آیت الله فاطمی نیا روز یکشنبه پس از افطار، ساعت ۲۲:۳۰ در مسجد جامع ازگل، به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- خطبهی قاصعه، ذمّ استکبار شیطان
- علّت نامگذاری این خطبه به قاصعه
- منظور از تلبّس خدا به عزّ و کبر چیست؟
- چرا تکبّر برای خدا عیب نیست امّا در بنده عیب است؟
- دستور خدا در ذکر إنشاءالله قبل از قصد برای انجام هر کاری
- دستیابی به عرفان با طی مدارج صحیح
- طریق صحیح عرفان در هر شخص خاصّ او است
- ملاک برتری انسان بر هم تقوا است
- استفاده از علم و ثمرهی علم علما بدون تعصّب
- نمونهای عصبیّتهای بیمورد
- ترجمهی اشتباه در حدیثی به نقل از امام حسین (علیه السّلام)
- نباید نسبت به قومیت تعصّب داشت
- جنسیت شیطان
- چرا شیطان را خنّاس مینامند؟
- شیطان انسی و شیطان جنّی
- پرهیز از تکبّرهای بیجا
- رعایت حقّ النّاس
- مردم حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به فال بد گرفتند
- روی فکر بد نباید تمرکز کرد
- عدم سرایت فال بد به دیگران
- همه چیز به خواست خدا انجام میگیرد
- معنای درست حدیث حضرت امیر (علیه السّلام)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
خطبهی قاصعه، ذمّ استکبار شیطان
خطبهای از امیر المؤمنین (سلام الله علیه) وجود دارد به نام خطبهی قاصعه وجود دارد که حتماً نام آن را شنیدهاید. این خطبه، خطبهی بزرگی است که البتّه من از این خطبه منتخباتی را برای شما عرض خواهم کرد. این خطبه از خطبات جنجالبرانگیز امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، امیر المؤمنین، امام البیان و امام الفصحاء بوده است.
می فرماید: «وَ مِن خُطبَهٍ لَهُ (علیه السّلام) وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُسَمَّی هَذِه الخُطبَهٍ بِالقَاصِعَهٍ»[۱] از علما کسانی هستند که این را قاصعه نام گذاشتهاند. موضوع آن چیست؟ «وَ هِیَ تَتَضَمَّنُ ذَمَّ إبلیسٍ (لَعنَهُ الله) عَلَى استِکبَارَهُ وَ تَرکَهُ السُّجُود لآدَمَ (علیه السّلام) وَ أنَّهُ أوَّلُ مَن أظهَرَ العَصَبیَّه وَ تَبِعَ الحَمیَّهِ وَ تَحذیرَ النَّاسِ» یعنی «تَتَضَمَّنُ» عطف به آنجا میشود که این منصوب شده است «وَ تَحذیرَ النَّاسِ مِن سُلُوکِ طَریقَتِهِ» این خطبه متضمّن ذمّ ابلیس ملعون است به دلیل استکبار و تکبّر او و اینکه بر آدم (علیه السّلام) سجده نکرد و او اوّلین کسی است که عصبیت و حمیّت را ظاهر کرد و خدا و امیر المؤمنین (علیه السّلام) میخواست مردم را از سلوک طریق شیطان باز بدارد.
علّت نامگذاری این خطبه به قاصعه
چرا به این خطبه قاصعه میگویند؟ چند علّت گفته شده است. در بعضی منابع دیدهام به معنای محقّره است؛ یعنی ابلیس و پیروان او را تحقیر کرده است. امّا اینجا ابن أبی الحدید مینویسد: «وَ یَجُوزُ أن تُسَمَّى القَاصِعَه لِأنَّهَا کَالقَاتِلَهِ لإبلیس» مثل اینکه ابلیس را میکشد، یا او را میشکند، شکست میدهد و خلاصه اینکه منظور از نامگذاری چنین مناسباتی بوده است.
و امّا متن خطبه: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ» تمام حمد مخصوص خدایی است که متلبّس به عزّ و کبریا و بزرگی است و این دو را تنها برای خود اختیار نموده است و برای هیچ یک از مخلوقات خود اختیار نکرده است. «وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ» این صفت را برای غیر خود حرام کرده است.
منظور از تلبّس خدا به عزّ و کبر چیست؟
اگر کسی لباس بپوشد به او متلبّس میگویند؛ یعنی کسی این لباس را پوشیده است امّا خدا که (نعوذ بالله) لباس ندارد؛ این به پوشیدن لباس تشبیه شده است. خدا متلبّس به عزّ و کبریا شده است یعنی این صفات تنها مخصوص به خود او است.
چرا تکبّر برای خدا عیب نیست امّا در بنده عیب است؟
یکی از نامهای خدا متکبّر است، چرا در خدا متکبّر عیب ندارد امّا در بشر عیب دارد؟ متکبّر از نظر معنا یعنی کسی که متلبّس به کبریا شده است، کبریا متعلّق به او است امّا بشر کبریا ندارد. متکبّر یعنی بشر دارد خود را به تکلّف به دارندگان بزرگی شبیه میکند. چون یکی از معانی باب تفعّل تکلّف است. اگر یک نفر پیراهنی را با زور بر تن کند میگویند تقمّص ولی اگر آن لباس متعلّق به خود آن شخص باشد میگویند تلبّس.
«وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ» عزّ و کبریا را برای جلال و بزرگی خود اختیار کرده است. «وَ جَعَلَ اللَّعْنَهَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ» هر کسی هم بخواهد در پوشیدن این دو لباس عز و کبریا در خلق خود با خدا منازعه کند و در بیفتد خدا برای آنها یک لعنت قرار داده است. «ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ» سپس با این عز و کبریا ملائکهی مقرّبین را امتحان کرده است. میدانید که امتحان خدا برای این نیست که او چیزی را بداند بلکه برای این است که آن کسی که امتحان شده است بداند.
مثلاً ما یک عمر زیارت میخوانیم و میگوییم: «یَا لَیْتَنَا کُنَّا مَعَکَ» ای أبی عبدالله کاش ما هم با تو بودیم «فَنَفوزَ فَوْزاً عَظیماً» یک گرفتاری پیش میآید میبینم موردی پیش آمد و من که یک عمر گفتم «یَا لَیْتَنَا کُنَّا مَعَکَ» ای کاش بودم و جان خود و هرچه میخواستی در راه تو میدادم ولی یک ریال هم حاضر نیستم بپردازم. میفهمم که اهل عمل به این کار نیستم و تا به حال دروغ میگفتم. فایدهی این ماجرا چیست؟ این است که اگر انسان نقص خود را بداند ترقّی میکند. خدا نواقص را به بشر و مخلوقات خود میفهماند که ترقّی کنند و الّا خدا که همه چیز را میداند. إنشاءالله در ادامه خواهید دید.
«ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ» چرا؟ «لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ» که اینجا متواضع و مستکبر را از هم جدا کند. «فَقَالَ سُبْحَانَهُ» پروردگار سبحان گفت: «وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ» خدا خود از مضمرات قلبها با خبر است، از محجوبات ضمائر با خبر است، غیبها را میداند. پس بنابراین برای این نبوده که خودش بداند.
اینجا امیر المؤمنین (علیه السّلام) جملهی معترضهی بسیار زیبایی آورده است: «فَقَالَ سُبْحَانَهُ» که اگر ما این جمله را بنویسیم آن را درون پرانتز قرار میدهیم، «وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ» چه فرمود: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» من بشری را از گل میآفرینم، «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» این به معنای «أخلُقُ» است ولی اسم فاعل که در اینجا آمده است ولی اسم فاعل که «خَالِقٌ» است به معنای «أخلُقُ» آمده است. برای شما توضیح نحوی بیان میکنم.
دستور خدا در ذکر إنشاءالله قبل از قصد برای انجام هر کاری
در قرآن میفرماید: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً»[۲] البتّه نگو هر کاری که من فردا کنندهی آن هستم، «إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»[۳] إنشاءالله بگو. إنشاءالله را برای کارهای بسیار مهم میگوییم. مثلاً میگوییم إنشاءالله میخواهم به آمریکا بروم، إنشاءالله میخواهم به فلان جا بروم ولی مرحوم پدرم (أعلی الله مقامه) به دیدن یکی از اولیاء خدا رفته بود. سائلی به در خانهی او آمد و گفت: اینجا بایست إنشاءالله بروم برای تو نان بیاورم. این هم إنشاءالله میخواهد، إنشاءالله فقط برای رفتن به مکّه و سفرهای دور و طولانی نیست.
عزیزان در هواپیما میگفتند: دقایقی چند در فرودگاه فلان جا خواهیم نشست. من یک مقدار تذکّر دادم و الحمدلله گوش دادند و الآن إنشاءالله میگویند. الآن روی باند رسیدی، ممکن است خدای نکرده وضعیت دیگری پیش بیاید، خلاصه إنشاءالله بگو.
غرض من این است که اینجا اسم فاعل به معنای مضارع میآید: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً» در نحو و صرف همهی علوم به هم مربوط هستند. قضات و کسانی که فعّال در علم قضا هستند چیزی گفتهاند. فخر رازی مینویسد: اگر کسی به کسی بگوید «إِنِّی قَاتِلٌ غُلَامَک» با این شخص کاری ندارند فقط ممکن است به او بگویند چرا ارعاب میکنی؟ ارعاب ممنوع است، این تهدید است؛ یعنی من غلام تو را خواهم کشت. امّا اگر بگوید «إِنِّی قَاتِلُ غُلَامِک» به او دستبند میزنند. چون با این جمله شخص اقرار میکند. در جملهی اوّل تهدید میکند ولی در جملهی دوم اقرار میکند. «إِنِّی قَاتِلٌ غُلَامَک» تهدید است، اینجا ارعاب میکند امّا «إِنِّی قَاتِلُ غُلَامِک» اگر این را بگوید به او دستبند میزنند چون این جمله اعتراف است به این من کشنده و قاتل غلام تو هستم.
«إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» وقتی که او را آماده کردم و از روح خود در او دمیدم پس همگی شما بر او سجده کنید.
دستیابی به عرفان با طی مدارج صحیح
یک تذکّر: تذکّر این است که یک عدّه چون عربیت را خوب نمیدانند و احادیث را خوب ندیدهاند اینجا یک ویترینی درست کردهاند. میگوید: ای بشر… در شعارها از این موارد زیاد است، انسان با چنین چیزهایی عارف نمیشود. اگر میخواهی عارف بشوی باید درس بخوانی، به این سادگی نیست که با ظاهرسازی عارف بشوی. بارها به شما گفتهام، شما را به خدا من این مسائل را مکرّر میگویم تا به یاد شما بماند. عرفان نظری بسیار سخت است، از فلسفه سختتر است.
طریق صحیح عرفان در هر شخص خاصّ او است
من مجتهد جامع الشّرایط را به دو چشم خود دیدم –خدایا تو شاهد باش- و مدّتی در خدمت او بودم، کرامات باهره داشت، حیوانات از او اطاعت میکردند. بنده میدانم، خدا اینها را مینویسد. امّا عرفان نظری نخوانده بود. گفت: وقتی دست من به سوی یک متن عرفان نظری رفت امام داد زد: حاج آقا حسین دست نزن که اهل آن نیستی. والله العظیم از خود او شنیدم امّا صبیهی ما مریض شد، داشت میمرد. گفتیم سریع دکتر بیاورید و… خیلی آرام فرمود: آقا سیّد حسین قاضی را بیاورید. بارها به شما گفتم: همین آقا سیّد حسین که امام به او گفت دست به کتابهای عرفان نظری نزن، عرفان نظری نخوانده بود ولی در اثر عبودیّت صاحب کرامت بود. شخص به کرامات باهره میرسد باز هم میگویند به کتابهای عرفان دست نزن، تو اهل آن نیستی. بنابراین با یک بیت از مولوی و حافظ انسان عارف نمیشود. متأسّفانه الآن تقلّب در این راهها زیاد دیده میشود.
می گوید: ای بشر، روح خدا در تو دمیده شده است، یعنی چه؟ یعنی خدا تکّهای از روح خود را به تو داده است؟ این را میخواهی بگویی؟ این عرفان تو است؟! یک وقت شما به کسی میگویید از نانی که داری به من بده، یعنی چه؟ یعنی نان وجود دوست تو است؟ یا منظور شما این است که از آن نان که متعلّق به تو است به من بده. روحی که متعلّق به خدا است مثل بیت خدا. همه چیز متعلّق به خدا است. «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» به این معنی نیست که من چیزی را از خود جدا کردم و به او دمیدم، این اشتباه است، این عرفان نیست، ضدّ توحید است. بنابراین اینجا اشتباهاتی میشود، شعارهایی هم گفته میشود که روح خدا در او دمیده شده است، یعنی چه؟ یعنی چیزی از خدا جدا شده است؟ آیا چیزی از خدا جدا میشود؟ اینکه توحید و عرفان نیست. برو عرفان بخوان. اگر میخواهی بخوانی ما هم میگوییم بخوان، خود تو میدانی، اگر میخواهی بخوان، اگر نمیخواهی نخوان. امّا سخت است و به این سادگی نیست.
