حضرت آیت الله فاطمی نیا روز چهارشنبه مورخ ۰۹ خرداد ۱۳۹۷ مصادف با چهاردهمین روز ماه مبارک رمضان در «مسجد جامع ازگل» به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».
ان شاء الله که عید شما مبارک باشد، و واقعا شب بزرگی است و حجت الهی و امام معصوم و ریحانه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام در مانند امشبی دنیا را روشن کردند و امیدوارم که ان شاء الله برکات ایشان بر همه ی ما نازل شود.
ان شاء الله خطی از نهج البلاغه خواهیم خواند و بعد از آن محضر امام مجتبی علیه السلام عرض ادب خواهیم کرد.
خواهران و برادران! عنایت بفرمایید حکمت ۴۳۸ از نهج البلاغه
لزوم نشاط در عبادت
بارها عرض کرده ایم که اسلام دین کیفیت است و نه کمیّت، حالا اگر کسی حال داشت و یک عمل طولانی انجام داد، خوب التماس دعا، چه اشکالی داد؟ حال دارد، نشاط دارد، اصلا تا صبح نماز خواند، ما نمازهای سنگینی داریم که شاید بعضی اوقات بعضی از انها دو ساعت طول بکشد، بالاخره این چیزها هست، اما این ها دیگر تماما منوط به نشاط است، ای مردم این ها طب اهل بیت علیهم السلام است، اینها را دست کم نگیرید، من از خودم عرض نمی کنم.
سالها پیش در جوانی به مسافرت خاج از کشور رفته بودم، دیدم شخصی در سفارت به جوانان می گوید بخواهید یا نخواهید باید روزی هشت جزء قرآن بخوانید، گفتم این نادان بوده است، طبیب نبوده، طب روحانی فقط باید از ائمه علیهم السلام گرفته شود، خیلی سخت است.
ظاهرا غزالی نوشته است که یک نفر در زمان صحابه، بنده خدایی دوست داشت که کلاس هایی داشته باشد و عده ای را دور خود جمع کند و صلاحیت هم نداشت، حضرت سلمان علیه السلم به او پیغام داد که اگر پزشک نیستی دوایی به مردم نده.
عزیز من! خدا شاهد است که دواهای روحانی دقیق تر از دواهای جسمی است، یک دوایی می سازند و پزشک داروساز یک نوشته ی مفصل کنار او می گذارد که اگر زمانی این دارو را خوردی و حال شما بد شد، با پزشک خود مشورت کن، اگر مبتلا به سر گیجه شدی فلان کار را انجام بده، هزار تا نکته دارد، شوخی نیست، ما به هر کس که از راه می رسد بگوییم این را بخوان، این را بخوان.
حالا بنابراین اگر چنانکه حال داشتید، نشاط داشتید، بخوانید خوب است، اما اگر نشاط نداشت و گفت من باید امشب مثلا حتما دو جزء قرآن بخوانم، حتما فلان نماز را بخوانم، نه! این ها نیست.
قرآن که می خوانی، صفحه را برمی گرداند و می بیند که قسمت های نهایی سوره است و پیش خود می گوید الحمدلله در حال تمام شدن است، این یک عباسی به درد نمی خورد.
فرمودند که عبادت خدا را برای خودتان تلخ نکنید، بنده ی خدا پیش خود می گوید من باید دعای کمیل را بخوانم یا… همین دیگر! همین می شود که شده است، هیچ ترقی ایجاد نمی شود، چرا ترقی می نمی شود؟ مثلا دعای کمیل هم می خواند اما هنوز نمی داند چگونه با زن و بچه ی خود معاشرت کند، این انسان به جایی نمی رسد، چون دوایی نخورده است، دوا ها را سرخود خورد است.
باز هم عرض می کنم، اگر حال داشتی التماس دعا، تا صبح بخوان، اما اگر حال نداشتی خطرناک است.
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آقای انبیاء است و ایشان تمام کمالات را داشته است، از جمله می فرماید: «اُعْطیتُ جوامع الکَلم»[۱] یعنی خدا به من جوامع الکلم داده است، یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیم سطر صحبت می کند و شرح آن می شود یک کتاب، مرحوم سید رضی رضوان الله تعالی علیه همان شخصی است که نهج البلاغه را جمع آوری کرده است، این «المجازات النبویه» را جمع آوری کرده است که بسیار زیباست، می فرماید: «إِنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ»[۲] این دین، دین متینی است، با آن بازی نکن.
