آیت الله فاطمی نیا روز یکشنبه پس از افطار، ساعت ۲۲:۳۰ در مسجد جامع ازگل، به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- خدمات حضرت خدیجه (سلام الله علیها) و حضرت ابوطالب (سلام الله علیه) به اسلام
- عظمت مقام حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
- صلوات خاصّه به حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
- تقسیم نهج البلاغه به خطبهها، نامهها و سخنان کوتاه
- ملاک بودن گویندهی سخن تا خود سخن
- عدم مخلوط شدن علم نجوم با احکام نجوم
- علم نجوم چیست؟
- مذمّت احکام نجوم نه علم نجوم
- احکام نجوم چیست؟
- دستور امام صادق (علیه السّلام) در مورد استفاده از احکام نجوم
- مخالفت اسلام با علم ناقص
- تکذیب قرآن در صورت قبول حرف منجّم
- از بین رفتن حمد خدا با قبول سخن منجّم
- برحذر داشتن مردم از یاد گرفتن علم نجوم بدون توجّه به شرط آن
- هدایت کشتیها به وسیلهی ستارگان
- توجّه دادن مردم به علم نجوم توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- کاهن شدن انسان در اثر توجّه به احکام نجوم
- اشتباه در اخراج بعضی از مصدرهای نهج البلاغه
- اشکال به شرح میرزا حبیب الله خویی در مورد این مطلب نهج البلاغه
- شرح بهتر علّامه مجلسی به این قسمت از خطبه نسبت به میرزا حبیب خویی
- تقسیم شدن بیان کنندگان احکام نجوم توسّط مجلسی در بحار
- باطل بودن تفکّر الحادی مؤثّر دانستن احکام نجوم
- احکام نجوم علامات خدا
- دو دسته بودن منجّمین مسلمان
- اشارهی مجلسی به خلاف قرآن بودن ادّعای یک دسته از منجّمین مسلمین
- مذمّت شدن تکفّر الحادی منجّمین در کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- ممانعت مردم از رفتن به سمت خرافهپرستی
- ارادت شیخ محمّد عبده به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- دچار شدن مردم به خرافات
- بد نام شدن علم جفر و رمل
- وجود خطا و درست در علم رمل
- مشکلتر بودن علم جفر از رمل
- مربوط نبودن کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) به علم رمل و جفر
- کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای نجات مردم از خرافهگرایی
- سه نوع جواب خدا در پاسخ به دعای بندگان
- حل شدن مشکل به واسطهی خواندن دعای هفتم صحیفه
- اهمّیّت دادن به مسجد در هنگام ورود به آن
- از یاد بردن مشکلات به دلیل به یاد آوردن عظمت و قدرت خدا
- حل شدن مشکل به واسطهی به یاد آوردن عظمت خدا
- از یاد بردن مشکل به دلیل یاد خدا
- دو نظر در مورد اکتفا و ایجاز
- زیبا شدن سخن به واسطهی ایجاز
- علّت تغییر ضمیر در بعضی از آیات قرآن
- علّت فرق بین ایجاز و اکتفا
- دلیل تفاوت ایجاز و اکتفا در کلام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».
خدمات حضرت خدیجه (سلام الله علیها) و حضرت ابوطالب (سلام الله علیه) به اسلام
شب گذشته عرض ادبی به امام راحل (رضوان الله علیه) عرض کردیم. نوشتند در این شبها وفات بانوی بزرگ اسلام حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) اتّفاق افتاده است، مختصراً به ساحت مقدّسهی این بزرگ عرض ادب میکنیم. البتّه شما عزیزان در گذشته از بنده شنیدید، باز هم تکرار میکنم که اگر وجود نازنین خدیجهی کبری (سلام الله علیها) و حضرت ابوطالب (سلام الله علیه)، پدر بزرگوار امیر المؤمنین (علیه السّلام) نبودند، یک لا اله الّا الله، یک جمله از اسلام به دست ما نمیرسید.
عظمت مقام حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
البتّه این بحث، بحث بسیار مفصّلی است. حضرت خدیجهی کبری بسیار فداکاری کرد. حالا شرح فداکاری ایشان خیلی مفصّل است. بعضی چیزها از عقول ما خارج است که انصافاً یک نفر خانم به چه مقامی برسد که معصومین، فرزندان او باشند. شما ببینید ۱۲ معصوم که پیغمبر اکرم همسر ایشان بوده است، امیر المؤمنین (علیه السّلام) داماد ایشان بوده است. ۱۲ معصوم میماند که از نسل این بانوی بزرگ هستند و حضرت ابوطالب چه کرد و بالاخره ببینید چه بوده است که اینها وقتی که از دنیا رفتند، پیغمبر اکرم خیلی غصّه خورد و سال وفات ابوطالب را به عنوان عام الحزن نامید؛ یعنی سال غصّه و اندوه. حالا شرح حال این دو بزرگوار بسیار است، من همین اندازه گفتم سر نخی باشد که این بانو خیلی بر گردن ما حق دارد، إنشاءالله خود شما مطالعه بکنید، کتابهایی در شرح حال آنها نوشته شده است، ببینید حالا یا کتب مستقل یا کتابها در ضمن نوشتند ببینید و ما این بزرگان خود را بشناسیم.
صلوات خاصّه به حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
در طول سال -بنده خیلی ناراحت هستم که این حرف را میزنم- از این دو بزرگوار خیلی کم یاد میشود. در حالی که شما میبینید در آن صلوات فاطمیّه حضرت امام حسن عسکری (علیه الصّلاه و السّلام) وقتی که برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) صلوات میگوید، بعد میگوید: بر مادر او و البتّه «وَ عَلَى أُمِّهَا» دارد، منتها در نسخهی مصباح شیخ طوسی دارد: «وَ عَلَى أُمِّهَا خَدِیجَهَ الْکُبْرَى»[۱]. اسم هم آورده است. صلوات خدا و ملائکه و ارادمندان و تحیّات إنشاءالله به روح مقدّس او نائل گردد.
تقسیم نهج البلاغه به خطبهها، نامهها و سخنان کوتاه
اینجا یک قسمتی از نهج البلاغه است که دقّت بسیار لازم دارد. باور بفرمایید که یک کتاب شرح آن است. حالا من یک ظرائفی را، یک جزئیاتی را از گذشته در اینجا دارم، دوست دارم خیلی عنایت بفرمایید. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» میگوید: این کلامی است که… میدانید که سیّد رضی نهج البلاغه را به سه قسمت تقسیم کرده است. خطبه و نامه و سخنان کوتاه. ایشان میفرماید بعضی قسمها کلامهایی است که «یَجری مَجریَ الخُطَبه» مثل خطبه میماند، این هم همان «یَجری مَجریَ الخُطَبه» است.
