در این متن می خوانید:
      1. دوستی بر مبنای معنویّت
      2. سرگردان بودن شارحان در تعیین فرد مورد نظر امیر المؤمنین
      3. ارزش درجه قائل شدن امیر المؤمنین برای یک فرد
      4. کوچک بودن دنیا در نظر فرد مورد نظر حضرت امیر
      5. خارج بودن این شخص از سلطه‌ی بطن خود
      6. مذمّت پرخوری
      7. خیر بودن سکوت
      8. جواب دادن به سؤالات علمی مردم
      9. معنی کلمه‌ی مستضعف در کلام حضرت امیر
      10. دو معنای مستضعف
      11. علّت خطاب شدن مستضعف این شخص توسّط حضرت امیر
      12. جدی بودن این شخص در انجام دادن کارها
      13. دو معنای غاد و عاد
      14. مطرح نشدن حجّت شخصی توسّط فرد مورد نظر حضرت امیر
      15. شنیدن عذر طرف به صورت پنهانی
      16. شکایت نکردن از مشکلات و شکرگذاری بعد از برطرف شدن آن
      17. عمل کردن به هر آنچه می‌گفت
      18. تأثیر نداشتن منع گناهکار
      19. مغلوب نشدن فرد مورد نظر حضرت امیر در سکوت
      20. حرف زدن در جای اضطرار
      21. حریص بودن بر یادگیری
      22. اهمّیّت درست خواندن آیات و روایات
      23. مخالفت با کار نزدیک به هوای نفس
      24. توضیح دفع دخل مقدّر
      25. توصیه حضرت امیر به انجام دادن کم این صفات
      26. انجام عبادت و ترک گناه برای تشکّر از نعمت الهی
      27. شروح مختلف بر نهج البلاغه
      28. به تأخیر نینداختن انجام کار
      29. داستان سکّاکی
      30. توصیه به تحصیل حتّی در سنین بالا
      31. مفتاح العلوم سکّاکی
      32. شروح بر مفتاح العلوم سکّاکی
      33. منع از دست بردن در کتاب‌های درسی
      34. بلاغت اعجاز قرآن
      35. توصیه‌ی پیامبر به یادگیری تا آخر عمر

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سیِّدِنا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

امشب یک گفتار خاصّی از نهج البلاغه داریم البتّه عرض کردم نهج البلاغه سرتاسر دریای نور است. حالا إن‌شاءالله از انوار امیر المؤمنین و امام العالمین استفاده بکنیم.

دوستی بر مبنای معنویّت

حکمت ۲۹۱ «کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ» امام امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) می‌فرماید: من در گذشته یک برادر خدایی داشتم، یعنی برادری که به خاطر خدا با هم دوست شده بودیم. برادر دینی «أَخٌ فِی اللَّهِ» اگر دوستی بر مبنای خدا باشد، بر مبنای معنویّت باشد این حتّی تا آخرت ادامه پیدا می‌کند. در قرآن خواندید: «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ‏»[۱] دوستان روز قیامت با هم دشمن هستند، غیر از متّقین. این‌ها که برای درهم و دینار این‌جا دوست شده بودند، آن‌جا می‌خواهند همدیگر را بزنند، اصلاً با هم دشمن می‌شوند. قرآن می‌گوید: «بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» امّا متّقین همان‌جا هم باز می‌رسند خوش و بش می‌کنند، اظهار اشتیاق می‌کنند، همان‌جا هم دوستی ادامه دارد. امّا اگر برای دنیا باشد، نه همین‌جا تمام می‌شود.

FatemiNia-13950328-Nahjolbalaghe08-ThaqalainSite (3)

سرگردان بودن شارحان در تعیین فرد مورد نظر امیر المؤمنین

حالا این چه کسی بوده است؟ شارحان نهج البلاغه -من تقریباً همه را دیدم- در تعیین این شخص سرگردان هستند. می‌گویند: معلوم نشده است این چه کسی بوده است. چون چیزهایی که این‌جا می‌گوید، بعضی‌ها می‌گویند: ابوذر بوده است، بر ابوذر تطبیق نشد. بر سلمان (علیه السّلام)، بر ابوذر (علیه السّلام)، بر این‌ها تطبیق نشد. بر پیغمبر اکرم که بر پیغمبر اکرم هرگز تطبیق نمی‌شود. بر پیغمبر اکرم هم تطبیق نشد. خلاصه متوجّه نشدند، آقا نخواسته است بگوید، ما هم می‌گوییم نفهمیدیم.

ارزش درجه قائل شدن امیر المؤمنین برای یک فرد

 امّا عمده صفات این شخص است که خیلی حرف است امیر المؤمنین به کسی نمره بدهد. بعد هم به بقیه بگوید مثل این باشید. یک وقت شنیدم که می‌گویند: -از آیت الله العظمی آقا شیخ عبد الکریم حایری که مؤسّس حوز‌ه‌ی علمیّه است- در مورد ایشان می‌گویند که یک کسی به آقا میرزا جواد آقای ملکی تبریزی گفت: آقا شیخ عبدالکریم چگونه است؟ گفت: آدم خوبی است، همین. بزرگان زیاد صحبت نمی‌کنند. می‌گویند: به گوش آقا شیخ عبدالکریم که رسید، گریه کرد. گفت: آقا میرزا جواد آقای تبریزی گفته است من خوب هستم! آن وقت امام عالمین بیاید به کسی نمره بدهد و به بقیه هم بگوید مثل این باشید.

FatemiNia-13950328-Nahjolbalaghe08-ThaqalainSite (2)

کوچک بودن دنیا در نظر فرد مورد نظر حضرت امیر

حالا صفات این آدم را گوش بدهید. «کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» می‌گوید: در چشم من، کوچک بودن دنیا در چشم او، او را بزرگ می‌کرد. چون دنیا در چشم او کوچک بود، به این دلیل این آقا در چشم من بزرگ بود. دنیا را چیزی نمی‌دانست.

