«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءُ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

حکمت ۱۵۰ نهج البلاغه

حکمت ۱۵۰ از نهج البلاغه کلام بسیار عجیبی است که سیّد رضی (رضوان الله علیه) در آخر آن چیزی نوشته است که من اوّل آن را می‌خوانم. «قَالَ الرَّضیُّ (رحمه الله علیه) وَ لَو لَم یَکُن فِی هَذَا الکِتَابِ إلّا هَذَا الکَلَامُ لَکَفَى بِهِ مَوعِظَهً نَاجِعَهً وَ حِکمَهً بَالِغَه»[۱] سیّد رضی فرموده است: اگر در این کتاب هیچ چیزی غیر از این چند کلمه برای موعظه و نجات پیدا کردن نبود، کافی بود.

FatemiNia-13950326-Nahjolbalaghe06-ThaqalainSite (2)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«وَ قَالَ (علیه السّلام) لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ»[۲] حضرت به مردی که از او درخواست موعظه کرد فرمود: «لَا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُو الْآخِرَهَ بِغَیْرِ عَمَلٍ» از آن مردمانی که بدون عمل به عاقبت به خیری و حسن عاقبت و ثواب آخرت بدون عمل امید دارند، عملی انجام نمی‌دهد و امید دارد، می‌گوید خدا کریم است، خدا ارحم الرّحمین است. بله، تمام این‌ها درست است، خدا رحیم است، اگر رحمت او نبود که ما الآن نبودیم. «وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّهٍ»[۳] می‌فرماید: اگر خدا مردم را به کارهایشان دقیقاً مؤاخذه می‌کرد هیچ جنبنده‌ای روی زمین نمی‌ماند، غیر از بزرگان و معصومین همه می‌رفتند.

FatemiNia-13950326-Nahjolbalaghe06-ThaqalainSite (3)

امید به رحمت الهی

درست است، امید صحیح است، ما چیزی نداریم. قطع امید معصیت بسیار بزرگی است امّا در عین حال امید کافی نیست عمل هم باید باشد. بالاخره باید فعّالیّتی انجام داد، ما که عملی نداریم، همان مقدار عمل ناچیز که از ما بر می‌آید باید همان را انجام دهیم.

با آرزوهای طولانی توبه را به تأخیر نیندازیم

«وَ یُرَجِّی التَّوْبَهَ بِطُولِ الْأَمَلِ»[۴] توبه را با آرزوهای بلند به تأخیر می‌اندازد. مثلاً می‌گوید: اوّل باید آن کار را انجام دهم، این کار را هم انجام دهم… من خودم چنین اشخاصی را دیده‌ام که قسم‌های محکمی می‌خورد که من این کارها را انجام می‌دهم که به مستحقّین و فقرا کمک کنم. شخصی بود که در این دنیا غرق بود، به جان فرزندان و… به همه چیزی قسم می‌خورد که من این کارها را انجام می‌دهم و حالا شما بعداً می‌بینید که من می‌خواهم چه کاری انجام دهم. می‌خواهم یک کارخانه تأسیس کنم که چهارصد نفر شاغل داشته باشد، یک کارخانه‌ی دیگر هم در کنار آن باشد و هشتصد نفر بشوند ولی در آخر هیچ یک از این کارها را انجام نداد و مال جمعی را خورد و رفت! هر چقدر می‌توانست مال آن‌ها را خورد و رفت. یک عدّه به خاک نشستند و هیچ کاری هم انجام نداد.

FatemiNia-13950326-Nahjolbalaghe06-ThaqalainSite (5)

اگر آرزوهای مشروع باشد عیبی ندارد. ما آرزومند هستیم که همگی عاقبت به خیر بشویم، آرزو داریم إن‌شاءالله فرزندانمان رستگار شوند، إن‌شاءالله عاقبت به خیر بشوند. همه‌ی این‌ها خوب است. آرزوی معقول عیبی ندارد امّا گاهی اوقات بعضی از افراد آرزوهای نامعقول دارند که اصلاً معقول نیست.

در زمان رژیم سابق شخصی احتمالاً اسم او را شنیده‌اید- کارخانه‌ی سیمان داشت. پرسیده بود این منطقه چقدر سیمان می‌دهد؟ متخصّص گفته بود: صد سال. گفته بود من بعد از صد سال چه کار کنم؟ این درست است. اتّفاقاً آن شخص داخل رودخانه افتاد و معلوم نشد جسد او پیدا شد یا پیدا نشد. آرزوهای نامعقول…

می‌فرماید: این‌طور نباش. عملی انجام نمی‌دهد و توبه را هم به تأخیر می‌اندازد. «یَقُولُ فِی الدُّنْیَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ» در دنیا مثل زاهدان حرف می‌زند. زهد یعنی چه؟ زهد یعنی این‌که انسان زیاد به دنیا اهمّیّت ندهد، فقط به اندازه‌ی لازم دنیا برای او اهمّیّت داشته باشد ولی خود را برای دنیا به بلا و مشقّت نیندازد، به این زهد می‌گویند.

FatemiNia-13950326-Nahjolbalaghe06-ThaqalainSite (6)

مفهوم کلمه‌ی زهد

این حاشیه‌ای است که خدمت شما می‌گویم. در قرآن مجید کلمه‌ی زهد و از ماده‌ی زهد فقط یک مورد داریم و آن هم بار منفی دارد، جنبه‌ی طعنه دارد. یک وقت ما به شخصی که برای ما کاری انجام داده است می‌گوییم دست شما درد نکند، یک وقت هم بلایی بر سر ما آورده است می‌گویم بسیار خوب، دست شما درد نکند! این جنبه‌ی طعنی دارد، بار منفی دارد. ما واقعاً نمی‌خواهیم از او تشکّر کنیم.