بنابراین این اضافهی تشریفیه است، همینطور که به مکّه بیت الله میگوییم. یعنی چه؟ به این ترکیب اضافهی تشریفیه میگویند. این به این معنی نیست که بیت جزئی از خدا است.
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»، «کُلُّهُمْ» را گفته است چرا «أَجْمَعُونَ» را هم میگوید؟ برای تأکید است، عیبی ندارد. ما هم تأکید داریم، میگویم همهی مردم تماماً به مسجد آمدند. تأکید اشکالی ندارد. «فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» در اینجا باید چه کار کنیم؟ باز باید به سراغ نحویون برویم. میگویند مستثنی باید از جنس مستثنی منه باشد. میگویند: قوم به سوی من آمدند به جز زید. زید از جنس قوم است امّا الآن اینجا اگر مستثنی از جنسی مستثنی منه باشد به این استثنای متّصل میگویند. اگر مستثنی از جنس مستثنی منه نباشد به آن مستثنای منقطع میگویند. الآن اینجا مستثنی منقطع است چون ابلیس جزء ملائکه نیست، ملائکه مستثنی منه هستند و ابلیس مستثنی است. ابلیس جزء آنها نیست، بنابراین الآن ابلیس مستثنای منقطع است، این استثنا، استثنای منقطع است. إنشاءالله بعداً در این مورد صحبت میکنیم، بعداً در مورد ابلیس صحبت داریم، گرچه تمام این خطبه در مورد ابلیس است.
«اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّهُ» حمیّت چند معنا دارد؛ یک وقت به معنای حالت ابا و امتناع است، یک وقت به معنای نخوت است و یک وقت به معنای حالت امتناع غیر معقول است؛ به این حمیّت میگویند، «الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ»[۴] که در قرآن آمده است. خلاصه حمیّت یعنی امتناع و نخوت غیر معقول، در لغت مینویسند نخوت غیر معقول، آدم خود را مهم بپندارد، حمیّت، جاهلیت. «اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّهُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ» بر آدم به وسیلهی خلق خود افتخار کرد و گفت: «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»[۵] ما را از آتش آفریدی و او را از خاک آفریدی. «فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ» به خاطر اصل خود بر آدم تعصّب کرد، «فَعَدُوُّ اللَّهِ» یعنی این ابلیس، «إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ» او امام و پیشوای متعصّبین است، «وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ» و این آن پایهگذار مستکبرین است. توضیح میدهد: «الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّهِ» اصل و اساس عصبیّت را شیطان گذاشته است، «وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبَرِیَّهِ» و با خدا با رداع جبروتش نزاع کرده است، «وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ» خواسته که لباس عزّت را خودش بپوشد، درعه کند، «وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ» و آن قناع و آن روپوش قناع را که باید داشته باشد خلع کرده است.
ملاک برتری انسان بر هم تقوا است
چند شب پیش بود که با هم صحبت میکردیم. مسئلهی حمیّت و عصبیّت از اوّل، از هزاران سال پیش مطرح بوده است. اسلام آمد و با این مسئله به شدّت مبارزه کرد. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[۶] یک نفر در زمان رسول الله (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) –شاید قریب به این مضامین باشد- یک نفر شخص دیگری را صدا میکرد و میگفت: «یَا بنَ الْمَرْأَهَ السَّوْدَاء» ای پسر زن سیاه. پیغمبر اکرم به شدّت ناراحت شد. فرمود: سیاه با سفید چه فرقی دارد؟ چرا سیاه بودن مادر او را ذکر کردی؟
دین از این روشنتر؟ خدمت شما گفتم، فرمود: تمام مردم همهی مردم از حضرت آدم (علیه السّلام) تا امروز «کَأَسْنَانِ الْمُشْطِ»[۷] برای شما توضحی دادم، مشط یعنی شانه. همه مثل دندانههای شانه هستند؛ نه عرب بر عجم افتخاری دارد و نه عجم بر عرب. فقط افتخار با تقوا و علم و دانش است.
استفاده از علم و ثمرهی علم علما بدون تعصّب
یک پزشک یهودی به مدینه آمده بود و اصلاً عرب نبود، کافر بود. از رسول الله پرسیدند آیا میتوانیم به او مراجعه کنیم؟ فرمود: بله، به او مراجعه کنید. اگر کافر حربی بود و نقشه کشید بحث دیگری است بالاخره عرب باشد، فارس باشد یا ترک باشد بالاخره دشمن ما است. امّا آیا انصاف است که انسان به خاطر بحث عرب و عجم از به دست آوردن معارف دور بماند؟ وقتی کتاب مینویسد میبیند که لازم بوده و میگوید ای کاش میخواندم چون بالاخره دین و عرفا و رواه حدیث و علمای حدیث ما بالاخره به عربی نوشتهاند. آن زمان عربی، زبان علمی ما بوده است. چه اشکالی دارد؟ وقتی بوعلی قانون را نوشت آن زمان زبان عربی زبان علمی بوده است و حالا ترجمه شده است و به همان نام قانون به فارسی ترجمه شده است، چه اشکالی دارد.