خارج بودن این شخص از سلطه‌ی بطن خود

 «وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» این آدم از سلطان و از سلطه‌ی بطن خود خارج بود. چطور؟ می‌فرماید: «فَلَا یَشْتَهِی مَا لَا یَجِدُ» چیزی را که پیدا نمی‌کرد، حتّی اشتهای آن را هم نداشت که پیدا کند. خوب الآن نیست. همین نان و کشک خود را می‌خوریم. نه، ای کاش الآن یک بره پلویی باشد. یکی از کلماتی که بسیار من را ناراحت می‌کند، بره پلو است. یعنی چه؟ آدم بره را می‌گیرد و برای خود می‌کشد، قساوت قلب چقدر است. خدا نخواسته است برای بندگان خود بن‌بست درست بکند. بالاخره حلال است ولی بالاخره هر حلالی را که انسان انجام نمی‌دهد. خدا نمی‌خواسته است بن‌بست درست بکند، شاید یک وقت لازم شد که یک بره‌ای هم بکشند، خوب بکشند ایراد ندارد. «فَلَا یَشْتَهِی مَا لَا یَجِدُ»

مذمّت پرخوری

حالا اگر پیدا شد، چه؟ «وَ لَا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ» وقتی هم که پیدا می‌کرد، دیگر زیاد نمی‌خورد. «إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ»[۲] یک کسی می‌گفت این‌قدر بخورید که اگر گفتند: نهار چه داشتید؟ با دو انگشت در بیاورید، بگویید از این‌ها داشتیم. پرخوری خیلی بلد است. به انداز‌ه‌ی لازم بخورم، امّا دیگر این‌قدر بخور که برو دیگر بیفت و… به هرحال این‌ها اندازه دارد.

FatemiNia-13950328-Nahjolbalaghe08-ThaqalainSite (4)

خیر بودن سکوت

«وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً» بیشتر عمر خود را هم ساکت بود. یعنی چه؟ -حالا إن‌شاءالله می‌گوییم- می‌فرماید: -این را شارح آورده است- «الصَّمتُ خَیرُ کُلُّه» همه چیز سکوت خیر است. «وَ قَلِیلٌ فَاعِلُهُ» کنند‌ه‌ی آن هم کم است. بله آدم حرف می‌زند، نه این‌که به خانه برسیم مثل مجسمه بنشینیم که بله فلان شخص گفت مثلاً دوست امیر المؤمنین ساکت بود؛ نه، رسیدی حرف بزن، به اندازه حرف بزن. دو چیز طیر‌ه‌ی عقل است دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی. آن‌جا که لازم است حرف بزن، لازم نیست نزن. اصلاً عقل انسان زیاد می‌شود. حرف هم که می‌زند یک حرف حسابی بزند. «فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ» وقتی حرف زد، یک چیزی می‌گفت که بر آن حضّار غلبه پیدا می‌کرد. یعنی همه می‌دیدند حرف این بسیار زیبا است، بقیه‌ی حرف‌ها اضافی است.

جواب دادن به سؤالات علمی مردم

چطور؟ «بَذَّ الْقَائِلِینَ» نه این‌که فقط حرف بالاتری بزند و همه ساکت بشوند و از او تعریف بکنند، نه مشکلات حل می‌شد. یک چیزی می‌گفت که مشکلات حل می‌شد. چطور؟«فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ» تشنگی مردم را که در آن‌جا سؤال علمی دارند، جواب می‌داد، عطش این‌ها را خاموش می‌کرد.

معنی کلمه‌ی مستضعف در کلام حضرت امیر

 «وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً» این‌جا عبارت یک مقداری دقّت می‌خواهد.

آقا می‌فرمایند: این برادر من ضعیف بود و مستضعف بود. مستضعف یعنی چه؟ من به یاد دارم اوّل انقلاب که امام (رضوان الله علیه) تشریف آورده بودند، یک آدم خیلی پر ادّعا که تحصیلات عالیّه هم داشت، در تلویزیون گفت: چرا مردم ایران را کوچک می‌کنید، می‌گویید: مستضعف. ایرانی‌ها خیلی هم قوی هستند. معلوم شد این فرد معنی مستضعف را نمی‌داند.

FatemiNia-13950328-Nahjolbalaghe08-ThaqalainSite (5)

دو معنای مستضعف

 مستضعف دو معنا دارد؛ می‌گوید: «إستضعفناه» ما او را ضعیف شمردیم. ضعیف شمردن است، ضعیف نه. مستضعف ضعیف‌ شمرده شده است. یک معنای آن هم ضعیف خواسته شده است. استضعاف دو معنا دارد: یکی ضعیف شمردن، یکی ضعیف خواستن. دل تو می‌خواهد فلان شخص ضعیف بماند. الآن ملّت‌های مسلمان مستضعف هستند، یعنی آن مخالفین دوست دارند، ضعیف بمانند و اصلاً ناراحتی آن‌ها هم همین است. پس مستضعف این شارح می‌گوید- «یَستَضعفهُم النّاس» مردم او را ضعیف می‌شمردند.

علّت خطاب شدن مستضعف این شخص توسّط حضرت امیر

حالا یک سؤال دیگر مانده است. چرا آقا به این شخص ضعیف می‌گوید؟ از جمله‌های بعدی پیدا است که این ضعیف به معنای ناتوان و این‌ها نیست. شاید جثه‌ی او کوچک بوده است. مثلاً لاغر بوده است، یک جثه‌ی کوچکی داشته است چون صفت‌های بعدی که برای او می‌شمارد، این را نشان می‌دهد. «وَ کَانَ ضَعِیفاً» یک آدم شاید ریز نقش بوده است یا لاغر بوده است. هر کسی می‌دیده است، می‌گفته: این چه فایده‌ای دارد؟! برای همین هم مستضعف یعنی او را ضعیف می‌شمردند.

