آیت الله فاطمی نیا روز شنبه پس از افطار، ساعت ۲۲:۳۰ در مسجد جامع ازگل، به بحث شیرین سیری در نهج البلاغه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- عمل به دستورات قرآن
- تعیین نکردن حلال و حرام بدون دستور اسلام
- سختگیری بیجا در مسائل دینی
- جنبههای مختلف مسئلهی تراشیدن ریش
- پذیرفتن سخن حق
- عبرت گرفتن از گذشته
- پرهیز از قسم خوردن بیجا
- یاد مرگ
- سخت بودن مراحل بعد از مرگ
- فرستادن اعمال نیک برای آخرت
- دقّت انسان در مورد گفتههای خود
- رد کردن بیجای سخن دیگران
- اهمّیّت فرو نشاندن خشم
- پرهیز از بدزبانی و تحقیر دیگران
- گذشت با وجود قدرت
- استفادهی درست از نعمتهای خدا
- انجام کارهای نیک به خاطر خدا
- نقل یک خاطره
- انفاق در راه خدا
- عواقب بخیل بودن
- دارایی از نظر فرهاد میرزا
- آیاتی از قرآن در باب انفاق
- منّت نگذاشتن پس از انفاق
- از بین رفتن آثار صدقات
- آشکار کردن صدقات
- اثرات مخفی کردن صدقات
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِین ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أنْبِیَاءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
عمل به دستورات قرآن
جملههایی از نامهی نورانی امام (علیه السّلام) به حارث همدانی، در این چاپ که چاپ شرح ابن ابی الحدید است نامهی ۶۹ است. الآن مسائل حل شده، همه چیز در وسیلهها وجود دارد، میتوانید پیدا کنید. این یک نامهای است امام (علیه السّلام) به حارث همدانی مرقوم فرمودهاند، خیلی مطالب شفابخش مثل بقیّهی سخنان حضرت در این نامه وجود دارد. إنشاءالله که جوانان عزیز عنایت میفرمایند.
«وَ مَن کِتَابَ لَهُ (عَلَیهِ السَّلَام) کَتَبَهُ إِلَى الحَارِثِ الهَمدَانی وَ تَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْه»،[۱] میفرماید: به ریسمان قرآن چنگ بزن و از قرآن نصیحت بپذیر، ببین قرآن چه میگوید. وقتی میگوید: «لَا تأَکُلوا الرِّبا» بپذیر، «لا تَقْرَبُوا الزِّنى»،[۲] بپذیر و چیزهای دیگر. «وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ»،[۳] حلال قرآن را حلال بدان. یعنی میخواهد بگوید از پیش خود حلال و حرام درست نکن. خیلی مهم است، انسان بعضی چیزها را بگوید شاید یک وقتی باعث حرف و حدیث شود، امّا متأسّفانه خود ما خیلی به حرامها افزودهایم و به حلالها هم افزودهایم. «وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ»، حلال قرآن را حلال بدان. «وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ»، حرام او را هم حرام بدان. یک حلال داریم یک حرام داریم، در این بین یک چیزی به نام مکروه داریم.
تعیین نکردن حلال و حرام بدون دستور اسلام
در اجتماع یک چیزهایی است که روی حساب قراردادها و اقلیمی که انسان در آنجا زندگی میکند تنظیم میشود، امّا به این معنا نیست که ریشهی قرآنی دارد حلال است یا حرام است. مثلاً عرض میکنم، مرد پیراهن آستین کوتاه پوشیده، هیچ ایرادی ندارد، اصلاً مکروه هم نیست. بیاییم بگوییم چرا این کار را انجام داده است؟ حرام نیست. «لَا یَجِبُ عَلَی الرِّجَالِ التَسَتُّر»، بر مردان پوشیده شدن واجب نیست، زن باید خود را بپوشاند. مرد ته چاه میرود، آنجا با برق سه فاز کار میکند، پمپ نصب میکند، بالای برج میرود آهن جوش میدهد، چه ارتباطی به زن دارد؟ مشقّتها در اجتماع نوعاً به گردن مرد است، خانمها هم وظایفی دارند که آن هم سخت است، خدا به آنها جزای خیر بدهد. امّا چیزی که حلال است حلال بدانیم، چیزی که حرام است حرام بدانیم، چیزی که نمیدانیم حلال است یا حرام است اگر در کسی دیدیم مسکوت بگذاریم.
حقایق اسلام باید گفته شود، بنده در منبر رفتن مقیّد نیستم که از کسی تقلید کنم، هیچ وقت، با آزادی و حرّیت صحبت میکنم. اگر فلان کس اینطور منبر رفته من هم بگویم، او این را گفته من هم بگویم، ابداً، هرگز، همین که میبینید. یک چیزهایی است گفتهاند بگوییم حرف و حدیث میشود، امّا من شما را امین میدانم یک چیزهایی را میگویم. حلال حلال است، حرام هم حرام است، دوست شما کاری انجام داده، شما نمیدانید حلال است یا حرام است، مسکوت بگذارید، برای او قیافه نگیر. یا ممکن است مقلَّد ایشان این را حلال دانسته است. مثلاً میگویم، من الآن یک طلبهی ریش سفید هستم، شما را امین میدانم، کسی را به تراشیدن ریش دعوت نمیکنم، بعداً بگویند فاطمینیا گفت ریش خود را بتراشید! محاسن میگذارید خیلی هم خوب است، محاسن یعنی زینت مرد، جوانانی که محاسن دارند خیلی هم برای آنها شایسته است، خیلی خوب است.
امّا دیدند که ایشان ریش خود را زده، او را چه کنیم؟ او را کافر بدانیم؟ ما نمیدانیم حلال است یا حرام است. تو مجتهد هستی؟ نیستی. اگر هستی به رأی خود عمل کن، آن آقا هم یک مقلَّدی دارد، مقلَّد او چه گفته است؟ لابد دارد برحسب مقلَّد خود و رأی او عمل میکند.
