آیت الله فاطمی نیا روز سه شنبه پس از افطار، ساعت ۲۲:۳۰ در مسجد جامع ازگل، به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- خالی نشدن زمین از حجّت خدا
- شرح شهرزوری بر حکمت الاشراق
- نظر شهرزوری در مورد حجّت
- نظر ابن ابی الحدید در مورد حجّت
- اسامی مختلف برای بیان حجّت
- نظر ابن ابی الحدید در مورد کلمهی حجّت
- کلام نهج البلاغه در موضوع حجّت
- علم امیر المؤمنین (علیه السّلام) در نهج البلاغه
- واردات الهیّه
- آسان شدن سختیها در مقامات بالا
- چشمپوشی از مال شبههناک
- وحشت دنیاپرستان از زندگی معنوی
- تعلّق انسانهای بزرگ به بلندترین مراتب
- شباهت ظاهری انسانهای بزرگ با دیگران
- نمونهای از کرامات شیخ رجب علی
- اشاره به امام زمان (علیه السّلام) در صحبت از حجّت خدا
- اشتیاق برای دیدار خلفای خدا
- ذکر یک نکتهی اخلاقی در برخورد با مردم
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِین ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
خالی نشدن زمین از حجّت خدا
آنچه را دیشب گفتم خیلی زود برای شما میگویم، بعد برگردیم إنشاءالله تا آخر این کلام نورانی را بگوییم. اینجا آقا امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمودند که «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ»،[۱] زمین خالی نمیشود از کسی که قائم به حجّت خدا است. «إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً»، یا این ظاهر و مشهور است، «وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً»، یا خائف و پنهان است. «لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ»، برای اینکه حجج خدا، بیّنات خدا باطل نگردد.
شرح شهرزوری بر حکمت الاشراق
اینجا چیزی خدمت شما گفتم و عرض کردم دقّت بفرمایید، مهم است، آن این است که گفتم شهرزوری از شارحان حکمه الاشراق است. حکمت الاشراق که تألیف شیخ سهروردی است، شیخ اشراق هم به او میگویند. ایشان در خطبهی حکمت الاشراق با عبارات خیلی زیاد و پیچیدهای، کسی قبول کند یا نکند مهم نیست، این چیزی است که به ذهن رسیده است. من میگویم، امکان دارد کسی هم قبول نکند، مهم نیست. مقصود این نیست که قبول کنند، مقصود این است که این حرف گفته شود. احتمال داده شده که سهروردی در مقدّمه اشاره به وجود نازنین امام زمان (علیه السّلام) کرده باشد. این مهم است که خدمت شما گفتم، شهرزوری قبل از قطب شیرازی شرح کرده، البتّه شرح قطب شیرازی مشهورتر است، چون چاپ نشده بود، نسخه نبود، برای قطب شیرازی جلو افتاده بود. ولی شرح شهرزوری اگر نگوییم بالاتر از قطب شیرازی است کمتر نیست، خیلی شرح متینی است.
نظر شهرزوری در مورد حجّت
ایشان در آنجا، در شرح آن خطبه را که میگویم احتمال دادهاند… ما شیعه هستیم، این حرف را میگوییم ممکن است بگویند شما چرا این حرف را زدهاید؟ امّا شهرزوری این جمله را که شیخ اشراق آورده و احتمالاً اشاره به امام زمان (علیه السّلام) است، به اینجا که میرسد در ذیل آن مینویسد: «وَ لِلَّهِ دَرُّ الإِمَام عَلی کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ»، میگوید: خدا جزای خیر به امام علی (علیه السّلام) بدهد که میگوید: «اللَّهُمَّ لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ». چرا اینجا؟ شهرزوری این سخن را میخواند، چرا از تمام نهج البلاغه فقط این جمله را به یاد میآورد؟ معلوم میشود که این حدسها درست بوده که مقصود شیخ اشراق اشاره به امام زمان بوده است.
نظر ابن ابی الحدید در مورد حجّت
اینجا ابن ابی الحدید یک چیزی آورده، این شرحی که در دست من است برای ابن ابی الحدید است، هر کدام اینها چون مطالب گوناگون دارند، میخواهم حتّی الامکان شما از این نکتههای خاصّ شارحین نهج البلاغه هم بهرهمند شوید. این ابن ابی الحدید است، اهل تسنّن هم هست، سنّی تمام عیار است، امّا خیلی ارادتمند امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. اینجا میگوید حضرت فرمود: «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ»، اینها را خیلی دقّت بفرمایید. من به شما عرض کردم این افراد که من برای شما خواهم خواند، میگویید اینها چگونه هستند و چقدر علم دارند و چقدر بزرگوار هستند. اینها افرادی باشند، امّا از کلّ این قضایا امام علی (علیه السّلام) خواسته اشارهای هم به امام زمان (علیه السّلام) کرده باشد، منافات ندارد، این یک.
