آیت الله فاطمی نیا روز شنبه پس از افطار، ساعت ۲۲:۳۰ در مسجد جامع ازگل، به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- اصلاح قلب با تقوا
- قلب به عنوان عضو مادی
- قلب به معنای غیر مادی
- تفاوت قلب در انسان و حیوان
- ابعاد روحی قلب
- بیماریهای باطنی
- طبّ روحانی و جسمانی
- ادّعاهای دروغ در طبّ روحانی
- یاری گرفتن از قرآن و اهل بیت
- استفاده از لیالی قدر
- دواهای روحانی
- حدیثی از امام باقر (علیه السّلام)
- قرار دادن تقوا در رأس امور
- اثرات توبه
- گفتههایی در عظمت نهج البلاغه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
اصلاح قلب با تقوا
در این خطبه این جمله را خواندیم که «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ».[۱] حضرت اینجا تقوا را وصف کرده، یکی هم این است. «وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِکُمْ»، و بینایی کوردلی شما است. یعنی اگر بنا باشد قلب درد داشته باشد، خراب باشد، معایبی داشته باشد، با تقوا اصلاح میشود. یعنی چه؟ یعنی تقوا را شروع کند. من دیروز غضب میکردم حالا دیگر نمیکنم، به این همین مقدار قلب شروع به اصلاح شدن میکند، اگر کوری باطن باشد اصلاح میشود.
قلب به عنوان عضو مادی
منتها اینجا توضیحی خدمت شما دارم که البتّه در گذشته این توضیح را داشتم، ما یک جمعبندی در مورد قلب داریم بحث مفیدی است، اگر عنایت بفرمایید. یکی اینکه یکی از معانی قلب همین عضوی است که در سمت چپ ما قرار گرفته و آقایان پزشکان متخصّص در این امر زحمت کشیدهاند، چیزهایی میدانند. این قلب است، عضوی است که خون را به مناطق بدن ما میرساند. این یک چیزی است که طبّی و علمی است، اهل آن میدانند. ما هم از آنها یاد گرفتهایم، میگوییم این یک عضوی است که خون را به بدن میرساند، به مغز میرساند، به جاهای دیگر بدن میرساند. این یک معنا است.
قلب به معنای غیر مادی
امّا اینقدر در قرآن و حدیث صحبت قلب میشود این نمیشود، این یک چیز دیگر میشود. ما در بعضی روایات، در قرآن داریم که وقتی قلب میگوید مقصود عقل است. بعضی جاها در روایات و غیر آن استفاده شود که مقصود نفس است. جمعبندی آن این است که باطن ما است، اسم این باطن را قلب میگذارند. شما قبول دارید که یک باطن داریم، الآن شما اینجا نشستهاید باطنی دارید، افکاری دارید، هیچکس نمیداند شما الآن در چه فکری هستید، من، دیگری. این باطن را جمعبندی میکنند به آن قلب میگویند.
تفاوت قلب در انسان و حیوان
یک صحبتی هم وجود دارد که بعضی از منتسبین به عرفان یک قدم دیگر در اینجا برداشتهاند، میگویند این قلب را همان عضو سمت چپ بخواهیم بگیریم حیوانات هم دارند، انسان هم که دارد فرق آن با حیوان چیست؟ به بحث اوّل برمیگردم. گفتیم در انسان یک عضوی است که به مناطق بدن خون میرساند، در حیوان هم همین است، در گاو و گوسفند هم همین است. فرق آن با انسان چیست؟ او هم قلب دارد، درست مثل همین است، بیرون بیاورید ببینید، میفروشند، یک عدّه میخرند میخورند. حرام که نیست امّا…
میگویند لطیفهای ملکوتیّه است که تعلّق آن به قلب است، نه اینکه این در قلب باشد یا روی یک جای قلب نوشته شده باشد، لطیفهای ملکوتیّه است تعلّق آن به قلب است. مثل اینکه شما الآن یک نقطهای را در مجلس زیر نظر قرار بدهید، شما آنجا نیستید، تعلّقی به آنجا از شما وجود دارد، لطیفهی ملکوتیّهای است که تعلّق آن به قلب است. این فرق قلب انسان و حیوان است.