البتّه مفهوم زهد در قرآن آمده است امّا کلمه‌ی زهد و از مادّه‌ی زهد فقط یک کلمه در قرآن است که آن هم جنبه‌ی طعنی دارد و در مورد برادران حضرت یوسف (علیه السّلام) است. «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَهٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ»[۵] این زهد در این‌جا بار طعنی و منفی دارد. برادران حضرت یوسف (علیه السّلام) او را به یک پول بسیار ناچیز فروختند و در مورد او زاهد بودند.

گاهی اوقات ما می‌گوییم در خانه‌ی فلان شخص سخاوتمندانه اسراف می‌شود، یعنی بیش از حد خرج می‌کرد. این‌جا سخاوت بار منفی دارد.

FatemiNia-13950326-Nahjolbalaghe06-ThaqalainSite (4)

«یَقُولُ فِی الدُّنْیَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ»[۶] در دنیا مثل زاهدان حرف می‌زند. مثلاً می‌خواهند معامله کنند، می‌گوید: تخفیف بده، پول که چرک کف دست است، پول که چیزی نیست. امّا اگر خود آن شخص باشد برای یک هزارم این پول جانفشانی می‌کند امّا به من و تو این‌طور می‌گوید.

«یَقُولُ فِی الدُّنْیَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ» اهمّیّت نده، مگر سر و ته دنیا چیست؟ اگر این پول هم به دست تو نیامد مشکلی نیست امّا «وَ یَعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ» امّا خود او در عمل عمل راغبین، رغبت‌کنندگان را انجام می‌دهد. خود را به مشقّت می‌اندازد که مبلغ مختصری را به دست بیاورد؛ دروغ می‌گوید، دیگران را فریب می‌دهد. خدا می‌داند بعضی افراد برای رسیدن به دنیا کارهایی انجام داده‌اند که اگر من بخواهم بگویم واقعاً تعجّب می‌کنید!

عطش و سیری‌ناپذیری از دنیا

«إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یَشْبَعْ» اگر از دنیا به او داده شود سیر نمی‌شود. ثروت دارد، اگر کسی فقیر باشد… در ماه رمضان می‌خوانیم «اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاکَ»[۷] إن‌شاءالله خدا به کسانی که مشکل فقر دارند کمک کند، بله آن هست. ولی یک وقت شخصی فقیر نیست «إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یَشْبَعْ»[۸] اگر چیزی به او بدهند سیر نمی‌شود. خدا شاهد است، به این نهج البلاغه قسم می‌بینم می‌گویند فلان پیتزا فروشی زنجیره‌ای متعلّق به فلان شخص است. یک جا هم مرکز خرید بسیار بزرگی هم دارد. جای دیگری پانسیون اسب است، می‌گویند این هم متعلّق به ایشان است. چه می‌خواهد باشد، یعنی چه؟! می‌خواهد دو کت را در آن واحد بپوشد؟ انسان اسیر این توهّمات است. دو بشقاب پلو را می‌تواند در یک آن بخورد؟ دو ماشین را می‌خواهد همزمان سوار شود؟ آخر ثروت چه می‌شود؟ اگر از این‌جا به کسانی داد، برای خود خانه‌ی آخرتی آباد کرد… چه خبر است؟ تشنه‌ی دنیا است.

FatemiNia-13950326-Nahjolbalaghe06-ThaqalainSite (7)

«إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یَشْبَعْ» اصلاً سیر نمی‌شود. یک وقت یک بنده‌ی خدا را دیدم که بسیار ثروتمند بود. از بیابان رد می‌شدیم که چشم او را گرفته بود و به همراه خود می‌گفت: ببین، این‌جا می‌شود فلان کار را انجام داد. نقشه می‌کشید که آن‌جا فلان کار را انجام دهد.

بسیاری اوقات انسان با توهّم زندگی می‌کند. صاحب دلی بود که من او را دیده بودم و مثال خوبی بیان می‌کرد. من بارها آن مثال را گفته‌ام. ایشان مثال می‌زد، می‌گفت: در همین تهران، -یک شهر نه شهرهای متعدّد- خانه‌ای است، خانمی و چند بچّه در آن زندگی می‌کنند. فرش خانه‌ی آن‌ها نخ‌نما شده است. بچّه‌ها هم ماشاءالله بازیگوش هستند و مدام در پی بازی کردن هستند و پای آن‌ها به این قسمت فرش می‌گیرد و چای می‌ریزد و… به همسر خود می‌گوید: حدّاقل یک فرش دست دوم برای منزل تهیه کن. اتّفاقاً شوهر به مغازه‌ی سمساری می‌رود و یک فرش با اندازه و قیمت مناسب در آن‌جا پیدا می‌کند. چقدر خوب! آن را می‌خرد و می‌آورد. خانم می‌گوید: خدا پدر تو را بیامرزد، دست شما درد نکند، چقدر خوب شد. حالا غافل از این‌که این فرش از خانه‌ای آمده است که خانم آن خانه می‌گوید: تو را به خدا قیافه‌ی این فرش دیگر برای من حسّاسیت‌برانگیز شده، این فرش را بده و یک فرش نو بخر. این فرش آن خانم را در آن خانه اذیّت می‌کرد ولی این خانم را خوشحال کرده است. مگر می‌شود شیء واحد هم اذیّت‌کننده باشد و هم خوشحال‌کننده؟! از نظر علمی نمی‌شود، توهّم است. منظور من از بیان این مثال این بود که همه چیز در این دنیا همین‌طور است مگر این‌که نیّت برای خدا باشد آن‌گاه همه چیز عوض می‌شود و الّا همه‌ی چیز همین‌طور است.