سختگیری بیجا در مسائل دینی
یک وقت من دیدم یک پدری بود، گفت پسر من ریش خود را تراشیده، دو سال است به صورت او نگاه نکردهام. چرا؟ کجای اسلام چنین چیزهایی وجود دارد؟ شاید پسر تو از کسی تقلید کرده که او جایز میدانسته، چرا نگاه نکردی؟ سر این چیزها دختر ندادن، دختر نگرفتن، قطع رابطه، سر یک چیزی که در نهایت میرسد به اینکه آن مجتهدی که خیلی سخت گرفته گفته احتیاط واجب است، در نهایت این است. شما یک مجتهد پیدا کنید که ریشتراشی را غیر از این نوشته باشد. بله، اگر شما مقلّد آن آقا هستید، ایشان فرمودهاند احتیاط واجب است که ریش تراشیده نشود، بر شما واجب است نتراشید، اگر تراشیدید حرام کردهاید. مگر اینکه در احتیاط واجب به فتوای دیگری مراجعه کنی، چون در فتوای مقلَّد به فتوای دیگری نمیشود مراجعه کرد. شما این آقا را اعلم دانستی و از او تقلید میکنی، امّا در احتیاطات میشود به غیر اعلم هم مراجعه کرد. شما یک مجتهد پیدا کنید که بگوید عیبی ندارد.
یک وقت کسی بود مختصری علم هم داشت، دیدم خیلی با کسانی که ریش خود را میتراشند دشمن بود، نماز هم میخواندند، روزه هم میگرفتند، خمس هم میدادند. گفتم: چرا اینطور میکنی؟ گفت: دلایل داریم. گفتم: بگو من هم استفاده کنم. گفت: میفرمایند «وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ»،[۴] گفتم: یعنی چه؟ گفت: ریش خود را نتراشید به یهود شبیه نشوید. گفتم: یهودیها ریشهای خیلی بلندی داشتند، پس تاریخ نخواندهای. «وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ» مثل «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»[۵] است، «کُلُوا وَ اشْرَبُوا»، بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید، یعنی ریش بگذارید نه به اندازهی یهودیها. بعد گفت: «لَا تَشَبَّهُوا بِالْمَجُوسِ»،[۶] گفتم: مجوسیها هم ریش داشتند، باز هم تاریخ نخواندهای. در جشن ۲۵۰۰ ساله شاه ۱۶ هزار ریش مصنوعی به فرانسه سفارش داده بود، بروید فیلم آن را ببینید، همه ریش داشتند. سکّهها را شما نگاه کنید، مینیاتورها را نگاه کنید، آثار قدیمی را نگاه کنید، همهی آنها ریش داشتند، هیچکدام بدون ریش نبودند.
جنبههای مختلف مسئلهی تراشیدن ریش
اینجا دیدم عقب نشست، گفت: آقا میفرماید: «حَلْقُ اللِّحْیَهِ مِنَ الْمُثْلَهِ»،[۷] گفتم: بیا با هم صحبت کنیم.
من نمیخواهم بگویم تراشیدن ریش حلال است، دارم مطالب علمی میگویم. ما باید حقایق را بگوییم، همه چیز با تعارف باشد کسی دین را نمیفهمد. من نه مقلَّد هستم، نه مرجعیّت دارم، من طلبه هستم دارم بحث میکنم، میخواهم بگویم اینجا امیر المؤمنین (علیه السّلام) اصرار دارد که حارث حلال را حلال بداند حرام را حرام بداند، از خود چیزی نگوییم، این را میخواهم بگویم. گفت: «حَلْقُ اللِّحْیَهِ مِنَ الْمُثْلَهِ وَ مَنْ مَثَّلَ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ»، این را مقدّسهای تهران خیلی میگفتند، معنی آن را هم نمیفهمیدند! میگفت: حلق لحیه از مثله است، هر کس مثله کند لعنت خدا بر او باد. گفتم: نسبت این حلق مقول به تشکیک است، یعنی چه؟ خوردن مقول به تشکیک نیست، شما میگویید: «أَکَلتُ الخُبز»، من نان خوردم، تو خوردی، امّا حلق میتواند به تو منسوب شود به دیگری منسوب شود. چطور؟ تو میتوانی بگویی «حَلَقتُ رَأسی»، سر خود را تراشیدم، میتوانی بگویی «حَلَقتُ رَأسَ زیدٍ»، رأس زید را تراشیدم. «حَلْقُ اللِّحْیَهِ»، ریش تراشیدن یعنی ریش خود تو یا ریش دیگری؟
مثله به این میگویند که انسان کسی را بخواباند دماغ او را، گوش او را ببرّد، به این بیشتر نزدیک است. یعنی کسی را بخوابانی به زور ریش او را بتراشی، حدیث این را میخواهد بگوید، نه اینکه خود را بزنی، انسان خود را مثله نمیکند، عقل هم چیز خوبی است. ببینید حدیث به چه چیزی نزدیک است، مثله میگوید، مثله چه زمانی محقّق میشود؟ شما کسی را بخوابانید به زور ریش او را بتراشید، این مثله است، نمیخواهد ریش خود را بتراشد، ریش او زیبا است. بعد دیدم کم کم به سراغ حدیث تاریخ طبری رفت که کاملاً دروغ است. میگوید دو نفر از ایران به دیدن پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفتند، سبیلهای زیادی داشتند ریش خود را هم تراشیده بودند، انگشتر طلا هم داشتند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمودند: اینطور بخواهید پیش پیغمبر بروید نمیپذیرد. این حدیث از اصل دروغ است، مثل همان امام زاده یعقوب است.
