حجت الاسلام کاشانی سحر روز چهارشنبه مورخ ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به ادامه ی سخنرانی با موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- مقدّمه
- مرور جلسات گذشته
- بنیان مکتب تشیّع
- این یک قاعده است که توحید و بُت قابل جمع نیست
- راهکارِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای فاش شدنِ منافقین
- مسئلهی خیبر، فضیلتِ سلبی دارد!
- بازیگری «صحیح مسلم» در موضوع نقل روایت خیبر!
- بازیگری «صحیح بخاری» در موضوع نقل روایت خیبر!
- عَلِّمُوا أَوْلاَدَکُمْ شِعْرَ اَلْعَبْدِیِّ
- روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن سلام الله علیه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت اهل بیت رسول مکرّم صلی الله علیه و آله و سلّم ، خاصّه وجود مبارک سیّد الاوصیاء، عماد الاصفیا، رکن الأولیا، امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
عنوان بحث ما که نه منبر است و نه درس است و چیزی در این میان است، «سیر تکوّن عقاید شیعه» است. نه «سیر تکوّن» یعنی عقاید مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بمرور تولید شده است، بلکه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بمرور چگونه در ذهنها تبیین کردهاند، بیشتر جهت تبلیغی و سیر بیان و تبیین آن برای ما مهم است، بحث اعتقادی است ولی ما سیر تکوّنِ آن را عرض میکنیم که هم موافقین و هم مخالفین و هم معارضین و هم زمینهی مطالب معلوم بشود. صرفِ عقیدهی کلامی نیست که اگر بود باید از توحید شروع میکردیم، شرافتِ توحید با هیچ چیزی قابل قیاس نیست، اما اگر بستر تاریخ را نگاه کنیم، عمدهی مباحث توحیدی در قرن دو و سه معرکهی آراء بین مسلمین شده است، یعنی روزگارانی در قرن سه فِرَق از جهتِ توحیدی با هم تفاوت هستند، دیگر اشعری داریم، معتزلی هم داریم، ولی در قرن یک، بلکه نیمهی اول، علوی و عثمانی داریم، یا شیعه و عثمانی داریم، بعد خوارج را داریم، زمینهی افتراق بین امّت، عمدتاً مسائلی غیر از توحید است، ما آن سیر را با یکدیگر پیش میرویم.
از طرفی تقریباً عمدهی اختلافاتِ حتّی توحیدی، سرمنشأ امامتی و حجّتی دارد، یعنی نوع نگاه به آن امام، توحید ساخته است. طرفداران بنی امیّه بعداً جبریمسلک هم هستند، آن هم بخاطر نگاهشان است، فهمشان از آیات هم متفاوت است.
بلکه جلسهی گذشته عرض کردیم حتّی در فهم اینکه یک نفر شجاع است یا شجاع نیست هم تفاوت پیدا میکنند، بلکه اگر شکر هم بخورد باید ببیند که آیا به نفع مکتب او هست که بگوید شیرین است یا نه، وگرنه میگوید شکر هم شیرین نیست. شاید هم عشق او… به تعبیر قرآن کریم که «أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»،[۴] اینها آنقدر آن گاو را دوست داشتند که واقعاً هم ممکن است شکر را تلخ احساس کنند، نه اینکه بخواهد خلاف واقع بگوید. حبّ و بغض او به هر سمتی برود، امیال او هم به همان سمت میرود.
ما در جلسات گذشته عرض کردیم که اولین افتراق امّت، اولین تفاوت نگاه در امّت بر سرِ حجّتِ اصلی بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، اصلاً همهی اختلافات بر سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کیست؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به دنبال این بود که بعد از خودش، حجّت بعدی را معرّفی کند. از عشیرهی أقربین که چند نفر بودند و هنوز جمعیتی نبودند، وزیر و وصی و خلیفه تعیین کرد، تا روز آخر. چون تمام هدایت به این موضوع وابسته است.
چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به دنبال این است که حجّت بعدی را معرّفی کند، هر فرصتی را به دست بیاورد میفرماید که حجّت بعدی کیست و هر فرصتی بدست بیاورد سعی میکند کار کند که مدّعیان بعدی را از رده خارج کند، و چون جریان نفاق…
جلسهی گذشته عرض کردم، شیعه از روز اول مانند کسانی که به آنها پیام دادهاند که «آب شهر آلوده شده و مسموم است و به هیچ وجه حتّی دست خود را نشویید»، دیگر به آب دست نمیزند، برای اینکه میگوید مسموم میشوم، تا خبر بعدی مطمئن نیاید که این آب دیگر مسموم نیست، به آب دست نمیزند.
به شیعیان اخباری رسیده است که به دیگران یا نرسیده است و یا نخواستهاند برسد، فعلاً به این موضوع کاری ندارم که آیا معذور هستند یا نه، اما خبرهایی به شیعیان رسیده است که این شیعیان حساس هستند.
بنیان مکتب تشیّع
اصلاً بنیان مکتب شیعیان این است که حواسشان به جریان نفاق و جریان دشمنان حجّت (که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است یا بعد از ایشان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است یا حجّت بعدی) است، برائت دارند، برائت را ترویج میکنند.
در آن مطلب منسوب به سیّد حِمیَری و کُمیت، اگر متوجّه شوند که ولو در تقیّه کمی زیادهروی کرده باشد، میرود و او را مورد بازخواست قرار میدهد. آن بحث خیلی هم امتداد داشت که علمای شیعه تقریباً تا هزار سال بعد از آن هم ردّیه نوشتهاند. مثلاً شیخ بهایی جوابیّهای داده است و فرموده است که چرا اینطور گفتهای؟ البته میدانیم که عقیدهی تو درست بوده است و قصدِ تقیّه داشتی، ولی نباید اینقدر جلو میرفتی. تقیّه داریم ولی نباید اضافه میگفتی. تقیّه مثلاً کتمان است، برای چه اضافه گفتهای؟ تقیّه حداقل است.
مانند این میماند که شما بین بنی امیّه بروید، دیگر شبیه به آنها نماز میخوانید، اما دیگر لازم نیست که فریاد لعن به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم داشته باشید! این دیگر تقیّه نیست، چون اگر سکوت میکردید هم کسی به شما کار نداشت. تقیّه حداقلی است، حداقلی که تو را نکشند.