می گوید من باید امشب هشت جزء را بخوانم، در همان خارج از کشور که عرض کردم، خانم خانه پیش من آمد و بعنوان شق القمر گفت: من در بیست و چهار ساعت فقط چهار ساعت خواب دارم، من نمی دانم چه کسی بوده است که اینگونه به آن ها گفته است، این ها شیاد هستند، یک کاری کرده بود که این زن با وجود شوهر و بچه فقط چهار ساعت می خوابیده است.
گفتم: خواهرم، دخترم، این کار صلاح نیست، این شخصی که این کار را گفته است شیاد بوده است، طبیب نبوده است، وقتی کاری کرده است که تو نتوانی بیش از چهار ساعت بخوابی، اصلا زمانی هم که صحبت می کرد احساس می کردم که شاید در آستانه ی بهم ریختگی اعصاب است.
خدای عزوجل انسان را آفریده است، به خواب نیاز دارد، به غذا نیاز دارد، خلاصه «إِنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ»[۳] شاید قریب به این مضامین باشد که با رفق و با نرمی وارد این دین شو، «وَ لَا تُبَغِّضْ إِلَی نَفْسِکَ» می فرماید عبادت خدا را در نفس خود مغبوض نکن، برای خودت تلخ نکن.
پیش خود می گوید ای خدا! امشب اگر هشت جزء را بخوانم می خوابم. خوب نخوان، چه کسی گفته است که بخوانی، فقط یک سطر بخوان، حضرت در ادامه یک جمله ای دارند، «فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ یعْنِی الْمُفْرِطَ لَا ظَهْراً أَبْقَی وَ لَا أَرْضاً قَطَع» مُنبَت به کسی می گویند که اسب خویش را سوار شود، آنقدر این حیوان را شلاق بزند که مسافتی را که باید در نیم ساعت برود در یک ربع می رود، اسب را بیچاره می کند، یا باید در یک ساعت مسافتی را برود، کاری می کند که در نیم ساعت برود، به این انسان مُنبَت می گویند. «فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ یعْنِی الْمُفْرِطَ لَا ظَهْراً أَبْقَی» انسانی که این کار را می کند نه زمینی را پیموده است و نه کمری را باقی گذاشته است.
اسب او در نیمه ی راه ناقص می شود، نه مسافتی را پیموده، و نه اسب خود را سالم نگاه داشته است.
حکمت ۴۳۸ نهج البلاغه
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ»[۴] کمی که انسان به آن ادامه بدهد، حالا بعد از نماز عشاء دو رکعت نماز نشسته را می خواند، خیلی هم زحمتی ندارد، علاقه مند است و ادامه می دهد، می فرماید: این کمی که ادامه می دهی از آن زیادی که تو ملول می شوی و پیش خود می گویی که چه زمانی تمام می شود بهتر است.
ای مردم! دستورات اهل بیت علیهم السلام بین کتاب ها مانده است و کسی به آن ها گوش نمی دهد، نهایتا کسی هم که خیلی حرف بزند، می گویند که این منحرف است، می گویند که فاطمی نیا هم کافر شد، استکان او را هم جدا بگذارید.
من از شما می پرسم، ببینید ما یک خواندن داریم و یک خواناندن، این ها دوتاست، در قاهره که قرآن می خوانند می گویند: القاری الشیخ، اینطور اعلام می کنند، یک عده هم هستند که می خوانانند، به آن ها می گویند: ألمُقرءُ الشیخ، مُقرِء یعنی کسی که می خواناند، یاد می دهد، جانم به فدای دعای جوشن کبیر، من از شما سوال می کنم، ماشاء الله همه ی شما عمده المحققین هستید، این جام جهان نمای چهارگوش دست همگی شما هست، یا اصلا کتاب دارید، من که اهل کاغذ هستم، شما اهل دیجیتال و هر دوی آنها هستید، من قدیمی و مرتجع هستم، یک طلبه ی قدیمی هستم، عادت کرده ایم که جان بکنیم تا چیزی پیدا کنیم، اصلا غیر از این باشد مزه نمی دهد، سریع در اینترنت سرچ می کنند و می گویند بفرمایید بیست حدیث، خسته نباشید، ولی محقق نمی شوید، مصرف کننده می شوید، باید به زحمت پیدا کنید تا در ذهن شما ثبت شود، حالا برای صرفه جویی در وقت خوب است، انسان از این ها استفاده کند، منتها بعد از آن به دنبال فهم معانی این ها برود، تو را به خدا یک حدیث پیدا کنید که بگوید جوشن کبیر را بخوانانید، اگر پیدا کردید…
گفته اند جوشن کبیر را بخوانید، اکر حال دارید بخوانید، اگر حال ندارید چرا مردم را علاف می کنید؟ حیف از این احیاء ها، حیف! یک عده انسان خواب آلود کسالتی، حاج آقا جوشن کبیر داشتیم، می گویم شق القمر کرده اید، هنر کردید، که آن مغز شب احیاء که باید یک حال پیدا کند، یک چیزی از حضرت حق بگیری، آن مغزت و خودت را خواب آلود کرده ای، آن هم با یک چیز من درآوردی.
