حضرت آیت الله فاطمی نیا روز دوشنبه مورخ ۰۷ خرداد ۱۳۹۷ مصادف با دوازدهمین روز ماه مبارک رمضان در «مسجد جامع ازگل» به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».
خواهران و برادران! عنایت بفرمایید حکمت ۳۴۸ از نهج البلاغه
و قال علیه السلام: « مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ، وَمَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَمَنْ سَلَّ سَیْفَ الْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ، وَمَنْ کَابَدَ الامُورَ عَطِبَ، وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ، وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ. وقال علیه السلام:وَمَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ، وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ، وَمَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ الاحْمَقُ بِعَیْنِهِ وَالْقَنَاعَهُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ. وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ، وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِیَما یَعْنِیهِ »
حکمت ۳۴۸ نهج البلاغه
و قال علیه السلام: « مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ »
هر کس در عیب نفس خودش (در عیوب خودش) نگاه کند (به عیب های خودش مشغول شود تا ببیند که من چه عیب هایی دارم) از عیب دیگران باز داشته می شود و دیگر عیب دیگران را نمی بیند. انقدر که بنده و امثال بنده از دیگران عیب می بینیم برای این است که به عیوب خودمان نگاه نمی کنیم، باور بفرمایید که از صبح تا شب غیبت می شود، عیب ها گفته می شود، در صورتی که اگر همان شخص با خودش یک محاسبه ی نَفسی کند، متوجه می شود که همان عیب ها را در خودش دارد، اما خوب این دستور امام العالمین است که ما به عیب های خودمان مشغول شویم و ببینیم که عیوب ما چیست که آن ها را برطرف کنیم، وَمَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ هر کس به رزق خدا راضی شود دیگر بر آنچه که از دستش رفته است غصه نمی خورد، اگر خدا رسانده است همین کافیست، اما الان مثلا شما می بینید، صحبت در این است که ما اگر فلان زمین مان را داشتیم الان چه می شد! حالا که ندارید، حالا که رفته، ما در صحیفه سجادیه هم داریم که می فرماید خدایا کمکم کن که صاحبان روزی را متهم نکنیم، می خواهم تذکری به جوانان عزیز بدهم، امروزه خیلی وقت ها می شود که شخصی یک ماشین خیلی خوب خریده، یا خانه ی خوبی دارد، یا رزق خوبی دارد، یا زندگی خوبی دارد، خوب بالاخره برخی اینطور هستند و دارند دیگر، یک عده ای هستند که واقعا به این ها بد می گویند، اول که می آیند می گویند: بله آقا، ببینید از کجا آورده است؟ چه کاری کرده است؟ چرا ما نمی توانیم انجام دهیم؟ ببینید زمانی ممکن است یک نفر اصلا غاصب باشد، اصلا کار حرام کند، آن ها را ما خبر نداریم، آن ها همیشه بوده و هست که مثلا بر فرض مثال به کار های خلاف دست می زنند، خدای ناکرده چیزهای ممنوعی رد و بدل می کنند، بله، بالاخره این چیزها وجود دارد، اما هر پولداری آن طور نیست که مثلا حتما کار خلاف می کند، من هم تاجر نیستم، خدا می داند که طلبه هستم، از اول هم الحمدلله هرگز دنبال دنیا نبودم، همین کتاب را که می بینید، تنها سرمایه ی ما همین است، بنده یک ورق کتاب را با هیچ چیزی عوض نمی کنم، الان احوال خوبی ندارم، باور بفرمایید کمی هم سر درد دارم، اما اگر الان به من بگویند پشت کوه دماوند یک نسخه خطی هست، بدم نمی آید همین الآن بروم! و می روم، دیگر عشق همینطور است! اما می خواهم بگویم بنده بعضی از این پولدار ها را از نزدیک دیده ام، خدا را شاهد می گیرم که این ها ظاهرشان دل می برد، شما فکر می کنید که همینطوری پولدار شده اند؟ والله بعضی از این ها خیلی بی چاره می شوند، اصلا برخی اوقات می بینید که نه خورد و خوراک دارد، نه شام و نهار دارد، فقط روزی صد بار تماس با این و آن بگیرد و اضطراب بکشد و صبح برود جنس را بگیرد و ببیند آیا آمد یا نیامد، آیا نرخ آن جنس بالا رفته یا نرفته است، خدا را شاهد می گیرم که برخی از این ها اصلا دل سوختنی هستند، جوانان فکر می کنند این ها همینطور خوابیدند و بلند شدند و ناگهان دیدند که زیر بالش آن ها مملو از پول شده است، نه! خیلی زحمت می کشند، الان من خودم اصلا راضی نیستم به جای این ها باشم، یعنی چه انسان صد بار تماس بگیرد که ببیند چک وصول شده، نرخ بالا رفته، و خیلی حرف های دیگر… این است که راضی باشیم به این چیزی که در دستمان هست، و در مرحله ی بعد اگر کسی می خواهد کاری کند باید با چند نفر انسان دانا و کار کرده مشورت کند،
اهمیت مشورت
خوب یکی از دوستان و نزدیکان من تمام دارایی خود و اطرافیانش را بر باد داد، این شخص انسان خوبی هم هست، تصور می کرد که می خواهد کاری انجام دهد، می روند کاری را انجام دهند، ماهر نیستند، تصور نمی کنند که ماهر نیستند، می گویند برایمان کاری کردند، هر کاری می کنیم نمی شود، عزیز من مشورت کن.