خیلی روی این مسئله حساس بودند، چون تمام هویّت مکتب روی این موضوع بوده و هست، و روزی که شیعیان نسبت به دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برائت نداشته باشند، روز مرگشان است، تمام است، دیگر لازم نیست کار دیگری با آنها کرد. درواقع برائت آن ستونِ رکن است که اگر آن را بِکِشند، ساختمان میریزد.
اگر بحث ما به آنجا رسید نمونههای فراوانی را به شما نشان میدهم که حتّی کسانی قائل به عصمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، ولی چون برائت ندارند، به توهین افتادهاند و فاصله گرفتهاند.
این یک قاعده است که توحید و بُت قابل جمع نیست
این امر لاجرم است، بُت با توحید قابل جمع نیست. توحید یعنی «وحده لا شریک له»، با بُت جمع نمیشود. بُت با بُت جمع میشود، بُت غیرتی ندارد که بگوید فقط هُبَل باشد، میگویند هُبَلِ تو و لات ما، مَناتِ تو و عزّی ما. اما توحید با شرک جمع نمیشود.
لذا اگر کسی بخواهد توحید را با شرک جمع کند، به توحید آسیب میزند، وگرنه شرک که شرک است.
«ضَلَّ وَ اللَّهِ وَ أَضَلَّ مَنِ اتَّبَعَ سِوَاکَ»،[۵] هر کسی که از غیر از تو تبعیّت کند هم گمراه هست و هم گمراه میکند.
ما به این موضوع هم کاری نداریم که آیا معذور هست یا معذور نیست، ما که قصدِ محاکمه کردنِ کسی را نداریم، مثلاً نمیخواهیم بگوییم به جهنّم میرود یا نه، ما نمیدانیم آیا حقیقت به او رسیده است یا نه، ولی بالاخره واقع همین است.
این موضوع توهین هم نیست که بعضیها میگویند این حرف توهین به دیگران است.
مثلاً این سازمانهای جهانی میگویند «ملاک سواد در سال ۲۰۲۳ این است که در بحث کامپیوتر ICDL بداند، رانندگی بداند، دو زبان بداند. وگرنه بیسواد است».
حال یک نفر پیدا بشود که بگوید ای بیتربیت! پدر تو بیسواد است! چرا فحش میدهی؟
او فحش نمیدهد، درواقع میگوید اگر میخواهی در این دوران، در تعاملات اجتماعی کارآمد باشی، باید اینها را بدانی. فحش نمیدهم، ملاک میدهم که خودت را با تراز بسنجی و بالا بیایی.
ما نمیخواهیم به کسی فحش بدهیم، ما میگوییم کسی که ولایت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را قبول نداشته باشد و حبّ شدید نداشته باشد و بغض شدید نداشته باشد، نفعی از ایمان خود نمیبرد.
ما هم که مسئول جهنّم خدا نیستیم. ما چه کنیم که میبینیم مفاهیم دینی ما را به این سمت میکشد و به این موضوع حساس است؟ ما چه کنیم که میبینیم در تعیین مطالب دینی و مواضع دینی و مبانی دینی حساس است و میگوید حرفها و تخیّلات خودت را قاطی نکن؟
ما اصلاً به این موضوع کاری نداریم که آیا بقیّه به جهنّم میروند یا نه، یعنی ما کارهای نیستیم که بدانیم بقیّه به جهنّم میروند یا نه، ما نمیدانیم که آیا بقیّه معذور هستند یا نه، ما نمیدانیم که آیا به بقیّه حق رسیده است یا نه، این خدای متعال است که میداند، ولی بالاخره بخواهید یا نخواهید این آب گوارا است و آن دیگری لجن است.
راهکارِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای فاش شدنِ منافقین
در این مبانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به دنبال این بودند که تعریف کنند، چون عدّهای دوست داشتند رقابت کنند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم اینها را نفی میکردند، حتّی در رجزهای میان جنگ هم میفرمودند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امام است.
حال یک سؤال!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواست جریان نفاق را هم به مردم معرّفی کند، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چکار کند که نمیتوانست مستقیم در مورد جریان نفاق صحبت کند. چون اگر مستقیم صحبت کند جنگ داخلی رخ میدهد، پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باید چکار میکرد؟
اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فضایی ایجاد میکرد که منافقین فاش شوند و مردم بفهمند که اینها اینکاره نیستند.
یک پزشک حاذق است که میخواهد یک بیماری اپیدمی را درمان کند. حال کسی هم وجود دارد که مدّعی است اما سواد ندارد. اینجا چند نفر را میآورند و میگویند تو نسخهی خودت را بده و این شخص هم نسخهی خودش را بدهد. اگر آن فرد بیسواد خراب کند، معلوم است که اینکاره نیست!
این هم یک شیوه است.
سؤال!
کدام انسان عادی، نه انسان ویژه، آدمی که سابقهی چند مرتبه خطای فاحش در یک موضوع دارد، در حالی که افراد برجستهای وجود دارند، نامزد فرماندهی میکند؟ الا اینکه فکری کرده باشد.
عدّهای در بدر نکول و بیعملی داشتند، بلکه چند نفری با هم سعی میکردند غنیمتهای بهتر را بردارند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بدر غوغا کرد.
اگر زنده باشم در جلسهای اشعاری را که خانوادههای مقتولینِ بدر دربارهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفتهاند را برای شما میخوانم.
اُحُد که شد عدّهای فرار کردند و از کوهها بالا رفتند، اما چند نفر ایستادند و یک به یک آسیب خوردند، در نهایت فقط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستاد.
اینکه فرار کردند یعنی چه؟
اگر نعوذبالله الآن داعش به ما حمله کند، بعد این برادرمان که همیشه جلوی منبر است، من را سپر خودش کند. وقتی داعشیها را گرفتند هم بگوید: حاج آقا! استفاده میکنیم، بفرمایید!
من به او میگویم مرا به اندازهی گونیِ شن و ماسه قبول داری و سپرِ خودت کردی!
فرار از جنگی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در آن جنگ هست، یعنی همینکه لشگر روبرو مشغول است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بکشد، من بروم، یعنی پیامبر فدای من شود. خودِ همین هم گناه خیلی بزرگی است.
