آیت الله فاطمی نیا روز دوشنبه پس از افطار، ساعت ۲۲:۳۰ در مسجد جامع ازگل، به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- گفتگوی امیر المؤمنین با کمیل بن زیاد نخعی
- عقل هیولانی، قوّهای که به فعلیّت نرسیده است
- به فعلیّت رسیدن عقل هیولانی
- راه افزایش ظرفیت وجودی انسان
- دسته بندی مردم از نظر امام علی
- نگاه عجیب امیر المؤمنین نسبت به دستهی سوم
- برتری علم نسبت به ثروت از منظر علی (علیه السّلام)
- سفارش امام به مطالعه کتابهای شهید مطهّری
- مطالعه را در برنامهی خود بگنجانید
- آثار انفاق و بخشش مال در راه خدا
- دیدگاه امام علی در مورد دارندگان اموال
- مال و ثروت باید طریقیّت داشته باشد
- تا دنیا هست، اهل علم زنده است
- به وظایف عمل کنیم تا در جا نزنیم!
- دشمنان به دنبال از بین بردن معارف اسلام
- شناخت انسانهای با ظرفیّت
- در احوالات شیخ شهید، سهروردی
- شرح کتاب حکمت الاشراق
- دسته بندی حکما از نظر سهروردی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلِی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ اکرَمِ الشُّفَعاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمیعِ أَنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
این قسمت حکمت ۱۴۷ از کتاب نورانی نهج البلاغه است. خیلی دقائق و ظرایف در این حکمت است که البتّه همهی نهج البلاغه همین است. یک دریا است، دریای نور است. از شما جوانان عزیز، خواهران، برادران دعوت میکنم إنشاءالله به آن ظرایف عنایت بفرمایید.
گفتگوی امیر المؤمنین با کمیل بن زیاد نخعی
«وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ ع لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِی»[۱] که حضرت کلامی برای کمیل دارد بیان فرموده است -همان کمیل معروف (رضوان الله علیه)- بعد سیّد رضی از جای دیگری قضیّه را نقل کرده است. میفرماید: «قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ» کمیل گفت: «أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ» ببینید آدم به کجا برسد که امیر المؤمنین اینگونه با او رفتار کند. واقعاً سعادت خیلی بزرگی است. میگوید: آقا امیر المؤمنین دست من را گرفت و مرا برد و به جبّان خارج شدیم. دو معنا برای آن نوشتند. بعضیها نوشتند جبّان به معنای مقبره است، بعضیها نوشتند به معنای صحرا است. امّا دنبالهی کلام تأیید میکند که اگر مقبره هم بوده در صحرا بوده است. مقبره ممکن است در وسط شهر باشد. امّا جملهی بعدی نشان میدهد که یا واقعاً به معنای صحرا است و یا اگر هم به قول آن دسته که گفتند به معنای مقبره است، این در صحرا بوده است. چطور؟ «فَلَمَّا أَصْحَر»، «أَصْحَر» یعنی کسی که وارد صحرا شد. «أصبح» یعنی کسی که وارد صبح شد. «امساء» یعنی کسی که وارد عصر شد، مساء شد. «أَصْحَر» هم یعنی وارد صحرا شد. پس این «أَصْحَر» نشان میدهد که اگر هم قبرستان بوده است، مقبره بوده است در صحرا بوده است.
«فَلَمَّا أَصْحَر» وقتی امیر المؤمنین وارد صحرا شد، «تَنَفَّسَ الصُّعَدَاء» این تنفّس آه کشیدن است. «تَنَفَّسَ الصُّعَدَاء» یعنی آهی کشید. دیگر آه امیر المؤمنین معلوم است. کسی که اوّل مظلوم عالم باشد آه او چگونه باشد خدا میداند. «فَلَمَّا أَصْحَر» وقتی وارد صحرا شد، «تَنَفَّسَ الصُّعَدَاء» آهی کشید، «ثُمَّ قَالَ» سپس فرمود «یَا کُمَیْلَ»؛ از خدا بخواهیم که ما هم اینگونه باشیم، در جا نزنیم. «یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَه فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» ای کمیل این قلبها، این باطنها، همان بحثی که دیشب داشتیم ظرفهایی هستند. هر کسی یک ظرفیّتی دارد. «فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» بهترین این ظرفها پرظرفیّتترین و حافظترین آنها است. پس میفرماید که «فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَک» پس آنچه را که به تو میگویم از من حفظ کن.
