چایی خوردن او را تفسیر میکنیم. از بدگمانی مخصوصاً برای خانوادهها بترسید. گاهی وقتها میگوید آقای ما دیر آمد. شما بگویید إنشاءالله در ترافیک مانده است. امّا میگوید نه بالاخره باید انسان بداند! خوب میخواهید بدانید که چه کار کنید؟! اساس زندگی خود را به هم بریزید. اصلاً بعضی چیزها را ندانید. ببینید جاهز یک آدم سنّی بود. ضرب المثل که میآورند میگویند سنّی جاهزی. ایشان کتابهای زیادی دارد. میدانید که مرد بزرگی بود. کتاب «الحیوان» او خیلی بزرگ بود. کتاب «البیان و التّبین» او خیلی مهم است. ایشان یک سنّی است ولی رفته از امام باقر علیه السّلام ما شیعیان چیزی پیدا کرده است که ما پیدا نکردیم! میفرماید: از ابوجعفر باقر… میگویم بعضی چیزها را ندانید به این خاطر است. آقا دیر آمده است و شخص میخواهد دنبال کند که چرا او دیر آمده است. میخواهد تا عدنان دنبال کند که بعداً بگوید فکر کردی من نمیفهمم! حالا فهمیدید میخواهید چه کار کنید؟! اساس زندگی را به هم بریزید. دختر بچّه سال شوهر کرده است. من خبر دارم، چند وقت پیش به خانهی ما آمده بود. گفتم حال شما چطور است؟ گفت خوب هستم، ولی یک حال عجیبی دارم، شوهر من رفتارهایی دارد. خوب مگر چه شده است؟! گفت میخواهم بفهمم. گفتم نه نمیخواهد بفهمید.
میگوید حضرت ابوجعفر باقر علیه السّلام جملهای دارد که اگر پیاده شود دنیا گلستان میشود. این را سیّد رضی در اواخر نهج البلاغه آورده است. جاهز میگوید ابو جعفر باقر علیه السّلام فرمودند تمام معایش عباد، یعنی تمام زندگیهای بندگان در روی زمین… الآن چقدر شده است؟ حالا به طور میانگین ۷ میلیارد انسان را در نظر میگیریم. تمام شئون زندگی مانند خرید و فروش و ازدواج و زندگی و بچّه داری و… که به اینها زندگانی میکنند. یک بخش زندگی تجارت است، یک بخش تربیت است، یک بخش عواطف است. اگر تمام معایش بندگان را در پیمانه بریزند یک ثلث آن پیمانه تغافل است، دو ثلث آن زیرکی و آگاهی است. فکر نکنید زیرکی همه جا به درد میخورد. دو تا بچّه هستند و دارند بازی میکنند، حالا میتوانند خلاف هم بکنند. شما بزرگتر هستید دارید رد میشوید. سلام میکنید و میپرسید داشتید چه کار میکردید؟ خوب شما بدتر دارید او را بیتربیت میکنید. یک ثلث آن تغافل است و دو ثلث آن زیرکی و آگاهی است. همه جا زیرکی به درد نمیخورد. حالا فهمیدید این دوستی که نسبت به او بدگمان بودهاید کاری کرده است. الآن چه چیزی نصیب شما شد؟ زندگی شما از بین رفت و نفرت شما بیشتر شد. اصلاً بعضی از چیزها را باید نبینیم و تغافل کنیم.
«وَ أُعْرِضُ بِالتَّجَاوُزِ عَنْ ظَالِمِهِمْ وَ أَسْتَعْمِلُ حُسْنَ الظَّنِّ فِی کَافَّتِهِمْ» خدایا کمک کن من نسبت به همه حسن ظن داشته باشم. دوستان من هستند. نمیخواهم بگویم تمام ظالمین دنیا، نه دوستان ما که خوب هستند، شیعهی امیر المؤمنین علیه السّلام هستند، اهل بیتی هستند. حدّاقل نسبت به اینها حس ظن داشته باشیم. ما نمیگوییم همه خوب هستند. من دیدم بعضیها جملههای تقلیلی بیارزشی دارند. مثلاً پیرزن و پیرمردهای سابق –الآن ماشاءالله حکیم شدند- میگفتند فلان شخص آدم خوبی است. میگفت همه خوب هستند. میگفتند نه، اینطور نگویید. چرا میگویید همه خوب هستند؟! میخواهید جلوی قرآن بایستید؟ قرآن نمیگوید همه خوب هستند، قرآن میگوید مؤمن هستند «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»[۲]، «أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»[۳] همه خوب نیستند. خوب، خوب است و بد هم بد است. امّا ما با خوبها طرف حساب هستیم. اشکالی ندارد، جای دوری نمیرود. شما از بچّهی خود، از خانم خود، از شوهر خود، از ارحام خود، دوست خود گذشت کنید جای دوری نمیرود. از او بگذرید.