دعای جوشن کبیر من درآوردی نیست، نستجربالله، آن نور چشم است، من درآوردی آن خواناندن است، چه کسی گفته است که بخوانانید؟ هر کسی حال دارد می خواند و هر کسی هم که حال ندارد نمی خواند، اجبار که نیست، منتها این حرف ها را نمی شود گفت، اگر بگویی می گویند فلان کس کافر شده و گفته است که جوشن نخوانید، والله بالله من نگفتم، من می گویم حال داری بخوان، حال نداری نخوان.
«قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ» کمی که شما به آن ادامه می دهید، «خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ» بهتر از آن زیادی است که تو از آن ملول شوی، می گوید ای خدا، کی تمام می شود، همه ی کارهایم مانده است، طرف می گوید خیلی خسته ام و می خواهم بخوابم، ولی هنوز زیارت عاشورا را نخوانده ام، هنوز یونسیه ام را نخوانده ام، چه کسی به تو گفته است که یونسیه بخوان؟ آن خانم جلسه گفته؟ او خودش هیچ چیزی نمی داند، خفته را خفته کی کند بیدار؟ چنان می گوید که خانم فرموده است، انگار که وحی نازل شده است، یونسیه که بازی نیست، حضرت یونس علیه السلام با خواندن زیارت یونسیه نجات پیدا نکرد، با فهم آن نجات پیدا کرد، گفت: «لا اله الا أنت» معبودی جز تو نیست، «سُبحانَک» از همه ی بدی ها و نقیصه ها پاک هستی، پس چرا اینطور شد؟ «إنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین»[۵] من بد کردم. «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ»[۶] اینجا جالب است، «وَکَذَٰلِکَ نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ» هر مؤمنی این را بفهمد ما آن را نجات می دهیم.
گرفتاری؟ یک بار این را مرور کن، خوب می شوی، اگر گرفتاری ات رفع نشود من کافر هستم، ولی ما اصلا به این ها کاری نداریم، می گوید شخصی هست در قزوین که دعا می دهد، خوب برو قزوین، یونسیه را چکار داری؟ می گوید شخصی در بجستان هست که همه چیز را می فهمد، خوب برو بجستان، یونسیه را برای چه می خواهی؟ ای داد بی داد! ما اصلا حقایق را رها کرده ایم و به موهومات متوسل شده ایم.
دعا کن و به خدا پناه ببر، ای خانم، ای دختر، ای پسر، محاسبه ی نفس کن، ببین چه کار کرده ای که این بلا به سر تو آمده است، تابحال یک بار محاسبه ی نفس کرده ای؟ نه.
بعضی ها می آیند پیش من و می گویند حاج آقا من گرفتارم، بخدا تابحال هیچ گناهی نکرده ام، می گویم تبریک عرض می کنم، معصومین پانزده نفر هستند.
خوب این را گفتیم: «قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ»[۷] کمی که انسان به آن ادامه بدهد، بهتر از آن زیادی است که ملول می شوی، آن زیاد را برای زمانی بگذار که حال داشته باشی.
داستانی از توجه سید بن طاووس رضوان الله تعالی علیه به اعمال خود
خوب داستانی برای شما بگویم.
سید بن طاووس رضوان الله علیه در بین علمای ما از برخی لحاظ بی نظیر است، آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی رضوان الله تعالی علیه به جایی رسیده است که آشیخ محمد حسین غروی اصفهانی استاد آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه از او دستور العمل می خواهد، من نامه را در جایی که چاپ کرده بودند دیده ام، آشیخ محمد حسین آقای غروی از آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی دستورالعمل می خواهد، که آقا یک چیزی برای من بنویسید، بالای آن چه چیزی نوشته است؟ الله اکبر از این اخلاق؛ نوشته است: بسم الله الرحمن الرحیم فدایت گردم، در گذشته پرسیده ای و برایت نوشته ام، ولی باز هم می نویسم، ببین چه اخلاقی، ببین آشیخ محمد حسین غروی از آمیرزا جواد آقا دستورالعمل می خواهد.