عقل هیولانی، قوّهای که به فعلیّت نرسیده است
البتّه یک نفر ممکن است بیاید بگوید من چه کار کنم که ظرفیّت من اندازهی کمیل نیست! اینجا ما در سابق بحثهایی داشتیم، شاید شنیده باشید. بشرها یک استعدادهایی دارند که بشرها معمولاً در آن مشترک هستند. به قول فلاسفه و عرفا همان عقل هیولانی که در همان بطن مادر داده میشود، بالقوّه داده میشود نه بالفعل، که بارها این بیت مولوی را برای شما خواندم که میگوید
ما کجا بودیم کان دیّان دین عقل میکارید اندر ماء و طین
که اشارهی آن به عقل هیولانی است. هیولا در عرف فلاسفه به چیزی که شکل نگرفته باشد گفته میشود. مثلاً باران که از بالا میآید میگویند این باران هیولانیٌ است. پایین میآید شکل میگیرد. در زمین میرود و چاه میشود. مثلاً یک جا جمع میشود و برکه میشود. میرود به دریا وصل میشود یا رودخانهها را تشکیل میدهد، ولی اوّل که میآید هیچ کدام از اینها نیست. نعت آن هیولانی است، دست نخورده است، شکل نگرفته است. عقل ما هم همینطور است.
به فعلیّت رسیدن عقل هیولانی
خلاصه در بطن مادر عقل هیولانی بالقوّه داده میشود و بعد به فعلیّت میرسد. به فعلیّت که رسید به آن استعداد اوّل میگویند. در آنجا همهی ما شریک هستیم. من طلبه شدم، آن یکی تاجر شد، آن یکی پزشک شد، آن یکی نظامی شد. با همان عقل هیولانی این کار را کردیم.
امّا یک استعداد دوم است که آن به دست خود شخص است. حالا البتّه یک نفر است که این آدم عقب افتاده است. اینها یک بحث دیگری است، بحث جدایی است، اصلاً ما الآن آن را وسط نمیآوریم. معمولاً نوع مردم که عاقل هستند، از عقل بهره دارند هر کدام آنها به گونهای از عقل خود استفاده میکنند. حالا آن عقب افتاده است، از همان اوّل کم عقل است. یک بحث جدایی است، اصلاً دخالت در آن بحث نداریم.
راه افزایش ظرفیت وجودی انسان
بنابراین آن کسی که میگوید من چه کار کنم که پرظرفیّت باشم آقا میفرماید: «فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» این دیگر دست خود او است. ببینید تعارف نداریم با عمل به وظیفه ظرفیّتها زیاد میشود و ما در اینجا خواهیم خواند و بارها و بارها عرض کردم که اگر فکر کنیم که اسلام فقط یک کلاس است کلاه به سر ما میرود. اگر اسلام یک کلاس میشد الآن تمام مسلمانان آقای بهجت میشدند. چرا در میلیونها یک بهجت در میآید؟ چرا اینطور شده است؟ إنشاءالله به این میرسیم.
دسته بندی مردم از نظر امام علی
«فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَک النَّاسُ ثَلَاثَهٌ» مردم سه گونه هستند. «فَعَالِمٌ رَبَّانِی» یک دسته عالم ربّانی است. مانند آیت الله العظمی آقای بهجت، آقای بهاء الدّینی، بزرگان، عالم ربّانی است. یعنی فقط این نیست که علم داشته باشد، غیر از علم ظاهر چیزهای دیگر هم دارد. «وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاهٍ» دستهی دوم متعلّمی است که بر سبیل نجات تعلّم میکند، یعنی نمیخواهد که این را یاد بگیرد و برود یک جا این را تفاخر کند، خود نمایی کند، خرج کند، فخر بفروشد. یاد میگیرد که خود او اهل نجات باشد. بله این خیلی حرف است.
در همین نهج البلاغه داریم که یک نفر آمد از امیر المؤمنین سؤالی کرد. حضرت دید این دارد مردم آزاری میکند. در جامعهی ما هم وجود دارد. میبیند سؤال دارد خوب بیایید سؤال کنید. آقا؟ بله! بالاخره شما آخوندها چه میگویید! من چه میدانم! اوّل مطرح کنید ببینم چه میخواهید بگویید. سؤال شما چیست اگر بلد بودیم جواب میدهیم، نبودیم میگذارید میروید.
این هم اینطور آمد، در نهج البلاغه است یک سؤالی به گونهای خاصّی. حضرت فرمود «سل تفقها و لا تسئل تعنتا»[۲] فرمود برای فهمیدن بپرسید، برای مردم آزاری نپرسید. «وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاهٍ»[۳] آقا اگر کسی برای نجات خود یادگیری پیشه کند خدا او را موفّق میدارد. یاد میگیرد. بالاخره همه از اوّل عالم ربّانی نبودند. یک عدّه متعلّم بودند و بر سبیل نجات. دستهی سوم «وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ» دو لغت است، همج و رعاع.