دوم اینکه این را بدانید گاهی وقتها میشود که در کتابها، نوشتهها، محاوارت دیدهاید که حتّی گاهی یک نفر را میخواهند ترویج کنند و اسم او را نیاورند، میگویند در جامعهی ما داریم که معبّر خوبی است یا مثلاً نویسندهی خوبی است، مقصود ما یک نفر است. امّا میگوییم هستند، امروز هم هستند، جمع میگوییم، در صورتی که یک نفر است، میخواهیم نگوییم آن یک نفر کیست. این را هم در نظر داشته باشید.
الآن شهرزوری به یاد این جمله افتاده، چیست؟ «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ»، اینجا هم ابن ابی الحدید میگوید این گفتار «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ»، میگوید: «وَ هَذَا یَکَادُ»، این حدسهایی که از سر نخ شیخ اشراق گرفته شده و همه این را به یاد میآورند، این حدسها درست است؟ اینجا ابن ابی الحدید است، میگوید: «وَ هَذَا یَکَادُ یَکونَُ تَصرِیحاً بِمَذهَبِ الإِمَامِیَّه»،[۲] این نزدیک است که تصریح شود مذهب امامیّه… یعنی نزدیک است که این امام زمان (علیه السّلام) را میگوید. این گفتهی ابن ابی الحدید. میگوید: «إِلَّا أَنَّ أَصحَابَنَا»، «أَصحَابَنَا» که میگوید معتزلیها را میگوید، چون ایشان معتزلی است، «أَصحَابُنَا» که میگوید معتزلیها را میگوید. «إِلَّا أَنَّ أَصحَابَنَا یَحمِلونَهُ عَلَى أَنَّ المُرَادَ بِهِ الأَبدَال».
اسامی مختلف برای بیان حجّت
یک حقیقتی ممکن است چند اسم داشته باشد، همان دعوایی که میگفت من عنب میخواهم دیگری میگفت من انگور میخواهم، باور بفرمایید دعواها گاهی اینطور است. یک عدّه ابدال میگویند، یک عدّه مردانی در روی زمین پراکنده هستند، کارهای خاصّی انجام میدهند. یک عدّه رجال الغیب میگویند، حتّی من در بعضی کتابهای قدما دیدهام که جدولی برای پیدا کردن رجال الغیب وضع کردهاند. من اعتقاد ندارم، من قبول ندارم، این چیزها با جدول حل نمیشود. متأسّفانه اینها برای عوام جذّاب است، کسی مختصر اطّلاعی داشته باشد ابدال با جدول پیدا نمیشوند. آنها جدول هم درست کردهاند که در فلان روز اینها در شرق هستند، در فلان روز در غرب هستند و از این حرفها. یک عدّه ابدال میگویند، افراد خاصّی هستند، یک عدّه رجال الغیب میگویند، یک عدّه یاران امام زمان (علیه السّلام) میگویند.
این را بارها خدمت شما گفتهام مولوی به این حقیقت پی برده، اسم او را هم نمیگوید، اینقدر فهمیده که یک جمعیّت اینطور وجود دارند، روی زمین هستند و کارهایی انجام میدهند. خیلی دوست دارم که در یک بیت جمعبندی کرده، این بیت در مثنوی مولوی میدرخشد. میگوید:
شیر مردانند در عالم مدد کان زمان افغان ز مظلومان رسد
بیشتر اینهایی که متوسّل به امام زمان (علیه السّلام) میشوند – شده، نمیخواهیم هم در این باره صحبت کنیم- واقعاً فریادرسی هم شده، شخصی که آمده بسیاری از وقتها خود امام زمان (علیه السّلام) نبوده است، همین یاران بودهاند که فرستاده است. بماند.
نظر ابن ابی الحدید در مورد کلمهی حجّت
میخواهم این را بگویم، ایشان میگوید: «إِلَّا أَنَّ أَصحَابَنَا یَحمِلونَهُ عَلَى أَنَّ المُرَادَ بِهِ الأَبدَال الَّذِینَ وَرَدَتِ الأَخبَارُ النَّبَوِیَّهُ عَنهُم أَنَّهُم فِی الأَرضِ سَائِحون». «سَائِحون» از سیاحت میآید، میگوید اصحاب ما، معتزله، این سخن امیر المؤمنین (علیه السّلام) را بر ابدال حمل کردهاند. گفتهاند مراد ابدال است که اخبار نبویّه هم بر وجود آنها وارد شده، اینها جماعتی هستند که «فِی الأَرضِ سَائِحون»، در زمین سیاحت میکنند و از اینجا به آنجا میروند. «فَمِنهُم مَن یُعرَف»، از اینها کسانی هستند که شناخته میشوند، انسان میداند که فلان کس است. «وَ مِنهُم مَن لَا یُعرَف»، کسانی از اینها هستند که شناخته نمیشوند.
