آیت الله فاطمی نیا روز پنجشنبه پس از افطار، ساعت ۲۲:۳۰ در مسجد جامع ازگل، به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- پرهیز از تبدیل اخلاق نیکو به رفتار ناپسند
- هماهنگی میان دل و زبان
- مؤمن باید زبان خود را حفظ کند
- تفاوت در جایگاه زبان مؤمن و منافق
- کنترل زبان و پرهیز از گفتار بیهوده
- پرهیز از سخن گفتن میان کلام دیگران و شکستن کلام آنها
- انسان مؤمن کلام خود را قبل از بیان کردن میسنجد
- چرا به منافق ذو لسانین میگویند؟
- دو نقل در مورد شخص منافق
- تظاهر به قبول اسلام و قرآن در شخص منافق
- دو چهره بودن منافق؛ در ظاهر مسلمان ولی در باطن کافر
- خداوند جزای مسخره کنندگان را میدهد
- نقش زبان در درستی ایمان
- چه زمانی قلب دچار ظلمت میشود؟
- مواظب حرفهای خود باشیم
- اهمیّت محاسبهی نفس
- شیخ عبّاس قمی؛ مؤلّف کتاب ارزشمند «مفاتیح الجنان»
- کتب گرانبهای آقا شیخ عبّاس قمی
- لحظات آخر عمر آقا شیخ عبّاس قمی
- اسلام دین عقل است
- ملاقات خدا با سه شرط
- تأثیر روزه بر تقوا و ترک گناه
- نقل یک خاطره
«بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلََّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلِّی اللَّهُ عَلِی سَیِّدِنَا سَیِّد الْأَنْبِیَاءِ وَ اکرَمِ الشُّفَعَاءِ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِی أَهْلِ بَیْتٍ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلََامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَتِه وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ وَ لا عِصمَهَ مِن مَکارِهِ الّا بِالله».
پرهیز از تبدیل اخلاق نیکو به رفتار ناپسند
امشب از خطبهی ۱۷۴ سخن امیر المؤمنین بخشی را عرض میکنم. إنشاءالله تعالی به یاد بسپاریم که خیلی برای دنیا و آخرت ما مهم است.
«ثُمَّ إِیَّاکُمْ وَ تَهْزِیعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِیفَهَا»[۱]؛ «إِیَّاکَ» یک وقتی در معنای یک ضمیر میشود، به خدا میگوییم «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» فقط تو را میپرستیم. یا میگوییم «إِیَّاکَ عَنه» تو را قصد میکنم. امّا یک وقتهایی «إِیَّاکَ» حرف تهزیع میشود. میگویند «إِیَّاکَ و الاسد» یعنی از شیر بترس. علامت آن هم این است که آن اسمی که داخل میشود، آن اسم منصوب میشود. میگویند «إِیَّاکَ و الاسد»، الآن اینجا میفرماید: «إِیَّاکُمْ وَ تَهْزِیعَ الْأَخْلَاقِ» از شکستن اخلاق برحذر باشید. یعنی چه؟ حالا در ادامه توضیح میدهم. اینجا اخلاق ما را به یک شیء قیمتی تشبیه کردند که آسیبپذیر است، میشکند. یک آدم خیلی خوبی است، یک جا یک غضبی کرده است، خشمی کرده است، آبروی او صدمه میبیند. اخلاق او عوض میشود، حرمت او شکسته میشود.
تهزیع به معنای شکستن است. «ثُمَّ إِیَّاکُمْ وَ تَهْزِیعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِیفَهَا» برحذر باشید از شکستن اخلاق. اگر اخلاق حسنه دارید آن را نشکنید، «وَ تَصْرِیفَهَا» برحذر باشید از گرداندن آن؛ یعنی آن را بگردانید مثلاً یک روز آدم خوبی باشیم، یک روز بد شویم، یک روز تند شویم، یک روز سخنچین شویم، یک روز ساکت شویم و غیره.