ملاک بودن گویندهی سخن تا خود سخن
در بعضی امام (علیه السّلام) عازم بود که به سوی خوارج ملعون برود و یک نفر آمد گفت: یا امیر المؤمنین (علیه السّلام) علم نجوم دلالت میکند بر اینکه اگر این وقت بروی میترسم که به مراد خود نرسی. اینجا ظرائفی است که بسیار باید دقّت بفرمایید. حضرت به این آدم با تندی صحبت فرمود که… نه تندی، یعنی خیلی جدّی. چیزی هم به او نگفت. امّا اوّلا باید ببینیم که گاهی وقتها یک سخنی گفته میشود، شخص گوینده در آنجا بیشتر ملاک میشود. این اشعث بن قیس از رئوس منافقین بود که امام (علیه السّلام) را خیلی اذیّت کرد. خدا از او نگذرد. اشعث بن قیس معروف است. حالا این آدم که این حرفها را زد، برادر او بود. بالاخره نمیخواهم بگویم این هم مثل او بود یا نبود، حالا باید ببینیم اینجا این مذمّتها چقدر تند است.
عدم مخلوط شدن علم نجوم با احکام نجوم
این گفت: آقا من میترسم شما به مراد خود نرسید؛ از طریق علم نجوم میگفت. این را هم قبل از این بگویم که یک وقت یک علم نجوم داریم، یک احکام نجوم داریم. اینها نباید مخلوط بشود. من دیدم که یکی از بزرگان صحبت کرده بود و -البتّه سهوی بود، اشتباه کرده بود- دیدم در آن صحبت علم نجوم را با احکام نجوم مخلوط کرده است؛ در حالی که علم نجوم یک چیز است و احکام نجوم یک چیزی است.
علم نجوم چیست؟
علم نجوم همان علم هیئت است. ستارهشناسی، اخترشناسی. در قرآن هم چقدر میبینید که خدای متعال نجوم و شمس و قمر را مرتّب ذکر میکند که ما در مورد اینها فکر بکنیم، حتّی خدا برجها را ذکر کرده است؛ «تَبارَکَ الَّذی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً»[۲] خدا بروجی در آسمان گذاشته است. «َقَمَراً مُنیراً» ستارههایی که مثلاً ظاهر میشوند، در یک وقتی مخفی میشوند. «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوارِ الْکُنَّسِ»[۳] اینها همان ستارههایی هستند که ظاهر میشوند؛ طلوع میکنند و بعد غروب میکنند و خلاصه «وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى»[۴] حتّی خدا اسم شعری را مخصوصاً آورده است. خوب ستاره زیاد است. حالا سرّی بوده است که خدا شعری را هم در سورهی مبارکهی نجم آورده است. «وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى». شعری اگر هوا صاف باشد تقریباً یک مقدار از مغرب گذشته است، گاهی وقتها هم شاید نزدیک مغرب نگاه بکنید در این جنوب شرقی تهران دیده میشود، ستارهی بزرگی است. ستارهشناسان میگویند که: ۲۵ مرتبه از خورشید بزرگتر است. خورشید که اینقدر بزرگ است، شعری ۲۵ مرتبه از خورشید بزرگ است و خلاصه خیلی حرفها زدند. حالا از آن هم بزرگتر داریم.
مذمّت احکام نجوم نه علم نجوم
علی کل حال میخواهم بگویم علم نجوم غیر از احکام نجوم است. این چیزی که مذمّت میشود، احکام نجوم است. علم نجوم همان هیئت است. فلان ستاره چند سال نوری با زمین فاصله دارد؟ نور فلان ستارهی دیگر به زمین نمیرسد یا چیزهای دیگر، علم نجوم، علم هیئت است. ایرادی ندارد، ما به اینها تشویق هم شدیم، آیات قدرت خدا است. آن چیزی که دارد صحبت آن میشود، مذمّت میشود، احکام نجوم است. شما بگویید: فلان ستاره دربیاید، گندم زیاد میشود. فلان ستاره در فلان درجه قرار بگیرد، باران زیاد میشود یا باران کم میشود. البتّه همهی آنها هم ماوراء الطّبیعی نیست، شاید هم بعضیها طبیعی باشد مثلاً ماه که زائد النّور است، آن سه شب که ماه نور زیاد دارد، بنده از ساکنین کشورهای غرب، از آدمهای معتبر شنیدم –حتّی در آلمان گفتند- که آن سه شب پلیس در حال آماده باش است، برای اینکه مردم عصبانی میشوند. این دیگر یک اثر فیزیکی است، ماوراء الطّبیعی نیست. شاید مثلاً مثل جزر و مد باشد. جزر و مد دیگر جادوگری نیست، یک اثر طبیعی است. در یک کتاب هندی دیدم که نوشته بود: مریخ اگر به زمین نزدیک بشود، زنان عصبانی میشوند. به شوخی به دوستان گفتم: من آن را دیدم، احتیاطاً آن شب آماده باش بودم ولی به خیر گذشت، دیدم نه خبری نیست. حالا این اگر صحیح باشد اینها هم باز جزء علوم نجوم میشود، مثل همان جزر و مد یا عصبانی شدن مردم به نور زائد ماه، اینها میشود همان علم نجوم، دیگر احکام نجوم نمیشود.
احکام نجوم چیست؟
احکام نجوم این است که بله، مثلاً فلان ستاره بیاید، سلطان فلانجا از دنیا میرود. فلان ستاره بیاید، جنگ میشود، فلان ستاره بیاید مار زیاد میشود. اینها احکام نجوم است. اینها را به هم مخلوط نکنیم. صحبت که شده است که بد است یا خوب است، در مورد احکام نجوم است.