امّا بنده یک حاشیه به ابن ابی الحدید میزنم، میگویم بیا در مورد اینجا کمی صحبت کنیم. «وَ مِنهُم مَن لَا یُِعرَف» درست است، ولی اینطور نیست که شما یکی از اینها را بشناسید او بگوید من از آنها هستم به کسی نگویید، این حرف کمی بعید است. اینها یک مرتبه دیده میشوند، داستان آن مفصّل است، یک مرتبه دیده میشوند مرتبهی دوم دیگر خبری نیست. البتّه شاید هم یک مرتبه به یک انسان کامل، متین بربخورند و بشناسند، نمیخواهم این را کاملاً رد کنم، امّا این حاشیه هم وجود دارد. عنایت کنید من این را بخوانم، بعد به عبارت حضرت برگردیم. پس اینطور شد که معتزله میگویند مقصود از اینها ابدال هستند. «فَمِنهُم مَن یُعرَف وَ مِنهُم مَن لَا یُعرَف وَ أَنَّهُم لَا یَموتونَ حَتَّى یُودِعوا السِّر»، نمیمیرند تا آن سر را به یک نفر مثل خود بسپارند. «وَ هُوَ العِرفَان عِندَ قَومٍ»، از ظرایف عرفان نزد قومی است.
کلام نهج البلاغه در موضوع حجّت
به عبارات حضرت برگردیم، خیلی شنیدنی و دقیق است. «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ»،[۳] برای اینکه حجج خدا، بیّنات خدا باطل نشود. این نشان میدهد که آنها… آن فرد کامل که اینها را به مردم میگوید، فرد اکمل آن خود امام زمان (علیه السّلام) است. امّا ما این عبارات را تفسیر کنیم تا بعداً جمعبندی شود. فلسفهی وجودی اینها این است که حجج خدا، بیّنات خدا باطل نشود، اینها علمای بین مردم هستند که ظرایف اسلام را میگویند و آگاهی میدهند. «وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ»، اینها چند نفر هستند؟ کجا هستند؟ «أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً»، و الله اینها از لحاظ عدد خیلی کم هستند، یعنی کمترین عدّهی افراد هستند. «یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ»، خدا به وسیلهی آنها حجج و بیّنات خود را حفظ میکند. خدا بیّنات خود را، دلایل خود را، دلایل واقعیّت را… «حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ»، خدا بیّنات خود را، حجج خود را حفظ میکند، بعد به امثال اینها میدهد. اینطور نیست که ۱۰ نفر باشند، یازدهمین نفر در این شرایط پیدا شد به او هم میدهند. «حَتَّى یُودِعُوهَا»، میگوید خدا به وسیلهی آنها حجج خود را، بیّنات خود را حفظ میکند. تقدیر کلام این است که به اینها مهلتی هم میدهد که علوم خود را به نُظرای خود بدهند. «وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ»، و این علوم را زرع کنند، در قلوب اشباه خود بکارند. تعارف را کنار بگذارید، علم ظاهر نیست، علم ظاهر اینقدر تشریفات ندارد، در ظاهر یک شاگرد مینشیند یک نفر هم میگوید، اینقدر دقّت کنند خدا به آنها مهلتی بدهد، اشباهی پیدا کنند به آن اشباه بدهند، تعبیر این است که در قلوب آنها بکارند.