نگاه عجیب امیر المؤمنین نسبت به دستهی سوم
دستهی سوم چیست؟ ترجمهی آن خیلی عجیب است. خیلی ببخشید ترجمهی کلام امیر المؤمنین است. هَمَج پشههای خیلی ریزی هستند که در اطراف پوزه و صورت خر میچرخند. این ترجمهی دقیق آن است. از این پشهها که گاهی وقتها ما را میزنند، از آن هم ریزتر است. رعاع هم یعنی آدمهای بیاعتبار و بیثبات. هر کسی هر چه بگوید میگوید بله. چرا اینطور میشود؟ هر کسی هر چیزی میگوید فوراً شایعه میشود. این دستهی سوم، این پشههای ریز که در اطراف صورت خر میچرخند چه چیزی هستند؟ «أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِق» دنباله رو هر صدا کنندهای هستند. هر کسی از خود یک صدایی درآورد دنبال آن میروند. اصلاً این آدم علم دارد، ندارد، به دنبال او میروند.
«یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح» با هر بادی خم میشوند. باد از هر طرف بیاید اینها خم میشوند. «لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْم» هیچ کسب روشنایی به نور علم نکردند. چیزی ندارد. آقا اگر چیزی ندارید پس چرا میروید؟ «وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیق» به یک رکن وثیق هم پناه نبردند، کار آنها ملاک ندارد. به یک رکن وثیقی تکیه نکردند.
آقا این حرفها از چه کسی شما شنیدید؟ خوب یک رکن وثیقی ذکر کنید و بگویید از آقای طباطبایی. خیلی خوب به روی چشم میگذاریم. از آقای بهجت شنیدیم، چشم. یک عدّهای بودند که میگفتند، این فایده ندارد. به خدا من بعضی حرفها را نمیتوانم به شما بزنم. یعنی یک آدمهایی هستند که آدم آنها را میبیند مأیوس میشود. شما عزیزان را میبینیم، اهل فضیلت را میبینیم، جوانان با فضیلت را میبینیم خدا شاهد است که امیدوار میشویم. به خدا نمیتوانم بعضی چیزها را به شما بگویم. یک نفر یک ادّعایی میکند که آدم از گفتن آن شرم میکند. این آدم مرید دارد، دنباله رو دارد. شما چه میگویید!
برتری علم نسبت به ثروت از منظر علی (علیه السّلام)
«یَا کُمَیْلُ الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَال» کمیل علم بهتر از مال است. حالا اینها چیزهایی است که آقا به یک جاهایی خاصّی میرسد. اوّلاً این علم بهتر از مال است، این یک چیزی است که شما جوانان باید بیشتر توجّه کنید. دنبال علم و دانستن باشید. بالاخره آدم پیش کسی میرود درس میخواند یا زیر نظر یک استادی مطالعهای میکند. بالاخره منابعی است استفاده کنید. الآن کتابهای شهید مطهّری (رضوان الله علیه) که البتّه بخشی از این کتابها تخصّصی است و استاد میخواهد مانند روش رئالیسم تخصّصی است. شما کتابهای ایشان را که استاد نمیخواهد مطالعه بفرمایید.
سفارش امام به مطالعه کتابهای شهید مطهّری
از خود مرحوم امام (رضوان الله علیه) شنیدم. دو بار این را تکرار فرمودند. فرمودند من در مورد همه این حرف را نمیزنم، امّا در مورد مطهّری میگویم که همهی کتب او بدون استثناء قابل استفاده است. خیلی حرف است! شما خدمات متقابل ایران و اسلام را بخوانید. همان حرفهایی که دو شب قبل خدمت شما زدم در مورد عرب و عجم، ببینید برای ما چقدر این بیگانگان و استعمار تهیّه دیده است. این حرفها چیست! ما احادیث داریم، قرآن داریم. عرض کردم پیغمبر فرمود همهی مردم مانند دندانهای شانه هستند، فضیلت فقط با تقوا است.
مطالعه را در برنامهی خود بگنجانید
این حدیث، این هم قرآن «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»[۴]. اینها را در نظر بگیرید. همین خدمات مطابق ایران و اسلام را مطالعه کنید اصلاً این حرفها نیست. البتّه تنها در ایران نیست، متأسّفانه در جاهای دیگر هم این حرفها است. امّا بعضی از ملّتها بیدار شدند، بعضی از کتابهای زیادی از ما در مصر ترجمه شده است. الآن حافظ ترجمه شده است. برای اینکه آدم میفهمد که یک عدّه دنبال مطلب هستند. عرب و عجم نمیگویند. حدیقهی ثنایی در مصر ترجمه شده است. به شما مژده بدهم تمام مثنوی مولوی در مصر ترجمه شده است.