دستور امام صادق (علیه السّلام) در مورد استفاده از احکام نجوم
امّا در مورد احکام نجوم دقّت بفرمایید مقدّماتی را عرض بکنم، چون کلام معصوم نقل میشود. در احکام نجوم ما خیلی بحثها داریم که اصلاً نگاه کردن به اینها حرام است، خواندن اینها حرام است، حلال است، چیست. ما یک روایت داریم که خیلی روایت عجیبی است. یک نفر خدمت امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) رفت عرض کرد: آقا من کتبی در احکام نجوم دارم، اجازه دارم نگاه بکنم یا نگاه نکنم؟ حضرت فرمود که: «إن هذا العلم » این خیلی جواب زیبایی است. اینها را از اوّل گفتم که دقّت بفرمایید. «إن هذا العلم کثیره لا یوجد و قلیله لا ینفع» «إنّکم تَنظُرون فِی شَیء کَثیرُهُ لا یُدرِکَ وَ قَلیلُهُ لا یَنفَع»[۵] این علمی است که کثیر آن پیدا نمیشود، قلیل آن هم فایده ندارد. بعضی چیزها باید یک حجم زیادی باشد تا فایده داشته باشد. ما در عالم ماده هم میتوانیم این مثال را بزنیم. شما اگر یک مقدار طلا ببینید، این ارزش دارد. الآن که ترازوهای طلا فروشها شنیدم دیجیتالی شده است. آن وقتها که سنّتی بود، طلافروشها حتّی پنکه را خاموش میکردند که باد پنکه یکی از کفّهها را مثلاً خم نکند، دقیق است، برای اینکه مقدار کم آن هم قیمت دارد. اگر کسی طلا ببیند، خم میشود برمیدارد ولو یک مقدار کم باشد، نگهداری میکند. الآن مثلاً فرضاً یک مثقال آهن پوسیده کسی در کوچه ببیند، برنمیدارد، این آهن باید چند تا تریلی باشد تا فایده داشته باشد. آهن به مقدار کم فایده ندارد. این را در مثالهای مادی دارم میگویم. فرمود: «إن هذا لعلم کثیره لا یوجد» علمی است که کثیر آن پیدا نمیشود. «و قلیله لا ینفع» کم آن هم فایده ندارد.
مخالفت اسلام با علم ناقص
اصلاً علم ناقص خطرناک است. شاید یکی از علّتهای اینکه اخبار و روایات با احکام نجوم اینطور برخورد کردند، برای این است که به صورت ناقص در دست مردم است. اسلام با علم ناقص مخالف است. علم ناقص مثل پزشکی ناقص. این فایده ندارد. حالا من بیایم پزشک بشویم، یک مقدار آسپرین داخل جیب خود بگذارم، به هر کسی که رسیدم بدهم. حتماً شما تصدیق میفرمایید که علم ناقص خیلی خطرناک است. چون این علم هم ناقص بوده است، یکی از مذمّتها این است که… بر این نقصان علم مذمّتها گفته شده است.
تکذیب قرآن در صورت قبول حرف منجّم
پس بنابراین اینجا انتقاد از علم نجوم نمیشود، انتقاد از احکام نجوم است و امّا آرام آرام وارد سخن امام (علیه السّلام) میشویم. گفت: آقا نرو -آن بندهی خدا به حضرت گفت- گفت: میترسم تو در این ساعت ظفر پیدا نکنی. فرمود: «أَ تَزْعُمُ أَنَّکَ تَهْدِی إِلَى السَّاعَهِ الَّتِی مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَ تُخَوِّفُ مِنَ السَّاعَهِ الَّتِی مَنْ سَارَ فِیهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ»[۶] البتّه این مقدّمات را چیدم که ببینید کلام امام (علیه السّلام) در اینجا مطلق نیست، شاید قابل تأویل باشد. حضرت فرمود: آیا تو گمان میکنی که اگر تو هدایت بکنی کسی را به ساعتی که اگر در آن ساعت برود بدیها از او برطرف میشود و میترسانی از ساعتی که اگر در آن ساعت برود، بلا او را احاطه میکند. «فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ» اینها را دقّت داشته باشید اینها مهم است. اگر کسی در این سخن تو را تصدیق بکند –به آن منجّم فرمود- پس به تحقیق قرآن را تکذیب کرده است.
از بین رفتن حمد خدا با قبول سخن منجّم
خوب یعنی چه؟ در اینجا کجای قرآن تکذیب میشود؟ حالا ادامهی آن را برای شما بگویم. «وَ اسْتَغْنَى عَنِ الِاسْتِعَانَهِ بِاللَّهِ فِی نَیْلِ الْمَحْبُوبِ وَ دَفْعِ الْمَکْرُوهِ» اگر کسی تو را تصدیق بکند، از خدا در رسیدن به محبوب و دفع مکروه احساس بینیازی بکند. میگوید: خوب این آقای منجّم است، حالا دیگر چه اشکال دارد میروم از او میپرسم، اگر گفت، میروم. اگر نگفت، نمیروم. دیگر خدا (نعوذبالله) اینجا چه کاره است. «وَ تَبْتَغِی فِی قَوْلِکَ لِلْعَامِلِ بِأَمْرِکَ أَنْ یُولِیَکَ الْحَمْدَ دُونَ رَبِّهِ» در واقع تو داری با این کار خود یک کاری میکنی که این ساعتی را که به این نشان بدهی، این آدم که حرف تو را میپذیرد، اینجا او فقط تو را حمد بکند، خدا را حمد نکند. الحمدلله دیگر معنی ندارد، تو گفتی. «لِأَنَّکَ بِزَعْمِکَ» تو برای اینکه به گمان خود، به زعم یعنی به خیال باطل خود «هَدَیْتَهُ إِلَى السَّاعَهِ الَّتِی نَالَ فِیهَا النَّفْعَ وَ أَمِنَ الضُّرَّ» تو فکر کردی این آدم را که در این ساعت هدایت میکنی برود، به گمان تو نفع به او میرسد، ضرر هم از او دفع میشود. این تا اینجا.
برحذر داشتن مردم از یاد گرفتن علم نجوم بدون توجّه به شرط آن
«ثُمَّ أقبَلُ (علیه السّلام) عَلىَ النَّاس» سپس رو به مردم کرد. بالاخره آقا داشت سوار میشد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) خلیفه بود، بالاخره آقا بود، عزیز بود، همه اطراف او را گرفته بودند، فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِیَّاکُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ» دیگر اینجا مقصود حضرت احکام نجوم و علم نجوم… یعنی نجوم را که اینجا دارد میگوید، با گفتار خود احکام نجوم را با علم نجوم جدا میکند. چون ما نجوم بگوییم، بگوییم: علم نجوم. اگر قید نگیریم که خود هیئت را بگوییم، ستارهشناسی را بگوییم یا احکام را بگوییم باید با قید بیاوریم، اگر قید نیاوریم، شامل هر دو میشود. «أَیُّهَا النَّاسُ إِیَّاکُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ إِلَّا مَا یُهْتَدَى بِهِ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ» ای مردم برحذر باشید از یاد گرفتن نجوم، مگر آن قسمتی که انسان در خشکی و دریا با آن هدایت میشود.