گفت امام زاده یعقوب را شغال در بالای منارهی مصر درید. گفت اوّلاً امام زاده نبود پیغمبر زاده بود، ثانیاً شغال نبود گرگ بود، ثالثاً مصر نبود کنعان بود، رابعاً یعقوب نبود یوسف بود. قضیّه از اصل دروغ است. اینطور پیش پیغمبر بروید قبول نمیکند، چه کنیم؟ در تاریخ طبری است. بعد فرمود: «مَنْ أَمَرَکُمَا بِهَذَا»،[۸] چه کسی گفته شما اینطور باشید؟ ریش بتراشید سبیل بگذارید. گفت: «أمَرَنَا بِهَذَا» خدایگان، پادشاه ما گفته است. در صورتی که این حدیث دروغ است و ساختگی است، وقتی بوده که در دربار ایران همه ریش داشتند. اگر کسی دزدی میکرد، به ناموس کسی تعرّض میکرد، برای اینکه آبروی او برود میخواباندند ریش او را میتراشیدند. مردم معمولی همه ریش داشتند. همین که میشنوید، انسان با دو حدیثی که مدرک آن… مردم را میگویم، مجتهدین را نمیگویم، آقایان مراجع احادیث دیگر را دیدهاند، دلایل دیگر دارند، اینها نیست. آنها دلایل دیگر دارند، مرجع هستند، دست آنها را میبوسیم، پای آنها را میبوسیم، اگر کسی از آنها تقلید کند نباید ریش خود را بتراشد، اگر مجتهدی پیدا کردید که جایز میداند باز هم نتراشید. احادیث را کنار بگذاریم، اصلاً کار خوبی نیست، نکنید، نکنید بهتر است، اگر مرجع شما بگوید که نکنید بر شما واجب میشود، نباید انجام دهید، حرام میشود. امّا اگر کسی از مرجع دیگری تقلید کرد و این کار را هم انجام داد به صورت او نگاه نکنیم، دختر ندهیم، قهر کنیم، چه خبر است؟! سر یک مسئلهی فقهی بلوا راه میاندازید. اینها را به مردم باید درست بگویند مردم متوجّه شوند.
یک نفر، خدا او را رحمت کند اسم نمیآورم، به خواستگاری دختر یکی از بزرگان رفته بود. بزرگان را میگویم، اسم او را نمیآورم. به او گفته بودند: تو ریش خود را میتراشی پدر خانم تو اعتراض نمیکند؟ پدر خانم ایشان از کبار مراجع بود، گفته بود: من با ریش تراشیده به خواستگاری رفتم، ایشان هم دادند. شاید جایز میدانست، مباح میدانست. دعوا ندارد، سر یک مسئلهی فقهی دعوا نداریم. چطور میگویند موی گربه روی لباس نمازگزار باشد و بداند نماز او باطل است، بعضی از مجتهدین میگویند باطل نیست، با آنها قطع رابطه کنیم؟ قهر کنیم؟ چه کنیم؟ یک مسئلهی فقهی است، اینقدر دعوا نداریم.
افراد را نباید به این زودی به بیدینی متّهم نکنیم، کمی تحمّل کنیم. ما خیلی زود متّهم میکنیم. «وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ»، حلال قرآن را حلال بدان، «وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ». کسی به دیگری به شوخی گفته بود: چرا ریش خود را میتراشی؟ قرآن گفته است نتراش. گفت: آیهی آن را پیدا کن. گفت: مگر نخواندهای که میگوید: «وَ لا تَحْزَنُوا»؟ از ته نزنید! البتّه شوخی است، مزاح است. گاهی وقتها مؤمنین شوخیهای دینی و مذهبی میکردند. گفتهاند یک آقایی از مجتهدین بوده، پسری به نام ابراهیم داشت. کتاب قواعد علّامه در قفسهی او بود، کتاب مهمّ فقهی است، دید نیست، گفت: چه کنم؟ به چه کسی بگویم؟ قرآن را باز کرد، آیه آمد که «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ»، گفت ابراهیم دزدیده است، چون این آیه آمده است! پسر او ابراهیم بود. بعد معلوم شد ابراهیم این را برده و فروخته است! گاهی وقتها شوخیهای به این شکل میکردند. اینها شوخی است.
پذیرفتن سخن حق
«وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ»،[۹] تصدیق کن چیزی را که خدا در قرآن از گذشتگان میگوید. وقتی میگوید ما قارون را به قعر زمین کشیدیم، به زمین فرو بردیم، باور کن، فرعون را غرق کردیم باور کن. گذشتگان یا مؤمنین یا غیر مؤمنین چنین شدند و چنان شدند، اینها را باور کن. «وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ».
عبرت گرفتن از گذشته
جوانان خوب دقّت کنید، «وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا»، از گذشتهی دنیا برای باقیماندهی آن عبرت بگیر. از گذشتهی عمر خود برای باقیماندهی عمر خود عبرت بگیر. اگر در گذشته کارهایی انجام میدادی دیدی بد است، برای باقیماندهی عمر خود انجام نده. اگر در گذشته اوقات خود را ضایع میکردی حالا در این باقیمانده نکن. این سخن خیلی زیبا است. الآن عمر من گذشته، تضییع اوقات هم خیلی کردهام، میگویم پروردگارا ببخش، امّا موفّق بدار در این چند صباح کاری انجام دهم.
پرهیز از قسم خوردن بیجا
«وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ». این را خواهران بیشتر توجّه کنند، برادران هم توجّه کنند امّا سرّی هست که خواهران بیشتر توجّه کنند، سرّ آن را نمیتوانم بگویم. «وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ»، نام خدا را بزرگ بدار، برای هر چیزی سوگند خدا یاد نکن. ما خیلی این را پایین آوردیم. به خدای واحد و احد من اینطور شدم، به خدای یگانه من اینطور شدم، و اللّه اینطور شدم! چرا قسم یاد میکنی؟ بگو، اگر باور کرد کرد، نکرد نکرد. یک وقت آبرویی در کار است، حقّی دارد ضایع میشود، یک وقت ممکن است به انسان بگویند سوگند یاد کن، قسم یاد کن. دقّت کنید «وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ»، مگر حقّی در کار باشد. حقّی است دارد ضایع میشود، آبرویی میرود، بله، اینجا قسم یاد کنید درست است.
