«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیه‌ الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

موضوع بحث «سیر تکوّن عقاید امامیّه» ‌است، آهسته آهسته در سال‌های پایانی حضور پُربرکت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در زمین را گفتگو می‌کنیم، حوالی سال ۱۰ هجری هستیم.

بحث را به این سمت نبردیم که چه کسی امام است، بعد ادلّه‌ی خود را بیان کنیم، که نگاه ما کلاً کلامی باشد. از این معنا خالی نیست اما سیر تاریخی آن بحث را با یکدیگر نگاه می‌کنیم، طبعاً مباحث گذشته کاملاً به این بحث مربوط هستند.

ابتدای کار بیان کردیم که اولین اختلاف در صدر اسلام بر سر چه موضوعی شروع شد، برای همین هم ما در بحث امامت هستیم. اگر در سقیفه، یعنی بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اختلاف بر سر اسماء و صفات خدا و توحید و شرک و کفر و تجسیم و تشبیه و اوصافت و صفات خدا بود، بحث را آنجا می‌بردیم، چون مایه‌ی بحث تاریخی است، گرچه ثمرات اعتقادی دارد.

هر اختلافی که در ابناء بشر و مسلمین در موضوع هر بحث اعتقادی رخ داده است، فرع بر مسئله‌ی ولایت است، یعنی علّت رخداد تفاوت فکری در هر یک از اصول و فروع فکر اسلامی، اگر بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بین مسلمین اختلاف نظر هست، همه فرع بر بحث ولایت است. این همان چیزی است که بارها شنیده‌اید و ما هم به محضر شما عرض کرده‌ایم که کشّاف حقایق حضرت صادق سلام الله علیه فرمود که «نَحْنُ أَصْلُ کُلِّ خَیْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا کُلُّ بِرٍّ فَمِنَ اَلْبِرِّ اَلتَّوْحِیدُ»،[۴] حضرت نمی‌خواهد بفرماید که نعوذبالله ما خالق هستیم، می‌خواهد بفرماید که فهم از توحید هم از فروع ولایت است، «مَنْ أرادَ اللّهَ بَدَءَ بِکُمْ»،[۵] باید از اینجا شروع کند تا آن را درست بفهمد، وگرنه آن را نمی‌فهمد، کمااینکه نفهمیده‌اند.

تمام دعواهای اعتقادی فرع مسئله‌ی ولایت است، و تلاش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم در این مسئله خیلی عجیب و غریب است.

تلاش برای بی‌ادبی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حذف حضرت

یعنی اگر کسی کار تاریخی کرده باشد، با این همه تلاش گسترده‌ای که برای حذف صورت گرفته است…

شما یک نمونه را نگاه کنید، اصلاً انسان تعجّب می‌کند که چطور این حرف‌ها مانده است که بدست ما برسد؟ روزگارانی کار به جایی رسیده بود که دشنام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرف شده بود و اگر کسی شتم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی‌کرد تعجّب می‌کردند.

«جاحظ» هزار و صد و نود سال قبل مُرده است، اگر آثار خود را ده سال قبل از مرگ خود نوشته باشد، یعنی هزار و دویست سال قبل نوشته است، در بعضی از آثار خود هم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی بی‌عنایتی و جسارت کرده است، و بعضی از شبهات او تا به امروز محل بحث است.

از این سوء عاقبت به خدا پناه می‌بریم. اگر کسی سنّت حسنه درست کند، تا زمانی که آن سنّت هست بهره‌مند است، ‌نعوذبالله اگر کسی یک باب انحرافی هم باز کند، تا مادامی که آن انحراف هست، او هم در عذاب است.

«جاحظ» در یکی از آثار خود وقتی بر سر لج افتاده است، بر سر اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شجاع است هم إن قُلت کرده است. او در یکی از رسائل خود می‌گوید «حَسبُکَ مِن ذَلِک»[۶]… «ذَلِک» یه دشمنی با علی بن ابیطالب صلوات الله علیه برمی‌گردد، «أنَّهُم کَانُوا یَلعَنُونَ عَلِیاً عَلَى مَنَابِرِهِم» روی منبرهایشان علی علیه السلام را لعن می‌کردند، «فَلَمَّا نَهَى عُمَر» وقتی عمر بن عبدالعزیز از این کار نهی کرد، «فَلَمَّا نَهَى عُمَر عَن ذَلِکَ عُدَّ مُحسِناً»

مرحوم علامه امینی رضوان الله تعالی علیه می‌فرماید که ما کسی را پیدا نکردیم که عمر بن عبدالعزیز در زمان خودش، به او به جرم دشنام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تعزیر کرده باشد.

یعنی توصیه کرده است…

بالعکس اگر کسی نسبت به خلفا اهانت می‌کرد، او را مجازات سنگینی می‌کردند، ولی چون اهانت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مرسوم شده بود، توصیه می‌کرد که مثلاً در تریبون رسمی حکومتی دشنام ندهید.

«وَیَشهَدُ لِذَلِکَ» شاهد بر این، اتفاقات و حرف‌های زیادی است، که اینقدر این موضوع رایج شده بود؛ بگونه‌ای که وقتی کسی می‌خواست حرف بزند، مجبور بود اگر می‌خواهد در جامعه زندگی کند، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهانت کند، وگرنه باید از عرصه‌های اجتماعی حذف می‌شد.

لذا شاعری به عمر بن عبدالعزیز می‌گوید که «وَلِیتَ فَلَم تَشتُم عَلیّاً وَلَم تُخِف» حاکم شدی و به علی فحش ندادی، «بَرِیّاً وَلَم تَتبَع مَقَالَهَ مُجرِم» از مجرمین و مردم نترسیدی که حکومت تو آسیب بخورد!