هدایت کشتیها به وسیلهی ستارگان
چون میدانید سابق کشتیها با همین نجوم میرفتند. در قرآن هم است که: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ»[۷] اینها با ستاره هدایت میشدند، قرآن را بخوانید. کشتی شوخی نیست. من آن وقتها فکر میکردم که کشتیها سر خود را پایین میاندازند و میروند، اقیانوس است دیگر. یک وقت در کشور عمان بودم، آنجا مهمان بودم، شب دیدم لب دریا بسیاری از این کشتیهای نفتی ایستادند. از آن آدم که وارد بود پرسیدم؛ گفت: اینها مثل هواپیما باید پدافند بشوند، بروند گم میشوند. اینها باید اینجا باشند تا یک کسی اینها را پدافند بکنند. تا آن موقع نمیدانستم؛ اقیانوس است دیگر… نخیر حساب و کتاب دارد. آن زمان هم دیگر آن حرفها نبوده است. آن وقت فقط ستاره بوده است. فلان ستاره باید روی شانهی چپ تو باشد تا فلان کشور برسی، این پشت سر تو باشد که در قرآن میفرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ».
توجّه دادن مردم به علم نجوم توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
پس اینطور شد که «أَیُّهَا النَّاسُ إِیَّاکُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ إِلَّا مَا یُهْتَدَى بِهِ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ»[۸] مگر چیزی که با آن انسان در دریا و خشکی هدایت میشود یا مثلاً برای نمازها، برای اوقات نماز هم از ستاره کمک میگرفتند. حضرت اینجا مشخّص کرده است که یعنی من احکام نجوم را نمیگویم، نجوم را میگویم که «یُهْتَدَى بِهِ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ» بقیهی آن دیگر ناظر به احکام نجوم است. «فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى الْکَهَانَهِ» این احکام نجوم که اگر چنانچه دیگر صبح بیایی بگویی این اگر بیاید گرانی میشود، آن بیاید ارزانی میشود، آنجا فلان میشود.
کاهن شدن انسان در اثر توجّه به احکام نجوم
این انسان را دعوت میکند، یعنی منجر به کهانه میشود، انسان کاهن میشود. کاهنها کسانی بودند که احیاناً با شیاطین هم رابطه داشتند حالا نمیخواهم وارد بشوم. «وَ الْمُنَجِّمُ کَالْکَاهِنِ» منجّم هم مثل کاهن است. «وَ الْکَاهِنُ کَالسَّاحِرِ» کاهن هم مثل ساحر است. «وَ السَّاحِرُ کَالْکَافِرِ» ساحر هم مثل کافر است. «وَ الْکَافِرُ فِی النَّارِ» کافر هم در آتش است. «سِیرُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ» اینها را کنار بگذارید، یک جایی میخواهید بروید، به نام خدا سیر بکنید.
اشتباه در اخراج بعضی از مصدرهای نهج البلاغه
یک صحبت در مورد سند اینجا برای شما عرض بکنم که شما دعا بکنید إنشاءالله تعالی… البتّه به شما گفتم که سندهای نهج البلاغه کاملاً پیدا شده است و دهان مخالفین بسته شده است، کار مفروغ عنه است و اصلاً حرفی نیست. امّا اخیراً دیدم که یک شرحی بر عبده، در لبنان چاپ شده است. شرح عبده خیلی چاپ شده است، فکر میکنم تا به حال بیش از صد مرتبه چاپ شده باشد. چون بالاخره یک شرح مختصری است، عبده هم مرد مشهور و بزرگی بوده است. امّا اجمالاً فقط به شما عرض میکنم که اینجا یک عدّه خواستند خیراندیشی بکنند و بعضی مصدرها را اخراج مصدر کردند ولی در بعضیها ناشیگری شده است. مثلاً میخواهم خدمت شما بگویم. سیّد رضی خیلی جاها را تقطیع کرده است. شما الآن میبینید این «أَ تَزْعُمُ أَنَّکَ» این وسط حرف است. ایشان برای اختصار یک جاهایی را تقطیع کرده است. حالا مصدر اصلی این را پیدا بکنیم، چون اینها را که در لبنان چاپ کردند، یک ناشیگری کردند؛ من دیدم که مصدر این قسمت را از تذکرهی سبط ابن جوزی درآوردند و این خلاف قاعده است. میدانید چرا؟ برای اینکه سیّد ۴۰۶ وفات کرده است، یعنی درست در طلیعهی قرن پنجم و آخر قرن چهارم سیّد رضی وفات کرده است؛ در حالی که سبط ابن جوزی ۶۵۰، ششصد و خردهای وفات کرده است. هیچ وقت انسان مصدر را از شخصی که بعد از مؤلّف آمده است اخراج نمیکند. خود این یک بحثی است، اخراج مصدر باید الاقدم فالاقدم بشود؛ مگر یک استثناء داریم. استثناء این است که مگر ما یک چیزی را دیدیم که اشخاص بعد از مؤلّف آن را آوردند، چارهای نداریم که آنجا به عنوان یک نشانه آن را نگه بداریم و به دنبال آن برویم. حالا من این را به دعای شما از مصادر اصلی درمیآورم. این مصدری که بیروت درآوردند، خواستند خدمتی بکنند، کجسلیقگی کردند، آن مصدر درست نیست.
نکتهی دوم این است که جمال السّالکین سیّد بن طاووس (رضوان الله علیه) یک کتاب نفیسی به نام «فرج المهوم فی التّاریخ علماء النّجوم» دارد. ایشان در آنجا اصرار دارد که این خطبه که الآن اینجا آمده است، باید تأویل بشود، به حال خود نیست که ترجمه بکنیم و به دنبال کار خود برویم. چرا؟ علّامهی مجلسی (رضوان الله علیه) هم در بحار یک چیزهای ارزندهای در این رابطه نوشته است، آنها هم خیلی توجّه کردند. اوّلاً اینجا که میفرماید که: «فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ»[۹] این کجای قرآن تکذیب میشود؟ اوّلاً این را بگوییم.
اشکال به شرح میرزا حبیب الله خویی در مورد این مطلب نهج البلاغه
من دیدم که بعضی از شارحین نهج البلاغه از جمله حاج میرزا حبیب الله خویی (رضوان الله علیه) نمیدانم این اسم را شنیدید یا نه حاجی میرزا حبیب الله خویی در زمان ناصر الدّین شاه بوده است، مرد بزرگی بوده است. ایشان نهج البلاغه را شرح کرده است به نام منهاج البراعه. ایشان در شرح خود آورده است که برای اینکه خدا میفرماید: «لا یَعْلَمُ … الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ»[۱۰] از او بعید بوده است که این را بیاورد. میدانید این یک حرفی است که وهابیها هم این را خیلی میگویند. «لا یَعْلَمُ … الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ» خیلی درست است ولی تبصره دارد.