خدا علّامه قزوینی را رحمت کند. از اساتید ایرانی که بنده به روح مطهّر او ارادت خاص دارم علّامه قزوینی است. البتّه ما در ایران اساتید ارزنده داشتیم من نمیخواهم بگویم تنها ایشان بودهاند. استاد جلال الدّین همایی، نور چشم ما است. واقعاً برای ما قابل احترام است. این مرد بمعنی الکلمه علّامه بود. استاد بدیع الزّمان فروزانفر و امثال اینها که خدا آنها را حمت کند. آنها زحمت کشیده بودند و در کشور ما افتخار بودند. از سوی دیگر افرادی بودند که اصلاً مخالف بودند ولی کتاب نوشته بودند که چند منبع عربی لازم بوده، از ترجمههای آنها نقل میکند! تو الآن مؤلّف هستی، از کجا میدانی این مترجم الآن صحیح ترجمه کرده است؟
نمونهای عصبیّتهای بیمورد
مثالی بیان میکنم تا ببینید عصبیّتها چه کرده است؟ کتابی را –اسم نمیبرم- سابق نوشتم و در یک مقاله منتشر شده است. یک متن را سه نفر ترجمه کردند. زحمت کشیدید، تشکّر میکنم امّا سه نفر، هر سه نفر هم تحصیلکرده بودند و دکترا داشتند. -دقّت کنید اگر من اشتباه گفتم بعد از جلسه به من تذکّر بدهید. من هم به اینجا میآیم به امید اینکه اصلاح بشوم، من که متکلّم وحده نیستم- یک متن تاریخی را سه نفر ترجمه کردند، هر سه نفر هم دکتر هستند. در یک قسمت از آن تاریخ مینویسد که حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به مکّه رسید و فرزدق یا شخص دیگری آمدند و پس از سلام و احوالپرسی گفتند: آقا برگرد و برو. بالاخره اینها ابراز اشتیاق کردند و تو را دوست دارند ولی بالاخره از جاهای دیگر فرمان میگیرند. حضرت فرمود: والله… آدم خلق السّاعه که نمیتواند مؤلّف بشود، باید زحمت بکشی، باید استاد ببینی. وحی که بر آدم نازل نمیشود.
ترجمهی اشتباه در حدیثی به نقل از امام حسین (علیه السّلام)
حضرت سیّد الشّهداء فرمودند: «وَ اللَّهِ یَا أخی لَوْ کُنْتُ فِی جُحْر هَامَّهٍ مِنْ هَوَامِّ الْأَرْضِ لَاسْتَخْرَجُونِی»[۸] جُحر یعنی آشیانهی خزندگان، سوراخ خزندگان که به آنجا میروند. اگر حُجر بخوانی به معنی آغوش میشود؛ لغت است. ما در فارسی هم لغات زیادی داریم که اگر فتح و ضمّ را جا به جا کنید معنای آن عوض میشود. هامّه یعنی خزندگان و حشرات، جمع آن هوامّ است مانند عامّه که جمع آن عوام میشود، این خیلی ساده است. آن سه دکتر جحر را حجر خواندند، بعد هامّه را هامه خواندند –بدون تشدید- هامه یعنی رئوس قوم، آدمهای ردهی بالا قوم که جمع آن هامات است. هامّه یعنی حشره و جمع آن هوامّ است. ببینید چقدر فرق دارد و اینگونه ترجمه کردهاند: به خدا قسم من اگر در آغوش مقدّسات هم باشم من را در میآورم. مرحبا به این ترجمه! یک نفر از شما نگاه نکردهاید که ببینید شاید منظور «فِی جُحْرِ هَامَّهٍ مِنْ هَوَامِّ» باشد؟ اگر هامات بود که «هذه» نمیآمد. در مؤنّث مجازی میگویند «هذه الکُتُب» نمیگویند «هذا الکُتُب». مگر من در آشیانهی یکی از حشرات و خزندگان هم بروم من را در میآورند. سوراخ خزندگان، آشیانهی خزندگان تبدیل شده به آغوش مقدّسات. پس برو عربی نخوان و تعصّب خود را ادامه بده آن وقت گدای سخن میشوی و کتاب مینویسی و از مترجم نقل میکنی و نمیدانی اصلاً سالم است یا نیست. بعضی از ترجمههای ما در ایران… بعضی اوقات من ترجمههایی از کسانی دارم که اگر بگویم تعجّب میکنید که بنیاد سخن را از بین بردند و زیر و رو کردهاند.
مرحوم علّامه قزوینی نوشته است که اگر من شبها -ایشان قسمتی از عمر خود را در پاریس زندگی میکرد- یک متن نحوی یا صرفی مطالعه نکنم نمیخوابم به همین دلیل هم کارهای او پاکیزه بود. شما تاریخ جهانگشای جوینی را نگاه کنید. ۲۵ سال طول کشید تا ایشان آن را تحقیق کرده است. کارهای محمّد قزوینی که واقعاً دقیق بود.
نباید نسبت به قومیت تعصّب داشت
تعصّب چه معنایی دارد؟ من عرب نیستم، عربی نمیخوانم. بسیار خوب نخوان! خدمت شما گفتم: امام حسین (علیه السّلام) از عرب بود، (العیاذ بالله) یزید هم از عرب بود اینکه دلیل نمیشود. خدمت شما گفتم: فردوسی قدّوسی، عزیز ما، نور چشم ما حافظ، شیخ اجل سعدی ایرانی هستند از سوی دیگر بابک خرّم دین هم ایرانی است که به سادگی آدم میکشت. این تعصّبات بیجا فایدهای ندارد. الآن هم استعمار بیشترین تمرکز خود را روی این مسائل گذاشته است. همین که الآن بعضی از قاتلین در مناطق مختلف به عنوان عرب مطرح میشود به خدا قسم که همهی اینها عرب نیستند، شاید تعداد کمی از سردمداران آنها عرب باشند ولی بقیه از مناطق دیگر دنیا آمدهاند. والله العظیم چقدر از اروپا، از چین و از مناطق دیگر آمدهاند و آدم میکشند و پول میگیرند، اینها که عرب نیستند. باید ببینیم فضیلت کجا است «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» بقیهی حرفها تعصّب است. این حرفها را به طور کلّی کنار بگذارید. آقا ایشان یک کتاب عربی نوشته است. بسیار خوب، نوشته باشد، آن زمان زبان علمی عربی بوده به همان زبان کتاب نوشته است. اگر امروز ترجمه میکنند باید درست ترجمه کنند.