ابعاد روحی قلب
امّا یک چیز دیگر هم بگویم، بنده نمیدانم، پزشک نیستم، معلوماتی دارم. امّا این معنا را طوری شد که قطعاً پذیرفتم، با اینکه اهل آن نیستم. بدانید که پزشکان یک روز به این خواهند رسید که قلب غیر از خونرسانی کارهای دیگری هم انجام میدهد. کم کم میخواهند به این وادی قدم بگذارند. شنیدم افرادی که اهدای قلب به آنها در بیمارستانها انجام میشود، وقتی پیوند میشود کاملاً آن پیوند را میگیرد، از منبع موثّق شنیدم آنها بیرون از بیمارستان میآیند افکار متفاوتی با گذشته پیدا میکنند، انسانهایی را به یاد میآورند که قبلاً آشنا نبودند.
من خیلی به زبان جوانان گفتم، الآن میگویند این قلب کارهای سخت افزاری انجام میدهد، امّا یک روز به این خواهند رسید که کارهای نرم افزاری هم انجام میدهد، این را شما بدانید. از کجا؟ یادداشت کنید بالاخره به اینجا میرسید. به این سادگی نیست که اینقدر در قرآن و روایات مدام از قلب صحبت شود. از منبع موثّق به من رسیده که تازه شروع شده، البتّه این معلومات تازه دارد شروع میشود، آنهایی که پیوند قلب میزنند چیزهای متفاوتی در آنها به وجود میآید، فقط این نیست که خون برساند، اگر فقط این بود این چیزها را به یاد نمیآوردند. حتّی مثل اینکه اشخاصی را که نمیشناختند میشناسند، افرادی که هیچ وقت در سابق ندیده بودند میدیدند، شاید اینطور باشد که کارهای نرم افزاری هم انجام میدهد. به هر حال از عجایب خلقت خدا است.
بیماریهای باطنی
اینجا ملاحظه بفرمایید، امیر المؤمنین (سلام الله علیه)، رسول خدا، ائمّهی هدی (علیهم الصّلاه و السّلام) بسیار صحبت از قلب کردهاند، خود قرآن همینطور. شما علی الحساب باطن بگویید. یک روز هم کشف شود که همین عضو صنوبری شکل کارهایی انجام میدهد، این هم طلب ما از جوامع علمی. شما علی الحساب همان باطن را بگیرید. اسم آن را هر چه میگذاریم بگذاریم، ما میبینیم یکی مهربان است، این مهربانی کجای او است؟ در درون او است. این قصی القلب است، این در کجا است؟ در درون او است، باطن، علی الحساب باطن بگوییم تا کار انجام بگیرد. این باطن ناراحت میشود، مریض میشود، همانگونه که ظاهر ما مریض میشود. مریض میشویم، سرما میخوریم، عوارض دیگر پیدا میکنیم، پیش پزشکان میرویم. باطن هم یک وقت ناراحت میشود، یک وقت انسان خدای ناکرده کوردل میشود، بینش باطنی او کم میشود، این هم طبیب دارد.
طبّ روحانی و جسمانی
علمای اخلاق ما که هستند؟ اطبّای باطن بودهاند. خدا میداند این طبّ روحانی خیلی سخت است. در طبّ جسمانی خیلی زحمتها کشیدهاند و میکشند، درست است، واقعاً زحمت میکشند، خدا آنها را سلامت بدارد. یک طبیبی دوست من است، خیلی انسان نازنینی است، سیّد هم هست، میگفت الآن تقریباً هر پانزده دقیقه یک چیزی در عالم پزشکی کشف میشود، واقعاً خوشحال کننده است. بسیاری از بیماریها کنترل میشود، مثل سابق نیست، یک چیزهای تازهای آمده است.
امّا متأسّفانه در طبّ روحانی هر روز متخصّص کمتر میشود، تا نفخ صور منتظر بمانید تا یک میرزا جواد آقا ملکی درست شود، یک آقای قاضی درست شود. اینها هم با زحمت کار میکردند. این کسانی که در طبّ جسمانی کار میکنند کسی با آنها کاری ندارد، خیلی هم بها میدهند. تابلو زده دکتر فلان، خدا او را حفظ کند، میروند مراجعه میکنند، کار میکنند، از آنها تقدیر هم شود کسی با آنها کاری ندارد. ولی ای بسا در طبّ روحانی شخص در زحمت هم بوده است.