چشم پوشی از خطاها و عیبهای دیگران
«وَ أَتَوَلَّى بِالْبِرِّ عَامَّتَهُمْ» خدایا کمک کن من سرپرستی همهی اینها را با نیکی انجام دهم. با نیکی سرپرستی کنم و به همهی آنها برسم، احسان کنم. چقدر خوب است سرپرست اینطور باشد. این را دقّت کنید، خیلی مهم است. «وَ أَغُضُّ بَصَرِی عَنْهُمْ عِفَّهً» خدایا من به خاطر عفّت و بزرگواری و کرامت انسانی از عیبها و از عورات یعنی کارهای نهانی اینها چشم بپوشم. مثلاً دختر فلان طلاق گرفته است، دیگری میخواهم بفهمند که چرا طلاق گرفته است. شما چه کار دارید؟!
بگذارید یک حدیث عجیبی برای شما بخوانم؛ «فِی الکافی بِسَنَده عَن حُذَیفَهِ بن منصور، قال: قلتُ لأبی عَبد اللّه علیه السّلام: شَیءٌ یَقولُهُ النّاس»[۴] به امام صادق علیه السّلام عرض کردم آقا مردم یک چیزی بین خود میگویند. «عَورَهُ المُؤمن عَلَى المُؤمن حَرام» عورت مؤمن بر مؤمن حرام است. «فَقال: لَیسَ حَیثَ یَذهَبون» امام فرمود اینطور که اینها میگویند نیست. «إنَّما عَنى عَورَهُ المُؤمن أن یَزلَّ زِلَّهَ أو یَتَکلََّمُ بِشَیءٍ یعُابُ عَلیه فَیَحفَظَهُ عَلیه لِیُعَیِّرَهُ بِه یَوماً ما» میگوید این است که مؤمن لغزشی پیدا کند، یک سخن بیجا از دهان او در بیاید، یک خطایی کند، این را برادر دینی حفظ کند تا روزی با آن تعییر کند. در گذشته گفتم تعییر خیلی خطرناک است، والله من میترسم، شما هم بترسید. چون اصلاً تعارف ندارد. میگوید: «مَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ»[۵] کسی مؤمنی را به عددی تعییر کند «لَمْ یَمُتْ حَتَّى یَرْکَبَهُ» نمیمیرد مگر اینکه خود او همین گناه را مرتکب شود، همین به سر او میآید. میگوید دیدید بچّهی او معتاد شد؟ چون دل من را شکست. به خدا من از این چیزها شنیدم. بچّه گم شده بود، پدر او عوض اینکه بگوید إنشاءالله پیدا میشود، میگفت دل من را شکستن همین است یا اینکه در ذهن خود پرونده کند و روزی اگر شخص رتبهای پیدا کرده است، به او بگوید تو همانی بودی که فلان خطا را کردی! امام صادق میگوید : «أن یَزِّلَّ زَلَّهً أو یَتَکَلَّمُ بِشَیءٍ یُعابُ عَلیه»[۶] یک چیز عیب داری بگوید، «فَیَحفَظَهُ عَلَیه لِیُعَیِّرَهُ بِه یَوماً ما» خیلی هم چیز نکنید، حنای تو پیش ما رنگ ندارد. نبینید که جواب سلام شما را میدهم، من میدانم که چه کسی هستی. متأسّفانه جامعه پر از این چیزها است. به دامن اهل بیت برگردیم درست میشود.
تواضع داشتن و طلب خیرخواهی برای دیگران
«وَ أُلِینُ جَانِبِی لَهُمْ تَوَاضُعاً»[۷] خدایا کمک کن من با همهی این دوستان از لحاظ تواضع مهربان باشم. نه اینکه مهربان باشم و یک منفعتی در نظر بگیریم. نه مهربان باشم و تواضع داشته باشم. «وَ أُحِبُّ بَقَاءَ النِّعْمَهِ عِنْدَهُمْ نُصْحا» این را دقّت کنید، خیلی ریشهای است. بعضیها هستند که نمیتوانند خوشی دیگران را ببینید. مثلاً ببینید چه ماشینی خریده است، چه خانهای خریده است! یا مثلاً یک زن خوبی نصیب او شده است، میگویند دیدید هیچ خرجی هم نکرده، ولی چه زنی را گرفت! شما چه کار دارید! بگویید الحمدلله.