البتّه سابق، یک بار در کشور سوریه که آن وقتها به آن شام میگفتند ترجمه شده است و اسم آن المنهج السّوی است. چند جلد ضخیم است، آن سابق است، ولی در معاصر هم ترجمه شده است. گلستان ترجمه شده است. چرا؟ معلوم میشود که یک عدّه واقعاً دنبال مطلب هستند. حالا اصلاً مولوی نخوانیم برای اینکه عجم بوده است. الآن هم بعضی از برادران عرب، در نویسندههای آن من بسیاری وقتها نگاه میکنم میبینم تازه میخواهند از منابع ما با خبر شوند. امّا تعصّب نگذاشته است که باخبر شوند.
مطلب فلسفی از کسی آورده است که اصلاً بوی فلسفه را نفهمیده است. ملّا صدرا چون ایرانی بوده است و کتاب او هم چاپ سنگی شده است. واقعاً خیلی جای تأسّف است. یا مثلاً ما بگوییم آقا چرا عربی نوشتند؟ یک وقتی عربی زبان علمی بوده است. اصلاً این چراها به خاطر این است که اینها مطالعه نکردند. شیخ الرّئیس ابوعلی سینا ایرانی بوده است. افتخار هم میکنیم. همشهری ما بوده است، هموطن ما بوده است. سهروردی ایرانی بوده است. سهرورد میدانید کجا است؟ سهرورد همان زنجان است. منطقهی زنجان را سهرورد میگفتند که دو سهروردی از آنجا در آمده است که یکی عارف است که استاد سعدی بوده است، کتاب عوارف المعارف را نوشته است. یک سهروردی شهید شیخ اشراق است که اینجا به بحار آن اشاره خواهیم کرد.
به هر حال مقصود من این است که علم که آقا میفرماید «خَیْرٌ مِنَ الْمَال»[۵]، علم در دسترس شما هم است. مطالعه بفرمایید. چرا بعضیها مطالعه نمیکنند؟ آقا مطالعه کنید. مطالعه را جزء برنامهی خود قرار دهید و آن وقت لذّت آن را هم در مییابید که عجب چیز خوبی بوده است.
راست گفتن واجب نیست ولی دروغ گفتن حرام است.
باور کنید من یک طلبهی یک لا قبا بودم. به یاد دارم که یک روز بچّهها گفتند ناهار چیزی نداریم بروید ناهار بخرید. یک قطره از دریا به شما میگویم. إنشاءالله این مرض کتاب بازی به شما سرایت کند. رفتم، خدا رحمت کند، یک کتاب فروشی به نام آقای بصیرتی بود، واقعاً نازنین بود. ایشان یک دوره کتاب نفخ الطیب داشت، ۱۰ جلد است. یعنی حسرت داشتم، امّا کتاب گران بود من هم طلبهی یک لا قبا. دیدم یک نفر آمد، خیلی ببخشید، من از این گفتار معذرت میخواهم، گفت: حاجی این آشغالها چند؟ این ده جلد کتاب است، چرا اینطور میگویید! گفت بده ببریم. آقا اینها را خرید و این لقب هم به کتابها داد، من دیگر بیشتر سوختم. بنا بود نهار بخرم، حالا حرف زیاد است، خلاصه میکنم. از آنجا برگشتم، دم خانه که رسیدم به یاد من افتاد که ناهار نخریدم، هیچ در هم نزدم، برگشتم. دوباره رفتم نهار خریدم آمدم. دیگر نگفتم که یادم رفته بود. میدانید چرا؟ دروغ گفتن حرام است، راست گفتن واجب نیست. آدم هر راستی را که نمیگوید. راست گفتن واجب نیست، ولی دروغ گفتن حرام است. مثلاً آقا از یاد من رفته بود! چه کار دارید! خیلی وقتها راست گفتنهای ما کار را خراب میکند. اصلاً بعضی راستها را نباید گفت.
آثار انفاق و بخشش مال در راه خدا
«یَا کُمَیْلُ الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَال» ببینید علم تو را نگهداری میکند، از تو حراست میکند. ولی تو از مال حراست میکنید. اگر شما یک چیز گرانبهایی در خانه داشته باشید شبها ده بار از خواب میپرید. الآن من و شما که الحمدلله از خواب نمیپریم برای این است که آن چیز گرانبها را نداریم، خدا را شکر. یک فقیری خوابیده بود دید سر و صدا میآید. بیدار شد دید دزد آمده است و دارد خانه را میگردد. گفت: مؤمن قضیه چیست؟ گفت هیچ، دزد هستم، حالا که دیدید. گفت: من که روز روشن اینجا چیزی پیدا نمیکنم، تو شب تاریک آمدید چه چیزی از اینجا ببرید؟ چیزی نیست.
«وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَال»، آقا «الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَهُ وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ» بخشیدن مال آن را کم میکند، البتّه اگر برای خدا نباشد. این را علما، بزرگان توضیح دادند. اگر برای خدا باشد بیشتر میشود. در نهج البلاغه همینجا داریم «مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّه»[۶] هر کسی به خلف، یعنی آن مالی که میبخشد و عوض آن میآید، به آن عوض یقین پیدا کند در جود و بخشش دست او باز میکند. من و امثال من که بخشش نمیکنیم برای اینکه به آن خلف، به آن عوض ایمان نداریم. اگر برای خدا باشد بیشتر میشود. چرا میگویند زکات، چون زکات نمو است، یعنی مال بیشتر میشود. یکی از معانی آن است. «الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَهُ وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ» اگر ما علم را انفاق کنیم بیشتر میشود. آنهایی که مدرّس هستند علم آنها همیشه تازه است، تازه نفس هستند. کسی که مدرّس نیست یک گوشهای میزند. بعضی چیزها کم کم از یاد او میرود. درست است که برگردد به یاد او میافتد، امّا اگر مدرس باشد بهتر است.
«وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِه» صنیع شاید معانی متعددی داشته باشد. یک مورد آن کسی است که به احسان شما عادت کرده است، به آن صنیع میگویند. آقا یک وقتی است که شما گاهی وقتها یک چیزی به او میدهید حالا یک ایام خاصّی و یا یک روز خاصّی، این دیگر خیلی مخلص است. آقا خدا شما را از بزرگی کم نکند. ای کاش یک موی شما در تن بقیّه بود، چه میشد. امّا اگر خدایی نکرده این مال از دست تو برود این بدون خداحافظی میرود. ابدا پشت سر خود را هم نگاه نمیکند. ما اینها را به چشم خود دیدیم.
دیدگاه امام علی در مورد دارندگان اموال
«یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاء» ای کمیل گنج داران اموال، دارندگان اموال هلاک شدند در حالی که زنده هستند. زنده است، میآید و میرود، امّا دیگر حواس ندارد. سر سفره که مینشیند فقط دارند در رابطه با اینکه چه کار کنیم فردا چند میلیارد بیاید صحبت میکنند. وقتی میخوابد هم خواب همین را میبیند. از خواب میپرد که زود برسد. حالا الآن همه چیز همه جا است. یک کسی میگفت آن زمان قدیم یک نفر از اینها حتّی در حمام خود یک گوشی برده بود که اگر کسی زنگ زد بگوید این مال چند است، چه کسی دارد، حتّی یک لحظه هم غافل نشود.
دیگر حالا اگر بدانید نامههایی که به بنده نوشته شده است… آن وقتهایی که در جایی دیگر کلاس داشتم باور بفرمایید یک گونی نامه! یک دوستی داشتیم ایشان هم روانکاو بود، در جایی زحمت میکشید. خدا او را حفظ کند، صحبت کردیم او هم گفت یک چمدان نامه هم برای من آمده است. خانم نامه مینویسد که دست من تا آرنج در طلا است، کیف من پر از پول است، ولی چیزی که در منزل ما نیست محبّت است. آقا شب میآید یک روزنامه زیر بغل او است، چند ورق پاره هم زیر بغل او است سلام. هیچ حرفی نیست. چند تلفن میزند. صبح هم خداحافظ.
میگفت چندین سال است ما یک سلام تلخ نسیه داریم و یک خداحافظ هم صبحها داریم. چه شد؟ بچّه نمیتواند بابا را ببیند. چه شد؟ حالا ما نظر تنگ نیستیم، مال داشته باشید، نوش جان شما، امّا این طوری مال داشتن که زن در حسرت این بماند که شما یک حرفی با او بزنید! میخواهد او را راضی کند، این را برای شما خریدم، یک چند تا از آن چیزها میخرد و این هم در دست خود میکند.
مال و ثروت باید طریقیّت داشته باشد
گفت یک نفر بود چهار تا زن داشت. برای یکی یک دست بند خرید گفت به کسی نگو. او گفت چشم. برای یکی هم یک گردنبند خرید و گفت به کسی نگو. برای یکی هم گوشواره خرید و برای یک نفر هم یک انگشتر خرید و گفت به کسی نگویید. خلاصه آنها هوو بودند، رفت دید آن یکی گردنبند خیلی زیبا دارد، گفت حتماً کلک این است. این هم انگشتر خود را نشان داد، گفت شما تنها نیستید برای من هم خریدند. آن هم گوشوارهی خود را نشان داد. حالا داستان مفصّل است. یا مثلاً به اینها پول زیاد بدهند. بله، اوّل دوست دارند ولی بعداً میبینند که اینها به حق السّکوت شبیهتر است تا احسان و انعام. به هر حال بخواهد یک مطالعهای کند نمیتواند. بله مال داشته باشد، انفاق کند. اهل و عیال خود را به آبرومندی اداره کند، دست دیگران را بگیرد. اینها خوب است.