ضمناً نکتهی دیگری هم بیان کنم. بعضی افراد تصوّر میکنند کتابهای عربی به خاطر عربی بودن مشکل هستند. این هم اشتباه بزرگی است. کتابهای امام عزیز را به فارسی ترجمه کردهاند. بسیار خوب. الآن رایج شده است که متون عرفان نظری به فارسی ترجمه میشود، بسیار خوب امّا من میخواهم از شما سؤال کنم آیا پزشکان عزیز که الآن در مجلس حضور دارند، کتابهای شما که به انگلیسی نوشته شدهاند یعنی مشکل علم شما پزشکان انگلیسی بودن کتابهای شما است؟ خود علم طبیعتاً مشکل است. یعنی اگر کسی انگلیسی بداند و تعدادی کتاب انگلیسی خریداری کند و در خانه بنشیند میتواند پزشک بشود و طبابت کند؟ این اشتباه است. حالا علم در قالب انگلیسی آمده است نه اینکه اگر زبان انگلیسی بدانید باید دانشگاهها تعطیل شوند و همه در خانههای خود استراحت کنند و پزشک بشوند. این نمیشود، در مورد مسائل دیگر هم همینطور است. عرفان نظری را ترجمه کن و زبده العرفا شو!
به دوستان و مردم گفتم مثلاً بگوید: «الأعیانُ الثَّابِته فِی الحَضرَهِ العِلمیّه» ترجمه شده الأعیان الثّابته در حضرت علمیه. کدام قسمت این درست شد؟ کدام مشکل حل شد؟ مگر اینکه توضیح بدهند که اگر توضیح بدهند هم درست نمیشود. مثلاً اگر همین کتابهای پزشکی را ترجمه کنند ممکن است مسائلی واضح بشوند ولی آدم طبیب و پزشک نمیشود.
پس تعصّب عرب و عجم و فارس و ترک را کنار بگذاریم، دنبال فضیلت باشیم.
آدمی در آمریکا شعر بسیار لطیفی را سروده است، چون آمریکایی است آن را نخوانیم؟ سیّد رضی (سلام الله علیه)، صاحب نهج البلاغه یک دوست زرتشتی داشتند و با هم مکاتبه میکردند. ایشان از دنیا رفتند، یکی از قصائد بلند بالای سیّد رضی برای همین دوست زرتشتی او بود. این قصیده را به شکل خاصّی شروع کرده است. میگوید: فهمیدید چه کسی را روی تخته پارهها گذاشتند و بردند؟ «أ عَلِمتَ مَن حَمَلُوا عَلَى الأعواد»[۹] اعواد یعنی تخته پارهها. میگوید او را کجا بردند گذاشتند؟ روی تخته پارهها. تعدادی مقدّسمآب از او ایراد گرفتند. امان از مقدّس مآبها! «هَذا مَقَامُ العَائِذِ بِکَ مِنَ المُقَدَّس»! آمدند به او گفتند: از تو انتظار نداشتیم. گفت: چه کردهام، جنایت کردهام؟ گفتند تو مدح یک زرتشتی را گفتهای. گفت: من علم او را مدح کردم، خود او را مدح نکردم. چشم و ابرو و مذهب او را مدح نکردم، علم او را مدح کردم، گفتهام او عالم بوده است.
«الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّهِ»[۱۰] او شخصی است که پایهی عصبیت را بنا گذاشته است. هر کسی بگوید فارس، ترک، عرب، عجم از شیطان خط مشی گرفته است. «ألَا تَرَوْنَ؟» عبرت نمیگیرید؟ به همین دلیل این خطبه را قاصعه نامیدهاند. قاصعه به معنای شکننده است، این انحرافات را میشکند، «ألَا تَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ» آیا نمیبینید خدا چگونه به خاطر تکبّر شیطان، او را کوچک کرد؟ «وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ» خدا او را به خاطر اینکه میخواست خود را بالا ببیند پایین گذاشت، «فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً» خدا او را در دنیا از راندهشدگان قرار داد، «وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الآْخِرَهِ سَعِیراً» در آخرت هم عذاب سختی را به او وعده داد.
جنسیت شیطان
قصد دارم چند نکته بگویم: اوّلاً که خیلی از من سؤال شده است که بالاخره این شیطان چیست؟ اینجا هم گفتیم استثنای منقطع است. شیطان چیست؟ من تا به حال این را خیلی گفتهام امّا باز هم سؤالاتی پرسیده میشود و باز هم درک نمیشود ولی شما اهل فضل هستید. شیطان مخلوقی است. جنسیت این مخلوق چیست؟ بالاخره باید یک جنسیت داشته باشد. در سورهی مبارکهی کهف، جنسیت او به وضوح بیان شده است: «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»[۱۱] جنسیت شیطان از جن است. پس آیا تمام جنها بد هستند؟ یک آدم مفسد، آدمکش، فتنهگر، بالاخره جنسیت او بشر است، آدم است پس همهی آدمها بد هستند؟ خیر، این انسان خاص بد است.
خدا شما را از شرّ کسانی که قصد سوء استفاده کردن دارند حفظ کنند که الآن چنین افرادی زیاد هستند و ما نمیتوانیم حرفی بزنیم. اجنّه مخلوقاتی هستند که با هیچ کسی کاری ندارند، حرف اشخاصی که قصد سوء استفاده کردن را دارند باور نکنید. مثلاً میگویند: چیزی برای تو بنویسم؟ او میخواهد از تو پول بگیرد یا مقام یا شهرتی کسب کند امّا شما گوش ندهید. جن با آدم کاری ندارد. در اورژانسهای تهران ببینید، امّا یک نفر را پیدا کنید که جن او را زخمی کرده باشد، مثلاً به او پنجه انداخته باشد. آنها کاری با ما ندارند، آنها هم مخلوق هستند.
جنسیت شیطان جن است به این معنا نیست که همهی جنها بد هستند. در سوره مبارکهی جن از قول آنها میفرماید: «وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ»[۱۲] ما صالح و غیر صالح داریم. جنّ صالح همان جن است. حتّی علمایی هم دارند.