من نمیتوانم به شما چیزهایی را بگویم، امّا بگذارید یکی را بگویم. یک نفر در زمانهای سابق میگوید، البتّه این چیزی نیست که در موبایلها ببرید و پخش کنید، این موبایلها ما را خفه کرده است! هر چه میگوییم میبینیم فردا یکی به دیگری نشان میدهد، یکی باور میکند یکی هم چند کنایه زیر آن مینویسد! فکر نمیکند که خود او ناقص است. اگر باور کرد… اگر نفهمید یا متوجّه نشد خود را متّهم نمیکند، من را متّهم میکند. شاید این را تو متوجّه نشدی. یک نفر در سابق متن خیلی مشکلی را به دست گرفته بود که خیلی مشکل بوده، خود او اینطور میگوید پیش کسی رفته و میگوید: او در من تصرّفی کرد که آن متن را همانجا خلق السّاعه من فهمیدم. بگویید مگر میشود؟ با عقل سازگار نیست، این فاطمینیا متوجّه نیست. علی الحساب باور نکنید، من بخل نکردم، به شما گفتم. امّا اقوی دلیلِ امکان وقوع است، این برای عدّهای واقع شده، ما از گفتن بقیّهی مصداقها معذور هستیم، برای بعضی واقع شده است. چرا ناراحت میشوید؟
علم امیر المؤمنین (علیه السّلام) در نهج البلاغه
حضرت اینها را وصف میکند، «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ». عالم شدن، امام در نوع خاصّی از علم صحبت میکند، اوّل به سینهی مبارک خود اشاره میکند، میفرماید: «هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً»،[۴] اینجا علم زیادی است، «لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَهً»، اگر حاملانی پیدا کنم. اگر این علوم رسمی بود، چیزهایی که همه جا وجود دارد، چرا دست کمیل را میگیرد نیمه شب به بیابان میبرد که کسی نباشد؟ فکر کنیم. آنهایی که ۲۴ ساعت در این مملکت با معارف الهیّه مبارزه میکنند، میگویند جمع کنید، اسلام همین است که ما فهمیدیم، کشف، شهود، متّهم میکنند. حرف زیاد است، پناه بر خدا میبریم.
این چه نوع علمی است که اوّلاً امام میرود این را در قبرستان، نیمه شب، در بیابان، به کمیل میگوید؟ بعد میفرماید: این دارندگان علم هم به همدیگر میدهند، در قلوب آنها میکارند. این علم چگونه است؟ کتاب است که دو ماه بخوانیم؟ خیر. امام العالمین صحبت میکند، سلطان اولیا دارد صحبت میکند، ما نیستیم. تا صورت پیوند جهان بود علی بود، این علی دارد صحبت میکند، دهان فلک میلرزد این حرف را بخواهد بگوید.
واردات الهیّه
«هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ»،[۵] علم به ناگهان در دلهای آنها وارد شده، چرا؟ این یک نوع از علم است. به این واردات الهیّه میگویند. واردات الهیّه یک مرحله خیلی سریع است، این نیست که کمی به تو بدهند – نوع آن را نمیگوییم، مشخّص آن را عرض میکنیم- فردا بگویند بیا بقیّه را هم بگیر، نه. ابن عطاء سکندری یک چیزی گفته که انسان مست میشود، میگوید: «قَلَّ مَا تَکونُ وَارِداتِ الإِلَهِیَّه إِلَّا بَغتَهً»، معمولاً واردات الهیّه به ناگهان میشود، چرا؟ چرا مهم است، «لِئَلَّا یَدَّعِیهَ العِبَاد بِوُجودِ الإِستِعداد»، بندگان یک وقت به خود نسبت ندهند، نگویند من امروز اینطور کردم و اینطور شد. تو چه کاره هستی؟ از بالا باید درست شود.
البتّه این در غیر معصوم است، در معصوم هجوم علم نیست، برای اینکه همه چیز برای آنها حاضر است. إنشاءالله من و شما به باطن زیارت مبارکهی جامعه محرم شویم، آنجا میفرماید: «السَّلَامُ عَلَى… الْمُسْتَقِرِّینَ فِی أَمرِ الله»،[۶] اینها استقرار دارند، برای اینها «هَجَمَ» نیست، فرق میکند.
«هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ»،[۷] میگوید این یقین مثل اینکه با گوشت و پوست آنها مخلوط شده است. گفتم اینها کنایه از شدّت کار است. در تقوا میخواندیم که میفرماید این را در بین اضلاع خود قرار بدهید، یعنی خیلی به تقوا نزدیک شوید، تقوا واقعاً وارد ضلع ما که نمیشود.
یکی از نمونههای این وصفها در زمان ما مرحوم آیت الله العظمی بهجت بود. این را در محضر خدا میگویم، «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»،[۸] بهجت شناخته نشد، همین را بدانید.
آسان شدن سختیها در مقامات بالا
«وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ»،[۹] وقتی به اینجا میرسد، چرا اینها اینقدر مقام پیدا کردند؟ چیزهای زیادی از دنیا بوده که اینها به آن اعتنا نکردهاند. طرف میگوید مگر میشود اینقدر زحمت کشید؟ دقّت کنید، «إِستَلَانَ»، این باب استفعال است از «لین»، از نرمی مشتق شده است. «وَ اسْتَلَانُوا»، یعنی آنها آسان و نرم شمردند، چه چیزی را؟ «مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ»، آن چیزی را که «مُترَفون»، خوشگذرانها آن را سخت میپنداشتند. با دقّت در تمام نهج البلاغه این عبارتی است که حتّی مضمون آن هم تکرار نشده است.
