حضرت آیت الله فاطمی نیا روز سه شنبه مورخ ۰۸ خرداد ۱۳۹۷ مصادف با سیزدهمین روز ماه مبارک رمضان در «مسجد جامع ازگل» به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».
خواهران و برادران! عنایت بفرمایید حکمت ۱۱۴ از نهج البلاغه
و قال علیه السلام: « لَامَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلا وَحْدَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، ولَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ، وَلَا کَرَمَ کَالتَّقْوَى، وَلَا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَلَا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ، وَلَا تِجَارَهَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلَا رِبْحَ کَالثَّوَابِ، وَلَا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَهِ، وَلَا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ، وَلَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَلَا عِبَادَهَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلَا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلَا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَلَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَلَا عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَلَا مُظَاهَرَهَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَهِ. »
حکمت ۱۱۴ نهج البلاغه
و قال علیه السلام: لَامَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ مالی پر سود تر از عقل نیست، امیرالمؤمنین علیه السلام اینجا نخواسته اند بفرمایند که مال و عقل از یک سنخ هستند، خواستند بفرمایند که یعنی عقل نعمت بزرگی است و حتی از مال که این اندازه مردم دلبری می کند هم نافع تر است، وَلا وَحْدَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، هیچ تنهایی ای وحشتناک تر از عُجب نیست، زیرا انسانی که عجب دارد خود را یگانه و منحصر بفرد می داند و خلاصه اگر چنانچه کسی اهل عُجب باشد، این وحشت روحی (ممکن است خود آن شخص وحشت نکند) ولی عند الله چیز وحشت کردنی است، چون گمراه می شود.
تکبّر
در گذشته نکته ای را خدمت شما گفتم که در صفات ضمیمه بعضی از این صفات قائم به غیر است، در گذشته گفته ام و بعضی از شما هم شنیده اید، اما الان بخاطر اینکه عُجب در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است، عُجب به این معنی که انسان خودش را چیزی بداند، این از نظر روحی خیلی وحشتناک است و ممکن است او را به جاهای خطرناکی بکشاند، خدمتتان عرض کردیم که بعضی از صفات ضمیمه قائل به غیر است، مثلا صفت تکبر قائل به غیر است، چون شما وقتی تنها هستید نمی توانید به کسی کبر بفروشید، به در و دیوار و ستون که نمی شود، باید یک شخصی در آنجا باشد، بنابراین علمای اخلاق گفته اند که تحقق تکبر سه رکن لازم دارد و تا زمانی که این سه رکن نباشند، تکبر تحقق پیدا نمی کند. اول: شخص متکبر
خوب یک حاشیه ی کوتاه باز کنم و زود از این مطلب رد شوم، گاهی از من می پرسند که اگر متکبر بد است، چرا یکی از اسم های خدای عزوجل متکبر است؟ ببینید، در خدا و بشر معنای بسیار متفاوتی دارد، متکبر در خدا یعنی صاحبِ کبریا، صاحبِ عظمت، اما در بشر یعنی مدّعیِ کبریا، بشر که چیزی ندارد. چون آن سنخ کبریا که در خدا هست، ما چیزی نداریم که از آن سنخ باشد.
من جوان بودم و به مکه رفته بودم، با یک بنده ی خدا عرب بحثمان شد، گفتم الله اکبر یعنی چه؟ تو عرب هستی و من از ایران آمده ام، برایم تفسیر کن، گفت این که کاری ندارد، گفت: یعنی الله اکبر مِن کُلّ شیء خدا از هر چیزی بزرگتر است، گفتم یعنی چه؟ یعنی سنخ بزرگی خدا از سنخ بزرگی دریاست؟ یا کوه است؟ یا دشت است؟ بنده ی خدا بسیار جا خورد و به فکر فرو رفت، گفت شما راست می گویید، به ما از اول اینگونه گفته بودند و من تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم، گفتم الله اکبر من کلّ شیء معنی ندارد، چون سنخ بزرگی خدا که از سنخ بزرگی کوه و دشت و دریا که نیست، پرسید پس چیست؟ ما هم دیدیم که تنور داغ است و خلاصه نان را چسباندیم (ضرب المثل) گفتم ما شیعیان دوازده امام داریم، امام ششم ما یعنی امام صادق علیه السلام تفسیر کرده اند و فرموده اند، « اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ »[۱] خدا بزرگ تر از آن است که به وصف بیاید، نه بزرگتر از هر چیزی، چون سنخ کبریایی خدا یک سنخ خاصی است، از سنخ دریا و کوه و دشت نیست، خوب این حاشیه تمام شد.