من استادی داشتم، خدا او را رحمت کند، از شاگردان مرحوم قاضی (رضوان الله علیه) بود، از شاگردان سیّد العلماء آقای قاضی (انزل الله علینا من برکاته) بود. میگفت: میخواستم به دیدن ایشان بروم مثل صفا و مروه میشد، همینطور میرفتم میدیدم یک نفر دارد میآید، نمیتوانم بروم، برمیگشتم. خواستم بیایم یک نفر دیگر پیدا میشد. چند مرتبه این کوچه را بالا و پایین میکردم تا کسی نبود زود به خانهی آقا میرفتم. وقتی خانهی آقای قاضی رفتن اینقدر محذورات داشته باشد، طبیب روحانی اینقدر دست بسته باشد. زبان حال آنها بود. گفت:
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
من به تو چه کار دارم؟ مرحوم پدر من (اعلی الله مقامه) نقل کرد، گفت مرحوم آیت الله العظمی آقای خویی (قدّس الله نفسه الزّکیه)، ایشان هم مثل اینکه میترسید، از رفتن به منزل آقای قاضی پرهیزهایی میکرد. برای آقای قاضی پیغام فرستاد، گفت: تو مجتهد هستی، برای چه روزی مجتهد شدی؟ به اینجا بیا، اگر خلاف شرع بود دیگر نیا. برای چه روزی مجتهد شدی؟ ملّا شدی؟ آقای خویی به آنجا رفت ماندگار شد، دوست نداشت بیرون بیاید.
ادّعاهای دروغ در طبّ روحانی
در طبّ روحانی هر روز متخصّص کمتر میشود، یا پیر میشوند، یا میمیرند، به وجود نمیآید. امّا صاحبان ادّعا، به قول خواجه حافظ طبیبان مدّعی، هر چقدر بخواهید وجود دارد، دکاندار هر چه بخواهید وجود دارد، طوفان میکند. بنده آن مقدار که در خدمت مردم هستم، چون گرفتار هستیم، خدا شاهد است نمیتوانیم، مردم گلهمند هم میشوند، امّا خدا شاهد است بیش از طاقت نباید توقّع داشته باشند، بیش از طاقت است. ۴۰ سال، ۵۰ سال ما در خدمت مردم هستیم، افتخار میکنیم، امّا مراجعاتی که میشود ۸۰ درصد مربوط به دکاندارها میشود. فلان جا رفتیم گفت این دعا را اینقدر بخوان. نه سواد دارد، نه معلوماتی دارد، چه کسی این دستور العمل را داده است؟
یک خانمی در جلسه گفت تو این را اینقدر بخوان، یعنی چه؟ کتابهایی که نوشته میشود، این کتابهای بیدینساز است. خدا شاهد است گاهی اوقات اینها ۱۰ مرتبه، ۲۰ مرتبه چاپ میشود، مؤلّفین آنها پولدار میشوند. این دعا را بخوان فلان حاجت تو برآورده میشود، او هم عالم نیست این کتاب را خریده فکر میکند که خبری است، آن چیزی که گفته میخواند چیزی نمیشود از دین برمیگردد. دختر خانمی بود به من گفت: هر چه به من در امر ازدواج گفتند انجام دادم نشد، الآن نماز هم نمیخوانم. گفتم: کار درستی انجام میدهی! این نماز اصلاً به کاری نمیآید، نماز را به این دید بخواهی نگاه کنی، کسی که امر به نماز کرده را با این دید بشناسی اصلاً نماز نماز نیست. ناراحت شدم، دیدم مستضعف است، گفتم: شما تقصیر ندارید، کسی از شما مواظبت نکرده است.
خدا شاهد است الآن باید چاپ این کتابها قدغن شود، پس وزارت ارشاد برای چیست؟ اینها زحمت میکشند، اجازه ندهند، نباید چاپ بشود. این جدول را نگاه کن، این جدولی است، دو، سه، چهار، پنج، من خبره نیستم، دکان باز نشود که بعد از منبر بگویید، ولی دورادور میدانم که اسم اینها وِفق است، پر کردن وفق هم کار بسیار سختی است. این نیست که جدول بکشد دو سه تا الف، دال، زاء بنویسد، این که کاری ندارد. اگر کسی وفق را پر کند خیلی باید سختی بکشد. اوفاق هم باید با اجازهی یک بزرگتر باشد، ریاضت کشیدهای باشد. الآن خیلی بد شده، این شکل را نگاه کن، کنار خود بگذار، هر کس ببیند تو را دوست میدارد، اصلاً اینطور نیست. یک مرتبه دیدید اصلاً بدش آمد، نتیجهی عکس داد.