میگوید خدایا کمک کن من در حقّ دوستان خود دوست داشته باشم که نعمت برای آنها باقی بماند. همه چیز آنها باشد و از دست آنها نرود. یعنی چه؟ چرا؟ برای اینکه من یک روز پیش آنها بروم سور بخورم! نه علّت دارد. میگوید مفعول لأجله چیست؟ یعنی علّت فعل را بیان میکند. میگوید: «ضَربتُ زِیداً تَأدیباً» زید را به عنوان ادب کردن زدم. «وَ أُحِبُّ بَقَاءَ النِّعْمَهِ عِنْدَهُمْ نُصْحا» به خاطر خیر خواهی دوست داشته باشم نعمت برای آنها بماند. نه اینکه من بروم یک روزی آنجا و یک چیزی بخورم یا از آنها کمک بگیرم. نه، از طریق خیر خواهی میخواهم نعمتها برای آنها بماند.
«وَ أُوجِبُ لَهُمْ مَا أُوجِبُ لِحَامَّتِی»؛ حامّه یعنی «خاصَّهُ الرَّجُل مِن أهلِه وَ وَلَده»[۸] آن خواستهی مخصوصترین اولاد، همسر و بچّههای انسان را حامّه میگوید. خدایا کمک کن آنچه را که برای حامّهی خود، برای زن و فرزند و نوههای خود واجب میدانم برای اینها هم واجب بدانم. «وَ أَرْعَى لَهُمْ مَا أَرْعَى لِخَاصَّتِی»[۹] خدایا کمک کن برای اینها رعایت کنم آنچه را برای خاصّه و مخصوصان خود رعایت میکنم.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» میگوید پروردگارا من این همه چیز خواستم که در حقّ آنها انجام دهم. حسن ظن داشته باشم، دوست داشته باشم آبروی آنها نرود. نعمتها برای آنها بماند، امّا میگوید یک طرفه نباشد. «وَ ارْزُقْنِی مِثْلَ ذَلِکَ مِنْهُمْ» کمک کن که آنها هم در مورد من اینطور فکر کنند. او هم با من اینطور باشد. «وَ اجْعَلْ لِی أَوْفَى الْحُظُوظِ فِیمَا عِنْدَهُمْ» نصیبهایی که آنها دارند برای من هم بده. یک چیزی است که خیلی دقیق است. دقّت کنید این خیلی مهم است. ائمّه هیچ وقت «أنا رَجُل» نکردند. یک چیز ظریف میخواهم بگویم. ببینید مثلاً امیر المؤمنین علیه السّلام بگوید من امام هستم که نعوذ بالله، نستجیر بالله «أنا رَجُل» کند. نه، به خاطر اینکه ما بفهمیم امام است. در قرآن خواندید که حضرت موسی میگوید: «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ»[۱۰] من فرستادهی خدا هستید. خوب باید بگوید، ائمّه باید بگویند، اگر نگویند ما گمراه میشویم.
معرفت نسبت به امام و رسیدن به سعادت و خوشبختی
یک چیز عجیبی برای شما بگویم دقّت کنید. صلوات بر حجج طاهره… انشاء صلوات بر حجج طاهره با حضرت عسکری سلام الله علیه است. اینها جملههای عرشی است، شوخی نیست. حضرت زهرا سلام الله علیها فرمایشی دارند که من گاهی وقتها برای شما میگویم. امام وقتی به خود میرسد میفرماید: اگر واجب نبود که من خود را معرّفی کنم این حرف را نمیگفتم. باز صحبت خود ایشان نیست، صحبت مردم است. میخواهد معرّفی کند. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَفَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی»[۱۱] گمراه میشوم. باید امام حسن علیه السّلام را بشناسم، امام حسین علیه السّلام را بشناسم. این نیست که من اینها را امام بدانم، یک مرتبه پیدا کنم.