یاد مرگ
«وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ»، زیاد یاد مرگ کن. یعنی به طور معتدل، نه به صورت بیماری دربیاید، گاهی وقتها به صورت بیماری درمیآید. خانمی به من مراجعه کرد، دیدم دارد گریه میکند، من همیشه به یاد مرگ هستم، دست من به کار نمیرود. گفتم: برو گل گاو زبان بخور، اعصاب تو خراب شده است! و الّا آیت الله العظمی اراکی ۱۰۷ سال در دنیا عمر کرد، از همه هم بیشتر به یاد مرگ بود، هیچ وقت هم برای این چیزها ناراحت نشد. بله، انسان نباید مرگ را فراموش کند، ولی نه اینکه امشب دارم میمیرم، این بیماری میشود، باید پیش پزشک بروید. این قسمت بدن من درد میکند، نکند سرطان است؟! خدا شاهد است من از این مراجعات زیاد داشتم. سرطان چیست؟ اصلاً متمرکز نشو، یک جای تو ناراحت است، درد میکند، دو سه دقیقه متمرکز نشوی خوب میشود. همهی بیماریها را نمیگویم، ولی بعضی بیماریها… مرحوم شیخ حسن علی نخودکی فرموده بودند: متمرکز نشوی از بین میرود. خدا شاهد است من بارها امتحان کردهام، متمرکز نشوید از بین میرود.
یاد مرگ باش نه اینکه ماتم بگیری بگویی من الآن باید بمیرم. حضرت سلمان رفته بود برای یک ماه خود آذوقه خریده بود، چند نفر مقدّسنما آمدند گفتند: یا سلمان، چه شده است؟ از کجا معلوم یک ماه زنده باشی؟ فرمودند: از کجا معلوم که نمیمانم؟ این طرف قضیّه هم هست. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».[۱۰]
«وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ»، زیاد یاد مرگ کن، فراموش نکن که ما رفتنی هستیم، نه اینکه ماتم بگیری و خیالاتی شوی و مالیخولیایی شوی، نه. «وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ»،[۱۱] نه فقط زیاد یاد مرگ کن، بعد از مرگ را هم زیاد یاد کن. یک وقت مردن است، ما چطور میمیریم؟ انسان یاد میکند. یک وقت هم بعد از مرگ من چه میشوم؟ چطور جواب گناهان را بدهم؟ بهشتی میشوم؟ جهنّم میروم؟ بعد از موت چه میشود؟ بین عوام مردم خیلی رایج است، میگویند فلان کس مرد راحت شد، این جمله را دیدهاید؟ مرد و راحت شد، این خیلی عوامانه است. البتّه یک بعد آن درست است، از اینکه اذیّت میشد. بعضی در زندگی طوری اذیّت میشوند که بعضی اوقات آرزوی مرگ میکنند، اذیّت هم اندازهای دارد. توقّعات بیجا، اذیّت، آزار، اصلاً از او سلب آسایش میشود. مدام این گله میکند، آن گله میکند، از این بعد بله، یا به او ظلم میشود.
سخت بودن مراحل بعد از مرگ
امّا از نظر اینکه این انسان حساب و کتاب دارد صحیح نیست، یعنی چه مرد و راحت شد؟ فردا از او میپرسند. میگوید: «وَ لَوْ أَنَّا إِذَا مِتْنَا تُرِکْنَا»،[۱۲] این شعر را من ۴۰ سال است حفظ کردهام، دوست دارم.
«وَ لَوْ أَنَّا إِذَا مِتْنَا تُرِکْنَا لَکَانَ الْمَوْتُ رَاحَهَ کُلِّ حَیٍّ»
اگر بعد از مرگ ما را رها کنند مرگ مایهی راحتی همگان میشود.
«وَ لَکِنَّا إِذَا مِتْنَا بُعِثْنَا وَ نُسْأَلُ بَعْدَهُ عَنْ کُلِّ شَیْء»
امّا اینطور نیست. ما وقتی بمیریم مبعوث میشویم، بعد هم از ما میپرسند، چرا این کار را انجام دادی؟ چرا این حرف را گفتی؟ بنابراین این حرفی که مرد و راحت شد کمی عوامانه است، فقط ابعاد دنیوی آن خوب است. خدا نصیب کسی نکند، من شنیده بودم یک نفر چهار سال در حالت کما بود، زن و بچّه میآمدند نگاه میکردند، میرفتند، ظاهر این بود که زنده است. بعد از چهار سال زنگ زدند که بیایید، فوت کرده است. انسان باسوادی هم بود، تألیفاتی هم داشت، چهار سال در کما بود. از این نظر وقتی میمیرد راحت میشود. «وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ»،[۱۳] میگوید البتّه هرگز آرزوی موت، مرگ نکن، مگر به یک شرط وثیق. یعنی بیجهت بگویی، ادای بزرگان را دربیاوری، بگویی خدا مرگ ما را بدهد ما هم برویم، به لقای خدا برویم، نه.
فرستادن اعمال نیک برای آخرت
اگر آن طرف چیزهای خوبی فرستادی این آرزو را بکن، و الّا نکن. ابن ابی الحدید اینجا یک چیزی دارد برای شما بخوانم. «وَ مِنهَا قَولُهُ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ هَذِهِ کَلِمَهٌ شَریفَهٌ عَظیمَهُ القَدر»،[۱۴] میگوید این سخن شریف و عظیم القدری است. «أَی لَا تَتَمَنَّ المَوتَ إِلَّا وَ أَنتَ وَاثٌِق مِن أَعمَالِکَ الصَّالِحَه أَنَّهَا تُؤَدِّیکَ إِلَى الجَنَّه»، بالاخره یک چیزی فرستاده باشی، کاری انجام داده باشی.