که البته برداشت ما این است که همین کار هم برای حفظ حکومت بود.

یکی از مظلومیت‌های امروز برادران غیرشیعه در جهان اسلام این است که نواصب ریشه‌ی افکار این‌ها را پایه‌گذاری کرده‌اند، کار خیلی سخت است، هر کسی به حدیث و رجال و منابع نزدیک‌تر و مرتبط‌تر است، منحرف‌تر است!

یکی از اسرار اینکه در روایات ما هست که اگر جایی تعارض بین دو خبر پیدا کردید و خواستید به حکمی عمل کنید «خُذْ مَا خَالَفَ الْعَامَّهَ»، از سر لجبازی نیست، بلکه آنقدر همه چیز عوض شد، این حکم صادر شده است.

«جاحظ» می‌گوید: «وَهَذَا الشّعر یَدُلُّ عَلَى أن شَتمِ عَلیٍ قَد کَانَ لَهُم عَادَه» این شعر عادت بود؛ یعنی نشست و برخاست‌شان با دشنام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، تا اینکه شاعری کسی که این کار را نکرده، مدح کرده است.

آنقدر که این عادت و رویّه و عرف شده است… منافق همین کار را می‌کند، «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ»،[۷] حرام را عرف می‌کند و به حرام امر می‌کند، واجب و حلال را به خلاف عرف می‌کنید و از آن نهی می‌کند.

بعد می‌گوید: «لَمَّا وَلِى خَالِد بنِ عَبدُ الله القَسرِی مَکَّه»… این «خالد بن عبدالله قَسری» لعنت الله علیه شخصی بسیار ملعون است، هم در مکه حاکمیت داشت، هم دوره‌ای به کوفه آمده است، در جسارت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی وحشی بود.

روزی یک نفر پیش او آمد و گفت: هوس کردیم که قدری سنّتِ پیغمبر بنویسیم، یعنی مثلاً لباس پیامبر چطور بود، زمان عبادت پیامبر چه زمانی بود، چطور مسواک می‌زد، چطور غذا میل می‌کرد… یک نفر گفت مطالبی هم از یاران او پیدا کرده‌ایم، «خالد» گفت آن‌ها را هم بنویسید، بالاخره در شناخت پیامبر خوب است. آن شخص گفت: اخباری هم از علی پیدا کرده‌ام، بالاخره علی هم داماد پیامبر است، آن‌ها را هم بنویسم؟ خالد گفت: «لَا إلَّا أن تَراهُ فِی قَعرِ الجَحِیم» نه! مگر اینکه چیزی بنویسی که هر کسی که می‌خواند او را در انتهای جهنّم ببیند. (نستجیربالله)

حال می‌گوید وقتی این خالد حاکم مکّه شد، «وَکَانَ إذَا خَطَبَ بِهَا لَعَنَ عَلِیاً وَالحَسَن وَالحُسَین»، وقتی خطبه می‌خواند امیرالمومنین و حسنین را لعن می‌کرد، تا اینکه «عبیدالله بن کثیر سَهمی» این شعر را گفت:

حال شما نگاه کنید، این شاعری که ناگهان بلند می‌شود و برخلاف عرف این حرف را می‌زند، که طبعاً درآمدهای او قطع خواهد شد، ارتباط او با حکومت قطع خواهد شد، در عسرت قرار خواهد گرفت، اگر لو برود شعر برای کیست، او را مجازات سنگینی خواهند کرد، الفاظ و چینش و سبک شعر معلوم است که این شعر برای کدام شاعر است، به قول دعبل می‌گفت: من عمری است که دار به دوش هستم، خودم دار خودم را به دوش می‌کشم که ببینم کجا قرار است این دار را عَلَم کنند و مرا دار بزنند. (یعنی مرا به درختی ببندند و گردن بزنند)

بحث ما تطهیر است، این ابیات برای هزار و دویست سال قبل است، وقتی این شاعر دید (در دوره‌ی امام سجّاد علیه السلام یعنی قرن یک و دوره‌ی توسعه‌ی لعن حضرت توسط بنی امیّه) خالد منبر می‌رود و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نستجیربالله لعن می‌کند، گفت: «لَعَنَ اللهُ مَن یَسُبُّ عَلِیّا» خدا لعنت کند هر کسی به علی دشنام می‌دهد، «وَحُسَیناً مِن سُوقَهٍ وَإمَامِ» کسی که حاکم باشد و به حسین بن علی سلام الله علیه یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشنام دهد، بعد می‌گوید: «أیُسَبُّ المُطَهَّرُونَ جُدُوداً» کسی مطهّر را سَبّ می‌کند؟ «وَالکِرَامُ الأبَاءُ وَالأعمَامِ» کسی که آن پدر و آن جایگاه را دارد. «یَأمَنُ الطَّیرُ وَالحِمَامُ وَلا یأ» پرندگان و چرندگان و خزندگان همه در امنیت هستند، «مِن آلَ الرَّسُولَ عِندَ المَقَامِ»… چون «خالد» حاکم مکه شد گفت: پرندگان در مسجدالحرام در امنیت هستند، این ناپاکزاده کنار کعبه به علی فحش می‌دهد.