میفرماید: «وَ زِدْهُمْ بَصِیرَهً فِی حَقِّی»[۱۲] معرفت این دوستان و همسایهها را در حقّ من زیاد کن. اینها را بهتر بشناسم. «وَ مَعْرِفَهً بِفَضْلِی» خدایا من فضل خود را بهتر بشناسم. چرا اینطور میشود؟ «حَتَّى یَسْعَدُوا بِی» تا اینکه به وسیلهی من خوشبخت شوند. آدم اگر امام خود را خوب بشناسد، فضل امام خود را خوب بشناسند خوشبخت است. «وَ أَسْعَدَ بِهِمْ» من هم به وسیلهی آنها خوشبخت شوم. فهمیدید که چه میخواهد بگوید! معلوم است که آدم امام سجّاد را بشناسد و فضل او را، حق او را یا امام دیگر را بداند خوشبخت میشود. من هم خوشبخت شوم. چرا؟ میگوید: «آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ» بعد میگوید خدایا تمام اینها را مستجاب کن.
چرا میگوید آنها خوشبخت شوند، من هم به وسیلهی آنها خوشبخت شوم؟ دو تا جمله است. «یَسْعَدُوا بِی وَ أَسْعَدَ بِهِم» عجیب است. میگوید چرا اینطور شده است. سید علی خان میگوید: «لِأنَّهُم إذا وُفِّقوا لإقامَهِ سُنَّهِ اللّه تَعالى وَ الأخذُ بِمَحاسِن أدَبه بِسَببِ دُعائَهُ علیه السّلام وَ ازدادوا بَصیرَهً فی حَقَّهُ وَ مَعرِفَهً بِفَضلِه فَقَد إستَجمَعوا الحَسَنات وَ فازوا بِرَفیعِ الدَّرَجات فَکانوا مِنَ السُّعداءِ بِهِ عَلیهِ السَّلام»[۱۳] میگوید برای اینکه اینها به اقامهی سنّت موفّق شوند به خاطر دعای حضرت اخذ به محاسن ادب کنند، بصیرت و فضیلت آنها در حقّ او زیاد شود، حسنات را جمع کردند و به درجات عالی رسیدند، پس به وسیلهی امام از سعداء میشوند. «فَکانوا مِنَ السُّعداءِ بِهِ عَلیهِ السَّلام» چرا امام خوشبخت میشو؟ «وَ هُوَ علیه السّلام إذا قَضى حُقوقَهُم وَ عامِلَهُم بِأکرمِ الأخلاقِ المَذکورَه فَقد إستَحَقّق مِن اللّه تعالى جَزیلَ الثَّواب» میگوید وقتی امام حقوق آنها را رعایت کرد که همانطور که خود او میگوید سوءظن نداشته باشم، از آنها گذشت کنم تا آخر، وقتی حقوق آنها را رعایت کرد و با کریمترین اخلاق با آنها معامله کرد، «فَقد إستَحَقّق مِن اللّه تعالى جَزیلَ الثَّواب» امام در اینجا به بالاترین ثواب از جانب خدا استحقاق پیدا میکند. «فَکانَت هذِهِ السَّعادَهَ مِن اللّه تَعالى حاصِلَهً لَهُ علیهِ السَّلام بِسَبَبِهِم» این هم سعادت امام که به سبب آنها به آن رسیده است. بنابراین آن ثواب و سرپرستی و آقایی خود را میبرد تا آخر.
خضر نبی علیه السّلام دارای علم لدنّی
إنشاءالله برکات اولیاء مخدرّه، عالمهی غیر معلّمه حضرت زینب کبری علیها السّلام بر همه نازل شود. حضرت زینب مقام بسیار بزرگی دارد. ببینید علم لدّنی کم چیزی نیست. امام زمان علیه السّلام فرمود: «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَه»[۱۴] اینجا خیلی حرفها است که نمیشود زد. به قول امروزیها کلمهی لدنّی واژهای است که از قرآن گرفته شده است.
حضرت موسی علیه السّلام میخواست خدمت حضرت خضر علیه السّلام برود. فرمود: «عَبْداً مِنْ عِبادِنا»[۱۵] موسی علیه السّلام یک بندهای از بندگان من را پیدا کرد. «آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا» رحمت مخصوصی به او داده بودیم. «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما» دیگر مدرسه و مکتب نبود، از جانب خود ما به او علم یاد داده بودیم. یعنی کلاس خصوصی ما را دیده بود. این خیلی حرف است! ببینید حضرت موسی علیه السّلام پیامبر اولی العزم بود. یک عدّه اینقدر اشتباه کردند که گفتند مقام خضر بالاتر بود. من بچّه بودم و جوان بودم، بعضی از علما کم لطفی میکردند من هم چارهای نداشتم جز اینکه فضولی کنم. میگفتم، حمل بر بچّگی میشود. یک آقایی در یک مجمعی گفت مقام خضر بالاتر بود. گفتم آقا جان اینطور نگویید.