آقایی بود که بنده او را میشناختم. بینی و بین ربّی میدانم که عرض میکنم، ادبیات عرب را پیش علمای آنها خوانده بود. مهم نیست که چه کسی بود. بنا نیست همه چیز گفته شود، مرحوم شدند و از دنیا رفتند. حتّی تا اینجا هم هست. اینطور نیست که جن در یک جای تاریک باشد. خانم میخواهد برود از اتاق دیگر چیزی بیاورد کودک دو ساله یا کودک شیرخوار را میبرد. عجیب است! حالا اگر آنجا جن باشد کودک دو ساله ای شیرخوار چه کاری میتواند انجام دهد؟! این صرفاً یک توهّم است. این کودک به او آرامش میدهد امّا ربّ العالمین به او آرامش نمیدهد! «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»[۱۳] هر کجا باشید خدا با شما است چرا میترسید؟ از چه چیزی میترسید؟
چرا شیطان را خنّاس مینامند؟
بنابراین جنسیت شیطان جن است. صالح همان جن است. جنّ غیر صالح را شیطان میگویند، انسان غیر صالح هم شیطان میشود «شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»[۱۴] در قرآن مکرّر خواندهایم. مگر نخواندهاید «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ»[۱۵] چرا میگویند خنّاس؟ خنّاس به چه معنا است؟ در قرآن آمده است «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوارِ الْکُنَّسِ»[۱۶] در سورهی تکویر خنّس را خواندهایم که با خنّاس همخانواده است. خنّس ستارهای است که طلوع میکند و بعد مخفی میشود و غروب میکند. شیطان هم مانند دزد وسوسهای را القا میکند و فوراً میرود. به همین دلیل به شیطان خنّاس میگویند، «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوارِ الْکُنَّسِ» منظور من این است که خنّاس به این معنا است؛ یعنی ضرر میزند و دور میشود، این رسم شیطان است. «الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ».
شیطان انسی و شیطان جنّی
خدای نکرده ای جوانان اگر دوست نا اهل داشته باشید، همین دوست نا اهل تو که انسان است و در دانشگاه با تو درس میخواند اگر تو را منحرف کند شیطان است، شیطانی انسی است. پس شیطان دو قسم است: شیطان جنّی و شیطان انسی.
می گویند ش و ط و ن در لغت دلالت بر فساد میکند. هر فساد ممکن است عاقل باشد یا غیر عاقل باشد. میفرماید: «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ»[۱۷] اگر خدا میخواست آدم را از نوری که چشمان را خیره میکند –ای بسا نابینا میکند- بیافریند، «وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ» و عقلها را حیران کند «وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ» با عطری که این عطر نفسها را بگیرد، «لَفَعَلَ» اگر میخواست اینطور آدمها را بیافریند میتوانست، چرا از گل؟ از نوری که چشم را خیره میکرد انسان را میساخت، عطر آن نفس میگیرد، زیبایی او عقل را حیران میکند، بله، میتوانست این کار را انجام دهد امّا «وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَهً» اگر این کار را انجام میداد تمام گردنها به نشانهی خضوع پایین میآمد، «وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِکَهِ» امتحان ملائکه هم آسان میشد، دیگر اینکه بگوید چه کنیم نبود. من این انسان را آفریدم که سجده کنید، من میخواهم آدمی از گل بیافرینم. میگوید: میآفرینی؟ بسیار خوب تو هر کاری که بخواهی انجام میدهد امّا «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ»[۱۸] ما هر چه بخواهی برای تو عبادت و تسبیح میگوییم این را چه میکنی؟ «قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» من چیزی را میدانم که شما نمیدانید. وقتی که انسان را آفرید و آن مراحل گذشت فرشتهها گفتند: «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»[۱۹] تو پاک و منزّه هستی از اینکه کار بیجا انجام بدهی، کار خوبی انجام دادی از گل آفریدی، این کار را خوب انجام دادی، «لا عِلْمَ لَنا» اصلاً ما علمی نداریم «إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا» مگر آنکه تو به ما یاد دادهای «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ».
«وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ»[۲۰] اینجا میگوید این امتحان و اختبار بوده است. میفرماید: «کَلَّا مَا کَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّهَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَکاً» اینها را میگوید که امیر المؤمنین (علیه السّلام) میگوید: من میخواهم شما یاد بگیرید.
پرهیز از تکبّرهای بیجا
اگر تو متکبّر بشوی و دوست داشته باشی اوّل به تو سلام بگویند و مثل پدر بزرگ و مادر بزرگ از یاد شما نرفته است و تجربیات خود را به رخ دیگران میکشی و… یک نفر میگفت: من آسیابان نبودهام و ریش من در کنار آسیاب سفید نشده است. شخص دیگری میگفت: من نه آسیابان بودهام و نه مصالحفروش، گچ هم روی محاسن من نریخته است. بسیار خوب، آنچه که تو میگویی درست است حالا ریش تو چه کاری میتواند انجام دهد؟!
می گوید: بزرگی گفتهاند، کوچکی گفتهاند؛ این حرفها هیچ ارزشی ندارند، عبودیّت مهم است، ببین خدا از تو چه میخواهد؟ حالا الآن ایشان در خانه برادر بزرگتر است، دایی بزرگ است یا مثلاً خانم بزرگ است، چنانچه کسی در خانواده بر خلاف خواستهی او کاری انجام دهد جان او را میگیرد. پناه بر خدا از بعضی از بزرگان فامیلها که هر آنچه میگویند باید همان بشود.
در بر شیر نر خونخوارهای غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟
خانم فرمودند، حاج آقا فرمودند، خان دایی فرمودند، اینها درست نیست. اگر یکی از شما بخواهید یکی از این صفات را بگیرید نه اینکه فکر کنید شما به جهنّم نمیروید. میگوید: «کَلَّا» اینطور که فکر میکنید نیست، میفرماید: «مَا کَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّهَ بَشَراً بِأَمْرٍ» خدا هیچ وقت بشری را با داشتن آن صفتی که دیگری را از بهشت به خاطر آن صفت بیرون کرده است با آن صفت داخل بهشت نمیکند. خدا شیطان را به خاطر داشتن آن صفت از بهشت بیرون کرده است، تو فکر نکنی اگر آن صفت را داشته باشی چشمپوشی میکند و تو را به بهشت میبرد، خیر، «إِنْ حُکْمَهُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ» حکم خدا در مورد اهل آسمان و زمین یکی است، «وَ مَا بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَهٌ» خدا در مسئلهی تکبّر با هیچ کسی مصالحه و گذشت ندارد.