جدی بودن این شخص در انجام دادن کارها

 «فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ»، «الأمرُ العَظیم ألَّذی لَحَّظ لَفِیه» وقتی یک کار جدّی پیش می‌آمد. جدّی که لازم بود یک قدرتی باشد، فعّالیّتی بشود. این چه می‌شد؟ «لَیْثُ عَادٍ وَ صِلُّ وَادٍ» چه تشبیهات زیبایی. عاد این‌جا یعنی دونده. شیر وقتی دنبال آن شکار می‌رود، عدو می‌کند یعنی دوندگی می‌کند، می‌رود. بعضی نسخه‌ها را در جوانی دیدم که این را با غین ضبط کردند.

FatemiNia-13950328-Nahjolbalaghe08-ThaqalainSite (6)

دو معنای غاد و عاد

 «لیث غاد» پس چه می‌شود؟ دو معنا می‌شود. اگر با عین بگیریم که بیشتر نسخه‌ها است، یعنی شیری که می‌دود. یعنی دیگر نایستاده و فکر بکند، یک کار جدّی پیش می‌آمد این آدم راه می‌افتاد. مثل شیر که به طرف شکار خود می‌دود. امّا اگر با غین بخوانیم می‌شود: -خیلی لطیف است- غاد از غدو است، یعنی شیری که صبح تازه از خواب بیدار شده است. یکی از اوقات بسیار پر خطر شیر وقتی است که صبح از خواب بیدار شده باشد، من به چشم خود این را از نزدیک دیدم. در یک مکانی بودیم، دیدم چند تا شیر این‌ها بیدار شدند، باور نمی‌کنید، یک نعره‌ای می‌کشیدند که آدم می‌گفت: این نعره از کجا می‌آید؟ از میان این گوشت و پوست این نعره. چون آن موقع گرسنه است، عصبانی می‌شود. لیث غاد یعنی شیری که صبح بلند شده است و هنوز هم چیزی نخورده است، عصبانی می‌شود و خطرناک است. حالا بیشتر نسخه‌ها همان عاد است. «وَ صِلُّ وَادٍ» صل به معنای مار است. خوب پس این آدم کار جدی که می‌آمد مثل شیر دونده نمی‌ایستاد، به طرف هدف می‌دوید «وَ صِلُّ وَادٍ» و من مار وادی می‌شد. چرا می‌گوییم: مار وادی؟ برای این‌که مارهای فلات و کویر می‌گویند: خطرناک‌تر هستند، سم آن‌ها خطرناک‌تر است. مارهایی که در منطقه‌ی آب‌دار هستند و خوش آب و هوا هستند، حالا آن‌ها هم مار هستند، نه این‌که بگوییم آن‌ها مثلاً با آدم کاری ندارند ولی نه، مار خشکی، مار کویر خطرناک‌تر و مثل این‌که جسورتر می‌شود. حتّی شاید یک وقت انسان را دنبال هم بکند، خطرناک است. این شخص وقتی یک کار جدّی می‌آمد با این‌که مردم او را ضعیف می‌شمردند، امّا مثل شیر و مثل مار کویر برای انجام دادن این کار می‌دوید.

مطرح نشدن حجّت شخصی توسّط فرد مورد نظر حضرت امیر

 «لَا یُدْلِی بِحُجَّهٍ» «إی لَا یُوصَلَ حُجَّتَهُ وَ لَا یَحتَجُّ عَلی أحَدٍ فِی خُصُومَتِهِ» حالا با یک نفر یک اختلاف دارد، هیچ وقت نمی‌آمد بیاید بنشیند به من، به شما بگوید: ایشان این‌طور کردند ولی حق با من است به این دلیل و این دلیل. چرا به این می‌گویی؟ این الآن چه کاره است، من چه کاره هستم. یک مثلی است که خیلی به دوستان گفتم. یکی به یکی دیگر گفت: آن‌جا را می‌بینی؟ گفت: بله. گفت: آن‌جا عروسی است. گفت: به من چه. گفت: تو هم دعوت هستی؟ گفت: به تو چه. یک وقت‌ها یک چیزی است که به هیچ کسی هم مربوط نمی‌شود. حالا بنشین یک ساعت وقت من را بگیر، آن وقت این آقا را بگیر، وقت این خواهر را بگیر که چه بشود. می‌گوید: «لَا یُدْلِی بِحُجَّهٍ» این حجّت خود را مطرح نمی‌کرد. هیچ وقت. چرا؟ «حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً» حتّی تا وقتی که پیش قاضی برود. قاضی این کاره است. حرف داری آن‌جا برو. یک وقت‌هایی ما در خصومت‌ها، در اختلافات حرف‌های خیلی خارج از موضوع می‌زنیم. بنده در جوانی من را بردند یک زن و شوهری را که می‌خواستند متارکه بکنند، آشتی بدهم. می‌گویند: بسیار خوب است. اصلاح ذات البین بسیار خوب است. از بزرگترین ثواب‌ها است امّا به شرط این‌که آن‌ها هم یک چیزی متوجّه بشوند. این خانم، این آقا می‌خواهند از ۱/۱ صحبت بکنند، الآن تکلیف من این‌جا چیست؟ حاج آقا ببخشید ما فلان محله می‌نشستیم، خدا رحمت بکند رفتگان شما را من یک خاله‌ای داشتم آمد آش… حرف خود را بزن. خدا شاهد است می‌گویم یک وقت یک کسی از من یک استخاره می‌خواست، قریب نیم ساعت حرف زد. یک جوانی است، پدر من که کسی را آدم حساب نمی‌کرد، روی این حساب می‌کرد… خوب من حالا باید چه کار بکنم؟! یک استخاره برای او بکنید. خوب این را از اوّل بگویید. خلاصه خیلی حرف‌های حاشیه‌ای می‌زنند، برای همین هم موفّق نمی‌شوند. بنده دیدم آن طرفی که بالاخره می‌خواهد برود آن‌جا اصلاح ذات البین بکند، بیچاره دیگر آن‌جا کاملاً آب بدن او گرفته می‌شود، قوای او گرفته می‌شود، می‌خواهد بمیرد. حالا آقا می‌خواهد مطرح بکند. هیچ چیزی نگویید. اصلاً آدم باید برود در مورد آن حرف بزند.