حضرت امام صادق علیه السّلام میفرماید: «کانَ موسی أفضَلُ مِن خِضر »، «مُوسَى علیه السّلام وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْخَضر»[۱۶] حضرت موسی با فضیلتتر بود. چرا میگوید: «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»[۱۷] ببینید یک چیزی به ما بگویید. دنبال شما بیاییم؟ میگویند این محمول بر نوع علم است.
یک جواهر فروش یک مغازهی دو دهنه باز کرده است، یک نیم طاقی هم رو به روی او است که یک قاب آیینه گذاشته است. هیچ وقت به اندازهی جواهر فروش ثروت ندارد، ولی یک نگینی دارد که هیچ کسی ندارد. میگوید آن نگین را یک بار ببینیم، یک بار به ما نشان بده. حالا صحبت آن نگین است. آن هم گفت: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»[۱۸] طاقت نمیآورید. (حضرت موسی) گفت بگذار بیایم، إنشاءالله طاقت میآورم. امّا از اول اعتراض خود شروع کرد و (حضرت خضر) هم گفت دیدید گفتم طاقت نمیآورید!
شناخت معارف و حکمتهای الهی
در گردش روزگار خیلی چیزها است. آن جملهی سیّد الساجدین که در اوّل دعای ابوحمزه است، پنجاه سال است که میخوانیم. این را در سجدهها، قنوتها بخوانید. لازم نیست ماه رمضان برسد که بخوانیم. پدر من میگفت صبر نکنید که ماه رمضان بیاید و ابوحمزه را بخوانید. اوّل یک بالش نرم پیدا کنید و زیر آرنج خود بگذارید و خوب مطالعه کنید و ببینید چه میگوید. وقتی ماه رمضان که رسید درست بفهمید که چه میخواهید. این تا ماه رمضان روی طاقچه گرد میگیرد، بعد وقتی دیدید فلان شخص دعای ابوحمزه میخواند شما هم میروید. برای چه؟ برای ثواب. ثواب میآید، ولی متأسّفانه ما خدا را هم فدای ثواب کردیم. فردا ماه رجب میآید و اعتکاف. همه برای ثواب آن میروند. خوب برای ثواب آن بروید، ولی چیزی نصیب شما نمیشود! بعد میگویند فاطمی نیا گفت اگر به اعتکاف بروید چیزی نصیب شما نمیشود. من اینطور نگفتم! من میگویم اگر اعتکاف بروید ثواب به پای خود میآید، امّا معارفی که میخواستید نمیآید. شما به خاطر معارف بروید، ثواب به شما میدهند. چقدر بگویم، در گذشته گفتم. این کلمه من را مست کرد؛ ابن عطا سکندری گفته است، خدا به او موهبت کرده بود. ببینید چطور به حافظ موهبت کردند و یک دیوان شعر گفته است. به سعدی موهبت شده است.
یک نفر به نام ابن عطاء اسکندری یا سکندری بود که به او موهبت شده بود و حکمت میگفت که حکم او یک جا جمع شده است. من مست شدم. میگوید: «قِف لَدی بَابَ الواحِد» پشت یک در بایست. مگر نمیخواهید گدایی کنید. برای چه؟ ما میگوییم اگر برای ثواب بروید به شما ثواب میدهند، ولی معارف نصیب شما نمیشود. بروید معارف را پیدا کنید تا ثواب شما دو برابر شود. «قِف عِندَ بابٍ واحد» میگوید پشت یک در بایست، مگر گدا نیستید؟! ببینید این عمیق است، من مست شدم شما هم شوید. مولوی به لسان شمس تبریزی گفت:
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
برای چه بایستم؟ «قِف عندَ بابٍ واحد» برای چه بایستم؟ «لا لِتُفتَحَ لَکَ الابواب» نه اینکه در باز کنند. اگر بایستید هیچ وقت باز نمیشود.