پس متکبر در خدا یعنی صاحب کبریا و در بشر یعنی مدعی کبریا، چون بشر چیزی ندارد، اگر بینی شخصی را بگیری مرگ او حتمی است، باز هم این انداز پُز و افاده دارد، پس برگشتیم به این که برخی از صفات ضمیمه قائم به غیر است، مانند تکبر، در تحقق تکبر باید سه رکن باشد، اول متکبر، خود آن آقا یا خانم، ( پناه بر خدا می بریم )، دوم: «متکبرٌ علیه» کسی که بر او تکبر می شود، یعنی یک انسان آنجا نشسته است و ما می خواهیم برای او قیافه بگیریم، این رکن دوم تحقق تکبر است، رکن سوم بسیار تماشایی است، بخاطر چه چیزی تکبر می کنند؟ بخاطر مال؟ بخاطر علم؟ بخاطر جمال؟ بخاطر زور بازو؟ رکن سوم «متکبرٌ بِه» است، یعنی چیزی که بخاطر آن تکبر می ورزند.
پس سه رکن شد، اینکه متکبرٌ به می گویند، یک وقتی مال است، یک وقتی علم است، یک وقتی چیزهای دیگر است، اما فقط این ها نیست، اینها چیزهایی است که بشر به آن دست یافته است، اما الآن ببینید، من مخالف کتاب های روانشناسی و اینها نیستم، مثلا یک زمانی روانشناسی رشته ای است، غربی ها هم کار کرده اند، بالاخره یک چیزهایی فهمیدند و نوشته اند، من مخالف این ها نیستم که این ها را بکوبم، دانش است و ارزش دارد، ولی می خواهم بگویم که یعنی ما شده ایم « آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد » آقایان و خواهران، همه ی این ها در احادیث ما موجود است، رویگردان شده ایم و در نتیجه دست به دامان این و آن شده ایم.
یک پزشکی است، خدا او را حفظ کند، الان او پیر شده است، بنده ی خدا یک مجمع و کنفرانسی با موضوع مسائل روانی در ژنو بود که قصد عزیمت به آنجا را داشت، گفت چند حدیث برای من بنویس تا من به آنجا ببرم، من هم وظیفه دیدم، یک شب تا صبح بیدار ماندم و این ها را درآوردم، او در آن مجمع آن ها را خوانده بود و خیلی اعجاب شده بود، گفته بود که چیزهایی هست که ما می خواهیم به آن ها برسیم، اما هنوز نرسیده ایم، و آن این است که علت تکبر ممکن است مال باشد، جمال باشد، علم بشود، ولی جز این ها هم هست که تاکنون بشر نفهمیده است و فقط مولای مان امام جعفر صادق علیه السلام یک اصلی در آورده است که آن اصل در آنجا مایه حیرت آنها شده بود، و آن اصل این است که « ما من رَجُلٍ تَکبّرَ أَو تَجبَّرَ الّا لذلَّهٍ یَجدُها فی نَفسِهِ؛ »[۲] کسی تکبر و تجبر نکرده است مگر بخاطر کمبود و یک نقص و یا حفره ای که در خود پیدا کرده است.
خدا شاهد است که گاهی اوقات من خودم دیده ام صاحبان نفس تکبر می کنند، یک طوری تکبر می کند که می آید و خودش را با صاحبان کمال برابر کند.
عُجب
اما بعضی از صفات مهلک هست که قائم به غیر هم نیست، قائم به شخص است، این ها ترسیدنی است، الان امیرالمؤمنین علیه السلام این صفت را نبض گرفته و بسیار وحشت بار فرموده است، آن چیست؟ آن «عُجب» است، عُجب قائم به خود است، یعنی شما که همسر و بچه هایت همگی خواب هستند، چراغ ها هم خاموش است، هیچ کس هم نیست که تو را تشویق کند، خودت بلند شدی و نماز شب می خوانی، یک وقت بگویی که به! بله دیگر! الان همه خوابیده اند و بالاخره یک چیزی هست که من در حال نماز شب خواندن هستم!