بنده دوستی دارم که در تجارت ید طولایی دارد، انسان خیلی خوب و خَیّری است، موسسه های خیریه دارند و بسیار زحمت می کشند، می فرمود که من در بین دوستانم به آیه یأس خواندن معروف هستم، چون هر کسی که برای مشورت می آید سریع کار او را تصدیق نمی کنم که آن کار را انجام دهد، می گویم کمی تأمل کن، کمی مشورت کن، کمی فکر کن؛ بهر حال عزیزان من به قسمت ها راضی باشیم، خدای عزوجل هم گشایش می دهد، ببینید اینطور که نمی ماند، بالاخره من می دانم که وضع ما خوب نیست، بالاخره عمومی است و تنها متعلق به من و شما نیست، عرب ها می گویند: « بلا زمانی که عمومی شد، دیگر خوب می شود » دیگر الان همه درگیر هستند و تنها من و شما نیستیم، بعد هم اینطور نمی ماند، خدا را شاهد می گیرم که هیچ وقت این طور نمی ماند.
یکی از بزرگان و حکما گفته است که همانگونه که خوبی های دنیا وفا ندارد، بدی هایش هم وفا ندارد، فکر نکنید اینطور می ماند، بالاخره خدا کاری می کند، الان سالم هستیم، عافیت داریم، الحمدلله هوش و حواس داریم، خدا را می شناسیم، اولیای خدا را می شناسیم.
معرفی کتاب « فیضِ گل » و مرحوم رضا روزبه
ببینید آقایان من کتاب ندیده نیستم، من عمرم در این راه گذشته است، ببینید در کتاب های مقتل حالات مقتل و مظلومیت های اهل بیت علیهم السلام را می نویسند، این ها انسان را به گریه می اندازد، مثلا من کتاب مقتل کربلا را خدا شاهد است که با چه زحمتی نگاه کردم تاحالا، اصلا نمی شود دید، اما یک کتابی به شما معرفی می کنم که اصلا مقتل هم نیست، اما شاید من بیست و چهار ساعت اصلا مالک گریه ام نبودم، توصیه می کنم آن کتاب را پیدا کنید و بخرید.
کتابی است به نام « فیضِ گل » این را تهیه کنید.
مرحوم پدرم می فرمود که رفته بودم سامرا، می دانید که گنبد سامرا بزرگ ترین گنبد است، پدرم خیلی اهل بکاء بود، مناجات می کرد و مقامات معنوی را تصور می کرد و گریه می کرد، بعد می گفت: از آن حالاتی که زیر گنبد امامان عسکریین علیهم السلام به من دست داد گریه ام گرفت و دیگر نتوانستم مالک اشک خود شوم، دیدم یک نفر آمده و در یک عرق چین پول ریخته، آمد و گفت آقا تو را به خدا بیا این ها را بگیر و دیگر گریه نکن، برخی انسان ها اینطور هستند، اصلا نمی دانند طرف مقابل برای چه چیزی گریه می کند، پدرم فرمود به او گفتم پدر جان اگر به بزرگی این گنبد هم پول بدهی آن حاجت من به این چیز ها مربوط نیست، من برای چیز دیگری گریه می کنم…
خلاصه اینکه کتاب « فیض گل » چیست؟ من برای شما بگویم که هم خیال شما راحت شود وهم شما این شخصیت ها را بشناسید، این کتاب شرح حال دانشمند محترم آقای حاج آقا رضا روزبه است، این آقای روزبه چه بوده است؟ اولا که ایشان یکی از اساتید مهم رشته های حساس در این کشور بوده و از طرف طلبگی هم بنده فکر می کنم که مجتهد بوده است، همچنین ایشان برادر همسر علامه طباطبایی بودند، یعنی علامه طباطبایی عیالی داشتند و چون عیالشان مرحوم شد (شایان ذکر است که این بانو، بانوی ویژه ای بوده است، نقل است که ایشان لقمه می گرفتند و به دستان علامه طباطبایی می دادند، که علامه حتی صرف وقت برای یک لقمه گرفتن نکند و المیزان را بنویسد، خلاصه اینکه علامه طباطبایی در رحلت ایشان بسیار گریست، یکی از علمای قم می گفت: به علامه عرض کردم: شما که مقاماتی دارید، بالاخره می دانید که آخر دنیا مرگ است، چرا این اندازه گریه می کنید؟ علامه فرمود: می دانم، برای مرگ همسرم دعا نمی کنم، برای مهربانی هایش گریه می گنم، خیلی مهربان بود) علامه طباطبایی با همشیره ی آقای رضا روزبه ازدواج کرد.