آیا کسی که یک مرتبه در یک جنگ فرار کرده است را مثلاً فرماندهی نیروی قدس یا فرماندهی سپاه تهران یا فرماندهی نیروی هوایی قرار میدهند؟ آیا شما این کار را میکنید که کسی که اینطور فرار واضح کرده باشد را فرمانده کنید؟
ضمناً اگر در جنگهای ما فرار کرده باشند، کسی مانند خودشان را ترک کردهاند، که البته این امر هم بد است، اما اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ترک کرده است و به قتل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راضی شده است!
همانطور که خواندیم عدّهای در خندق نکول داشتند.
چرا باید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در خیبر، باز هم از بعضیها شروع کند؟
اجازه بدهید بنده چند مثال برای شما بزنم.
برای اینکه بخواهند آن آدمی که خودی نیست، مثلاً تعبیر نفاق است، در حالی که نمیشود او را معرّفی کرد… شما خطرِ منافق را شبیهِ خطرِ عاملِ انتحاری درنظر بگیرید، اگر تشخیص بدهید کسی در جلسه عامل انتحاری است، حتماً احتیاط میکنید، چون اگر دکمه را بزند همهی ما کشته خواهیم شد. باید بنحوی و با زیرکی خاصی او را از جمع بیرون ببرید و به محیط خلوتی برسانید و بعد او را خلع سلاح کنید. منافق اینطور است که جنگ داخلی درست میکند، نمیشود همینطور آشکار در مورد منافق حرف زد. پس سعی میکنند منافق را افشاء کنند.
اینکه سورهی برائت چگونه ابلاغ شد را بعداً عرض خواهم کرد، چند مثال بعدی بزنم که این بحث تبیین شود.
گاهی امام، حجّت، معصوم، یک شکست مقطعی میخورد و کشته هم میدهد که یک شکستِ بزرگتر نخورد. نظامیها به این کار «عملیات ایذایی» میگویند.
از این عملیاتهای ایذایی در طول تاریخ زیاد رخ داده است، مثلاً آن چیزی که زیاد شنیدهاید این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جمل فرمودند یک نفر برود و قرآن بخواند، به او تیر میزنند و کشته خواهد شد.
برای چه میخواهی این جوان را به کشتن بدهی؟ برای اینکه معلوم بشود آن کسی که میگوید من مادر مؤمنان هستم، مادر نیست.
اگر جمل نبود، آن کسی که علی رغم اینکه باید مادری میکرد، مردم را به کشتن داد، تا امروز فارِسِ میدانِ فقاهت و معنویت بود.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میخواهد پرده از روی اینکه او مادری نمیکند بردارد.
لذا فرمودند: برو قرآن بخوان و کشته شو.
آنها نزدیک به هزار نفر را وحشیانه کشته بودند، ظاهراً نیازی نبود.
اگر قاتلی دو نفر را بکشد، آیا شما میگویید اجازه بده تا یک نفر دیگر را هم بکشد که حجّت تمام شود؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند به چهار نفر مبتلا شدم، این خانم هم پرنفوذترین شخص بین مردم است.
بیست و پنج سال روی این فرد بعنوان مادر مؤمنان و فقیه امّت و آدمِ معنویت و همسرِ پیامبر و صاحبِ بیت وحی تبلیغ شده است، حال من چه بگویم؟ بگویم اینطور نیست؟ اگر بگویم که میگویند حسودی کردهای! با بیتِ پیامبر مشکل داری! نسبت به احکام مشکل داری!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باید کاری میکردند که بفرمایند این شخص آن نیست و اشتباه شده است، ایشان برای این جایگاه نیستند.
برای همین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: یک نفر برود و قرآن بخواند، اینها به او تیر میزنند. «مسلم مَجَاشِعی» رفت، ابتدا ترسید و بعد رفت و قرآن خواند و کشته شد.
صفین هم همین اتفاق رخ داد.
دیگر کمر اعتبار این بانو بعد از جمل راست نشد، هم وقتی بابِ جمل باز شد، سَدِ جنگ با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست.
جنگ با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جنگ با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، جنگ با خودِ خدای متعال است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یَا عَلِی! حَرْبُکَ حَرْبِی، مَوْتُکَ مَوْتِی، حَیَاتُکَ حَیَاتِی» ای علی! جنگ با تو، جنگ با من است، کشتنِ تو کشتنِ من است، زنده بودنِ تو زنده بودنِ من است. یعنی درواقع کسی که با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میجنگد، در حال جنگ با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
برای همین علمای شیعه کسانی که با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بجنگند را از نظر قیامتی، بیایمان میدانند، ولو اینکه همهی عمر خود را نماز خوانده باشد و به اندازهی همهی دنیا نفقه و صدقه داده باشد.
جنگ با مسلمان حرمت داشت.
یکی از کسانی که شهید صفین است، در جمل دست به شمشیر ایستاد و وارد میدان نشد، تا اینکه جناب عمّار سلام الله علیه شهید شد.
من نام این امر را «تلهی عمّار» گذاشتهام.
وقتی سدّ جنگ با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست، معاویه که اصلاً آن اعتبارات را نداشت، تلاش میکرد که بگویند و تبلیغ کنند که کاتب وحی هم بوده است و نماز هم میخواند و خطبه هم میخواند. طمع کرد که با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بجنگد.
اصلاً نتیجهی جنگ با معاویه مهم نیست، همانطور که نتیجهی جنگ کربلا مهم نیست. امروز کسی را در دنیا پیدا نمیکنید که بطور واضح طرفدار یزید ملعون باشد، حتّی اگر ناصبی باشند هم کتمان میکنند! چون آبروی یزید ملعون رفت. در صفین هم همین است.
عقلای عالم میگویند به موضوع صفین نپردازید! چون قابل دفاع نیست.
هیچ چیزی مانند صفین نمیتوانست پرده از روی معاویه بردارد، آن هم طوری که هزار و چهارصد سال است که پردهبرداری شده است، حتّی اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست نظامی هم میخورد این پیروزی وجود داشت.
معاویه آب را میبندد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آب را نمیبندند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قاری میفرستند و قاری کشته میشود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صد روز صبر میکنند و بحث میکنند که موضوع را برای همه تبیین کنند.
بعد خدای متعال تلهای درست میکند، خدای متعال کارگردانِ کارگردانهای عالم است، من نام این امر را «تلهی عمّار» گذاشتهام.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به اهل صفّین «بقیّه الأحزاب» میگویند، یعنی اینها ادامهی احزاب هستند.