دقّت انسان در مورد گفتههای خود
دو مطلب که ما امروز خیلی گرفتار آن هستیم، «وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ فَکَفَى بِذَلِکَ کَذِباً»،[۱۵] هر چه شنیدی نقل نکن، همین برای دروغگویی کافی است، دروغگو میشوی، چون همهی این حرفها درست نیست. دقّت کنید. به قول یک نفر شوخی میکرد، میگفت یک خبرگزاری به نام خبرگزاریِ میگویند داریم، خیلی خبرگزاری بزرگی است، ابتدا و انتها ندارد، خبرگزاریِ میگویند! با میگویند حرف مردم را نزنید. من نمیدانم، میگویند این دزدی کرده بود. گاهی اوقات من نمیدانم بالاترین غیبت است. چه کرده بود؟ من نمیدانم، از من نپرسید. خود این بدترین چیز است. هر چه که میشنوی نقل میکنی. الآن رسانههای خارجی، من سیاسی نیستم ولی از نظر علمی تحلیل میکنم، خیلی دروغ میگویند. اخیراً یک مجلّهی خیلی سابقهداری فاش کرده که من ۴۰ سال دروغ گفتهام، خود او فاش کرده که من ۴۰ سال دروغ گفتهام. اینطور نیست که هر چه بشنوی بگویی. سخت است، انسان مدیون مردم میشود.
رد کردن بیجای سخن دیگران
ببینید چقدر این دستورات زیبا و عادلانه است، از این طرف میفرماید: «وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ فَکَفَى بِذَلِکَ کَذِباً» این یک. از این طرف، گوش بدهید این خیلی مهم است، «وَ لَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ فَکَفَى بِذَلِکَ جَهْلاً». اوّل هر چه میشنوی نگو، دوم هر چه مردم میگویند فوراً رد نکن، شاید راست میگویند، مهلتی بده ببین چه میگوید. گاهی وقتها جملهی شخص تمام نشده میگوید نه، اینطور نیست، میگوید خودم دیدم، میگوید نه، اشتباه میکنی. شخص خجالت میکشد. رد نکن، بگذار بگوید، بعضی حرفها درست است.
اهمّیّت فرو نشاندن خشم
«وَ اکْظِمِ الْغَیْظَ»، خشم را فرو ببر. جوانان به من میگویند نصیحت کن من قابل نیستم، «وَ اکْظِمِ الْغَیْظَ» را میگویم. سابق بر این در جلسههای اخلاق شروع میکردند از کم خوردن و کم خوابی میگفتند. شبها چقدر میخوابی؟ دیروز چه خوردی؟ برای همین جلسههای اخلاقی ما سالی دو نفر دیوانه بیرون میداد! خروجی آن سالی دو نفر دیوانه بود! چه کار داری چقدر میخوابد؟ بنده خاک پای اخلاقیّون هم نیستم، امّا این عقیدهی من است، جوانان که میخواهند سیر و سلوک را شروع کنند بنده قدم اوّل را فرو بردن خشم میدانم، خشم را باید فرو ببری و الّا به هیچ جا نمیرسی. به احیا بروی، خسته از احیا برگردی، به مادر یک پرخاش کنی تمام آن از بین میرود، تمام شد.
پرهیز از بدزبانی و تحقیر دیگران
یک نفر زمان شیخ رجب علی خیّاط (رضوان الله علیه) میگفت: یک زن و شوهر به کربلا رفته بودند، یک کاروانی بود شیخ رجب علی هم در آن کاروان بودند. زن و شوهر در حرم با هم مشاجره کردند، شیخ رجب علی هم خیلی با آنها فاصله داشت. آنها به جایی میرسند که حضرت حق میفرماید: من چشم آنها میشوم، گوش آنها میشوم. این خیلی مهم نیست، مثل اینکه حق با آقا هم بوده، گاهی اوقات حق با خانم میشود، یک وقت هم حق با آقا میشود، کلّیت ندارد، گاهی اوقات حق با خانم می شود گاهی اوقات با آقا میشود، هر دو هست.
وقتی به کاروان رسیدند کاروانیان رسمی داشتند، شام یا نهار را در یک سالن جمع میشدند. ما بعضی جاها مشرّف شده بودیم همینطور بود. شیخ رجب علی گفت: خواهر، تمام زیارت تو هدر رفت، گفت: چه کردم؟ گفت: نیشی که الآن در حرم به شوهر خود زدی تمام شد. دستگاه خدا بازی که نیست، باید بندهی خدا شوی. من نافلهی خود را میخوانم و قرآن هم میخوانم و به وقت حرف خود را هم میزنم، من خیلی رک هستم. رک هستم درست است که یک وقت انسان رک باشد خوب است، ولی بعضی وقتها من رک هستم یعنی من بیادب هستم، بعضی وقتها، همه وقت را نمیگویم. نمیخواهد خیلی رک باشید، دل نشکنید. توجیه او هم این است که من رک هستم، اشتباه میکنی. انسان صراحت لهجه داشته باشد خوب است، نه اینکه بیادبی کند، دل بشکند، یکی را خجل کند، بگوید من رک هستم.
شخصی در جلسهای یک نفر را خوار کرد، خوار یعنی خیلی تحقیر شد، خیلی ناراحت شد، انسان باشخصیّتی هم بود، فرهنگی بود. توجیه شخص این بود که میگفت من رک هستم، من میگویم، رک هستم یعنی چه؟ مولای ما حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام و ارواحنا له الفداه) میفرماید: هر کس برادر دینی خود را در خلوت نصیحت کند او را زینت داده است. برو در خلوت، دو نفره، بگو من این کار تو را نپسندیدم، توجیه آن را بگو من یاد بگیرم. میفرماید: امّا اگر در بین مردم نصیحت کند او را زشت کرده است. در ملأ عام شخص را نصیحت میکند، نصیحت نیست این جنایت است، داری آبروی او را میبری.
گذشت با وجود قدرت
«وَ اکْظِمِ الْغَیْظَ»، خشم را فرو ببر، «وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ»، به هنگام غضب حلیم باش، به خود مراجعه کن بگو مواظب باش. «وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَهِ»، با وجود قدرت گذشت کن. «وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَهِ»، با وجود قدرت و امکانات گذشت کن. چه میشود؟ «تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَهُ»، عاقبت تو به خیر میشود، دوست نداری عاقبت تو به خیر شود؟ عاقبت تو به خیر میشود، طوری نمیشود.