FatemiNia-13950328-Nahjolbalaghe08-ThaqalainSite (1)

شنیدن عذر طرف به صورت پنهانی

می فرماید: «وَ صِلُّ وَادٍ لَا یُدْلِی بِحُجَّهٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً» بله آقای قاضی این کاره است، بلد است چه کار بکند و شاید هم بتواند مجلس را اداره بکند، کنترل بکند، شما حرف‌های خود را بزنید. این‌ها صفات این آدم بوده است. «وَ کَانَ لَا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا [لَا] یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ» ای خدا چه می‌شود که ما هم به این چیزها عمل بکنیم. می‌فرماید: کسی را ملامت نمی‌کرد سر یک چیزی که در آن چیز ممکن است عذری پیدا شود. مثلاً چه؟ دید یک نفر در ماه رمضان آب خورد. حالا بیاید بگوید: ای وای ما فکر کردیم که این چه شخصیتی دارد و دیدیم این همه روزه‌خوار است. در مثل این کار عذر پیدا می‌شود، در مانند این کار. ممکن است مریض بوده است. ممکن است مسافر بوده است. اصلاً فراموش کرده بود. پس چه می‌شد؟ پس دیگر هیچ نمی‌گفت تا «حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ» تا عذر این آدم را از خود او بشنود. به صورت پنهانی، آقا ببخشید به عنوان برادر دینی شما، روز گذشته عصر بود، آب میل فرمودید. من! وای بر من، به خدا از یاد برده بودم یا بگوید: نه، من به شما نگفتم، کلیه‌ی من ناراحت است، من مریض هستم، پزشک من گفته است روزه نگیرم. امّا حالا ما دو، سه روز با این آدم بودیم، دو، سه روز این آدم نماز نخواند. در مانند این کار عذری تصوّر نمی‌شود. اگر یک نوبت بود، می‌گفتیم: از یاد برده است امّا دیگر در خدمت ایشان بودیم، نماز مغرب خود را نخواند، نماز صبح را هم نخواند، نماز ظهر را هم نخواند، باز هم مغرب و عشاء را نخواند، دیگر این‌جا عذری نداریم. این‌جا باید برویم به او بگوییم: چرا نماز را کنار گذاشتی. یک چیزی اگر از کسی می‌دید که در آن چیز عذری تصوّر می‌شد مانند همان آب خوردن که برای شما مثال زدم.

شکایت نکردن از مشکلات و شکرگذاری بعد از برطرف شدن آن

 «وَ کَانَ لَا یَشْکُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ» از دردی هم نزد کسی شکایت نمی‌کرد مگر وقتی که خوب می‌شد، به عنوان تذکّر نعمت می‌گفت. دیگر نمی‌آمد بگوید: من دیشب از درد نتوانستم بخوابم، وای نمی‌دانی چشم شما روز بد نبیند. امّا وقتی خوب شد می‌گوید: الحمدلله من یک ناراحتی داشتم به لطف پروردگار خوب شد.

عمل کردن به هر آنچه می‌گفت

 «وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ» کاری که انجام می‌داد، می‌گفت. آنچه می‌گفت، خود او هم عمل می‌کرد. این خیلی بد است، آدم چیزی را بگوید عمل نکند. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ‏»[۳] قرآن بخوانید. ای مؤمنین چرا چیزی را که عمل نمی‌کنید، می‌گویید. ببین چقدر بد است. «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»[۴] در نزد خدا خیلی زشت است که چیزی بگویی و عمل نکنی. یک چیزی هم می‌گویند که نمی‌دانم آن خانم نزد پیغمبر آمد گفت: این خیلی خرما می‌خورد، به او یک چیزی بگویید. فرمودند: من امروز خرما خوردم نمی‌گویم. این هم ساختگی است و بسیار حرف بی‌اساسی است. یعنی خیلی بی‌اساس است که اجلّه‌ی عوام و کبار جهّال با این حرف استشهاد می‌کنند، این حرف‌ها پیغمبر را پایین آوردن است. این حرف یعنی چه. مثل هم درست شده است (رطب خورده منع رطب نکند) این حرف‌ها را دیگر نزنید. این‌ها بی‌ربط است و هیچ ریشه‌ای در هیچ جا ندارد. یک چیزهایی وجود دارد به مردم تذکّر دادم که ممکن است چیزی هم نباشد ولی دوست دارم حرف‌های ما منطقی باشد. از جمله در مجلسی که محرّم داشتیم تشریف می‌آوردند، به مردم گفتم، نماز خوانده است، حاج خانم قبول باشد. قبول حق باشد. یعنی چه؟ من این‌قدر مطالعه کردم نتوانستم معنای این را بفهمم. این الآن دارد برای شما یک دعا می‌کند. «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»[۵] اگر تحیّتی بود شما بهتر جواب بدهید، گفت: سلام. بگو: سلام علیکم. گفت: سلام علیکم. بگو: سلام علیکم و رحمه الله. «أَوْ رُدُّوها» حالا این آیه تفسیر دارد. علی الحساب قبول باشد یک تحیّتی است. قبول حق باشد یعنی چه. یعنی قرار بود قبول شیطان باشد. من نمی‌دانم این چه حرف بی‌ربطی است و از کجا آمده است. این را جواب بده، بگو: خدا شما را حفظ بکند، إن‌شاءالله حوائج تو هم برآورده بشود. من به شما فرصت می‌دهم تا فردا شب جستجو بکنید، ببینید این قبول باشد، تفسیر دارد. قبول حق باشد یعنی چه؟