مال اگر طریقیّت داشت خیلی خوب است. طریقی است که شما از آن طریق به آخرت میرسید. به کمال معنوی میرسید. به قول علما اگر مال موضوعیّت داشت کار اینجا خراب میشود. میخواهم داشته باشم، حالا مهم نیست میخواهم این را چه کنم. اینطور آدمها هلاک میشوند.
تا دنیا هست، اهل علم زنده است
«وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْر» تا دنیا است دانشمندان زنده هستند و باقی هستند. چطور؟ «أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَه» درست است که بدنها و جسم آنها در دست نیست امّا «وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَه» این امثال اینها، شبه اینها در قلوب مردم است. شما با کتاب بوعلی سینا کار داشته باشید هیچ وقت در مورد مردن او فکری نمیکنید، کتاب را باز میکنید با شما حرف میزند. کتابهای محدّث قمی را باز میکنید با شما حرف میزند، اصلاً به مردن او فکر نمیکنید. ملاصدرا یک حرفی زده است، هیچ کسی نمیگوید مرده است. ایشان میگوید، اصلاً زنده است اینجا نشسته است. فارابی اینجا نشسته است. کتب فارابی را نگاه کنید جز عظمت چیزی را درک نمیکنید، مردن کجا بود.
به وظایف عمل کنیم تا در جا نزنیم!
حالا به اینجا میرسیم که اسلام کلاسهای متعدد دارد. بعد حضرت فرمود: «هَا»، «هَا» حرف تنبیه است، یعنی مخاطب کمی بیشتر حواس خود را جمع کند. بعد به سینهی مبارک خود اشاره کرد. گفتیم اگر فکر کنید که اسلام یک کلاس است کلاه به سر شما میرود. باید کوشش کنیم، دقّت کنیم، به وظیفه عمل کنید. میآیند میگویند چه بخوانیم، چه بخوانیم چیست! این که مسخره نیست. باید به وظیفه عمل کنیم. حالا یک چیزی خواندید، بعداً بخوانید. مدام این حرف است که چه بخوانیم! دین به این عظمت، درست است خواندن هم داریم، دعا هم داریم، به جای خود، امّا حالا شوهر من بداخلاق است چه بخوانم؟ این دعا ندارد. زن من بد اخلاق است چه بخوانم؟ هر چقدر بخوانید نمیشود. برای او معراج السّعاده بخرید. از آفات غضب برای او بخوانید. یک چیزی بخوانم که زن خلق السّاعه خوش اخلاق شود. یک چیزی بخوانم که شوهر من خلق السّاعه خوش اخلاق شود. اینها مسخره است. این همه اساتید اخلاق چه کاره بودند. معراج السّعاده برای چیست. جامع السّعادات برای چه است. ملا حسین قلی همدانی برای کیست. آقا میرزا جواد آقا ملکی برای کیست. به وظایف باید عمل کنیم تا در جا نزنیم. به این کلاسهای متعدد اسلام برسیم.
دشمنان به دنبال از بین بردن معارف اسلام
«هَا»، حرف تنبیه است. هان، کمیل حواس تو باشد. به سینهی مبارک اشاره میکند. «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً» قدری با امیر المؤمنین همراه شوید. ما در این مملکت یک عدّه داریم که دشمن معارف هستند. شب و روز ضدّ معارف کار میکنند. کشف شهود یعنی چه؟ این حرفها یعنی چه؟ این صوفی بازیها یعنی چه؟ این حرفها چه ربطی به صوفی دارد؟ باور کنید، اسلام همین است که است. باید از اینها بپرسیم که امام العالمین، امیر المؤمنین وقتی اشاره میکند میگوید اینجا علم زیادی است، «لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَه» اگر برای اینها حاملانی پیدا کنم این علم چه بوده است؟ این چه بوده است که برای آن حامل پیدا نمیکرد؟ چه بوده شما بگویید. احکام روزه بوده است؟ این را که همه بلد هستند. شکیّات نماز بوده است؟ این را که امیر المؤمنین در سینهی خود حبس نمیکند. نصف شب دست یک شاگرد محرمی را بگیرد به صحرا ببرد بگوید «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً» کمیل اینجا علم زیادی است، «لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَه» اگر حاملی پیدا کنم. پس اسلام خیلی کلاسها دارد.