یاری گرفتن از قرآن و اهل بیت
الآن باید به دامن اهل بیت برگردیم، به دامن قرآن برگردیم. میفرماید: «وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِکُمْ»،[۲] اصلاً تقوا داشته باشید کارهای شما هم درست میشود، حوائج شما هم مقضی میشود، باید تقوا باشد. تقوا این نیست که دست خود را ده مرتبه زیر شیر ببرید، این آقا، این خانم، وسواسی است، میگوید من تقوا دارم، چرا کار من درست نمیشود؟ نه، تو بداخلاق هستی، تو در خانه پرخاش میکنی، کار تو درست نمیشود، دل میشکنی. چیزهای مهم را ما رها کردهایم چیزهای جزئی را گرفتهایم. إنشاءالله خدا کند به دامن اهل بیت برگردیم.
استفاده از لیالی قدر
فردا عن قریب لیالی قدر میآید، ما چه میکنیم؟ ۴۰، ۵۰، ۶۰ قدر بر من گذشته آدم نشدهام، چون معنی قدر را نفهمیدهام چیست. قدر ما چیست؟ از قدر چه میدانیم؟ قدر این است که باید تجدید نظر کنیم، اگر تقوا را از قبل شروع نکرده بودی باید از شب قدر شروع کنی، توبه، انابه. قدر ما چیست؟ ناراحت نشوید ولی جز عوام بازی ما چیزی از قدر نمیدانیم. جوشن کبیر را بخوانید، جوشن کبیر چیز بدی نیست، امّا چه کسی گفته جوشن کبیر بخوانانید؟ گفتهاند بخوانید. شش ساعت مردم را زندانی کنید که جوشن کبیر بخوانید، به مجالس بروید بگویید آدم را تکفیر میکنند، استکان آدم را جدا میگذارند! تو این حرف را میزنی؟ ما آقایانی داشتیم از تو خیلی بهتر بودند، خدا رحمت کند میرزا آقا فلانی چیزی نگفتند، تو از این حرفها میگویی؟ بله، راست میگویند. مرحوم آقا بزرگ در خانهی خود جوشن میخواندند، آقا بزرگ سر از تیرهی تراب بردار ببین این سیّد چه میگوید! آدم را کافر میکنند. در خانهی آقا بزرگ جوشن کبیر میخواندند، اینقدر بخوان تا صبح. «بِکَ یا الله» که میخواهند بگویند هیچ چیزی نمیفهمد.
مغز قدر «بِکَ یا الله» است، اگر بدانید «بِکَ یا الله» چیست آب میشوی. «بِکَ یا الله» یعنی تو را به خودت قسم میدهم. «بِکَ یا الله» را با چشم نیمه بسته، با خمیازه، چرا؟ چون شش ساعت جوشن خوانده است. جوشن خوب است امّا هر کس دوست داشته باشد به خانهی خود میرود و میخواند. مگر شما وکیل و وصی مردم هستید؟ یک وقت در تهران بنده سالهای طولانی احیاء داشتم، احیای ما یک ساعت میشد. یک کسی گفت بود فاطمینیا مردم را علّاف میکند! یک ساعت بیرون میآیند نمیدانند در خیابان چه کنند. به خانه برو، برو دراز بکش، برو قرآن بخوان. اینطور بار آمدهاند که تمام این وقت در احیا گرفته شود، بعد سریع بروند سحری بخورند، اینطور برای آنها لذّت دارد، اگر زود تمام شود علّاف میشوند!
در ماه رمضان، در شبهای قدر إنشاءالله تقوا را شروع کنیم، توبه کنیم، انابه کنیم. جدّی میگویم، به خدا، به خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) قسم یاد میکنم اینها جدّی است. باید تصمیم بگیری بداخلاق نشوی، تصمیم بگیری پرخاشگر نشوی، تصمیم بگیری غیبت نکنی، تصمیم بگیری دنبال مردم صحبت نکنی. اینها جدّی است. اینها را دست کم بگیریم درون همیشه دردمند میماند.