تأثیر نداشتن منع گناهکار

 (رطب خورده منع رطب نکند) این ریش سفیدها هستند گاهی قیافه هستند، بعضی حاج خانم‌های صاحب سجّاده گاهی وقت‌ها خدا آن‌ها را حفظ بکند- مثل این‌که الآن دارد وحی نازل می‌شود. (رطب خورده منع رطب نکند) این حرف یعنی چه؟ این حرف از کجا آمده است؟ رطب یک چیز مباحی است، حالا بچّه زیادی خرما می‌خورد، خوب مثلاً باید یک چیز دیگر به او بگویند و من امروز خرما خوردم اثر نمی‌کند. نه، آن در وقتی است که طرف گناه بکند. گناهکار اگر از گناهی منع بکند، اثر ندارد. تأثیر نفس نیست. اگر کسی عامل به چیزی باشد، نفس او اثر دارد.

مغلوب نشدن فرد مورد نظر حضرت امیر در سکوت

 «وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ» این آدم کاری که انجام می‌داد می‌گفت. «وَ لَا یَقُولُ مَا لَا یَفْعَلُ» چیزی را که انجام نمی‌داد، اصلاً نمی‌گفت. یک نکته‌ای این‌جا وجود دارد، دوست دارم این نکته را، گفتم که نهج البلاغه دریای نور است امّا این نکته را دقّت بکنید. من در مطالعات خود هنوز از هیچ شخصیتی غیر از امیر المؤمنین این مضمون را ندیدم. هیچ کجای عالم غیر از امیر المؤمنین این مضمون گفته نشده است. «وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلَامِ» این را به خاطر بسپارید. دعواها در خانه می‌شود، خدایی ناکرده ای بسا رعایت نکردن این نکته حتّی تلفات داده است. «وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلَامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ» اگر در کلام مغلوب می‌شد، ممکن بود یک کسی چیزی بگوید، بر او در کلام غلبه بکند، امّا در سکوت مغلوب نمی‌شد. یعنی چه؟ یعنی عقل او دعوت می‌کرد او را به سکوت، یک کسی ممکن است آن‌جا یک چیزی بگوید که سکوت او را بشکند، بعد بگویند: خوب شد، مغلوب شدی. می‌ترسی به من جواب بدهی. من دیدم گاهی وقت‌ها در زن و شوهرها حتّی من ببخشید یک چیزهایی را که دیدم نمی‌خواهم تصریح بکنم حالا مادر یا پدر یا هر کسی دیگر می‌کند به جای این‌که مؤعظه بکند بگوید: با هم خوب باشید، با هم بسازید، یک چیزی به او بگو، می‌ترسی؟ می‌ترسی این به خانه‌ی پدر خود برود. مگر زن قحطی است. گاهی اوقات تصادفات پیش آمده است، جوان دارد معقول رانندگی می‌کند، به او می‌گویند: ببین او رفت، تو می‌ترسی. چرا می‌گویی؟ ممکن است اثر بکند، با سرعت بیشتر برود، تلفات بدهد. این جمله خیلی زیبا است. «وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلَامِ: اگر در کلام مغلوب می‌شد «لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ» در سکوت مغلوب نمی‌شد. یک کسی او را عصبانی بکند که این برگردد یک چیزی بگوید. یک چیزی به او بگو، می‌ترسی. او هم یک چیزی بگوید، بلند بشوند با هم دست به یقه بشوند. نه، الآن عقل او این را به سکوت دعوت کرده است، هر چه هم بگویند، سکوت خود را نمی‌شکند.

حرف زدن در جای اضطرار

 این جمله بسیار زیبا است، این شارح یک چیزی گفته است، این را برای شما بگویم «یُشیرُ بِهَذا ألَا أنَّهُ رُبَّ مَا یَضطَرهُ الحَال إلی الکَلام فَتَکلَّمُ» یک وقتی می‌گوید این حال تشخیص می‌دهد که این‌جا الآن حتماً باید حرف زده بشود، اضطراری برای سخن گفتن وجود دارد، ایشان حرف می‌زند. امّا «وَ لَا یَضطَرهُ الحَال إلی السُّکُوت بَل یَسکُت إختیاراً مِن نَفسِهِ» حالا همین حرف‌هایی که بنده زدم، قریب به این چیزها گفته است.

حریص بودن بر یادگیری

 «وَ کَانَ عَلَى أَنْ یَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ» جوانان عزیز این را هم گوش بدهید. می‌گوید: برای یاد گرفتن حریص‌تر از حرف زدن بود. بعضی‌ها زیاد حرف می‌زنند، اصلاً حریص هستند حرف بزنند. امّا یک عدّه ساکت می‌نشینند که یک چیزی به دست بیاورند. حرف زدن را بیشتر دوست دارند حتّی پیش علما رسیده است، عالم است خوب دیگر بنشین، علّامه‌ی طباطبایی است، آقای بهاءالدّینی است بنشین یک چیزی یاد بگیر، نه مرتّب حرف می‌زند. آقا ما یک پیش نماز داشتیم، ما یک مادر بزرگی داشتم و این‌طور بود… اصلاً به آن آقا اجاز‌ه‌ی حرف زدن نمی‌دهد. وقت تمام می‌شود او هم می‌گوید: خداحافظ. خوب یک مقدار ساکت باش. «وَ کَانَ عَلَى أَنْ یَسْمَعَ أَحْرَصُ» أحرصُ هم می‌توانیم بخوانیم که این را خبر قرار بدهیم «عَلَى أَنْ یَسْمَعَ» را تبدیل به مصدر بکنیم، از نظر نحوی این‌طور می‌شود یعنی «و کان علی السّماع» علی السّماع بگوییم باز مجرور می‌شود، خبر مقدّم می‌شود. بله اگر ما «عَلَى أَنْ یَسْمَعَ» را تأویل هم بکنیم، مجرور می‌شود، مجرور که شد، خبر مقدّم می‌شود، أحرص مبتدا می‌شود، مبتدای ما مأخّر باید با ربط خوانده بشود. همین‌طور که خواندم «وَ کَانَ عَلَى أَنْ یَسْمَعَ أَحْرَصُ» اگر یک کسی گفت این خبر کان است اشتباه کرده است. چون خبر کان «عَلَى أَنْ یَسْمَعَ» است این تعبیر به مصدر می‌شود، می‌شود «کَانَ عَلی سِمَاعُه» علی که آمد جار و مجرور می‌شود، جار و مجرور که شد، جار و مجرور می‌شود خبر مقدّم. چون جار و مجرور مستقلاً نمی‌تواند خبر بشود، باید به یک شبه فعلی، فعلی متعلّق بشود، داستان آن زیاد است.