استفادهی درست از نعمتهای خدا
بعد میفرماید که «وَ اسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَهٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَیْکَ وَ لَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَهً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَکَ وَ لْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْکَ». سه جمله است. ابن ابی الحدید اینطور تفسیر کرده است که استصلاح نعمت این است که در راه خدا قدری از آن را خرج کنی. بعد هم نعمت را ضایع نکن، یعنی پیش خود حبس نکن، ایشان اینطور تفسیر کرده است. امّا جملهی سوم خیلی زیبا است، بعضی همیشه مینالند، حتّی من دیدهام بعضی از ترس چشم زخم مینالند، کسی آنها را چشم نزند! میگویند: ماشین مبارک باشد، میگوید: قسطی خریدهایم، او را چشم نزنند، چشم نمیزنند به خدا توکّل کن، مدام ناله نکن. امر میکند «وَ لْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْکَ»، آثار نعمت خدا باید در تو دیده شود. بگوید خریدم، بله، قابلی ندارد. میگوید نه، برای دایی من است، داده من یک دور بزنم ببینم چه میشود!
انجام کارهای نیک به خاطر خدا
الآن به برکت نظام در صدا و سیما الحمدلله جزء خوانی قرآن صبح تا شب ادامه دارد، مردم گوش میکنند، جلسههای قرآنی زیاد داریم. شما اهل قرآن هستید، ولی چیزی از اواخر سورهی مبارکهی بقره به ذهن من رسید. اواخر سورهی بقره است، از آیهی ۲۵۳ شروع میشود، چند مورد است که من در آخر بحث برای شما میخوانم. «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَهً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ»، میگوید: حارث، بدان بافضیلتترین مؤمنین کسانی هستند که از نفس خود، اهل خود، مال خود به پیشگاه خدا تقدیم میدارند. این را مختصر توضیح بدهم، اوّلاً از نفس تقدیم کردن به خدا معنای عامی دارد. یعنی انسان یک وقت برود در راه خدا جهاد کند یا در کارهای مردم دخالت کند، کار خیر انجام دهد، برود این و آن را ببیند، دو نفر با هم دعوا دارند بین آنها صلح کند، این یک معنا به طور عام است.
«وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ»، از فرزندان، این هم معنای عامی دارد. یک وقت فرزندان میروند در راه خدا شهید میشوند، مثل خانوادههای عزیز و محترم شهداء. عزیزترین افراد ما خانوادههای شهداء هستند، من آنها را میبینم گاهی اوقات زبان من بند میآید، من به آنها چه بگویم؟ عزیزترین افراد خود را فرستادهاند رفتهاند شهید شدهاند، خدا به آنها چه داده از عقل ما خارج است.
نقل یک خاطره
یک خاطره برای شما بگویم، ایّام جنگ بود. بنده در ختم منبر نمیروم، مگر اینکه عالمی و دانشمندی باشد حرفی داشته باشم. و الّا ختمهای معمولی همه میروند، مرحوم مغفور، دو دختر در بروکسل دارد و دو پسر او برومند هستند، اینها به ما مربوط نیست، از این مزخرفات که میدانید! ولی ختم شهداء به مردم میگفتم منبر سهل است، اگر خواستید چای هم میریزم، ما خادم شهداء هستیم. اصلاً شهید از عقل ما خارج است که چه کسی است. ایّام جنگ بود، من رفتم دیدم که مجلس ختمی است، بنا بود من صحبت کنم. بازماندگان بیرون در خیلی به هم ریخته بودند، چه شده است؟ گفتند جسد ایشان پیدا نشده، به خاطر همین ناراحت هستند. من گفتم: آدرس او را میدانم. فکر کردند که من در جایی کارهای هستم، کارهای هستم میدانم، خیلی آرام شدند. من به منبر رفتم. گفتم: میدانید آدرس او کجا است؟ آدرس شهید در قرآن است، میفرماید: «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ * فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»،[۱۶] آنها نزد پروردگار هستند. «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ * فی مَقْعَدِ صِدْقٍ»، در جایگاه راستین، پیش چه کسی؟ «عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»، پیش یک سلطانی که بر هر امری قادر است. در گذشته به شما گفتهام نزد خدا، پیش خدا، چند معنا دارد، الآن آنها را تکرار نمیکنم، میگذرم.
انفاق در راه خدا
مایه گذشتن از نفس و اهل معنای عامی دارد، همیشه کشته شدن نیست. گاهی وقتها به کارهای مهم واداشتن است. بچّه را بفرستی کار خوبی انجام دهد، کار کسی را انجام دهد، مشکل کسی را حل کند، خود تو بروی مشکل کسی را حل کنی، از خود مایه بگذاری بروی. بالاترین هم شهادت است. امّا از مال این است که در راه خدا بدهی، انفاق کنی. «أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَهً».[۱۷] اگر کسی پول ندارد او را نمیگویم، او خروج موضوعی دارد.
عواقب بخیل بودن
امّا اگر چیزی دارد بخل میکند انسان بخیل خیلی جایگاه پایینی دارد، انسان بخیل هیچ ارزشی ندارد. باید مرد باشی، بخل یعنی چه؟ آنهایی که بخیل هستند معمولاً بچّههای آنها بد میشوند. از بس با زن خود حرف پول میزند، جر و بحث میکند، میگوید چه خبر است؟ دیروز صابون خریده بودی! صابون را که نخورده، مصرف شده است. میگوید چه خبر است؟ مگر علف خرس است؟ بچّهها هم بیادب میشوند. دیده شده، تجربه شده است. بچّهها در کنار کشمکشهای مالی بیادب میشوند، در آینده نه اهل انفاق میشوند نه اهل چیزی، حواس شما جمع باشد، از این کارها انجام ندهید. اگر هم انجام دهید بگذارید بچّهها بخوابند، نباشند، جایی بروند. انفاق خیلی خوب است، افضل مؤمنین کسانی هستند که اهل انفاق باشند.