الله اکبر؛ یک عارفی بود (خدا او را رحمت کند) سال ها با من مأنوس بود و به پدر بنده نیز بسیار محبت داشت، می گفت « إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصادِ »[۳] فقط برای فرعون نیست، می گفت نماز شب خوان هم یک مرصادی دارد، چون می دانید رب چیست؟ رب تربیت است دیگر، باید در مرصاد باشد تا تربیت کند، این بنده خدا می گفت اگر نماز شب خوان هم بخواهد کمی متوجه خودش شود فردا شب اجازه نمی دهند که بلند شود، اگر هم بلند شود دیگر حال معنوی خوبی ندارد، برای چه؟ برای اینکه تو به خودت توجه کردی، آقا شاید من یک چیزی هستم، یک چیزی هست که من الان نماز شب می خوانم، خواهران و برادران توجه بفرمایید که عُجب هلاک کننده است.
البته یک وقت هایی حالت عُجب با شُکر اشتباه می شود، یک وقتی طرف اصلا اهل عُجب نیست، خوشحال است که نماز شب می خواند، خدا او را بیدار کرده، این شکر است، این عیبی ندارد، عُجب بد است که تو پیش خودت بگویی شاید من یک چیر خاصی هستم، این بد است و انسان را هلاک می کند، چون ما باید بدانیم که تمام نعمت ها از خداست و ما هیچ چیزی از خودمان نداریم.
تدبیر
ولَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ، عقلی مانند تدبیر نیست، یعنی همین عقل را به کار بردن، ببینید شما عقل را که به کار ببرید می شود تدبیر، الحمدلله همه ی ما عقل داریم اما عقل را به کار بردن مهم است، شما در قرآن بخوانید، آخرین سخن اهل جهنم چیست؟ « مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ »[۴] بعضی ها می گویند « قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ »[۵] این یک جواب است، نمازگزار نبودیم، یک جای دیگر دارد که دیگر همه ی حرف ها تمام شده و اهل جهنم می گویند: « لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ »[۶] اگر عقل را به کار می بردیم، گوش را به کار می بردیم، اینجا نمی آمدیم، فکر خیلی چیز خوبی است، « إِنَّ تَفَکُّرَ سَاعَهٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَهِ سَنَهٍ »[۷] یک ساعت درست فکر کردن از یک سال عبادت بهتر است، بعضی ها می گویند از هفتاد سال عبادت بهتر است.
مرحوم آیت الله العظمی آقای بهاءالدینی به خود بنده فرمودند، البته ضمن اینکه ایشان خیلی مشوق کتاب و درس و نوشتن بودند می فرمودند که ما گاهی کتاب را می بندیم و فکر می کنیم، و تعبیر ایشان این بود که می فرمودند برکاتش را هم می بینیم.
اصلا عقل انسان ورزش می کند، همانطور که بدن ورزش می کند، عقل هم محتاج به ورزش است، بعضی از اساتید به شاگردانشان قبل از درس سوالات ریاضی می دادند و می گفتند که فکرشان ورزش کند و آماده شود، ملاصدرا در اول «اسفار» یک مطلبی دارد، من آن را در آوردم و چاپ هم شده، شاید قریب به این مضامین است که ایشان می فرماید: غالب این مطالبی که من در این کتاب آورده ام از روی عقیده نیست که خودم پابند بشوم، (مسائل فلسفی را می گوید) آنجا که معتقد هستم می گویم که اینجا را من قبول دارم، خوب این کتاب ده جلد است، می گوید من این ها را عمدتا برای تشحیذ (به معنای تیز کردن می باشد) اذهان مشتغلین این ها را درآورده ام، بیشتر ورزش فکری کنند و آماده حقایق دیگری شوند، خلاصه که فکر ما ورزش می خواهد.