«قَامَ عَبدُ اللهِ بنِ الوَلِیدِ بنِ عُثمَانِ بنِ عَفَّان»، یعنی نوه‌ی خلیفه‌ی سوم و نوه‌ی زبیر، «کَانَ مِمَّن یَتَألَّهُ بِزَعمِهِم» این‌ها باتقوای قوم بودند!!! «إلَى هِشَامِ بنِ عَبدُ المَلِک»… زمان «هشام» که ولایتعهدی او دوره‌ی امام سجّاد علیه السلام است و حکومت او دوره‌ی حضرت باقر علیه السلام است… به سراغ «هشام» رفت، «وَهُوَ یَخطُب عَلَى المِنبَر بِعَرَفَه» ایام حج در عرفه منبر می‌رفت. کمی نشست و دید این حاکم فحش نمی‌دهد، گفت: «هَذَا یَومٌ کَانَتِ الخُلَفَاء تَستَحِبُّ فِیهِ لَعنِ أبِی تُرَاب؟» این ایامی است که مستحب می‌دانستند به ابوتراب فحش داده شود! «هشام» گفت: «لَیسَ لِهَذَا جِئنَا» برای این کارها نیامده‌ایم، ایام حج است… این شخص شروع کرد به تحریک کردن…

از این موارد فراوان است، یعنی می‌خواهم عرض کنم گاهی بحث‌ها سخت می‌شود، علّت این امر این است که ما با مکابر و معاند طرف هستیم، مسلماً منظور بنده معاصرین نیست، این‌ها خیلی اوقات از خیلی چیزها خبر ندارند، البته مکابر و معاند هم کم نیست، اما علّت اینکه موضوع پیچیده می‌شود این نیست که حقایق روشن نیست، بلکه این است که طرف می‌خواهد نپذیرد.

تلاش برای نفهمیدن

آخرین بحثی که با آیه تطهیر مرتبط بود، «آیه مباهله» بود که جلسه‌ی گذشتی مطالبی در این مورد عرض کردیم.

آیه‌ی مباهله از آن آیاتی است که اصلاً جای فرار ندارد، خدا فرموده است که نصارای نجران بعد از اینکه «مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ»[۸] حق روشن شد و علم آمد و قطع و یقین پیش آمد، باز هم نمی‌خواهند بپذیرند. خدا برای اولین مرتبه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود که حال تو به این‌ها حمله‌ی فکری کن، «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ» بگو این سه گروه را بیاورید.

تمام مبانی فکری دستگاه خلافت روی سه چیز بنا شده است، یعنی اگر کسی به این موضوع برسد که این سه چیز درست نیست، چیزی از آن حقایق ادّعایی باقی نمی‌ماند.

یک مسئله مسئله‌ی عدالت همه‌ی صحابه است، یعنی هر کسی پیامبر را دیده عادل است و به بهشت می‌رود. یک مسئله افضلیت مسلمین بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، افضلیت دینی به ترتیب خلافت است، یک مسئله هم برترین زن عالم عایشه است.

این سه مسئله جزو مبانی زیربنایی همه‌ی افکار است، یعنی شما هر مطلبی که بگویید باید در مورد این سه مورد بحث کنید، وگرنه گاردها بسته است.

اگر شما غدیر را بگوید… اجازه بدهید یک نمونه به شما بگویم.

آقایی برای حدیث غدیر کتابی نوشته است و سعی کرده است که طرق حدیث غدیر را یک به یک رد کند. اشکالات این موضوع سر جای خود معلوم است، وقتی کتاب تمام می‌شود می‌خواهد نتیجه بگیرد، می‌گوید: نتیجه‌ی یک: افضل مردم بعد از رسول خدا ابوبکر است!!!

تو چطور از حدیث غدیر به این جمله رسیده‌ای؟

چرا سعی کرده است که حدیث غدیر را رد کند؟ چون حدیث غدیر را معارضِ آن افضلیتِ ادّعایی می‌دانسته است، و همین استدلال کافی است که یعنی حدیث غدیر یعنی علی افضل است، وگرنه ربط دیگری نداشت او این نتیجه را بگیرد. خود همین جمله نشان می‌دهد که معنای حدیث غدیر، دوست داشتنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست.

در تمام مباحثی که در این جلسات داریم، می‌گوید اگر بگوییم تطهیرِ آیه‌ی تطهیر راجع به اهل بیت است، پس فلانی و فلانی را چکار کنیم؟

مفتضح شدنِ «ابن تیمیه» در ماجرای آیه‌ی مباهله

وقتی به آیه‌ی مباهله برسد می‌گوید اگر آیه‌ی مباهله راجع به این‌ها باشد… نمی‌تواند بپذیرد، می‌گوید پیامبر این‌ها را نبرد که بخواهند دعا کنند، پیامبر به دعای این‌ها نیاز نداشت، اگر می‌خواست دعا کنند که آن سه خلیفه را می‌برد که دعا کنند!!!

ببینید ابن تیمیه چه می‌گوید، «وَمِنَ الْمَعْلُومِ أَنَّ هَؤُلَاءِ، وَإِنْ کَانُوا مُجَابِینَ»[۹] درست است که این‌ها مستجاب الدعوه بودند، منتها این‌ها قرار نبود آنجا دعا کنند، «فَکَثْرَهُ الدُّعَاءِ أَبْلَغُ فِی الْإِجَابَهِ لَکِنْ لَمْ یَکُنِ الْمَقْصُودُ دَعْوَهَ مَنْ دَعَاهُ لِإِجَابَهِ دُعَائِهِ» وگرنه اگر تعداد بیشتری را می‌برد برای اجابت دعا ابلغ بود، «بَلْ لِأَجْلِ الْمُقَابَلَهِ بَیْنَ الْأَهْلِ وَالْأَهْلِ» بلکه قرار بود هر کسی قومی را با خودش بیاورد. این‌ها قرار بود ساکت بایستند، این‌ها کاره‌ای نبودند و پیامبر همه کاره بود، «وَنَحْنُ نَعْلَمُ بِالِاضْطِرَارِ» یقیناً می‌دانیم «أَنَّ النَّبِیَّ لَوْ دَعَا أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ، وَطَلْحَهَ وَالزُّبَیْرَ، وَابْنَ مَسْعُودٍ وَأُبَیَّ بْنَ کَعْبٍ وَمُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ وَغَیْرَهُمْ لِلْمُبَاهَلَهِ، لَکَانُوا مِنْ أَعْظَمِ النَّاسِ اسْتِجَابَهً لِأَمْرِهِ» اگر این‌ها را دعوت می‌کرد، این‌ها خیلی مستجاب الدعوه بودند!!!