هماهنگی میان دل و زبان
خیلی زیبا است، «وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً» زبان را یکی قرار دهید، یک زبان باشیم. یک آدمهایی داریم که ذو لسانین و ذو وجهین هستند؛ یعنی دو زبان دارند و دو چهره. یک نفر را دوست ندارد، ولی وقتی به او میرسند با صمیمیت با او احوالپرسی میکند، در حالی که همیشه دارد بدی او را میگوید. به خلوت برسد بدی او را میگوید، رو به رو که برسد ذکر خیر او را میگوید. نه، اینها درست نیست؛ ذو وجهین یا ذو لسانین، آدم دو چهره و دو زبان باشد. «وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً» زبان را یکی بکنید. بنده الآن میشناسم که عدّهای به این مسئله مبتلا هستند. میدانم شخصی که میآید اظهار ادب میکند، از قوم و خویشان خود من هستند، بر حسب این گفتههای او رفتار میکنم میگویم خدا شما را حفظ کند، خدا شما را عمر دهد، ولی میدانم و علم دارم که در اندرون چیز دیگر میگوید.
مؤمن باید زبان خود را حفظ کند
«وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَه» حتماً مرد، شخص، مؤمن زبان خود را حبس کند، حفظ کند. شما در اواخر این قسمت خواهید فهمید که چقدر خطرناک است. منظور ما این نیست که ساکت شویم. نه، حفظ این زبان خیلی کاربرد دارد. به حال خود گذاشتن آن هم همینطور است. «وَ لْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَه» مرد، زن، مؤمن باید حتماً زبان خود را حفظ کند.
«فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِه»؛ «جَمُوحٌ» هم مانند آن شموس که چند شب پیش خواندیم، تقریباً به معنای حیوان سرکش است. میفرماید: زبان به صاحب خود سرکشی میکند. مدام دوست دارد بگوید.
امیر المؤمنین قسم یاد میکند، تن آدم میلرزد «وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى [یَخْتَزِنَ] یَخْزُنَ لِسَانَه». میفرماید: «وَ اللَّهِ» سوگند به خدا نمیبینم بندهای را که تقوا دارد، یعنی نمیبینم بندهای را که متّقی حساب شود تا وقتی که زبان خود را حفظ کند. یعنی مادامی که زبان خود را حفظ نکرده است متّقی حساب نمیشود. مثلاً ده بار دست خود را زیر آب میگیرد، انگشتر و تسبیح و التماس دعا، ولی زبان خود را حفظ نمیکند. آقا سوگند یاد میکند که والله بندهای متّقی حساب نمیشود، نمیبینم کسی را که متّقی حساب شود، مادامی که زبان خود را حفظ نکرده باشد.
تفاوت در جایگاه زبان مؤمن و منافق
«وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِه» زبان مؤمن پشت قلب او است، چه تعبیر زیبایی است. یعنی چه؟ یعنی اوّل سخن را در باطن خود –منظور از قلب باطن است- میآورد که بگویم یا نگویم. اگر بگویم چه حالی پیدا میکند؟ نگویم چه میشود؟ اوّل در باطن میاندازد، یک حساب و کتابی میکند و بعد بر زبان جاری میکند. زبان مؤمن پشت قلب او است.
«وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ» امّا قلب منافق پشت زبان او است، اوّل میگوید و بعد فکر میکند. مثلاً میگوید: این چه حرفی بود زدم، ای کاش نمیگفتم! ولی مؤمن اوّل در قلب خود حساب و کتاب میکند که بگویم یا نه. ولی قلب منافق پشت زبان او است. حرف را میزند و بعد میگوید: ای کاش نمیگفتم!
کنترل زبان و پرهیز از گفتار بیهوده
یک چیزی خدمت شما عرض کنم؛ غیبت و سخن چینی، افترا که هیچ، خدا دست ما را بگیرد که اینها گناهان خطرناکی هستند. در عرف علم اخلاق به اینها آفات زبان، آفات اللّسان میگویند. حالا غیر از اینها اصلاً حرف زیادی، حرف اضافه مضرّ است. بسیاری از اوقات ما حرف زیادی میزنیم. مثلاً خانهی کسی میروید. به او میگویید این خانه را چند خریدید؟ خوب شاید نمیخواهد به شما بگوید، شما چه کار دارید! یا مثلاً میپرسد مرحوم ابوی به چه بیماری از دنیا رفته است؟ به شما چه ربطی دارد؟ً چه سودی برای شما دارد؟ یا مثلاً اینکه شما از خانم خود بزرگتر هستید؟ چه چیزی عاید شما میشود؟! چه چیزی دست شما میآید! بنابراین حدیث داریم «طُوبَى لِمَنْ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ»[۲] خوشا به حال کسی که زیادی مال خود را انفاق کند. مثلاً چند تا پتو اضافه است، چند تا فرش است یا چیزی دیگر، بدهید برود. این فضل اینجا به معنای اضافه است.