حُسن خلق
وَلَا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، هیچ قرین و همراهی مانند حسن خلق نیست، ان شاء الله فردا شب که عید است در مورد حسن خلق صحبت می کنیم، وَلَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، میراثی مانند ادب نیست، در شعر می گوید: پسر هر کس که هستی بوده باش؛ ادب کسب کن! ادب اصلا تو را از اصل و نسب هم بی نیاز می کند. مورخ بزرگی در دنیا هست که نامش را شنیده اید، به نام « ابن خلکان » که انسان بسیار دانشمند و محیطی بوده است، و معروف ترین کتابی که او را در دنیا معروف کرده و در بین غربی ها هم خیلی معروف است، کتاب « وفیات الأعیان » است که تابحال چند ذیل برای آن نوشته اند، یک ذیلی به نام «فوات الوفیات» دارد (یعنی چیزهایی که از وفیات الأعیان فوت شده است) یک ذیلی دارد که حدود پنجاه جلد است، بنام «الوافی باالوفیات» که آن هم کتاب خیلی مفیدی است، خلاصه این کتاب انقدر مفید بوده است که حواشی آن انقدر کار شده است.
چرا به او می گویند « ابن خلکان »؟ چون او یک پدری داشته که هرچه می گفتند می گفت مرحوم پدر اینطوری گفت، پدرم اینطوری گفت، پدرم اینطوری گفت، آخر مردم خسته شدند و گفتند « خلکان أبی» ول کن دگر، ما هر چه گفتیم تو گفتی « کانَ أبی »، بعد از آن یک لقب « خلکان » به او اضافه شد، به بچه ی آن هم می گفتند « إبن خلکان »، این از اینجا مانده است.
ادب
خوب عزیزان ادب را خدمتتان توضیح دهم، فکر نکنید که این کلمات ساده است که ما بگوییم ادب و خداحافظ، برای خود ادب انسان یک دریا حرف دارد، اصلا ادب یعنی چه؟ عزیز من این ها همه ی شان کلمه کلمه حساب شده است.
مرآت العقول کتابی است که مرحوم علامه مجلسی بر شرح کافی نوشته است، ایشان در آنجا یک تفسیری برای ادب کرده است، ببینید ادب چند معنی دارد، یک وقتی ادب را به شعر و ذوق شعری و چه در شعر و چه در نثر می گویند، مثلا ادب فارسی، ببینیم که سعدی چگونه بوده است، حافظ چگونه بوده، مولوی چگونه بوده، ما در ادب فارسی درباره ی اینها صحبت می کنیم، یک وقت ادب عربی است که آقا شعرای عرب چگونه بوده اند، ابوتمام که بوده؟ و از این مطالب، یک وقت هم ادب یک معنای عام دارد (اینهایی که تا الان گفته شد معنای خاص بود) علامه مجلسی می فرماید: به هر آنچه که در زندگی روزمره انسان لازم است، مثل اینکه چگونه با مردم برخورد کند؟ تجارت چگونه باشد؟ اصلا ادب هر آنچه که در زندگی لازم است، وفای به عهد، درستکاری، برخورد با مردم، این یک معنای عامی است که علامه مجلسی در مرآت العقول فرموده است.
البته حدیثی هم هست که برایتان می گویم، می فرماید که شخصی به نام ابو هاشم جعفری می گوید « کنّا عند الرضا علیه السلام فَتَذاکَرنا العَقل وَ الأدب ، فَقال : یا أباهاشم العَقلُ حِباءٌ مِنَ الله ، و الأدب کلفه فمن تکلّف الأدب وُفِّقَ لَه ، و من تکلّف العقل لم یزدد بذلک إلّا جهلاً»[۸] در محضر امام رضا علیه السلام صحبت عقل و ادب شد، حضرت فرمود: العَقلُ حِباءٌ مِنَ الله عقل تحفه ی پروردگار است، شما ها چقدر باید سجده ی شکر کنید که عقل دارید؟ خدا تحفه داده است، تا یک گوشه ی زندگی خم می شود، طرف همه چیز را فراموش می کند، اما هیچ در یاد نداری که به تو عقل داده است؟
ما کجا بودین کان دیان دین عقل می کارید اندر ماء و طین
در شکم مادر بودی، نه وضعیت جامعه را می دانستی، نه دعای ماه رمضان بلد بودی، آمدی بیرون، به چه بچه ای! شد شش سال، هفت سال، بردند مدرسه، آقا ماشاء الله نخبه هست، چقدر عالی است، خوب خدا به او عقل داده است دیگر، پس عقل تحفه است، خدایا ما چگونه بر این تحفه شکرگزار باشیم؟
فرمود و الأدب کلفه اینها نبض می گرفتند، آقا عقل هدیه است، دیگر نمی شود برویم و از بازار عقل بخریم، از دانشگاه بخریم، از حوزه بگیریم، عقل هست، عقل تحفه ی خداست، اما ادب کلفت است، کلفت به چه معناست؟ کلفت یعنی زحمت، تکلف به چه می گویند؟ انسان خودش را به زحمت بیندازد، تکلیف یعنی چه؟ یعنی زحمت، الان بگویند خدمتکار بهتر است، این خانم ها هم بالاخره کار می کنند، خدا خیرشان بدهد، کار که عار نیست، به این ها کلفت نگویند بهتر است، به این ها بگویند خدمت کار، کمک کار، چه اشکال دارد؟ زمان های قدیم هم که کلفت می گفتند ولی الان خدمتکار می گویند، برای اینکه به زحمت می افتاد، همیشه به او کار می گفتند، فلانی این را بیار، این را ببر، غذا را آماده کن، بچه را بیار… پس همه اش زحمت بود، پس کلفت از آنجا نشأت می گرفت.