FatemiNia-13950326-Nahjolbalaghe06-ThaqalainSite (1)

خدا آن عالم ربّانی را رحمت کند، می‌گفت: باب با نقل و انتقالات خشک می‌شود. فرش در انبار فرش‌فروش بود، آن را به منزل ما انتقال دادند. حالا با آن خوشحال هستیم. چند قطعه طلا و جواهر بود، حالا شما این را قبول نکنید ولی آن عالم می‌گفت و قبول هم می‌کرد و به درجات عالیه هم رسید و خدا می‌داند که چه عالمی داشت.

من به منزل او رفته بودم شاید در ۵۰ سال یک پرده‌ی چلوار داشت که عوض نشده بود. نمی‌خواهم ایراد بگیرم ولی منظور من این است که ما شاید قبول نکنیم. من به خانه‌ی آن عالم در ده ونک رفته بودم. یک پارچه‌ی چلوار بود که دو طرف آن را بند دوخته بودند و با دو عدد میخ و از آن به عنوان پرده استفاده می‌کردند و گاه گاهی آن را می‌کندند و می‌شستند. در طی نیم قرن این پرده عوض نشد امّا ما: این پرده را از کجا گرفتی؟ آدرس آن کجا است؟ تو را به خدا تلفن پرده‌فروشی را به من بده، چقدر زیبا است. کلّی پول خرج می‌کنیم، عمر را صرف می‌کنیم که دو نفر به ما بگویند ماشاءالله، عجب پرده‌ای! همین؟ این کار چه تأثیر مثبتی روی وضع ما در آخرت دارد؟

همان عالم می‌گفت: ما به نقل و انتقال دل خوش هستیم. این دو طلا در ویترین طلافروش بوده، الآن در دست این خانم است. آن را به این‌جا انتقال داده‌اند. این فرش در انبار فرش‌فروش بوده و حالا آن را به منزل ما انتقال داده‌اند. اگر درست دقّت کنید همین است. عیبی ندارد، ما نظر تنگ نیستیم، فرش اعلی باز کنید، طلا هم داشته باشید حرام نیست. ما می‌خواهیم این‌ها را وسیله قرار بدهیم و به مقاصدی برسیم که اگر شما تأمّل کنید إن‌شاءالله می‌رسیم.

«إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یَشْبَعْ» اگر از این دنیا به او داده شود اصلاً سیر نمی‌شود، همه چیز هم دارد. من زمانی در قبل از انقلاب یک روحانی کاروان شدم، خدا بر سر شما نیاورد! به مکّه رفتم. بعد از آن هم خود من یک بار رفتم ۱۵:۴۱؟؟برای این‌که روحانی بشوم. آقایی آمده بود و حمله‌دار بود. آن موقع حمله‌دار می‌گفتند مثل الآن نبود، کاروان‌هایی بود، دفاتری بود که ثبت نام می‌کردند و به مکّه می‌رفتند. آقا نشسته بود و راحت می‌گفت: به این خانه‌ی خدا من الآن که حاجی می‌آورم ضرر می‌دهم. به این راحتی قسم دروغ می‌خورد در حالی که پول زیادی برای او می‌ماند امّا خیلی راحت می‌گفت: به این خانه‌ی خدا قسم من ضرر می‌دهم. سیر نشده بود!

سپاسگزار نعمت‌های بی‌شمار خدا باشیم

گاهی اوقات از بعضی افراد احوالپرسی می‌کنیم. ماشاءالله کارخانه و ماشین و خانه‌ی او «جَنَّاتٍ أَلْفافاً»[۹]، «تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»[۱۰] همه‌ی امکانات برای او فراهم بود امّا وقتی از او احوالپرسی می‌کنیم پشیمان می‌شویم! حاج آقا چطورید؟ زنده‌ایم، شکر. این جواب او است! خدایا ما چقدر ناشکر هستیم! چرا قدر نعمت‌های تو را نمی‌خوریم؟ خدایا، چرا وقتی آب می‌خوریم متوجّه نیستیم که این آب نعمت است و قدرت خوردن هم نعمت است. شخصی را به بیمارستان آورده بودند و می‌گفتند بلع او مشکل پیدا کرده و نمی‌تواند ببلعد. آیا متوجّه هستی که وقتی آب می‌خوری از نظر بلع هیچ مشکلی نداری؟ إن‌شاءالله خدا عافیت ما را از ما نگیرد. آب می‌خوری، با چشم خود این آب را می‌بینی، نعمت چشم داری، اگر یک ذرّه داخل افتاده باشد می‌گویید این لیوان آب را عوض کنید. چند نعمت در یک جا؟! راحت می‌خوری، بلع شما مشکلی ندارد، این آب در بدن تو جریان پیدا می‌کند و برای تو مفید واقع می‌شود.

خودسازی عجیب!