اهمّیّت درست خواندن آیات و روایات

من دوست ندارم حرف‌ها غلط خوانده بشود. یک حساب و کتابی وجود دارد. گاهی وقت‌ها روایت‌ها را غلط می‌خوانند، آیه را غلط می‌خوانند من خیلی ناراحت می‌شوم، این را دوست نمی‌دارم. خوب اوّل برو نحو و صرف را بخوان و بعد به منبر برو. درست خواندن روایات، درست خواندن آیات قرآن این‌ها خیلی مهم است. «وَ کَانَ عَلَى أَنْ یَسْمَعَ أَحْرَصُ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ» میفرماید: برای یاد گرفتن حریص‌تر از صحبت کردن بود. حالا صحبت وقت است بعداً حرف بزن، الآن علی الحساب یاد بگیر، الآن حرف نزن.

مخالفت با کار نزدیک به هوای نفس

 می‌گوید: «وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ» بدهه یعنی فاجعه؛ مفاجات یعنی چه؟ یعنی چیزی که به ناگهان به انسان برسد. گاهی وقت‌ها دو تا کار است، حالا این را در نظر داری، یک هفته است، دو هفته است به تو گفتند و داری فکر می‌کنی، یک وقت هم است نه، الآن فی المجلس دو تا مسئله پیش آمد، دو تا امر، دو تا پیشنهاد، دو تا مطلب. «وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ» اگر دو تا کار ناگهانی برای او پیش می‌آید «نَظَرَ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَخَالَفَهُ» نگاهمی کرد ببیند کدام یک از این‌ها به هوای نفس نزدیک است، با آن مخالفت می‌کرد. این به هوای نفس نزدیک‌تر است، نه، این را مخالفت بکن. چقدر زیبا است.

گفتم که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) نمره می‌دهد، دیگران را هم دعوت می‌کند که مثل این باشند. « فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا» بر شما باید یاد گرفتن این خصلت ها. این را داشته باشید. «وَ تَنَافَسُوا فِیهَا» اصلاً در داشتن این صفت‌ها بر همدیگر سبقت بگیرید.

توضیح دفع دخل مقدّر

 حالا یک کسی پیدا بشود بگوید: من این همه صفت‌های زیبا چطور داشته باشم؟ به این دفع دخل مقدّر می‌گویند. یعنی آدم می‌داند که مخاطب می‌خواهد یک چیزی بگوید، نگفته جواب او را می‌دهد. به شما گفتم یک کسی داشت یک چیزی می‌خورد و در کوچه می‌رفت. یک کسی به او رسید، این صاحب خوراک به او گفت: خوب می‌کنم. گفت: من که به تو چیزی نگفتم. گفت: تو می‌خواستی به من بگویی، به من هم بده. من هم می‌گویم: نمی‌دهم. تو می‌گویی: چرا؟ من می‌گویم: خوب می‌کنم. من این را اوّل گفتم. این مثل عامیانه‌ای است. می‌گویند: دفع دخل مقدّر. ممکن است طرف احساس بکند مخاطب چیزی دارد، جلوتر جواب او را بدهد. حالا این‌جا مولای ما امام مهربان ما چه می‌فرماید؟ ممکن است که ما بگوییم: ما این همه صفت را نمی‌توانیم داشته باشیم. از آن اوّل این‌قدر جدی باشیم، مثل شیر، مثل مار وادی. حرف نزنیم تا به نزد قاضی برویم. از کسی چیزی دیدیم چیزی نگوییم، تا عذری از او بشنویم. یک دردی داشتیم نگوییم تا وقتی که خوب بشود. کاری که انجام نمی‌دهیم نگوییم، فقط چیزهایی را که انجام می‌دهیم بگوییم. اگر در کلام مغلوب شدیم، در سکوت مغلوب نشویم. برای یاد گرفتن از حرف زدن حریص‌تر باشیم. اگر دو تا کار به ناگهان آمد، هر کدام را که به هوا نزدیک بود، با آن مخالفت بکنیم، یک دریا صفت است، من چه کار بکنم، همه را داشته باشم؟ خوب بله، صلاح است داشته باشی.

توصیه حضرت امیر به انجام دادن کم این صفات

 امّا آقا چه می‌فرماید: «فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا» اگر نتوانستید همه را داشته باشید، «فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ» بدانید اخذ کم یعنی یک کم بگیرید، از این یک دانه را بگیرید دو تای آن را بگیرید. اخذ کم بهتر از ترک کثیر است. دو تا که می‌گویی: من نمی‌توانم، آب از سر من گذشته است، اصلاً من هیچ یک از این‌ها را نمی‌خواهم. نه، یک مورد از این‌ها را هم داشته باشی خوب است. همین یک سکوت را یاد بگیر، از فردا شب عمل بکن. خیلی زیبا است. «فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا» اگر نتوانستید «فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ».