خدای متعال این منافقین را تهییج میکند که بیایند، رجزهای جناب عمّار سلام الله علیه اینها را بدبخت کرد.
میگفتند پیغمبر با کفّار میجنگید، چرا شما با مسلمانها میجنگید؟
جناب عمّار سلام الله علیه میفرمودند: ما هم در حال جنگ با کفّار هستیم!
وقتی جناب عمّار سلام الله علیه رجز میخواند میفرمود:
نَحْنُ ضَرَبْناکُمْ عَلی تَأوِیلِهِ کَمَا قَتَلْنَاکُمْ عَلی تَنْزِیْلِه
روایتی هست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «إنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ الْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْهُ عَلَى تَنْزِیلِه»،[۶] من جنگیدم که اصلِ نزول و اسلام را ثابت کنم، بعد از من علی [سلام الله علیه] میجنگد که کدام دین دین است و کدام دین دینِ منافقین است، کدام دین حق است و کدام دین دروغین است.
جناب عمّار سلام الله علیه که نود و دو سال سن داشت مدام به میان میدان میرفت، همه هم میدانستند که چه روایتهایی در مورد عمّار وجود دارد.
جملیها به سمتی که جناب عمّار سلام الله علیه بود حمله نمیکردند که کشته نشود، در روزهای اول صفّین هم به سمت او حمله نمیکردند.
این خدای متعال است که کارگردانی کرده است، «وَمَکَرُوا»،[۷] خواستند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را معاذالله خونریز معرّفی کنند، اما «وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ»، خدای متعال آبروی اینها را برد.
از این نمونهها هم فراوان است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به قاری میفرمودند که برو قرآن بخوان که کشته شوی، برای اینکه معلوم بشود لشگر مقابل چه کسانی هستند، برای اینکه معلوم بشود اینها مؤمن نیستند و منافقِ خِرّیطِ جاسوس است.
مسئلهی خیبر، فضیلتِ سلبی دارد!
حاکم نیشابوری روایاتی در «المُسْتَدرَک علی الصَحیحَین» آورده است، چند روایت که اسناد آن هم از نظر آقایان صحیح است را از آن میخوانم تا مسیر را ببینید.
«بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَبَا بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ إِلَى بَعْضِ حُصُونِ خَیْبَرَ»،[۸] پیامبر ابوبکر را کنار بعضی از قلعههای خیبر فرستاد، «فَقَاتَلَ وَجُهِدَ وَلَمْ یَکُنْ فَتْحٌ» جنگیدند و فتحی صورت نگرفت.
روایت بعدی میگوید: «بَعَثَ أَبَا بَکْرٍ إِلَى خَیْبَرَ فَسَارَ بِالنَّاسِ»[۹] ابوبکر با مردم رفتند «وَانْهَزَمَ حَتَّى رَجَعَ» شکست خوردند و فرار کردند.
روایت بعدی میگوید: «أَنَّ أَبَا بَکْرٍ أَخَذَ رَایَهَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ»[۱۰] ابوبکر پرچمِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را گرفت و رفت و «ثُمَّ نَهَضَ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیدًا ثُمَّ رَجَعَ» برگشت. وقتی او برگشت «النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى خَیْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرُ، وَبَعَثَ مَعَهُ النَّاسَ إِلَى مَدِینَتِهِمْ أَوْ قَصْرِهِمْ»،[۱۱] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مردم را با عمر به سراغ شهرشان یا دژشان فرستاد، «فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ یَلْبَثُوا» رفتند، هنوز شمشیرشان به شمشیر آنها نخورده بود که «أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ» برگشتند! «فَجَاءُوا یُجَبِّنُونَهُ وَیُجَبِّنُهُمْ» هم فرمانده طوری ترسیده بود که بقیّه ترسیده بودند، فرمانده از ترسِ دیگران روحیهی خود را باخت و دیگران هم با دیدنِ فرمانده، روحیهی خود را باختند!
رفتند و جنگیدند، اما نشد!
وقتی رفتند و جنگیدند اما نشد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود که «لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ اَلْیَوْمَ رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ» فردا کسی را مبعوث میکنم، فردا پرچم را به یک مرد میدهم، که ویژگی او این است که او خدا و رسول را دوست دارد، «وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ» خدا و رسول هم او را دوست دارند، «کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ» این شخص فرار نمیکند.
اصلاً مسئلهی خیبر، فضیلتِ سلبی دارد!
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مدح میکنند، میفرمایند که این شخص دیگر فرار نمیکند و مرد است!
بازیگری «صحیح مسلم» در موضوع نقل روایت خیبر!
اولاً شما یک بازیگری را در اینجا ببینید.
این کتاب «صحیح مسلم» با شرح آن است.
یکی از کارهایی که اینها میکنند این است که طوری روایات را تقطیع میکنند که روایت از مسئله ساقط شود!
زمانی میگویند چه کسی حاضر است در این جمع خانهی خودش را به یکی از سربازان امام زمان ارواحنا فداه بدهد؟
مسلّماً کمتر کسی این کار را میکند.
بعد اگر بگوید: هیچ کسی این کار را نکرد، کسانی که پول داده بودند هم گرفتند و رفتند، سپس یک نفر بلند شد و خانهی خود را بخشید.
این یک حالت است.
اما زمانی میگویند: چه کسی حاضر است در این جمع خانهی خودش را به یکی از سربازان امام زمان ارواحنا فداه بدهد؟
یک نفر کمک کرد و رفت!
در روایت دوم میگوییم اگر این شخص خانهی خود را نمیداد، بقیه این کار را میکردند.
ببینید اینکه رفتند و جنگیدند و برگشتند و فرار کردند را چطور حذف میکند و در «صحیح مسلم» این روایت را از کجا نقل میکند.
میگوید ابوهریره گفت پیغمبر در روز خیبر فرمود «لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَهَ».[۱۲] اما اتفاقات قبل را نقل نمیکند!
«إبن دِحیّه» از مدحّثان برجستهی قرن هفتم میگوید: عادت مسلم و بخاری این است که روایات را مبتوره میکنند، یعنی طوری تقطیع میکنند که موضوع روشن نباشد.
این کار را با خودِ حدیث غدیر هم کردهاند، حدیث غدیر را زیاد نقل کردهاند، ولی میگویند: پیامبر فرمود «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»!