«طُوبَى لِمَنْ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ» خوش به حال کسی که زیادی مال خود را انفاق کند و «وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِه» زیادی گفتار خود را هم نگه دارد. دو تا چیز زیادی است؛ یکی مال است که انفاق کنید و بدهید، یکی زبان است که آن را نگه دارید. آقا این جنس را چند خریدید؟ شما چه کاره هستید؟ یک چیزهای اضافه که اینها قلب را سیاه میکند و ما روایت داریم که اگر انسان کم حرف بزند خدا به او حکمت میدهد. حدیث داریم «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَام»[۳] عقل اگر کامل شود، سخن کم میشود. کوزه تا بر سر آب است لبالب ز هوا است. دیدید وقتی میخواهید کوزه را پر کنید چه صدایی میکند؟ چون پر نشده است. پر که شد ساکت میشود.
پرهیز از سخن گفتن میان کلام دیگران و شکستن کلام آنها
«وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ»[۴] قلب منافق پشت زبان او است. چرا فرمود: قلب مؤمن اوّل است، یعنی اوّل حرف خود را در قلب خود میریزد و بعد آن را بیان میکند؟ علّت آن این است «لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسِه» چقدر خوب است! ده ثانیه دیرتر حرف بزنید، مگر چه میشود؟ مثلاً گاهی اینقدر عجله میکند مثلاً میگوید شکر میان کلام شما. این شکر چیست که میگوید؟ به درد نمیخورد. شما کلام را شکستید و آن را از بین بردید. روایت داریم حرف شکستن خیلی بد است.
یک زندیقی خدمت امام صادق (علیه السّلام) رفت. میدانید زندیق یعنی چه؟ زندیق یعنی «لایَعتَقِدُ بِشیء» هیچ چیزی را قبول ندارد. میگوید: من پیش امام ششم شیعیان رفتم و حرف میزدم. آنچنان گوش میداد که فکر میکردم محکوم شد. حرف من که تمام میشد با یک جملهی مختصر هر چه ساخته بودم خراب میکرد. دوباره شروع به حرف زدن میکردم باز ساکت میشد. گفتم امام صادق این دفعه دیگر محکوم شده است! امّا دیدم که نه، تا آخر گوش کرد، تمام که شد با یک جمله همهی سخنان من را خراب کرد. امّا ما شیعهی آن حضرت هستیم، وسط کلام دیگران میآییم. مثلاً کسی صحبت میکند و ما وسط صحبت او میگوییم عرض میکنم، شما گوش دهید! این خیلی بد است.
انسان مؤمن کلام خود را قبل از بیان کردن میسنجد
«لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسِه» انسان مؤمن اگر بخواهد چیزی بگوید اوّل در نفس و باطن خود آن را تدبّر میکند. «فَإِنْ کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ» اگر خیر بود ظاهر میکند. «وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ» اگر شر بود کاملاً میپوشاند؛ حتّی اشاره هم نمیکند. بعضیها هستند یک حرفی را نمیزنند. از آنها میپرسیم که چه شده است؟ میگویند: چیزی نیست، یک چیزی می خواستم بگویم. این شخص هنوز کاملاً این مطلب را نپوشانده است، یک گوشه از آن بیرون است. میگوییم: چه اتّفاقی افتاده است، به او اصرار میکنیم. این ضدّ پوشیدن است. میفرماید: «وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ» اگر شر شود به طور کلّی میپوشاند و سکوت میکند. امّا اینجا شخص را وسوسه میکند و آن شخص هم اصرار میکند که بگویید به کسی نمیگویم!
چرا به منافق ذو لسانین میگویند؟
«وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ یَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ» منافق میگوید آنچه را که بر زبان او آمد. «لَا یَدْرِی مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَیْهِ» اصلاً نمیداند که چه چیزی به نفع او است و چه چیزی به ضرر او است، همینطور میگوید. وقتی اینطور شد مجبور است جای دیگر هم چیز دیگر بگوید. پس ذو لسانین میشود. برای همین منافق میگویند.