ایشان در بعضی از مدرسه های تهران تدریس می کرد، لباس او طوری بود که اگر کسی به مدرسه می رفت، تصور می کرد که ایشان خادم مدرسه است و اصلا استاد نیست، منتها در آن مدرسه بیشتر بچه ها را فقرا تشکیل می دادند، معمولا استاد روزبه غذای خود را با کودکان فقیر مدرسه می خورد.
تعدادی از دانشجویان متدین جلسه ی تفسیر گذاشته بودند، مرحوم آقای روزبه رفته بودند، می گویم ایشان از نظر علمی خیلی رتبه ی بالایی داشت، استاد بود، و از نظر طلبگی هم شاید مجتهد بود، زمانی که آقای روزبه در آن جلسه شرکت کرده بودند، دانشجویان دیدند که لباس های ایشان خیلی خاص نبود، دانشجویی کنار او آمد و گفت: ببخشید، اینجا انسان های خیلی خاصی می آیند، لطفا شما تشریف ببرید، آقای روزبه فرموده بودند: خوب اشکالی ندارد، من هم آمده ام استفاده کنم، تو الان خودت چه کاره هستی؟ گفته بود: دانشجو هستم، آقای روزبه فرموده بودند: چه رشته ای؟ بحث را همین طور ادامه دادند، در ادامه دانشجو بی اختیار آقای روزبه را استاد صدا می کرد.
از قضا شخصی هم که بنا بود برای تفسیر بیاید، تشریف نیاورد، همان زمان استاد روزبه فرموده بودند: حالا که این بزرگوار نیامدند، اجازه بدهید من دو کلمه برای شما بگویم، زمانی که سخنرانی کردند دانشجویان متوجه شدند که استاد روزبه همچو دریایی می ماند.
این آقای روزبه فداکاری می کرد، تدریس می کرد، زمانی که بچه ها کلاس فوق العاده داشتند، نیم ساعت زودتر می آمدند و بالا استراحت می کردند که کلاس ایشان حتی یک دقیقه هم دیرتر شروع نشود، و زمان بچه ها حتی یک دقیقه هم تلف نشود، شخصی می گفت: نانی هم با خود آورده بود، لیموترشی هم پیدا کردند و آن را به این نان ها مالید و شروع به خوردن کردند، سرّ این کار استاد را متوجه نشدم، بنده چون طلبه بودم توضیح این کار را می دانستم، گفتم چون نان خالی مکروه است، این کار را کرده اند که کراهن برطرف شود.
حالا از کجا برایتان بگویم؟ چون قضیه طولانی است، من مختصر برای شما می گویم، خلاصه اینکه ایشان مریضی سختی گرفتند، و در منزل ایشان رخت خوابی انداخته بودند، چون کار از بیمارستان گذشته بود، یکی از علما می گفت من به عیادت ایشان رفتم، دیدم اصلا اتاق خشک است و فرش هم ندارد، یک رخت خواب انداخته اند و مابقی اتاق هم خشک! مثل اینکه استاد روزبه در آن اتاق معراج می کرد، وزیر آموزش و پرورش آن زمان، یعنی رژیم قبلی، پیش او آمد، چون آن ها می دانستند که ایشان از نظر علمی رقم درشتی بودند، وزیر به او گفته بود که ما شما را به خرج دولت برای معالجه می فرستیم، استاد روزبه فرموده بودند: دو دانگ از این خانه برای من است، همین را می فروشم و خودم را معالجه می کنم، شاید ما پیش خودمان بگوییم چرا؟؟ این چرا ها برای من و امثال من حل نشده، این نمی خواهم ها علت دارد.