شرح بهتر علّامه مجلسی به این قسمت از خطبه نسبت به میرزا حبیب خویی
یعنی انسان دست نخورده غیب نمیداند. مگر انسانی که به مراتبی برسد، به درجاتی برسد. این انسان غیب نمیداند، یعنی بالاصل نمیداند، بالتّبع میداند خدا بخواهد… ما دیدیم صاحبان کرامت از ضمائر مردم خبر میدهند. اینکه اصلاً قابل انکار نیست. پس جز خدا کسی غیب را نمیداند، یعنی انسان دست نخورده غیب نمیداند، انسانی که به کمالات برسد، دری به روی او باز بشود، این یک بحث دیگری است. بنابراین علّامه مجلسی مخالفت این قسمت را با قرآن بهتر درآورده است، زیباتر از حاجی میرزا حبیب خویی درآورده است.
تقسیم شدن بیان کنندگان احکام نجوم توسّط مجلسی در بحار
مجلسی در بحار میفرماید: ببینیم آیا همهی کسانی که سابق منجّم بودند، احکام نجوم را هم بیان میکردند، همهی اینها را باید با یک چوب برانیم یا یک استثنایی هم وجود دارد؟ میفرماید که: نه، استثناء است. میفرماید: یک عدّه از اینها بودند که اینها میگفتند: این ستارهها در عالم کون مؤثّر هستند، این کفر است. پس لا اله الّا الله یعنی چه؟ «لَا مُؤثَّرَ فِی الوُجودَ إلَّا اللَّه» یک عدّه میگفتند که: اینها به اذن الله مؤثّر هستند، خدا قرار دادند. یعنی اگر ستاره در فلان وقت دربیاید، گندم زیاد میشود، خدا اینطور قرار داده است. حالا اینها هم یک عدّه بودند. باز هم باید از آنها خیلی تشکّر کرد. یک عدّه میگفتند: نه، خدا اینها را علامات قرار داده است، اینها کارهای نیستند. اگر فلان حادثه بر روی زمین میخواهد حادث بشود، این ستاره به عنوان علامت قرار میگیرد، وقوع آن در فلانجا، هبوط آن در فلان درجه یا طلوع آن یا افول آن. این مطلب تا اینجا به سه قسم تقسیم شد.
باطل بودن تفکّر الحادی مؤثّر دانستن احکام نجوم
امّا آن کسانی که میگفتند: مؤثّر هستند، یک فکر الحادی و کفری بوده است، اینها مردود هستند و کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) ناظر به آنها است. اینها باید روشن بشود؛ چون ما در جایی دیگر از ائمّهی (علیهم السلام) داریم، اینها را توضیح دادند، طرف را کافر نکردند. تازه حالا اگر اینجا میفرماید که: این منجّم مثل کاهن است، کاهن هم مثل ساحر است، ساحر مثل کافر است. چرا حضرت به این شخص کاری نداشت؟ او را هیچ کاری نکرد، لااقل او را میگرفت و دو روز بازداشت میکرد. او را رها کرد و رفت و خیلی از چیزهای دیگر وجود دارد که حالا مجال گفتن آن نیست. بنابراین آن فکر الحادی که آنها را مؤثّر بدانند آن باطل است، این تفکّر را کنار گذاشتیم.
احکام نجوم علامات خدا
یک بحث دیگر میماند که تکذیب قرآن از آن بحث به دست میآید. آن فکر الحادی را کنار گذاشتیم، بعد این به دست میآید که اینها باذن الله مؤثّر هستند، حالا بگوییم این یک حرفی است، یا از آن هم رقیقتر و بهتر بگوییم که اینها علامت هستند، علامات هستند. خدا بخواهد یک کاری بکند، اینها را علامت قرار میدهد.
دو دسته بودن منجّمین مسلمان
تکذیب قرآن از این قسمت به دست میآید. مجلسی میفرماید: یک عدّه از اینها بودند که گفتند: اصلاً حوادثی را که… حتّی منجّمین مسلمان پیشبینی میکنند، اینها هم دو قسمت بودند. همان موحّدها تازه. یک عدّه میگفتند: چیزهایی را که ما استخراج میکنیم، الّا و لابد واقع میشود، حرفی در آن نیست. یک عدّه میگفتند: نه، با دعا و با تصدّق و توسّل اصلاً سعد نحس میشود، نحس هم سعد میشود و این حرفها نیست که همهی آنها واقع بشود.
اشارهی مجلسی به خلاف قرآن بودن ادّعای یک دسته از منجّمین مسلمین
مجلسی میفرماید که: این خلاف قرآن بودن، آن دستهی اوّل هستند که میگویند: ما هر چه اعلام بکنیم الّا و لابد میشود، این خلاف قرآن است. مجلسی اینجا را خلاف قرآن درآورده است، میرزا حبیب خویی درست درنیاورده است. یعنی برای خویی خیلی عمیق نیست، بد نیست ولی برای مجلسی بهتر است. مجلسی میفرماید که: چون در قرآن میفرماید: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ»[۱۱] خدا هر چیزی را که بخواهد، محو میکند، پاک میکند. هر چیزی را که بخواهد، اثبات میکند؛ اینکه اینها میگویند: هر چه ما بگوییم واقع میشود، این خلاف قرآن است.
مذمّت شدن تکفّر الحادی منجّمین در کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام)
امّا من مجبور هستم چیزهایی را که هیچ وقت نگفتم امشب بگویم. چون دیگر مبتلابه مردم است. امّا شما دقّت بکنید، من شما را امین میدانم. الحمدلله که این مسائل دارد ضبط میشود، شما هم امین هستید و حرف درنمیآورید، مجبور هستم یک چیزهایی را بگوییم. اینجا حالا امیر المؤمنین (سلام الله علیه)… این حدیث را که گفتم سیّد فرمودند، مجلسی فرمودند: تعمیمبردار است، درست است امّا به این تندی که آقا فرمودند برای این است که اوّلاً گفتم حالا شخص (گویندهی سخن) مورد عتاب بوده است یا نبوده است، به هر حال دلایلی است که به این اطلاق نیست که الآن گفته میشود. حضرت آن قسمتهای الحادی را دارد بیان میکند که آنها میگویند: مؤثّر هستند. بله آثار علمی میگویند مؤثّر هستند الّا و لابد و اصلاً کاری با خدا ندارند. آنها را دارد مذمّت میکند این یک.