دو نقل در مورد شخص منافق
در گذشته معنی منافق را گفتم. در مورد منافق در لغت دو تا قول داریم. ببینید ما باید این ریشهها را بدانیم تا از قرآن و حدیث استفاده کنیم. بعضیها فکر میکنند آدم با یک «جامع المقدّمات» یا «المنجد» عمده العما میشود، عمده المحقّقین میشود. به زمین میگوید منّت من را بکش تا پای خود را روی تو بگذارم! امّا لغت خیلی بحث بزرگی است.
تظاهر به قبول اسلام و قرآن در شخص منافق
منافق از «نَفَقَ» مشتق است. به چه مناسبت؟ میگوید کالایی که در بازار خیلی رایج باشد بازار سیاه دارد، خیلی از آن میخرند. میگویند «نَفَقَتِ السِّلعَه إذا راجَت»[۵]، «نَفَقَ» یعنی «راجَت» یعنی رواج پیدا کرد، «السِّلعَه» یعنی کالا. بعضیها میگویند از آنجا مشتق است. چون منافق کالای خود را خیلی ترویج میکند. مدام میگوید ما فدایی قرآن هستیم، فدایی اسلام هستیم. ما برای مظلومان سعی میکنیم، تلاش میکنیم ولی در پشت سر یک چیز دیگر میگوید. یکی اینجا را گفتند که متاع خود را ترویج میکند و از «نَفَقَتِ السِّلعَه» مشتق است. ولی بنده قول دوم را بیشتر میپسندم.
دو چهره بودن منافق؛ در ظاهر مسلمان ولی در باطن کافر
قول دوم این است که میگویند موشی است که خیلی بزرگ است. دست او کوتاهتر از پاهای او است. شاید در فارسی موش خرما باشد، محتاط به تحقیق است. خلاصه اینکه میگویند او دو حجره میسازد. مثلاً شما دو تا اتاق ساختید که مستقلّاً از بیرون راه دارند و یک راه هم از وسط دادیم. میگوید دشمن که او را تعقیب میکند به این حجره میآید و از وسط به آن حجره میرود و از آنجا فرار میکند و دشمن دیگر نمیفهمد. وقتی اینجا میآید میگویند: «ضَرَبَ بِنافِقاءِ» یعنی «نافقاء» اسم یکی از حجرههای آن موش است. وقتی در آنجا رفت «ضَرَبَ بِنافِقاءِ»، «نافقاء» از آنجا مشتق است.
منافق هم دو حجره دارد؛ یک حجرهی او اسلام است و یکی کفر است. وقتی به شما میرسد با گرمی با شما سلام و علیک میگوید، امّا «وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطینِهِمْ»[۶] به خودیها که میرسند «قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُن» ما آنها را مسخره میکنیم.
خداوند جزای مسخره کنندگان را میدهد
«اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»[۷] خدا آنها را مسخره میکند. مسخرهی خدا یعنی چه؟ اینها بحث کلامی است. به یاد داشته باشید در بحث کلام گفته شده است کیفر معصیت را به نام معصیت مینامند. «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ»[۸] که خدا مکر کند. کیفر مکر را مکر مینامند. کیفر مسخره را مسخره مینامند. «اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»[۹] نه به این معنا که خدا مسخره میکند، یعنی اینکه خدا کیفر مسخره را میدهد. پس در علم کلام میگویند کیفر گناه به نام گناه نامیده میشود، مانند «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ».[۱۰]
«وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ یَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لَا یَدْرِی مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَیْهِ»[۱۱] نمیداند که چه چیزی به ضرر او است یا به نفع او؛ همینطور آن را بیان میکند.
نقش زبان در درستی ایمان
این قسمت را دقّت کنید. داریم به یک چراغ قرمز، خطّ قرمز میرسیم. میگوید: «وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله)» پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ» میگوید: ایمان بندهای مستقیم نمیشود، استوار نمیشود تا وقتی قلب او مستقیم شود. قلب مستقیم نیست، ایمان هم مستقیم نیست.