اینکه چه اتفاقی رخ داد و چند نفر از کجا به کجا رفتند و برگشتند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دست مبارک خود را بلند کردند و بالای جهاز شتر رفتند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمامه پیچیدند و بیعت گرفتند و فلانی تبریک گفت و… را نقل نمیکنند!
وقتی شما همهی موضوع را تقطیع کنید که دیگر چیزی نمیماند!
اینجا هم در این روایت همین کار را کرده است و میگوید پیامبر فرمود: «لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَهَ، أَوْ لَیَأْخُذَنَّ بِالرَّایَهِ غَدًا رَجُلٌ»!
ولی شما که اوضاع قبل را میدانید که مسئله «فرار» است، میگوید یکی از کسانی که فرار کرد گفت: «مَا أَحْبَبْتُ الْإِمَارَهَ إِلَّا یَوْمَئِذٍ»،[۱۳] هیچ وقت مانند آن روز دوست نداشتم که فرماندهی لشگر باشم!
این موضوع هم از اعتماد به نفس اوست، وگرنه روز قبل فرمانده بود و فرار کرد! تو روز گذشته میتوانستی با حبّ خدا و رسول، با فرّار نبودن و کرّار نبودن، پیروزی را رقم بزنی.
اینطور نیست که چیزی بر حسب شانس باشد و بگوییم قرعه به نام هر کسی افتاد «علی بن ابیطالب» بشود!
تو هم میتوانستی به اندازهی خودت بجنگی.
میگوید: «فَتَسَاوَرْتُ لَهَا رَجَاءَ أَنْ أُدْعَى لَهَا» نتوانستم تا صبح بخوابم که ببینم آن مرد کیست! ای کاش که ما باشیم!!!
اگر در یاد داشته باشید در روضهی جلسهی سی و یکم شعری از «شیخ محمد حسن آل سَمیسِم نجفی» خواندم که میگفت:
فَهُنَاکَ قَد جَعَلُوا النّجَادَ بِعُنقِ مَن مَدُّوا لَهُ یَومَ «الغَدِیرِ» رِقابا
آن کسی که همهی گردنها افراشته شده بود که آقایی او را در روز غدیر ببیند، امروز آمدند و به گردن مبارک او طناب بستند و بردند.
در اینجا هم اینطور بود که همه منتظر فردا بودند که ببینند این مرد کیست؟
بازیگری «صحیح بخاری» در موضوع نقل روایت خیبر!
بخاری هم همین کار را کرده است.
در رابطه با قبل از موضوع چیزی نمیگوید، نمیگوید خیبر شد و شکست خوردیم و کسانی فرار کردند.
«سهل بن سعد» میگوید: «لَأُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَهَ غَدًا رَجُلًا»[۱۴] فردا پرچم را به دست یک مرد میدهم، «فَبَاتَ النَّاسُ یَدُوکُونَ لَیْلَتَهُمْ أَیُّهُمْ یُعْطَاهَا» کسی نتوانست تا صبح بخوابد که ببیند آن مرد کیست. وقتی صبح شد همه منتظر بودند که ببینند او کیست، دیدند پیامبر فرمود: «أَیْنَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ»، علی کجاست؟
توجّه کنید که این فقط یک فضیلت نیست، باید مدّعیان بروند و فرار کنند تا معلوم بشود چه کسانی هستند.
«عبید خلیفی» تونسی میگوید: نور همهی اینها بعد از فتنه خاموش شد. ادّعاها روشن شد! همه فهمیدند علی کیست و اینها چه کسانی هستند!
عَلِّمُوا أَوْلاَدَکُمْ شِعْرَ اَلْعَبْدِیِّ
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم غیر از اینکه میخواهد معرّفی کند، بالاتر این است که میخواهد بفرمایند چه کسانی نیستند. اینها باهم است.
«عبدی کوفی» شعری گفته است…
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به ما دستور دادهاند که «عَلِّمُوا أَوْلاَدَکُمْ شِعْرَ اَلْعَبْدِیِّ».[۱۵]
ما منبر زمان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را با یکدیگر میخوانیم، یاران اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به چه چیزی «بَه بَه» میگفتند؟ ما نام این کار را «منبر نوستالژیک» گذاشتهایم، خاطرهی آن روز…
«عبدی» کسی است که وقتی به محضر امام صادق صلوات الله علیه آمد، حضرت فرمودند: پرده بزنید و دختران مرا خبر کنید. بعد حضرت فرمودند: برای دخترانم روضه بخوان.
یعنی اینطور جلسه بگیرید، روضهی خانگی بگیرید و به منبری بگویید روضهای مختصر در سطح بچهها بخواند.
«عبدی» یک مصرع به دختر امام صادق علیه السلام خطاب کرد: «فَرْوُ جُودِی بِدَمْعِکِ اَلْمَسْکُوبِ»،[۱۶] ای امّ فروه! زیاد گریه کن!
هنوز نگفته است که میخواهم برای جدّ شما گریه کنند… «صَاحَتْ وَ صِحْنَ اَلنِّسَاءُ» هم این دختر جیغ زد و هم خانمها، مجلس بهم خورد.
این شعر آدابی دارد، وقتی میخواهی مجلس برگزار کنی، این بچههای خانه هستند که مهم هستند، امام صادق علیه السلام فرمودند: برای دخترانم روضه بخوان!
امام صادق علیه السلام دختران خود را طوری تربیت کردهاند که وقتی عبدی میگوید میخواهم روضه بخوانم، جیغ میزنند و روضه تمام میشود، یعنی لازم نیست چیز دیگری بگوید. کأنّه همیشه دختران و فرزندان امام صادق علیه السلام آمادهی گریه کردن هستند.
عبدی میگوید وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میخواست به نبرد برود…
بَه بَه، علما هزار و دویست سال از این ابیات لذّت بردهاند، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که چیزی هم از ما بماند، ان شاء الله وقتی دویست سال و سیصد سال و پانصد سال بعد مجلس برگزار میکنند، ما هم در آن مجالس باشیم. ما هم نمیدانیم باید چکار کنیم، باید خودشان بخواهند.
یعنی واقعاً پنجاه سال گریه کردن برای امام حسین علیه السلام و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کم است، ان شاء الله خدای متعال کاری کند که ما هزار سال در گریهی مردم شریک باشیم، ان شاء الله ما هزار سال در حبّ مردم نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شریک باشیم.
خوشا بحال عبدی! هزار و سیصد سال قبل این شعر را گفته است که من چند بیت از آن میخوانم.