«وَعر» یعنی مشکل، «المَسلَکُ الوَعر»، یعنی راه سخت. مینویسند که مُتِنَبّی میخواست کار خود را مثل ابو تَمّام شروع کند، ادبا اینطور مینویسند. میگویند: «فَرَأی أَنَّ مَسلَکَهُ وَعر»، دید مسلک ابو تمّام سخت است، متنبّی مسلک دیگری انتخاب کرد و با آن پیش رفت. گوش کنید هر دو باب استفعال است. «وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ»،[۱۰] آسان و نرم شمردند چیزی که مترفون سخت میشمردند. مگر میشود؟ بله.
خدّام حرم حضرت رضا (علیه السّلام) گفتهاند که ما آن مرد بزرگ را دیدیم که در پشت بام حرم شروع به نماز کرد، یک مرتبه برف شروع شد. به رکوع رفت، بعضی از خدّام او را نمیشناختند، آمدند بگویند سرما میخوری، آنهایی که میشناختند گفتند با او کاری نداشته باشید. میگویند به رکوع رفت، برف شدّت پیدا کرد، در مشهد. میگویند چهار انگشت روی کمر او برف جمع شده بود. برای اینکه چیزی بدهند؟ خیر. در گذشته به شما گفتهام، اگر انسان این کارها را انجام دهد برای اینکه چیزی به او بدهند هیچ چیزی به او نمیدهند. بارها گفتهایم، شنیدهاید، ابن عطا گفته: «قِف عِنَد بابٍ وَاحِد»، پشت در بایست. چرا؟ «لَا لِتُفتِحَ لَکَ الأَبوَاب»، نه برای اینکه در را باز کنند شیخ حسنعلی نخودکی شود، به این نیّتها باشی هیچ چیزی به تو نمیدهند. اگر فکر تو آزاد بود «تُفتَح لَکَ الأَبوَاب»، آن وقت درها باز میشود. چقدر زیبا گفته است.
چشمپوشی از مال شبههناک
خیلی آسان است، خیلی چیزها میگذرند. بنده عالمی را میشناختم الآن هم پیر است، در گوشهای است، سیّد است، خدا به حقّ اجدادش او را حفظ کند. ۸۰ سال پیش، ۷۰ سال پیش، ۱۸ میلیون تومان، به اقتصاددانها بگویید ببینید چقدر ارزش داشت، آنهایی که در اقتصاد هستند، بروید از بانک مرکزی بپرسید، من طلبه هستم این چیزها را نمیفهمم، بروید از آنها بپرسید. ۷۰ سال پیش ۱۸ میلیون تومان، امروز معادل آن چقدر است؟ من خبر قطعی دارم این آقا، این سیّد بزرگوار، إنشاءالله خدا او را حفظ کند، این عالم جلیل، اسم او را نمیآورم، پدر ایشان مرحوم شده بود. در بین ورثه میروند و میبینند چیزی نیست، اندک شبههای وجود دارد، به ایشان ۷۰ سال پیش ۱۸ میلیون تومان میرسید. حتّی چای میآورند آن را هم نمیخورد، بلند میشود میگوید مرخص میشوم، این برای شما باشد. دیگری هم این کار را انجام داد، چون به من منسوب است بخواهم بگویم بد میشود، او هم همین کار را انجام داد، به درجاتی رسید. یک عدّه هستند خیلی… مگر میشود به یک شبههای ۱۷ میلیون تومان… مگر میشود؟ بله، میشود. دنیاپرستها میگویند سخت است، ولی این میگوید آسان است. «وَ اسْتَلَانُوا»،[۱۱] آسان شمردند، چه چیزی را؟ «مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ»، آن چیزی را که مترفون، خوشگذرانها، سخت میپنداشتند. چقدر این جمله زیبا است.
وحشت دنیاپرستان از زندگی معنوی
«وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ»، در دنیا انس گرفتند با چیزی که جاهلان از آن وحشت میکردند. اینجا به یاد داشته باشید انس و وحشت همیشه روبروی هم میایستند. وحشت به معنای وحشت محاوره نیست که بگویم من وحشت کردم، انسان از شیر بترسد، از پلنگ بترسد، وحشت اینجا ضدّ انس است. انسان نمیخواهد با کسی بنشیند. یک شخصی است که خیلی هم انسان خوبی است، ولی تو نمیخواهی با او بنشینی، انس نداری، از او وحشت داری. یک زندگیهایی است که دنیاپرستان از آن وحشت دارند.