ایشان کتاب «المراقبات» را که تمام می کند و به آخر آن می رسد، در آخر می فرماید که تمام این هایی که ما نوشته ایم، مضمونش این است که از برکت سید بن طاووس است، می فرماید: «سید اهل المراقبه» اصلا مراقبه را او باب کرده است، آمیرزا جواد آقا می فرماید که ما دنباله روی او (سید بن طاووس) هستیم.
تو را به خدا این را نگاه کنید، آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی می فرماید که مراقبه را ما از او یاد گرفته ایم.
ما هشت نه سالمان بود که مرحوم پدرمان محبت آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی، محبت سید بن طاووس را به روح ما تزریق می کردند، ای مردم، ما گرفتار می شویم و سرغ فال بین می رویم، می رویم قزوین که شخصی دعا می دهد، مولوی یکی دعا می دهد، این شیاد ها خیلی عجیب پول می گیرند، می گوید این جن اذیت می کند، اگر او را در شیشه بیندازم چهار تومان می شود، آخر تو که لیسانس و فوق لیسانس هستی چرا باور می کنی؟ تو که عاقلی و بچه ی تهران هستی چرا باور می کنی؟ (خنده حضار) هیچ بیایم ببینم نکند که من امروز کاری کرده ام، نه! چه کاری؟ من مانند گل می مانم، من؟ نه!
سید بن طاووس با آن تشرف هایی که داشته است، خیلی اهل مکاشفه بوده است، خیلی تصریح نمی کند، ولی می گوید که این دعا را بخوان، به سبب چیزی که خدای عزوجل بر ما باز کرده است، پس اعتماد کن، یعنی نمی خواهد بگوید که چیست، اعتماد کن و بخوان و کاری نداشته باش، مرد بسیار بزرگی بوده است، خدمت مقدستان عرض کنم که پدر ایشان اهل حِلّه بوده است، همان حله ی عراق، حله خیلی عالم دارد، مادر ایشان هم ایرانی بوده است، ایشان خیلی وقت ها می گوید: شیخ طوسی جد من بوده است، (شیخ طوسی ایرانی بوده است) مادر ایشان به شیخ طوسی می رسد، افتخار می کند، هیچ وقت نگفته شیخ طوسی، همیشه گفته است «جَدّی السَّعید شیخ طوسی» جد بزرگ من، جد خوشبخت من شیخ طوسی اینطور فرموده اند، خلاصه خیلی مرد بزرگی است.
ایشان میهمان داشت، یک شب میهمانی بود و ایشان میهمان را عزت کرد، شب هنگام میهمان بالا خوابید، مثل الان که نبوده است، مثلا آب لوله کشی و تمیز و … البته در صدر اسلام هم لوله کشی بوده است، منتها متاسفانه به مردم نمی گویند، منظورم از صدر اسلام اول اسلام نیست، منظورم اوایل اسلام است، نه به این صورت که لوله کشی کنند، نه! نسبت به آن زمان، وسائل الشیعه را نگاه کنید، آمده است و از امام صادق علیه السلام می پرسد: یابن رسول الله ما به حمام که می رویم از این عنابیب، عنابیب جمع عنبوبه است، عنبوبه یعنی لوله، از آن لوله ها آب می آید، چطور است؟ چون مثل اینکه لوله های سفالی بوده است، لوله کشی بوده است، خزینه به اسلام مربوط نیست، خزینه برای مقدس های بد بخت بوده است، که پنجاه شصت نفر داخل یک آب بروند، به قول مرحوم پدرم می گفت: کسی که خزینه می رفت تا یک هفته به او می گفتند «عافیت باشه» (اصطلاح) یعنی تا یک هفته بوی حمام می داد، کثیف کاری تحت عنوان خزینه، خزینه دیگر چیست؟…
خلاصه آن زمان آب ها از چاه می آمد و در سطل می ماند و بالاخره گرد و خاک و یک وقت می دیدی که مثلا حیوان در داخل آن مرده است، حالا برای وضو و مسائل حساس می رفتند و آب تمیز می آوردند.