مرحوم پدرم (أعلی الله مقامه) به کسانی که می‌خواستند راه خدا را شروع کنند… من به خاطر ترسی که دارم دیگر سیر و سلوک نمی‌گویم چون این کلمات بسیار مبتذل شده‌اند. خادم مدرسه‌ای می‌گفت: دیدم در کتابخانه باز شد و یک دختر خانم و یک آقا پسر داخل رفتند. اوّل انقلاب بود و این کلمات تازه به گوش مردم می‌رسید. می‌گفت: دیدم صندلی‌ها را کیپ هم گذاشتند و دارند حرف می‌زنند. گفتم: شما دارید چه کار می‌کنید؟ گفتند: داریم خودسازی می‌کنیم. گفتم: بیا برو گمشو، خودسازی می‌کنیم!

مرد راه سلوک چه شرایطی دارد؟

بزرگان در ازای گفتن کلماتی مثل سیر و سلوک، خودسازی، محاسبه النّفس می‌لرزیدند. شاید علّامه طباطبایی در تمام عمر خود دو بار یا سه بار کلمه‌ی خودسازی را به کار برده باشد ولی امروز دیگر مبتذل شده است… راه خطرناک است، استادی می‌خواهد. حاج آقا استاد سراغ ندارید؟ خدا پدر تو را بیامرزد، از خانه شروع کن.

خودسازی را از درون خودتان آغاز کنید

یادداشت می‌دهند: (قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن) بارک الله، زبده العارفین! افطار همسر و فرزند خود را زهر مار کردی، متوجّه شدی چه کار کردی؟ افطار در گلوی آن‌ها ماند و برای آن‌ها زهر مار شد حالا دنبال خضر می‌گردی؟! (قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن) برو از خانه‌ی خود شروع کن، از خواهر، از مادر، از همسر شروع کن. والله سلوک راه الهی فقط راه شب نیست. یک شوهر بداخلاق ممکن است سلوک شما باشد، یک زن بداخلاق ممکن است سلوک شما باشد. یک پیر زن، یک مادر بد اخلاق ممکن است سلوک شما باشد. عزیز من سلوک کار بسیار بزرگی است.

از یکی از کبار منتصب به عرفان بعد از ۴۰ سال زحمت و گشت و گذار جمله‌ی عجیبی دیدم. نوشته بود راه‌های سلوک به عدد انفاس خلائق است! اگر من بخواهم این‌ها را به شما بگویم مشکلات حل می‌شوند. چون صحبت شکر است می‌خواستم از استادم یادی کنم، برای شما هم یادگار است چون او به من گفت، من هم به شما می‌گویم، اگر من هم بمیرم کسی به شما نمی‌گوید چون سینه به سینه نقل می‌کنم.

ترقّی نفس مهم‌تر از ثواب است

آن ولی خدا (أعلی الله مقامه) که سیّد هم بود به شاگردان خود که می‌خواستند راه سلوک را شروع کنند می‌فرمود: این مناجات پانزده‌گانه مثل یک داروخانه است. دیدید که داروها را داخل قفسه می‌چینند و روی آن هم اسم و مورد کاربرد و خاصیت آن را می‌نویسند؛ این دارو چیست؟ این برای سرفه است، این برای سردرد است، این برای ناراحتی گوارشی است که من پیدا می‌کنم. می‌گفت: -شاید قریب به این مضامین بود- به این داروخانه نگاه کنید. برای ثواب نه، بارها گفته‌ام که ثواب می‌آید امّا علی الحساب فعلاً ثواب را کنار بگذارید. این ثواب ما را بیچاره کرد، من گفتم تو خسته شدی، خود من هم خسته شدم. والله من منکر ثواب نیستم. خدا شاهد است که ثواب خود به خود می‌آید ولی ترقّی مهم‌تر از ثواب است.

مناجات پانزده‌گانه‌ی امام سجّاد (علیه السّلام) داروخانه‌ی وجود انسان

مناجات پانزده‌گانه را مانند داروخانه تماشا کنید. اسم آن‌ها را نوشته، موارد مصرف آن‌ها را هم نوشته است. مثلاً مناجات الشّاکرین، می‌خواهید شکر کنید، این مناجات بهترین است. مناجات الشّاکین، مناجات شکایت‌کنندگان.

آن ولی خدا فرمود: ابتدای کار شما است از این دو مناجات شروع کنید. اگر برای ثواب باشد هیچ نتیجه‌ای به دست نمی‌آورد. می‌گوید: چه موقع آن را بخوانم؟ صبح بخوانم می‌شود؟ تو می‌خواهی کمی با خدا صحبت کنی، این حرف‌ها معنایی ندارد. یک جاهایی است که خود خدا قرار گذاشته است. فرموده: نماز صبح، نماز ظهر، نماز عصر ولی برای بقیه‌ی عبادات قرار نگذاشته است. «یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداًً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ»[۱۱] ایستاده، نشسته، دراز کشیده حتّی «قِیاماً وَ قُعُوداًً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ» حتّی اگر دراز کشیده هم با خدا صحبت کنی حضرت أکرم الأکرمین قبول دارد. این‌جا دیگر ثواب را کنار بگذارید. یکی مناجات الشّاکرین است. شروع کن و این دعا را با تدبّر در معانی آن بخوان.

بعد مناجات الشّاکین است، یعنی مناجات شکایت‌کنندگان. از چه کسی شکایت می‌کنند؟ از خودشان. «إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَهً» از دست خودم جانم به لبم رسیده، آمدم از خودم شکایت کنم. چون صحبت از شکر است ایشان می‌فرمودند در مناجات الشّاکرین جمله‌ی بسیار عجیبی وجود دارد. ایشان مثال می‌زدند: اگر ما یک مشت از حبوبات را برداریم و دانه دانه از دست خود رها کنیم می‌توانیم آن‌ها را بشماریم امّا اگر یک نفر یک کیسه از حبوبات را یک دفعه سرازیر کند هیچ کسی نمی‌تواند آن را بشمارد، دیگر نمی‌شود آن را شمرد.