اعراب الان خدامه می گویند ، یکی از بستگان نزدیک ما یک مدتی ساکن عربستان بود، دخترش را مدرسه نوشته بود، اما دخترش گاهی می رفت و گاهی نمی رفت، می گفت یک مدیر خیلی سخت گیر داشتند، یک خانمی بود که دیگر نعوذبالله زندگ می زد و می گفت که مثلا چرا بچه مدرسه نیامده است؟ می گفت اگر می گفتم من مادر او هستم تلفن سه ساعت طول می کشید، می گفت یک عبارت یاد گرفته بودم و می گفتم « أنا خَدّامَه » و گوشی را می گذاشتم.
خلاصه که کلفت را کلفت می گویند چون به زحمت می افتد، تکلف نیز همینطور، در شعر بعضی از شعرا را می گویند شاعر متکلف، نه اینکه یعنی به زحمت شعر می گوید، یعنی خودش را به زحمت می اندازد، جناس درست می کند، مطالب زیبایی می آورد، یا…
پس برگشتیم به حدیث، این خیلی مهم است، از سحری خوردن امشب واجب تر است، پس عقل تحفه است، ای خواهر و ای برادر چرا سجده ی شکر نمی کنی؟ چرا شاکر نیستی؟ ای خدا اگر ما این را نداشتیم چه می شد؟ البته بعضی ها نابغه می شوند، منتها تشخیص نابغه بنظر بنده خیلی مشکل است، گاهی اوقات این نابغه ها نابغه نما هستند که تشخیصش خیلی مشکل است، یادتان باشد که بحث مهمی است و دامنگیر جامعه هم شده، این نیست که ده تا یا بیست تا بیت بگوید فورا نابغه بشود، بعضی ها نابغه هستند، اما بعضی ها آنرمال هستند، این دو را تشخیص دادن خیلی کار سختی است.
پس عقل هدیه خداست و ادب کلفت، یعنی باید در زندگی، در دنیا، در جامعه، زندگی را یاد بگیریم، بله! یک جاهایی باید سخن نگویی، یک جاهایی غضب خود را فرو ببری، با هر کس معامله نکنی و …
خواهران و برادران، حضرت رضا علیه السلام مژده می دهد، می فرماید فمن تکلّف الأدب وُفِّقَ لَه هرکس برای تحصیل ادب خود را به زحمت بیندازد، موفق می شود، بالاخره فردا موفق می شوی، یک معلم خوب می شوی، کاسب خوب می شوی، کارمند خوب می شوی، همسرت از تو راضی هست و …
پس بنابراین ادب به معنای اینکه ما در زندگی چه بکنیم باید باشد و آن هم دیگر اینطور نیست که بخوابی و صبح بلند شوی و داشته باشی… باید بدست بیاوری، فمن تکلّف الأدب وُفِّقَ لَه هرکس برای تحصیل ادب خود را به زحمت بیندازد، موفق می شود. فردا گل سرسبد می شوی، تاجر خوب، معلم خوب، کاسب خوب و … ادب.
عمل صالح
وَلَا تِجَارَهَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، تجارتی مانند عمل صالح نیست، اینها تشبیه است، باز هم تأکید می کنم نمی خواهد بگوید مثلا تجارت نکن و برو نماز بخوان، اینها تشبیه است، چون شما تجارت هم کنید مالی بدست می آورید، اما عمل صالح کنید به پروردگار می سپاری و همیشه هم برای خودت هست.