ظاهرا اینگونه بوده است که سید بن طاووس از رودخانه برای خود آب تمیز آورده بود، سید بن طاووس که تشرف دارد و الگوی اولیاء است، ناگهان چیزی به این آب می خورد و می ریزد، اگر ما باشیم حمل بر تصادف می کنیم، می گوییم ریخت دیگر، نه! ایشان می فرماید چرا ریخت؟ این چرا دارد، یک برگ هم بی اذن خدای عزوجل جدا نمی شود، این چرا ریخت؟ می گوید حتما من در این نماز شب نسبت به آمادگی یک نقیصه ای دارم، بنشینم و ببینم من امروز چه کاری انجام داده ام، نکند که دل شکسته ام، غیبت کرده ام، یک نقیصه ای هست که این آب ریخت، خلاصه می نشیند کنار دیوار و تکیه می دهد، انقدر فکر می کند تا اینکه به خواب فرو می رود.
خیلی عجیب است، در خواب می بیند فرموده اند اگرچه به این میهمان که داری احترام کردی، ولی حق او بیش از این ها بود، یک مقداری کوتاهی شده است، بیدار شد و به بالا رفت.
از میهمان خود سوال کرد که آیا من کاری کرده ام؟ میهمان گفت نه، آخر کشف می شود که این میهمان فرستاده ی امام زمان ارواحنا فداه بود، چند سکه طلا داشت، بالا برد و قسم خورد که والله این از مال حلال بنده است، اگر نقصی در حرمت شما شده است، این ها را بعنوان هدیه و تحفه از من بگیر، این ها اینقدر دقیق بودند.
آن وقت من راه می روم و دل می شکانم، راه می روم و زهر می زنم، تند خویی می کنم، بعد هم می گوید هر چه فکر کردم دیدم هیچ کاری نکرده ام، خوب پس می خواستی چه کاری کنی؟
اول یک محاسبه ی نفس بکن، بعدا به قزوین و بجستان برو.
البته صحبت آقا یا خانم نیست، من توان جدال ندارم، سن من از جدال گذشته است (شوخی). من مطلبی را در این شب میلاد می گویم، بد اخلاقی پدر بزرگ سحر و جادو است، به درویش گفتند چرا نماز نمی خوانی؟ گفت نادِعلی می خوانم که پدر نماز است، آقا کدام سحر و جادو به آن زبان تلخ آن خانم یا آقا می رسد؟ ببینید، خواهر، برادر، پدر، مادر، یک شب در خانه که مشاجره می کنید پاسخ ندهید، خدا می داند که درست می شود، اما نه باید جواب بدهی، می گوید: نه! او باید بفهمد، او نمی فهمد، در آخر هم جدا می شویم.
داستانی از ازدواج های بی سر انجام
ان شاء الله که خدای عزوجل تمام جوانان را خوشبخت کند، چندی پیش عروس و دامادی برای عقد آمده بودند، فکر کنم در همان مراسم جشن آنها به مشکل خوردند، چون ایشان اصلا میزان نبود، من علم غیب ندارم ولی خدا شاهد است که نگران هستم، من علم غیب ندارم، شما هم نگاه کنید متوجه می شوید، انسان بد اخلاق همین است، یک آقای دیگری در مورد عقد دیگری می گفت: رفته ایم و پرسیدیم، در مدرسه ی فلان درس خوانده است، در دانشگاه اول بوده است، اصلا نپرسیده بودند که با همه ی این سوالات آیا سوال کردی که انسان هم بوده است یا خیر؟
ممکن است درس خوانده باشد ولی انسان نشده باشد، رتبه ی خوب هم آورده باشد ولی انسان نشده باشد، عزیز من این را هم بپرس!
من سر سفره ی عقد دیدم که این می خواهد مادر خود را بدرد، نمی توانم بگویم که نمی خوانم که، گل آوردند، شیرینی آوردند، کیک آوردند و … کائنات به هم می خورد، من چیزی هم نمی توانم بگویم، اگر بگویم می گویند یک طلبه زندگی ما را به هم ریخت، چیزی نگفتم.
بعد از مدتی گفتم که از داماد راضی هستی؟ گفت: دعا بفرمایید، هیچ!
در داستان دیگری، گفته بودند کسی برای تهیه ی جهیزیه رفته بود، نمی دانم که آیا مزاح است یا واقعیت، بالاخره برخی از طنز ها را هم از روی واقعیت می سازند، گفته بود که آیا یخچال فلان داری؟ آیا فلان لوازم را داری؟ آیا فلان مارک را داری؟ فروشنده گفته بود که برای دو ماه چرا انقدر زحمت می کشی؟ (خنده حضار)
دختر تمام ذکر ها را خوانده است که ازدواج کند، ولی حتی یک مثقال هم مالک زبان خود نیست، پسری همه ی دعا ها را خوانده است که همسری گیر بیاورد، منتها مالک زبان خود نیست.