شیخ حسنعلی نخودکی غرق در معارف الهی
آقا شیخ حسنعلی نخودکی پشت بام حرم حضرت رضا علیه السّلام رفت. روی کوه رفت و برف گرفت. خدّام آنجا یک اتاقکی دارند، خدا آنها را حفظ کند. بالاخره میروند و یک چایی دم میکنند. بالاخره خدّام هستند و باید مواظب باشند. یکی از خدّام ایشان را نمیشناخت، گفت برف دارد میآید و یک شیخی اینجا آمده است. خدّام دیگر که او میشناختند گفتند چیزی نگو. برف ایشان را گرفت. بعد دیدند که به اندازهی چهار انگشت روی پشت ایشان برف نشسته است. اینها شده است، دروغ نیست. او سرما هم نمیخورد. من قواعد علمی را منکر نیستم، ولی ما یک قواعدی هم این طرف داریم. آدم سرما میخورد، ولی یک وقتی هم یک چیزهایی است که آدم سرما نمیخورد. حالا او برای چه ایستاده بود؟ این برف به اندازهی چهار انگشت روی پشت او جمع شده بود، آیا او ایستاده بود تا مریضی را شفا بدهد؟ نه عزیز من، به خاطر چیزی نبود، هیچ چیزی یاد او نبود، فقط عشق بود! بعد آن وقت اگر چیزی به یاد او نباشد همه چیز به او میدهند. دقّت کنید اگر نظر شما به معارف باشد همه چیز به شما میدهند. کار شما درست میشود، بچّهی شما هم رو به راه میشود، همه کار رو به راه میشود. «قِف عندَ بابٍ واحد» چرا؟ «لا لِتُفتَحَ لَکَ الابواب» نه برای اینکه در باز شود. اگر نیّت تو این باشد «تُفتَح لک الابواب» همهی درها باز میشود. من زیاد گفتم خدا شاهد است اگر حاج شیخ حسنعلی به خاطر شفای مریض میرفت این نمازها را میخواند یک پیاز هم به او نمیدادند! برای اینکه من معروف شوم، به من دست بکشند، شخص عقرب زده را خوب کنم! نه، اگر به این نیّتها باشد یک پیاز هم به او نمیدهند. چون با ذهن خالی رفت خدا دامن ایشان را پر کرده است.
یک چیز دیگر هم برای شما بگویم. بنده در محرّم یک مجلس داشتم. یک چیزی را اوّلین بار در عمر خود گفتم. آقا شیخ حسنعلی میگوید شما این خرما را بخورید مادر شما در اصفهان خوب میشود. آقا مادر من مریض است، من مشهد هستم. آقا گفتا فهمیدم پسر جان، شما این را بخور. میگفت من خوردم و مادر من همان ساعت در اصفهان خوب شد. آیت الله العظمی بروجردی، مرجع تقلید فرموده بودند اگر کسانی دیر میرسیدند و آقا شیخ حسنعلی خانه نبود، دست به در خانهی او میکشیدند خوب میشدند! من این را باور کردم، ولی مدّتها صبر کردم و عمر من گذشت و ابن فارض مصری برای من این را حل کرد. ابن فارض عارفی در مصر بود. مرحوم شهید مطهّری فرموده بودند ایشان شباهتی به حافظ ما دارد.
تائیهی ابن فارض در مورد مقام و مرتبهی نفس
صدر الدّین قونوی پسر خواندهی محیی الدّین عربی و شاگرد ایشان… الآن اینقدر هواپیما است، ولی آن زمان ارتباطات بیشتر از حالا بود. محیی الدّین عربی از اندلس به قونیه آمده بود و آنجا زن هم گرفته بود. شوهر این خانم مرده بود و پسر هم داشت که محیّی الدین عربی او را به همسری گرفته بود. صدر الدّین قونوی پسر خواندهی او بود و شاگرد او هم بود که دیگر به او شیخ اکبر میگویند و به این شیخ کبیر میگویند. میگویند مولوی خیلی از چیزهای ابن عربی را به وسیلهی صدر الدّین دریافته است، چون مولانا هم به نماز شیخ صدر الدّین میرفت. وقتی مرحوم مولوی میخواست مرحوم شود گفته بود در نماز من خیلی طمع میشود، کاری کنید که شیخ صدر الدین قونوی نماز من را بخواند و نماز مولوی را او خوانده بود.