در مال دنیا ممکن است انسان را فریب دهند و اموال او را سرقت کنند، بنده ی خدا با زحمت مالی بدست آورده است، کسی می آید و آن را می دزدد، کسی می آید کلاه او را بر می دارد و …
بنده شخصی را می شناختم یک نفر آمد با حیله ای تمام ثروتش را از چنگ او درآورد. اما شما عمل صالح انجام می دهی، انفاق می کنی، کمک می کنی، نماز شب می خوانی، برو دعای عرفه ی حضرت سید الشهداء علیه السلام را بخوان، آقا آنجا جمله ای دارند که انسان را زیر و رو می کند، می فرماید:
« لا تَضیعُ عِنْدَهُ الْوَدائِع » می گوید ودیعه ها، سپرده ها نزد خدا ضایع نمی شود، یک عملی انجام می دهی اصلا خودت هم نمی دانی، فراموش کرده ای، بعدا می بینی عجب! عملی بوده است و من اصلا فراموش کرده ام.
این حکایت را از من به یادگار داشته باشید:
آیت الله العظمی آقای بهجت قدس السره یک استادی در نجف داشتند، یک همشاگردی هم داشتند (طلبه ای که با هم درس می خواندند) این همشاگردی آیت الله بهجت جوانمرگ شد، خیلی دل استاد سوخت، همیشه دوست داشت برای او یک کاری انجام دهد، خوب می گویند آب چاه های نجف شور است، (کبار علمای ما با همان آب شور و گرما و بدون هیچ امکاناتی زندگی کردند و ما زیر سایه ی آنها نشسته ایم) عده ای آب شیرین از فرات با سطل آب می آوردند که به اینها سَبیل می گفتند، می گفتند یکی بانی شود این آب را از ما بخرد، یک نفر پیدا می شد و مقداری به سقا می داد و می گفت به مردم بده تا بخورند، (بانی می شد) می گوید یکی از همان سقا ها کسی به مجلس آمد، حالا استاد آیت الله بهجت هم نشسته و شاگردش هم تازه مرحوم شده است، دلش می سوزد که چکار می تواند بکند، ناگهان به ذهنش می رسد که بانی شود و آب را از این سقا بخرد تا مردم بنوشند، خیلی پول کمی به سقا داد و آب را در آن هوای گرم نجف به مردم دادند تا بنوشند.
آیت الله بهجت فرموده باشند که استاد ما گفت: گذشت و بعد از یک مدتی من این شاگرد را در خواب دیدم، دیدم این شاگرد من شهرک دارد، نه یک خانه، قصرها سر به فلک کشیده، به او گفتم تو یک طلبه ی ساده این ها را از کجا آوردی؟ شاگرد به استاد گفت: تو برایم خریده ای! چه زمانی؟ گفت: همان زمان که بانی شدی و مشک آبی خریدی و چند تشنه از آن آب نوشیدند، اینجا برای من درست شد.
شبهه
وَلَا رِبْحَ کَالثَّوَابِ هیچ منفعتی مانند آن ثوابی که خدای عزوجل به انسان می دهد نیست، آن مهم است، وَلَا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَهِ، ببینید یک وقت حرام است و می دانیم حرام است و انسان نمی خورد، یک وقتی حرام نیست، منتها صاحب این مال خیلی علیه السلام نیست، یا خیلی وقت ها یک شبهه ای هست، انسان بخاطر آن شبهه… یک عالم بزرگوار که الان در قید حیات است، ان شاء الله خدا عمر طولانی به او بدهد، شاید راضی نباشد اسم او را ببرم، اما مردم یک سوالی از شما می کنم، شما اهل کسب و کار هستید، یک سوال از شما می کنم، هفتاد سال پیش هجده میلیون تومان چقدر می شد؟ این عالم که من نامش را نمی آورم، هفتاد سال پیش هجده میلیون تومان ارث به ایشان رسیده بود، یک شبهه ای بود، فرموده بودند که من خیلی ممنونم، نمی خواهم، حتی چای که در مجلس آورده بودند نخورده بود، این انسان به درجات عالیه رسید، من امروز انسان هایی را می شناسم که پدرشان ربع قرن است که مرحوم شده ولی هنوز دعواهای آن ها تمام نشده است.