حکمت ۳۴۶ نهج البلاغه
حکمتی دیگر از امیرالمؤمنین علیه السلام می گویم.
آقایان و خواهران این را با گوش جان بشنوید، چون در جامعه ی ما خیلی کاربرد دارد، حکمت ۳۴۶ نهج البلاغه: «الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الِاسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصِیرُ عَنِ الِاسْتِحْقَاقِ عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ»[۸]
«الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الِاسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ» ثنا و مدح کسی را بیش از استحقاق او گفتن، مثلا لیسانس دارد و او را آقای دکتر خطاب کنیم، این تملق است، تملق درست نیست، «وَ التَّقْصِیرُ عَنِ الِاسْتِحْقَاقِ عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ» اما اگر کمتر از استحقاق او بگوییم، مثلا فوق لیسانس است و ما بگوییم: ای بابا! حالا رفته و یک چیزی خوانده، می دانی که فوق لیسانس است، اما می گویی حالا یک چیزهایی خوانده است، حالا مهم نیست، می فرماید این عجز و حسد است.
اولی تملق می کند و دومی حسود است.
بنابراین کسی را بالاتر از حد قرار دادن در جامعه، یک مسئله است، و پایین تر از حد قرار دادن هم یک مسئله ای است.
یک انسان خوش صدایی است و خوب می خواند، می گوییم خوب چون خوش صدا است بیاید و یک دعایی بخواند، مثلا زمانی که آمد بگوییم پس تو امشب علاوه بر خواندن به تدریس نهج البلاغه هم بپرداز، این دیگر نمی شود! و یا حالا کمتر و قص علی هذا!
زیباترینِ زیباها
ما هر سال گفته ایم که شیخ صدوق روایت کرده است که حضرت مجتبی علیه السلام فرمود که: «انْ أَحْسَنَ الْحَسَنِ ، الْخُلُقُ الْحَسَنُ»[۹] جوانان عزیز، برادران و خواهران، امشب تجدید نظر بفرمایید.
ان شاء الله که دروغ باشد، پدر کاری کرده است که فرزند روزه اولی نتوانسته است افطار خود را به آخر برساند و رفته و یک گوشه نشسته است. چرا افطار زن و بچه ات را بهم می ریزی؟ چرا بد اخلاقی می کنی؟
«انْ أَحْسَنَ الْحَسَنِ ، الْخُلُقُ الْحَسَنُ» زیباترین زیباها، ماشین زیبا، لباس زیبا، نمی دانم، ویلای زیبا، نمی دانم، هر چه که شما بگویید، زیباترینِ زیباها خُلقِ زیباست.
کمی بردبار باش، کمی دیر پاسخ بده، چه می شود؟ یک قطره ای از دریا برایتان بخوانم.
«أَنَّ شَامِیّاً رَآهُ رَاکِباً فَجَعَلَ یَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا یَرُدّ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ ضَحِکَ وَ قَالَ أَیُّهَا الشَّیْخُ أَظُنُّکَ غَرِیباً وَ لَعَلَّکَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاکَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَیْنَاکَ وَ لَوْ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاکَ وَ لَوْ اسْتَحْمَلْتَنَا حَمَّلْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ عُرْیَاناً کَسَوْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَیْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ طَرِیداً آوَیْنَاکَ وَ إِنْ کَانَ لَکَ حَاجَهٌ قَضَیْنَاهَا لَکَ فَلَوْ حَرَّکْتَ رَحْلَکَ إِلَیْنَا وَ کُنْتَ ضَیْفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِکَ کَانَ أَعْوَدَ عَلَیْکَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِیضاً وَ مَالًا کَبِیراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ کَلَامَهُ بَکَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّکَ خَلِیفَهُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالاتِهِ» وَ کُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوکَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَیْهِ وَ کَانَ ضَیْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم»[۱۰]
أَنَّ شَامِیّاً رَآهُ رَاکِباً مرد شامی به روی یک حیوانی می آمد، شامی حضرت را دید، العیاذبالله فَجَعَلَ یَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا یَرُدّ مرتب به امام حسن علیه السلام نعوذ بالله لعنت می فرستاد، حضرت هم پاسخ نمی دادند، وقتی گفت و تمام شد، فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ ضَحِکَ امام حسن علیه السلام به طرف او رفت و خندید، وَ قَالَ أَیُّهَا الشَّیْخُ أَظُنُّکَ غَرِیباً فکر کنم تو در این شهر غریبی و تازه وارد شده ای، فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاکَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَیْنَاکَ اگر چیزی بخواهی به تو می دهیم، وَ لَوْ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاکَ اگر راهنمایی بخواهی راهنمایی ات می کنیم، وَ لَوْ اسْتَحْمَلْتَنَا حَمَّلْنَاکَ اگر بی خانمان هستی و جایی نداری به تو منزل می دهیم، جایی هست که تا هر زمان که دوست داری می توانی آنجا بمانی، فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ کَلَامَهُ بَکَى این شامی گریه کرد، ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّکَ خَلِیفَهُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ آقا جان مرا ببخشید، شهادت می دهم که تو خلیفه ی خدا هستی، اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالاتِهِ خدا بهتر می داند که این رسالت را در چه خانواده ای قرار دهد، جد شما رسول الله است، وَ کُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوکَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ تو و پدرت علی مبغوض ترین خلق خدا نزد من بودید، هیچ کس را به اندازه شما دشمن نمی داشتم، وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ امروز محبوب ترین خلق خدا نزد من هستید، وَ کَانَ ضَیْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ رفت منزل امام حسن علیه السلام میهمان شد، تا زمانی که می خواست از آنجا برود، وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم و دیگر به این خاندان اعتقاد پیدا کرد.