صدر الدّین نوشته است که من به مصر رفتم تا ابن فارض را ببینم، در یک مسجد نشستیم، امّا مقدّر نبود همدیگر را ببینیم. هم او دوست داشت من را ببینید و هم من دوست داشتم او را ببینم. میگوید بعد دو سه روز مصر بودم. آخر ایشان ناراحت شد و مریض شد و مرحوم شد. مقدّر نبود همدیگر را ببینیم. از قونیه به آنجا رفته بود تا او را ببیند ولی نتوانسته بود. این اسرار است، سماجت نکنید. قصیدهای که ایشان دارد ۷۵۰ بیت است، تائیه است. دو تا تائیه است؛ یک تائیهی صغری دارد و یک تائیهی کبری که مطرح است و صدر الدّین قونوی به خاطر آن تائیه رفته بود او را ببیند. با تائیهی کبری این مشکل حل میشود.
این را اوّلین بار در محرّم گفتم و دومیّن بار اینجا دارم میگویم. ایشان یک تک بیتی دارد که شرح شرّاح بیچاره شدند. من هم خیلی جان کندم و به جایی رسیدم. این تائیه کبری است که ۷۵۰ بیت است و همهی آن هم تدریس میشد.
«هىَ النَّفْسُ إنْ ألْقَتْ هَواها تَضاعَفَتْ قُواها وَ أعْطَتْ فِعْلَها کُلَّ ذَرَّهِ»[۱۹]
خیلی عجیب است. میگوید این نفس که اینقدر آن را دست کم میگیری، به خاطر پنج تا منفعت آن را خرید و فروش میکنی و به خاطر خیلی چیزهای ناچیز مصالحه میکنی و خود را میفروشی، قدر خود را نمیدانی. «هىَ النَّفْسُ إنْ ألْقَتْ هَواها تَضاعَفَتْ» بقیّه حرف در مصرع دوم است. «تَضاعَفَتْ» فعل است، فاعل میخواهد. فاعل آن در مصرع دوم است. «هىَ النَّفْسُ» همه این نفس را داریم. «هىَ النَّفْسُ إنْ ألْقَتْ هَواها» اگر هوای نفس خود را به کلّی القاء کند، «تَضاعَفَتْ» زیاد میشود. چه چیزی زیاد میشود؟ «قُواها» قوای آن زیاد میشود. آن وقت چه میشود؟ «وَ أعْطَتْ فِعْلَها کُلَّ ذَرَّهِ» به هر ذرّهای فعل خود را میدهد. مثلاً به خرما میدهد و میگوید این خرما را بخورید حال شما خوب میشود. به آب میدهد. شما اگر آب بخورید خوب میشوید. به در خانهی خود هم میدهد. دیگران که به در دست میکشند خوب میشوند. انسان عجب موجود عجیبی است «وَ أعْطَتْ فِعْلَها کُلَّ ذَرَّهِ».
حضرت زینب سلام الله علیها؛ عالمهی غیر معلّمه
از علم لدّنی به اینجا رسیدیم. وجود نازنین زینب کبری سلام الله علیها عمّهی امام زمان علیه السّلام است. کلاس خصوصی دیده بود. سیّد السّاجدین فرمود: عمه جان «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَه»[۲۰] تو عالمهی غیر معلّمه هستی. والله این خانم خیلی بزرگ بود. اوّلاً چقدر به گردن ما حق دارد. معاون نهضت امام حسین علیه السّلام حضرت زینب سلام الله علیها بود. حضرت زینب سلام الله علیها با حضرت سجّاد علیه السّلام این نهضت را معاونت کردند. حضرت سجّاد امام بود و معاونت او بالا بود و ایشان (حضرت زینب) دنباله رو ایشان بود. در عرفان به این ولیّ تابع میگویند. در اصطلاح عرفانی حضرت زینب ولیّ تابع بود، چون ولی بالاتر بود دیگر. حضرت زینب سلام الله علیها هم ولی بود. چون امام سجّاد علیه السّلام ولی بالاتر بود، حضرت زینب سلام الله علیها ولیّ تابع بود. این در عرفان است. آن وقت ببینید این خانم چقدر بزرگ است، یک نهضت به این عظمت را یاری کرده است. اگر حضرت زینب علیه السّلام نبود نمیشد. عظمت را نگاه کنید. به مجلس ابن زیاد رفته است. ابن زیاد میگوید این اسیرها چه کسانی هستند؟
ما عادت کردیم، امام زمان علیه السّلام ما را ببخش که ما اسیر میگوییم. میگویند در نجف یکی از مراجع نشسته بود، یک نفر روی منبر حرف میزد. یک ولی و یک صاحب دل این حرف را به من زد. گفت آن منبری گفت: «ثُمَّ دَخَلَت زِینَب بِنتَ امیرَ المؤمنین» این مرجع شنید و غش کرد. گفت یعنی زینب را اسیر کرده بودند؟! این حرف یعنی چه که «ثُمَّ دَخَلَت زِینَب بِنتَ امیرَ المؤمنین»!