دواهای روحانی
«فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِکُمْ».[۳] متخصّص میداند تو چه بخوری. خدا رحمت کند مرحوم حاج عبد الله شالچی در قم از دوستان پدر من بود، بقیه السّیف بود، از شاگردان میرزا جواد آقای ملکی تبریزی بود. یک روز گفت: میرزا جواد آقا فرمودند قبل از حضور در جلسه فلان ذکر را بگو. طب است، چطور در طبّ جسمانی میگوید شما امشب فلان دوا را بخورید فردا بیایید، یا امشب چیزی نخورید فردا صبح آزمایش بدهید. مقدّمات است، میخواهد شما چیزی نخورید فردا از شما آزمایش بگیرند. طبّ روحانی هم همین است، فلان دوا، فلان ذکر را بگو به جلسه بیا.
مرحوم شالچی گفت: آقا فرمودند ولی واجب نیست، امام و پیغمبر هم نیست، گفت، ذکر را نگفتم. همین که رسیدم از ظاهر من فهمید نگفتم، طبّ روحانی اینقدر دقیق است. گفت: چرا تنبلی میکنی؟ و امثال اینها که چیزهایی است من الآن نمیتوانم به شما بگویم. خواب این جوانها بپرد ما مدیون شویم. مقصود این است که اینجا اخلاقیّاتی گفته شود، نه اینکه خواب بپرانیم.
اگر شروع به تقوا و توبه کنیم قلبی که مریض شده بود شروع به خوب شدن میکند. «وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِکُمْ»، کوردل شویم یا خدای ناکرده شده بودیم خوب میشود، با توبه این کوردلی خوب میشود.
حدیثی از امام باقر (علیه السّلام)
یک حدیث برای شما بخوانم، «عَن أَبِی جَعفَر (عَلَیهِ السَّلَام)»، از مولای ما حضرت باقر (علیه الصّلاه و السّلام) این روایت آمده است. «مَا مِنْ عَبْدٍ»، اینها احادیث عجیبی است. یعنی این نیست که مقدّس اینها را بخواند به به بگوید، فلاسفه به این حدیث که میرسیدند میلرزیدند. علّامه طباطبایی به این احادیث که میرسید مطالبی استخراج میکرد که به عقل فلک نمیرسید. امّا یک عدّه مسلمان مقدّس خواندهاند به به گفتهاند. از مقدّس بازی چیزی درنمیآید. مقدّس یعنی چه؟ به قول مرحوم استاد من میگفت: مقدّس در لغت کلمهی خوبی است، امّا در زمان ما به کسی که معارف الهی را نفهمد مقدّس میگویند. در زمان ما خیلی کلمهی بدی شده است.
مقدّس اردبیلی محقّق اردبیلی است، یک عدّه عوام اسم او را مقدّس گذاشتهاند، لقب مقدّس به او دادهاند، محقّق اردبیلی است. حدیقه الشّیعه از او نیست، من میدانم در این رهگذر دشمنانی هم پیدا خواهم کرد. ولی بنده مقدّمات آن را هم نوشتهام، ثابت کردهام، إنشاءالله چاپ میشود، حدیقه الشّیعه مطلقاً تألیف مقدّس اردبیلی نیست. یک مجتهد چنین کتابی نمینویسد، بیحساب و کتاب، پر از مزخرفات؛ بگذریم.
محقّقین به این احادیث میرسیدند میلرزیدند. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (عَلَیهِ السَّلَام) قَالَ قَالَ مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهٌ بَیْضَاءُ»،[۴] بندهای نیست مگر اینکه در قلب او یک نکتهی سفید وجود دارد، یک جای سفید وجود دارد، تمام بندگان. «فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَهِ نُکْتَهٌ سَوْدَاءُ»، وقتی گناهی را مرتکب شد روی آن نکتهی سفید یک نکتهی سیاه ظاهر میشود. یک نقطهی سفید بگذاری، بعد وسط آن یک نقطهی سیاه بیفتد. این سفید بود یک پرخاش کرد، یک غیبت کرد، یک دلی را شکست، چه میشود؟ روی آن نکتهی بیضا یعنی سفید یک نقطهی سیاه ظاهر میشود.
«فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَهِ نُکْتَهٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ»، اگر توبه کرد، گفت ای خدا، چه کار بدی امشب انجام دادیم. «فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ»، اگر توبه کرد سیاهی که وسط سفیدی افتاده بود پاک میشود میرود، توبه کرد. «وَ إِنْ تَمَادَى فِی الذُّنُوبِ»، اگر نه، غرق در گناهان شد، دل شکسته بود گفت مهم نیست، به دعای گربه سیاه که باران نمیآید، شکست که شکست! اینطور است.