خدمت شما عرض شود که در احسان، در علم، حضرت مجتبی علیه السلام… ببینید امام است دیگر، عزیزان امام باید افضل الناس باشد، عبادت او، علم او، کَرَمِ او، جود او، نصایح او، خطبه های او، و به همین نسبت مظلومیت او. (چون شب عید است نمی خواهم اشاره کنم) آقا خیلی مورد ستم قرار گرفتند.
صلح امام حسن علیه السلام
البته امام مجتبی علیه السلام ملاحظه ی خیلی چیزها را می کردند، درست است که حضرت را تنها گذاشتند، بله دیگر، آقا را تنها گذاشتند، بی وفایی کردند، امام مجتبی علیه السلام هر چه فرمانده داشتند، از طرف مقابل آن ها را می خریدند و دیگر بر نمی گشتند، اما اگر می خواست قیامی شود، امام علیه السلام می خواستند که خالص شود، که البته آن خالص ایجاد نشد و آن ابزار کنار رفتند.
شما وقتی شرح حال امام حسین علیه السلام را می خوانید می فرمایند که: «إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا»[۱۱] من به خاطر فتنه و آشوب و اینها قیام نکردم، «وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّهِ جَدّى» من آمده ام که اصلاح گر امت جدم باشم، من برای اینکه جنگ کنم خارج نشده ام.
می دانید که، این ها می خواستند این برای خدا باشد، برای همین هم حضرت سید الشهداء علیه السلام وقتی قیام کردند، عده ای از برگزیدگان اطراف حضرت را گرفتند، که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: دور حسین من را کسانی می گیرند که نه در گذشته مانندی داشتند، و نه در آینده خواهند داشت.
من یک استفاده ی کشفی از آیت الله بهاء الدینی کرده ام و آن هم به یادگار بخاطر شب عید به شما عیدی می دهم، خوب یادم است، من خدمت ایشان رسیده بودم، اتاق کوچکی بود، ایشان هم کنار پنجره نشسته بودند و کسی هم نبود، در حق من آقایی می فرمودند و من خدمت ایشان می رسیدم، من ادعا نمی کنم که اسم ایشان را خرج کنم، نه! ایشان تهران هم که تشریف می آوردند، قدم بر چشم ناقابل بنده می گذاشتند و من خدمتگزاری ایشان را می کردم، خیلی آقایی می فرمودند، خلاصه مطالب خاصی از ایشان شنیده بودم.
یک وقتی کنار پنجره نشسته بودیم و ایشان سر به زیر بود، ایشان نمی گفت کشف شد، خیلی وقت ها می گفت به نظر می رسد، این خودش یک فنی است، اجازه بدهید یک حاشیه باز کنم، صدرالدین قونوی در عرفان نظری قدم راسخی دارد، ایشان می نویسد که عرفاء اوائل مکاشفه هم که داشتند، خیلی از اوقات به شاگردان هم نمی گفتند که مکاشفه، بصورت خطابی می گفتند، گاهی اوقات به صورت برهانی می گفتند، آقای بهاء الدینی بسیاری از مکاشفاتشان را بصورت خطابی می گفتند، کنار پنجره گفتند به نظر می رسد که روی تک تک شهدای کربلا کار شده بود.