قناعت آشیخ عباس قمی
حاج میرزا علی آقا محدث زاده، آقازاده ی آقای آشیخ عباس قمی رضوان الله علیهما گفت که ما در نجف دیگر چیزی نداشتیم، فقط خرمای خیلی پست از مغازه می خریدیم و آن را دور هم می خوردیم، آخر رسیدیم به جایی که حتی بقال هم به من خرمای نسیه نمی داد.
شیخ عباس قمی برای خودش علامه بود، خلاصه بقال به ایشان گفت که چوب خط تان پر شده است، دیگر به شما جنس نمی دهم، حاج میرزا علی آقا گفتند که دیگر این خرمای خشک هم گیر ما نمی آمد، در آن نجف گرم دیگر هیچ چیزی نداشتیم، حالا پدر ایشان حاج شیخ عباس است که تألیفات بسیار دارد، ناگهان دیدم در می زنند، دیدم دو خانم هستند که از هند آمده اند و با پدر کار داشتند، می گفت دیدم آن دو خانم متدین بسیار متمکن از هند آمده بودند و پول بسیار زیادی نیز به همراه داشتند، کسی که خرمای نسبه به او نمی دهند…
آن دو بانو به پدر گفتند ما کتاب های شما را خواندیم و به شما ارادت داریم، این پولی که الان همراه داریم نه خمس است، نه زکات است، نه… اصلا هدیه است که دوست داریم تقدیم شما کنیم، آشیخ عباس قمی در پاسخ فرمودند: خیر، خیلی ممنون
آقا میرزا علی آقا می گوید ما خیلی جوان بودیم و بسیار حرص می خوردم که خیلی ممنون یعنی چه؟ مقدس بازی هم یک اندازه ای دارد (شوخی) (گفت: مذهب عاشق ز مذهب ها جداست)
خلاصه اینکه فرمودند خیلی ممنون، نمی خواهم، آنها خیلی اصرار کردند منتها باز هم نپذیرفت.
آقا میرزا علی آقا می گوید آنها که رفتند به پدر گفتم: پدر جان برای چه این کار را کردی؟ اینجا دیگر به ما خرمای نسیه هم نمی دهند… اینجا حاج شیخ نتوانست بیان کند، می گوید فقط اشک ایشان روی محاسن سفیدش می آمد، و فقط گریه می کرد، نمی توانست بگوید چرا نگرفتم، اینها نمی توانند بگویند…
قناعت آقای قاضی رحمه الله علیه
آیت الله العظمی آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه به خود بنده فرمودند استاد ما کیمیا داشت ولی استفاده نمی کرد، همچنین می فرمودند: استادِ استادِ ما هم کیمیا داشت و استفاده نمی کرد.
علامه طباطبایی می گوید من خرجم از تبریز نرسید، ماندم به چه کسی بگوبم، می گوید پیش خودم گفتم می روم پیش آقای قاضی یک ذکری یا یک وردی یا چیزی می گیرم، هوا هم بسیار گرم بود و آقای قاضی با یک باد بزن خود را باد می زد، همان زمان که من آنجا بودم فرزند آقای قاضی آمدند و گفتند مادر می گوید نان نداریم، آقای قاضی همان طور که خود را باد می زدند فرمودند به مادر خود بگو فعلا پول نداریم، آن یکی آمد گفت چراغمان خاموش است، گفت برو بگو پول نداریم، آقای طباطبایی می گوید دیدم اوضاع اینطور است برگشتم.
اینها نه گرسنه ماندند، نه بی لباس، هم بچه ها را بزرگ کردند و هم آبرومندانه اداره شدند، منتها جزع و فزع نکردند.
طلبه ای نقل می کند که من پول خیلی کمی داشتم و می خواستم شام بخرم، دیدم فقیری در نجف می رود، پیش خودم گفتم این پول هم می دهم به فقیر، نهایتا ما امشب را گرسنه می خوابیم، آن پول را دادم رفت، شب دیدم در می زنند، دیدم آقای قاضی است با یک ظرف غدا، گفت پول شامت را دادی رفت، ولی من برایت شام آورده ام.