قرار دادن تقوا در رأس امور
اینجا یک جمله برای شما بگویم، تقوا را که توصیه میکند میفرماید: «وَ أَمِیراً فَوْقَ أُمُورِکُمْ»،[۵] تقوا را امیر بالای سر همهی کارهای خود قرار دهید، ببینید خدا چه میخواهد. مرحوم آقا بزرگ اینطور میکرد، مرحوم مادر بزرگ اینطور میگفت، بزرگی گفتهاند، کوچکی گفتهاند، باید بیاید دست من را ببوسد، پای من را ببوسد، من چند پیراهن بیشتر از او پاره کردهام. همه چیز اینها شده، اینها را رها کن. میگوید: تقوا را امیر همهی کارهای خود قرار دهید، ببینید خدا چه میخواهد، خشنودی خدا کجا است.
اثرات توبه
یک دلی شکست حالا پشیمان شده، چه شد؟ «تَابَ»، توبه کرد. «فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ»،[۶] آن سیاهی میرود وقتی توبه کرد. «وَ إِنْ تَمَادَى فِی الذُّنُوبِ»، اگر نه، غرق در گناهان شد، دارد انجام میدهد، اصلاً برای او مهم نیست. میفرماید اگر گناهان را ادامه داد «زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ»، آن سیاهی که در سفیدی افتاده بود بیشتر میشود. «حَتَّى یُغَطِّیَ الْبَیَاضَ»، حتّی سفیدی قبلی را کاملاً میپوشاند، همه سیاه میشود. إنشاءالله ما مبتلا نشویم.
میفرماید اگر اینطور شد «فَإِذَا غَطَّى الْبَیَاضَ لَمْ یَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً»، تن شما بلرزد، تن من هم بلرزد، میگوید اگر چنانچه آن سفیدی پوشیده شد همه سیاه شد، ابداً صاحب این قلب دیگر خیر نمیبیند. حواس شما باشد که توبه کنید، نگذارید این سیاه باشد، حداقل گاهی اوقات که میآید با توبه و استغفار ما برود، حواس ما باشد. «وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ». حضرت باقر (علیه السّلام) میفرماید: مراد از این آیه همین است.
«بَلْ رانَ»، «رَانَ» چند معنا شده، میگویند «أَی غَلَبَ».[۷] در لغت داریم که «رَانَ عَلَی قَلبِهِ هَوَاهُ»، میگویند هوای او بر قلب او غلبه کرده است. بعضی از لغویین گفتهاند ضمن غلبه دَنَس و آلودگی هم از آن درمیآید. «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ» یعنی این گناهان، عملهای آنها، بر پاکی قلوب آنها غلبه کرده، ای بسا قلوب آنها را آلوده کرده است. گفتم بعضی میگویند غیر از غلبه معنی دنس هم همراه آن است.
گفتههایی در عظمت نهج البلاغه
این برنامه سیری در نهج البلاغه است، نهج البلاغه دریای نور است. بارها به شما عرض کردهام من ۱۳، ۱۴ ساله بودم مرحوم پدر من نهج البلاغهی شرح عبده را در تبریز خریده بود به منزل آورد. من طلبهای بودم، نمیدانم سیوطی میخواندم یا انموذج میخواندم، به یاد ندارم، ایشان این را خرید و آورد. الآن هم نهج البلاغهی نسخهی ایشان در دست من است و به یادگار به من رسیده است، خیلی وقت پیش. دیدم شرح شیخ محمّد عبده است، باز کردم مقدّمهی آن را خواندم. الآن که به این سن رسیدهام نمیدانم ۱۰ مرتبه یا چند مرتبه خواندهام، به یاد ندارم، اینقدر خواندهام که حفظ شدهام.