نکتهی دیگری از این خطبه میخوانم که از بزنگاههای مهمّ این خطبه است. مرحوم آیت الله بهاءالدّینی (رضوان الله علیه) گاهی اوقات به من مطالبی میفرمودند که من آنها را یادداشت کردهام. گاهی وقتها تکرار میکرد، میفرمود: این از مشهودات من است نه از مسموعات من. من این مطالب را نوشتهام و مختصری از آن هم چاپ شده است. گاهی دوبار میگفت: اینها از مشهودات من است، من به چشم خود اینها را دیدهام نه از مسموعات من. آقای بهاءالدّینی اندک نوری از امیر المؤمنین (علیه السّلام) گرفته بود و به این مقام بالا رسیده بود. آن وقت امیر المؤمنین (علیه السّلام) اگر بگوید: از مشهودات من است شما چه میکنید؟
آقای ابن ابی الحدید این خطبه را مفصّل توضیح داده است و اینجا جمعبندی میکند «فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ»[۲۱] اینقدر لعنت و نفرین بر این موجود به خاطر این سرپیچی که از سجده بر آدم انجام داد و به دلیل تکبّر او. حالا چه کنیم؟ بالاخره این وجود دارد. بعضی از اسرار از عقول ما خارج هستند، شما نپرسید، من هم نمیدانم، اینطور راحتتر است. حالا اینکه چرا شیطان باقی ماند و خدا او را از بین نبرد من نمیدانم. هر وقت رتبهی تو به جایی رسید که توانستی با خدا صحبت کنی آن وقت از خود او بپرس من نمیدانم. الآن او هست و وجود دارد و یک شیطان هم نیست، برای خود دسته و حزب دارد و مرتّب ایادی خود را میفرستد. اگر در قرآن دقّت بفرمایید آنجا مشخّص شده است که شیطان حزب و لشکر و حتّی جنود دارد.
«فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ» ای بندگان خدا از این دشمن خدا حذر کنید. وقتی تو اینها را شنیدی منتظر نباش بنشینی و اوّل به تو سلام بدهند و همه از تو اجازه بگیرند. مثلاً میخواهند عروسی بگیرد، میخواهند خانه بخرند از تو اجازه بگیرند. این مطلب وجود دارد میگوید از من اجازه گرفتهاند؟ پس دیگر اینجا نیایند، قلم پای آنها را خرد میکنم. خود این نمایندهی شیطان است. «فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ أَنْ یُعْدِیَکُمْ بِدَائِهِ»[۲۲] میگوید: پس حذر کنید که این بیماری خود را به شما سرایت ندهد. چون سرایت میکند، فردا شما هم متکبّر میشوی. ابن ابی الحدید اینجا یک حرفی زده است که به نظر من این حرف بیجایی است. ایشان مرد بزرگی بود ولی بنده گاهی این حرفهای بیجا را میبینم.
رعایت حقّ النّاس
ما یک حدیثی داریم که بسیاری معنای آن را درک نکردند؛ چون شما اهل فضل هستید من برای شما میگویم. «لَا عَدْوَى وَ لَا طِیَرَهَ»[۲۳] یعنی تطیّر است، فال بد زدن است و نه سرایت است. پس چه کار کنیم؟ این حدیث میخواهد چه بگوید؟ کسانی که مرض مسری دارند خودشان باید مراقب باشند. اگر دست شما مرض مسری دارد یا نفس شما، با مردم دست نده، خود شما مدیون میشوید. نزدیک نیا. میخواهم بگویم یکی از حقّ النّاسها همین است. آدم با علم به اینکه بیماری دارد…
من در اصفهان نشسته بودم دیدم یک پیرمردی دارد میآید همه جای او زخم است، خدا شاهد است که من را غافلگیر کرد و روی من افتاد! من را در آغوش گرفت که حاج آقا من دکتر رفتم… من قبل از منبر بلند شدم رفتم سر و صورت را صابون زدم، آخر میخواهم بیایم با مردم دست بدهم. با یک سختی به منبر رفتم. همه جای او زخم بود و درمان هم نداشت. بندهی خدا چه کار داری.
مردم حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به فال بد گرفتند
حدیث را باید فهمید، با مقدّسبازی نمیشود. «لَا عَدْوَى وَ لَا طِیَرَهَ» میگوید نه فال بد زدن است و نه سرایت. چه میخواهد بگوید؟ در صدر اسلام بسیار فال بد میزدند، مبتلا بودند. این یک بیماری روحی است، طرف میآمد بیرون، برمیگشت. چرا برگشتی؟ میگفت دست یک نفر گل یاسمن بود برگشتم! گفت: چه ربطی به شما دارد؟ گفت: یاسمن یعنی «الیأسُ وَ المین» یعنی ناامیدی و بدبختی. برای همین برگشتم.
یک نفر اینقدر فال بد زد که خانهنشین شد. دیگر نمیتوانست بیرون بیاید. گفتند بروید در خانهی او بگویید اقبال بیا بیرون؛ چون با اقبال فال خوب میزدند، بهبه چه کلمهای، گفت امروز دیگر میروم. آمد کفش های خود را بپوشد برگشت، نشست؛ گفتند: چرا برگشتی؟ گفت: حساب کردم دیدم برعکس اقبال میشود «لا بقا» یعنی من اگر بروم بیرون میمیرم. در سورهی مبارکهی یس و در جاهای دیگری وجود دارد که به پیامبر میگفتند «إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ»[۲۴] ما فال بد به شما زدیم. «قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ»[۲۵] آن بدی که فکر میکنید، آن شومی با خود شما است. خود شما بد هستید، ما بدی نداریم. «قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ» سورهی یس را خواندهاید.
روی فکر بد نباید تمرکز کرد
در کتاب های اخلاق و احادیث هم است که تطیّر کردید دیگر روی آن متمرکز نباشید. من در تهران کسی را میشناختم که یک نفر داشت از زندگی میافتاد. همین احادیث را به او گفتم الحمدلله قانع شد. با هر چیزی فال بد میزد. میفرمایند اگر فال بد به ذهن شما آمد تمرکز نکن. «إِذَا تَطَیَّرْتَ فَامْضِ»[۲۶] اصلاً برو. حالا آیا فال بد به آدم ضرر میزند؟ نه، فال بد در زندگی شما اثر ندارد، همان رنجشی که پیدا میکنید، ناراحت میشوید، آن اضطرابی که پیدا میکنید که خدایا چه میخواهد بشود، ضرر آن همین است. غیر از این ضرر دیگری ندارد. همین که ناراحت میشوید من چرا این فکر را کردم، ضرر آن همین است.