خلاصه آن آقای روزبه دانشمند در آن مخروبه خوابیده، وزیر هم کنار بستر اوست، پیشنهاد وزیر هم قبول نکرد، این حالت در کسی پیش بیاید همه ی مشکلاتش حل می شود، سینه اش مملو از معارف می شود.
ادامه حکمت ۳۴۸ نهج البلاغه
وَمَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ به رزق خدا راضی باشد دیگر برای آن چیزی که از دست داده است غصه نمی خورد، وَمَنْ سَلَّ سَیْفَ الْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ هر کس شمشیر ظلم بکشد برای جامعه خودش با همان شمشیر کشته می شود، نه من علم غیب دارم و نه شما! ولی من دیشب محضر شما عرض کردم که ان شاء الله بعضی از دشمنان ما رسوا خواهند شد، ان شاء الله می بینید، وَمَنْ کَابَدَ الامُورَ عَطِبَ، هر کس بی رویه به دنبال مشکلات برود، آخر به هلاکت می افتد، نباید بی رویه دنبال مشکلات رفت، وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ، هر کس بخواهد کار های مشکل را بی رویه دنبال کند، آخر غرق می شود، این تا اینجا.
یک زمانی هست که شما انسان خوبی هستید، ولی یک جاهایی هست که اگر بروید متهم خواهید شد، به طرف می گویند آنجا چه می کردی؟ می گوید: من اصلا با کسی کاری نداشتم؛ نه! قبول نیست؛ متهم می شود، مؤمن باید آبرو داشته باشد، آبروی مؤمن محترم است، فرمودند که هر کس خودش را در معرض تهمت قرار دهد و مردم پشت او حرف بزند، کسی را جز خودش ملامت نکند.
وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ. هر کس جاهایی که بدی ها در آنجا هست برود، متهم خواهد شد، بهرحال ای جوانان! جاهایی که افراد ناباب در آنجا هستند شما تشریف نبرید، ولو هیچ کاری هم نکنی، متهم خواهی شد و آبرویت صدمه خواهد دید، وَمَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ، من یک اصلی به شما بگویم، من در این اصل یک مدتی است که گیر کرده ام، ببینید در کتب اخلاق ما روایت داریم که به عنوان مثال شجاعت به کجا بر می گردد، غضب به کجا بر می گردد، این ها را اخلاق نظری گویند، جوانان عزیز شما می دانید که اخلاق نظری با اخلاق عملی چه تفاوتی دارد، کتاب « طهاره الاعراق » برای ابن مسکویه رازی است، خواجه طوسی این کتاب را به فارسی ترجمه کرده و نام آن را « اخلاق ناصری » گذاشته است.
خواجه طوسی در ابتدای این کتاب می گوید: جانم به قربان این کتاب، کتابِ طهارت الاعراق کتابِ اخلاقِ نظری است، به عنوان مثال فقط می گوید که غضب به کجا بر می گردد، خشم به کجا بر می گردد، حسد به کجا بر می گردد، ولی در کتاب « معراج السعاده » هم ریشه را می گوید و هم راه حل را می گوید.
عده ای در جامعه هستند که ما در اصطلاح به آنها می گوییم « انسان های پر رو » مثلا اصلا برای این انسان مهم نیست چه بر زبان جاری می کند، شاید شما اصلا نتوانید آن حرف را بزنید، منتها او به راحتی می گوید، من خواستم ببینم که از نظر علم اخلاق ریشه ی این پر رویی چیست؟ اصلا می شود این را علاج کرد یا خیر؟
نمی دانم برخی ها را دیده اید که به راحتی مثلا در مجلسی آبروی کسی را می برند و به این کار « رُک بودن » می گویند؟ « رُک بودن » از « بی تربیتی » جداست! رُک بودن یعنی با دوست خودت صداقت داشته باشی، مثلا به شما می گوید من امروز فلان جا گیر کرده ام، مثلا در نیروی انتظامی کاری دارم، شما می توانی به من کمک کنی؟ می گوید عزیز من، متاسفانه من با نیروی انتظامی روابطی ندارم، رو راست بگویی، به قول معروف آن شخص را « سَرِ کار » نگذاری، مثلا بگویی حالا ببینم چه می شود، نه! رو راست بگو! « رُک بودن » یعنی این. اما یک زمانی آبروی کسی را ببری، او را خجالت زده کنی، این دیگر رُک بودن نیست، این بی تربیتی است.