در این مناجات الشّاکرین می‌گوید: «إِلَهِی أَذْهَلَنِی عَنْ إِقَامَهِ شُکْرِکَ تَتَابُعُ طَوْلِکَ» خدایا من از اقامه‌ی شکر تو و پشت سر هم بودن نعمت‌های تو من را عاجز کرده است. من عاجز هستم که مدام شکر نعمت‌های تو را بگویم، چه بگویم!

ما باید شاکر باشیم «إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یَشْبَعْ»[۱۲] هر چقدر به او بدهیم باز هم شاکی است، همه چیز دارد ولی وقتی به او می‌گوییم چطور هستی؟ می‌گوید: زنده هستم، شکر. «وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یَقْنَعْ» اگر از این نعمت‌ها ممنوع بشود قانع نمی‌شود. چطور؟ من باید فلان چیز را داشته باشم، باید داشته باشم… «یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ» از شکر آن مقدار که به او داده شده است عاجز است. مگر این‌که خدا خود قبول کند. همان «لَکَ الحَمد» که امام باقر (سلام الله علیه) به ما یاد داده است. ما باید کدام نعمت را شکر کنیم؟ ما صبح تا شب همیشه در نعمت هستیم.

شکر نعمت‌ها و استفاده‌ی صحیح از آن ها

یک عالم ربّانی می‌گفت: از شخصی می‌پرسیم مریض شما چطور است؟ می‌گوید پزشک ایشان به او اجازه داده که بنشیند و تکیه بدهد. آن وقت تو بلند می‌شوی به آن طرف اتاق می‌روی، به کوچه می‌روی، میایی، به باغ و کوه می‌روی، حتّی به کوه می‌روی، خدا تو را سلامت بدارد آن وقت نمی‌دانی چقدر نعمت داری؟ «یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ»[۱۳] از شکر آن مقدار نعمت که به او داده شده است عاجز است. «وَ یَبْتَغِی الزِّیَادَهَ فِیمَا بَقِیَ» هنوز شکر همین نعمت‌ها را به جا نیاورده است امّا می‌خواهد اضافه بشود. حالا باز هم اضافه بشود. بعضی‌ها عجیب در دار دنیا مغرور هستند، خیلی مغرور هستند. شخصی برای من نقل کرد شاید قریب به این مضامین باشد- صحبت از ۱۰، ۱۲ سال پیش است. گفت: یک نفر جایی داشت، در کنار جای او یک زمین بسیار ناب و قابل توجّهی بود. نگاهی کرد و گفت: چطور است ما زمین را بگیریم، این زمین نزدیک ما است. شاید به پول ۱۵ سال پیش ۲۰ میلیارد تومان پول آن زمین شد. با وجود این همه فقرا و مستحقّین! مثل این‌که آن آدم در زندگی خیلی وارد بود. ایشان قریب به این مضامین- می‌گفت: هنوز حتّی خود او حتّی یکی از فرزندان او به آن‌جا نرفته‌اند! می‌خواستند با این زمین چه کنند؟ منظور چه بوده است؟ حالا ببینید به پول این زمان چقدر می‌شود؟ این‌قدر انسان غافل! یک نفر این‌طور است و یک نفر هم با همین مال دنیا به درجات عالیه می‌رسد.

سعادت خدمت به اهل علم

شخصی در تهران بود، خدا او را رحمت کند، من ایشان را دیده بودم. شاید این‌طور باشد که خدمت شما می‌گویم. او مرد صالحی بود، من او را می‌شناختم، اهل تبریز هم بود، قامت بلندی داشت مثل این‌که شکسته‌بندی هم سلوک او بود. به او فراوان مراجعه می‌شد و خیلی ماهر بود امّا پول نمی‌گرفت. البتّه تجارت و درآمدهای دیگری هم داشت. شاید این‌طور باشد، مرحوم علّامه امینی (رضوان الله علیه) به تهران آمد و گفت: باغی می‌خواهم. نه این‌که ملکی بخواهد، برای دو، سه روز که هوا آلوده است نفس بکشم. بعد یک صورت کتاب بیرون آورد و گفت این‌ها را هم می‌خواهم. مقصود او از باغ این بود که کسی نفهمد ایشان کجا هستند، مزاحم درست نشود تا ایشان کار خود را انجام دهند.

لیست کتاب‌ها را داد و گفت: این کتاب‌ها و یک باغ می‌خواهم که در حدّ دو ماه آن‌جا را در اختیار من بگذارند. مرحوم امینی خیلی زاهد بود. حتّی کتابخانه‌ی امیر المؤمنین (سلام الله علیه) که در نجف است-إن‌شاءالله خدا قسمت شما کند- اخیراً دفتر کتابخانه به دست آمده، دیدند دفتر کتابخانه، مزد کارمندان و کارگران و چه خریدیم و چه فروختیم همه به خطّ خود علّامه امینی است، خود او این کارها را انجام می‌داد. با این‌که ایشان اگر اشاره می‌کرد چند نفر آن‌جا جمع می‌شدند ولی زاهد بود و خود او این کارها را انجام می‌داد، این‌قدر زاهد بود.