بعد گفتم من شیعه هستم، از آن طرف هم من عجم هستم، اینکه از من اینقدر دلبری میکند من ملاک نیستم، من عجم هستم، از این طرف هم شیعه هستم محبّت دارم، من تقصیر نداشتم. مصطفی لطفی مَنفَلوطی در مصر کتابی به نام المختارات منتشر کرد. چیزهایی که اختیار کرده بود و برگزیده بود یکی از آنها مقدّمهی عبده بود، به عنوان یک نثر عجیب و ممتاز اختیار کرده بود، المختارات، مصطفی لطفی منفلوطی. فقط یک جمله از آنجا برای شما میگویم که میگوید: عبده مردانه میگوید من نهج البلاغه را ندیده بودم. اینها را بشنوید قدر بدانید، قدر نمیدانیم، خیلی نعمت داریم. میگوید: در جایی نشسته بودم خیلی غصّهدار بودم، غصّههای عالم جان من را گرفته بود. رسم علماء بر این است، دانشمندان کتاب میبینند دست آنها بیاختیار دراز میشود.
میگوید: من در جایی نشسته بودم، فکر میکردم چه کنم از این مهلکهها بیرون بروم؟ عبارات او نزدیک به این است، میگوید: «فَقَد أَوفَی لِیَ القَدَر»، مقدّر من بود، «بِالإِطِّلَاعِ عَلَی کِتَابِ نَهجُ البَلَاغه صُدفَهً بِلَا تَأَمُّل»، «صُدفه» یعنی تصادفی بود، عملی انجام ندادم، کوششی نکردم. میگوید تصادفاً مقدّر من این بود که نهج البلاغه را ببینم. کتاب آنجا بود، دست من بیاختیار به طرف آن رفت. میگوید باز کردم، یک شخصی که تمام مشاعر او را غصّه گرفته، امّا ببینید چه میگوید، یک اهل تسنّن هم هست. میگوید وقتی باز کردم «فَحَسِبتُهُ تَسلِیَه»، دیدم این آرامبخش است. «وَ حِیلَهً لِلتَّخلِیَه»، این غصّههای من را بیرون میریزد. عجب دوایی است. حال خود را میگوید. میگوید: «أَصَبتُهُ عَلَی تَغَیُّرِ حَال وَ تَبَلبُلِ بَال وَ عُطلَهٍ مِن أَعمَال»، فکر من مشوّش، کارهای اجتماعی من تعطیل.
امّا «فَحَسِبتُهُ تَسلِیَه وَ حِیلَهً لِلتَّخلِیَه»، چه کردم؟ «فَتَصَفَّحتُ بَعضَ صَفَحَاتِهِ وَ تَأَمَّلتُ جُمَلاً مِن عِبَارَاتِهِ»، بعضی از صفحات آن را ورق زدم، تأمّل کردم. یک وقت دیدم – برای شما نقل به معنا میکنم- بدن من در اتاق است ولی خود من جای دیگری هستم. من کجا رفتم؟ اصلاً از تمام افکار بریده شدم. میگوید: «فَکَانَ یُخَیَّلُ»، اینجا را بشنوید خیلی زیبا است، «فَکَان یُخَیَّلُ إِنَّ حُروباً شَبَت وَ غَارَاتٍ شُنَّت»، دیدم شبیخونها زده میشود، جنگ است. امّا جنگ نیزه و شمشیر نیست، جنگ موشک نیست، جنگ بیان و قلم، جنگ بزرگواری و مکارم و آقایی است که در این میدان چه کسی بیشتر دارد. «فَرَأَیتُ أَنَّ لِلبَلَاغَهِ دولَه وَ لِلفَصَاحَهِ صَولَه»، دیدم بلاغت هم دولتی دارد، فصاحت هم صولت دارد.
رئیس این دولت چه کسی است؟ میگوید: «وَ أَنَّ بَاطِلَهِ کَالصَّولَه وَ مُدَبِّرَ تِلکَ الدَّولَه هُوَ حَامِلُ لِوَائِهَ الغَالِب أَمیرَ المُؤمِنین عَلِیِّ بنِ أَبِی طَالِب». دیدم مدبّر این دولت و رئیس این دولت و پرچمدار بلاغت و مکارم و آقایی خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. خلاصه این یک پرچمی است که بلند شده و ما زیر آن هستیم. إنشاءالله قدر نهج البلاغه را بدانیم.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– نهج البلاغه، ص ۳۱۲٫
[۲]– نهج البلاغه، ص ۳۱۲٫
[۳]– همان.
[۴]– الکافی، ج ۲، ص ۲۷۳٫
[۵]– نهج البلاغه، ص ۳۱۳٫
[۶]– الکافی، ج ۲، ص ۲۷۳٫
[۷]– لسان العرب، ج ۱۳، ص ۱۹۲٫
پاسخ دهید