خلاصه فکر می کردم اسم اخلاقیِ « پُر رو » چیست؟ چون این واژه فارسی است، می خواستم اسم علمی برای این کار پیدا کنم، خیلی گشتم تا اسم علمی برای این کار پیدا کنم، به این نتیجه رسیدم که به این ها باید گفت « کم حیا » چون اگر بگوییم « بی حیا » خیلی تند است.
به این موضوع فکر کردم که راه علاج این کم حیا بودن چیست؟ مثلا به حسود می گویند این کارها را انجام بده، به غضبناک می گویند کمی آستانه ی تحملت را بالا ببر، باید با انسان کم حیا چه کرد؟
من الان مبتلا هستم و خیلی می بینم، می گویم این ها باید فکر کنند زمانی که می خواهند حرفی را بزنند، پیش خودشان بگویند که اگر انسان عفیفی جای من بود، این حرف را می زد؟ اگر انسان عفیفی جای من بود این درخواست را می کرد؟ و اینطوری خود را درست کنند.
مگر شما در نهج البلاغه نخواندید که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که زبدگان عالم را در خطبه ی متقین برای ما بیان می کند، می فرماید: نفس های شان عفیف است، درخواست هایشان سبک است.
طرف شب ساعت دوازده می آید درب منزل ما، می گوید می توانی با فلان وزیر تماس بگیری؟ می گویم الان؟ می گوید چه اشکالی دارد؟ کارِ بنده ی خداست دیگر، این کار راه انداختن است دیگر.
می گویم آقا جان من با آن شخص شیر قهوه نخورده ام، می گوید: او تو را می شناسد، می گویم: خوب خیلی های من را می شناسند، این که دلیل نمی شود، من ابتدا به ساکن از یک نفر چیزی بخواهم؟
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام اینجا ریشه ی کم حیائی را در آورده و باید به دنبالش برویم، بنده چیزی نیستم ولی کتب اخلاق زیاد خوانده ام، مانده بودم چه نام علمی برای این بگذارم، وَمَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ، هر کس که زیاد حرف بزند، زیاد خطا می کند، بعضی ها خیلی پر حرف هستند، یعنی تا هستند حرف می زنند، خوب یک مجالی بده، شاید این بنده ی خدایی که در حال گوش دادن است، کاری داشته باشد، وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ، خطای هر کس که زیاد شود، حیاء او کم می شود، خوب وقتی زیاد خطا کرده است، در اصطلاح رویش باز می شود، خوب اگر فقط حیا کم شد چیست؟ ادامه دارد، وَمَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، حیاء هر کس کم شود، پرهیزگاری اش هم کم می شود.
تقوای او هم کم می شود، ببینید، بشر عادت می کند، زیاد صحبت کرده، زیاد خطا کرده، حیاء او کم شده، وقتی حیاء کم شد، دیگر پرهیزگاری اش هم کم شده و دیگر بخاطر آن ها ناراحت نیست، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، اگر گرهیز او کم شد، دیگر غیبت می کند، ناسزا می گوید، دزدی می کند، دیگر هر کاری می کند، چون برایش مهم نیست، و در نتیجه قلب او خواهد مُرد. دیگر نورانیت ندارد، در نتیجه چه می شود؟ وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. اگر قلب بمیرد دیگر داخل جهنم خواهی شد.
ما باید کلا از کلمات زشت پرهیز کنیم، حتی از نظر ادبی ما بحثی به نام « سرقات شعریه » داریم، می گویند که از جمله سرقت های حلال است، اینکه کسی مضمون شعر کسی را بدزدد و در شعر خود بکار ببرد.
سید مرتضی علم الهدی که در هر علمی از جمله ادب آقا بودند، ایشان می فرمودند که حتی کلمه ی «سرقات» را هم به کار نبرید، درست است که معمول شده است، اما شما بگویید شاید هر دو نفر در هر دو زمان یک گونه فکر کرده اند، اصلا نگویید، بگویید شبیه هستند.
دو مطلب برای شما از مرحوم آقای روزبه گفتم، یکی هم از شیخ عباس قمی رضوان الله علیه در مورد راضی به رزق خدا بودن گفتم. ان شاء الله کتاب فیض گل هم تهیه بفرمایید. خوب است این اولیای خدا را بشناسیم.
جمله ی آخر: وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، این یکی خیلی درد بی درمان است، کسی در عیب های مردم نگاه کند و آنها را منکر شود و بد بداند، ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ، و بعد برای خودش بپسندد، فَذلِکَ الاحْمَقُ این انسان احمق است…
خوب پس فعلا تا این اندازه باشد تا بعد.
پاسخ دهید