دارایی از نظر فرهاد میرزا
یک حکایت بگویم، ببینید حکایت چیست. میگویند شاهزادههای قاجار دور هم نشسته بودند و به هم تفاخر میکردند، آن زمانی که تازه با اروپا ارتباط پیدا کرده بودند. یکی از آنها گفت: من در بانک سوییس اینقدر پول دارم، یکی از آنها گفت: من در بانک انگلستان اینقدر دارم. مرحوم فرهاد میرزا هم نشسته بود، او هم شاهزاده بود. با بعد سیاسی کاری ندارم، فرهاد میرزا از نظر علمی و اطّلاعاتی بسیار فرد مطّلعی بوده، کتابخانهی بزرگی داشت. گفته بود من هم یک مبلغ در بانک امام حسین (علیه السّلام) دارم. برای اینکه ایشان یک کتاب دارد جزء مقاتل خوب است، به نام قمقام زخّار، کتاب ضخیمی است، سابق چاپ سنگی شده بود الآن فکر کنم چاپ حروفی هم شده، فرهاد میرزا نوشته است. فرهاد میرزا کتابهای خوبی دارد. گفت: مبلغی هم در بانک موسی بن جعفر دارم. إنشاءالله خدا قسمت شما کند صحن موسی بن جعفر خیلی باصفا و بزرگ است، آن را هم فرهاد میرزا ساخته است. اینکه در سوییس اینقدر دارد چیزی نیست، یک چیزی بگو که بماند.
آیاتی از قرآن در باب انفاق
این چند آیهی انفاق خیلی نظر من را جلب کرد. قرآن که میخوانیم از خدا بخواهیم که دقّت کنیم. فکر نکنید انفاق فقط کار خوبی است، ببینید پیامد آن چیست. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّهٌ وَ لا شَفاعَهٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»،[۱۸] البتّه گفتم کسی که پول ندارد را شامل نمیشود، کسانی که دارند. ای مؤمنین انفاق کنید از آنکه به شما دادیم قبل از آمدن آن روزی که در آن روز نه خرید و فروش است، نه دوستی به کاری میآید، نه شفاعت به کاری میآید، «وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»، بعد هم آیت الکرسی شروع میشود.
همینطور میرود تا به اینجا میرسد: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ»،[۱۹] با کمی فاصله، این اواخر سورهی مبارکهی بقره است. نمیدانم که چه سرّی است آیات انفاق اینجا جمع شده است. شما و بنده اجر انفاق را بدانیم اهل انفاق میشویم. و الّا مقدّس بازی دربیاوریم، یک چیزی بده ثواب دارد، نه، اینطور نگو، گوش کن ببین چه میدهند، ببین به تو چه میدهند. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ». «أَمبَتَت» که میگویم باید قلب به میم شود. اخیراً بعضی قاریهای جوان «أَنْبَتَتْ» میگویند من خیلی نمیپذیرم، باید قلب به میم شود، «أَمبَتَت»، نون ساکن به باء میرسد قلب به میم میشود.
ما یک استادی در قرائت داشتیم خدا او را رحمت کند، میگفت: شما همیشه مشک و عمبر میگویید، اینطور راحتتر هستید، مشک و عنبر بگویید سخت است. «مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ»، مثل آنهایی که اموال خود را در راه خدا میدهند مانند یک دانهی گندم است که از هر دانه هفت سنبل بروید که در هر سنبلی ۱۰۰ دانه باشد، ۷۰۰ تا میشود. «وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ»، خدا بیشتر از این هم اجر میدهد، یک وقتی بیشتر از این هم میدهد، نه اینکه سر ۷۰۰ تا توقّف کند. «وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ».
منّت نگذاشتن پس از انفاق
«الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»،[۲۰] اگر معنی این آیه را بدانیم در پوست خود نمیگنجیم. میفرماید: کسانی که اموال خود را در راه خدا میدهند، سپس این انفاق را که کردند پشت سر آن منّت و اذیّت هم ندارند. برای کسی خانه خریده است، میگوید بالاخره چه کسی شما را از مستأجری نجات داد؟ به یاد داری؟ به یاد داری یک اتاق گرفته بودی بچّهها چقدر ناراحت بودند؟ ما کردیم. این خیلی بد است، منّت میگذاری، او را اذیّت میکنی، توقّع داری. بعضی انفاق کنند توقّعات دارند، اذیّت میکنند. من دیدهام یک وقت به مدرسهای میرود، خانم مدیر یا آقای مدیر، میگویند اینجا احتیاج به تعمیر دارد. میگوید ما در خدمت هستیم، چرا؟ برای اینکه بچّه را آنجا ثبت نام کنند.
من یک وقت انسان گستاخی را دیدم، از من درخواست کرد، من گفتم: ببخشید، من طلبه هستم، اگر بخواهی زیرکی کنی من هم میتوانم. به پول زمان قدیم که بگویم تعجّب میکنید، ۲۵ هزار تومان میخواست به مدرسهای بدهد، میگفت شما از وجوهات قبول کنید. گفتم: چرا قبول کنم؟ تو که داری میدهی. ماشین او ماشاءالله بیرون در بود ۱۰۰ میلیون تومان میارزید. دیدم میخواهد با یک تیر چند نشان بزند، بگوید خمس خود را دادهام، به مدرسه کمک کردم که بچّه را ثبت نام کنم، فلانی را ثبت نام کنم.
«ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ»، اگر انفاق کنی پشت سر آن منّت هم نباشد، اذیّت هم نباشد، خدا اجر میدهد، قیامت تو چه میشود؟ قیامت که همه از آن میترسند، قبر و برزخ و محشر، اینجا را ببینید. «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»، نه ترسی بر آنها است و نه غصّهای دارند، آنجا آباد میشود.