حالا گفته بود باغی به مدّت سه ماه می‌خواهم، این هم لیست کتاب‌هایی است که برای تکمیل مجلّدات الغدیر لازم دارم. این آقا که می‌گویم شکسته‌بندی هم انجام می‌داد شنید و چیزی نگفت، فقط لیست کتاب‌ها را از او گرفت. رفت یک باغ پیدا کرد، آن‌جا را مفروش کرد، رختخواب برد، وسایل آسایش برد، کتاب‌ها را تماماً از هر جا که می‌شد پیدا کرد و آمد به علّامه امینی گفت: باغ و کتاب‌ها حاضر هستند، بفرمایید. این‌طور سعادت نصیب چند نفر می‌تواند بشود؟ آدم‌هایی هستند که صدها برابر این پول دارند ولی از این پول هیچ آخرتی برای آن‌ها درست نشده است.

ویژگی‌های زاهدان دروغین

«یَنْهَى وَ لَا یَنْتَهِی» نهی می‌کند امّا خود او منتهی نمی‌شود، خود او از گناه دست‌بردار نیست. آقا جان نماز اوّل وقت بخوان، آقا نماز خود را به تأخیر نینداز، آقا به این گوش نده، حرام است، فلان کار را انجام بده… امّا خود او غرق در معصیت‌ها است. «یَنْهَى وَ لَا یَنْتَهِی» نهی می‌کند ولی خود او منتهی نمی‌شود.

«وَ یَأْمُرُ بِمَا لَا یَأْتِی» به چیزی امر می‌کند که خود او هیچ وقت انجام نمی‌دهد. من به یاد می‌آورم که مقدّسی بود که به خانه‌ی ما می‌آمد این مسئله را به چشم خود دیدم- می‌گفت: اجازه هست من با تلفن زنگ بزنم؟ می‌گفتم: بفرمایید. به دختران خود زنگ می‌زد و می‌گفت: نافله‌ی شب را خواندی؟! خدا شاهد است که به چشم خود دیدم. «یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَ لَا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ» صالحان را دوست می‌دارد ولی مثل آنان عمل نمی‌کند. اسم آقای بهجت که می‌آید روح او تازه می‌شود ولی یکی از کارهایی که او انجام می‌داد را انجام نمی‌دهد. نه این‌که آقای بهجت بشود ولی یکی از کارهای او را انجام بده. شعری است که می‌گوید:

«أُحِبُّ الصَّالِحینَ وَ لَستُ مِنهُم               لَعَلَّ اللّهُ یَرزُقُنِی صَلاحاً»[۱۴]

عرب‌ها خیلی می‌خوانند. می‌گویند: صالحان را خیلی دوست دارم ولی هیچ مثل آن‌ها نیستم، خدا کند من هم یک روزی مثل آن‌ها باشم.

ترس از مرگ به علّت انبوه گناه

«وَ یُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ» گناهکاران را دشمن می‌دارد امّا خود او یکی از همان‌ها است. خیلی جای تعجّب دارد. رضی می‌فرماید این بالاترین موعظه است. «یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَهِ ذُنُوبِهِ» از مرگ نفرت دارد، چرا؟ برای کثرت گناهان. یکی از این افراد خود من هستم، من از مرگ به خاطر گناهانم نفرت دارم. اگر گناه نداشتم مگر مرگ چیست؟ مرگ چیز بدی نیست ولی به شدّت از مرگ می‌ترسید. حالا یک حاجی است که خیلی در دنیا عمر کرده الآن صد سال دارد و همسر او از دنیا رفته است و نتوانسته با او در این طول عمر مسابقه بدهد، تا نیمه‌های راه رفته. حالا می‌گوید برای ایشان کسی را پیدا کنید که به او محرم بشود و از ایشان نگهداری کند. من چنین چیزهای تلخی را دیده‌ام که شما ندیدید. این پیرمرد صد سال، ۱۰۵ سال عمر دارد. حالا چگونه مدّت را بنویسیم؟ حالا ۹۹ ساله بنویسید. زبان من لال مثلاً اگر ایشان فوت کرد… بعد هم ای آدم عوام من از یک رأی فقهی آیت الله العظمی آقای خویی خیلی لذّت بردم، مست شدم. ایشان می‌فرماید: در صیغه… در عقد دائم که مدّت مطرح نیست- ترک‌ها به عقد دائم پیراهن قیامت می‌گویند. واقعاً هم همین‌طور است. به همسران خود احترام بگذارید، به شوهران و فرزندان خود احترام بگذارید. زن و شوهری پیراهن قیامت است. بالاخره ممکن است از این پیراهن قیامت او به تو نیشی برسد یا از تو به او نیشی برسد. بالاخره پیراهن قیامت است. امّا صیغه‌ی عقد موقّت چطور؟ می‌گوید: خواجه صد سال دارد، بنویس ۹۹ سال. آقای خوئی می‌فرمایند: در عقد موقّت اگر مدّت زائد بر عمر طبیعی زوجین باشد این عقد دائم حساب می‌شود. چقدر این سخن زیبا است. اگر این شخص فوت کرد باید به این خانم ارث بدهید، صیغه نیست که حقّی به او تعلّق نگیرد. به من مراجعه شد. مال زیادی از یک مرحوم مانده بود و ایشان دو عیال داشت. گفتند بیاورید من عقدنامه را ببینم. دیدم نوشته است ۹۹ سال. گفتم: مقلّد چه کسی هستی؟ گفت: آقای خوئی. گفتم: بفرمایید، حقّ این خانم را به او بپردازید، دیگر صیغه نیست. مدّت صیغه اگر زائد بر عمر طبیعی زوجین باشد این صیغه، عقد دائم حساب می‌شود، دیگر به آن صیغه نگویید.