نکته این است که تو یک تشخیص داری، حضرت حق و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم یک تشخیص دارند، تو چرا آرزوهای خودت را به مطلب می‌بندی؟

به مرحوم علی بن جعفر سلام الله علیه که از فرزندان امام صادق علیه السلام است گفتند: پیرمرد! تو نود سال داری و محاسن تو سپید شده است، وقتی امام جواد علیه السلام که شش ساله است چنان می‌دوی که عمامه از روی سر تو می‌افتد، کفش‌های او را جلوی پای او جفت می‌کنی و دست او را می‌بوسی. این کار تو زشت است، تو عموی پدر او هستی!

سلام خدا بر علی بن جعفر. محاسن خود را گرفت و تکان داد و فرمود: من چکار کنم که خدا این ریش سفید را لایق امامت ندیده است و جوادالأئمه علیه السلام را لایق امامت دیده است.

اینجا ابن تیمه چون نتوانسته است قصه‌ی مباهله را عوض کند می‌گوید این‌ها را فقط برد که حضور داشته باشند، اگر قرار بر دعا کردن بود که بهتر از این‌ها در دعا کردن بود!

پس قرار شده است که علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را برای چه چیزی ببرد؟

می‌گوید چون این‌ها اقوام پیامبر بودند.

بعد می‌گوییم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که پسرعموی پیامبر است، آنجا عموی پیامبر هم بود.

می‌گوید: چون عباس سابقه‌ی زیادی نداشت!

پاسخ این است که تو می‌گویی قرار بود این‌ها فقط حضور داشته باشند و پیامبر بود که قرار بود همه‌ی کارها را انجام دهد، عباس هم عمو بود، اگر کسی بخواهد صرفاً فقط عرف را نگاه کند همه جا عمو از پسرعمو افضل است. یا اینکه اصلاً همسرها کجا بودند؟ پس همسرها جگرگوشه‌های رسول خدا نبودند؟ پس محبوب‌ترین افراد پیغمبر نبودند؟

شما که می‌گویید عثمان با دو دختر پیامبر، بعد از هم ازدواج کرده است. پس چطور پیامبر یک داماد را برد و داماد دیگر را نبرد؟

خدای متعال در آیه مباهله راه فرار نگذاشته است.

اینجا خود ابن تیمیه هم گیر کرده است و می‌گوید: یک نفر گفته است که چرا ابراهیم که پسر پیامبر است را نیاورده‌اند؟ می‌گوید: چون او دو سال سن داشت و کوچک بود.

پاسخ این است که اگر قرار نیست دعا کند که اتفاقاً آن شخص که دو سال دارد بیشتر مورد توجّه است که زمانی به خطر نیفتد.

گرچه از آیه روشن است که از فعل جمع استفاده شده است، نفرموده است که من و تو ابتهال می‌کنیم، فرموده است ما و شما ابتهال می‌کنیم.

اینجا امام حسین علیه السلام پنج سال دارد، اگر کسی نخواهد بفهمد، پنج ساله و دو ساله در موضوع دعا و نفرین برای حقانیت و توحید پیامبر، چه تفاوتی دارد؟ باید تفاوت داشته باشد. غیر از اینکه حضرت زینب کبری سلام الله علیها را هم نیاورده است، در مورد این موضوع چه می‌گویی؟ چون در مورد ابراهیم می‌گوید شاید از دنیا رفته بود و نبود! پاسخ این است که حضرت زینب کبری سلام الله علیها چطور؟ ضمن اینکه چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داماد خود را آورده است اما همسر خود را نیاورده است؟ این جمله یعنی اینکه اگر در این واقعه اتفاقی برای او بیفتد، برای او ناگوارتر از این است که برای همسرش اتفاقی رخ دهد. ضمن اینکه چرا آن داماد ادّعایی دیگر را نیاورد؟

این آیه نشان می‌دهد که این اهل بیت افراد ویژه‌ای هستند که به برکت این‌ها بر ادّعا و اهانت و جسارت نصاری پیروز شد، البته اگر کسی مسلمان باشد این درک را دارد.

ما وقتی نام حمزه سیّدالشّهداء می‌آید، بحثِ حمزه سیّدالشّهداء که قبل از دعوای سقیفه است، ما می‌فهمیم پهلوانی از پهلوانان بدر، و پهلوان احد است، ما چقدر ایشان را دوست داریم؟ ایشان اسدالله است. حضرت جعفر طیّار سلام الله علیه که به سقیفه نرسید. سفیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در حبشه، آن آقای بافضیلت و باکرامت که شاگرد حمزه است، و ویژگی‌های عجیبی هم داشته است، «کَانَ یُحِبُّ المَسَاکِین»، در مکه میهمانسرایی برای فقرای شهر و در راه ماندگان داشت. ما می‌فهمیم یک نفر از لشکریان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم… ابو عُبیده که در بدر شهید شد، شهدای بدر… ان شاء الله فدای آن‌ها شویم، مگر انسان می‌تواند نسبت به این‌ها منفی فکر کند؟

حال به اینجا رسیده است و می‌گوید سه نفر از این‌ها اسلام را پیروز کردند، زهرای مرضیه سلام الله علیها و حسنین علیهما السلام، اما در مورد یک نفر از آن‌ها عبارتی است که برای کسی که نخواهد بفهمد کمرشکن است، آن هم «أنفُسَنَا» است.