انجام عبادت و ترک گناه برای تشکّر از نعمت الهی

 بعد امام (علیه السّلام) آخر با یک جمله‌ای این بیان را تمام می‌کند و با جان ما حرف می‌زند. «لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللَّهُ عَلَى مَعْصِیَتِهِ» اگر خدا برای معصیت -در درس‌های صحیفه اگر به یاد داشته باشید گفتم در خیر وعده می‌گویند و در شر ایعاد می‌گویند- وعد‌ه‌ی جهنّم هم نمی‌داد، برای معصیت‌کاران در مقابل معصیت که می‌شود. اگر اصلاً وعده هم نمی‌داد، یعنی ایعاد نمی‌کرد، وعد‌ه‌ی سخت نمی‌داد، مثلاً بگوید: من جهنّم دارم، همین‌طور که در قرآن وجود دارد. اصلاً جهنّمی نبود. «لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَى» حق این بود، واجب این بود که بندگان معصیت نکنند، چرا؟ «شُکْراً لِنِعَمِهِ» به خاطر تشکّر از نعمت‌های او. اصلاً جهنّم نیست، امّا حالا خدا با این عضمت، این همه نعمت داده است، من به خاطر تشکّر عبادت بکنم. ما خیلی به خدا بدهکار هستیم. ‏«لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَى شُکْراً لِنِعَمِهِ مِن أجرِ شُکْرِ نِعْمَهِ فَإنَّهُ حَقیقٌ أنْ لا یُعْصَی مِنَ النِّعَمِ وَ أجزَلَ مِنَ المِنَن» این شرح را یک مقدار برای شما توضیح بدهم.

شروح مختلف بر نهج البلاغه

من شروح مختلف را برای شما می‌آورم که از هر کدام نکته‌هایی را که در آن یکی وجود ندارد، استفاده بکنیم. البتّه نمی‌خواهم بگویم این منحصر به فرد است این چاپ شده است ولی اصلاً به ایران نیامده بود، نبود. من به بحرین رفته بودم، آن‌جا ماه رمضان منبر می‌رفتم، چند وقت قبل از این قضایا. بعد نمایشگاه بین المللی کتاب بود، این از یمن آن‌جا آمده بود بنده این را خریدم. این یک شرحی خیلی زیبا است. این آدم تقریباً آدم پنج قرن مثلاً چهار قرن و نیم قبل از این است و اسم او یحیی بن حمزّه بن علیّ بن الحسینی این در بین ادبا چون این تا به حال چاپ نشده بوده است- به خاطر کتاب التّراز خیلی معروف شده است، ایشان یک کتابی دارد به نام التّراز سه جلد است. از نفیس‌ترین کتاب‌ها در علم بلاغت است. علم بلاغت علم بسیار مهمّی است، از نفیس‌ترین کتاب‌ها در علم بلاغت است.

به تأخیر نینداختن انجام کار

اوّل جمله‌ای از پدر خود بگویم که خیلی در زندگی من و زندگی بعضی‌ها خیلی اثر گذاشت. ایشان می‌گفت: -به یاد داشته باشید که صحبت در بلاغت است، چون حمزّه بن علی بن الحسین که کتاب التّراز را در سه جلد دارد- من فکر می‌کردم که ین کار را می‌خواستم انجام بدهم،دیگر دیر شده است دیگر نمی‌شود. سال آینده می‌دیدم که نه می‌شده است. حیف شد که این کار را نکردم. خیلی خوب دیگر غفلت کردم دیگر دیر شد. می‌گفت: سال بعدی باز می‌دیدم، دیر نشده است می‌شده است. تا چند سال بعد هم مدام می‌شده است، می‌شده است همه را از دست دادم. این یک مورد.

داستان سکّاکی

یکی هم در بلاغت می‌خواهم یک داستان برای شما بگویم. یک نفر بود در دنیا اسم او سکّاکی بود. این راجع به بلاغت است. سکّاکی می‌گویند یک قفل خیلی کوچکی ساخت. الآن چیز کوچک ساختن با این علوم مشکل نیست، آسان است ولی سابق هزار سال پیش یک قفل کوچک به انداز‌ه‌ی ناخن خیلی هنر بود که یک کسی این را بسازد. خلاصه می‌گویند: ساخت و -می‌گویم شاید اجمالاً این‌طور باشد- پیش حاکم آن زمان برد، حالا هر کسی که بود آن حاکم که حالا پای خود را دراز کرده بود خوابیده بود، تکان هم نخورد، گفت: آفرین این را بده، خیلی زحمت کشیدی. بعد دید این حاکم یک دفعه وحشت زده رفت لباس‌های خود را پوشید و با احترام روی زانو نشست. گفت: چه شده است؟ گفت: یک عالمی دارد می‌آید. دید یک شیخ ریش حنایی آمد و این حاکم برای این عالم این کار را می‌کند. گفت: ای نفس ببین خود را به زحمت انداختی این قفل را ساختی، حاکم پای خود را هم جمع نکرد. پس بیا برو کسب علم بکن. هیچ سوادی نداشت،از الف و ب شروع کرد.

توصیه به تحصیل حتّی در سنین بالا

جالب است ۴۵ سال داشت. باور نمی‌کنید جوانان از عمر خود استفاده بکنید. حالا این سکّاکی که دور است، ملّا صالح مازندرانی داماد علّامه‌ی مجلسی ایشان در ۴۰ سال به الف و ب شروع کرد. قسم می‌خورد می‌گوید: اسم فرزندان خود را فراموش می‌کردم امّا این‌قدر رفتم خدا بر من منّت گذاشت به جایی رسید که بر اصول کافی شرح نوشت که الآن ملّا صالح مازندرانی مطرح است. سکّاکی در ۴۵ سالگی می‌خواهد الف و ب بخواند، عالم بشود. به مکتب رفت دید نمی‌فهمد، نمی‌شود. هر چه می‌گویند، ایشان متوجّه نمی‌شود. بعد ناراحت شد، سر به بیابان گذاشت. پای یک کوهی رفت، دید یک تخت سنگی در پایین کوه است، یک سنگی هم از بالای کوه بر این تخته سنگ مشرف است، قطرات آب از آن‌جا ریخته است و این تخته سنگ در اثر این قطرات آب گود شده است. یک دفعه به خود گفت: باطن من، قلب من، از این صخره که سخت‌تر نیست. بالاخره من هم می‌رود و در نهایت یاد می‌گیرم. آمد و یاد گرفت.