عدم سرایت فال بد به دیگران
«لَا عَدْوَى وَ لَا طِیَرَهَ» میگوید نه تطیّر است و نه سرایت. اینها که بوده است چرا میگوید نیست؟ نمیخواهد بگوید اینها نیست. میخواهد بگوید این ها حقیقت ندارد. این ها مؤثّر نیست. حالا تطیّر را درست کردیم، گفتیم یک بیماری روحی است، این سرایت را چه کار کنیم؟ معنای حدیث این است که سرایت مستقل عمل نمیکند. اگر خدا بخواهد محقق میشود. چنانکه خود بنده دیدم یک نفر مرض مسری خطرناکی داشت ولی زن و بچّهی او عمری از استکان ایشان چای خوردند، همه هم سالم هستند. خدا نخواست.
همه چیز به خواست خدا انجام میگیرد
می خواهد بگوید اگر خدا نخواهد نمیشود. اگر یک زمان یک مطلبی پیش آمد زیاد خودت را اذیّت نکن، بالاخره خدا تا نخواهد عمل نمیکند. اینجا ایشان میگوید: پس پیغمبر فرمودند «لَا عَدْوَى» پس چرا این میگوید «عَن یُؤدیَکُم»؟ چون این مشتق از «عَدْوَى» است. میگوید بپرهیزید که مرض خود را سرایت ندهد. میگوید پیغمبر سرایت باطل کرده است. اینجا یک حرف باطل زده است. میگوید: بله، آن برای این بوده است که شترها مرض جرب داشتند، به انگلیسی گال میشود که بیماری شتر است و به انسان سرایت میکند. میگوید پیغمبر آن را گفته بوده است. حالا میگوییم آقای ابن ابی الحدید مگر بیکار هستید؟ اوّلاً که سرایت را تا خدا نخواهد، پیغمبر این را نفی کرده است. ثانیاً اینجا پیغمبر آن سرایت دردهای دنیایی را گفته است. این درد اخروی است. این غیر از آن چیزهای دیگر است. بله، آدم میتواند از رفیق بد الگو بگیرد، این سرایت میکند؛ پیغمبر این سرایت را نفی نکرده است، «لَا عَدْوَى» سرایت های دنیایی را گفته است. یعنی چیزهای ظاهری را گفته است، این باطنی است.
معنای درست حدیث حضرت امیر (علیه السّلام)
«فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ أَنْ یُعْدِیَکُمْ بِدَائِهِ وَ أَنْ یَسْتَفِزَّکُمْ بِنِدَائِهِ» که بالاخره شما را اینجا به ندای خود گمراه نکند. اینجا میفرماید که به جان خودم شیطان شما را با تیر زده است. چطور؟ «وَ رَمَاکُمْ مِنْ مَکَانٍ قَرِیبٍ» از نزدیک هم زده است. چطور زده است؟ چون از نزدیک آدم بهتر میتواند بزند، موفقتر میشود. چه موقع زده است؟ «قَذْفاً بِغَیْبٍ بَعِیدٍ وَ رَجْماً بِظَنٍّ غَیْرِ مُصِیبٍ» یک مرتبه ممکن است من به دروغ میخواهم یک معرکهای بگیرم میآیم میگویم یک پلنگی در کوچه است؛ اصلاً دروغ گفتم. من یک عده طرفدار داشته باشم، ببینند دارد آبروی من میرود، واقعاً یک پلنگی آنجا بیاورند که آبروی من نرود. میگوید شیطان گفت: «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»[۲۷] حالا که اینطور شد من هم همهی این بشر را گمراه میکنم. امیر المؤمنین میفرماید: این تیر به تاریکی زده است، چون نمیدانست این بشرها را واقعاً اغوا خواهد کرد، یک چیزی گفت. امّا چه شد؟ میفرماید: «صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ الْحَمِیَّهِ وَ إِخْوَانُ الْعَصَبِیَّهِ» وقتی نهج البلاغه ها را ترجمه کردند بیشتر در اینجا اشتباه کردند. مینویسند که شیطان تیر به تاریکی انداخت امّا فرزندان حمیّت و اخوان عصبیّه او را تصدیق نمودند. شما فارسی زبان ها از این چه متوجه میشوید؟ بیشتر اینطور ترجمه کردند. من متأسّف هستم که بعضی اینطور ترجمه کردند و فارسی زبان از این هیچ مطلبی را برداشت نمیکند. این ها غافل شدند، اینجا به معنای تصدیق بودن نیست. میگوید این تیر به تاریکی انداخت و مردم با حمیّت و اخوان عصبیّه او را تصدیق کردند! معنای آن این است: او تیر به تاریکی انداخت چون نمیدانست همگان را واقعاً اغوا کند امّا ابناء حمیّت، فرزندان حمیّت جاهلی و برادران عصبیّه و سواران کبر و جاهلیّت حرف او را عینیّت دادند نه اینکه تصدیق نمودند. یک کاری کردند که عینیّت پیدا کرد. عینیّت به حرف او دادند. یعنی گمراه شدند حرف او درست در آمد. حالا دیدی گفتم گمراه میکنم! والّا در اوّل ایشان تیر به تاریکی انداخت.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۳، ص ۱۲۷٫
[۲]– سورهی کهف، آیه ۲۳٫
[۳]– همان، آیه ۲۴٫
[۴]– سورهی فتح، آیه ۲۶٫
[۵]– سورهی اعراف، آیه ۱۲٫
[۶]– سورهی حجرات، آیه ۱۳٫
[۷]– من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۷۹٫
[۸]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۹۹٫
[۹]– کنز الفوائد، ج ۱، ص ۶۵٫
[۱۰]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۳، ص ۱۲۷٫
[۱۱]– سورهی کهف، آیه ۵۰٫
[۱۲]– سورهی جن، آیه ۱۱٫
[۱۳]– سورهی حدید، آیه ۴٫
[۱۴]– سورهی انعام، آیه ۱۱۲٫
[۱۵]– سورهی ناس، آیات ۴ تا ۶٫
[۱۶]– سورهی تکویر، آیه ۱۵٫
[۱۷]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۳، ص ۱۳۱٫
[۱۸]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۱۹]– همان، آیه ۳۲٫
[۲۰]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۳، ص ۱۳۱٫
[۲۱]– همان، ص ۱۳۷٫
[۲۲]– نهج البلاغه، ص ۲۸۷٫
[۲۳]– الکافی، ج ۸، ص ۱۹۶٫
[۲۴]– سورهی یس، آیه ۱۸٫
[۲۵]– همان، آیه ۱۹٫
[۲۶]– تحف العقول، ص ۵۰٫
[۲۷]– سورهی حجر، آیه ۳۹٫
پاسخ دهید