قلب چه زمانی مستقیم میشود؟ «وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّى یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ» قلب او هم استوار و مستقیم نمیشود تا اینکه زبان او مستقیم شود. یعنی چه؟ در این مورد چند تفسیر شده است. خدمت شما عرض شود که بعضی از شارحین گفتند: زیرا زبان، ترجمان قلب است. بالاخره قلب اگر مستقیم نباشد بر زبان هم چیز خوبی جاری نمیشود. حالا اینجا اشکالی ندارد، علی الحساب یک شرحی است.
چه زمانی قلب دچار ظلمت میشود؟
ولی عقیدهی بنده این است که اگر این زبان مستقیم نباشد، یعنی ما این زبان را به حال خود بگذاریم، افترا بگوییم، سخنچینی کنیم، غیبت کنیم، خشم کنیم، دل بشکنیم چه میشود؟ این قلب امان از ظلمت ندارد و ظلمت به او میرسد. ظلمت که رسید مستقیم نمیشود. مستقیم که نشد ایمان مستقیم نمیشود. قلبی که مستقیم نیست، متزلزل است، ایمان آنجا چه کار میکند؟ نه، عقیدهی بنده این است. «لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّى یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ».
مواظب حرفهای خود باشیم
به خطّ قرمز و چراغ قرمز رسیدیم. من از این چیزها میترسم. ببینیم ما خیلی راحت حرف میزنیم. قبل از اینکه چراغ قرمز را توضیح دهم یک مثال عرض کنم. میگویند فلان شخص اینطور گفته است؟ باشد، کسی از شما حساب نمیکشد. میگویند فلان شخص فلان کار را کرده است و به همین دلیل هم در مسجد نمیآید. الآن شما فکر میکنید که یک حرفهایی زدید و تمام شد. نه، روایت داریم روز قیامت خون پخش میکنند. گاهی به هر نفری –به همه نه، به بعضیها- یک ذرّه میرسد! شما ممکن است بگویید که من چه کار کردم؟! چرا به سراغ من آمدید؟ میگویند یک حرفی زدید، موج آن رفت و یک نفر کشته شد و این سهم شما است! ای خواهران و برادران بترسید.
امیر المؤمنین میفرماید: «فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى» به خود امیر المؤمنین قسم اگر این زبانهای ما تا آنجا که حتّی یک کسی کشته شود پیش نمیرفت، این جمله گفته نمیشد. «فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَهِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِینَ»؛ «الرَّاحَهِ» یعنی چه؟ یعنی کف دست. یک وقت راحت به معنای استراحت است، یک وقت به معنای کف دست است. مثلاً سجده که میروید میگویند راحتین خود را باید زمین بگذارید، یعنی کف دست.
اهمیّت محاسبهی نفس
«فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَهِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِینَ» اعلام خطر عجیبی است! من نه قصّاب هستم، نه گوسفند میکشم، اصلاً من این کاره نیستم. ولی حرف که میزنم روز قیامت یک ذرّه خون برای من میآورند، میگویند این سهمیهی تو است! چرا؟ حرف که میزنیم مواظب باشیم. خدا شاهد است که شاید یک حرف در دنیا برود و موج بردارد، حتّی تا آنجا که کسی کشته شود.
«فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى» هر کدام از شما اگر توانست خدا را ملاقات کند. چطور؟ «وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَهِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِینَ» خدا را به گونهای ملاقات کند که دست او آلودهی خون مسلمین نشده باشد. اینطور خدا را ملاقات کند. ما خیلی باید مواظبت کنیم. چرا در احادیث میگویند نفس خود را به حساب بکشید، محاسبه النّفس کنید؟ چرا اینقدر بزرگان محاسبه النّفس میکردند؟ چقدر میترسیدند؟
شیخ عبّاس قمی؛ مؤلّف کتاب ارزشمند «مفاتیح الجنان»
آقا شیخ عبّاس قمی که من پسر ایشان را دیده بودم، از بزرگان بود. شاید حدود ۸۰ جلد کتاب نوشته است، خدا روح او را شاد کند. پسر او گفت: پدر من داشت جان میداد. یک دفعه دیدم به هم ریخت. گفتم: پدر جان تو دیگر چرا؟
آقا شیخ عبّاس قمی خیلی مرد بزرگی است. میگویند: در نجف، شب اربعین بود. عدّهای از علما به کربلا رفته بودند، آقا شیخ عبّاس نتوانسته بود برود. ناراحت بود که من امشب نتوانستم بروم. یکی از آقایان مجتهدین گفته بود: آقا شیخ عبّاس ناراحت نشو، هر کسی از حرم امیر المؤمنین بیرون میآمد یک آقا شیخ عبّاس زیر بغل او بود. تو دیگر چرا ناراحتی! خدا روح او را شاد کند.