شناخت انسانهای با ظرفیّت
ما داریم که پیغمبر اکرم داشت با سلمان حرف میزدند، یکی از مشاهیر صحابه وارد شد، حضرت سخن خود را قطع کرد. آقا چه میفرمودید ادامه دهید ما هم استفاده کنیم. فرمود: «إنّ العَسَلَ یَضُرُّ الرََّضیعِ» عسل برای شیر خواره مضر است. عسل خوب چیزی است ولی برای تو مضر است. امام از اوّل طی کرد. «فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»[۷] دنبال قلوب باظرفیّت میگردند که یک چیزی متوجّه شود. یک عالم ربّانی میشناختم. دو نفر آمدند به او اصرار کردند که باید به ما درس بدهید. من روسیاه گفتم نمیخواهد به اینها درس دهید. حالا من علمی ندارم ولی قیافهشناسی که همهی شما میدانید. یک نفر به دل شما مینشیند و یک نفر نمینشیند. همهی ما در یک درصدهایی قیافه شناس هستیم. دیدم اینها خیلی دل نشین نیستند. گفت نه گناه دارد. جلسهی اوّل درس به هم خورد. تا استاد شروع کرد گفت حاج آقا اینکه با عقل جور در نمیآید. گفت خداحافظ، اصلاً ما عقل نداریم. شما دنبال عقل خود بروید و علی الحساب به همان عقلی که دارید بچسبید. گفت دمر آب نخورید، عقل شما کم میشود. گفت: عقل یعنی چه؟ گفت هیچی مشغول باش.
بعضی وقتها اصلاً عقل نیست. ببینید مولوی نه پسر عمهی من است و نه پسر خالهی من است. یک دانشمند است ولی اینطور نیست که یک بیت از مولوی ببینید در مورد او قضاوت کنید. باید به جوّ مثنوی مسلط باشید. وقتی میگوید پای استدلالیان چوبین بود، واقعاً این نیست که با استدلال مخالف است. شما باور میکنید که مولوی با استدلال مخالف باشد؟ اگر مولوی ببیند که دم میز مطالعهی او تر است، آب ایستاده است، میپرسد که چرا اینطور شده است؟ دنبال استدلال است، به بچّههای خود میگوید چرا اینطور شده است؟ بنده تا آنجا که در سابق ایّام به مثنوی نگاه کردم، جوّ مثنوی، ببینید جوهایی دارد، حالا نمیخواهیم در مورد مثنوی حرف بزنیم، میخواهم بگویم یک کتاب ممکن است ده جو داشته باشد. این جوها را باید در نظر داشته باشید.
جو یعنی چه؟ ببینید در عربی یک قصیدهای گفته شود میگویند جوّ این قصیده چیست؟ این میخواهد کسی را مدح کند، بالا ببرد، پایین بیاورد، به این جو میگویند. هر کتابی یک جوّی دارد. مثنوی ممکن است ده جو داشته باشد، یکی از جوهای آن مربوط به عقل و استدلال است. آقا یک عدّه یاد گرفتند که ایشان گفته است پای استدلالیان چوبین بود. از این طرف یک عدّه هم عصبانی میشوند که چرا گفته است. عزیز من به درد دل او برسید.
جان مولوی از دست آنهایی که عقل را به رخ میکشیدند به لب آمده است، و الّا مخالف عقل نیست امّا تا دهان خود را باز میکرد میگفتند با عقل جور در نمیآید. کدام عقل! بنابراین ظرفیت میخواهد که مطالب را بگیرد.
ای مردم بافضیلت به این مخالفان معارف اسلامی بگویید مردم را اذیّت نکنید. ۲۴ ساعت فقط اذیّت! اسلام مگر غیر از این است که ما میدانیم؟ اینجا چیست؟ «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَه» این کدام علم بوده است که این طرف را به بیابان میبرد، آنجا به او میگوید که اینجا علم زیادی است، اگر حاملانی پیدا کنند.
یک قسمت دیگر هم بخوانم بسیار مهم است دقّت کنید. ببینید یک وقتی ما میخواهیم در مورد کسی یا موضوعی صحبت کنیم یک اشارهای هم به چیز دیگر میکنیم. به این اشارهی ضمنی میگویند. اینجا امام (علیه السّلام) صحبتی فرموده است، به نظر میرسد که اشارهای هم به مولای ما امام زمان (ارواحنا له فداه) باشد. اینجا من یک داستان دارم برای شما بگویم شنیدنی است. «اللَّهُمَّ بَلَى»[۸] ببینید «اللَّهُمَّ» به معنای خدایا است. چون این میم مشدّد به جای «ی» آمده است. یا ما میگوییم «یا الله» یا میگوییم «اللَّهُمَّ»، امّا إنشآءالله خاطر مبارک شما باشد که «اللَّهُمَّ» در همه جا به معنای خدایا نیست. یک جاهایی به معنای استثنا است. شما میگویید «ما رأیت فی هذا الیوم احداً» من امروز کسی را ندیدم «اللّهم زیداً» یعنی فقط زید را دیدم. اینجا امام به اصناف مردم، به علما، به خیلیها اشاره میکند میگوید «اللَّهُمَّ بَلَى» بله، همهی اینها نیست. «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ أُولَئِکَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْرا» اینجا حضرت یک آدمهای خاصّی را وصف میکند که ضمناً اشاره به امام زمان است که البتّه او فرد اکمل این اشارات است، بقیّه به تبع است.