اینجا ابن تیمیه می‌گوید: «أنفُسَنَا» که همیشه به معنای نفس نیست، گاهی بمعنای یکدیگر است، مانند «لَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ».[۱۰]

پاسخ این است که به معنای آیه توجّه کن، «نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ» و یکدیگر را؟!؟! یعنی یکدیگرمان را می‌آوریم؟ یعنی تو نمی‌فهمی که در این آیه نمی‌شود آنطور معنا شود؟ آیا واقعاً نیازی به توضیح داشت؟ مثلاً کدام ادیب این حرف را زده است؟

مثلاً «عَین» در کلام عرب معانی مختلفی دارد، یک جا به معنای چشمه است، مانند «فِیهَا عَیْنٌ جَارِیَهٌ»،[۱۱] در جای دیگری به معنای چشم است، در جای دیگری به معنای جاسوس است. مثلاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرماید: «قَدْ بَلَغَنِی عُیُونِی»، حال کسی بگوید «عین» بمعنای چشمه است، یعنی رودخانه‌های من به من خبر دادند!

کدام بی‌عقلی اینطور معنا می‌کند؟ «قَدْ بَلَغَنِی عُیُونِی» یعنی چه؟ یعنی چه کسی به من رسانده است؟ یعنی آدمِ باروح و شعوری، اینجا مشخص است که «عین» بمعنای دیدبان و سرباز گمنام است.

یعنی شما فکر می‌کنید کسی که نزدیک به صد هزار صفحه مکتوب دارد، اینقدر نمی‌فهمد؟ آیا می‌شود باور کرد؟

می‌گوید یا به معنای «خودتان» است، یا به معنای «شخص» است، یا به معنای «شما با امثال خودتان» است. آیا می‌شود در این آیه اینطور معنا کرد؟

بروید و دوباره آیه مباهله را نگاه کنید و روی آن فکر کنید، ببینید خدا چینش خاصّی قرار داده است که راه فرار را بسته است.

خدا شاهد است که من بیش از صد تفسیر دیده‌ام، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قسم می‌خورم که اگر حرف قابل ملاحظه‌ای پیدا کرده بودم، والله قسم که می‌گفتم.

خدا طوری آیه مباهله را بسته است که همان لحظه‌ای که مردم دیدند وقتی آیه نازل شد… همان حدیث صحیح مسلم که هم آن‌ها دارند و هم ما داریم، که وقتی این‌ها را به سمت خطر مباهله می‌برد… نگویید پیامبر حق داشت، نصاری و یهودیان اهل علوم غریبه هستند و می‌توانستند بلایی بر سرِ فرزندان پیامبر بیاورند، فکر نکنید که این موضوع ساده بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آن لحظه‌ای که می‌خواست این‌ها را برای مباهله ببرد، این خطر را برای اسلام پذیرفت، ممکن بود هر اتفاقی رخ دهد. قبلاً هم بارها از این کارها کرده بودند، حضرت هم این چهار نفر را به خطر انداخت.

منطق اینکه این چهار نفر دور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند چه بود؟

اگر بگویید داماد، بهیچ نحوی جمع نمی‌شود، پاسخ این است که اگر داماد هست چرا همسر نیست؟ چرا داماد دیگر نیست؟ اگر دختران است چرا همه‌ی دختران نیستند؟ اگر نوه‌ها هستند چرا همه‌شان نیستند؟ اگر نخبگان امّت است چرا فقط همین چهار نفر هستند؟ از هر طرفی که بیایید وجهی برای اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این چهار نفر را آورد پیدا نمی‌کنید الا اینکه کلام خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بپذیریم. جالب است که کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم هست و آن‌ها ندید می‌گیرند، کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را هم ما داریم و هم آن‌ها دارند، که بعنوان نمونه در صحیح مسلم آمده است، ابن تیمیه هم برای همین نمی‌تواند انکار کند.

همان زمانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این چهار نفر را می‌برد، دست بلند کرد و به خدا عرض کرد: «اَللّهُمَّ اِنَّ هؤُلاَّءِ اَهْلُ بَیْتى» این‌ها اهل من هستند. یعنی منطق این چینش این است که من اهل خود را آورده‌ام.

«اهل» هم به آن معانی قبلی نیست، همان معنایی است که همین چند شب روی آیه‌ی تطهیر عرض کردیم، «اهل» به معنای اقوام هم نیست، چون در اینصورت باید همه‌ی آل جعفر و آل عقیل و آل عباس و پسرعموها و دخترعموها و… را بعنوان اقوام می‌آورد، پس معلوم است که این معنا نیست.

«اهل» بمعنای واجب النفقه نیست، چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همسران خود را نیاورده است.

«اهل» بمعنای مؤمنین متّبع از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیست، چون سلمان و ابوذر و مقداد را نیاورده است.

«اهل» به چه معناست؟ همان چیزی که در آیه‌ی تطهیر بحث شده است، وگرنه نعوذبالله کارِ پیامبر منطق ندارد و باید مثل ابن تیمیه بگوییم اگر دیگران را می‌آورد که مستجاب الدعوه‌تر بودند!!!

صحیح مسلم می‌گوید: وقتی آیه نازل شد «دَعَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیًّا وَفَاطِمَهَ وَحَسَنًا وَحُسَیْنًا فَقَالَ: اللهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِی».[۱۲]

بعد هم سند این آیه یک مورد و دو مورد نیست، ما صحیح مسلم را می‌گوییم چون برای آن‌ها سکوت‌آور است، وگرنه دریا دریا روایت است.