عظمت حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس ابن زیاد
حالا شما عظمت را نگاه کنید. ابن زیاد گفت: او دختر علی علیه السّلام است؟ بله، ایشان هستند. به ایشان گفت: دیدید برادر شما کشته شدند! دیدید بچّههای شما کشته شدند! حضرت زینب مانند کوهی از وقار فرمود: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»[۲۱] جز زیبایی چیزی ندیدم. الله اکبر! آخر این چه مکتبی است؟! برادر آدم را بکشند، بچّههای او را بکشند و بگوید چیزی جز زیبایی ندیدم. والله اینها فوق العاده است. حالا اینها عرفانی است.
یک چیز حماسی از عمه جان حضرت زینب سلام الله علیها بگویم. مردم افتخار کنیم، اینها را باید بر سر در دنیا بنویسیم. یزید نشسته است، جلّاد در طرفین او بودند. شوخی که نیست، مانند آب خوردن آدم را میکشند. حالا خانم نشسته است و به صورت ظاهر اسیر است. یک دفعه یک حرفهایی زد که یزید بلند شد. فرمود: «إِنِّی لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ»[۲۲] من جایگاه تو را خار میشمارم. فکر میکنی که کسی هستی؟! والله این خیلی حرف است. ابن اثیر جزری سنّی است، بعد ۹۰۰ سال مینویسد: «وَ کَلامُها لِیزید… وَ هُوَ یَدُلُّ عَلى عَقلِ وَ قُوَّهِ جَنان»[۲۳] شما اهل فضل هستید. جِنان یعنی بهشتها، جَنان یعنی فکر و اندیشه. اینها را بدانید. شما در نهج البلاغه چند کلمهی جَنان پیدا میکنید. اگر شما فکر کنید که جَنان یعنی بهشت مطلب شما اشتباه میشود. جِنان یعنی بهشتها و جَنان یعنی فکر و اندیشه. باید بگوییم مفاتیح الجِنان. جَنان یعنی فکر و اندیشه. «وَ کَلامُها لِیزید… وَ هُوَ یَدُلُّ عَلى عَقلِ وَ قُوَّهِ جَنان» میگوید کلام زینب سلام الله علیها در مجلس یزید دلالت بر قوّت عقل و توکّل او میکرد. حالا این را یک سنّی میگوید. ما میدانیم که این خانم وصل به غیر است. إنشاءالله تعالی که خدا برکات آن را بر همهی ما نازل کند.
[۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۲]– سورهی مائده، آیه ۱۰۳؛ سورهی عنکبوت، آیه ۶۳٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۱۰۰٫
[۴] – ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید السّاجدین، ج ۴، ص ۱۶۷٫
[۵]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۳۵۶٫
[۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید السّاجدین، ج ۴، ص ۱۶۷٫
[۷]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۴٫
[۸]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۴، ص ۲۴٫
[۹]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۶٫
[۱۰]– سورهی اعراف، آیه ۱۵۸؛ سورهی صف، آیه ۶٫
[۱۱]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۳۳۷٫
[۱۲]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۲۶٫
[۱۳]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید السّاجدین، ج ۴، ص ۱۷۲٫
[۱۴]– الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج ۲، ص ۳۰۵٫
[۱۵]– سورهی کهف، آیه ۶۵٫
[۱۶]– تفسیر الصافی، ج ۳، ص ۲۵۸٫
[۱۷]– سورهی کهف، آیه ۶۶٫
[۱۸]– همان، آیه ۶۷٫
[۱۹]– معاد شناسى، ج ۵، ص ۳۵٫
[۲۰]– الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج ۲، ص ۳۰۵٫
[۲۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۱۱۶٫
[۲۲]– همان، ج ۴۵، ص ۱۳۴٫
[۲۳]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ص ۹۵۱٫
پاسخ دهید