از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسیدند که «بِمَ غَلَبْتَ اَلْأَقْرَانَ»[۱۷] تو چطور پیروز میشوی؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: وقتی ما روبروی یکدیگر قرار بگیریم، وقتی من او را نگاه میکنم، میدانم او شکست خورده است، وقتی او هم به چشمان من نگاه میکند میداند که شکست خورده است.
عبدی میگوید: وقتی تو به میدان میروی
إنْ تَلْحَظِ الْقِرْنَ وَالْعُسَّالُ فِی یَدِهِ یَظَلُّ مُضْطَرِباً فِی کَفِّ مُضْطَرِبٍ
وقتی همآورد و مبارز را یک نگاه کنی، همینکه او نیزه به دست ایستاده است، هم دست او میلرزند و هم نیزهی او، او از اول باخته است.
وَلَا تَسُلُّ حُسَاماً یَوْمَ مَلْحَمَهٍ إلَّا وَتَحْجُبُهُ فِی رَأْسِ مُحْتَجِبٍ
شمشیر را مخفی میکنند که نَبُرّد، شمشیر از غلاف بیرون نیامده است، شمشیر پنهان است.
میگوید شمشیر تو همیشه پنهان است، روز نبرد این شمشیر را از غلاف آشکار نمیکنی، الا در سری که با کلاهخود پوشاندهاند.
کَیَوْمَ خَیْبَرً إذْ لَم یَمْتَنِعْ زُفَرٌ عَنِ الْیَهُودِ بِغَیْرِ الْفَرِّ وَالْهَرَبِ
وقتی روز خیبر شد آن زُفَر بجز فرار کردن نتوانست هیچ کاری کند!
فَأَغْضَبَ الْمُصْطَفَى إذْ جَرَّ رَایَتَهُ عَلَى الثَّرَى نَاکِصاً یَهْوِی عَلَى الْعَقِبِ
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دید اینها پرچم را زمین زدند و فرار کردند، تا صبح نخوابید،
فَقَالَ: إنِّی سَأُعْطِیهَا غَداً لِفَتىً یُحِبُّهُ اللهُ وَالْمَبْعُوثُ مُنْتَجَبِ
آنجا بود که فرمود فردا پرچم را به یک مرد میدهم، کسی که هم خدا او را دوست دارد و هم مبعوث (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم).
روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن سلام الله علیه
میراث فرزندان او این بود که روز صفّین، عبیدالله بن عمر به وسط میدان آمد و گفت: محمد بن حنفیّه (پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه) به جنگ بیا!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: من میآیم!
عبیدالله بن عمر آنقدر عقب عقب رفت که از انتهای سپاه بیرون زد!
فرزندان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، حتّی نوجوانهایشان هم پهلوان و سلحشور هستند. مردان بزرگ در کربلا لغزیدند اما پسرانِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ایستادند. این بزرگواران که سن زیادی نداشتند، چهارده ساله و سیزده ساله و یازده ساله که توسّل این جلسهی ما به آقازادهی یازده سالهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمودند: عبدالله را محکم بگیر!… اینها تحمّل ندارند، اینها یک خاطرهی بد دارند که برایشان کافی است، عبدالله نمیتواند تحمّل کند…
«رَجُل» که به سن و سال نیست، «رَجُل» در اینجا مرد و زن نیست، اگر زن هم باشد «زن چه زن مردآفرین روزگار»، مجلس یزید ملعون را بهم میریزد. اینجا مردانگی و فتوّت است. اینها به سن و سال نیست.
همانطور که جلسهی قبل عرض کردم، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وصیّتِ امام خود را عمل میکنند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: برای فرزندانم پدری کن.
حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام از یک سالگی و حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام از سه سالگی در دامان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بزرگ شده بودند، اصلاً لازم نیست که انسان یادآوری کند که حواس امام حسین علیه السلام به این آقازادهها بیش از فرزندان خود است. «کُنْتَ رَبیعَ الاْیْتامِ»، تو بهار یتیمان هستی، حتّی برای یتیمان خوارج! این آقازادهها که یتیمان امام شما هستند! حبیب شما هستند، نَفْسِ شما هستند.
این آخرین امتحان است، انصار کشته شدهاند، حضرت علی اکبر علیه السلام، حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، آخرین نفر حضرت قمر بنی هاشم صلوات الله علیه، شیرخوار، بعد به خیمه حمله کردند، این آخرین امتحان است… آخرین امتحان برای سختترین امتحان است… بمیرم برای شما حسین جان!
چند جا در کربلا امام حسین علیه السلام در حال صحبت کردن بودند که فرمایش ایشان ناتمام ماند، اواخرِ جانِ حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام در حال حرف زدن با او بود که دیگر حرف نزد…
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وسط میدان قرار گرفت دیگر هیچ کسی نمانده بود، همهی دلنگرانی حضرت هم حرمِ پیامبر است. کسی که هم تجربهی حمله به خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دارد، هم عصمت دارد، هم ناپاکزادگی اینها را میشناسد، هم جمعیت این حرامیان را میداند…
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان رفت، نگاهی به چپ و راست میدان کرد، «نَظَرَ یَمِیناَ وَ شِمالاَ»… اینجا از روی غیرت خود، در مقام مدافع حریم آل رسول، باید از بقیّه کمک بخواهد، اینجا دفاع از خود نبود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صدا زدند: «هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟»…
خانمها از غیرت خودشان گریه کردند و دشمن هم هلهله کرد… گفتند بالاخره توانستیم کاری کنیم که ابراز نگرانی را به زبان بیاورد… البته امام حسین علیه السلام اینجا در حال دفاع کردن بودند.