آیه‌ی تطهیر و مباهله از آن آیاتی است که موضوع «اهل بیت» است، موضوع «طهارت اهل بیت» است، موضوع «اثر وضعی حضور اهل بیت» است، می‌خواهند جایی دعا یا نفرین کنند، حضور این‌ها کنار پیامبر لازم است.

روضه و توسّل به حضرت رباب سلام الله علیها

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان آمد و سخنرانی کرد، لشکر دشمن هم مسخره می‌کردند.

اینکه روایات ما حقیقتِ آن کسانی که مقابلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قرار گرفتند را کافر دیدند، کفر همین است، کفر یعنی ندیدنِ حق.

شما با کسی اختلاف نظر دارید ولی چنین چیزهایی را هم در مورد او می‌دانی.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به این‌ها فرمود: بخدا قسم پسرِ دخترِ پیغمبری جز من روی زمین نیست، بروید و بپرسید.

آ‌ن‌ها هم هو می‌کردند و مسخره می‌کردند…

بعد فرمود: اگر مرا قبول ندارید بروید و از «أنس بن مالک» بپرسید، آیا پیغمبر راجع به من فرموده است که من «سیّد شَبابِ أهلِ الجَنَّه» هستم یا نه؟

غیر از کافر چه کسی می‌تواند با آن همه دلیل بگوید که قبول ندارم؟

تا اینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید کنار خیمه‌ها غوغا شده است.

بد نیست که انسان هر سال یک مرتبه این چند آیه را بخواند، توسّل امشب توسّلِ خیلی امیدبخشی است، هر کسی بیچاره است امشب امیدوار می‌شود، هر کسی ناقص است و از هر جهت کمبود دارد، هر کسی دل شکسته دارد… روضه‌ی امشب روضه‌ی دل‌شکستگی است، روضه‌ی ایثار در راه خداست، روضه را خدا دو مرتبه برای ما خوانده است، هم در سوره‌ی مبارکه‌ی طه و هم در سوره‌ی مبارکه‌ی قصص.

من چند آیه از سوره مبارکه قصص می‌خوانم، ببینید خدا چه روضه‌ای خوانده است.

خود خدا ما را خلق کرده است، مهر و محبّتی که بعد از عقد کردن بین زن و شوهر اتفاق می‌افتد، که هر کسی ازدواج طبیعی داشته است، در قالب اوقات مگر موارد استثنائی، این موضوع را حس کرده است، چون می‌فرماید «جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً»،[۱۳] تا زمانی که مانع پیش نیاید… آن‌هایی که به این طرف و آن طرف سرک نکشیده‌اند و تجربیات قبل از ازدواج نداشته باشند، این موضوع را حس می‌کنند که بعد از عقد ناگهان محبّت شدیدی پیدا می‌شود، چون این جعل الهی است.

خدا می‌خواهد بفرماید که من شما را خلق کرده‌ام، خودم محبّت بین فرزند و پدر و مادر را قرار داده‌ام و این موضوع تکوینی است.

می‌فرماید که فرعون شروع کرده بود و یک به یک فرزندان را می‌کشت، محله به محله شخم می‌زدند، من هم می‌دانم مادری که خلق کرده‌ام کیست. هم او مادرِ بافضیلتی است که مادرِ یک پیغمبر است، هم مادر است. مادرِ یک پیغمبر یعنی مادری او نمره‌ی تقریباً کامل دارد و در اوج است. به او وحی شده است، نمی‌خواهم الآن این وحی را وحی تشریعیِ بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم درنظر بگیرم، ولی حتماً از سنخ «أَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ»[۱۴] هم نیست، چون یک مادر با یک خطور ذهنی، فرزند خود را به آب نمی‌اندازد، اینجا باید یک قطعی پیدا کند که این کار را کند.

خدا برای هر مادری روضه خوانده است.

الآن من این موضوع را به خودم و شما یادآوری می‌کنم که گاهی در یک خانه یک پدر، ولو مادر اشتباه کرده باشد، اگر به مادر غضب کند، شما ببینید چه بلایی بر سرِ آن بچه می‌آید. در خانه مرد باید حرمت مادر را حفظ کند، ولو اینکه خطا کرده باشد.

مرحوم امام فتوا داده است که اگر زن اشتباه کرد مرد باید فوراً ببخشد.

«وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى»[۱۵]… آقا اصلاً چه نیازی است، اگر شما یک مادری که طفل شیرخوار داشته باشد را دیده باشید، وقتی حرف می‌زند مدام بچه را نگاه می‌کند که آیا الآن جای او خوب و نرم است؟ آیا الآن گرسنه هست یا نه؟ آیا بچه دهان خود را کج و راست می‌کند یا نه. لازم نیست که به او وحی کنی «أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ» که به این بچه شیر بده. مادر می‌داند که باید این کار را کند، منتها چون قرار است این بچه به یک سختی بیفتد، می‌خواهد نگرانی این بچه کم شود. به مادر موسی وحی کردیم که به بچه شیر بدهد، که خیال او راحت باشد که این بچه تشنه و گرسنه نیست، «فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ» وقتی دیدی در حال نزدیک شدن به شما هستند، «فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ» بچه را در آن صندوق به آب بینداز؛ آن هم آن آبی که خروشان است و در آن کشتی رفت و آمد می‌کند.