از بین رفتن آثار صدقات
امّا اگر احسان کردی منّت گذاشتی، چه میشود؟ فکر میکنی هنوز در آخرت نصیبت تو است؟ بالاخره من برای آنها خانه خریدم، جهیزیهی دختر او را درست کردم، نه، اینطور فکر نکن. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم * یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى»،[۲۱] ای مؤمنین، صدقات خود را، نیکیهای خود را با منّت و اذیّت باطل نکنید. ببینید چه میشود، «کَالَّذی»، مانند کسی میشوی که «یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ»، برای خودنمایی پول میدهد. «وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ»، اصلاً این حرفها را قبول ندارد که آن طرف یک چیزی هست، میگوید نه اینجا یک چیزی بدهیم تعریف کنند، موقعیّت ما تحکیم شود، در فلان اداره هم چه شود، فعلاً اینها است.
مثل این انسان چیست؟ میگوید ما دادیم، مگر نگفتند کاری انجام بدهی آن طرف میماند؟ نه، همیشه نمیماند. «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً»، مثل این فرد مثل این است که یک سنگ صاف باشد روی آن سنگ صاف یک مشت خاک باشد، چه میشود؟ «فَأَصابَهُ وابِلٌ»، یک باران تندی به آن بزند، خاکها را بشوید و ببرد. بعداً میبینید هیچ چیزی روی این سنگ نمانده، برق میزند. میگوید اعمال اینها مانند خاکی است که با آن تندباد از روی سنگ صاف میرود. «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا»، اصلاً برای آنها مفید نیست.
آشکار کردن صدقات
یک آیهی دیگر هم بخوانم. «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِی»،[۲۲] اگر صدقات را آشکار کنی، اگر ریا نکنی، از خود مطمئن هستی، خوبیهایی دارد. اوّلاً مردم یاد میگیرند. البتّه شیطان تو را فریب ندهد، گاهی وقتها شیطان به عنوان تعلیم سراغ انسان میآید که انسان را به ریا وادار کند. چک خود را دربیاور که آنها هم یاد بگیرند، نه، مطلب یاد بگیرند نیست نیست «أَنَا رَجُل» است. آنجا محاسبه النّفس کن، ببین این قدرت را داری یا نه. بعضی ضعیف هستند، قدرت ندارند.
یک وقت آقای بهجت است، هر چه ثناخوانی کنند اصلاً برای او مهم نیست. امّا یک وقت آقایی است نماز شب میخواند، هنوز چراغها را روشن نکرده، فقط برای خدا. خانم بیدار شده برود آب بخورد، میآید عبور کند میگوید: خوشا به حال تو. میگوید تعریف کرد، خانم دید من نماز شب میخوانم. این به کاری نمیآید، معلوم است خیلی ضعیف هستی. «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ»، این آیهی ۲۷۱ سورهی بقره است.
به یاد داشته باشید در اطراف آیت الکرسی آیات انفاق را مرور بفرمایید. جاهای دیگر هم وجود دارد، ولی اینجا پاداشهای عجیبی است، عاقبت به خیری را تضمین کرده، روز قیامت نترسی، غصّه نخوری. خیلی زیبا است. «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ»، اگر آشکار کنی خوبیهایی دارد، خود تو هم که مطمئن هستی ریا نمیکنی، بالاخره شاید چند نفر هم یاد بگیرند و آثاری داشته باشد.
اثرات مخفی کردن صدقات
«وَ إِنْ تُخْفُوها»، اگر مخفی کنید. کارهای نیک را مخفی کردن خیلی زیبا است. میفرماید: «صَدَقَهُ السِّرِّ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ»،[۲۳] نیکی پنهانی غضب خدا را خاموش میکند. بده، نمیخواهد به کسی بگویی، به خانم خود هم نگو. «وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»،[۲۴] میگویند خیر مخفّف اخیر است، نحویّون اینطور میگویند. ما یک خوب داریم، یک خوبتر داریم. لغویّون میگویند که خیر مخفّف اخیر است، خیر یعنی بهتر. «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ»، اگر صدقات را آشکار کنید، «فَنِعِمَّا هِیَ»، چه بهتر، خوب است، بهتر نمیگوید، خوب است، مزایایی دارد. امّا «وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ»، اگر مخفی کنید به فقرا بدهید، «فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»، بهتر است.
چه میشود؟ اینجا را گوش کنید، «وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ»، گناهان شما را میبخشد، عاقبت به خیر میشوید، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ». اگر پنهانی میدهید نه اینکه فکر کنید العیاذ بالله خدا هم نفهمید، خدا همه چیز را میداند، پنهانی دادید، مخفیانه دادید، ولی خدا باخبر شد. «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ».
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۸، ص ۴۱٫
[۲]– سورهی اسراء، آیه ۳۲٫
[۳]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۸، ص ۴۱٫
[۴]– الکافی، ج ۶، ص ۵۳۱٫
[۵]– سورهی اعراف، آیه ۳۱٫
[۶]– وسائل الشیعه، ج ۲، ص ۱۱۶٫
[۷]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱، ص ۴۰۶٫
[۸]– تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۵۶٫
[۹]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۸، ص۴۱٫
[۱۰]– سورهی بقره، آیه ۱۵۶٫
[۱۱]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۸، ص ۴۱٫
[۱۲]– دیوان أمیر المؤمنین علیه السلام، ص ۴۸۸٫
[۱۳]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۸، ص ۴۱٫
[۱۴]– همان، ص ۴۴٫
[۱۵]– همان، ص ۴۱٫
[۱۶]– سورهی قمر، آیات ۵۴ و ۵۵٫
[۱۷]– نهج البلاغه، ص ۴۵۹٫
[۱۸]– سورهی بقره، آیه ۲۵۴٫
[۱۹]– همان، آیه ۲۶۱٫
[۲۰]– همان، آیه ۲۶۲٫
[۲۱]– همان، آیه ۲۶۴٫
[۲۲]– همان، آیه ۲۷۱٫
[۲۳]– الکافی، ج ۴، ص ۷٫
[۲۴]– سورهی بقره، آیه ۲۷۱٫
پاسخ دهید