ممانعت مردم از رفتن به سمت خرافهپرستی
نکتهی دوم: امام (علیه السّلام) اینجا میخواهد جلوی مردم را در رفتن به سمت خرافهگرایی بگیرد که هر کسی هر چیزی گفت، به دنبال آن نروند. اگر اینجا مردم را رها بکنند، فردا طرف میآید دکان باز میکند، من هم منجّم هستم، من هم ستاره شناس هستم، من هم فلان هستم، چنان که افتاد و دانی.
ارادت شیخ محمّد عبده به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
حالا اینجا یک چیز بود که نمیخواستم بگویم، حقایق باید به مردم گفته بشود. مردم هم که إنشاءالله حرف در نمیآورند و آن این است که شیخ محمّد عبده خیلی ارادت به امیر المؤمنین (علیه السّلام) داشته است، شکّی نیست از علمای بزرگ اهل تسنّن است. آدم خیلی تجدّد طلب هم بوده است.
دچار شدن مردم به خرافات
ایشان در شرح خود به اینجا که رسیده که نهار بازار او بوده است. آن زیر نوشته است که «و کلام الامام دلیلٌ حاصم علی بطلان الرّمل و الجفر» و تا آخر. معلوم است که شیخ محمّد نه رمل بلد بوده است، نه جفر بلد بوده است. بنده هم اصلاً هیچ چیزی بلد نیستم. این را خواهش میکنم خوب گوش بکنید، امروز مردم دچار خرافات هستند. میگوید: من به فلانجا رفتم، گفتند: تو موکّل داری. این حرفها چیست؟ موکّل اصلاً یعنی چه. همزاد تو اینطور کرد… اینقدر پول بده تا من… همهی اینها دروغ است. طرف بد اخلاق است، شوهرش او را دوست ندارد یا مثلاً آقا بداخلاق است، خانم او را دوست ندارد، هیچ کسی متوجّه این عیبها نیست. بدون اینکه بنشیند محاسبهی نفس بکند، بگوید: من چه کار کردم که در خانه محلّی از اعراب ندارم، بلند میشود سراغ دعانویس میرود. میگوید: برای او یک کاری کردند. گفت که: به درویش گفتند: چرا نماز نمیخوانی؟ گفت: نادعلی میخوانم که پدر نماز است. بداخلاقی پدر بزرگ سحر و جادو است. فکر کردی کاری برای تو کردند؟! خود تو مقصّر هستی. عجیب است که آدم عیب خود را نداند. بلند بشود به دنبال دعانویس و فال و این حرفها برور. این خرافهگرایی بسیار بد است و مدام هم دارد شایع میشود و من هم نمیخواهم وارد این بحث بشوم، دامنهی آن هم بسیار وسیع میشود. این را میخواهم بگویم دیگر عاقل را اشارتی کافی است.
بد نام شدن علم جفر و رمل
امّا به حرف شیخ محمّد عبده برمیگردم و مجبور هستم چیزهایی که تا به حال نگفتم را بگویم. امّا شما را امین میدانم، حرفهای من را عوض نکنید، من نه رمل بلد هستم، نه جفر. امّا حقیقت را بخواهید بدانید شیّادها این دو تا علم را بدنام کردند. کسی که در کوچه میآید میگوید: من شیّاد هستم، میرود سر یک قبرستان مینشیند و میگوید: من رمال هستم اصلاً کلمهی رمّال یک کلمهی زشتی شده است. به کسی بگویند: رمال. ناراحت میشود. کسی علم رمل بلد باشد، اصلاً به کوچه نمیآید، اصلاً به کسی نمیگوید. یک کسی در گذشته -نمیدانم الآن کجا است- بلد بودگفتند: چند دفعه تلفن خود را عوض کرده است. اینقدر او را اذیّت کردند. این علم رمل یک قاعدهای است، واقعیت هم دارد. شیادها اینها را بدنام کردند. من از شما میپرسم الآن مگر منبر رفتن بد است؟ ولی بعضی از منبرها الآن وجود دارد که ما را بدنام کردند. جرأت نمیکنیم یک چیزهایی را بگوییم، همه جا برویم. اگر در بازار دو تا سه تا طلافروش تقلّبی باشد، بقیهی اصناف را هم بدنام میکنند. میگویند: فلان بازار نرو، آنجا تقلّبی است. پس به یاد داشته باشید این را برای بار سوم دارم میگویم این علمها را شیادها بدنام کردند و الّا علم رمل حقیقت دارد.
وجود خطا و درست در علم رمل
سیّد بن طاووس (رضوان الله علیه) میفرماید که: «ما رأیناهم» اهل رمل را دیده است. کلمهی رمال را نگویید، این کلمهی خوبی نیست، دانندهی رمل. دیدیم گاهی وقتها خطا میکنند، گاهی وقتها درست میگویند. در همین تهران یک اهل رمل بود، یک جوانی بندهی خدا گواهی نامهی خلبانی هم گرفته بود، پیش او رفت که ببین من گواهی نامهی خود را هم گرفتم -اصلاً نمیدانست چه خبر است- یک نگاهی کرد به او گفت: تو یک کاری میخواهی بکنی که به آسمان بروی. ولی برمیگردی و زمین میخوری. بندهی خدا در اوّلین پرواز افتاد از دنیا رفت و امثال اینها.
مشکلتر بودن علم جفر از رمل
جفر از آن هم مشکلتر است. از آیت الله العظمی مرعشی (رضوان الله علیه) پرسیدند: جفر حقیقت دارد؟ فرموده بودند: حقیقت دارد ولی مدّعی دروغ آن زیاد است. اصلاً کسی جفر را بلد نیست، قدیم بلد بودند؛ الآن هم اگر کسی بلد باشد، ما خبر نداریم، آن هم یک علم بزرگی است، زحمت دارد، خیلی پیچیده است، اینها حقیقت دارد.
مربوط نبودن کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) به علم رمل و جفر
شیخ محمّد عبده که آمده است میگوید: «و کلام الامام دلیلٌ حاصم علی بطلان الرّمل و الجفر» معلوم است که هیچ کدام از این علوم را بلد نبوده است، اقلاً مسکوت میگذاشته است.اصلاً این کلام امام به جفر و رمل ربطی ندارد. اینجا اوّلاً روی سخن امام (علیه السّلام) با آن الحادیّون بوده است، نه آن کسانی که موحّد بودند و از علم نجوم… برای اینکه خیلی ما مسلمانهایی را داشتیم که علم نجوم، احکام نجوم بلد بودند، آدمهای خوبی هم بودند، مطلق منجّم که بلد نمیشود و آن هم گفتم که دعا بکنید من از مصدر اصلی بکنم، تذکرهی سبط ابن جوزی به عنوان مصدر نهج البلاغه کافی نیست که آن چاپ لبنان درآورده است.
کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای نجات مردم از خرافهگرایی
آخرین کلام من این است که اینطور کلمات میخواهند مردم را از خرافهگرایی نجات بدهند. شما یک دعای هفتم صحیفه را بخوان، و الله العظیم تمام دعانویسها و از این شیادهای عالم جمع بشوند -والله العظیم دارم میگویم- نمیتوانند بفهمند دعای هفتم یعنی چه. من میترسم اینها را به مردم بگویم. برای اینکه مردم میروند میخوانند، دوست دارند ملائکه نازل بشود، ملائکه نازل نمیشود. میگوید: حاج آقا ما خواندیم چیزی نشد؟ میگوییم: خوب میخواستی، چه اتّفاقی بیفتد.
سه نوع جواب خدا در پاسخ به دعای بندگان
بارها گفتیم پیغمبر عظیم الشّأن خدا میفرماید که: شما دعا را که بخوانید یا خواستهی شما را میدهند یا بلا از شما دفع میشود یا برای آخرت شما ذخیره میشود یا چیز دیگری به شما میدهند.
حل شدن مشکل به واسطهی خواندن دعای هفتم صحیفه
دعای هفتم صحیفهی سجّادیّه… اصلاً با جادوگر چه کار داری، با رمال چه کار داری، دعا نویس چه کار داری؟! بنده شخصی را میشناسم که یک مشکلی داشت، ظاهراً با هیچ چیزی درست نمیشد با پول و با گفتار، با هیچ چیزی این مشکل حل نمیشد. یک وقت مشکلاتی وجود دارد که با پول درست میشود یا ریس سفیدی درست میشود. این مشکل ظاهراً اینطور بود که با هیچ چیزی درست نمیشد. میگوید: رفتم قدم زدم رفتم عصر جمعه بود، از تهران خارج شدم؛ آن موقع تهران به این بزرگی نبود. خلاصه رفتم دیدم که مسجد خرابهای است، در آن هم باز است، کف آن هم حصیر است. گفتم: پروردگارا خانهی تو است، بالاخره اینجا را به نام تو ساختند. به طوری که ورود در اینجا شرایط دارد، وقف شده است، خانهی خدا است.
اهمّیّت دادن به مسجد در هنگام ورود به آن
تمام مساجد خانهی خدا است. ما قدر نمیدانیم. حضرت مجتبی (سلام الله علیه) در هر مسجدی که میرسید، میایستاد؛ ما همینطور داخل میشویم. در مسجد میایستاد با یک حالتی میگفت: «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ»[۱۲] خدایا مهمانت بر در خانه است. اصلاً در مسجد یک اسراری است که بیمقدّمه نمیشود گفت.
از یاد بردن مشکلات به دلیل به یاد آوردن عظمت و قدرت خدا
او میگفت: من به مسجد رفتم شروع کردم «یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ»[۱۳] من عجب خدایی داشتم و نمیدانستم. ای خدایی که تمام گرههای مکاره و گرفتاریها را او حل میکند. «وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ» خدایا «ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ» سختیها در برابر قدرت تو خوار است. «وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ» تمام سببها به لطف تو قبول سببیّت کردند. عجب خدایی است. میگوید: یک دفعه وسط دعا گفتم که اصلاً نمیخواهم مشکل حل بشود. یک مثلی است که عرفا زدند البتّه مثل است، شما قائل هستید که در مثل مناقشه نیست. گفتند که: مجنون در بیابان نشسته بود، در آن خاکها جا به جا میشد، برای لیلا شعر میگفت. لیلا بالای سر او آمد، گفت: من لیلا هستم آمدم، این همه شعر میگویی، این همه در خاک جا به جا میشوی. مجنون گفت: بگذار برو، من را از ذکر لیلا مشغول نکن. ذکر تو از خود تو مهمتر است. اینها امثالی است که عرفا زدند که…ببینید مَثَل فهمیدن میخواهد. اگر بگویی که زید مثل شیر است. فهمیده میفهمد که شما چه چیزی میگویید، نفهم میگوید: پس دم او کجا است؟ پس یال آن کجا است؟ در مثل مناقشه نیست.
حل شدن مشکل به واسطهی به یاد آوردن عظمت خدا
این آدم میگوید: من دیدم این مشکل خود آن خیلی چیز جالبی… اصلاً حل نشود. این باعث میشود که من اینجا «یَا مَنْ تُحَلُّ» بخوانم. مشغول به گفتن شدم. گفتم: حالا که این خدای مهربان و توانا بالای سر من است، اصلاً حل نشود. میگوید: بیرون آمدم دیدم مشکل حل شده است.
از یاد بردن مشکل به دلیل یاد خدا
روایت داریم که بنده من را صدا میکند -حدیث است- خدا را یاد میکند، اینقدر برای او لذّتبخش میشود که حاجت خود را از یاد میبرد، از حاجت خود غایب میشود، دست حضرت حق میرود در غیبت او حاجت او را برآورده میکند. میگوید: خدا چه شد؟ من که از تو نخواستم، پس چه شد.
این کلام از امیر المؤمنین (علیه السّلام) و اولاد طاهرین ایشان برای این است که مردم یک مقدار خود را از خرافهگرایی جمع بکنند. حالا هر کسی هر چیزی گفت، به دنبال او برویم. میگوید: یک نفر است عکس طرف را میبیند میگوید. کجا یک چنین شخصی وجود دارد؟ یک چنین چیزی اصلاً وجود دارد و امثال اینها. حالا درس تمام شد.
دو نظر در مورد اکتفا و ایجاز
یک نسیهای داشتیم آن نسیه را خواستند که من اینجا خدمت شما عرض بکنم آن این است که عزیزان در یکی از سخنان امیر المؤمنین (سلام الله علیه) ما یک حالت اکتفا پیدا کردیم. دیدم سخن معصوم است، دوست دارم که این را توضیح بدهم. آن شب وعده دادم اقتضا نبود که فرق بین ایجاز و اکتفا را برای عزیزان بیان بکنم. البتّه اینجا علمای علم بلاغت دو تا رأی دارند. بعضیها میگویند: ایجاز و اکتفا اصلاً یک چیز است.
زیبا شدن سخن به واسطهی ایجاز
اصلاً ایجاز سخن را خیلی زیبا میکند. حضرت سلیمان (سلام الله علیه) میگوید: «أَیُّکُمْ یَأْتینی بِعَرْشِها»[۱۴] کدام یک از شما این تخت بلقیس را میآورید؟ اینها را خواندید که آن جنّی گفت: من خدمت شما میآورم. «قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ»[۱۵] آن آدمی که علم کتاب داشت، بر او پیشی گرفت، گفت: «أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ»[۱۶] مردم اینها را ایمان داشته باشید، مردم خدا را خوب بشناسید. خدایی که بندهی او برود از صدها فرسخ این تخت را به یک چشم بر هم زدن بیاورد، بیین خود این خدا دیگر چه قدرتی دارد. باز هم تو درِ خانهی این و آن میخواهی بروی. فالچی و رمال. نه، خدا را بشناسید، به خدا ایمان بیاوریم.
«أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ»[۱۷] امّا دیگر نمیگوید: «فذهب و اتی بعرش » دیگر بیمزه میشد. میفرماید: «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ» یک وقت دید تخت آنجا است. خیلی خلاصه خیلی زیبا. اینکه بگوید: رفت و آورد… این دیگر قرآن نمیشد، این کلمات ما میشد. امّا نه، «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ»، «یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیق»[۱۸]، «أَعْرِضْ عَنْ هذا»[۱۹]، بعضیها میگویند که در آیهی تطهیر…
علّت تغییر ضمیر در بعضی از آیات قرآن
یک چیزی هم در حاشیه برای شما بگویم چون گفتم که مطلب بیحاشیه برای من کسر شأن است. بعضیها گفتند در قرآن خدا مرتّب «یا نِساءَ النَّبِیََّّ»[۲۰] این خانمها را مورد مخاطب قرار میدهد. «لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» تا آخر، است. «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ»[۲۱] یک دفعه ضمیر مذکّر میشود. میگویند: چرا اینطور میشود؟ همهی روایات، خود اهل تسنّن هم معتقد هستند که مقصود اهل بیت هستند. پیغمبر اکرم، امیر المؤمنین (علیه السّلام)، حضرت زهرا (سلام الله علیها) حسنین و اهل بیت هستند. یک دفعه ضمیر مذکّر شد؛ بنده از قرآن برای آن مثال پیدا کردم. در قرآن هم ما داریم یک چیز دارد گفته میشود، ضمیر یک دفعه مذکّر میشود. یک دفعه مؤنّث میشود «أَعْرِضْ عَنْ هذا»[۲۲] بیگناهی حضرت یوسف که مسلّم شد، یوسف بیا این زن را رها بکن. «وَ اسْتَغْفِری لِذَنْبِکِ» ضمیر مؤنّث شد. ای زن تو هم بیا برو استغفار بکن، حالا که تهمت زدی. خیلی لطیف است، دقّت کردید. «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِری لِذَنْبِکِ» فوراً مؤنّث شد.
علّت فرق بین ایجاز و اکتفا
پس ایجاز این است که سخن را مختصر بکنیم که به زیبایی آن میافزاید. پس دو تا رأی وجود دارد. علمای بلاغت دو تا رأی دارند. یک عدّه هستند میگویند: ایجاز با اکتفا یکی است. بعضیها میگویند: نخیر، اکتفا غیر از ایجاز است. بنده هم دومی را انتخاب میکنم، حالا من چیزی نیستم عددی نیستم ولی حالا… در بین ما ترکها یک مثلی است میگویند: در جایی که گوسفند نباشد، به بز میگویند: آقا میرزا عبد الکریم. دیگر قحط الرّجال است، ما هم میگوییم: أنا رجل و الّا من هیچ چیزی نیستم، پر کاه هستم. بنده معتقد هستم که نخیر با هم فرق دارد. به چه دلیل؟ چون در سخن امیر المؤمنین (علیه السّلام) خواندیم که میفرماید: «وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ [لَرُبَّمَا] فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ»[۲۳] این اکتفا است، ایجاز نیست. میفرماید: ای بسا طرفداران حق کم میشوند. «وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ» این اکتفا است، ایجاز نیست. یعنی چه؟ یعنی میگوید: «فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ ینتصر الحق» ای بسا حق اینجا پیروز میشود. از او میپرسد که: «أ جاء زیدٌ» میگوید: «لم یجد و لمّا» نیامده است؛ «و لمّا» یعنی هرگز وقت آن نشده است که بیاید، «أ ولم هان وقته» خلاصه یک چیز مقدّر.
دلیل تفاوت ایجاز و اکتفا در کلام
در ایجاز سخن کامل میآید ولی مختصر میشود. همهی سخن میآید ولی مختصر میشود. ولی اکتفا حذف میشود. میگوید: «وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ» این اکتفا است. یعنی چه؟ یعنی ممکن است طرفداران حق کم بشود، «فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ» یعنی ای بسا «ربما یتنصر» شاید هم یک وقت دیدید که اصلاً پیروز شدند. پس فرق اکتفا و ایجاز این شد. البتّه به شما عرض کردم که کتاب در مورد اکتفا مستقلاً چاپ نشده است، آن کتابهایی که چاپ شده است من فقط یک کتاب به تا حال دیدم آن شمس الدّین نواجی آن آدم در علم بلاغت خیلی وارد است، خیلی هم تطویل کرده است. حالا من به آن تطویل کار ندارم. اجمالاً پس اینطور شد که بعضیها میگویند: ایجاز و اکتفا یک چیزی است، ما این را نمیپسندیم، بنده این را قبول ندارم. فرق آن هم در این است که در ایجاز همهی سخن گفته میشود، در اکتفا سخن تا آخر گفته نمیشود و به دلیل اعتماد به فهم مخاطب و دلایلی که در اطراف وجود دارد کم میآورند. «وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ» سخن امام است، شوخی نیست. این اکتفا است.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۱، ص ۴۰۱٫
[۲]– سورهی فرقان، آیه ۶۱٫
[۳]– سورهی تکویر، آیات ۱۵ و ۱۶٫
[۴]– سورهی نجم، آیه ۴۹٫
[۵]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ۵، ص ۲۹۷٫
[۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۰۵٫
[۷]– سورهی نحل، آیه ۱۶٫
[۸]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۰۵٫
[۹]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۰۵٫
[۱۰]– سورهی نمل، آیه ۶۵٫
[۱۱]– سورهی رعد، آیه ۳۹٫
[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۳، ص ۳۳۹٫
[۱۳]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۵۲٫
[۱۴]– سورهی نمل، آیه ۳۸٫
[۱۵]– همان، آیه ۳۹٫
[۱۶]– همان، آیه ۴۰٫
[۱۷]– همان.
[۱۸]– سورهی یوسف، آیه ۴۶٫
[۱۹]– سورهی یوسف، آیه ۲۹٫
[۲۰]– سورهی نساء، آیه ۳۲٫
[۲۱]– همان، آیه ۳۳٫
[۲۲]– سورهی یوسف، آیه ۲۹٫
[۲۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۸٫
پاسخ دهید