پدرِ ابوی بنده از بزرگان بوده، صاحب کرامت بوده، چیزهایی دیده، شاعر هم بوده، منتها جوانمرگ شده بود و بچه نتوانسته بودند دیوان ایشان را حفظ کنند، ولی خوب متمکن بود و خیلی چیزها داشت، پدرم طلبه بود، وارد مجلس می شود و می بیند که این ها نشسته اند و مال تقسیم می کنند، یک قوطی حلبی بود، که این هیچ چیزی نمی ارزید، ایشان به شوخی می گوید که من این را بر می دارم، همه ی تان راضی باشید، همینطور از مجلس بیرون آمد، و این آدم به درجاتی رسید که حالا من نمی گویم، اگر بگویم می گویند که پدرش را ترویج می کند، اینها پدر همه هستند، من که هیچ، گفت گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟،
یک عالِم زاده ای بود که هیچ چیزی بلد نبوده است، هر چه از او می پرسیدند می گفت « لا أدری » نمی دانم! چون می گویند « لا أدری نصف العلم » خودِ ندانستن نصف علم است، می گویند « وَلَد العالِم نصف العالِم » یکی به او گفت تو از پدرت بالاتر هستی، چون هر دو نیمه را داری! (خنده)
بنابراین حالا شبهه؛ حرام که حرام است و نمی توانی بخوری، اما یک جایی هست که می شود بگوییم ان شاء الله گربه بود، یک وقتی واقعا شبهه است، می فرماید هیچ پرهیزگاری و تقوا و خویشتنداری به این نمی رسد که انسان در نزد شبهه توقف کند، وقتی شبهه هست بگو نمی خواهم.
وَلَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ علمی مانند تفکر نیست، فکر های صحیح و زیبا، وَلَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ و شرف و مقام و منصبی مانند علم نیست، وَلَا عِزَّ کَالْحِلْمِ عزتی مانند حلم و بردباری و خوش خلقی نیست که واقعا انسان عزت پیدا می کند، که ان شاء الله فردا شب در این رابطه صحبت می کنیم.
مشاوره و استخاره
وَلَا مُظَاهَرَهَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَهِ اینجا یک مطلبی برای خواهران و برادران دارد، مراجعه می کنند استخاره می خواهند، استخاره خوب است، من خودم اهل استخاره هستم، اما مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه و مرحوم پدرم رضوان الله تعالی علیه این دو بزرگوار می فرمودند که همیشه مشورت مقدم است، اول مشورت کنید، حالا اگر در مشورت کم آوردید حالا نوبت استخاره می رسد.
استخاره دو مدل است، یک استخاره با تسبیح داریم، و یک استخاره با قرآن، باز هم تأکید می کنم که مشورت مقدم است، آقا اگر یکی از آقایان اینجا در ماشین سررشته داشته باشد و من بخواهم ماشین بخرم، حتما ایشان را می برم، اگر شما در جواهر سررشته داشته باشید و ما بخواهیم انگشتر بخریم یکی از شماها را می بریم، این که دیگر استخاره نمی خواهد.
پس بنابراین یک مدل با تسبیح است، اگر کسی شرایط داشته باشد تسبیح استخاره ی مجربی است، پدر من می گفت من با تسبیح استخاره می کنم، اگر بنویسم چقدر نتیجه گرفتم هزار صفحه می شود، من دیده بودم مرحوم آقای بهاءالدینی هم استخاره با تسبیح انجام می داد.
یک استخاره با قرآن داریم، استخاره با قرآن که متاسفانه معمول شده است در مساجد می آورند، بعضی اوقات در مساجد می گویند به پیش نماز بگویید استخاره بگیرد، با قرآن استخاره می گیرد و بعضا استخاره اشتباه می شود، علت اینجاست که استخاره با قرآن موهبتی است.
اگر کسی به شما نگفته است اینجا بشنوید، استخاره با قرآن این نیست که آیه بهشت بیاید خوب است و آیه جهنم بیاید بد است، اصلا موهبت است، ببینید به بعضی ها موهبت می شود، به کسی که موهبت نشده گناه دارد که برای استخاره دست به قرآن بزند.