صدای گریه بلند شد، حضرت برگشت و اینها را آرام کرد و با اینها صحبت کرد و وداع کرد. در این وداع این روایت هست که حضرت سکینه خاتون سلام الله علیها آمد و جیغی کشید و امام حسین علیه السلام او را به سینه چسباند… فضا را ببینید، یک نفر گفت که ما را در اینجا تنها نگذار… فضا زنانه است…
امام حسین علیه السلام لباس کهنه را گرفت… اما وقتی خواست برود، به دختربچّهها هم فرمود که به داخل خیمهها بروید، اما به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود که دست عبدالله را رها نکن، عبدالله غیور است و دوست ندارد اسارت ببیند، عبدالله نمیتواند تنهاییِ من را تحمّل کند…
امام حسین علیه السلام جانِ حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام است، انسان همه چیزِ خود را میدهد که جانِ خود را حفظ کند.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان رفت…
از امام زمان ارواحنا فداه معذرت میخواهم…
یک آقای پنجاه و شش هفت ساله، از صبح مدام به میدان رفته است و برگشته است، لب تشنه است، آفتاب در آسمان است، حضرت داغ دیده است، گریه کرده است، تشنه است، خسته است، جگر سوخته است، قاعده این است که باید دائم وسط میدان… دیگر یک میدان است، سی هزار نفر و چند هزار تیرانداز و یک هدف! همه یک جا را میزنند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کانونِ حمله است، باید دائماً مارپیچ حرکت کند، نباید یک لحظه توقّف کند، اما گوشت و پوست است، جگرِ سوخته است، «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَهً» لحظهای ایستاد که نفس بگیرد، آنقدر که پرتاب میکردند «فَأَتَاهُ حَجَرٌ» سنگی رسید…
این کار خیلی بیادبی است، اینقدر به شما بگویم که وقتی سنگ رسید، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ابراز مسلمانی کرد…
ضربهی سنگ مرکب را از پا میانداخت…
وقتی در جنگ اُحُد سنگی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اصابت کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تا پایان جنگ از جای خود بلند نشد…
اینجا هم اگر دفاع از ناموس نبود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از جای خود بلند نمیشد…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی اسب نشسته بود، ضربهی سنگ سنگین بود، خون جاری شد، وقتی مکث حضرت طولانی شد، تیر هم رسید…
دیگر اینجا اتّفاق طوری بود که حضرت هرچه تلاش کرد که خود را نگه دارد، نشد…
«فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ عَلَیهِ السَّلَام عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ»… حضرت با صورت از سمت راست روی زمین افتاد…
چند مرتبه خواست بلند شود که بنشیند، آنقدر خون رفته بود که روی خاک برگشت…
بدن بیتاب شده است، به ظاهر بدن ناتوان شده است…
وقتی آنها دیدند که حضرت تلاش میکند بنشیند، باز زمین میخورد، «کَعب بن أبجَر» ناپاکزاده یا کس دیگری جلو آمد، اول دشنام داد…
وقتی فاصله کم بشود، دیگر بیهدف نیست. وقتی شمشیر را بلند کرد، اگر فرود میآمد کار تمام بود… وقتی شمشیر را بلند کرد حضرت زینب کبری سلام الله علیها دست روی سر خود گذاشتند… وقتی دست عبدالله آزاد شد دوید… «وَاللهِ لا أُفارِقُ عَمِّی»… ای ناپاکزاده! «وَاللهِ لا أُفارِقُ عَمِّی»…
ولی دیر رسید، شمشیر پایین آمده بود و حضرت عبدالله علیه السلام هم چیزی به دنبال خود نداشت، وقتی شمشیر در حال فرود آمدن بود، هیچ چیزی نداشت، دست خود را سپر کرد…
وقتی صدای شکستنِ استخوان آمد، آقازاده صدا زد «یَا اُمَّاه»…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۹۳ (وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّهٍ وَاسْمَعُوا ۖ قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ ۚ قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)
[۵] زیارت غدیریه امام هادی سلام الله علیه.
[۶] الإحتجاج ، جلد ۱ ، صفحه ۱۷۴
[۷] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۵۴ (وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ)
[۸] المستدرک على الصحیحین ، جلد ۳ ، صفحه ۳۹ (حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، ثنا یُونُسُ بْنُ بُکَیْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، قَالَ: حَدَّثَنِی بُرَیْدَهُ بْنُ سُفْیَانَ بْنِ بُرَیْدَهَ الْأَسْلَمِیُّ، عَنْ سَلَمَهَ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْأَکْوَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَبَا بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ إِلَى بَعْضِ حُصُونِ خَیْبَرَ فَقَاتَلَ وَجُهِدَ وَلَمْ یَکُنْ فَتْحٌ» هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ)
[۹] المستدرک على الصحیحین ، جلد ۳ ، صفحه ۳۹ (أَخْبَرَنَا أَبُو قُتَیْبَهَ سَالِمُ بْنُ الْفَصْلِ الْآدَمِیُّ، بِمَکَّهَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ أَبِی شَیْبَهَ، ثنا عَلِیُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی لَیْلَى، عَنِ الْحَکَمِ، وَعِیسَى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِی لَیْلَى، عَنْ عَلِیٍّ أَنَّهُ قَالَ: یَا أَبَا لَیْلَى أَمَا کُنْتَ مَعَنَا بِخَیْبَرَ؟ قَالَ: بَلَى وَاللَّهِ کُنْتُ مَعَکُمْ، قَالَ: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «بَعَثَ أَبَا بَکْرٍ إِلَى خَیْبَرَ فَسَارَ بِالنَّاسِ وَانْهَزَمَ حَتَّى رَجَعَ» هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ)
[۱۰] المستدرک على الصحیحین ، جلد ۳ ، صفحه ۳۹ (حَدَّثَنَا مَیْمُونُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ الْحَسَنِ الْهَاشِمِیُّ، بِبَغْدَادَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ الْعُطَارِدِیُّ، ثنا یُونُسُ بْنُ بُکَیْرٍ، ثنا الْمُسَیِّبُ بْنُ مُسْلِمٍ الْأَزْدِیُّ، ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُرَیْدَهَ، عَنْ أَبِیهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رُبَّمَا أَخَذَتْهُ الشَّقِیقَهُ، فَیَلْبَثُ الْیَوْمَ وَالْیَوْمَیْنِ لَا یَخْرُجُ، فَلَمَّا نَزَلَ بِخَیْبَرَ أَخَذَتْهُ الشَّقِیقَهُ، فَلَمْ یَخْرُجْ إِلَى النَّاسِ، وَأَنَّ أَبَا بَکْرٍ أَخَذَ رَایَهَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ نَهَضَ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیدًا ثُمَّ رَجَعَ» هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الْإِسْنَادِ وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ
[۱۱] المستدرک على الصحیحین ، جلد ۳ ، صفحه ۴۰ (أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَحْبُوبِیُّ، بِمَرْوَ، ثنا سَعِیدُ بْنُ مَسْعُودٍ، ثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، ثنا نُعَیْمُ بْنُ حَکِیمٍ، عَنْ أَبِی مُوسَى الْحَنَفِیِّ، عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «سَارَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى خَیْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرُ ، وَبَعَثَ مَعَهُ النَّاسَ إِلَى مَدِینَتِهِمْ أَوْ قَصْرِهِمْ، فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ یَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءُوا یُجَبِّنُونَهُ وَیُجَبِّنُهُمْ فَسَارَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» الْحَدِیثُ. «هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ»)
[۱۲] صحیح مسلم ، جلد ۴ ، صفحه ۱۸۷۲ (حَدَّثَنَا قُتَیْبَهُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا حَاتِمٌ یَعْنِی ابْنَ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ أَبِی عُبَیْدٍ، عَنْ سَلَمَهَ بْنِ الْأَکْوَعِ، قَالَ: کَانَ عَلِیٌّ قَدْ تَخَلَّفَ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فِی خَیْبَرَ وَکَانَ رَمِدًا، فَقَالَ: أَنَا أَتَخَلَّفُ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَخَرَجَ عَلِیٌّ فَلَحِقَ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَمَّا کَانَ مَسَاءُ اللَّیْلَهِ الَّتِی فَتَحَهَا اللهُ فِی صَبَاحِهَا. قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَهَ، أَوْ لَیَأْخُذَنَّ بِالرَّایَهِ غَدًا رَجُلٌ یُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ، أَوْ قَالَ یُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ، یَفْتَحُ اللهُ عَلَیْهِ» فَإِذَا نَحْنُ بِعَلِیٍّ، وَمَا نَرْجُوهُ. فَقَالُوا: هَذَا عَلِیٌّ، فَأَعْطَاهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الرَّایَهَ. فَفَتَحَ اللهُ عَلَیْهِ)
[۱۳] صحیح مسلم ، جلد ۴ ، صفحه ۱۸۷۱ (حَدَّثَنَا قُتَیْبَهُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ یَعْنِی ابْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْقَارِیَّ، عَنْ سُهَیْلٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَهَ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ یَوْمَ خَیْبَرَ: «لَأُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَهَ رَجُلًا یُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ، یَفْتَحُ اللهُ عَلَى یَدَیْهِ» قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَا أَحْبَبْتُ الْإِمَارَهَ إِلَّا یَوْمَئِذٍ، قَالَ فَتَسَاوَرْتُ لَهَا رَجَاءَ أَنْ أُدْعَى لَهَا، قَالَ فَدَعَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ، فَأَعْطَاهُ إِیَّاهَا، وَقَالَ: «امْشِ، وَلَا تَلْتَفِتْ، حَتَّى یَفْتَحَ اللهُ عَلَیْکَ» قَالَ فَسَارَ عَلِیٌّ شَیْئًا ثُمَّ وَقَفَ وَلَمْ یَلْتَفِتْ، فَصَرَخَ: یَا رَسُولَ اللهِ عَلَى مَاذَا أُقَاتِلُ النَّاسَ؟ قَالَ: «قَاتِلْهُمْ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللهِ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ فَقَدْ مَنَعُوا مِنْکَ دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ، إِلَّا بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللهِ»)
[۱۴] صحیح البخاری ، جلد ۵ ، صفحه ۱۳۴ (حَدَّثَنَا قُتَیْبَهُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِی حَازِمٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ یَوْمَ خَیْبَرَ: «لَأُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَهَ غَدًا رَجُلًا یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ، یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»، قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ یَدُوکُونَ لَیْلَتَهُمْ أَیُّهُمْ یُعْطَاهَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کُلُّهُمْ یَرْجُو أَنْ یُعْطَاهَا، فَقَالَ: «أَیْنَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ». فَقِیلَ: هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ یَشْتَکِی عَیْنَیْهِ، قَالَ: «فَأَرْسَلُوا إِلَیْهِ». فَأُتِیَ بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی عَیْنَیْهِ وَدَعَا لَهُ، فَبَرَأَ حَتَّى کَأَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ وَجَعٌ، فَأَعْطَاهُ الرَّایَهَ، فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى یَکُونُوا مِثْلَنَا؟ فَقَالَ: «انْفُذْ عَلَى رِسْلِکَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِیهِ، فَوَاللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلًا وَاحِدًا، خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ»)
[۱۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام ، جلد ۷۶ ، صفحه ۲۹۳ (عَنْ نَصْرِ بْنِ صَبَّاحٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْبَصْرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِی دَاوُدَ اَلْمُسْتَرِقِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ اَلنُّعْمَانِ عَنْ سَمَاعَهَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : یَا مَعْشَرَ اَلشِّیعَهِ عَلِّمُوا أَوْلاَدَکُمْ شِعْرَ اَلْعَبْدِیِّ فَإِنَّهُ عَلَى دِینِ اَللَّهِ .)
[۱۶] الکافی ، جلد ۸ ، صفحه ۲۱۵ (سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَنْ أَبِی دَاوُدَ اَلْمُسْتَرِقِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ مُصْعَبٍ اَلْعَبْدِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ قُولُوا لِأُمِّ فَرْوَهَ تَجِیءُ فَتَسْمَعُ مَا صُنِعَ بِجَدِّهَا قَالَ فَجَاءَتْ فَقَعَدَتْ خَلْفَ اَلسِّتْرِ ثُمَّ قَالَ أَنْشِدْنَا قَالَ فَقُلْتُ فَرْوُ جُودِی بِدَمْعِکِ اَلْمَسْکُوبِ قَالَ فَصَاحَتْ وَ صِحْنَ اَلنِّسَاءُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ اَلْبَابَ اَلْبَابَ فَاجْتَمَعَ أَهْلُ اَلْمَدِینَهِ عَلَى اَلْبَابِ قَالَ فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ صَبِیٌّ لَنَا غُشِیَ عَلَیْهِ فَصِحْنَ اَلنِّسَاءُ .)
[۱۷] المناقب ، جلد ۲ ، صفحه ۱۱۶ (وَ قِیلَ لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ بِمَ غَلَبْتَ اَلْأَقْرَانَ قَالَ بِتَمَکُّنِ هَیْبَتِی فِی قُلُوبِهِمْ)
پاسخ دهید