در احوالات شیخ شهید، سهروردی
اینجا یک داستان برای شما بگویم، این را خیلی غنیمت بدانید که مهم است. این حکمت الاشراق، شیخ بزرگوار، شیخ شهید، شیخ اشراق این مرد نابغهای بوده است. میدانید ۳۲ سال بود که ایشان را به شهادت رساندند. پس این همه کتاب چه زمانی نوشته شده است. من از قلم خود او دیدم که میگوید بعضی از این کتابها را در زمان کودکی نوشتم. همه را نه، بعضیها را در کودکی نوشتند. امّا شما ببینید بالاخره امروز این آدم مطرح است. یک وقتی خیلیها سعی داشتند بگویند که ایشان اصلاً به اسلام علاقهمند نبود. ایشان میخواسته فلسفهی ایران باستان را بنویسد و از این زحمتها کشیده شد. بندهی گنهکار در زمان گذشته یک مقالهای به نام شیخ اشراق در دام تهمت نوشتم که این مقاله الحمدلله چند بار چاپ شده است و شاید یک ارجاعاتی شده باشد. آنجا من ثابت کردم که ایشان بسیار علاقهمند به اسلام و قرآن است. اصلاً شهید شده است به خاطر همین چیزها است که حالا نمیخواهم همه چیز را به شما بگویم.
شرح کتاب حکمت الاشراق
«اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُورا»، یک وقت به ذهن بنده رسید که آقا چه میخواهد بگوید. همین طور در ذهن من بود تا حکمت الاشراق را مطالعه میکردم. قبل از اینکه قطب شیرازی حکمت الاشراق را شرح کند، چون معروفترین شرح، شرح قطب شیرازی است، امّا انصافاً قبل از او یک نفر به نام شهرزوری شرح کرده بود. منتها نسخهی شهرزوری به دست نیامده بود، چه شده بود، مردم نمیدانستند.
من به یاد میآورم که این هانری کربن که آثار و مصنّفات شیخ اشراق را یک وقتی در ترکیه چاپ کرد، چاپ خوبی هم بود. آنجا دیدم یک تکه از نوشتهی شهرزوری را آورده است. آقا نمیدانید من چه حسرتی داشتم که این کتاب چه زمانی چاپ میشود. دیدم شیخ اشراق یک مقدّمهای دارد. شاید یکی از علل شهادت او این مقدّمه باشد. یک مطلبی را شیخ در ۷۰ لفّافه گفته است، بعد آن قسمت را کربن آورده بود، بعد الحمدلله خود شهرزوری چاپ شد. داستان بعد از این است.
دسته بندی حکما از نظر سهروردی
شیخ اشراق میگوید که حکما چند جور هستند. کسی نگاه کند میگوید ایشان دارد حکما را تقسیم میکند، ولی در ۷۰ لفافه. نوشته یک عدّه حکمایی هستند که در حکمت غوطهور هستند، عالم هستند، بعد میگوید یک قسم از اینها هستند که خلایق به واسطهی اینها زندگی میکنند. این چه کسی میتواند باشد؟ کدام حکیم است که خلایق به خاطر او زنده هستند؟ این فقط امام زمان میتواند باشد. این شهرزوری دیدم همان زیر نوشته است «وَ لِلّهَ دَرُّ الإمامُ عَلِی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ» از این حرف سهروردی که حکیمی است که دنیا به خاطر او زنده است، مستقیماً به اینجا منتقل شده است. تا این را آورده است در پاورقی آورده است. «وَ لِلّهَ دَرُّ الإمامُ عَلِی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ» خدا امام علی را جزای خیر دهد «حَیثُ قَالَ لاتَخلُوا الأرضَ مِن قَائِمِ للهِ بِحُجَّهِ» یعنی شهرزوری را هم امام زمان از آن جمله فهمیده است. حالا منت سر شما نباشد، ولی کسی تا به حال اینها را نگفته است که شیخ اشراق در ۷۰ لفافه آنجا این را گفته است و شهرزوری متوجه شده است که همانجا فورا میگوید «و للّه درّ الامام علی کرّم الله وجهه اللّهم لاتخلوا الارض من قائم لله بحجّه» این را هم داشته باشید که این بسیار مهم است، بدانید شهرزوری کسی نبود که به او بگویند. خود او به این جمله منتقل میشود. حالا إنشاءالله بعداً ممکن است که بیشتر برای شما شرح دهم.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– نهج البلاغه، ص ۴۹۵٫
[۲]– تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص ۴۷٫
[۳]– نهج البلاغه، ص ۴۹۶٫
[۴]– سورهی حجرات، آیه ۱۳٫
[۵]– نهج البلاغه، ص ۴۹۶٫
[۶]– من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۴۱۶٫
[۷]– نهج البلاغه، ص ۴۹۵٫
[۸]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫
پاسخ دهید