با تسبیح استخاره بگیر، اگر هم اشتباه شد از تسبیح بر می گردد، دیگر از قرآن بر نمی گردد، یک نفری در تبریز استخاره می کرد، حتی نام پزشکِ شخصی که پادرد داشت را هم در استخاره اش دید، قرآن را باز کرد و گفت تو می خواهی پیش فلان دکتر بروی؟ نتیجه نمی گیری، خوب این ها موهبت است. تعبیر خواب و استخاره موهبت است.
استخاره با قرآن خطر دیگری هم دارد، سابقا قرآن هایی چاپ می شد که بالای قرآن کلمات بد یا خود نوشته شده بود، روز قیامت عذاب شخصی که آن بد یا خوب ها را به بالای قرآن ها اضافه می کرد از عذاب شراب فروش ها بیشتر خواهد بود، چون شراب فروش زهر مار فروخته ولی این با قرآن بازی کرده، خوب حالا کسی که این ها را نمی داند با قرآن استخاره نکند. با کتاب خدا بازی نکنید.
اما اگر آمدی و انجام دادی، اینجا یک ظریفه ای است، آن هم این است که آیه مناسب مخاطب شما می آید، (تازه اگر بلد باشی).
خدا به ابن سیرین محبت کرده بود و علم تعبیر خواب را به او موهبت کرده بود، کتاب هایی که به نام ابن سیرین چه به فارسی و چه به عربی چاپ شده است دروغی بیش نیست، بنده به عنوان کتاب شناس عرض می کنم که تمام این ها دروغ است، مثل دیوان منصور حلاج که در ویترین ها گذاشته اند و مردم هم می خرند، این منصور حلاج اصلا شعر فارسی نداشته است، تمام آن شعر ها که به نام منصور حلاج چاپ شده است، اشعار کمال الدین جمال خوارزمی است، اصلا ربطی به منصور حلاج ندارد.
شخصی آمد گفت من خواب دیده ام که من خواب دیدم در حال اذان گفتنم، شخص معبر هم گفته بود التماس دعا! ان شا الله به مکه مشرف می شوی، شخص دیگری هم گفت من هم خواب دیدم اذان می گویم، معبر گفت: او را بگیرید، او دزد است.
این استخاره ها که بعضی اوقات برای یک انسان معمولی بد است، برای یک ولی خدا خیلی هم خوب است، منتها حالا از من به شما وصیت که این کار را نکنید.
خدا مرحوم آیت الله فکور یزدی را در قم رحمت کند، به او استخاره و تعبیر خواب موهبت شده بود، تعبیر خواب هم همینطور است، موهبت است، کسی نمی تواند به زور معبر شود.
یک نفر یک تعبیر می کند و اتفاقا درست در می آید، دیگر اسم او ورد زبان ها می شود، ناگهان همه به او رجوع می کنند، تعبیر بسیار دشوار است. خوب بگذریم.
عارفی گفته است که بترسید از اینکه شیطان شما را از مستحبی به مستحب دیگری سوق دهد، ببینید، ما در مستحبات که گناه نمی کنیم، مثلا شما می خواهید دعای کمیل بخوانید، شیطان به شما می گوید با عمه ات که مریض است صله رحم کن، زمان دیگری می خواهی عمه ات که مریض است را ببینی، می گوید حالا بنشین و دعای کمیل بخوان، می خواهد تو را از طاعتی به طاعت دیگر نقل کند، می خواهد وقت تو را بگیرد، خوب می پرسند که مثلا من که می خواهم عمه ام را ببینم نقل شیطان است یا عبادت؟ می خواهم دعای کمیل بخوانم، از کجا بدانم نقل شیطان است یا عبادت؟ حضرت حق پاسخ داده است، اگر اهل تقوا باشید خدا شما را موفق می کند که بین این دو فرق قائل شوید.
[۱] اصول کافی، جلد یک، صفحه ۱۱۷
[۲] وسایل الشیعه جلد ۱۵ صفحه ۳۸۰ ح ۲۰۸۰۱
[۳] سوره ی مبارکه ی فجر آیه ی ۱۴
[۴] سوره ی مبارکه ی مدثر آیه ی ۴۲
[۵] سوره ی مبارکه ی مدثر آیه ی ۴۳
[۶] سوره ی مبارکه ی ملک آیه ی ۱۰
[۷] بحارالانوار : ۲۰/۳۲۶/۷۱
[۸] اصول کافی، جلد ۱ صفحه ۲۳ و ۲۴
پاسخ دهید