آن عالم جلیل، خدا روح او را شاد کند، از یک بزرگی که خیلی بزرگ بود نقل کرد، گفت: هیچ چیزی در منزل نبود، ظهر پولی رسید، فرمود: ببرید توزیع کنید، به این و آن بدهید. سر و صدای اهل بیت بلند شد، ما ناهار نداریم، به فکر ما هم باش. البتّه ظاهراً… ویترین است، محکومکننده هم هست، میگویند راست میگوید، همسر او است، مگر نمیگویند: «الْأَقْرَبَ یَمْنَعُ الْأَبْعَدَ»؟[۱۲] از این حرفها میگویند. امّا بالاخره ایشان فرمودند برای شما میرسد، بردند. وقت ظهر یک تکّه نان خشک هم در منزل نبود. به این و آن دادند، بعد از آن یک چیزی رسید، به زن و فرزند فرمودند این هم برای شما، برای شما این است. یک عدّه از این نوع زندگیها وحشت دارند، مگر میشود اینطور زندگی کرد؟ انسان متساوی زندگی داشته باشد؟ مگر میشود؟ بله. «وَ أَنِسُوا»، انس گرفتند، «بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ»، انس گرفتند با چیزی که جاهلان از آن وحشت داشتند. مگر میشود؟ بله میشود.
تعلّق انسانهای بزرگ به بلندترین مراتب
اینها هم در دنیا هستند، بقیّه هم در دنیا هستند، امّا درست دقّت کنید فرق آنها چقدر است. «وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى». فکر نکنید این انسان فقط همین است که تو میبینی و من میبینم. مجبور هستم ناپرهیزی کنم، عیبی ندارد. «وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا»، اینها با دنیا مصاحبت کردند، با چه چیزی؟ «بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا»، با بدنهایی که ارواح این بدنها، «مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى»، به بلندترین جا ارتباط داشت.
شباهت ظاهری انسانهای بزرگ با دیگران
ظاهراً این نشسته او هم نشسته، بشر است، یک لقمه نان هم میخورد، عیبی ندارد، بشر است، میخورد. برای انبیاء ایراد میگرفتند، «مَا لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ»،[۱۳] این طعام میخورد، اینکه میگوید من پیغمبر هستم. «وَ یَمْشی فِی الْأَسْواقِ»، در بازار راه میرود. بعد آیه نازل شد که مگر حضرت عیسی را قبول ندارید؟ «مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاَّ رَسُولٌ… وَ أُمُّهُ صِدِّیقَهٌ»،[۱۴] مادر او مریم (سلام الله علیها) هم صدیقه بود. «کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ»، آنها هم طعام میخوردند، چرا از این ایراد میگیرید؟ آنها هم طعام میخوردند، این مهم نیست. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»،[۱۵] من هم مثل شما هستم، یک فرقی دارم، «یُوحى إِلَیَّ»، من به جای دیگر وصل هستم. مثال میزنم، دو فلز، دو مربّع و مستطیل بگذارید، یکی رادیو یکی هم یک تکّه آهن است. این رادیو هم از آهن و فلزّات درست شده، مثال است، مثال خیلی سادهای است، میگویند در مثل مناقشه نیست.