اما چون حضرت حق می‌داند که این مادر وقتی بچه را در آب رها کند نگران می‌شود که آیا الآن این بچه تشنه و گرسنه است یا نه، فرمود: «أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ» اول به این بچه شیر بده تا سیراب و سیر شود، «فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ» وقتی ترسیدی «فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ» بچه را در آن صندوق به آب بینداز، «وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی» نترس و به دل خودت غم راه نده، کار بدست من است، «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ» من او را به تو برمی‌گردانم، «وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ» این بچه بعداً بزرگ می‌شود و پیغمبر می‌شود.

مادر حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام او را در آب رها کرد، «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ»[۱۶] آل فرعون این بچه را گرفتند.

خلاصه عرض می‌کنم که آن مادر هم باخبر شد، همسر فرعون گفت که این بچه را نگه داریم، خدا بر دل‌های آن‌ها تصرّف کرد، دشمن شماره یک حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام که فرعون بود این بچه را نگاه کرد، بجای اینکه از او بیزار باشد دید که او را دوست دارد.

دل که در اختیار ما نیست، کسی که فکر کند من امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست دارم یا من سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دوست دارم، بیچاره است. دل در اختیار ما نیست… «إِذَا أَرَادَ اَللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً»[۱۷] اگر خدا بخواهد به کسی خیر بدهد «قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ»

اینجا خدا یک لحظه برای اینکه این وعده‌ای که به مادر موسی داده است با چیزهای دیگر هماهنگ شود، حبّ موسی را به دلِ فرعون هم انداخت، حال ما خیال کنیم که ما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دوست داریم؟ ما چه کسی هستیم؟ ما کجا بوده‌ایم؟ «اِنَّ لِلْحُسَیْنِ مَحَبَّهً مَکْنُونَهً فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنین».

خلاصه اینکه فرعون حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام را نگاه کرد و گفت ما او را دوست داریم و او را نگه می‌داریم، این کار را کردند.

چقدر خدا وحی کرد که به او شیر بده، تضمین داد که «وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ»، اصلاً این ماجرا تمام می‌شود و موسی بزرگ می‌شود و پیغمبر می‌شود.

باز دوباره خدا می‌خواهد بفرماید که من مادر را اینطور خلق کرده‌ام، دوباره می‌فرماید: «وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا»،[۱۸] با آن همه تضمین دوباره دلِ مادر موسی در حال خالی شدن بود. مادر است و می‌گوید فرزندم در دست فرعون است… «إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» ما دوباره قلب مادر او را محکم بستیم، من به مادر او شجاعت و اطمینان نفس دادم که تحمّل کند.

بعد برای اینکه اذیت نشود، «وَحَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ»[۱۹] کاری کردم که موسی از کسی شیر نخورد که این‌ها به دنبال کسی بگردند و من بتوانم دوباره بچه را به مادرش برگردانم.

خلاصه اینکه خواهر حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام رفت و گفت من کسی را می‌شناسم.

آخر کار خدا به ما می‌فرماید «فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ»،[۲۰] همانطور که وعده دادیم بچه را به مادر برگرداندم، «فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ»، برای اینکه غمگین نشود و به دل خودش خوف راه ندهد و چشم او روشن شود.

با آن همه وعده و قطع، باز هم… خدا اینجا در مقام مذمّت نیست، می‌فرماید من مادر را خلق کرده‌ام، مادر نمی‌تواند دوری فرزند خود را تحمّل کند.

حال ما در کربلا مادری را داریم که به او وحی نشد و وعده‌ای هم به او داده نشد، موضع خوف و حزن هم بود، بچه هم تشنه بود، امکان شیر دادن هم نبود.

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید خیمه‌ها شلوغ است، برگشت. دید بچه را دست به دست می‌کنند.

اولین امتیاز این مادر این است که برخلاف بقیه که دستپاچه بودند…

در مراسم حج، چون مادر حضرت اسماعیل علیه السلام که هروله‌کنان به دنبال آب می‌دوید، خدای متعال به مسلمین فرموده است که باید این مسیر را به یاد یک مادر نگران هروله‌کنان بروید و بیایید، مادری که نگرانِ تشنگی فرزند خود بود…

اینجا وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به کنار خیمه‌ها آمد، دید حضرت زینب کبری سلام الله علیها و امّ کلثوم سلام الله علیها و سکینه خاتون سلام الله علیها بچه را دست به دست می‌کنند، ولی مادر در خیمه است، مادر دیده بود که اگر جلو بیاید سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شرمنده می‌شود… هیچ گزارشی نداریم که حضرت رباب سلام الله علیها بیرون آمده باشد، لذا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: «یا اُخْتاهُ إیتِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیر» بچه را بده… بچه را از مادر او نگرفت، چون او اصلاً جلو نیامد، او می‌دانست که اگر جلو بیاید سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از او خجالت می‌کشد، برای همین هم جلو نیامد. سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم وعده‌ای نداد و به وسط میدان رفت…

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان رفت، آن مادر بیرون نیامد، آنقدری که من دیدم، آنچه منابع و مقاتل هست که معتبر است، هیچ جایی ننوشته است که او از فرزند خود حرف بزند، چون او سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را حاضر و ناظر می‌دید. حتّی جاهای دیگر هم که خواسته‌اند حضرت رباب سلام الله علیها را توصیف کنند، گفته‌اند که او مدام برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه می‌کرد.