چرا این‌طور می‌گوید: چون نمی‌خواهد صحبت مرگ بشود. آقا صد سال دارد ولی مدّت صیغه را ۹۹ سال در نظر می‌گیرند. تابوت را دوست ندارد، از کفن نفرت دارد، از کلمه‌ی وصیت‌نامه نفرت دارد، این‌ها هیچ کدام نه عمر را زیاد می‌کنند و نه کم. ممکن است وصیت‌نامه عمر را زیاد کند. خدا می‌بیند کار خوبی انجام دادی عمر تو را زیاد کند. چرا؟ چون ما چیزی نداریم. آن کسانی که چیزی دارند اصلاً از مرگ نمی‌ترسند. «یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَهِ ذُنُوبِهِ»[۱۵] گناه زیاد انجام داده از مرگ نفرت دارد. حقّ او همین است. اگر توبه کند از مرگ نفرت ندارد. مرگ نفرت‌برانگیز نیست. إن‌شاءالله خدا همه‌ی شما را نگه دارد.

حدیث داریم مرگ از این اتاق به آن اتاق رفتن است. اگر مرگ نبود انسان دق می‌کرد و می‌مرد!! این جالب است که این آقا به خاطر زیادی گناهان از مرگ می‌ترسد و از آن نفرت دارد «وَ یُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ» روی گناهانی که باعث شده مرگ را دوست نداشته باشد مانده است، حدّاقل این گناه‌ها را ترک کن. این نیست که اگر آدم توبه کند سالم می‌شود، ممکن است آدم توبه کند و بعد بمیرد، ممکن است توبه هم نکند ولی یک مدّت زنده بماند. این‌ها کلّیت ندارد.

می خواهم داستانی از صاحب دلی برای شما بگویم. در زمان مرجعیّت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد حجّت تبریزی (رضوان الله علیه). نمی‌خواهم بگویم کلّیت دارد، می‌خواهم بگویم گاهی وقت‌ها خوب است که آدم در زندگی تجدید نظر کند. باید دید کجای کار مشکل دارد؟ من به یاد دارم که منِ پیرمرد هفت سال داشتم که آقای حجّت فوت شد. بچّه‌ی الف و ب بودم. پدرم از بیرون آمد و گفت: بازار بسته است، آقای حجّت مرحوم شده است. فقط از عظمت حجّت یک جمله می‌گویم، حیف است. فقط این‌قدر بدانید، خیلی سر بسته می‌گویم. در تهران، آیت الله شیخ محمود یاسری بود که سلمان زمانه بود و من به ایشان ارادت داشتم. این قضیه را به ایشان منصوب کردم و به منزل او رفتم که از خود او بپرسم. منزل او خیابان ری بود. زنگ زدم گفتم: می‌خواهم به منزل شما بیایم. گفت: ناشتا، بدون خوردن صبحانه بیا. گفتم: بسیار خوب. رفتم دیدم یک سینی روی دست او است و یک تکه نان قندی و یک چای شیرین آمد. گفتم: آقا آمده‌ام از خودتان بپرسم. آقا شیخ محمود یاسری در کتابی دیده بود که شیخ بهایی می‌فرماید: اگر این کار را انجام بدهید نتیجه می‌گیرید و ایشان انجام داد و نتیجه نگرفت. گفت: شیخ بزرگوار من به شما چه بگویم؟ ای شیخ بزرگوار من به شما چه بگویم؟ چرا نوشته نتیجه می‌گیرید ولی من نتیجه نگرفتم؟

یک نفر در آن زمان بود به نام آقای جنانی که از دنیا رفت. می‌گویند در تماس با ارواح که به تعبیری در احضار ارواح ایشان نظیر نداشت، شاید دومی نداشت. او گفت: آقا شیخ محمود می‌خواهی شیخ را بیاورم؟ گفت: بله، خیلی دوست دارم. می‌گفت: شیخ را احضار کردند. سلام کرد، آقا شیخ محمود یاسری. -من به خانه‌ی او رفتم که می‌گویم. این به یادگار برای شما باشد- شیخ جواب سلام را گفت. پرسید: شما مرقوم فرمودید و من فلان عمل را انجام دادم ولی انجام نشد. فرمودند: نسخه‌ی شما غلط بود. راست می‌گفت، نسخه‌ی شیخ محمود غلط بود. نسخه‌ی صحیح فقط دست ملّا محمّد حسن نیستانکی بوده است. او نگفتم و بعداً من خودم پی بردم. ملّا محمّد حسن نیستانکی در زمان ناصر الدّین شاه بود و نسخه‌ی صحیح این مسئله در دست او بود که او هم از دنیا رفته است و من هم دیگر نمی‌دانم. بعد از منبر از این اسیر نپرسید، من اسیر هستم، هیچ نمی‌دانم. اگر می‌دانستم برای خودم کاری انجام می‌دادم و این‌قدر بدبخت نمی‌شدم.