این خیلی حرف است، تصادفی نبود که آنجا بیایند، اصلا روی تک تک آن ها کار شده بود، حتی اگر کسی بیراهه می رفت، او را بر می گرداندند، حرّ بیراهه رفت، او را برگرداندند، تو کجا می روی؟ تو برای این طرف هستی، خوب این قیام برای خدا بود و خالص بود.
حضرت مجتبی علیه السلام هم می خواست این کار را انجام دهد، (یعنی برای خدا باشد) و همان جمله ی برادر بزرگوارشان،«إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا» خوب ابزار پیدا نشد، آقا ابزار از دست حضرت رفت، اگر می خواست نستجیربالله، زبانم لال، جنگی باشد برای هواپرستی، می توانست آدم جمع کند، بگویم چطور؟ یک حدیث به یادگار برایتان می گویم.
یک عالم سنی شافعی به نام «شبلنجی» کتابی به نام «نورالأبصار» دارد، البته نمی خواهم بر این پایه بگذارم، اما برای فهمیدن مرام این ها کمک می کند، می گوید: «کانت جماجمُ العربِ بیدی یُسالِمُونَ مَن سالمتُ ویُحَارِبُونَ مَن حاربتُ فترکْتُها ابتِغاءَ وجهِ الله وحقنِ دِماءِ المسلمین»[۱۲] نگاه نکنید که یک عده تنها گذاشتند، ولی جماعتی بودند که جمجمه هایشان در دست من بود، هر چه می گفتم گوش می دادند، اما آن دیگر «فی الله» و «لله» نمی شد، اگر حمله می کردند چه می شد، خدا می داند، می فرماید ولی من این کار را نکردم تا خون مسلمین ریخته نشود. خیلی جمله ی بلندی است.
فضیلت هایی از امام حسن علیه السلام
خلاصه اینکه امام به مکه می رفتند و به مکه شرف می دادند، حضرت بیست و پنج سفر با پای پیاده به حج رفتند، در حالی که شترهای بسیار قوی و زیبا همراه حضرت بودند، چندین مرتبه مال خود را به مردم دادند.
آقا بگویید کَرَم و علم و چه اندازه نهضت علمی انجام دادند و چه اندازه شاگرد تربیت کردند و…
امام صادق علیه السلام، امام باقر علیه السلام، اینها اعبد خلق بودند، اما این ها از عبادت حضرت مجتبی علیه السلام تعریف می کنند، عبادت او را یاد می کنند، وقتی حضرت به مسجد می رفتند، مقابل درب می ایستادند، این مسجد که شما می بینید، ان شاء الله هر کجا که مسجدی هست خدا به بانیان آن اجر بدهد، بالاخره خانه ی خداست و وقف می کنند، یک خصوصیت پیدا می کند و برای همین هم یک احکامی پیدا می کند، مقابل مسجد که می رسیدند، می ایستادند و به خدای عزوجل عرض می کرد: «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ»[۱۳] آخر ما قدر نمی دانیم، مسجد واقعا خانه ی خداست، «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ» خدایا میهمانت به درب خانه ات ایستاده، «یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِیءُ» ای خدای نیکوکار بنده گنهکار آمده،«وَ قَدْ اَمَرْتَ الْمُحْسِنَ انْ یَتَجاوَزَ عَنِ الْمُسیئِ» خودت گفتی نیکوکاران از سر تقصیر گنهکاران بگذرند، حضرت اینگونه وارد مسجد می شدند.
خوب ان شاء الله عید بر همه ی شما مبارک باشد.
[۱] من لا یحضر الفقیه جلد ۱ صفحه ۲۴۰
[۲] اصول کافی، صفحه ۷۸
[۳] اصول کافی، صفحه ۷۸
[۴] خطبه ۴۳۸ نهج البلاغه
[۵] ذکر یونسیه
[۶] سوره ی مبارکه ی انبیاء آیه ی ۸۸
[۷] خطبه ۴۳۸ نهج البلاغه
[۸] حکمت ۳۴۶ نهج البلاغه
[۹] خصال، جلد ۱، صفحه ۲۹
[۱۰] مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، جلد ۴ صفحه ۱۹
[۱۱] مقتل الحسین علیه السلام صفحه ۱۵۶
[۱۲] انساب الأشراف، ج ۳، ص ۴۹، ح ۵۸
[۱۳] مناقب ابن شهر آشوب، جلد ۴ ، صفحه ۱۷
پاسخ دهید