مفتاح العلوم سکّاکی

ایشان آمد عالم شد. بعد از عالم شدن یک کتابی نوشت. کسی که الف و ب بلد نبود، به مکتب خانه می‌رفت و الف و ب را نمی‌فهمید، این کتاب کتاب نفیسی است که البتّه مانند این کتاب دیگران هم نوشتند ولی حالا این کتاب کتابی است که یک دایره المعارف است، مثل احصاء العلوم یک چنین چیزی است. حالا ببینید چه سر و صدایی راه افتاد. یک بخش از این کتاب، یک آدمی که در ۴۵ سالگی به الف و ب شروع کرده است، حالا یک کتابی نوشته است، یک بخش از این کتاب مربوط به علم بلاغت است. یک نفر به نام خطیب قزوینی پیدا شد، گفت: من این یک بخش را تلخیص می‌کنم. اسم کتاب مفتاح العلوم است. یک آدم بی‌سواد در ۴۵ سالگی الف و ب شروع کرده است به جایی رسیده است که کتاب نوشته است مفتاح العلوم، یعنی کلید علم‌ها، کلید دانش ها. یک بخش از این مفتاح العلوم مربوط به بلاغت است.

شروح بر مفتاح العلوم سکّاکی

 آن بخش را خطیب قزوینی تلخیص کرد. به آن می‌گویند: تلخیص المفتاح. تفتازانی امد ان تلخیص را شرح کرد اسم آن را گذاشت مطوّل. المطوّل فی شرح التلخیص. مطّول یعنی طولانی از اسم آن پیدا است. جناب تفتازانی بعد دید که نه این واقعاً طولانی شده است و چه کار بکنم، کتاب را مختصر کرد.

منع از دست بردن در کتاب‌های درسی

 الآن کتاب‌های درسی را دست می‌برند، من هیچ دوست ندارم. امّا خود مؤلّف دست ببرد ایراد ندارد. الآن کتاب‌های درسی حوزه‌ها را گرفتند، همین‌طور بریدند ناقص کردند که به نظر آن‌ها… من اصلاً این چیزها دوست ندارم. از دو لب امام شنیدم، امام فرمود: دست به ترکیب کتاب‌های درسی نزنید. حالا خود مؤلّف… فیض کاشانی صافی نوشته است، آن را تلخیص کرده است و اسم آن را اسفار گذاشته است. خوب اشکال ندارد، خود مؤلّف این کار را بکند. تفتازانی دید که مطوّل خیلی طولانی شد، بعد آن را مختصر کرد، اسم آن را مختصر المعانی گذاشت. بنده جوان بودم، هنوز ریش نداشتم و مختصر المعانی را در قم از کسی خواندیم که معروف بود ۱۱ دوره مطوّل گفته بود، یعنی علم بلاغت را از حفظ داشت.

بلاغت اعجاز قرآن

 یک بخش از شعب اعجاز قرآن، بلاغت قرآن است. قرآن ابعاد اعجاز زیاد دارد، نمی‌خواهم وارد این بحث بشوم اخبار از غیب دارد، اسرار خلقت را دارد، خیلی چیزها را دارد یک بخش از شعب اعجاز قرآن بلاغت است اگر کسی علم بلاغت نخواند از آن شعبه محروم می‌شود.

توصیه‌ی پیامبر به یادگیری تا آخر عمر

بنابراین مطوّل نوشته شد حالا بعداً حاشیه بر مطوّل، حاشیه بر مختصر، الآن که من دارم با شما حرف می‌زنم، شاید قریب به ۷۰ تألیف در اطراف تلخیص المفتاح درست شد که چه بود؟ یک آدمی که در ۴۵ سالگی از الف و ب شروع کرده است و آن بخش از مفتاح العلوم را تلخیص کرده است، اسم آن را تلخیص المفتاح گذاشته است، تلخیص المفتاح خطیب قزوینی؛ تا به حال ۷۰ کتاب در اطراف این تلخیص تألیف شده است که این‌ها را بخواهم به شما بگویم وقت زیادی می‌گیرد. من خواستم از بخش معنوی و اخلاقی این استفاده بکنید که پس هیچ وقت نگویید من نمی‌توانم. شیطان بر زبان می‌گذارد، بعضی از شاگردان من هستند که سر درس می‌گویند: ما نمی‌توانیم. شیطان این را بر زبان تو گذاشت. چرا می‌گویی: نمی‌توانم؟ آن وقت من این سکّاکی را برای آن‌ها می‌گویم. هیچ وقت نگویید ما نمی‌توانیم، هیچ وقت هم نگویید من نمی‌فهمم. همه‌ی شما مستعد هستید، خوب هستید، متوجّه می‌شوید، هیچ وقت مأیوس نشوید، در هیچ سنّی از کسب علم مأیوس نشوید که بالاخره بزرگترین معلّم عالم پیغمبر ما (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ز گهواره تا گور دانش بجوی. این آیین نامه‌ی ما است. هیچ وقت برای یاد گرفتن دیر نشده است.  


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]-‌ سوره‌ی زخرف، آیه ۶۷٫

[۲]– سوره‌ی واقعه، آیه ۸۳٫

[۳]– سوره‌ی صف، آیه ۲٫

[۴]– همان، آیه ۳٫

[۵]– سوره‌ی نساء، آیه ۸۶٫