آقا شیخ محمود فرمودند: ما دیدیم خیلی جالب است آدم شیخ بهایی را پیدا کند بعد از مدّتی با او حرف بزند، گفتم: پس ما الآن شروع بکنیم، مشکلات دیگران را هم از ایشان بپرسیم. شروع کردیم، شیخ فرمودند: وقت ندارم این جمله را گوش بدهید، دقیق باشید؛- من شیخ بهائی می‌گوید- و تمام علما و انبیاء، من و تمام علما و پیامبران مأمور هستیم پیشواز آقا سیّد محمّد حجّت تبریزی برویم. یک ساعت از این قضیه گذشت، از قم خبر آمد که آقای حجّت مرحوم شد. آقای حجّت مرجعیّت بسیار بزرگی بود. سیّد محمّد حجّت تبریزی؛ ایشان دیگر مریض شد و در بستر افتاد، فرزندان او می‌گفتند: برویم پزشک بیاوریم، می‌فرمودند: از این کارها گذشته است. خیلی اصرار کردند که قرآن را بدهیم، استخاره بکن. قرآن را در آغوش او گذشت، در بستر افتاده بود، قرآن را باز کرد، آیه را دید، فرمود: مهر من را بشکنید. اوّل مهر من را بشکنید. کار از پزشک گذشته است. گفتند: چه شد؟ فرمودند: اوّل صفحه‌ی دست راست نوشته است: «لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ» ما رفتنی هستیم. خلاصه می‌خواستم از عظمت او چیزی به دست شما برسد.

در زمان مرجعیّت ایشان، در تبریز یک تاجری مریض شد. به طوری که دیگر خانه‌نشین شد. از رده خارج شد صحبت برای زمان‌های گذشته است- خلاصه حجره گرد و خاک گرفت و حاجی دیگر فراموش شد؛ یک اهل خیری از دوستان او به عیادت او رفت، گفت: حاجی چرا این‌طور شد؟ حجره‌ی تو را گرد و خاک گرفته است. گفت: مریض شدم، دیگر قدرت کار ندارم. گفت: تو تا به حال خمس مال خود را دادی؟ گفت: نه. گفت: یک حسابی بکن، ببین چیست این تاجر مقلّد آقای حجّت هم بوده است- به پول آن زمان دیدند خمس مال ۸۰ هزار تومان می‌شود. ۸۰ هزار تومان می‌گفتند دو تا خانه‌ی مجلّل می‌شد در تبریز بخری. پول زیادی بوده است. ایشان گفت: بسیار خوب من می‌دهم. محاسبه کردند. این آدم یک مرتبه خوب شد.

نمی‌گویم انسان توبه بکند خوب می‌شود یا… من آدم خرافی نیستم که همه چیز را به هم مرتبط بکنم ولی گاهی وقت‌ها خدا یک چیزهایی را نشا‌ن می‌دهد. حقیقت غیر از خرافه است. یک وقت است که انسان به توهّم حرف می‌زند، من آن را خرافه می‌گویم. خدا تو را دوست داشته است که این همسر را نصیب تو کرده است. معلوم نیست که این آدم خوبی هم باشد که خدا او را دوست داشته باشد. این‌ها خرافه است، این‌ها توهّمات عوامانه است. امّا در این‌که خدا انسان را تنبیه می‌کند، این درست است. در این‌که گاهی خدا می‌خواهد یک تجدید نظری کند درست است. این از آن مواردی است که نمی‌خواهم بگویم کلّیت دارد امّا خدا خواسته که آدم تجدید نظر کند. این سر نخ به دست من و شما هم می‌آید که در حال خود تجدید نظر کنیم. به خدا قسم در این شب‌های نورانی خوب است که ما هم تجدید نظر کنیم؛ در زندگی، در اخلاق…

خلاصه گفت: این حاجی، گفت: چشم. آن آقا در جا خوب شد. حاجی را بیرون آوردند و رفتند گرد و خاک حجره را پاک کردند و میز و صندلی را مرتّب کردند و چای دم کنید و… ظرف مدّت دو، سه روز کار به حالت اوّل برگشت. این حواله‌ی ۸۰ هزار تومان را نوشت و گفت ببرید و به بانک و به آقای حجّت بدهید. کسی آمد و گفت: ماشاءالله حاجی شما خوب شدید، ما تصوّر می‌کردیم مرده باشید. گفت: نه. پرسید: چطور خوب شدید؟ گفت: یک نفر آمد به من گفت: من خمس مال خود را حساب کنم و به آقای حجّت بدهم و من خوب شدم. گفت: آقا این یک اتّفاق یا تصادف بوده، پول خود را بدهی طلبه بخورند که چه بشود؟ تو خوب می‌شوی؟ آن‌قدر گفت تا آن آدم متزلزل شد. به شاگرد خود گفت: برو ببین حواله رد شده یا هنوز در بانک هست؟ آمد گفت: حاجی هنوز رد نشده. گفت: آن را بگیر و بیاور. حواله را آوردند، سه روز بعد حاج مرد!

یک قطره‌ای از دریا و گردش عالم است، «یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَهِ ذُنُوبِهِ وَ یُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ» مرگ را به خاطر کثرت گناهانش دوست ندارد. دوباره همین گناهان را که به خاطر انجام آن‌ها از مرگ نفرت داشت را انجام می‌دهد.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– نهج البلاغه، ص ۴۹۹٫

[۲]– همان، ص ۴۹۷٫

[۳]– سوره‌ی فاطر، آیه ۴۵٫

[۴]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫

[۵]– سوره‌ی یوسف، آیه ۲۰٫

[۶]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫

[۷]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۷، ص ۴۴۷٫

[۸]– نهج البلاغه، ص ۴۹۸٫

[۹]– سوره‌ی نبأ، آیه ۱۶٫

[۱۰]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۵٫

[۱۱]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۹۱٫

[۱۲]– نهج البلاغه، ص ۴۹۸٫

[۱۳]– همان.

[۱۴]– الأمالی (للمفید)، النص، ص ۱۵۲٫

[۱۵]– نهج البلاغه، ص ۴۴۸٫