وقتی عبیدالله ملعون در کاخ خود با چوب دستی جسارت کرد، دوید و سر را در آغوش گرفت و گفت: «واحُسَیْناً فَلا نَسیتُ حُسَیْناً»… گفت: آن لحظه‌ای که تیر و نیزه‌ها به سمت تو می‌آمد را فراموش نمی‌کنم…

بعداً گفتند بی‌بی جان! جنگ تمام شد، همه به خانه و زندگی خود برگشتند، اسرا آزاد شدند، آب آزاد شد، قدری به سایه بیایید… در مورد ایشان نوشته‌اند: «مَاتَت کَمْداً»، یعنی آنقدر پژمرد تا از دنیا رفت… گفتند: بی‌بی جان! به سایه بیایید… اینجا جا داشت که راجع از پسر خود بگوید، اما فرمود: «إنَّ الَّذی کانَ نوراً یُستَضاءُ بِهِ بِکَربَلاءَ قَتیلٌ غَیرُ مَدفونِ»،[۲۱] آن کسی که نور و خورشید زندگی من بود، چند روز بدن او زیر تیغ آفتاب بود… پشت و پناه ما بود… «قَد کُنتَ لِی جَبَلاً صَعباً أَلُوذُ بِهِ» کوهی بود که به او تکیه می‌کردیم…

از فرزند خود حرف نمی‌زد…

حال با این شرایط، وقتی او اینطور ازخودگذشتگی کرده است، من بیشتر برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌سوزم…

بچه را به وسط میدان آورد… سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا چند مرتبه در حال صحبت کردن بودند، اتفاقی افتاد که ادامه‌ی فرمایش خود را نفرمود…

بچه را بلند کرد، «یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ» اگر به من رحم نمی‌کنید، این بچه را ببینید، خیلی زنده نمی‌ماند…

هنوز کلام حضرت تمام نشده بود که بچه دست و پا زد…

به قول آن شاعر، می‌گوید وقتی دست و پا زد، دست‌های او بالا رفت، تشبیه کرده است، می‌گوید: «رَفَعَ الیَدَینِ إلَی أبِیهِ مُوَدَّعاً» لبخندی زد و با پدر وداع کرد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آتش گرفت… آنقدر که بچه را نیاورد که به مادر تحویل دهد…

مرحوم آیت الله غروی اصفهانی هم می‌گوید: مادر در خیمه‌ها بود، حرف هم نزد، نه در بردنِ طفل، نه در برگرداندنِ طفل، جلوی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نیامد، بخاطر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم حرف نزد، اما وقتی از شکاف خیمه به صحنه نگاه کرد که او را بخاطر تشنگی به وسط میدان بردند، می‌گوید به او گفت: «ای دریغا که شدی کشته‌ی بی‌شیریِ من»…


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] الکافی، جلد ۸، صفحه ۲۴۲ (عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ اِبْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: نَحْنُ أَصْلُ کُلِّ خَیْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا کُلُّ بِرٍّ فَمِنَ اَلْبِرِّ اَلتَّوْحِیدُ وَ اَلصَّلاَهُ وَ اَلصِّیَامُ وَ کَظْمُ اَلْغَیْظِ وَ اَلْعَفْوُ عَنِ اَلْمُسِیءِ وَ رَحْمَهُ اَلْفَقِیرِ وَ تَعَهُّدُ اَلْجَارِ وَ اَلْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ کُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ کُلُّ قَبِیحٍ وَ فَاحِشَهٍ فَمِنْهُمُ اَلْکَذِبُ وَ اَلْبُخْلُ وَ اَلنَّمِیمَهُ وَ اَلْقَطِیعَهُ وَ أَکْلُ اَلرِّبَا وَ أَکْلُ مَالِ اَلْیَتِیمِ بِغَیْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّی اَلْحُدُودِ اَلَّتِی أَمَرَ اَللَّهُ وَ رُکُوبُ اَلْفَوَاحِشِ «مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ»  وَ اَلزِّنَا وَ اَلسَّرِقَهُ وَ کُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِکَ مِنَ اَلْقَبِیحِ فَکَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَیْرِنَا .)

[۵] زیارت جامعه کبیره

[۶] الرسائل السیاسیه، جلد ۱، صفحه ۴۳۴

[۷] سوره مبارکه توبه، آیه ۶۷ (الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ ۚ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ ۚ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ ۗ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ)

[۸] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۶۱ (فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ)

[۹] منهاج السنه النبویه، جلد ۷، صفحه ۱۲۷

[۱۰] سوره مبارکه نساء، آیه ۲۹ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَهً عَنْ تَرَاضٍ مِنْکُمْ ۚ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا)

[۱۱] سوره مبارکه غاشیه، آیه ۱۲

[۱۲] صحیح مسلم، جلد ۴ ، صفحه ۱۸۷۱

[۱۳] سوره مبارکه روم، آیه ۲۱ (وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ)

[۱۴] سوره مبارکه نحل، آیه ۶۸ (وَأَوْحَىٰ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ)

[۱۵] سوره مبارکه قصص، آیه ۷ (وَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ)

[۱۶] سوره مبارکه قصص، آیه ۸ (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا ۗ إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ)

[۱۷] کامل الزیارات، جلد ۱، صفحه ۱۴۲ (حَدَّثَنِی أَبِی رَحِمَهُ اَللَّهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أَبِی خَلَفٍ اَلْقُمِّیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى اَلْیَقْطِینِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ عُثْمَانَ اَلصَّیْرَفِیِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : مَنْ أَرَادَ اَللَّهُ بِهِ اَلْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اَللَّهُ بِهِ اَلسُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ اَلْحُسَیْنِ وَ بُغْضَ زِیَارَتِهِ.)

[۱۸] سوره مبارکه قصص، آیه ۱۰ (وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا ۖ إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ)

[۱۹] سوره مبارکه قصص، آیه ۱۲ (وَحَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ)

[۲۰] سوره مبارکه قصص، آیه ۱۳ (فَرَدَدْنَاهُ إِلَىٰ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ)

[۲۱] مقتل الحسین علیه السلام مقرّم، صفحه ۳۴۴