کتب گرانبهای آقا شیخ عبّاس قمی
ایشان یک کتابی به نام سفینه البحار دارد. سفینه البحار کتابی است که… بنده که قابل نیستم، پس
گاه باشد که کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری
من این حرف را زدم، یک نفر گفت آیت الله میلانی هم این حرف را زده است. من آنجا خوشحال شدم که بالاخره من هم یک حرف درستی زدم. یک وقتی با دوستان صحبت کردیم، گفتم اگر به من بگویند که یک کشتی است و شما تا یک سال باید در این کشتی بمانید، همه جا آب است و آسمان را میبینید. بعد از قرآن فقط حق دارید یک کتاب ببرید، من سفینه البحار را میبرم! یکی گفت مرحوم آیت الله میلانی هم این حرف را زده است. این سفینه البحار در دنیا بینظیر است! مرحوم آقا شیخ عبّاس ۲۰ سال در تألیف آن زحمت کشیده است. مانند الآن نبود که سی دی باشد یا فلان کلمه در فلان کتاب چند بار تکرار شده است، بعد پرینت گرفتن باشد. این حرفها نبود، ایشان ۲۰ سال زحمت این کتاب را کشیده است و این کتاب خیلی بینظیر است. بنده از ۱۶ سالگی، ۱۷ سالگی با این کتاب مأنوس هستم ولی هنوز سیر نشدم! بعد از آن دیگر «نفس المهموم» را نوشته است بهترین مقتل است، «منتهی الآمال» و خیلی کتابهای دیگر نوشته است.
لحظات آخر عمر آقا شیخ عبّاس قمی
حاج آیا میرزا علی محدّث زاده، آقا زادهی بزرگتر ایشان بود. بنده ایشان را زیارت کرده بودم. البتّه خدا رحمت کند، آقازادهی بعدی را هم زیارت کردم. خدا همهی آنها را رحمت کند. آقا میرزا علی آقا، پسر بزرگ ایشان گفت: پدر من داشت جان میداد. شوخی نیست، آقا شیخ عبّاس قمی، یک عمر خدمت به اهل بیت، احیاء آثار اهل بیت یک دفعه به هم ریخت! پدر چه شد؟ تو دیگر چرا؟ آن مفاتیح تو است، آن مؤلّفات تو است. گفت: پسر در تمام عمر خود یک دروغ گفتم و یاد آن افتادم. آن هم چه دروغی؟!
اسلام دین عقل است
یک دروغهایی است که خیلی بیهوده است. آدم دروغ میگوید. بله، خیلیها دروغ میگویند. برای یک منفعت مختصر یا برای مصلحت یک دروغی میگوید، امّا این دروغ، یک دروغ بسیار مصلحتآمیز بوده است. آقا دین ما، دین عقل است. الآن یک ظالمی، مظلومی را دنبال میکند تا به ناحق بکشد. او آمد و زیر میز بنده مخفی شد. ظالم از من میپرسد کجا است. میگویم نمیدانم. اینجا دروغ گفتن واجب است. این دین، دین عقل است. اگر اینجا راست بگویید آن بنده خدا را میکشند. درست است؟! اسلام دین خیلی بزرگی است. این دروغ حرام است، ولی وقتی جان کسی در خطر است دیگر این حرفها نیست. دین عقل است.
خلاصه یک وقت برای حاج شیخ عبّاس پیش آمده بود که در یکی از بلادها برای حفظ جان یک شخصی دروغ گفته بود. ولی از بس این مرد پاک بود، آن دروغ به یاد او افتاد و به هم ریخت. معلوم میشود که غیر از آن دروغ مصلحتی به عمر خود دروغ نگفته بود.