این رادیو به این یک تکّه فلز هم شکل و هم قد خود میگوید من مثل تو هستم، فکر نکنی، من هم مثل تو هستم، از آهن و آلومینیوم و فلز درست شدهام. ولی یک فرقی با تو دارم، یک پیچ من را بپیچانند من به دنیا وصل میشوم، اخبار میگویم، قرآن پخش میکنم، شعر پخش میکنم، فرق من با تو این است. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ»، فرق من این است که «یُوحى إِلَیَّ». گفت: «هَا عَلِیٌّ بَشَرٌ»، بشر است، امّا «کَیفَ بَشَر»؟
«هَا عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر رَبُّهُ فِیهِ تَجَلَّی وَ ظَهَر»
بله، بشر است، مثل شما نان میخورد، امّا اسماء و صفات روی این آقا به نمایش گذاشته شده است، «رَبُّهُ فِیهِ تَجَلَّی وَ ظَهَر». «وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى»،[۱۶] یک عالم جلیل که… ببینید با دنیا مصاحبت کردند، با بدنهایی که ارواح آن بدن به بالاترین محل تعلّق داشته است. ظاهراً مثل من و تو است، نان میخورد، چای میخورد، میرود، میگوید این چه اضافهای بر ما دارد؟
نمونهای از کرامات شیخ رجب علی
یک عالمی که نمیخواهم اسم او را بیاورم، خدا او را رحمت کند، این عالم در این مملکت بسیار منشأ آثار بود، اسم او را صلاح نمیدانم بیاورم. به هیچ کس باج نمیداد، امّا به خود ما مستقیماً ایشان مطلبی را گفت، از دو لب این عالم بزرگوار شنیدیم. گفت: دوستی داشتیم پیش شیخ رجب علی خیّاط آمد، گفت پسر من در آمریکا است، درس میخواند، دو ماه است از او خبری نیست، نامه نمیدهد. آن زمان مثل الآن نبود، الآن نعمت زیاد است، الآن عکس میفرستند، صحبت میکنند. عجب دنیایی شده است! اینها خیلی نعمت است، ولی از طرفی هم… میگویند تو مرتجع هستی صحبت نکن، بله من مرتجع هستم، قدیمی هستم! آن زمان حداکثر اگر میشد تلفن کنند، بیشتر نامه بود. گفت: آقا، پسر من آن طرف دنیا است. شیخ رجب علی در یکی از کوچههای مولوی زندگی میکند، یک گلیم رنگ و رو رفته، یک سماور قدیمی، یک تکّه نان جلوی او. این مگر چیست؟ این چه فرقی با من دارد؟
امّا میفرماید: «صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى»، من این را به عنوان نمونه میگویم، مقام معصوم بالاتر از این حرفها است که بگوییم. یک نمونه از تربیت شدههای معصوم. آن عالم جلیل گفت – خدایا تو میدانی، از دو لب او شنیدم، من بودم و چند نفر دیگر- شیخ رجب علی گفت نگران نباش، الآن پسر تو روبروی مغازهی لوستر فروشی در آمریکا با دوست خود صحبت میکند. از کوچه پس کوچههای مولوی، شیخ رجب علی، در یک خانهی کوچک، همان لحظه. بعد میگوید نامه دادیم و مکاتبه کردیم، «إِنکشف» که دقیقاً همان دقیقه پسر من در آمریکا روبروی مغازهی لوستر فروشی داشت با دوست خود صحبت میکرد. این قضیّه چیست؟ این یکی از تربیت شدههای نهج البلاغه است، خود آنها چه بودند، امیر المؤمنین (علیه السّلام)، صدّیقهی کبری، ابی عبد الله، این اعاظم، اینها چه بودند؟ ما نمیدانیم. چقدر ما شاکر باشیم، خدایا شاکر هستیم. خدایا من اهلیّت نداریم به من اهلیّت بده، من به درگاه تو شاکر هستم که ناقهی من را درِ خیمهی آنها خواباندی، ما را جای دیگر نبردی.
اشاره به امام زمان (علیه السّلام) در صحبت از حجّت خدا
در جمعبندی آخر، اینها انسانهای مهذّب و تربیت شده هستند، یاران امام زمان (علیه السّلام) هستند یا اسم دیگری بگذاریم، هر چه شما بگویید. ابن ابی الحدید میگوید اصحاب ما گفتند اینها ابدال هستند، بگویید، عیبی ندارد. هر چه که هست اینجا اشاره به امام زمان (علیه السّلام) است. یعنی ربّ النّوع آنها خود آقا امام زمان (علیه السّلام) است، و الّا دربارهی امام زمان «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ» نمیتوانیم بگوییم، چون علم نزد او حضور دارد، هجوم با او منافات دارد. جمعبندی این است که اگر بگوییم اینها رجال الغیب هستند، یاران امام زمان (علیه السّلام) هستند یا به قول ابن ابی الحدید ابدال هستند، هر چه هستند، بالاخره اشاره به امام زمان (علیه السّلام) هم وجود دارد. این وصف بندگان پاک و ممتاز خدا است، مثل آیت الله العظمی آقای بهجت، مثل آقای بهاء الدّینی.
اشتیاق برای دیدار خلفای خدا
بعد میفرماید: «أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاهُ إِلَى دِینِهِ»،[۱۷] اینهایی که من گفتم خلفای خدا روی زمین او و دعوت کنندهها به دین خدا هستند. بعد میگوید: «آهِ آهِ»، دو مرتبه آه میکشد، «شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ»، چقدر برای آنها دلتنگ هستم، شوق دارم آنها را ببینم.
ذکر یک نکتهی اخلاقی در برخورد با مردم
بعد یک جملهی تربیتی اخلاقی، خیلی زیبا است، این را دقّت بفرمایید. یک وقت یک نفر پیش ما میآید، خود او میآید، مینشیند. دیگر ما نمیتوانیم به او بگوییم برو، خود او باید شرایط آن شخص را بفهمد که مریض است، کار دارد، گرفتار است، خود او آمده ما نگفتیم. اگر ما به او بگوییم برو بد است، بالاخره آمده است. عبید زاکانی یک مثل دارد، میگوید کسی به عیادت مریضی رفت، از مریض پرسید: ناراحت که نیستی؟ مریض گفت: نه، بد نیستم، ولی بعضی از این عیادت کنندهها زیاد مینشینند. گفت: میخواهی در را ببندم؟ گفت: برو ولی از بیرون ببند! یعنی خود تو هم بیرون برو! بعضی متوجّه این چیزها نیستند، انسان باید متوجّه باشد. اخلاق فقط قربان تو بروم و برای تو بمیرم گفتن نیست، یک شعبهای از اخلاق این است که ما مردم را آزار ندهیم.
اگر خود او آمده باشد نمیتوانیم بگوییم، امّا اگر خود ما کسی را آوردیم، اینجا وظیفه چه میشود؟ نشسته، از ما هم خجالت میکشد، الآن مضطرب است که من چه زمانی بروم؟ ادب میگوید آنجا که خود او آمده بود نمیتوانستیم چیزی به او بگوییم، خود او باید متوجّه شود، ولی اینجا که ما او را دعوت کردهایم، ما آوردهایم، ادب اینجا میگوید حرف تو که تمام شد به او اعلام کن اگر خواست برود. ببینید چقدر زیبا است، کمیل میگوید: سخن امام (علیه السّلام) به اینجا که رسید فرمود «انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ»،[۱۸] کمیل اگر خواستی برو، حرف من تمام شد.
ابن ابی الحدید اینجا یک توضیحی داده، این نکته را گوش کنید خیلی زیبا است. میگوید: «ثُمَّ قَالَ لِکُمِیل إِنصَرَفَ إِذَا شِئتَ»،[۱۹] به کمیل گفت فرمود هر وقت خواستی برو. «وَ هَذِهِ الکَلِمَه مِن مَحَاسِن الآداب وَ مِن لَطَائِفَ الکَلِم»، این «إِنصَرَفَ إِذَا شِئتَ» که میگوید هر وقت خواستی برو از محاسن آداب و از لطائف کلام است. «لِأَنَّهُ لَم یَقتَصِر عَلَى أَنَّ قَالَ إِنصَرِف»، اگر فقط «إِنصَرِف» میگفت بد میشد. برو، توهین است، حرف تمام شده، برو، این بد است. اگر خواستی برو، حرف من تمام شده است. میگوید اگر «إِنصَرِف» میگفت دیگر «إِذَا شِئتَ» نمیگفت، «کَیلاَ یَکونَ أَمراً وَ حُکماً بِالإِنصِرَاف لَا مُحَالَه»، امر به تحکّم میشد. «فَیَکونَ فِیهِ نَوعُ عُلُوٍّ عَلَیه»، یک نوع بلند پروازی میشد. درست است امام بالاتر از همه است، ولی میخواهد به ما یاد بدهد با مردم اینطور رفتار نکنیم. «فَاتبَعَ ذَلِکَ بَقَولِهِ إِذَا شِئت لِیُخرِجَهُ مِن ذُلِّ الحُکم وَ قَهرِ الأَمر إِلَى عِزَّهِ المَشیئَهِ وَ الإِختِیَار»، چقدر زیبا است، «إِذَا شِئتَ» را در کنار آن گذاشته که او را از خواری محکومیّت و مقهوریّت و مأموریّت دربیاورد و به عزّت مشیئت، یعنی خواستن خود بفرستد. خیلی زیبا است، وقتی ما او را بردیم میگوییم «إِنصَرِف إِذَا شِئتَ».
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫
[۲]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۸، ص ۳۵۱٫
[۳]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫
[۴]– همان، ص ۴۹۶٫
[۵]– همان، ص ۴۹۷٫
[۶]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۰٫
[۷]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫
[۸]– سورهی ق، آیه ۱۸٫
[۹]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫
[۱۰]– همان.
[۱۱]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫
[۱۲]– وسائل الشیعه، ج ۲۶، ص ۱۷۶٫
[۱۳]– سورهی فرقان، آیه ۷٫
[۱۴]– سورهی مائده، آیه ۷۵٫
[۱۵]– سورهی کهف، آیه ۱۱۰٫
[۱۶]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫
[۱۷]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫
[۱۸]– همان.
[۱۹]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۸، ص ۳۵۲٫
پاسخ دهید