ملاقات خدا با سه شرط
«فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى» هر کسی از شما بتواند خدا را ملاقات کند. این «وَ» حالیه است، «وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَهِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِینَن» در حالی که دست او از خون مسلمین پاک است، به خون مسلمین آلوده نشده است. «وَ أَمْوَالِهِمْ» و اموال آنها. مالی پیش او نیست. یک وقت است آدمهایی هستند که تقوای مالی ندارند. نماز او مرتّب است، زیارت، روضه، ولی در مال اصلاً مبالاتی نداشتند. بدهکار بودند و اصلاً برای او مهم نیست که حدّاقل دنبال حلالیّت طلبیدن باشد، نه! «وَ أَمْوَالِهِمْ سَلِیمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ». پس دقّت کنید، سه مورد شد. اگر کسی بتواند خدا را ملاقات کند به گونهای که دست او به خون مسلمین آلوده نباشد و به اموال آنها آلوده نباشد. «سَلِیمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ» زبان او از آبرو و اعراض مردم سالم باشد، مدام آبروی مردم را نبرد. میفرماید: هر کسی میتواند «فَلْیَفْعَل» این کار را بکند.
تأثیر روزه بر تقوا و ترک گناه
ببینید ماه مبارک رمضان است، همهی شما این را میدانید «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»[۱۲] میگویند روزه برای تقوا است. بعضیها فکر کردند که آدم چون یک ماه انسان خوبی میشود برای همین نازل شده است. نه بزرگان و صاحبدلان گفتند که برای یک ماه پسر خوب شدن آیه نازل نمیشود. این برای این است که ما بدانیم مسیر باید در ماه رمضان مشخّص شود. نه اینکه این یک ماه انسان خوبی شویم. حالا مثلاً کمی عبادت کنیم، دو رکعت نماز بخوانیم، قرآن بخوانیم. اصلاً بعضیها سابق در مساجد میآمدند میگفتند یک آقا گوش کردم و یک جزء قرآن خواندم. این چه مسلمانی است؟! چه قرآن خواندنی است؟! یک آقا گوش کردم و یک جزء هم خواندم. خود قرآن میگوید: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِه»[۱۳] خدا برای یک نفر دو تا حواس نگذاشته است. او هم آقا گوش کرده است و هم قرآن خوانده است.
نقل یک خاطره
یک عالم ربّانی بود که او را یک جا در ماه رمضان دعوت کردند. او خیلی آقا و بزرگوار بود، من تحقیق کردم دیدم قیافهی این آدم به درد مجلس و منبر نمیخورد. گفتم: آقا وعده ندهید، میروید و یک عدّه یا بن جوزالی پای منبر تو مینشینند و بیچاره میشوید. این اصطلاح خاصّ من است، کسی که مطلب را نفهمد من به او یا بن جوزالی میگویم.
خلاصه ایشان گفت که نه، گناه دارند، جوان هستند. خلاصه بنده قول دادم که ایشان ماه مبارک ساعت یک تا دو -که خود من در مسجد دیگری منبر هستم- بیاید. یک دفعه دیدم که وسط منبر من وارد شد. من فهمیدم که بین آنها معامله نشده است. گفتم: چه شده است؟ گفت: آقا اینها به درد نمیخورند. گفتم: من که محضر مبارک شما عرض کردم. گفت: وقتی من میخواستم پای خود را روی منبر بگذارم همه قرآن میخواندند حتّی پیش نماز. یک روز دیدم پیش نماز نمیخواند، گفتم: مردم شما از آقا تبعیت کنید. امروز آقا میخواهند صحبتهای من را گوش دهند و غلطهای من را بگیرند. پیش نماز گفت: عینک خود را جا گذاشتم.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۵۳٫
[۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۷۴، ص ۱۲۶٫
[۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸۰٫
[۴]– همان، ص ۲۵۳٫
[۵]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۱، ص ۱۸۳٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۱۴٫
[۷]– همان، آیه ۱۵٫
[۸]– سورهی آل عمران، آیه ۵۴٫
[۹]– سورهی بقره، آیه ۱۵٫
[۱۰]– سورهی آل عمران، آیه ۵۴٫
[۱۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۵۳٫
[۱۲]– سورهی بقره، آیه ۱۸۳٫
[۱۳]– سورهی احزاب، آیه ۴٫
پاسخ دهید